ایسته ێیردیم اوْدوۉا ێانام،
قوْێمادؽن، ایذن ۉئرمه دین!
ایسته ێیردیم بیر عؤمۆر آێاقلارۉا-
سارماشام، سارماشؽق اوْلام،
ایذن ۉئرمه دین!
ایسته ێیردیم عؤمرۆمۆ
سنین عئشقینله بیتیرم!
ایذن ۉئرمه دین!
ایسته ێیردیم اؤلم، هر بیر زادؽن داشؽن آتام-
ایذن ۉئرمه دین!
ایسته ێیر دیم عئشقینله ێاشاێام،
ایذن ۉئرمه دین!
ایسته ێیردیم!...ایسته ێیردیم!...
گۆلم، آغلاێام، باخام، گؤرم!...
ایذن ۉئرمه دین!
سن هر زادؽ منه قورتاردؽن!...قورتاردؽن!...
نفس چکمه گی، باخماغؽ، گؤرمه گی!...
...ۉ عاشیق اوْلماقؽ!...
ۉ عئشقی...
منه قورتاردؽن!...
«آیمارا-Aymara»
🥀✒️🌞🖌🥀
. . . و آن فلسطينى بعد از پايان جنگ قاراباغ, چنين گفت:
اسمعو يا جماعت, له ما له!
بشنوید ای مردم، چه بود و چه شد!...
و اکنون حکایت ما:
ياجميل المجنون !...
هل سمعت ما قاله النازح الفلسطيني؟
قال: اسمعوا إلينا أو المصلين والآن أقول لكم:
اسمعوا صوت قلبي يوماً ما تسمعون أن ما من أحد يصدقه،
أيها المجنون الجميل! ...
هل سمعت ما قاله المهجر الفلسطيني؟
قال: اسمعوا إلينا أو الجماعة ، والآن أقول لكم:
اسمعوا صوت قلبي! في يوم من الأيام سوف تسمع أنه لا أحد يصدق ذلك ،
يا مجنون!
ألا تخاف من اليوم الذي تندم فيه؟
لكني أقول: حصان فقير أفضل من عدم وجود حصان على الإطلاق.
روحي الجميلة! ألا تخاف من اليوم الذي تندم فيه؟
لكني أقول:
حصان فقير أفضل من عدم وجود حصان على الإطلاق!...
«آیمارا-Aymara»
هو الحق
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
ابوسعید ابوالخیر
@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
نازنین من
و من منتظر تو خواهم ماند
همچون کلبهای تنها ...
تا دوباره مرا ببینی و
در من زندگی کنی
و تا آن زمان
پنجره هایم
درد خواهند کشید...!
پابلو_نرودا
@meshkinAcademyRX
@28.J.M14
نبودی!
اما من دوستت میداشتم،
«بودشدی» و اکنون هستی،
باز دوستت میدارم!...
نمیدانم چرا؟
اما باز دوستت میدارم!
پنهان در پشت ابرهای فیروزه ای-
ناز میفروختی،
من دوستت میداشتیم!
اکنون شده ای «شمس جان»م،
باز و باز و بازها دوستت میدارم!
ای کاش دوستت نمیداشتم!
اما چرا؟
نمیدانم،
فقط میدانم که-
خیلی دوستت دارم، دیوانه!
«آیمارا- Aymara»
بانوی من، شمس جان من!
ما پیامبرانی بودیم که-
در سرزمین های «سیکلوپیدها» نازل شدیم،
ما پیامبرانی بودیم که از سرزمین خوشید آمده بودیم،
و ما بر خاکیان «تک چشم های نفرین شده»،
چادر اقامت برافرشتیم،
تا عشق را بر زبان آنان هجی کنیم،
تا پیراهنی از رشته های الماس-
که خود سوغاتی کهکشان عشق و دلدادگی بود،
بر قامت خمیده ی خاکیان بدوزیم،
اما و صد اما!...
بانوی من، شمس جان من!
چه کسی گفته بود میان دیدار و عشق،
الفتی الهی گونه نهفته است؟
و کدام علامه ای واژگان زبان دل را-
در قاموس خود معنا کرده بود؟
من که باورم نمیشود،
شاید از خاکیان اسیر در چنگال نگاه و گاه و پگاه و هرگاه و هیچگاه و...گاه و گاه و گاه،
«گاه گزیده ای» همت کند و قاموس زبان دل را در دفتر «احساس» بنویسد...
نه ، نه ، امکان ندارد...
بانوی من، شمس جان من!
ندیده هر بامداد، ترا در کنار خود میبینم،
از گونه ی زیبایت میبوسم،
و از لبان آبدارت جان را به جان عطشم میکشم،
و...
از غرورت نفسم داغ میشود،
و از بی خیالیت آرام میگیرم،
از چشمان سبز آبی ات تمای شکوه هستی را تماشا میکنم،
و از مالامالی چشمه سارانت،
عطشم را خاموش میکنم،
بانوی من، شمس جان من
دنیا را چگونه میشود در این سپنج عمر دید و سیر شد؟
تو نه یک دنیا، بلکه دنیاها هستی،
و من دنیایم را دوست دارم، خیلی خیلی ها!...
«آیمارا-Aymara»
ستاره ی زیبای من،
مرا در سپهر چشمان خود،
به معراجی الهی گونه ات دعوت کردی،
اما چه شد که سرود «لن ترانی» برایم خواندی؟
و چه شد که اسطوره ی رخ نگشودی؟
و اذن زیارت ندادی؟
و چه شد که در آنسوی« دریای مرگ و مردگان»(۱)
مرا به امان زوزه کشان تاریخ،
که عشق را در بازار مکارگان،
به ثمن بخس، به هل من یزید میگذارند،
ومغز استخوان فرزندان «قاره ی کهن» را
به حراج سوداگران-
آنور کهکشان ما گذاشته اند، وانهادی،
و خدای خواستن و تمنا را،
در دستان ناحلالزادگان یله کردی؟
و چه شد که در «تور»(۲) عشق و شوریده دلی،
مرا بر صلیب عشق خود-عشقت
تنها و تنها، رهایم کردی؟...
آیا پاداش عاشقی همین بوده؟
ومن حق دارم که سوشون غریبانه سردهم که:
« ایلی، ایلی لما سبقتنی؟...»(۳)
«خدای من، خدای من، چرا-
اینچنین تنهایم گذاشتی،
و اینچنین رهایم کردی؟»
آیا نمی بینی مرده خواران-
هزاره های به لجن خوابیده،
هزاران سال نه از تباهی خود،
و نه از شوکت عشق من،
هنوز شرمنده نشده اند،
و نه از جنس عشق من،
و نه از جنس من من!...
___________
۱- بحر میت،
۲- تور سینا،
۳- سخن عیسا خطاب به خدا بربالای صلیب،
«آیمارا-Aymara»
🥀✒️🌞🖌🥀
ایسته ێردیم سنی قانادلارؽمدا،
دوْققوزونجو گؤێلره اوجالدام،
ایسته ێردیم سنی قلبیمین ایچینده-
قاێناێان قاندا،
بیر-بیر، بۆتۆن اولدزلارؽن دامارلارؽندا،
سۆزدۆرم، رقصه گتیرم...
آما ایسته مه دین، اۆز دؤندردین...
اوزاق گزدین، دوْداق قاچؽرمادؽن...
نه دئێیم منیم خاتؽنؽم؟!...نه دئێیم؟!...
قوْێ دئمه ێیم! قوْێ دئمه ێیم!...
آز قالؽب، آز قالؽب!
عؤمۆر گۆنۆمدن آز قالؽب!...
سن کۆسۆلۆ قال! کۆسۆلۆ!...کۆسۆلۆ!...
من سنی هئچ زامان اونودا بیلمه دی!...
«آیمارا-Aymara»
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به امید دیدار در آن دنیا، دیوانه ی زیبای من!...
سنینله گؤرۆشمک اۆمۆدیله اوْ دۆنێادا، منیم ده لی گؤزه لیم، جئێرانؽم!...
Ich hoffe, Sie in meiner wunderschönen verrückten Welt kennenzulernen!...
أتمنى أن ألتقي بك في هذا العالم أيها المجنون الجميل.!. . .
Hopping to meet you in that world, my beautiful madman!...
Seninle o dünyada buluşmak umudyla, benin güzel delim!...
R . X 🥀
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
مرا محتاج رحم این و آن کردی،
ملالی نیست!...
منی هر کیمسه نین رحمینه مؤحتاج ائێله دین، جئێران!
ملالیم ێوْخ، گیلاێم ێوْخ!...
🥀✒️🌞🖌🥀
حیرت ائی بت صورتین گؤردوکده لال ائیلر منی
صورت حالیم گؤرن، صورت خیال ائیلر منی
مهر سالمازسان منه، رحم ائیلهمزسن بونجا کیم
سایه تک سئودای زلفون پایمال ائیلر منی
ضعف طالع مانع توفیق اولور هر نئجه کیم
الطفاتین آرزومند وصـال ائیلر منی
من گدا سن شاهه یار اولماق یوخ ،اما نئیلهییم
آرزو ، سرگشته-ی فکر محال ائیلر منی
تیر غمزن آتما کی باغریم دَلر، قانیم تؤکر
عقد زلفون آچما کی آشفته حال ائیلر منی
دهر وقف ائتمیش منی نورس جوانلار عشقینه
هر یئتن مهوش اسیر خط و خال ائیلر منی
ائێ «فضولی» قیلمازام ترک طریق عشق کیم
بو فضیلـت داخل اهل کمال ائیلر منی
@meshkinAcademyRX
ما برای پرسیدن و پرسیده شدن به جهان می آییم
ما برای پرسیدن و پرسیده شدن به جهان می آییم،
ما با انواع پرسش با جهان روبرو می شویم،
و در جهان بودن خود را،
و حضور خود را در ساحت هستی،
با سه چیز به ثبوت میرسانیم:
اندیشیدن، تصمیم گرفتن، و داوری!
ما برای تغییر جهان، به جهان نمی آییم،
ما می آییم که زمان را معنا بخشیم،
معنای جهان حضور ما در جهان بودن است،
ما در نیستی هستی، زندگی میکنیم،
و در هستی نیستی، به هستی حضور خود-
در فردایی که هست خواهد شد، می اندیشیم،
ما با زمان و در زمان به سوی تعالی در حرکتیم،
و زمان زمان را با بودن خود تفسیر میکنیم،
ما امروزیم، اما برای رفتن به فردا-
باید امروز را پشت سر بگذاریم،
و الا در محبس هستی خود خواهیم پوسید،
و فردا دیگر امروز نیست،
و فردا نفسی نو، اندیشه ای نو و جهانی نو است،
و از امروز عبور کردن، درکی نو و آغازی نو برای شکفتن است،
و عبور از امروز، آزاد شدن از عادت است،
و رهایی از عادت، همان معنای راستین آزادی است،
ما با حضور خود در جهان، به آفرینش معنا دست میزنیم،
و زبان، معناهای نوی از جهان را به روی ما باز میکند،
ما تنها هستومند مرگ آگاه هستیم،
و مرگ آگاهی ما را به وجود اصیل خود آگاه میسازد،
که هستیم، چون خواهیم رفت،
و چون با مرگ روبرو خواهیم شد،...
چرا که مرگ آخرین امکان حضور ما در ساحت هستی است،
و زمان اندکی فرصت به داده است تا-
با بودن و نبودن ملاقات کنیم،
و با زندگی و مرگ چند صباحی -
در «کلبه ی بودن و اندیشیدن » همنشین شویم،
ما زمان زمان را، که هیچ نشناخته ایم-
باید بین خود و جهان خود بجوییم!...
«آیمارا-Aymara»
ما کدامین هستیم؟ ما چه هستیم؟
«ایلی ایلی، لما سبقتنی؟»
خورشید هنوز با تمام سخاوتش،
ما را که با نامهای چندی،
«خود را به خود» معرفی میکنیم،
و این، همه از چند پارگی ما،
چند رویی ما،
و چند لایه گی ما حکایت میکند،
بله، خورشید هنوز با تمام بخشندگی،
ناز ما را میکشد و نوازشمان میکند،
اما ما که زمانی خود را «فرزندان آدم»،
و زمانی «فرزندان مسیح»،
و زمانی «پسر خدا»،
و زمانی خود را «بشر»،
و زمانی خود را «انسان» معرفی میکنیم،
و زمانی با تبختر و تفاخر،
نام خود را «اشرف مخلوقات»،
و خیلی وقتها از روی ریب و ریا،
خود را «بنده ی سراپا تقصیر» می نامیم!
این ما، این موجود هزار رنگ و لون،
این ما، این به حقیقت سراپا تقصیر،
از بامداد پای نهادن بر کره ی خاکی،
کاری جز خفه کردن خورشید،
تدارکی ندیده ایم،
و جز سیاه کردن روی روزگار جهان،
و تباه کردن زمین و آسمان،
و کور کردن چشم های چشمه گان،
و بد بو کردن طبیعت و زندگی،
و آلودن روح جویباران و باران،
و پلید کردن جان و روح جهان،
و بد نام کردن ماه و زهره و مشتری،
و خشمگین کردن مارس و زئوس،
و...و پای نهادن بر گلوی زیبای دوشیزگی خورشید،
و خون آلود کردن زمان و آب و پونه و سوسنبر،
و تحریف و تهی کردن معنای بودن و نبودن،
و کریه کردن نام عشق و مهر و مدارا،
و به «هل من یزید» نهادن ناز و نیاز و نوش،
و تعبیر فریبنده از عشق و طلب و تمنا،
...و...و...
هیچ کاری از دستمان نیامد،
ما از «شمس جان» زاده شدیم،
با گونه های درخشان و تشنه ی بوسیدن،
ما زاده شدیم که جهان را زیبا و زندگی را دوست داشتنی گردانیم،
ما آمدیم که تجسم عینی عشق و دوست داشتن باشیم،
ما آمدیم که فدای همدگر باشیم،
ما آمدیم که برای هم نفس بکشیم،
...و ما آمدیم که برای هم بمیریم،
اما چنان در برهوت رذالت و نادانی و نافهمی تباه شدیم-
که به جای مردن برای هم،
کمر به ریختن خون هم بستیم،
و اکنون هیچ شرمنده نیستیم که-
به هر کوی و برزن و دیار این جهان که نگاه میکنیم،
از همه جا به همه جا،
همه خون و آتش و قساوت و سبعیت-
به چهره مان نیشخند میزند، و-
به صورتمان تف تمسخر می اندازد،
با اینهمه،
ما در نادانی خود پای می فشاریم،
و همچنان و همچنان و همچنان...
خورشید و ماه و ستارگان را،
یک یک در پیش پای نادانی و کج راهی خود سر میبریم،
وای بر ما، وای بر ما!
یا ویلنا! یا ویلنا!
ایلی، ایلی لما سبقتنی؟!...
«آیمارا- Aymara»
میخواستم در پناهگاه قلبت،
پناه بگیرم،
اما حیف،
بیگانه ای قبل از من گرفته بود!...
میخواستم بر دامانت در آویزم،
اما حیف،
قبل از من در آویخته بودند!
میخواستم لبانت را ببوسمت،
اما حیف،
قبل از من بوسیده بودندت!
میخواستم ترکت کنم،
اما حیف،
قبل از من ترکت کرده بودند!
میخواستم ترکم کنی،
اما حیف قبل از تمنایم-
ترکم کرده بودی!
ما دو دیوانه بودیم که-
میخواستیم جهانی نو بسازیم،
اما قبل از من تو دنیا را خرابتر کرده بودی!
میخواستم منفی را به منفی ضرب کنم،
اما حیف،
تو قبل از من ضرب کرده بودی!
میخواستم«شمس»جان من باشی،
اما حیف،
قبل از من،
«جان»شمس شده بودی!
تو یک دیوانه ی آسمانی هستی!
چه کارت کنم، دیوانه ی من؟!...
«آیمارا-Aymara»
ما فرزندان بدی برای خدا بودیم!...
ما بد بودیم،
و اکنون نیز برای خدا،
فرزندان بدی هستیم،
ما کوهها را به پلیدی کشیدیم،
ما گیسوان بلند دشت ها را به آتش کشیدیم،
ما چشمان چشمه ها را کور کردیم،
و الماس های ذوقش را تباه کردیم،
ما شقایق ها را بد نام کردیم،
و نرگس چشم براه را در انتظاری خسته کننده-
از پای در آوردیم،
ما سوسنبرها را نازا کردیم،
و گونه های هوس انگیز دوشیزکان زمین را-
گل مالیدیم،
ما لب های تشنه ی زمین را تشنه تر-
و دل باغ های سیب را لرزاندیم،
و رنگ عشق را از چهره اش ربودیم،
ما ولوله به جان جهان انداختیم،
ما قدوم «شمس جان» را مبارک ندانستیم،
و آغوش گشوده اش را همچنان در انتظار و حسرت رها کردیم،
ما بد بودیم و-
...و برای خدایمان فرزندان بدی هستیم،
یا ویلنا! یا ویلنا!...
«آیمارا-Aymara»
اگر آخرین نفس امان دهد!..
رویای ترا نقاشی خواهم کرد،
و از طنین صدایت تابلویی خوهم ساخت،
و به جهان های پر از صلح و عشق،
هدیه خواهم فرستاد:
ایهاالساکنین خورشید های خاموش!
ما اینیم!
ما در میان «سالومه» های جنون و خون،
پیامبرانی از جنس ابر و ابریشم و نور،
و معشوقه گانی در انتظار آغوش های لطیف-
«پرومته» ی در زنجیر،
اما عاشق سوخته جان،
و زنانی به لطافت پونه های معصوم-
که نطفه بند ستارگان رهیده از بند «زئوس» هستند،
...داریم،
ما ساکنان صلحجو و عاشق پیشه ی زمین هستیم،
ما را در وانفسای آخر زمان زمان زمان...
تنها نگذارید که قدوم «شمس جان» را-
لحظه شماری میکنیم...
اگر آخرین نفس امان دهد!...
«آیمارا-Aymara»
...و دل من به زودی تمام خواهد شد!
مانند شمعی که می سوزد و-
وجودش تمام می شود،
و هستی اش به پایان می رسد،
و دل من...
دردی است،
امیدی است،
و عشقی است،
و این ها همه،
دل من است،
و درد و امید و عشق،
تمام شدنی است،
و درد و امید و عشق-
یکجا همه، یعنی دل،
...و دل من،
همه ی این ها یکجا،
و دل من،
به زودی تمام خواهد شد،
مانند شمعی که می سوزد،
و وجودش به پایان می رسد،
اما،
زندگی همچنان ادامه خواهد یافت،
و چیزی اتفاق نخواهد افتاد...
و شب ها، و همه ی شب ها،
ماه و ستارگان،
همچنان در آسمان،
بهم چشمک خواهند زد،
و چشم من از فروغ باز خواهد ایستاد،
و خورشید همچنان هر روز،
بامداد،
از شرق طلوع خواهد کرد،
و پونه ها در کنار جویباران،
با رقص آب،
نغمه خواهند خواند،
همچنان، همچنان، و همچنان...
و چیزی اتفاق نخواهد افتاد...
«آیمارا-Aymara»
منیم خاتؽنؽم! گؤزل خاتؽنؽم!...
«ادمین» اوْلوبسان می؟!
تزه شوغلون مۆبارک اوْلسون!
تزه مقامؽن! تزه ێۆکسه لیشین! تزه درجه ن!...
ائشیتمیشم «ادمین» مقامؽنا ێۆکسه لیبسن!
بو مقام ندیر؟!...نه اوْلا؟!...
هرنسه، مۆبارک اوْلسون!
بوْێوۉا، باشوۉا ێاراسؽن!...
عؤمرۆۉه ۉفالؽ اوْلسون!
آما نه ێه؟ نیێه؟؟ کیمسه ێه؟!
ۉ نه سببلر سنی دوْێوردو بو آغؽر مقاما جان آتاسان؟!
عجبا! عجبا!...
کاشکی بیله ێدین «ادمین» سؤزۆنۆن آنلامؽ ندیر؟!
بیر آز اؤزۆۉه گل!
منیم خاتؽنؽم! منیم گؤزل خاتؽنؽم!...
ێازؽرلار ادمین: مۆدۆر، سهمانچؽ، ێئر به ێئرچی...
آما «جان آلان»ا، «دارا چکه ن» کیمسه ێه ده ادمین دئێیبلر!...
منیم خاتؽنؽم! گؤزل خاتؽنؽم!
سن بو آنلامؽ بیلیردین می؟!
ۉ بیله بیله، «بیر اؤز کئفینین سولطانؽ اوْلان»-
کیمسه ێه ادمین چی اوْلدون؟!
ۉاێ ، ۉاێ!...حئێیف اوْلسوْن!
«آیمارا-Aymara»