sardaran_shohada | Unsorted

Telegram-канал sardaran_shohada - سرداران شهید

-

Subscribe to a channel

سرداران شهید

گفت :چرا انقدر از شهدا میگویی..!؟
مگه این شهدا کی هستن..؟

گفتم: این شهدا امام_زادگان عشق اند بر روی زمین..!
فکرش را بکن روزی جوان هایی دست از دنیا و زیبایی های ظاهر فریبش کشیدند و رفتند و جان دادند تا بمانیم..
نمیدانم آن روزها شاید اصلا نبودی یا شاید کودکی چند ساله بودی ..
هر چه هست یادت نمی آید که دشمن گفته بود سه روزه به تهران خواهد رسید و کل کشور را تصریف خواهد کرد..!
اما دشمن ۸ سال نتوانست پا از مرزهای این سرزمین فراتر بگذارد بخاطر ایستادگی همان هایی که میپرسی کی هستن!؟

میدانی راستش توصیف شهید در کلمات نمیگنجد..
شهید عاشق است...آنقدر خدایش را دوست دارد که اگر رضای محبوب را در دادن جان ببیند جان را نیز فدا میکند .. تا آنجا که حتی اثری از آن در این کره خاکی باقی نماند!
روی قبرهایشان را بنگر ..
شهیدگمنام ...۱۳ ساله ...۱۵ ساله...۱۸ ساله.‌‌‌‌..۲۰ ساله...و..
آدم سن و سال هایشان را که میبیند از خودش شرمنده میشود!

گفت :چرا انقدر پول خرج میکنید تا برید راهیان_نور..

مگر این خاک ها چه دارند؟
_گفتم :باید بیایی و تا ببینی چگونه بی اختیار دلت را جا میگذاری و برمیگردی ...

اینجا قدمگاه_شهداست همان مردان عاشق که نامشان تا ابد در تاریخ میدرخشد!
روی خاک هایش که قدم میگذاری بدان اینها فقط خاک نیستند گوشت و پوست استخوان شهدایند ..
این خاک مقدس است به وجود مردان خدایی ..پس کفش هایت را دربیاور ..دلت را دست شهدا بده ..بگذار باقی راه را خودشان نشانت میدهند..

هدیه به همه شهداصلوات

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

شاید
یـڪ روز
به نـدیدنت
بـه نشنیدن صدایت
و به جای خالی_ات عادت ڪنم!

امـا...
فراموش ڪردنت
هنـری است
ڪه اصلاً نـــــدارم...
شهیدان:
ابومهدی المهندس
حاج قاسم سلیمانی
حاج حسین پورجعفری

هدیه کنیم گلی ازجنس صلوات


الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

آن روزازکاشمریک کامیون میوه اهدایی واردپادگان شد. میوه هاهمه انگوربود، ازبهترین انگورها،سهم گردان ما22جعبه شدکه بایدمیان400نفرتقسیم میشد، جعبه هاراکنارگذاشتیم وشروع به تقسیم وتکه کردن انگورهاکردیم،تابه همه برسد، درمیان یکی ازجعبه ها، دوسه خوشه انگور درشت وقرمز
گذاشته بودند. انگورها مثل نگين میدرخشيدند. ناگهان فکری به نظرم
رسيد، میخواستم بدین وسيله کمی از محبتهایش را جبران کنم.
خم شدم و آن انگورها را داخل سينی گذاشتم و به طرف مقر
فرماندهی راه افتادم. وارد شدم. سلام کردم. حاجی با چند نفر دیگر نشسته
بودند و مشغول صحبت بودند. سينی انگور را جلوی حاجی گذ اشتم. حاجی
نگاهی به انگورهایی که چون نگين میدرخشيدند انداخت و گفت: »به به،
عجب انگورهایی! از کجا آوردین؟« جریان ميوه ها را توضیح دادم. حاجی
گفت: »پس اینطور! که ميگيد اینقدر سينی انگور به ما نمیرسه.« گفتم:
»حاجی بخورین دیگه، اینقدر سخت نگيرین.« حاجی بدون این که حرفی
بزند، از جا بلند شد و انگورها را هم برداشت و با خودش برد. او رفت سراغ
ميوه ها. آن روز تمام ميوه ها را حاجی خودش پخش کرد و تا زمانی که
تمام بچه ها انگور نخوردند، لب به انگورها نزد.
انگورهایی که قبلا برایشان برده بودم را هم قاطی بقيه ميوه ها کرد و
گفت: »تا ببينم قسمت و روزی کی باشه.« وقتی که کارش تمام شد، بنده
را به کناری کشيد و گفت: »دیگر نمیخواهم از این به بعد فرقی مابين من
و کوچکترین عضو گردان قائل شوی، متوجه شدی، برادر!« تو تا زمانی که
چندبار چشم نگفتم، دست برنداشت. آخر او از تبعيض بینهایت متنفر بود.

راوی✍برادرلشکری

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

برای انجام کاری به سپاه رفته بودم. داشتم از آن جا بيرون میآمدم که
یک مرتبه با حاجی صادقی روبه رو شدم. بعد از سلام و احوالپرسی گفت:
»کجایی برادر؟ نمیبينمت؟« سرم را پایين انداختم، چون جوابی نداشتم
که بدهم. حاجی وقتی که خجالتم را دید گفت: »خب حالا ، بگو شب کار
خاصی نداری؟« گفتم: »نه حاجی، کاری دارین؟« گفت: »سرشب ميام
دنبالت، کارت دارم.« قبول کردم و به طرف منزل راه افتادم. از این تردیدی
که وجودم را گرفته بود خيلی ناراحت بودم. به خاطر زن و فرزند دچار کم-
کاری شده بودم و تصميم داشتم که از سپاه بيام بيرون، ولی هنوز دودل
بودم.
شب همراه حاجی با ماشين پيکانی که داشت به طرف محلی نامعلوم
راه افتادیم. وسط راه پرسيدم حاجی کجا میریم؟ اشاره ای به صندلی عقب
کرد و گفت: »اینها رو باید به صاحبش برسونيم.« اول فکر کردم که آنها
امانت اند، ولی کمکم دستم آمد که همه بسته هایی بودند که برحسب
احتياج افراد بسته بندی شده بودند و اسم هرکدام را جداگانه رویشان
نوشته بود. صاحب بعضی از خانه ها را میشناختم. به همين خاطر زنگ
میزدم و بسته را پشت در میگذ اشتم و فورا با شنيدن صدای صاحبخانه از
محل دور میشدیم.

راوی✍همرزم شهیدبرادروزیرپناه

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

ادب ، رمزِ کرامت است!
و کرامت، رمزِ عزّت ...

ادب در برابر ولایت، انسان را تا اوجِ قلّه‌ی کرامت، صعود می‌دهد!
همانجا که آنقدر عزیز می‌شوی؛
که خداوند، فرزندانِ ناموسِ آسمان را به دستانِ تو می‌سپارد!

مادر_ادب
وفات حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها تسلیت باد. هدیه به این بانوی بزرگوار3دسته گل صلوات.

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

سلام_امام_زمانم ❣️

درجمع سپاهت آمدیم و رفتیم
گفتیم که یاری بلدیم و رفتیم...

گفتی که اَناالغَریب، هَل مِن ناصِر
ما نیز فقط سینه زدیم و رفتیم...
آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان

تعجیل درامر فرج وسلامتی آقا امام زمان عج الله سه صلوات.


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

هفتسين جبهه ها عبارت بود از: سيمونوف )نوعی اسلحه(، سيم چين، سيم
خاردار، سيم تله انفجاری، سمبه )نوعی وسيله تنظيف اسلحه( و ... .
حاجی حا ل وهوای شادی داشت، به طوریکه هر غریبه ای را به تعجب
وامیداشت. او حتی بعد از شهادت عزیزترین نزدیکانش هم دست از
فعاليت برنداشته و میگفت: برای شهدا نباید گریه و عزاداری شود، بلکه ما
باید به حال خودمان گریه بکنيم که در این امتحان قبول نشده ایم و طرد
شده ایم و در این دنيای فانی مانده ایم.

راوی✍برادر شهیدمحمدحسین صادقی

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

موهاش سفید شد تا بشیم چهار قدرت برتر موشکی جهان



🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

محمدعلی هميشه فرزندانش را به پيروی از راه خدا و امام)ره( دعوت
و راهنمایی میکرد. او طوری به فاطمه مینگریست انگار که به اندازه تمام
سالهای عمرش به فاطمه بدهکار است. او هرگز نتوانسته بود حتی شبی را
با خيال راحت و در کنار خانواده اش سر کند.
فاطمه بيشتر سالهای زندگی اش با محمدعلی را در تنهایی به سر
برده بود، بی آن که مرد زندگی اش، تنها تکيه گاهش را در کنار خود داشته
باشد روزگار سپری کرد و فرزندانش را به دنيا آورد و آنها را در آغوش
پرمهر خویش پرورانيد. با تمام این اوصاف هيچوقت لب به شکوه باز نکرد.
او میدانست که مرد زندگی اش را نمیتواند فقط برای خودش و خانواده اش
بخواهد. محمدعلی گاهگاهی که میدید فاطمه کمی بی طاقت شده،
با بار برایش از جنگ و حوادثی که دیده بود، از به خاک و خون کشيدن
هموطنهایش سخن میگفت و این که چطور خشک وتر پای هم میسوزند.

Читать полностью…

سرداران شهید

عراقیها حسابی کلافه شده بودند. چند روز فقط آتش ریخته بودند و
جوابی نشنيده بودند و حا حریف نيروها نمیشدند. حاجی ساعتهای
فعاليت را دائم تغيير میداد تا عراقیها را غافلگير کند و در این مابين
توانست دو تا پل روی موقعيت بچه ها درست کند و ماشين های سنگين
بتوانند وسایل و مهمات را راحت تر برای نيروها بياورند. با تلاش خستگی-
ناپذیر گردان کوثر خط درست شد و نيروها به امنيت کافی دست یافتند و
نيروهایی که زخمی میشدند را میشد همان موقع به عقب برگرداند.
حاجی به همه چيز فکر میکرد و برای هر چيزی یا هر مشکلی که احتمالی
بود هم تدابيری میاندیشيد که در مواقع حساس تمام فرماندهان از تدابير
این مرد بزرگ در عجب میماندند.

راوی✍برادر پاسدارسرهنگ عاقبتی

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

سلام_امام_زمانم_عج

🖤 آن قدر می گویم بیا، آخر بیایی
با جرعه ای از چشمه کوثر بیایی...

✨ای منتقم ما منتظر هستیم روزی
با ذوالفقارِ حضرتِ حیدر، بیایی...

✨یابن الحسن اینجا عزایِ_مادرِ توست
باید برای روضه‌ی مادر بیایی...
فاطمیه
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
میشه_برای_ظهوروسلامتی_آقاامام_زمان_عج_الله_سه_صلوات_بفرستی

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

روایت اول:
صورتش از شرم سرخ شده بود.
سرش را پایین انداخت،
نفسی کشید و آرام گفت: "یا رسول الله!
مرا رغبت افتاده است در فاطمه ...!



روایت دوم:
صورتش از اشک خیس شده بود.
رو کرد به مزار پیامبر، بغضش را فروخورد
و گفت: "یا رسول الله! امانتتان برگردانده شد ...


🌺هدیه به حضرت زهرای مرضیه سلام الله 3شاخه گل صلوات.🌺

Читать полностью…

سرداران شهید

⚫سپهبد قاسم سلیمانی:

سپاه سعی داشته همه‌ی عملی که انجام می‌دهد مقدس باشد، نه عمل بزرگ... عمل بزرگ، عمل ماندگار نیست. اینکه ما عمل بزرگ را عمل استراتژیک می‌نامیم، خیلی در تاریخ بوده است، امّا اثر او بر یک قبیله، بر یک قوم و بر یک ملت است. اثر اسکندر بر یونان قدیم است، امّا از دید ملت ایران منفور است. اثر نادر بر یک دوره‌ای از ایران قابل افتخار است، امّا بر ملت دیگری قابل تنفر است. ولی عمل مقدس، عمل امام حسین(ع) است که در آن خودخواهی، خودمحوری، جاه‌طلبی، خویشاوندپروری راه ندارد.


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

گفتم کلید قفل شــهادت
شکسته است؟

یا اندر این زمانه،
در بـاغ بسته است؟

خندید و گفت:
ساده نباش ای قفس پرست..!
در بسته نیست!
بـال و پر ما شکسـته است...


هدیه کنیم صلواتی نثار روح مطهر شان


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

چفیه بر دوش، امامِ شهدا می‌آید

همه مدهوش، یـلِ قبله نما می آید

علوۍهیبت و باغیرت ویوسف سیما

چقدر شال به این سیدِ ما می‌آید


اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای.

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌹شهیدانه🌹

سخت اسـت امّــا ...
گذشتنــد از هر آنچه که
قلبــشان را
وصل زمیــن میکرد🕊

این قانــون پـــرواز است
گذشتـن برای رهــا شـدن🥀


شبتون_شهدایی.

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

کل ایران لشگر این رهبر آزاده است

یک اشاره کافی است،این مملکت آماده است

کربلا،یا روی نی،در خواب بینی ای عدو

کشور ما پای رهبر، تا ابد ایستاده است.

سلامتی رهبرعزیزمون صلوات


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

در تمام راهپيماییهایی که صورت میگرفت حضور داشت. آن روز
وقتی که به دنبالم آمد و گفت: فردا در کاشمر راهپيمایی است. میآیی؟
گفتم: بله، و فردا با هم به طرف کاشمر راه افتادیم. ساعت یازده صبح
تظاهرات شروع میشد و به طرف مسجد جامع میرفتيم. حاجی از همه
جلوتر بود و با مشت گره کرده اش فریاد میزد: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. راهپيمایی تمام شد و کسی مزاحم مردم نشد تا این که مردم به
طرف ميدان شهربانی )ميدان شهيدغلامی فعلی( راه افتادند. ژاندارم های
مسلح خيابان را گرفته بودند و شروع به تيراندازی به طرف مردم کردند.
آقای غلامی و جوانی به نام فاضل علوی زخمی شدند. مردم با تيراندازی
مأمورین قدری متفرق شدند. حاجی به سرعت سوار ماشين شد و آن را
سروته کرد و جلوی ما ایستاد و فریاد زد: »سوار شين، سوار شين بچه ها!«
همه سوار شدند. حاجی جسم زخمی و بی جان غلامی و فاضل علوی را
توی ماشين انداخت و راه افتاد. یتی از بچه ها که چشمش به خون افتاده
بود و قدری ترسيده بود، گفت: »بابا! ما رو چه به اینها؟ چه کار داشتی!
میذاشتی همون جا بمونن. بالاخره یکی پيدا میشد کمکشون کنه. برامون
دردسر میشن اینا. حالا میبينی.« حاجی از شنيدن این حرف خيلی
ناراحت شد و گفت: »خجالت بکش. تو انسانی؟ تو وجدان نداری؟« بعد هم
آنها را به بيمارستان رساند. فاضل علوی زخمش سطحی بود و فورا محل
را ترک کرد. غلامی نصف شب به شهادت رسيد. حاجی تا صبح بيمارستان
ماند و صبح هم در تشيع جنازه شهيد غلامی شرکت کرد. آن روز با عزم راسخی شعارمی دادودائم می گفت:میکشم، میکشم، آن که برادرم کشت وکم کم مردم هم بااوهم صداشدند.

راوی✍برادر عباس زاده

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

آن آخرین سرویسی بودکه نیروها رابه خط بردیم وهمه راجابه جاکردیم. شلمچه پشت خاکریزها، نیروهاجاگرفتندوهمه آماده حمله بودند.
کنار ماشين، من و آقای یزدانی و حاجی تنها ماندیم. چند لحظه ای
سکوتی عجيب بينمان حکمفرما شد. انگار که حرفی برای گفتن نداشتيم.
حاجی نگاهی به من انداخت و گفت: »راه بيفت دیگه. ماشين رو پر از
مهمات کن و آماده درخواست باش.« انگار یه جورایی ته دلم خالی شد. هر
سه همدیگر را بغل کردیم و روی هم را بوسيدیم و از هم حلالیت
طلبيدیم. تا نزدیک صبح کسی درخواست مهمات نکرد. هوا تقریبا روشن
شده بود که درخواست مهمات کردند و من هم فورا از راه افتادم. وارد
نيروهای گردان که شدم سراغ حاجی را گرفتم. بچه ها گفتند که انگار
حاجی زخمی شده. با شنيدن این حرف دست ودلم لرزید. وقتی که خوب
پی موضوع را گرفتم، فهميدم که حاجی شهيد شده و او را داخل معراج
شهدا گذاشته اند و گردانش را به حاجی رسولی واگذار کرده بودند تا مبادا اسلحه اش به زمين بيفتد و زحماتی که برای به ثمر نشستن این عمليات
کرده بود، بی ثمر بماند.

راوی✍ همرزم شهید علی راستگو

هدیه به همه شهداصلوات.

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

طرح دفاعی عراق را یکی از فرماندهان برجسته شان به اسم ماهر
عبدالرشيد طراحی کرده بود و زیر نظر کارشناسان آمریکایی و اسرائيلی
تکميل شده بود و صددرصد عقيده داشتند که این خط نفوذناپذیر است.
گردان کوثر وارد کار شد برای شکستن خط دشمن که همه نظرشان بر این
بود که این کار امکانپذیر نيست. بعد از نهر خيّن کانالی حفر شد و نيروها
داخل کانال قرار گرفتند. در کنار آنها گردان یاسين که بيشترشان غواص
بودند وارد گود شدند و روی نهر پل زدند. بعد هم نيروها وارد کانال عراقی-
ها شدند. کانالها هردو طرفش پر از سيم خاردار بود. چند ردیف مين کار
گذاشته بودند و دوباره آب بود با ميلگردهای هلالی و خورشيدی.
خاکریزهایشان بتونی بود که مابين دو خاکریز خاکی قرار گرفته بود.
عراقیها طرح دفاعی یگان را غيرقابل نفوذ میدانستند و آن را در بوق و
کرنا کرده بودند. فرماندهان برجسته گردان خط شکن تونل هایی زیر آن
حفر کرده بودند آن را با سرنيزه ها حفر کردند به طوری که میشد ایستاده
آن اب راه رفت. به راحتی وارد سنگرهای غيرقابل نفوذشان شدند و
خجالت را برای هميشه بر چهره صدام حسين ملعون نشاندند.


راوی✍برادرپاسداریوسف کبیر

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

اینها چه دیدند ورفتند و ما نتونستیم ببینیم و ماندیم .......


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

در این عملياتهای آخری که ایشان حضور داشتند، چندین نفر از فاميل-
های نزدیکمان از جمله شهيد یزدانی که پسرخاله مان بودند نيز به شهادت
رسيدند، ولی ایشان اصرار داشتند که نباید اسلحه این عزیزان به زمين
بماند و هيچگاه در این مدت سنگرشان را خالی نگذاشتند و دست از
فعاليت برنداشتند و این کارهایشان درسی بزرگ بود برای ما و بقيه مردم
شهر شهيدپرور کاشمر. روحيه خستگی ناپذیرش و عشقی که به امام و
مردمش داشت، مثال زدنی بود.
در بعضی از روزهای سخت جنگ پيش مي آمد که دیگر کسی حوصله
شوخی و یا این که به فکر آداب و رسوم ملی خود باشد را نداشت. ذهنها
اینقدر مشغول بود که هيچطور نمیشد آنها را از افکارشان خارج سازی،
ولی هر وقت که حاجی میدید که ذره ای از این مشکلات وارد نيروها و یا
گردان شده است، فورا دست بکار شده و با چيدن یک برنامه فرهنگی،
عقيدتی، دوباره حال وهوای بچه ها را عوض میکرد. به طور مثال در عيد
نوروز وارد هر سنگری که میشدی، سفره های هفت سينشان پهن بود. اما

Читать полностью…

سرداران شهید

وآن و پير و کودک در خون خود می غلتیدند بی آنکه جرمی مرتکب شده
باشند و یکباره بی هوا وقتی که همه مشغول زندگانی خویش هستند، باران
بمب به سرشان میریزد و خانه آرزوهایشان را خراب میکند. محمدعلی
فاطمه را به صبر دعوت میکرد و میگفت: به خدا ظلم است ما این جا
راحت سر بر بالش بگذاریم درحالیکه دشمن خواب راحت را از بعضی از
هم وطن هایمان گرفته است و باران آتش و بمب خمپاره بر سرشان میریزد.
او وقتی که این سخنان را میگفت صورتش از شدت خشم درونی اش گر
میگرفت و دستهایش را مشت میکرد و فاطمه که خوب به مرام و
مسلک او آشنا بود، این را به خوبی میفهميد. او عرق به ناموس و وطن
داشت و همسرش او را به خوبی درک میکرد.


راوی✍همسرشهید خانم راد.

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

💠منَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا

🔸برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند،از آنان برخی پیمانشان را به انجام رساندند[ و به شهادت رسیدند] و برخی از آنان [شهادت را] انتظار می برند

آیه 23 سوره احزاب


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

🌖ماه کوثر🌖

هرچه که نيروها شب سنگرسازی میکردند، روز با آتش تیربار دشمن
دوباره به تلی از خاک مبدل میشد و دوباره روز از نو و روزی از نو. با
بشکه های دویست ليتری که داخلش را پر از خاک کرده بودیم و کيسه های
خاک شروع به سنگرسازی کردیم. باز هم میزدند. وضعيت بسيار بدی بود،
به خصوص که وسایل را هم نمیشد با ماشين بياوری. حاجی توی جاده
خندق واقعا از جان مایه گذاشت و با ذره ذره وجودش کار کرد.بالاخره بعد
از گذشت چند روز پياپی و خستگی ناپذیر خط دوباره ترميم شد و
توانستيم نيروها را در آن جا مستقر کنيم. پناهگاه درست شد، سنگرها آماده شدوکانالهاشکل گرفت ونیروهاواردشدند. توپخانه ای که عقب ترازنیروهای مابودباگرادادن درست وبه موقع حاجی، نیروهای دشمن رازیر باران سهمگین آتش قرارداد آتش آنهاراتااندازه ای خاموش کرد.

Читать полностью…

سرداران شهید

°
می‌دانی حاجی‌جان!
یک قسمت از ترکش‌هایت بماند پای حساب‌ کوچه‌های مدینه!
در جبهه بسیجی‌هایت پشت لباسشان می‌نوشتند:
می‌روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم!
درد پهلو و کمرت، باشد به نیابت از مادر!

یک قسمت از ترکش‌هایت بماند پای حساب جگر تکه تکه‌ی حسن؛ درد سینه‌ی سوخته‌ات!

یک قسمت از ترکش‌هایت بماند پای روضه‌ی ارباب تشنه لبت اباعبدالله، پای روضه‌ی غریب مادر، حسین؛

دستان قطع شده‌ات پیشکش علمدار!
پاهای قطع شده‌ات، بدن تکه تکه شده‌ات، سر جدا شده‌ات؛
همه‌اش پای قاسم، علی‌اکبر، علی‌اصغر(علیهم‌السلام)

°
درد ترکش‌هایت آرزوی خودت بود؛
دردی که اماممان، حجةابن‌الحسن(ارواحنا‌ له‌ الفداه)
از حال مردمان می‌کشد.
از قلّت خوبان و کثرت دشمنان!
از دین‌داری بال پشه‌ای مسلمانان
از گناهان مردمانش!
و شهادت خوب عاقبتی است
برای یاران خالص و صادق ایشان

یا لیتنی کنت معکم...
هنیئاً لک حاج قاسم

🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

تقسیم_شیرینی‌_با_همسر

جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «می‌تونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود. می‌گفت: «می‌برم با خانم و بچه هام می‌خورم». می‌گفت: اینکه آدم شیرینی‌های زندگیشو با زن و بچه‌اش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر می‌ذاره! شهید_سید_مرتضی_آوینی


هدیه به همه شهداصلوات



🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

❣️ سلام_امام_زمانم❣️

✼بیا بیا گل زهرا،عزاےمادر توست
✻صفاے فاطمیه از، صفاےمادرتوست

✼بیاکه باتن خونین هنوزمنتظراست
✻که انتقام تو تنها، دواے مادر توست

اللهم_عجل_لولیک_الفرج

تعجیل درامرفرج پنج صلوات


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

بيا توافقنامه امضا كنيم،
من رآكتور قلبم را به نامت ميكنم،
تو هم تحريم چشمانت را از من بردار ...!مهدی جان میدانی آقاجان
خواب مانده ایم
ازهمان روز اول
همان روز در سقیفه
همان موقع کنار در خانه
میدانی اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمیرسید
به خار در چشمان پدر نمیرسید
به جگرِ سوخته مجتبی
به ظهر عاشورا
به زندان
به زهر
به غربت یتیمی نمیرسید
اگرخواب نبودیم کار به انتظار شما نمیرسید...
اللهم عجل لولیک الفرج


🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…

سرداران شهید

دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و می‌آمد جلو!

خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!



🌴@sardaran_shohada 🌴

Читать полностью…
Subscribe to a channel