201
کانال شخصی سالار حسامی نقشبندی، از عرفان و ادبیات تا عمران و طبیعت از توسعه کار و کسب تا هوش تجاری... عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی ارتباط با من @sahesna
🌳
درخت اگر متحرک بدی به پا و به پر
نه رنج اره کشیدی نه زخمههای تبر
ور آفتاب نرفتی به پر و پا همه شب
جهان چگونه منور شدی بگاه سحر
ور آب تلخ نرفتی ز بحر سوی افق
کجا حیات گلستان شدی به سیل و مطر
چو قطره از وطن خویش رفت و بازآمد
مصادف صدف او گشت و شد یکی گوهر
حضرت مولانا جلالالدین
دیوان شمس
🌸
شادشاه زندگی خویش باش، زندگی، اکنون اینجاست...
🌿
شــــــــــــــــــب
عاشـــــقان بی دل
چه شــبی دراز باشــــــد
تو بیا
کز اول شب
در صبـــح
باز
باشد
بدان ورق که صبا در کف شکوفه نهاد
بدان عرق که سحر بر عذار لاله فتاد
بدان نفس که نسیم بهار چهره گشای
نقاب نسترن و گیسوی بنفشه گشاد
ببرد باری خاک و بحدت آتش
بنقش بندی آب و بعطر سائی باد
بسحر نرگس جادوی دلبر کشمیر
بچین سنبل هندوی لعبت نوشاد
بتاب طره لیلی و شورش مجنون
بشور شکر شیرین و تلخی فرهاد
بقامت تو که شد سرو سرکشش بنده
بخدمت تو که از بنده گشته ئی آزاد
بنیم شب که مرا همزبان شود خامه
بصبحدم که مرا همنفس بود فریاد
باشک من که زند دم ز مجمع البحرین
بچشم من که برد آب دجله ی بغداد
که آنچ در غم هجر تو می کشد خواجو
گمان مبر که بصد سال شرح شاید داد
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
که روزگار حدیث تو در میان انداخت
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
به چشمهای تو کان چشم کز تو برگیرند
دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت
همین حکایت روزی به دوستان برسد
که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت
🌄
نظر سیاه نسازد به کام هر دو جهان
ز گرد راه تو هر دیدهای که شد مکحول
مرا ز پست و بلند سپهر باکی نیست
به یک قرار بود مهر در طلوع و افول
بود چو سنگ فلاخن همیشه سرگردان
سبکسری که ز میزان عدل کرد عدول
جناب مستطاب #صائب_تبریزی
☀️ @salarestan
تموم میشه روزهای سخت
میرسه روزهای شیرین
دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال
ستارهها بنگر از ورای ظلمت و نور
چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال
اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد
ولی ز تاب شعاعش شوند نور خصال
حضرت مولانا جلالالدین
🌻 @salarestan
این چه رخسارست؟
گویا چهره پرداز بهار
آب و رنگ صد چمن را، صرف یک گل کرده است
#صائب
چون بپرّانی عقاب و باشه و شاهین و باز
هر یکی را در سر چَنگَل بود صیدی عِجاب
زهره باشد صید باشه؛ تیر باشد صید باز
مهر باشد صید شاهین؛ مه بود صید عقاب
نیزهٔ سندان گذار و تیر خارا خوار تو
هر دو چون تقدیر یزدان است در رفتن صواب
امیر معزی
أناالحق ، صدای خداست که از زبان منصور حلّاج ادا شده است . خدا می گوید أناالحق . أناالحق ، ازلی و ابدی است و همیشه این صدا در عالم هست . یک لحظه گوش منصور شنید . اگر خودش میگفت ، مثل فرعون بود . این صدای خدا از زبان منصور بود . حضرت موسی دید که درخت میگوید أناالحق . خوب حالا أناالحق را درخت بگوید ، می خواهید منصور حلّاج نگوید ؟!
📖 کتاب ژرفای اندیشه
اثر دکتر ابراهیمی دینانی
غزل زیبای زنده یاد استاد هوشنگ ابتهاج
خوانش سالار حسامی نقشبندی
💟 @salarestan
در ازدحام دنیا
اگر انسانی را یافتی ،
که تو را میفهمد ،
رهایش نکن ،
چقدر آنهایی که ما را نمیفهمند
بی شمارند...
و این در حالی است کمتر کسی از خود می پرسد آیا من برای درک دیگران کوشیده ام؟
"مکتب کمال"
یاور همیشگی شما برای شادی و ثروت بیشتر
جمعی درین دنیا خفتگانند، بیدار نشدند و نشوند، انوار تجلی حق از در و دیوار جهان می بارد، می گویند کو؟ نمی بینیم.
اینان خوابشان بس عظیمست.
نان حق می خورند و می گویند حق کو؟
بر زمین حق می زیند می گویند کجاست او؟
خداوند بخشاینده ی مهربان نعمت ها بدانها ارزانی داشته کفران می کنند و حق را منکرند.
هزاران پیامبر آمد اما این خفتگان را اثر نکرد، اینان تا دمیدن نفخ سور در خوابند، معاذالله خدای را هم ببینند انکار می کنند.
ای یار نیکوخصال خود را بدین خفتگان مشغول مکن که اگر بر خاک وجودشان بارانها بباری و دم مسیحایی بدمی، باز هم هیچ حاصل ندارد، وجودشان شوره زارست و لم یزرع، دوای این خواب زدگان نفخ سور هم نیست.
سالار
#سالار_حسامی_نقشبندی
💠 @salarestan
🌴
گرت ز دست بر آید
چو نخل باش کریم ...
ورت ز دست نیاید
چو "سرو " باش آزاد ...
🌳
حضرت شیخ سعدی
#سعدی
@salarestan
♣️
خویشتن پردازان را
و
خویشتن سازان را
و
خویشتن شناسان را
از ما
درود دهید ...
🎵 خوانش حکایتی از
#گلستان_سعدی
نوای جاودان استاد عزیزم جناب غلامعلی امیر نوری گرانقدر
#باب_اول_حکایت_۳۳
در سیرت پادشاهان
سرهنگزادهای را بر در سرایِ اُغْلُمُش دیدم که عقل و کِیاستی و فهم و فِراستی زایدالوصف داشت، هم از عهدِ خُردی آثارِ بزرگی در ناصیهٔ او پیدا.
بالایِ سرش ز هوشمندی
میتافت ستارهٔ بلندی
فیالجمله مقبولِ نظرِ سلطان آمد که جَمالِ صورت و معنی داشت و خردمندان گفتهاند: «توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال». ابنایِ جنسِ او بر منصبِ او حسد بردند و به خیانتی متّهم کردند و در کشتنِ او سعی بیفایده نمودند.
دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست؟
مَلِک پرسید که موجبِ خصمیِ اینان در حقِّ تو چیست؟ گفت: در سایهٔ دولتِ خداوندی دامَ مُلْکُهُ همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الّا به زوالِ نعمتِ من و اقبال و دولتِ خداوند باد.
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است؟
بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجیست
که از مشقّتِ آن جز به مرگ نَتْوان رست
شوربختان به آرزو خواهند
مُقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبیند به روز شَپّره چشم
چشمهٔ آفتاب را چه گناه؟
راست خواهی، هزار چشمِ چنان
کور بهتر که آفتابْ سیاه
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگـری نمـیشـناسم، تـو بـبر کـه آشـنـایـی
• ساز آواز : دل خویش را بگفتم
• آواز : استاد شجریان
❇️
سلوک، طلب است؛
و سالک شاید در خانقاه باشد،
و شاید در کلیسا،
و شاید پادشاهی بر تخت،
هرکه طالب است، سالک است!
📚 انسان کامل
#عزیزالدین_نسفی
🔸 @salarestan
ای چشم خرد حیران
در منظر مطبوعت
وی دست نظر کوتاه
از دامن ادراکت
آبشار گل لواسانات
خرداد ۱۴۰۴
📸 #سالار
🤩 @salarestan
عقاب شاهی شمیرانات
۱۶ خرداد ۱۴۰۴
عکس را یک دوست عزیز گرفت
🦅 @salarestan
گلستان سعدی
باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۲۶
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشهای خفته.
شوریدهای که در آن سفر همراهِ ما بود نعرهای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟
گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بَهایم از بیشه؛
اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خُفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلِص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست
مرغْ تسبیحگوی و من خاموش
اینجا که منم و درین دم که ساعت ۳ و نیم بامداد ۱۵ خرداد است، درین روستای کوهستانی جذاب و پر درخت، درین هوای به غایت خنک، چند دقیقه ای است که نوای روحنواز رود جاری آمیخته با صدای خروس ها از سویی و آواز بلبلان از دیگر سو ...
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید...
#سالار
۱۵ خرداد ۱۴۰۴