satpars | Unsorted

Telegram-канал satpars - کافه ققنــــــوس🕊

1190

خانواده‌ی چندهزارنفری...⚘ تولد: ۹۴ - ۷ - ۱۴ با من بمان تا بی‌نهایت ❤ ادمین : @Mahmoudism

Subscribe to a channel

کافه ققنــــــوس🕊

✨ ۲۹ دی ماه
✨ زادروز فرهاد مهراد


#کافه_ققنوس

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

اگر ماه بودی
تو را از لب برکه ها ،

اگر آه بودی
تو را از دل سینه ها ،

اگر راه بودی
تو را از کف خیل وامانده ها ،

تو اما
نه ماهی
نه آهی
نه راه ،

فقط گاه گاهی
فقط گاه گاه ...

✍🏻 مژگان عباسلو
💠 شعر


#کافه_ققنوس

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

اغلبِ آدم‌ها همیشه همین طورند. اگر کسی را پذیرفتند همه عیوبش را حُسن می‌بینند و کوچکترین انتقادی بر شخصِ مورد پسند ایشان وارد نیست.
و اگر از کسی نفرت پیدا کردند، از همه خصلت ‌های نیکوی او چشم ‌پوشی می‌کنند و عیوب او را بزرگ می‌نمایانند...
در هیچ موردی حدِ وسط ندارند!

✍🏻 جرج اورول
📘 روزهای برمه


#کافه_ققنوس

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

دانلود فیلم :
📽 Ben _ Hur (2016)

✨ هرپنجشنبه یک فیلم سینمایی :

#کافه_ققنوس

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

✨زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
پر کن قدحی بخور بمن ده دگری

✨زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری

✍🏻 خيام
💠 شعر

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

📚 #بـریده_کـتاب

سفیر سابق سوییس در مسکو ، بعد از سی سال حالا می‌دونی چه جور وقت می‌گذرونه؟ دفتر راهنمای تلفن رو می‌خونه، فقط برای اینکه با واقعیت و آدم‌های واقعی تماس داشته باشه. یه مجموعه مفصل از این راهنما‌ها جمع کرده، از تمام دنیا از جمله مسکو. می‌گه دفتر تلفن یکی از بهترین کتاب هاییست که نوشته شده. همه‌اش واقعیته. پر از آدم‌هایی که حقیقتا وجود دارن. سی سال خدمت در دستگاه دیپلماسی کارش را به اینجا کشونده. بعضی وقت‌ها، معمولا نیمه شب، شماره تلفن خودش رو می‌گیره تا مطمئن بشه که واقعا وجود داره و مشغول دروغ گفتن به خودش نیست.
آخر سر کارمون به جایی می‌رسه که نصفه شب به خودمون تلفن کنیم تا ببینیم راستی راستی وجود داریم یا نه.

📘 خداحافظ گری کوپر
✍🏻 رومن گری

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

گرفتارم جانم!
گرفتارىِ من با تمامِ آدمهاى روى زمين فرق دارد
گرفتار چشمانى هستم كه خودت،
از حال خوشش بى خبرى...
گرفتارىِ من دوست داشتنى است...

✍🏻 علی قاضی نظام

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛
ﺑﻪ ﺭييس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.

ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ می شوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،
" ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.

ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ!

ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ!
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ!!....
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ "ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ" ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ" ﻫﺴﺘﯽ!

"ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟!!
ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ مي توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ!

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ" ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ!
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ!! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!!
ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ:

ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ "ﻏﺴﻞ" ﻭ "ﮐﻔﻨﺖ" ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!!!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ "ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ" ﻫﺴﺘﻢ.

ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!...

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ!
ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ "ﺣﺴﻦﻇﻦ" ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ...

✨ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ

✨ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ

✍🏻 شیخ بهایی

💠 حکایت

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

💠دکلمه
✔️شعر و خوانش:علیرضا آذر
☑️مدار مربع
💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

من به اندازه یک ابر دلم می‌گیرد
وقتی از پنجره می‌بینم
حوری
- دختر بالغ همسایه -
پای کمیاب‌‌ترین نارون روی زمین
فقه می‌خواند.

✍🏻 سهراب سپهری

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

✨یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

✨آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

✨کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد

✨دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

✨سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکرد

✨شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار
زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد

✨کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد

✨مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

✨غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد..

✍🏻 حافظ
💠 شعر

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

تقدیم به زنم که شوهرش منم 😋😋



باید تمام دهخدا را گِل بگیرند


وقتی برای عشق..." نامت" را نیاورد...!

@tanhaye_2

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

📚 #بـریده_کـتاب

می‌گویند فراموشی دفاعِ طبیعی بدن است در برابر رنج!
می‌گویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ متحمل می‌شود، چنان شـدید است که کودک، ترجیح می‌دهد رنجِ زاده شـدن را برای همیشه از یاد ببرد...!

📘 همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها
✍🏻 رضا قاسمی

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

اطلاعات فیلم :
ژانر : اکشن , ماجرایی , فانتزی , رازآلود , مهیج
مدت زمان : ۱۳۱ دقیقه
زبان : انگلیسی
محصول : آمریکا , جمهوری چک
ستارگان : Hugh Jackman, Kate Beckinsale, Richard Roxburgh, Shuler Hensley
کارگردان : Stephen Sommer
خلاصه داستان :
داستان فیلم درباره ی «ون هلسینگ» و دستیارش «کارل» هستش که به شکار خون آشام ها و هیولاها می پردازند. اما در جدیدترین ماموریت آنها واتیکان به «ون هلسینگ» ماموریت می دهد که هرچه سریع تر «کنت دراکولا» را بیابد و نابود کند و…

✨ هرپنجشنبه یک فیلم سینمایی :

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

مردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم. من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم... ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند. همیشه شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقمند است؟ یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند.
میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمی‌شد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی... گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی ... این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خدا کنه تا صبح نباشی... بی اختیار این حرف را زدم.. این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست... بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ... نفس عمیقی کشید و خوابیدیم .. آن شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم... از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام... هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام ... گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را... مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود... شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ،نه... شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم .. بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت ... من اما...آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت... بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد...
خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم ... آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد...
حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد...
حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد. بايد بیشتر مواظب حرفها بود که گاهی چقدر زود دیر میشود...

💠 دِرنگ
✍🏻 دکتر انوشه

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

هر حرفی را می شود گفت.
فقط شروعش مهم است،
اولین کلمه را که بگویی باقی اش می آید.
منظور چیزی است که نباید گفته شود.
چیزی که زمانش گذشته است.
هر زمانی داستان های خودش را دارد و اگر بگذاری زمانش بگذرد،
بهتر است هیچ وقت درباره اش حرف نزنی.
هر چیزی زمان خودش را دارد،
وقتش که بگذرد مناسبتش را از دست می دهد ...

📘 قلبی به این سپیدی
✍🏻 خابیر ماریاس


#کافه_ققنوس

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

"علی کاسِتی" کارش این بود که نوارکاسِت و فیلم‌ویدئو می‌فروخت! به قول اون زمانی‌ها، خلاف‌کار بود! حتی خلاف‌کارتر از "مهدی دلجو" که تریاک‌فروشِ محل بود یا "فرهاد جنی" که از مغازه‌های امامزاده‌حسن، شلوار و کاپشن می‌دزدید و می‌فروخت.
اون موقع‌ها نوار لس‌آنجلسی و فیلم ویدئویی و ویدئو و خیلی چیزای دیگه ممنوع بود. جرم بود، گناه بود و خُب علی هم، گناه‌کار بود و خلاف‌کار...
عشقِ داریوش داشت. ریش و مو و تیپ و همه‌چی‌ش شبیه اون بود. هر وقت می‌دیدیش، یا داشت زیر لب آهنگ می‌خوند یا واسه بقیه فیلم تعریف می‌کرد یا داشت جُک می‌گفت و می‌خندید ، تو هر شرایطی می‌خندید. حتی آهنگ‌های غمگین رو هم با یه لبخند خاصی می‌خوند! پایه‌ی ثابت همه ماجراهای محل بود. از عروسی گرفته تا عزا و... .
یادمه نزدیکی‌های محرم، اولین نفری بود که می‌رفت بالای داربست‌ها تا چادرِ هیئت رو بندازه. واسه راه افتادن هیئت همه جوره زور می‌زد و همه‌ی ده روز محرم هم تو آبدارخونه چای درست می‌کرد و می‌داد دست مردم.
"حاج طاهری" ولی چایِ هیئت رو هیچ‌وقت نمی‌خورد! می‌گفت این چای نجسه. دست‌های فاسد درستش کرده!
حاج طاهری همیشه به علی چپ‌چپ نگاه می‌کرد و می‌گفت: «نگاه به ریش و پشمش نکنید! این کافر داره دین و ایمان بچه‌های محل رو به باد میده! باید یه کاری کرد!» آخرش هم یه روز با چند تا لباس شخصیِ دیگه، سوارِ ماشینِ "کمیته" یه راست اومد جلوی خونه‌ی علی. خودش بیرون موند و بقیه ریختن تو. چند دقیقه بعد، علی با لباس خونگی از در پرت شد وسط کوچه و بعد هم، وسایلِ کارش از پنجره ریخته شدن کنارش!
علی هاج و واج فقط نگاه می‌کرد! به ضبط دو کاسته‌ای که با هزار زحمت خریده بود ، به دستگاه ویدئوش ، به نوارهای داریوش و ابی و معین و... که دونه‌دونه می‌افتادن رو هم
به فیلم‌هاش که رو همدیگه خراب می‌شُدن. ...به "قیصر"، به "فریاد زیر آب"، به "گلچین رنگارنگ"، به "تنگسیر"،...
علی فقط نگاه می‌کرد و انگاری زور میزد تا توی گلوش یه چیزی رو قایم کنه!
بعد از اون، چندماهی زندانی کشید و آزاد شد؛ ولی دیگه تو هیچ شرایطی نمی‌خندید! دیگه فیلم نمی‌دید! دیگه تو کوچه زیرِلب داریوش نمی‌خوند! برای راه انداختن هیئت بالا و پایین نمی‌پرید. حتی هیئت هم نمی‌اومد!
علی دیگه خلافکار نبود! دیگه "علی کاسِتی" هم نبود! یه پیکان قراضه خریده بود و باهاش مسافرکشی میکرد با ضبطِ خاموش! با یه چیزی که تو گلوش سال‌ها از چشم همه قایم کرده بود...
یه چیزی که شاید شب‌ها، تو تنهایی‌هاش، کنار نوارهای یواشکی‌ش ، می‌ریختش بیرون!

💠 حکایت


#کافه_ققنوس

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

من ترجیج میدم افسوس بخورم که چرا اون کارو انجام دادم تا اینکه افسوس بخورم کاشکی اون کارو انجام می دادم !

✍🏼 لئو تولستوی

#کافه_ققنوس

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

📚 #بـریده_کـتاب

روزی درخت‌ها تصمیم می‌گیرند برای خود رهبری انتخاب کنند . پیش درخت زیتون می‌روند و به او می‌گویند : "فرمانده‌ی ما باش ." درخت زیتون می‌گوید : "می‌خواهید وادارم کنید از طبیعت خودم که تولید روغن و مورد احترام مردم است دست بردارم و مدام دوره بیفتم و بر شما ریاست کنم ؟!"

درخت‌ها با شنیدن این جواب به سراغ درخت انجیر می‌روند و به او می‌گویند : "بیا و رییس ما باش ." انجیر می‌گوید : "می‌خواهید وادارم کنید که از شیرینی و میوه‌ی خوب خودم دست بکشم و آواره‌ی راه و بیراهه بشوم و از صبح تا شب به کار سیاست بپردازم ؟!"

بعد از این گفتگو درخت‌ها سراغ تاک می‌روند و به او می‌گویند : "بیا و حاکم ما باش ." تاک می گوید : "می‌خواهید از تولید انگور که عصاره‌اش مردم را تسکین می‌دهد دست بردارم و رهبر شما بشوم و فقط حرف بزنم ؟!"

بالاخره درخت‌ها به سراغ بوته‌ی خار می‌روند و از او می‌خواهند که حکمران آن‌ها باشد . خار بی‌تامل در جوابشان می‌گوید که اگر صمیمانه می‌خواهید که من رهبر شما باشم بیایید و زیر سایه ام پناه بگیرید ، وگرنه بگذار آتش از خارهایم بیرون بزند و همه‌تان را بسوزاند و خاکستر کند !

بوته‌ی خار فرمانروایی بر درخت‌های دیگر را می‌پذیرد ، چون "کاری از این بهتر از دستش بر نمی‌آید !"

✍🏻 اینیاتسیو سیلونه
📘 مکتب دیکتاتور ها

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

⚡️به خواب من سرک نکش لعنتی
تو که مرا میشناسی،
وابسته ات می شوم!
میترسم روزی چشمانم را ببندم
به امید دیدن تو
و دیگر هرگز بیدار نشوم⚡️
✍پوریا شاهی
💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

📝 بخشی از نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش

به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد.
به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.
اگر می توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.
به او بگویید تعمق کند. به پرندگان در حال پرواز در آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند دقیق شود.

💠 دِرنگ

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

روزي در جايي مي خواندم
كه شيطان مسيح را به بالاي برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايي، از اين بالا بپر تا خداي تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چي شد؟ به خدايت اعتماد نداري؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمي، خدايت را امتحان نكن!
.
.
هميشه اين حكايت براي من يادآور بيداري عقلانيت در زندگي روزمره بوده است و هيچوقت خوف نكردم كه تا آنجا كه مي توانم با هر كاري سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبم چون او بزرگترين یاری اش را كه عقلانيت است را قبلا هديه داده است.

نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمی بینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم. اگر از این نعمت بهتر استفاده کنیم خودش شروع خیلی معجزات خواهد بود.

💠 جرعه ای تفکر

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

📚 #بریده_کتاب

فرقی نمیکند که خوب آدم را بگویند یا بدش را. اصلاً اگر بدش را بگویند، یعنی چنان که دیگر امیدی به خوب شدنش نداشته باشند و دست از سرش بردارند خیلی بهتر است.
خلاص شدن از شر نگاه و خط کش‌ های دیگران، این چیزی است که من میخواهم.

📘 نیمه غایب
✍🏻 حسین سناپور

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

⚡️من به تعبیر خواب مشکوکم
هرکسی خواب عشق را دیده است
⚡️صبح فردای غرق در کابوس
رو به دستان قبله خوابیده است
⚡️مردم از رو به رو دهن دیدند
مردم از پشت سر سخن چیدند
⚡️آسمان ریسمانمان کم بود
هی نشستند و رشته ریسیدند
⚡️نانجیبی عشق در این است
مرد مفلوک و مرده می خواهد
⚡️نانجیبی عشق در این است
دامن دست خورده می خواهد
⚡️من به رفتار عشق مشکوکم
در دل مشت بسته اش چیزی است
⚡️روی رویش شکوه شیراز است
پشت رویش قشون چنگیزی است
⚡️من به رفتار عشق مشکوکم
مضربی از نیاز در ناز است
⚡️در نگاهش دو شاه تاتاری
پشت پلکش هزار سرباز است
💠شعر
✍علیرضا آذر
✔️گزیده ای از مدار مربع
💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

شايد دير شود !
به هر دليلِ ندانمی!
شايد ، همين حالا كه يادش در تو می وزد ، دارد دير می شود...
از كجا معلوم ، شايد قرارِ خدا به بردن آنهاييست كه زيادی دلواپسشان می شويم!
شايد خدا دارد نگرانی ها را كم می كند!
اما سهم ما چيست؟
شايد پرسيدن ها و ديدن ها و دوست داشتن ها ، شايد ما بايد خيالِ خدا را راحت كنيم كه جايی برای نگرانی نيست...
ما اينجا حواسمان به هم هست!
تو سايه كن تا ما در آن نفسی تازه كنيم...
نميدانم شايد !
الهی نگران كسی نشوی ، نشوم، نشويم!

✍🏻 صابر ابر
💠 دِرنگ

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

🌷

ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ...
ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺷﻬﺮ
ﺁﻥ ﻧﻈﺮ ﺑﻨﺪ ﺳﺒﺰ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ ﺗﺎﺗﺎﺭ ﻋﺸﻖ
ﺧﻤﺮﻩ ﺩﻟﻢ ﺑﺮ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺳﻨﮓ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﺴﺖ
ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎﻧﺪ
ﭘﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ
ﻣﻦ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ
ﻣﻦ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ
ﻣﻦ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺍﻡ ...

✍🏻 حسین پناهی

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

انسان آهسته آهسته عقب نشینی می‌کند.
هیچکس یکباره معتاد نمی‌شود
یکباره سقوط نمی‌کند
یکباره وا نمی‌دهد
یکباره خسته نمی‌شود
رنگ عوض نمی‌کند
تبدیل نمی‌شود و از دست نمی‌رود
زندگی بسیار آهسته از شکل می‌افتد
و تکرار و خستگی، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می‌کند.
قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدم‌های بعدی را شتابان بر خواهیم داشت...

✍🏻 نادر ابراهیمی
💠 دِرنگ

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

دانلود فیلم :
📽 Van Helsing (2004)

✨ هرپنجشنبه یک فیلم سینمایی :

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

دانلود فیلم :
📽 Van Helsing (2004)

✨ هرپنجشنبه یک فیلم سینمایی :

💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…

کافه ققنــــــوس🕊

💠دکلمه
✍جواد اسلامی
🎤آرمان حسنی
بچین میز قمارت را...
💠 @Satpars
@Satpars 💠

Читать полностью…
Subscribe to a channel