ای شب...
ای چشمهایم
لیلی من
چشمانم
شب من
من دچار عشق
من شیفته توام
من همیشه دچار تو بودهام.
من در این عشق صبوری میکنم
و صبر من در عشق به تو
دلیل من است.
شب ها پشت سر هم میگذرند.
بدون آنکه طعم خواب را چشیده باشم.
پر از شوق و شور.
بدون هیچ عتاب و روگرداندنی
بدون ملامت و سرزنشی.
من سرگشتگی و تلخی ام را از تو پنهان میکنم و می سازم.
در حالیکه تو هیچ متوجه من نمیشوی .
تو آن هستی که دوستش داشتم .
تو آن هستی که صدایش کردم .
از میان همه .
و گفتم : او همان است.
و تو آن بودی که دوستم داشت و همان روز فراموشم کرد
اگرچه من با تو بود که طعم عشق را چشیدم.
اه ای دور ها و قدیم ها
ای گذشته من.
آه ای چشمانم من.
ای شب
ای آه..
همگان میگویند صبر نوعی فضیلت است.
در حالیکه قلب من میخواهد بمیرد و گداخته شود تا به آرامش برسد.
تا شب
ای شوق من!
با صبر به صبح برسد.
اگر میتوانی مرا فراموش کنی.
بسیار خوب؛ پس انجامش بده!
اما برای من دشوار است که وقتی وجودم همراه با تو است،
فراموشت کنم...
@savadnameh
خداحافظ عزیزم، و حالا سعی کن کمی استراحت کنی. نه فکر اداره و خانواده باش و نه فکر من، هرچقدر دلت میخواهد روی کاناپه استراحت کن. این قسمت از مبل برای آرمیدن است نه گریه کردن. این دستکم عقیدهای است از فرانتس تو.
نامه #كافكا به فليسه
@savadnameh
گفتی طاقت بیار ، گفتی این نیز بگذرد
این کار را نکن ! درونم پُراز آتشه
یک روز این قلبم من برای تو ساکت خواهد شد
بگذار دیگران درون تو را هم بسوزانند
آه نمیتونم تحمل کنم آنها دارند جانم و زندگی را از من میگیرند
هر شب یک ماتمی رو سینه امِ
نمیتوانم در آغوشم بگیرمت چون درونم پُرِ زخمه
حالا که اینطوره بیا این جان من را هم بگیر
@savadnameh
دوستت دارم
به اندازهی خاموشترین نیازِ هر روز
به آفتاب و نور شمع
دوستت دارم
رها
چنان مردمانی که برای حقیقت میجنگند.
#الیزابت_برت_براونینگ
@savadnameh
بگذار تو هم رفته باشی
بگذار همه رفته باشند
توفان عظيم، صدای ربوده را باز نخواهد آورد
لرزۀ آخرين تپش، افسون حضور را بدرود میگويد:
آری داستان را پايان دهيم!
اما، لبان زيبا، كدام داستان را؟
داستانی كه هرگز آغاز نشد؟
كه نمیتوانست آغاز گردد؟
پردهای ناگشوده فرو افتاد.
و چه زيباست افسانۀ يك پردۀ ناگشوده..!
#هوشنگ_ایرانی
@savadnameh
بسان گرگ ها در فصلهای خشک
همهجا میروییدم
باران را دوست میداشتیم
پاییز را میپرستیدیم
و حتی روزی هم
به فکر آن افتادیم
نامهی تشکرآمیزی به آسمان بفرستیم
و جای تمبر را
به جای آن برگ پاییزی بچسبانیم
ما باور داشتیم که کوهها فناپذیرند
دریاها فناپذیرند
تمدنها فناپذیرند
عشق،اما میماند
و ناگه جدا شدیم
او کاناپههای بلند را دوست داشت
و من کشتیهای بلند را
او شیفتهی نجوا و آه کشیدنها در قهوهخانهها بود
و من عاشق پریدن و فریاد کشیدن در خیابانها
بااینحال
بازوانم در امتداد هستی
در انتظار اوست...
#محمد_الماغوط
@savadnameh
و قرنها از من میپرسند:
تو کیستی ای زن
و باد از من میپرسد
تو کجایی ای زن
من ..
روح ناآرام توام ای باد
زمان مرا انکار کرده است
از این رو..
من نیز مانند تو
هیچکجا
نیستم...
#نازک_الملائکه
@savadnameh
تاریکم اسماعیل
اما مگر نه اینکه زندگی
تقلایی طولانی در تاریکیست؟
#رضا_براهنی
@savadnameh
وادی امید بیپایان و فرصت نارسا
میروم بر دوش حسرت چون نگاه واپسین
#بیدل_دهلوی
🖼️ادوارد هاپر
@savadnameh
تمام شب
با تبری
بر اندوه من میکوفت
خواب اما آمد و
سنگهای خونین را
با آب تیره پاک کرد.
دوباره امروز زندهام.
دوباره تو را بر شانههای خویش بلند میکنم
ای زندگی.
#پابلو_نرودا
@savadnameh
هزار سال است که دوستت میدارم!
من، چونان تو،
از نخستین گزش، به عشق ایمان نمیآورم،
اما میدانم که ما پیشتر،
یکدیگر را دیدار کردهایم،
به روزگاران، در میان افسانهای راستین.
#غاده_السمان
@savadnameh
کاش پیرتر بودم
مثل ریشهها
یا خیلی جوانتر
مثل شاخهها!
اینجا که من ایستادهام میانه است
فقط تبر میخورم
#مینو_نصراللهی
@savadnameh
همین که می آییم دری را باز کنیم
باد آن را میبندد.
اینچنین
حبس شده در بیرون
هرکس کلیدهایش را در مشت می فشارد
با وجود اینکه
هیچ کدام ما خانهای نداریم.
#ریتسوس
@savadnameh
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و، گریه به رو، کجا؟
بمان!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
#رضا_براهنی
@savdnameh
خرافاتی که آنها به شما آموختهاند ، برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند ، بلکه برای آن است که شما از خود آنها بترسید…
#فرانسوا_ولتر
@savadnameh
فشار زندگی، فشار محیط، و فشارهای زنجیرهایی که به دست و پایم بسته بود و من با همهٔ نیرویم برای ایستادگی در مقابل آنها تلاش میکردم، خسته و پریشانم کرده بود. من میخواستم یک «زن» یعنی یک «بشر» باشم.
#فروغ_فرخزاد
@savadnameh
«شاهی عزیز، من همیشه فکر کردهام روزی خواهد رسید که من قرار بگیرم، در سر جایم باشم. و آنوقت خواهم توانست روشن باشم. دقیق باشم و بستگی خودم را با دوستان به آن نهایت دلپذیر و کمیاب برسانم. اما همیشه رابطهی من با حوالی خودم نازک بوده است...»
#سهراب_سپهری / نامه به #ابراهیم_گلستان
بدرود آقای گلستان
@savadnameh
منظره غم انگیزى است تماشاى مردمى که منتظرند خدا همه کارها را درست کند!»
خداوند در عرش اعلاست و مثل عقابى تیزبین است و کمترین چیزى از دیدش پنهان نیست.
«اگر خدا همه کارها را درست کرد، چه؟»
«این قدرها هم دوستمان ندارد...»
📚خانواده پاسکوآل دوآرته
#کامیلو_خوسه_سلا
@savadnameh
نخستین بار که تو را دیدم، گُمَت کردم؛
باز دیدمت،
باز گمت کردم؛
وقتی یافتمت دیوانه بودی.
#رضا_براهنی
@savadnameh
تو را دوست دارم
چون سفرِ نخستین با هواپیما
بر فرازِ اقیانوس
چون غوغای درونم
لرزشِ دل و دستم
در آستانهی دیداری در استانبول
تو را دوست دارم چون گفتنِ:
«شکر خدا زندهام...»
#ناظم_حکمت
@savadnameh
این نامه فقط بهرسم استقبال از تو است، برای اینکه به تو بگوید یک روز بدون تو روزی است که تمام نمیشود، شهری است بدون باغ، زمینی است بیآسمان...
و برای اینکه به تو بگوید هرگز هیچچیز ما را از هم جدا نخواهد کرد؛ در این دنیا، بههم گره خوردهایم.
شبخوش، قلبت را میبوسم.
#آلبر_کامو
نامه به ماریا کاسارس
@savadnameh