● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
گریه جانم را نمی شنوی
چرا که دهانم به خنده گشوده ست ...
#لنگستون_هیوز
@Sadegh_Hedayat©
بشر از همه چیز میتواند چشم بپوشد، مگر از خرافات و اعتقادات خویش.
افکار پوسیده هیچوقت خود بخود نابود نمیشود. چه بسیار کسانی که پایبند به هیچگونه فکر و عقیدهای نمیباشند ولی در موضوع خرافات خونسردی خود را از دست میدهند و این از آنجا ناشی میشود که زن عوام این افکار را به گوش بچه خواندهاست و بعد از آنکه بزرگ میشود هر گونه فکر و عقیدهای را میتواند بسنجد، قبول یا رد بکند مگر خرافات را. چون از بچگی به او تلقین شده و هیچ موقع نتوانسته آن را امتحان بکند. از این جهت تأثیر خودش را همیشه نگه میدارد و پیوسته قوی تر میشود. برای از بین بردن اینگونه موهومات هیچ چیز بهتر از آن نیست که چاپ بشود تا از اهمیت و اعتبار آن کاسته، سستی آن را واضح و آشکار بنماید.
#نیرنگستان
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
ولی چیزی که بیشتر پات را شکنجه میداد احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچهای بود که همهاش توسری خورده و فحش شنیده اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدایی میکردند و حاضر بود جان خود را بدهد درصورتی که یک نفر به او اظهار محبت بکند و با دست روی سرش بکشد.
#سگ_ولگرد
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
چه هوس هایی به سرم می زند!همینطور که خوابیده بودم دلم میخواست بچه کوچک بودم ،همان گلین باجی برایم قصه می گفت و آب دهن خودش را فرو می داد اینجا بالای سرم نشسته بود. همانجور من خسته در رختخواب افتاده بودم ، او با آب و تاب برایم قصه می گفت و آهسته چشم هایم به هم می رفت . فکر می کنم ، می بینم برخی از تیکه های بچگی به خوبی یادم می آید. مثل این ست که دیروز بوده ،می بینم با بچگی ام آنقدر فاصله ندارم .حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را می بینم. آیا آن وقت خوشبخت بودم؟نه، چه اشتباه بزرگی ! همه گمان می کنند بچه خوشبخت است. نه خوب یادم است . آن وقت بیشتر حساس بودم، آن وقت هم مقلد و آب زیر کاه بودم . شاید ظاهرا می خندیدم یا بازی می کردم،ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچک ترین پیشامد ناگوار و بیهوده ساعت های دراز فکر مرا به خود مشغول می داشت و خودم، خودم را می خوردم.
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
راستی کاغذ اخیرتان بسیار ناامیدانه و عصبانی بود. تا اندازهای حق دارید. قبول دارم، اما رویهمرفته در زندگی نباید آنقدر هم سخت گرفت. آیا زندگی آنقدر دقیق و مهم و مطابق قوانین تغییرناپذیر است؟ تازه اگر هم بود برای ما صدق میکرد؟
#نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
شما از اژدهای وحشی، یوزپلنگ و شیران سخن میرانید و خودتان در ستمگری دست این جانوران را از پشت بسته اید؛ چون که کشتار برای آنان خوراک به شمار می آید؛ اما برای شما یک لقمه ی لذیذ است و باید آنقدر ظرافت به کار ببرید تا تنفر آنرا بپوشانید.
#فوائد_گیاه_خواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
اینهمه عظمت، اینهمه زیبائی! جلو آن عقل مات میماند. گویا حس بدیعیات و ذوق ایرانی که در زمان تسلط عرب خفه شده بود در زمان صفویه موقع مناسب پیدا کرده و یک مرتبه تجلی نموده و آنچه در تصور نمی گنجیده بصورت عملی درآورده است. به نظر میآید که صنعت معماری، کاشی کاری و نقاشی و قلمکار بعد از زمان ساسانیان در اصفهان و در دوره صفویه بود که دوباره روح صنعتی ایران قوت گرفت و بدرجه کمال رسید. و شاهکارهای آنزمان بهترین نمونۀ دوره بعد از اسلام بشمار میآید. و آنچه که به نام صنعت هندی، مغول و عرب در اروپا معروف است همه ابداع و اختراع ایرانی بوده. بخصوص عربها که پابرهنه دنبال سوسمار میدویده اند فکر صنعتی نمیتوانسته در کله شان رسوخ پیدا کند و آنچه به اسم آنها معروف است مال ملل دیگر است چنانکه امروزه هم معماری عرب یک تقلید مسخره آمیز معماری ایرانی است.
#اصفهان_نصف_جهان
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
ما رو به آسمان دعا میکردیم
و از آسمان بمب میبارید.🖤
#گروس_عبدالملکیان
@Sadegh_Hedayat
چهقدر دوست داشتم روزی را ببینم که همهٔ آدمها، پیر و جوان، غمگین یا شاد، زن و مرد، متأهل و مجرد، جدی و سطحی دست از خانه و محل کار بکشند، وظایف و مسئولیتهایشان را زمین بگذارند، در خیابان گرد هم آیند و دیگر از هر کاری سر باز زنند. باشد که در آن هنگام، بردگانِ کارهای عبث، که با این گمراهیِ هولناک که خود را وقفِ سعادت بشر کردهاند برای نسلهای آینده جان میکَنند، انتقام میانمایگیِ زندگیِ عقیم و بیاهمیت خود را بگیرند.
انتقامِ اتلاف عظیمی که هرگز به دگردیسیِ معنوی مجال نداده. در آن هنگام که ایمان و تسلیم بهتمامی تباه میشود، بگذارید سازوبرگ زندگیِ عادی یکبار برای همیشه متلاشی شود. بگذار آنان که در سکوت رنج میبرند و حتی آهی از سر شکایت بر نمیآورند با تمام وجود فریاد بکشند و جنجالی غریب، هولانگیز و بدآهنگ بهپا کنند که جهان را بلرزاند. که آبها سریعتر جاری شوند، کوهها جنبشی تهدیدآمیز آغاز کنند، درختها ریشههایشان را چون ملامتی کریه و جاودانی آشکار سازند، پرندگان همچون کلاغ قارقار کنند و جانوران از وحشت پراکنده شوند و از خستگی از پا درآیند.
بگذارید آرمانها را توخالی اعلام کنیم، باورها را پوچ، هنر را دروغ و فلسفه را جفنگ. باشد که همهچیز در اوج و حضیض بگذرد. تکهپارههای زمین به آسمان پرتاب و در باد خرد شوند و گیاهان اسلیمیهای هولناک و بدریخت شاخههاشان را در آسمان بگسترانند. باشد که آتشهای خروشان بهسرعت گسترده شوند و صدایی هولناک چنان همهچیز را در خود فرو برد که حتی کوچکترین جانوران بفهمند که پایان نزدیک است. باشد که تمام فرمها بیشکل شوند و آشوب، ساختار این جهان را در گردابی غولآسا فروبلعد. همهمه و آشوبی عظیم باشد، وحشت و انفجار و در پی آن، سکوت ابدی و نسیان محض. و باشد که در آن لحظات پایانی هر آنچه بشریت تا بهحال احساس کرده، امید، افسوس، عشق، ناامیدی و نفرت، با چنان نیرویی منفجر شود که هیچچیز باقی نماند. آیا چنین لحظهای پیروزی پوچی و آخرین مظهر الههٔ نیستی نخواهد بود؟
#بر_قلههای_ناامیدی
#امیل_چوران
ترجمه #سپیده_کوتی
@Sadegh_Hedayat©
–یک ستاره؟
–آری، صدها، صدها، اما
همه در آنسوی شبهای محصور
–یک پرنده؟
–آری، صدها، صدها، اما
همه در خاطرههای دور
با غرور عبث بال زدنهاشان...
#فروغ_فرخزاد
@Sadegh_Hedayat©
گفتوگو با #بهرام_بیضایی دربارهی اجرای نمایش "داش آکل به گفته مرجان " در آمریکا.
@Sadegh_Hedayat©
ادیپ هم نمی دانست که با مادرش همبستر میشود ولی وقتی فهمید چه حادثه ای روی داده است او خود را بیگناه تصور نکرد و نتوانست آن بدبختی و سیهروزی را که حاصل جهل ونادانی اش بود، تحمل کند .بنابراین چشمان خود را از حدقه درآورد.توما فریاد کمونیستهایی را که از پاکی وجدان خود دفاع میکردند، میشنید و با خود فکر کرد: بهخاطر خطا و نادانی آنها ،شاید این کشور قرنها آزادی خود را از دست داده باشد و حالا آنها فریاد میزنند که بیگناه هستند ؟ آنها چگونه می توانند هنوز به اطراف خود نگاه کنند و هراسان نشوند ؟ آیا قادرند به کسی نگاه کنند ؟ آنها اگر چشم داشتند باید آن را از حدقه در میآوردند.
#بار_هستی
#میلان_کوندرا
ترجمه #پرویز_همایون_فر
@Sadegh_Hedayat©
سقراط: شجاعت چیست؟
لاخس: پایداری در میدان جنگ
سقراط: شخصی ممکن است در میدان نبرد پایداری کند اما با استقامتی ابلهانه میتواند خود و یاران خود را در خطر اندازد.
پس این شخص شجاع نیست .
شخصی شجاع به شمار می آید که زمان پایداری و زمان عقب نشینی را بداند.
#رسالهی_لاخس
#استفان_لاو
@Sadegh_Hedayat
کارمان به جایی رسیده که برای اینکه بفهمیم توی خانه خودمان چه خبر است باید گوش به زنگ آن طرف دنیا باشیم. ببینیم خارجیها چه میگویند. اصلا معلوم نیست چی به چیه.
#روزها_در_راه
#شاهرخ_مسکوب
@Sadegh_Hedayat
حس می کنم تمام زندگیم را توپ بازی در دست جنده ها و مادر قحبه ها بوده ام .
#نامه_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
ساز می زدند زیر و بم غلتها، ناله ای که از روی سیم ویلن در می آمد، مانند این بود که آرشه ویلن را روی رگ و پی من می لغزاندند و همه تار و پود تنم را آغشته باز می کرد، می لرزانید و مرا در سیرهای خیالی می برد . در تاریکی دستم را روی پستان های آن دختر می مالیدم. چشم های او خمار می شد، من هم حال غریبی می شدم . به یادم می آمد یک حالت غمناک و گوارایی بود که نمی شودگفت . از روی لب های تر و تازه او بوسه می زدم ، گونه های او گل انداخته بود . یکدیگر را فشار می دادیم ، موضوع فیلم را نفهمیدم . با دست های او بازی می کردم ، او هم خودش راچسبانیده بود به من . حالا مثل این ست که خواب دیده باشم . روز آخری که از همدیگر جدا شدیم تا کنون ، نه روز می شود . قرار گذاشت فردای آن روز بروم او را بیاورم اینجا در اطاقم . خانه او نزدیک قبرستان منیارناس بود . همان روز رفتم او را با خودم بیاورم . آن جا کنج کوچه از واگن زیرزمینی پیاده شدم ، باد سرد می وزید ، هوا ابری و گرفته بود ، نمی دانستم چه شد که پشیمان شدم . نه اینکه او زشت بود یا اینکه از او خوشم نمی آمد، اما یک قوه ای مرا بازداشت. نه، نخواستم دیگر او را ببینم، میخواستم همه دلبستگی های خودم را از زندگی ببرم ، بی اختیار رفتم در قبرستان ...
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
سنگ صبور : به قلم #صادق_هدایت
با صدای #بهروز_وثوقی
موسیقی #اسفندیار_منفردزاده
@Sadegh_Hedayat©
چيزی كه می پژمرد
و نه نشانه ای بر جای می گذارد
گل قلب آدمی ست
در اين جهان ...
#اونونو_کوماچی
شاعر سده نهم
@Sadegh_Hedayat©
کشور برای ثروتمندان است؛ و در هنگام جنگ و بلایا نام آن را وطن میگذارند و به دست فقرا میدهند...
#محمود_درویش
@Sadegh_Hedayat
با شما هستم، مردم بیچیز، پسماندههای زندگی، ای همیشه کُتکخوردهها، غرامتدهندهها، عرقریزها، به شما اعلام خطر میکنم، وقتی که بزرگان این عالم عاشق چشم و ابروتان شدند، معنیاش این است که میخواهند گوشتتان را در جنگشان کباب کنند. علامتش این است... علامت واضحی است... همیشه با مهر و مُلاطفت شروع میشود. لویی چهاردهم، اگر یادت باشد، تمام مردم را به گور سیاه حواله میداد. لویی پانزدهم هم. حتا لایقشان نمیدانست که با آنها درِ ماتحتش را پاک کند. البته آنروزها زندگی به سختی میگذشت. برای فقیر بیچارهها زندگی هیچوقت سهل نبوده. اما لااقل آنوقتها به اندازهی جباران امروزی ِ ما در بیرونکشیدن دل و رودهی مردم، این همه کلهشقی و پررویی نشان نمیدادند. برای زیردستان هیچ آرامشی وجود ندارد جز در نفرت از زبردستان که فقط از طریق منافع شخصی یا از طریق آزار به مردم فکر میکنند.
#سفر_به_انتهای_شب
#فردینان_سلین
@Sadegh_Hedayat©
زندگی ما چیست؟
زورقی که در دریا شناور است و درباره آن تنها این را به یقین می دانیم که روزی غرق خواهد شد...
"نیچه"
@Sadegh_Hedayat©
یک تابستان ارزانیم بدارید، ای توانایان!
و یک خزان نغمهسرایی را،
تا خشنودترانه، دلم، از نوازشی شیرین
سیراب شود ،
پس آنگه بمیرد...
#فردریش_هلدرلین
@Sadegh_Hedayat©
در سكوت سينهام
دستی دانهی اندوه میكارد.
#فروغ_فرخزاد
@Sadegh_Hedayat
من فکر نمیکنم که اندوه یک آدم به هنگام ترک چیزی ناشی از این باشد که دارد چیزی را که دوست دارد ترک میکند. اندوه آدم ممکن است ناشی از نقطهی مقابلش باشد. آدم احساس میکند که پیوندها چه آسان پاره میشود،و نیز اینکه دیگران چه آسان از آدم جدا میشوند . در واقع آدم هم به آزادی نیاز دارد و هم به وابستگی، اما هر کدام بجای خود، و آدم با ناراحتی درمییابد که جاها را با هم قاطی کرده است.
#نامه_به_گرته_بلوخ
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
از "درندهخوییِ" بشر خیلی گفتهاند، ولی هرچه گفتهاند تهمتِ ناروا بوده به جانور درنده؛ در بیرحمی و قساوت حیوانِ درنده به گرد پایِ بشر هم نمیرسد!
قساوتِ بشر هنرمندانه است؛ آراسته و پیراسته است، منزّه و موجه است. ببر شکارش را میدرد و میخورد چون فقط همین کار را بلد است. هرگز به فکرش نمیرسد گوشِ اسیرش را با میخ به چوب بکوبد و تا صبح به همان حال ولش کند، ولو اینکه بتواند اینکار را بکند. "به نظرِ من اگر شیطان وجود نداشته و بشر خلقش کرده، حتماً او را بهصورتِ خودش و عینِ خودش خلق کرده است.."
#برادران_کارامازوف
#فئودور_داستایفسکی
@Sadegh_Hedayat
نسخه صوتی گفتگوی بهرام بیضایی درباره نمایش «داش آکل به گفته مرجان »
آبان ۱۴۰۳.
"نمایش داش آکل به گفته مرجان ،کوششی برای کشف آن متن آشکاری ست که صادق هدایت فرصت نوشتنش را نیافت ..."
#بهرام_بیضایی
@Sadegh_Hedayat©
چقدر از خودم،
از همه چیز به دور افتادهام.
#فرانتس_كافكا
@Sadegh_Hedayat©
سالهاست که امتحان خودمان را دادهایم: هم استبداد داشتهایم، هم مشروطه، هم آزادی و هم دیکتاتوری و نتیجهاش این است که میبینید. بدون رودرواسی، شخص لایق هم نداریم، همه امتحان خودشان را دادهاند. برعکس، من معتقدم که باید خونریزی بشود. به درک که تر و خشک با هم بسوزند!
صدها سال است که در اینجا جنگ و یا انقلاب ملی بهتماممعنی نشده، مردم همیشه زیر چکمه استبداد و دیکتاتوری مرعوب و خفه شدهاند و رمقشان رفته. از این جهت به خون خودشان زیاد اهمیت میدهند و از رنگ خون میترسند در صورتی که در روز هزاران هزار از آنها را با پنبه سر میبرند.
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
دیگر نمیتوانم خیلی خوب خودم را احساس کنم.
از بس که فراموش شدهام.
#تهوع
#ژان_پل_سارتر
@sadegh_hedayat©
از نمایش سایه بازی "#جانا_و_بلا_دور"
#بهرام_بیضایی
زین سیه ابر دلم تاریک ست
راه امید بسی باریک ست ...
@Sadegh_Hedayat©