🥀✒️🌞🖌🥀
جهان زیبای ما!
چرا جهان ما؟
چرا تنها جهان ما انسان ها؟
چون انسان تنها هستومندی است که به خود و جهان و آینده می اندیشد.
چون اندیشه است که، انسان را قادر میسازد تا بداند: چیزی به نام جهان و هستی و انسان وجود دارد، و اگر اندیشه ای نبود، در واقع هیچ چیزی نبود، جهانی نبود، اخلاق و فلسفه و شعر و زیبایی نبود و معنایی نبود و هیچ چیز معنایی نداشت، چون اصلا و اساسا «معنایی» نبود. ... و موجود معنا گرایی چون انسان نبود، و...نبود و...نبود. و «نبود نبود!»....
ر . خ
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(۱۴۰۰/۳/۳۰)
«هایدگر» میگوید:
«عقل* در تفکر شکفتن میگیرد!»
عقل اینجا به مثابه ی شکوفه ای ناشکفته- هنوز است. این شکوفه ی ناشکفته هنوز، میتواند به دو طریق شکوفا گردد،
الف: توسط عاملی خارجی، مثل وزیدن نسیمی، و یا هرگونه حرکت و تکانی که شکوفه را به حرکت در بیاورد و باعث شکفتن و باز شدن شکوفه و غنچه گردد. این نوعی از شکفتن شکوفه ی ناشکفته است، بواسطه یک عامل خارج از وجود و هستی خود شکوفه، که عمل شکفتن به وقوع می پیوندد و اتفاق می افتد.
ب: عاملی درونی، و یا نیرو و قدرتی از درون خود شکوفه، باعث شکفتن شکوفه ی هنوز ناشکفته میگردد، مثل نور خورشید و آب و مواد غذایی که از خاک به جان می مکد، نهال گل نیرو میگیرد، آنهم در پروسه ای معین، و به شکلی طبیعی، و رشد میکند و شکوفه شکفته میشود و جمال جمیله ی شکوفه با بوسه های آفتاب آشنا میگردد. این نیز نوعی شکفتن است.
حالا وقتی «هایدگر» میگوید: «عقل در تفکر شکفتن میگیرد »، منظور فیلسوف ما از «[شکوفه]ی عقل در تفکر شکفتن میگیرد»، کدام نیروی تفکر و کدام عامل است؟ نیرو و عامل خارجی است، و یا نیرو و عامل درونی و ذاتی انسان است؟ و بطور کلی: تفکر و نوع و جنس تفکر از چه نوع نیرو است؟ آیا تفکر تکانی و انگیزه ای از خارج است برای شکفتن عقل؟ و یا تغذیه و نیرو و حرکتی است از درون؟
باید متوجه باشیم که، انسان ها بطور کلی تفکر نمیکنند و نمی اندیشند، چون اندیشیدن را یاد نگرفته اند و به آن عادت نکرده اند، به سخنی دیگر، در طول روز هر کاری که میکنیم و ظاهرا باور میکنیم که کارها را از روی تفکر و اندیشیدن انجام میدهیم، در واقع چنین نیست و نام این به ظاهر تفکرها، از نوع الف است، یعنی در نتیجه ی حوادث و ضروریات زندگی و اقتضائات روزانه و تحریکات خارجی، و نیازها و...و...ما دست به کارها و عکس العمل هایی دست میزنیم و نامشان را تفکر و اندیشیدن و کارهایی از روی تفکر و اندیشه میگذاریم. در واقع اینها تفکر و اندیشیدن نیستند، و تفکر هم نامیده نمیشوند، چرا که همه ی اینها از روی ضرورت های روزمرگی است.
گفتیم بطو کلی انسان تفکر نمیکند، حالا اضافه میکنیم: مگر انسانهایی که فلسفه ورزی میکنند. به سخن دیگر تفکر، ورزیدنی است، باید به تفکر پرداخت و ورزید و ممارست تفکر کرد، تفکر را باید انجام داد، تفکر خود به سراغ آدمی نمی آید، آنچه به سراغ آدمی می آید، بظاهر تفکر است، یا ما به خطا نامش را تفکر میگذاریم، در حقیقت از نوع الف است...به این معنا که فرق است بین اینکه مثلا فکر کنیم امروز از چه راهی پولی در بیاوریم و پول آب و برق و مخارج زندگی را تامین کنیم، با آن که تفکر کنیم: اصلا من برای چه زندگی میکنم؟ چرا باید زندگی کنم؟ چگونه باید زندگی کنم، با جهان خود و با همنوعان و سایر انسان ها و با خود چه رابطه ای باید داشته باشم و اصلا چرا باید در رابطه با خود و با کل انسانها و کل کره زمین و محیط اطراف خود و جهان خود قرار بگیرم، و چگونه باید زندگی کنم؟ و باز اینکه: آیا من واقعا یک انسان هستم، و اصلا انسان چیست، و تفکر کدام است؟ و چگونه باید تفکر کنم؟ و بطور کلی تفکر چه معنا دارد، آیا منکه انسانم، قادر به تفکر و اندیشیدن هستم؟ و ماهیت اندیشه بطور کلی و ماهیت اندیشه ی من چگونه است و چگونه باید باشد؟ تا بعدا بگوییم که با فکر و اندیشه چه باید کرد؟ و...و...و یادمان نرود که تفکر و اندیشیدن، یعنی درک جهان و نظم و انتظام و هامونی حاکم بر کیهان و بر طبیعت و بر زندگی انسان و کل موجودات، و تا زمانی که درک و فهم اینها را موضوعات و اهداف اصلی تفکر و اندیشیدن ندانیم و نپذیریم، جهان انسانها روز بروز رو به زوال و خرابی و پلیدی خواهد رفت، این یک قانون مطلق، مقدس و ابدی کیهان و هستی است و ما بخش کوچک جدایی ناپذیر از این کیهان هستیم. ما سئوالیم و جهان پاسخ ماست!
رحمان پوراکبر خیاوی(روشن خیاوی)
-------------------------------------------------------------------
*. هایدگر معمولا از واژه های لاتین بیشتر استفاده میکند، در اینجا هم برخلاف معمول سایر
فلاسفه ی غربی، از واژه ی لاتین «ratio» استفاده میکند، در برابر واژه ی یونانی«لوگوس-logos». این شیوه ی هایدگر، تعریف ارسطو را از انسان به یاد می اندازد که در تعریف انسان میگفت: حیوان ناطق، که او خود نیز اینرا از «سقراط»-معلم اول- و به قول خود سقراط: خرمگس به ارث برده بود. ضمن اینکه واژه ی «لوگوس» در زبان یونانی معانی و مفاهیم زیادی دارد.
@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
هر یک از ما جهانی هستیم،
ما با این جهان چه کردیم و چه میکنیم؟
7،000،000،000،000،000،000،000،000 اتم در بدن ما وجود دارد که میلیارد ها سال قدمت دارند.
در واقع ما خود جهانی هستیم که به شکل یک انسان نمایان شدهایم!
بزرگترین پرسش پیش روی بشر قرن بیست و یکم میتواند این باشد:
ما با این جهان چه کردیم و چه میکنیم؟ آیا توانسته ایم در راه تنظیم و هماهنگ کردن خود به عنوان یک جهان با جهان بیرون کارهای مثبتی انجام دهیم؟ و یا جهان خود را ویران و تخریب کرده و جهان بیرون را- آنهم به خیال خود، آباد کرده ایم؟ و یا جهان بیرون را ویران کرده ایم با این خیال باطل که، جهان درون را آباد سازیم؟!...
اگر اندکی منصفانه بیندیشیم، خواهیم دید که، تنها کاری که در طول هزاران سال انجام داده ایم، جز ویران کردن جهان درون و بیرون-توامان هیچ کاری نکرده ایم. ما حتا کمترین تلاش را به کار نبرده ایم تا روابط و مناسبات کلی جهان درون و جهان بیرون را هماهنگ و تنظیم نماییم.
در این راه بشر همواره دچار خطا و اشتباه شده و میشود. ما همواره بر طبق تئوری «اراده ی معطوف به قدرت» تلاش کرده ایم دنیا را اداره و مدیریت کنیم، و اکنون نیز بر چنان باور عبثی پای اصرار می فشاریم...
تا زمانی که پاشنه ی اندیشه ها و تفکرات ما بر همان محور می چرخد، و «باید» و «نباید»
سرلوحه ی همه گونه روابط و مناسبات ما است، «جهان درون» و «جهان بیرون» هر روز ویران تر و خراب تر و خطرناک تر از روز قبل خواهد شد، و فضای نفس کشیدن برای این عزیزترین مخلوق خدا تنگ و تنگتر خواهد شد...
بشر باید برای بقای جهان درون و جهان بیرون، در تمام زمینه های تفکر و تعامل بازنگری و تجدید نظر ماید!...
ر. پوراکبر خیاوی-
@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
«متافیزیک آینده،
فلسفه ی تاریخ و ضد تاریخ»
خوش باوری و ساده لوحی خواهد بود اگر پیام های «نیچه» و «هایدگر» و سخن دانشمند انگلیسی برنده ی جایزه نوبل، یعنی مستر استیون هاوکینگ را بپذیریم که،
متافیزیک مرده و فلسفه به پایان رسیده است.
پذیرفتن این پیام ها، آنهم پیامهایی از طرف انسانهایی که خودشان تمامی عمرشان را با فلسفه و دانشی سپری کرده اند که خود آن دانش، عین فلسفه و یا از ارکان و موضوعات مورد بحث و مناقشه ی فلسفه در تمامی طول بوده است و است.
زندگی انسانها در معنای دقیق و واقعی سخن، همانا در اندیشیدن و اندیشه خلاصه و معنا میشود، و فلسفه همان اندیشیدن است، منتهی اندیشیدن به هستی، به بودن و چگونه و چرا هستن و بودن؟ لذا انسانها تا جهان هست و تا در این جهان انسانی وجود دارد، خواهند اندیشید و خواهند پرسید، و با هر اندیشیدنی، سئوالات جدیدی را و مفاهیم نوی را برای اندیشیدن خود پیدا و طرح خواهند کرد و از خود پرسشهای تازه ای را خواهند پرسید.
اما بر خلاف گفته ی نیچه که مرگ خدا را فریاد میزند و هایدگر که پایان فلسفه را صلا در میدهد، و مرگ متافیزیک را اعلام میدارد، اینبار فلسفه ی جهان بر ارکان نوینی از برمسائل ذاتا متافیزیکی تکیه زده و استوار خواهد شد.
با اندکی نگاه به دور و بر خود و تامل در رویدادهایی که هر روز و هر ساعت و هر آن، وجود آدمی را دچار انقلاب و آشوب میکند، و تمام چشم اندازهای آینده ی بشریت را تاریک و مالامال از یاس و نا امیدی میسازد، همه و همه ضرورت گریزناپذیری را در مقابل انسان به نمایش میگذارد.
این ضرورت همانا نیاز انسان به فلسفه ای نوین و نگاهی نو به هستی و طبیعت و انسان و زندگی و تاریخ و فرهنگ و در نهایت به روابط انسان با خود و با هستی و جهان و طبیعت و زندگی است. باز نگری در همه ی این مسایل، نیازمند احیا ارزشها و باورهای متافیزیکی نوین و دور از تعصبات قاره ای و باوری و نژادی و سایر باورهای ضد تاریخی در عرصه ی جهانی است.
انسان باید بپذیرد که هر موجودی به نام انسان، به وطن، به زبان ، به ارزشهای اخلاقی و دینی و به فرهنگ نیاز دارد،( انسان یعنی مجموعه ی همین ها)، نمیشود انسانی را بی وطن، بی تاریخ، بی زبان و بی فرهنگ و بدون ارزشهای اخلاقی و دینی تصور کرد و یا خواست. نمیشود تاریخ و فرهنگ و هنر و ادبیات و فلسفه و زبان و دین و آیین و وطن انسان و یا گروهی از انسانها را انکار کرد.
متافیزیک آینده که ما آنرا فلسفه ی تاریخ و ضد تاریخ مینامیم، بر شالوده های همین ارزشها محکم و استوار خواهد شد.
و نکته آخر اینکه، آنچه باید گفت مرده و یا به حال احتضار افتاده، اخلاق است که جز پوسته ها و کلمات تهی از معنا و محتوا و پوچ و گمراه کننده، چیزی از آن باقی نمانده است.
رحمان پوراکبر خیاوی(روشن خیاوی)
@meshkinAcademyRX
🌹✒️🌞🖌🌹
گؤزلریمی کوْر ائتمه لیێم،
بلکه سنی اؤزۆمده گؤرم،
اؤز ایچیمین درینلیگینده،
شاێد سنی داها آرتؽق دۆشۆنم!
منیم گؤزل خاتؽنؽم!
سنی گؤرمک تمناسؽ-
داها جانؽمؽ قوْۉوروب!
من آنجاق سنی-
آێ گؤزل خاتؽنؽم!
اؤزۆمده تاپمالؽێام!
سن منیم ایچیمده ێوۉا سالمؽش بیر دۆشۆنجه سن!
بیر گؤۉرچین کیمی، بیر اور کهلیگی کیمی!
سن منیم ایچیمین ابدی ساکینیسن!
سن منیم ایچ درینلیگیمسن!
ۉ اینسان اوْغلو-
اؤزۆن گؤرمه ێه،
اؤز درینلیگینه سفر ائدیب-
ۉ ایتیردیێی اؤزۆن تاپماغا-
بعضی چآغلار گؤزۆن کوْر ائتمه لیدیر!
منیم گؤزل خاتؽنؽم!
فۆرصت ائتسن-
اؤزۆنده سفر ائت!
ایچ عالمینده گز- دوْلان ۉ داێان ۉ دینجل!...
ۉ بیز آزجا تفککۆر ائت!
ۉ دۆشۆنجه نین ۉ عئشقین معناسؽن آختار!
شاێد بیر گۆن دۆشۆنجه نین- عئشقین معبدینه چاتاسان!...
دۆشۆنجه ۉ عئشق اینسان اوْغلونون ابدی کعبه سیدیر!
منیم گؤزل خاتؽنؽم!...
«آیمارا-Aymara»
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(3)
«تقدیم به حضرت دوست!»
بعضی آگاهی ها در باره ی نامواژه ی «قوپوز-qopuz»
رحمان پوراکبر خیاوی (روشن خیاوی)
دکترای تخصصی فیلولوژی- Ph.D
ادامه از بخش های پیشین:
ترکی قؽرقؽزؽ-T.Qrkz: کوْموز- komuz،
ترکی قؽرقؽزؽ- T.Qrkz: تئمیر کوْموز- temir komuz،
زبان مانسی- Mansi: کوْۉیژ- kovij،
زبان خانتی- Xanti: کوْمیژ- komij،
زبان استونیایی- Stny: کاباس- kabas،
زبان ماری- Mari: اومشام کوْۉیژ- umşa kovij،
ایضاح: چهار زبان اخیر، یعنی زبان هاب مانسی، خانتی، استونیایی و زبان ماری جز
خانواده ی زبان های اورالی-Uralic میباشند. خود این زبان ها، در شاخه ی زبانی-Language Branch «فینو-اوگری-Finn-Ugric جای میگیرند. این زبان ها در قسمت هایی از از اروپای مرکزی و در مناطقی از سرزمین های شمالی که اروپا و آسیا را بهم وصل میکند، رایج است. بطور کلی زبای های این شاخه عبارتند از: زبان گویش های فنلادی-Finnic، که در ناحیه ی بین شمال کشور نروژ و دریای سفید، تمامی فنلاند، بخش های مجاور روسیه تکلم میشود. در مجموع زبان های: فنلاندی ، استونیایی یا سامی-Sami یا لاپیش-Lappiş را شامل میشود. زبان های اوگریک هم عبارت میشوند از: زبان مجارستانی، زبان خانتی، زبان مانسی، که در ناحیه ی رودخانه ی «اوب-Ob River»، و زبان هایی مانند: موردوین-Mordvin، زبان ماری، زبان اودمورت-Udmurt، و زبان کومی-Komi. همه ی این زبان ها در سرزمین خود به عنوان زبان رسمی بکار میروند، اگرچه گویشوران بعضی از آنها بسیار اندک شمار هستند. مجموع گویشوران شاخه ی زبانی «فینو-اوگریک» را نزدیک به سی میلیون نوشته اند.(An Ancyclopedic Dictionary of Language and Languages. p: 166-170)
زبان موغولی-Moğl»: آمان خوۉور-aman xovur(x=q, p=p, z=z)،
زبان موْغولی-Moğl: خولسان خوْۉور- xulsan xovur،
زبان موْغولی-Moğl: تئمۆر فوْبوز- temür qobuz،
زبان موْغولی-Moğl: تؤمۆر خوۉور- tömür xovur،
زبان تاجیکی-Tck: چنگ ققوْبوز-çeng qobuz،
زبان تاجیکی-Tck: تئمیر چنگ- temir çeng،
ترکی تاتار-T.Tatar: کوبؽز-kubız،
ترکی ترکیه-T.Tk: کوْپوز- kopuz،
ترکی ترکمنی-T.Tkmn: کوْبؽز-kobız،
ترکی توۉا-T.Tuv: ێاش خوْموس-yaş xomus،
ترکی توۉا-T.Tuv: کولوزون خوْموس-kuluzun xomus،
ترکی توۉا-T.Tuv: تئمیر خوموس-temir xomus،
ترکی اؤزبکی-T.Özb: چنگ کوْبوز-çeng kobuz،
ترکی اؤزبکی-T.Özb: چنگ کاۉوز-çeng kavuz،
ترکی اؤزبکی-T.Özb: تئمیر چنگ-temir çeng،
ترکی یاقوت-T.Yakt: خوْموس-xomus،
در بخش آینده به جستجوی ریشه ی این نامواژه در زبان «کنگری-سومری» خواهیم پرداخت.
🆔@meshkinAcademyRX
https://images.app.goo.gl/7C7WJTvZ9sNHsWoU6
عکسی از جنگ جهانی دوم،
جنگ زشت ترین و ترسناکترین و کثیف ترین رویداد در سرزمینی است!
منبع: ویکی پیدیا
@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(3)
«تقدیم به حضرت دوست!»
«آیا شاعری یک حرفه و یا پیشه است؟»
رحمان پوراکبر خیاوی (روشن خیاوی)
فیلولوژی، Ph.D
تمامی اندیشمندانی که در حوزه ی «فلسفه ی ادبیات» تحقیق و اظهار نظر کرده اند، بر این باورند که شعر یک حکمت است و شاعر نه یک پیشه ور و صاحب حرفه، بلکه یک حکیم است. این باور و عقیده از زمان های باستان توسط برخی از فلاسفه به روشنی گفته شده است.( ارسطو،114). در طی قرون نیز چنین بوده است. مثلا در تاریخ ادبیات، تعدادی از شعرا با لقب حکیم شهره هستند، مثل حکیم نظامی، حکیم فضولی، حکیم عمر خیام و...اما «ارسطو»
در کتاب «فن شعر» خود، شعر را از جمله ی حکمت ها میداند و از سه نوع حکمت نام میبرد. این حکمت ها عبارتند از:
حکمت نظری- Theorike Sophia
حکمت عملی- Prakttike Sophia
حکمت شعری- Poietike Sophia( املا کلمات به یونانی است)
در عین حال ارسطو شعر را نوعی تقلید میداند که توسط شاعر از دنیای خارج از وجود خود، از طبیعت، از مسائل روزمره ی زندگی خود و مردمان اطراف خود و بطور کلی از جهان هستی تقلید کرده و در سیمایی انسانی و با ابزاری که برای انسان ها قابل درک و فهم و برداشت هستند، عرضه میدارد...ارسطو به روشنی اظهار میدارد که شعر و کلا تقلید است، تقلیدی برای انتقال مفاهیم و پیام ها به دیگران.(همان،113به بعد)...پس شعر حکمتی است که بعضی از انسان ها توانایی ررسیدن به آن حکمت را دارند و در این میان بعضی نیز به قله ی این حکمت
صعود میکنند و شاهکار هایی می آفرینند.
شاعر تنها کسی نیست که شعر می سراید و سخن منظوم می نویسد. خیلی از افراد هستند که شعر میسرایند اما در واقع از شعر و شاعری خیلی دورند، و البته در بسیاری موارد این چنین افراد خودشان هم متوجه نیستند که از عالم شعر و شاعری بدورند و با شعر بیگانه اند، آنها ساختن و پرداختن سخن منظوم را شاعری میدانند. در مقابل چنین افرادی، هستند افرادی که اصلا شعر نمیگویند، اما زندگی شان شاعرانه است و به شعر نیز خیلی نزدیک هستند، در واقع زندگی چنین اشخاصی خود به تنهایی یک شعر، آنهم شعر بلندی است.
اما شعر از اندیشه و اندیشیدن می تراود. متاسفانه بشر تاکنون وقت زیادی برای اندیشیدن صرف نکرده است، اینکه فکر و اندیشیدن چیست و ماهیتش چگونه و کدام است؟ مثل اینکه بگوییم: فلانی در باره ادبیات زیاد کار و تحقیق کرده، اما در ماهیت ادبیات هیچ نیندیشیده است. در مورد زبان نیز به همین منوال. بشر همواره به زبان و ادبیات-شعر به عنوان وسیله نگاه کرده است، وسیله ای که باید به سلطه اش درآورد، یعنی به زبان و ادبیات-شعر سلطه گرانه نگاه کرده و برخورد کرده است، و نه برای زبان و نه برای اندیشه به عنوان «بما هو موجود!»، چیزی مستقل و دارای حقوق که بخشی از جهان و هستی است. بله زبان بخش مهمی از وجود و مهمتر از آن وجود و هستی انسان است، بخشی که حضور و تجلی انسان را در ساحت هستی محقق می سازد. این هستی چیست و کجاست؟
«هایدگر» میگوید: زبان خانه وجود-هستی است.
اما پرسش این است: زبان که خانه ی وجود است، باید خود خانه ای داشته باشد! پس خانه ی زبان کجاست و چیست؟ از این سخن فرمولی به این صورت پیدا میشود: زبان خانه ی وجود است، یعنی وجود در زبان سکنی گزیده، اما زبان هم در خانه وجود انسان-در بودن و بودش انسان سکنی گزیده است، یعنی خانه ی زبان هم وجود انسان است! و انسان اگر چه توسط فیلسوفان مختلف به اشکال گوناگون تعریف شده است، که ما در اینجا با آنها کاری نداریم، بله انسان هم که گفتیم خانه زبان است، یگانه محل و جایگاه درک و دریافت و فهم هستی-وجود و «بودن-Being» است. چنین هستنده ای را هایدگر «دازاین-Dasein» مینامد. برطبق این نظر انسان موجودی و یا جایگاهی است که از طرفی بودن و هستی در آن تحقق می یابد و از طرف دیگر این بودن و هستن فهمیده میشود.
اما تحقق بودن و فهم و دریافت آن در زبان است که تجلی پیدا کرده و در شعر اصیل انعکاس پیدا میکند. در واقع حضور انسان در ساحت هستی، آنهم توسط شاعر اندیشیده میشود، و جایگاهش در پیرامون و جهان و در میان سایر موجودات مشخص میگردد و سپس در زبان شاعر منعکس میشود...البته این شعر است که به سراغ شاعر میرود، و ایناست که هستی حجاب و مستوری را از چهره بر می اندازد و خود را عرضه میدارد، تجلی پیدا میکند. در حقیقت شعر «ملجا تجلی انسان و جهان انسان است»و ...
ادامه دارد...
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(2)
«تقدیم به حضرت دوست!»
«شعر، زبان و نقد شعر»
رحمان پوراکبر خیاوی (روشن خیاوی)
فیلولوژی، Ph.D
...گفتیم که عالمان غربی خاستگاه نخستین شعرو نقد شعر را هم مانند همه علوم و فنون، یونان و یونانیان دانسته اند، و هیچگاه از خود نپرسیده اند که: آیا تمدن یونان و روم و حتا مصر باستان، همانند قارچی به یکباره از زمین روییده و به کمال رسیده است؟
اما اینک در نتیجه ی تحقیقات و پژوهش های تنی چند از دانشمندان و متخصصان تاریخ باستان، معلوم شده است که، نه تنها آبشخور و سرچشمه ی تمدن «هلنی-یونانی»، بلکه کتاب سرچشمه ی اولیه ی
تمدن مصر باستان-Old Egyptian» هم که کهنتر و باستانی تر از تمدن یونانی است، تمدن مردمان «کنگرلی-سومری» بوده است که بعد از مهاجرت آنها از شمال به بین النهرین، توسط قومی که از شاخ آفریقا و صحاری
حجاز و عربستان امروزی به بین النهرین سرازیر شده بودند، سومر یا شومر(در تورات: شنعار) نامیده شدند. این قوم مهاجم در تاریخ به نام «آکاد ها-Akkadians» معروف هستند که در واقع نیا و تبار اقوام سامی امروزی(عرب ها، یهودها، سریانی ها، و...) شمرده میشوند.
آنچه از تاریخ برمی آید اینکه اولین اشعار و منظومه ها را مردمان «کنگرلی-سومری» سروده اند که امروزه تعدادی از آنها کشف شده و به مرور رمز گشایی و خوانده میشود و به عالم علم عرضه میگردد، از جمله ی این منظومه «سرود آفرینش» و اسطوره ی «گیلگه میش» و «چکامه ی عاشقانه ی اینانا» را میتوان نام برد.
اما در چند سطر بالایی اشاره کردیم که آبشخور و سرچشمه ی تمدن یونان و مصر باستان، برطبق تحقیقات دانشمندان، همانا تمدن و مدنیت مردمان کنگر-سومر بوده است. در این موضوع علاقمندان میتوانند به منابع زیر مراجعه نمایید:.
1- The Maker of civilization, race and History, L.A. Waddel.
2- The Beginning of civilization. Charles Woodward Hoston,1891, London.
3- Egyptian civilization, its Sumerian origina and real chronology...L.A.Waddel.1930. London.
در رابطه با موضوع بالا فقط اشاره میکنم که، طبق یافته های باستان شناسی و تاریخ، قبل از آمدن یونانیان مهاجر که از غرب اروپا آمده بودند، در یونان و آسیای صغیر-ترکیه حالیه، مردمانی زندگی میکردند که امروزه با نام «پلاسگی ها-Plasgians» شناخته میشوند، این مردم بومیان و ساکنان اولیه و اصلی یونان بودند که به گویش هایی صحبت میکردند که
طبق تحقیقات گسترده ی زبانشناسان متعلق به خانواده ی زبانهای التصاقی-agglutinative» بوده است. یکی از آن اقوام «هیتتی ها-Hittites» بودند که نام آنها بعدا به «ختی - ختا» تغییر یافته، و البته بعضی را عقیده بر این است که نام شعری-تخلص «شاه اسماعیل ختایی»، یعنی کلمه ی «ختا» با نام هیتتی ها مرتبط می باشد و یادگاری از زبان آن قوم است...
ادامه دارد...
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
بئله بوێوردو زردشت!
نیچه،
(کیتابؽن ێؽغجام شکیلده، ترکجه ترجۆمه سی)
@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(1)
«تقدیم به حضرت دوست!»
اسطوره شناسی تطبیقی
«تپه گؤز» در «دده قورقود»
و «پولیفموس» در «اودیسه ی هومر»(1)
رحمان پوراکبر خیاوی (روشن خیاوی)
فیلولوژی، Ph.D
مقدمه
در بررسی تطبیقی اساطیر و ادبیات و زبانها و فرهنگهای ملل مختلف، ارزشهای عمیق و جدی انسانی، از جمله شاخه های مختلف ادبیات، مسائل متنوع فرهنگی و تاریخی، از آنجمله فولکلور و حماسه و اسطوره های مردمان مختلف روی زمین ، مورد پژوهش واقع میشوند. در چنین پژوهش های تطبیقی وجوه مشترک و پیوند های انسانها در طول تاریخ و مناسبات گوناگون ملت ها روشن میگردد. در حقیقت بررسی تطبیقی حداقل دو اثر به عنوان یک روش تحقیق رایج در عصر حاضر، به ما کمک خواهد کرد تا از نظر فرم، محتوا، مضامین، باورها و مسائل فرهنگی-مدنی، بین آثار مهم و شاخص و دارای اهمیت جهانی، به نتایج مهمی دست یافته و ارزش های تاریخی-جهانی آنها را روشن سازیم. بررسی تاریخی-تطبیقی اسطوره ها و حماسه ها و ادبیات و هنر ملل مختلف باستانی، انسان معاصر را به سوی تفاهم و صلح و همدلی و دوستی سوق میدهد و خواهد داد.
ادبیات شفاهی و مکتوب و متون حاکی از اساطیر و داستان های حماسی، آینه بازتاب فرهنگ ها، سنت ها، آداب و رسوم، باورها و اعتقادات دینی مردمان در اعصار گذشته و تا امروز است. شخصیت های اساطیری مواد بزرگی را برای تولید ادبیات ارزشمند فراهم می کنند، به ویژه حماسه ها، افسانه ها، داستان های خارق العاده، افسانه های نقل شده در اساطیر، همه گنجینه های بسیار گرانقیمت و ثروت های ملی مردمان روی زمین هستند.
امروزه عناصر اساطیری مشابه و همگونی را در آثار فولکلوریک و در بخشهای غربی و شرقی جهان میبینیم. از آنجایی که تمدنهای یونان و روم، داستانهای قهرمانانه، و عاشقانه، جنگها، سفرهای دور قهرمانان به سرزمین های دور و ناشناخته و...همه در اساطیر و حماسه ها نقل شده اند،.. مبارزه ها و جنگ های قهرمان ها و هیولاها یکی از مهمترین جنبههای ادبیات اساطیری و حماسی و فولکلوریک مردمان باستانی جهان است.
قهرمانانی مانند، «بیوولف»، «باسات»، «تله ماخوس» یا «سندباد»، و از سوی دیگر غول هایی مانند «پولیفموس»، «تپه گؤز»، و «گرندیل»، و به عبارتی «سیکلوپ ها»، به شکلی مشابه در آیین بودیسم و مراسم های بت پرستان، کیش مانوی، کیش تنگری، باورهای آشوریسم، و ودایسم دیده می شوند. همچنین در اعتقادات دوران باستان و اساطیر مسیحی و شرقی و اسلامی به چشم میخورد. همراه با تمدن های یونانی و لاتین، هیولاهای بد اندیش و شیطانی و بدخواه و زیان رسان، اغلب در اساطیر ملت های انگلیسی زبان، ترکان، آفریقایی ها، آسیایی ها، چینی ها، ژاپنی ها و ایرانی ها روایت شده اند.
در حالی که این نوع افسانه ها یا داستان ها به صورت شفاهی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند، در جریان نقل و انتقال ها از سینه ای به سینه ی دیگر و از مردمانی به مردمان دیگر، با داستان های اساطیری و حماسی ملت دیگر درهم آمیخته و تغییر یافته و دگرگون و یا تطبیق داده می شوند. به عنوان مثال، هزاران سال بعد از «تله ماکوس» هومر (قبل از 700 سال قبل از میلاد)، «فرانسوا فنلون» محقق فرانسوی داستان تله ماخوس، پسر پادشاه در اودیسه را در رمان خود با عنوان Télémaque» (1699)» اقتباس می کند. همچنین در حماسه ی «تپه گؤز- Tepegöz» در کتاب «دده قورقود» و در «بیوولف» که تنها نسخه خطی آن در موزه بریتانیا در لندن است و مربوط به سال 1000 میباشد و در قرن هجدهم کشف شد و «پولیفموس» دوره باستان در کتاب اودیسه ی هومر، همه دارای جنبههای اسطورهای مشترک و غنی با نقشهایی از غول های یک چشم و قهرمانان خردمند است.
ادامه👇👇👇
1- این نوشته ترجمه ای با مقداری جرح و تعدیل و افزودن بعضی مطالب لازم، از مقاله ی زیر است که در مجله بین الملل ادبیات، در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است.
Mythic Journey to Polyphemus, Tepegöz and Grendal
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(5)
۱۴۰۱/۷/۱
«تقدیم به حضرت دوست!»
«پدیدارشناسی روح هگل»،
دانش بلوغ انسان معاصر در
رسیدن به آگاهی است!»
رحمان پوراکبر خیاوی(روشن خیاوی)
فیلولوژی.Ph
«آگاهی آزادی» یا «دانش آزادی»:
در بخش پیشین این نوشته، گفتیم که «بودن و هستن» انسان در ساحت هستی قائم به بنیان ها و ارزش هایی است و هر کدام از این بنیان ها، التزامات و ضرورت های مخصوص خود را دارد. و اضافه کردیم که: مهمترین غایت و تعهد انسان معاصر، آگاهی در باره ی تک تک این التزامات و ضرورت ها است، یعنی رسیدن به «دانش آزادی!».
در جهان معاصر وقتی سخن از آزادی می زنیم، در حقیقت، سخن از دانشی می زنیم که این دانش چند فرق اساسی با هر دانش اکتسابی دیگر دارد:
اولا «دانش آزادی» بر خلاف تمام دانش ها اکتسابی نیست، یعنی نمیشود آنرا در مکتب و مدرسه ای فرا گرفت.
ثانیاً، این دانش با خود انسان تولد پیدا می کند، یعنی جز لاینفک وجود انسان است و از هستی انسان تفکیک ناپذیر و جدا ناشدنی است، اگرچه میشود آنرا با ابزاری خارج از وجود انسان مهار و یا محدود کرد و یا امکان بروز و شکوفایی را از آن سلب کرد.
ثالثا، دانش آزادی، که گفتیم دانشی فطری و همزاد ذات انسان است، مانند هر استعداد دیگر ی، قابل کشف و سپس انکشاف است. باید از لایه های درونی وجود انسان کشف شده و شکوفا گردد.
رابعا، طبق گفته و نظر فیلسوفان نامدار تاریخ بشریت، که تاجداران فکر و اندیشه ی انسان ها بوده اند، مانند «سقراط»، آزادی یکی از سه حقوق اساسی انسان است. و میدانیم که حقوق اساسی، عبارت از آن حقوقی میشود که غیر قابل نقض و تجاوز و تحدید به وسیله ی هیچ قدرتی نیست. به سخنی دیگر، آنچه فیلسوف بزرگ- سقراط از آن با نام و عنوان «حقوق اساسی انسان ها» نام میبرد، در حقیقت همان «حقوق ذاتی» انسان ها است. یعنی حقوقی هستند که جوهر و گوهر ذات انسان عبارت از آنهاست. و بدون آنها، نمی توان موجودی به نام انسان را تصور کرد، حتا اگر موجوداتی به شکل و شمایل انسان باشند...
اما چرا و به چه دلیل یا دلایلی، برخی و یا بخشی از انسان ها نمیتوانند از حقوق ذاتی- اساسی خود برخوردار گردند؟! این پرسش مبرم و مهم زمانه ی ما و در حقیقت تمام اعصار تاریخ بشر بوده است. فیلسوف نامدار آلمانی، «گیئورگ ویلهلم فریدریش هگل» در اثر بی نظیر خود، «پدیدار شناسی روح-Phänomenologie des Geistes» تلاش کرده تا به این پرسش اساسی و بنیادی تاریخ انسان، پاسخ پیدا نماید.
انسان همواره از هستومندی و هست بودن خود، یعنی از حضور خود در ساحت هستی نگران و در بیم و هراسناک است! این هراسناکی و بیم از آنجا ناشی میشود که، انسان از «حقوق ذاتی-Inherent rights» خود نا آگاه و غافل مانده است. انسان همواره در نهایت درماندگی، در مقابل این پرسش از خود قرار دارد که: چگونه ما، ما شدیم و چگونه باید باقی مانده ی راه هستی را طی کنیم؟ ملاحظه میشود که اینجا صحبت از طی راه است و یا به قول «هایدگر» سخن از «در راه بودن» است، به سخنی دیگر: انسان همواره و در هر لحظه، در راه است! و هر لحظه در گذر از آن نقطه ای است که در آنجا است و هست و ایستاده است.
انسان هر آن، جایگاه خود را در می سپرد و پشت سر می نهد و میگذارد و میگذرد!...و این گذر یک امتداد بوده و است. البته این گذر یا افقی و حتا رو به سراشیبی بوده و یا رو به بالا و صعودی؟ اکنون ما این را نمیدانیم، اما با ایقان و اطمینان اینرا می دانیم که، تاریخ بشر، عبارت از همین گذر از آنات و لحظات و مراحل بوده است. این آنات و لحظات و مراحل عبارت از آنات و لحظات و مراحل آگاهی انسان بوده است: گذر از آنات و مراحل آگاهی، آگاهی از هستن و وجودمندی ذات خود و پیوند آن با جهان اطرافش و انسان های دیگر و کل هستی.
انسان فاقد آگاهی، همانند جنینی است، یا میشود گفت: جنینی بیش نیست، و جنین در ذات و در «خود خویش» بشر است، اما فاقد هرگونه آگاهی، یعنی او هنوز به بشر بودن خود اشراف ندارد، آگاهی ندارد، یعنی هنوز برای خود بشر نیست، چون فاقد هرگونه رشد آگاهی مند است، چون هیچ آگاهی از هستن و وجودمندی خود ندارد. این جنین زمانی «خود خویش» را در می یابد که، آگاه از هستی خود باشد و یا به این آگاهی برسد که: من هستم! من به نام انسان یک وجود هستم! (ص۴۲، پیشگفتار پدیدارشناسی).
رسیدن به آگاهی در حقیقت و از دیدگاه فلسفی، پایان عصری و یا دوره ای از هستومندی و آغاز دوره یا عصر جدیدی از حضور در ساحت هستی و هستومندی است، و از طرف دیگر، خود یک رویداد کیهانی نیز ارزیابی میشود. همین رویداد کیهانی پایان جهانی و آغاز جهانی دیگر- نو برای انسان اندیشمند تاریخمند است.
ادامه 👇👇
🆔@meshkinAcademyRX
اگر آخرین نفس امان دهد!..
رویای ترا نقاشی خواهم کرد،
و از طنین صدایت تابلویی خوهم ساخت،
و به جهان های پر از صلح و عشق،
هدیه خواهم فرستاد:
ایهاالساکنین خورشید های خاموش!
ما اینیم!
ما در میان «سالومه» های جنون و خون،
پیامبرانی از جنس ابر و ابریشم و نور،
و معشوقه کانی در انتظار آغوش های لطیف-
«پرومته» ی در زنجیر،
اما عاشق سوخته جان،
و زنانی به لطافت پونه های معصوم-
که نطفه بند ستارگان رهیده از بند «زئوس» هستند،
...داریم،
ما ساکنان صلحجو و عاشق پیشه ی زمین هستیم،
ما را در وانفسای آخر زمان زمان زمان...
تنها نگذارید که قدوم «شمس جان» را-
لحظه شماری میکنیم...
اگر آخرین نفس امان دهد!...
«آیمارا-Aymara»
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن...
#مولانا
شور - مثنوی
استاد #رضوی_سروستانی. آواز
استاد #داریوش_طلایی. تار
@Avazeh_Eshgh
🥀✒️🌞🖌🥀
(4)
«تقدیم به حضرت دوست!»
«بعضی آگاهی ها در باره ی نامواژه ی «قوپوز-qopuz»
رحمان پوراکبر خیاوی (روشن خیاوی)
دکترای تخصصی فیلولوژی-Ph.D
ادامه از بخش های پیشین...
در این میان آنچه جالب است و جلب توجه میکند، بودن نام این ساز(قوپوز) در میان
بعضی قبایل «فیلیپینی» است:
در میان نوازندگان مردمی قبیله ی «ایفوقائو-İfugao»، به نام ساز «قویود-quyud»
معروف است.
در میان نوازندگان مردمی قبیله ی «ایسنک-İsnek»، آنرا «کؽزؽل پؽنؽر-qızıl pınır»
می نامند.
...و نهایت اینکه در میان آشؽق های آذربایجان، این ساز را «قوْپوز-qopuz» می نامند.
( Ağamusa Axundov)
اشاره: در فهرست نام هایی که در بخش های گذشته آمده است، در ترکیب بعضی از
آنها کلمه ی «چنگ» دیده می شود، این نوع از سازها، نوعی از قوپوز ویا نوعی
«چنگ قوپوز» بوده است. و البته احتمال دیگر کاربردی ندارد.
ریشه- Etymology نامواژه ی «قوپوز-qopuz» در زبان کنگری-سومری:
1- در زبان «کنگری-سومری» واژه ی «قه بوس، قابوس-qabus» به چشم میخورد.
معنای این واژه را «گله ی گوسفند، پوست گوسفند» نوشته اند. با توجه به اینکه در ساختمان
قوپوز مقداری پوست به کار میرود، احتمالا به این مناسبت ساز مورد بحث را چنین نامیده اند، یعنی ساز پوستی.(؟).(اینجا معنای کلمه ی «قابوس» نیز جلب توجه میکند، قابوس، کاووس؟...).
2- باز در زبان کنگری-سومری، به واژه ای به شکل «قابزی-qabzi» و به معنای: تمیز کردن،
دباغی کردن، برخورد میکنیم، احتمال داده اند که واژه ی قوپوز با این واژه ی سومری
مرتبط باشد.(S.Music, p.57).
3- باز در زبان کنگری-سومری، کلمه ی «قابزوزو-qabzuzu» را ملاحظه می کنیم. صورت
«آکدی-Akkad» این واژه را «کاب زوزو-kabzuzu» ثبت کرده اند. اما معنای این این کلمه
جالب به نظر می رسد، یعنی: مرد کاردان، ریش سفید و مرد مجرب، باتجربه.(p.s.d, p: 73).
به نظر می رسد و آنطور که در داستان های «دده قورقود» هم ملاحظه می کنیم، نوازندگان قوپوز، معمولا مردانی کاردان و ریش سفیدان قوم و قبیله بوده اند و مشکلات و اختلافات مردم را رتق و فتق میکرده اند...؟
4- اما آخرین کلمه ای که در مجموعه ی واژگان زبان کنگری-سومری جلب توجه میکند
و میتواند با نامواژه ی قوپوز نزدیکی بیشتری داشته باشد و ما را به مقصود خود نزدیک
سازد و حتا امروزه روز نیز تقریبا به همان صورت، اما با تغییر اندکی در معنا، در زبان ترکی
مصطلح و متداول است، واژه ی «کاموش،قاموش،قمیش-kamuş, qamuş» است.
این واژه ی سومری ضمن اینکه میتواند ریشه ی نامواژه ی قوپوز باشد، معنای
تامل انگیزی هم دارد. معنای آن در زبان کنگری-سومری عبارت میشود از : **از زیر زبان کسی
حرفی را بیرون کشیدن، و حرف و سخنی را با ایما و اشاره، به کسی فهماندن.**
(P.S.D, p: 134)
ضمن اینکه من خود معتقد هستم که نامواژه ی قوپوز میتواند از این واژه ی سومری
برآمده باشد، واژه ی ترکی «قمیش، قامؽش-qemiş, qamış» را نیز همان واژه ی سومری میدانم. و اینرا هم یادآوری میکنم که، قمیش، یا قامیش در زبان ترکی همان نی است که نام دیگرش را «قارغؽ-qarğı» میگویند. هر دو این کلمات در مناطق مشکین و موغان و اردبیل کاملا مصطلح است. قارغؽ و قمیش علاوه بر اینکه به کار ساختن انواع نی، نی لبک و زورنا- سورنا و سۆمسۆ و...مورد استفاده قرار میگیرد، کاربردهای دیگری هم دارد.
در اینجا لازم میدانم اشاره کنم که فونم های «م-m» و «ب-b» و همچنین فونم «پ-p»،
در تحولات تاریخی-فونتیکی واژه ها، به هم تبدیل میشوند و این دگرگشت های فونتیکی
کاملا قانونمند است.
پایان
🆔@meshkinAcademyRX
«سقراط» معتقد است که انسان به دنبال زیبایی روح و فضیلت است، از این رو، در اندیشه ی «سقراط» وحدت زیبایی و نیکی نمود یافته است.
از نظر «سقراط» زیبایی چیزی است که سودمند باشد و به همین سبب در دوره باستان از همه مهارت ها ذیل عنوان (تخنه-techne) به معنای «هنر-فن» یاد می شود.
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(2)
«تقدیم به حضرت دوست!»
بعضی آگاهی ها در باره ی نامواژه ی «قوْپوز-qopuz»
رحمان پوراکبر خیاوی (روشن خیاوی)
دکترای تخصصی فیلولوژی ، Ph.D
ادامه ی بخش قبلی:
...اینک شکل ها و صورت های مختلف نامواژه ی «قوپوز» را در میان ملل مختلف آلتای زبان می آوریم و تلاش می کنیم تا ریشه ی آنرا در زبان «کنگری-سومری» پیدا کرده و نشان دهیم:
ترکی آلتای-T.Alt: تئمیر قوْموز-temir qomuz: دمیر قوْپوز، قوْپوز فلزی،
ترکی آلتای-T.Alt: کوْموْس-komos،
ترکی آلتای-T.Alt: کوْبؽس-kobıs،
ترکی باشقؽر-T.Bşkr: کوبؽز-kubız،
ترکی باشقؽر-T.Bşkr: کومؽز-kumız،
ترکی باشقؽر-T.Bşkr: آغاج کومؽز-ağac kumız،
ترکی باشقؽر-T.Başkrآغاج کوبؽز-ağac kubız،
ترکی باشقؽر-T.Bşkr: تیمئر کومؽز-timer kumız،
ترکی باشقؽر-T.Bşkır:تیمئر کوبؽز-timer kubır،
زبان چینی-Çin: کوْقیز کاپی-koqiz kapi، صورت بخش دوم این واژه را همچنین «کوْقین-koqin» هم ثبت کرده اند. به نظر می رسد این واژه در زبان هجایی چین، واژه ای دخیل یا عاریتی-lown word است، و از زبان ترکی وارد زبان چینی شده باشد.
ترکی چوۉاش-T.Çuvaş: ژوپاس-jupas، در این واژه فونم «ق-q» به فونم «ژ-j» تبدیل شده است.
زبان ائۉئنکی-Evengi: پورکیپ کاۉون-purkip kavun، (کاۉون- قاۉون- قاۉماق- آۉماق- اوْۉماق؟).
اشاره: زبان «اؽۉئنکی-Evenki، زبانی از خانواده زبانی «مانچو- تونگوز-Manchu-Tungus»است. این خانواده ی زبانی یکی از پنج شاخه از گروه زبان های آلتای میباشد. گویشوران لهجه های مختلف این زبان در مناطق شمال و مرکز فدراسیون فعلی روسیه ساکن هستند. در جمهوری های خود مختار، به عنوان زبان رسمی به کار میرود.
ترکی قزاقی-T.Qzk: کوْمؽز-komız،
ترکی قزاقی- T.Qz: تئمیر کوْمؽز- temir komız،
ترکی خاکاس-T.Xks: تئمیر کوْمؽس-temir komıs،
زبان خانتی-Xanty: تومرا-tumra،
زبان خانتی-Xanty: توْمرا-tomra،
اشاره: زبان خانتی، یکی از زبان های خانواده زبانی «فینو-اوگریک-Finno-Ugric»، از شاخه ی زبانهای «اورالیک-Uralic» میباشد. گویشوران این زبان در مناطق غرب سیبری و روسیه ساکن هستند. این زبان در آن جمهوری های خود مختار، زبان رسمی شناخته میشود. زبان خانتی قبلا با نام «اوستیاک-Ostyak» نامیده میشد.
ادامه دارد...
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
(1)
«تقدیم به حضرت دوست!»
بعضی آگاهی ها در باره ی «قوْپوز-qopuz»
رحمان پوراکبر خیاوی(روشن خیاوی)
فیلولوژی، Ph.D
اشاره: یادداشت زیر را چند روز پیش در میان یادداشت هایم پیدا کردم. این یادداشت، آنطور که در پایان نوشته قید شده، مربوط به سال ۱۳۸۰ شمسی میشود. وقتی مطالعه اش کردم، به نکات جالب توجهی برخوردم و فکر کردم شاید برای دوستان علاقمند به این موضوعات نیز نکات مفیدی دربر داشته باشد.
قریب به اتفاق پژوهشگران عرصه ی تاریخ و فلسفه و...و حتا موسیقی، همواره تلاش میکنند تا پایه و مایه ی همه علوم بشری را به یونان باستان پیوند بزنند. در مواردی هم که سرنخی در یونان باستان پیدا نمیکنند، به اشاره ای اندک و گذرا به حقیقت موضوع، آنهم از سر ناگزیری، بسنده کرده و از بحث دور میشوند. از آنجمله است یک یهودی آمریکایی که در تاریخ آلات موسیقی تحقیقات زیادی به عمل آورده. نام این شخص «لئونارد فوکس-Leonard Fox» است، که در سال ۱۹۱۷ میلادی کتابی با عنوان: «چنگ یهودی-The Jew,s Harp» منتشر کرده و در آن تلاش فراوان به کار برده تا اصل و نسب سازهای زهی را به یهودیان باستان نسبت بدهد. البته حدود چهارصد سال، پیش از این شخص، یهودی دیگری، که آنهم ظاهراً اهل انگلیس بوده، به نام «گوردون فرایزر-Gordon Frasier»، در سال ۱۵۹۵ میلادی، با نوشتن کتابی با همین نام (The Jew,s Harp» تحقیقاتی در موضوع مورد بحث به عمل آورده بود.
نکته ی جالب توجه در کار آقای «لئونارد فوکس»، که گفتیم حدود چهارصد سال بعد از سلف خود کتابی درباره ی سازهای زهی نوشته، این است که، این شخص در پایان کتاب خود به این نتیجه رسیده است که، مواد به کار رفته در ساخت این نوع سازها و فکر ساخت و خلق این مدل و گونه ساز، از آن مردمان بومی «سیبری» و «اسکیمو»ها و «موغول» ها و مردمان «آلتایی» است. علاقمندان به اطلاعات بیشتر میتوانند به کتاب زیر مراجعه نمایند:
The Jew,s Harp. At the Down of the new millennium part. Australia,s music newspaper, 1999, p: 11
شکل های مختلف نامواژه ی «قوپوز» در میان ملل آسیایی:
قبل از دادن صورت های مختلف نامواژه ی «قوپوز-qopuz»، لازم به اشاره است که در میان ملل آسیایی، که عمدة جز ملل آلتای زبان به حساب میآیند، به دو نوع «قوپوز» برخورد
می کنیم:
الف- یک نوع قوپوز فلزی که کلا از آهن و مس ساخته می شد، که این نوع از قوپوزها با راه یافتن غربی ها به سرزمین های شرقی و آشنا شدن آنها با هنر و مخصوصاً با موسیقی مردمان آسیا و مخصوصاً با ملل آلتای زبان، به دنیای غرب برده شد و به دست اهالی موسیقی آن دیاران رسید، و همینطور با پیشرفت تکنولوژی و ایجاد کارخانه های مختلف، آنهم در امر تولید در همه زمینه ها، از آنجمله تولید کارخانه های آلات موسیقی، «قوپوز فلزی» نیز دچار تغییراتی شد، بطوریکه امروزه روز همان ساز شرقی(قوپوز) را در اشکال و انواع مختلف و با نام «گیتار» ملاحظه میکنیم.
ب- نوع دیگر از قوپوزها، در میان ملل آلتای بود که سراسر از چوب ساخته میشد. به نظر میرسد که این نوع از قوپوزها، از قدمت و اصالت بیشتری برخوردار بوده باشد. در حقیقت اگر به عمق تاریخ سفر کنیم، درخواهیم یافت که مواد اولیه ی به کار رفته در ساخت اسباب و آلات زندگی- آنهم در هر زمینه ای، چوب بوده است. برای مثال میتوان «آلاچؽغ-alaçığ» را نام برد، که در سازه ی آن حتا یک عدد میخ هم به کار نرفته است. این نشان میدهد که تاریخ و قدمت این وسایل و سازه ها به عصر قبل از کشف فلز میرسد. و در عین حال، خود نشان دهنده ی دیرینه گی تمدن این ملل نیز میباشد. در واقع این وسایل و لوازم، بخشی از تاریخ تمدن ملل آلتای میباشد...اما همین نوع دوم قوپوز نیز در موسیقی ملل غربی وارد شد و با تغییراتی اینک به فراوانی مورد استفاده قرار می گیرد.
اینک شکل ها و صورت های مختلف واژه ی «قوپوز» را در میان ملل مختلف می آوریم:
ادامه دارد...
🆔@meshkinAcademyRX
تقدیم برای دختران و پسران کم سن و سال که در جنگ غزه از نعمت پدر و مادر محروم شدند! حتما گوش کنید ر.خ
Читать полностью…از سایت علمی بیگ بنگ
تاکنون چند انقراض بزرگ رخ داده است؟
بیگ بنگ: به تازگی استدلالی مطرح شده که زمین را در آستانهی انقراضی بزرگ نشان میدهد، این فاجعهای که یکی از اولین قربانیان آن انسان خواهد بود را ششمین پایان برای جهان پس از بیشتر از ۶۵ میلیون سال زندگی مینامند.
در طول عمر زمين چندين بار و به دلايل مختلف شرايط به گونهاي رقم خورده که نسل اکثر موجودات ساکن بر روي اين سرزمين از بين برود و پس از آن زمين به آنهايي که توانايي تطابق بيشتري داشتهاند به ارث برسد. تاکنون انقراضها به دلايل طبيعي مانند آتشفشانها و شرايط آب و هوايي سخت و يا تغيير در سطح اکسيژن و برخورد سيارک به وقوع پيوسته است، اما آيا زمان اين فجايع تمام شده است و زمين به خانه تکاني ديگري دست نخواهد زد.
با افزايش روز افزون جمعيت انساني و تغيير شرايط اقليمي، انسان نسل بسياري از جاندران را به سمت نابودي کشيده است و بسيار غير محتمل خواهد بود که با نابود شدن باقي گونهها نسل انسان در امان بماند. آيا در ميانهي انقراض مصنوعي بزرگي قرار گرفتهايم و همانند دايناسورها انسان نيز زمين را به گونهاي ديگر از موجودات خواهد سپرد. تاريخ زمين در دل خاک و در ميان فسيلها نوشته شده است، دانشمندان با بررسي آثار به جاي مانده از آن دوران بر رخ دادن پنج انقراض بزرگ تاکنون توافق دارند و شواهد بحث برانگيزي از يک انقراض ديگر نيز به دست آوردهاند.
۱- انقراض اردويسن-سيلورين (Ordovician-Silurian)
اولين انقراض بزرگ در تاريخ زمين در ۴۴۰ تا ۴۵۰ ميليون سال پيش دو اوج مرگبار به فاصلهي صدها هزار سال داشته است. در اين زمان اکثر موجودات در درياها زندگي ميکردند، پس تعداد زيادي از موجودات دريايي آن زمان مانند تريلوبيتها، براکيوپودها و گراپتوليتها نابود شدند. در طي اين مرگبارترين انقراض سوم، ۶۰ تا ۷۰ درصد از تمام گونههاي جانداران از بين رفتهاند.
ordovician-silurian_extinction_event_1
۲- انقراض دونين پسين (Late Devonian)
در ۳۶۰ تا ۳۷۰ ميليون سال پيش تا سه چهارم از تمام گونههاي زنده به کام مرگ فرو رفتند، هرچند ممکن است اين انقراض مجموعهاي از چندين فاجعه در امتداد يکديگر بوده باشد اما به دليل نزديکي زماني آن را يک انقراض ميشناسند. زندگي در آبهاي کم عمق بيشترين صدمه را از اين چکش مرگ دريافت کرده است به نحوي که تا صد ميليون سال پس از آن هيچ گونهي جديدي از مرجانها تکامل پيدا نکرده است.
Late Devonian landscape, artwork
۳- انقراض پرمين-ترياسه (Permian-Triassic)
به اين فاجعه مرگ بزرگ گفته ميشود که نامي است برازندهي بزرگترين انقراض تاريخ زمين؛ ۲۵۱ ميليون سال پيش بر اثر انقراض پرمين-ترياسه تا ۹۷ درصد از کل موجودات زندهي زمين از بين رفتند و تنها سه درصد باقي مانده توانستند چرخهي تکامل را ادامه داده و زمين را زنده نگه دارند، و از اين زمان به بعد هرچه بر روي زمين زيسته از اين سه درصد نشأت گرفته است.
Early Earth, computer artwork
۴- انقراض ترياسه-ژوراسيک (Triassic-Jurassic)
۲۰۰ ميليون سال پيش و در طول ۱۸ ميليون سال پاياني دورهي ترياسه، دو يا سه تغيير در شرايط اقليمي باعث رقم خوردن اين فاجعهي بزرگ شده است. تغييرات آب و هوايي، فوران آشتفشاني، سيل گدازه و سرانجام برخورد يک سيارک از متهمان پديد آمدن اين فاجعه که به انقراض نسل سه چهارم از موجودات زنده منتهي شد شناخته ميشوند.
Artist's impression of Triassic period landscape.
۵- انقراض کرتاسه-پالئوژن (Cretaceous-Paleogene)
انقراض کرتاسه سوم که به انقراض K/T نيز شناخته ميشود در ۶۵.۵ ميليون سال پيش رخ داده است. اين فاجعه به علت منقرض شدن نسل دايناسورها مشهورترين انقراض تاريخ به شمار ميآيد، با اين حال فقط دايناسورها قرباني اين رويداد مرگبار نبودهاند و موجودات بسياري از جمله آمونيتها، بسياري از گياهان گلدار و آخرين پتروزاروسها در طي اين واقعه از بين رفتهاند. در اين انقراض ۷۵ درصد از کل جانداران زمين نابود شدهاند.
Extinction of the dinosaurs, artwork
ششمين انقراض
حدود ۲۰ سال است که دانشمندان به شواهدي از وجود يک رويداد مرگبار در دوران پرمين ميانه (۲۶۲ ميليون سال پيش) دست پيدا کردهاند.
(منبع: سایت بیگ بنگ)
🥀✒️🌞🖌🥀
(1)
«تقدیم به حضرت دوست!»
«شعر، زبان و نقد شعر»
رحمان پوراکبر خیاوی (روشن خیاوی)
دکترای فیلولوژی، Ph.D
قبل از هر چیز به این نکته اشاره که کلمه ای که ما در زبان مادری خود-ترکی، بطور عام در معنای نقد شعر و داستان و هرگونه اثر هنری به کار می بریم، یعنی کلمه ی «تنقید»، با اینکه یک کلمه ی عربی و ظاهراً از باب تفعیل و مصدر است، این کلمه در خود زبان عربی اصلا کاربرد ندارد و در متون عربی نیز پیدا نمیشود. بعضی از لغت شناسان و فرهنگ نویسان شناخته شده نیز در باره این کلمه اظهار کرده اند که «...تنقید درست نیست...». این جمله را مرحوم علامه دهخدا ذیل واژه ی نقد، و با دست خط خود نوشته است.(رک فرهنگ معین). اما به هرحال این کلمه ی عربی «تنقید» در معنای نقد ادبی در زبان ترکی آذربایجانی برای خود جای باز کرده و پذیرفته شده است.
نوشتن درباره ی شعر و همینطور نقد شعر در وجیزه ای چند خطی، نه می گنجد و نه چندان بایسته است، اینکه شعر چیست و نقد شعر چگونه است؟ در واقع بیان اینک شعر چیست؟ موضوعی بسیار وسیع و دارای شاخ و برگ فراوانی است. اما بطور خلاصه و در چند سطر میتوان گفت: متاسفانه در باره ی شعر نیز، همانند همه ی علوم تجربی و نظری، عالمان غربی همواره تلاش کرده اند نخستین خاستگاه شعر و نقد شعر را نیز به یونان نسبت دهند، اما هیچوقت از خود نپرسیده اند و این پرسش را پیش نکشیده اند که آیا تمدن یونان و حتا مصر باستان، همانند قارچی به یکباره از زمین روییده و به کمال رسیده است؟ این در حالیست که فیلسوفانی در همان یونان باستان بودند که به شدت مخالف هنر و مخصوصاً هنر شعر بودند. شناخته شده ترین آنها «افلاطون» و حتا استادش بوده اند. افلاطون کار شاعر را، از لحاظ اخلاقی: «مایه ی گمراهی و فساد عامه میداند.»(98فن شعر ارسطو). این در حالی بود که افلاطون اخلاق را جستجوی سعادت برای فرد و سیاست را جستجوی سعادت برای جامعه میدانست.(34،همان)
در واقع و به سخن امروزی، افلاطون همه چیز را و حتا فرد را و حقوق اجتماعی فرد را فدای
رویای خود میکند، رویایی به نام «اوتوپیا یا مدینه ی فاضله».
اگر نیک بنگریم آرزوی رسیدن به همان مدینه ی فاضله، یا اوتوپیا و یا جمهوری آرمانی افلاطون را در طول تاریخ و حتا در جهان معاصر نیز میتوانیم ببینیم...من حیفم می آید از این نکته ی مهم و جالب به راحتی بگذرم و اشاراتی هرچند کوتاه بر آرا و اندیشه های افلاطون در باره ی جامعه ی آرمانی اش نکنم. به باور افلاطون اگر سخنور و شاعری هم در چنان جامعه ای پیدا شود، باید آن شاعر را با احترام و تجلیل از قلمرو مدینه ی فاضله بیرون کرد، چرا که در مدینه ی فاضله، شاعر جایی ندارد و چنین جامعه ای او را برنمی تابد. و اگر برای تجلیل از قهرمانان مدینه ی فاضله، شعر و شاعری حضور بیابد، بر طبق نوشته ی افلاطون در «رساله ی قوانین»، شعر و خود شاعر میباست با قوانین و رسوم مدینه ی فاضله موافق و همسو باشد.
ملاحظه میشود که «افلاطون» شعر و حتا آهنگ شعر را هم در راه مصالح مدینه ی فاضله ی مورد نظر خود، فدا میکند، وحتا شعری را که مثلا شاعری کم مایه و بی مایه سروده باشد، اما همسو و موافق مصالح مدینه ی فاضله ی خود باشد، ارج می نهد... انعکاس اندیشه های این چنینی «افلاطون» را در کتاب «هنر چیست؟» تولستوی، نویسنده ی سرشناس روسی هم میتوان دید.
ادامه دارد...
🆔@meshkinAcademyRX
🥀✒️🌞🖌🥀
۱۴۰۰/۳/۲۰
تقدیم به حضرت دوست،
و به یاد هفته نامه ی بی جایگزین «ۉراۉی»
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
«ۉراۉی-Vəravi»
نگاهی به معنا و ریشه شناختی-Etymology آن
در منابع قدیمی از جمله ی نام هایی که برای مشکین شهر، یا «خی ێوْ-Xiyo» ذکر کرده اند، یکی هم نام «ۉراۉی-Vəravi» است. در این نوشته ی کوتاه تلاش میکنیم معنا و ریشه ی این نامواژه را در حد مقدور روشن سازیم. این نامواژه از دو قسمت زیر تشکیل شده است:
۱-ور-vər
۲-آۉ-ی-av,i
۱-ۉر-vər: ما در باره ی این واژه در جلد اول و دوم «فرهنگ سومر» بطور مشروح سخن گفته ایم، خلاصه ی سخن این است که، ۉر در زبان کنگری- سومری، به معنای شهر و آبادی و سرزمین است، این کلمه در پروسه ی زمانی بسیار طولانی و چند هزار ساله، دچار دگرگشت های فونتیکی-Phonetic شده و صورت های مختلفی پیدا کرده است، در روزگار ما نامواژه های زیر را میتوان نشان داد که صورتهای گوناگون واژه «ۉر-vər» هستند:
ۉر-vər: ۉره غول-Vərəğul، ۉرگه هان(ۉرگهان)-Vərgəhan، ۉرآمین، ...
اور-Ur: اورامان، اور: روستایی در جنوب غربی مشکین...
ۉیله- Vilə: ۉیله دره و...
بیل- Bil: بیلۉئردی، بیلقان، و...
بیله- Bilə: بیله سوۉار، و...
این بخش از نام مورد بحث را اینک در زبان های اروپایی، در قالب کلمات ویلا-villa، به معنای خانه ی ییلاقی و ویلا، و همچنی «ویلیج-village: روستا و آبادی ... میبینیم.
پس بخش نخست نامواژه ی «ۉراۉی-Vəravi»، یعنی «ۉر» در زبان کنگری-سومری، یعنی: شهر، آبادی، زمین، منطقه، ولایت...
اما بخش دوم: از نامواژه ی ۉراۉی، عبارت است از «آۉ-av»، آۉی-avi
در بررسی لغتنامه ها و فرهنگ هایی که تا کنون به دنبال رمزگشایی و قرائت الواح متعلق به مردم کنگر-سومر، تدوین و تالیف شده است، و البته این کار سترک علاوه بر زبانشناسان بنام کشورهای مختلف جهان، از طرف دو دانشگاه معتبر پنسیلوانیا و میشیگان صورت گرفته و اینک نتایج کار آنها به صورت فرهنگها و لغتنامهها در اختیار پژوهشگران علاقمند قرار دارد، به لغت های زیر برمیخوریم:
۱-آ. او، ها. او- a. u, ha. u=هااو=هوۉ= هوْۉلاماق: هوْۉ: التهاب، ورم، باد...هوْۉخورماق: گرم کردن انگشت ها به وسیله ی دمیدن نفس، گرم کردن با نفس(مرحوم استادبهزادی).
اگر دقت کنیم مفهوم «هوْۉ-hov» یعنی سرما، سوزش سرما، در معنای واژه ی «هوۉلاماق» نهفته است. اما نکته ی مهم و جالب توجه برای علاقمندان دانش ریشه شناسی-Etymology، یک قاعده ی تاریخی- تطبیقی فونتیکی است، و آن دگرگشت و تحول فونم «ه-h» به فونم «س-s» است، این تحول هم اکنون در بین گویش های مختلف ترکی و حتا در زبان های هند و اروپایی هم دیده میشود، به عنوان مثال:
هند= سند، ده= دست، و... چند مثال در گویش های ترکی:
ساغ-sa: دیری، سلامت،
در ترکی باشقرد: هاۉ-hav: ساغ
ساغلؽق
در ترکی باشقرد: هاۉلؽق-havlıq
ساغماق
در ترکی باشقرد: هاۉیۉ-haviv
ساغمال
در ترکی باشقرد: هاۉؽلقان- havılqan
ساققال
در ترکی باشقرد: هاکال، هاقال- hakal
سؽخؽنماق
در ترکی باشقرد: هاقلانیۉ- haqlaniv(-نیۉ-niv علامت مصدر در ترکی باشقرد است)
ساققؽز
در ترکی باشقرد: هاقؽز- haqız
برای نشان دادن چنین دگرگشت فونتیکی، میتوان صدها مثال آورد.
حالا اگر این معنی را بپذیریم، معنای «ۉراۉی-Vəravi» میشود: شهر سرما، شهر یا آبادی که آب و هوایش سرد است.
اما به واژه ای دیگر در زبان کنگری- سومری برمیخوریم، و آن به صورت زیر است:
«آ.او، آ. ۉ-a.u , av=آۉ-av»: جایی که آب ها فوران میکند، سرزمینی که آبها از زیر زمین میجوشد و فوران میکند، سرزمین آبهای زیرزمینی...spring flood water, high water from under earth
اگر این معنا را بپذیریم، معنای نامواژه ی «ۉراۉی-Vəravi» میشود:
«سرزمین، یا شهر، یا محل آبهایی که از زیر زمین فوران میکند!»
به باور نگارنده، این معنای دوم، نزدیک ترین و درست ترین معنای نامواژه ی «ۉراۉی-Vəravi» میتواند باشد.
رحمان پوراکبر خیاوی(روشن خیاوی)
فیلولوژی-Ph.D
___________________________________
منابع و مآخذ این نوشته به قرار زیر است، در ضمن علاقمندان به مباحث ریشه شناسی-Etymology، میتوانند به همین کتابها مراجعه نمایند و استفاده کنند:
1. PSD, 2005
2. Sumerian Lexicon, Johnn A. Halloran, 1997,
3. Peter Chong, Ural-Altaic Etymology, 1998
4. A. Toth, Hungarian Etymology, 2007
5. Patrik Ryan, 1992, Nostratic Etymology,
6. F. Hamori, Sumerian Lexicon,...
7. Starostin, Altaic Etymology....