سواد نامهی موی سیاه چون طی شد بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود
تو چه دانی؟! که بر تو نگذشتهست
شب هجران و روز تنهایی...
#سعدی
Room in Brooklyn, Edward Hopper 1932
@savadnameh
«آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟»
📚سمفونی مردگان
#عباس_معروفی
@savadnameh
ساکنان قلبت را به دقت انتخاب کن
زیرا هیچکس به غیر از تو
بهای سکونتشان را نخواهد پرداخت.
#جبران_خلیل_جبران
@savadnameh
«همه چیز خراب اندر خراب است. بنداز، زندگی، هوا، کشتن وقت، همه چیز. هیچ معلوم نیست که چه خواهد شد. توضیح جزئیات جز دردسر نتیجهای ندارد. »
#صادق_هدایت
نامه به حسن شهیدنورایی
@savadnameh
معلم میگوید:
بالاترین ارج، کشته شدن در راه دین است.
و پدر میگوید: بزرگترین افتخار کشته شدن در راه کشور است؛ و من میخواهم بدان آیا کسی در این دنیا وجود ندارد که از ما بخواهد زنده بمانیم؟!
#فرانک_مککورت
📚 اجاق سرد آنجلا
@savadnameh
تاریکم اسماعیل
اما مگر نه اینکه زندگی
تقلایی طولانی در تاریکیست؟
#رضا_براهنی
@savadnameh
وادی امید بیپایان و فرصت نارسا
میروم بر دوش حسرت چون نگاه واپسین
#بیدل_دهلوی
🖼️ادوارد هاپر
@savadnameh
تمام شب
با تبری
بر اندوه من میکوفت
خواب اما آمد و
سنگهای خونین را
با آب تیره پاک کرد.
دوباره امروز زندهام.
دوباره تو را بر شانههای خویش بلند میکنم
ای زندگی.
#پابلو_نرودا
@savadnameh
هزار سال است که دوستت میدارم!
من، چونان تو،
از نخستین گزش، به عشق ایمان نمیآورم،
اما میدانم که ما پیشتر،
یکدیگر را دیدار کردهایم،
به روزگاران، در میان افسانهای راستین.
#غاده_السمان
@savadnameh
کاش پیرتر بودم
مثل ریشهها
یا خیلی جوانتر
مثل شاخهها!
اینجا که من ایستادهام میانه است
فقط تبر میخورم
#مینو_نصراللهی
@savadnameh
همین که می آییم دری را باز کنیم
باد آن را میبندد.
اینچنین
حبس شده در بیرون
هرکس کلیدهایش را در مشت می فشارد
با وجود اینکه
هیچ کدام ما خانهای نداریم.
#ریتسوس
@savadnameh
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و، گریه به رو، کجا؟
بمان!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
#رضا_براهنی
@savdnameh
خرافاتی که آنها به شما آموختهاند ، برای آن نیست که شما را از خدا بترسانند ، بلکه برای آن است که شما از خود آنها بترسید…
#فرانسوا_ولتر
@savadnameh
شاید شبی کنار درخت کاج
آوای گام او شکند شب را
ریزد به روی دامن شب بوسه
ساید چو روی سنگ لبم، لب را
شاید که عشق هدیهی ابلیس است
اندوه اگر سزای وفا باشد
شاید اگر شکوفهی نومیدیست
شاید که مرگ هستی ما باشد
#نصرت_رحمانی
@savadnameh
روایتها از درون انتظار سربرمیآورند و در خلال مسیر داستانگویی زمان ما را شکل میدهند و عوض میکنند. داستانی که در آن انتظار نباشد وجود ندارد، شاید انتظاری هم که در خود داستانی نداشته باشد وجود نداشته باشد.
📚در باب انتظار
#هارولد_شوایترز
𝐍𝐨𝐜𝐭𝐮𝐫𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐁𝐥𝐮𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐒𝐢𝐥𝐯𝐞𝐫 1879-80,
-تابلوی نقاشی شبانهی آبی و نقرهای/اثر مکنیک ویستلر
@savadnameh
«آری خستهام
و به نرمی لبخند میزنم بر خستگی،
که فقط همين است؛
در تن آرزويی برای خواب،
در روح تمنايی برای نينديشيدن...»
#فرناندو_پسوآ
@savadnameh
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم هستی
که خیلی میارزی
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی یاد میگیری.
#بورخس
@savadnameh
ای شب...
ای چشمهایم
لیلی من
چشمانم
شب من
من دچار عشق
من شیفته توام
من همیشه دچار تو بودهام.
من در این عشق صبوری میکنم
و صبر من در عشق به تو
دلیل من است.
شب ها پشت سر هم میگذرند.
بدون آنکه طعم خواب را چشیده باشم.
پر از شوق و شور.
بدون هیچ عتاب و روگرداندنی
بدون ملامت و سرزنشی.
من سرگشتگی و تلخی ام را از تو پنهان میکنم و می سازم.
در حالیکه تو هیچ متوجه من نمیشوی .
تو آن هستی که دوستش داشتم .
تو آن هستی که صدایش کردم .
از میان همه .
و گفتم : او همان است.
و تو آن بودی که دوستم داشت و همان روز فراموشم کرد
اگرچه من با تو بود که طعم عشق را چشیدم.
اه ای دور ها و قدیم ها
ای گذشته من.
آه ای چشمانم من.
ای شب
ای آه..
همگان میگویند صبر نوعی فضیلت است.
در حالیکه قلب من میخواهد بمیرد و گداخته شود تا به آرامش برسد.
تا شب
ای شوق من!
با صبر به صبح برسد.
اگر میتوانی مرا فراموش کنی.
بسیار خوب؛ پس انجامش بده!
اما برای من دشوار است که وقتی وجودم همراه با تو است،
فراموشت کنم...
@savadnameh
خداحافظ عزیزم، و حالا سعی کن کمی استراحت کنی. نه فکر اداره و خانواده باش و نه فکر من، هرچقدر دلت میخواهد روی کاناپه استراحت کن. این قسمت از مبل برای آرمیدن است نه گریه کردن. این دستکم عقیدهای است از فرانتس تو.
نامه #كافكا به فليسه
@savadnameh
گفتی طاقت بیار ، گفتی این نیز بگذرد
این کار را نکن ! درونم پُراز آتشه
یک روز این قلبم من برای تو ساکت خواهد شد
بگذار دیگران درون تو را هم بسوزانند
آه نمیتونم تحمل کنم آنها دارند جانم و زندگی را از من میگیرند
هر شب یک ماتمی رو سینه امِ
نمیتوانم در آغوشم بگیرمت چون درونم پُرِ زخمه
حالا که اینطوره بیا این جان من را هم بگیر
@savadnameh
دوستت دارم
به اندازهی خاموشترین نیازِ هر روز
به آفتاب و نور شمع
دوستت دارم
رها
چنان مردمانی که برای حقیقت میجنگند.
#الیزابت_برت_براونینگ
@savadnameh