▫️عشق اوچون تشکّور ائدیرم.
تشکّور ائدیرم،
منه ایلک دفعه عشقی داددیردیغین اوچون،
منه، سئوهرک یاشاماغی اؤیرتدیگین اوچون،
حیاتا سیمسیخی ساریلماغی گؤستردیگین اوچون.
تشکّور ائدیرم،
منه سئوگینی، حسرتی، آجینی داددیردیغین اوچون،
منی قیسقانج و نازلی بیر قیز ائتدیگین اوچون،
منه بیر باخیشینلا حیاتی توزپمبه* گؤستردیگین اوچون.
تشکّور ائدیرم،
آز دا اولسا منه قلبینده بیر یئر آییردیغین اوچون،
منی بیرآزجیق دا اولسا سئودیگین اوچون،
منه اونودولمازلیغی قانیتلادیغین اوچون.
تشکّور ائدیرم،
گؤزلریمی آچدیغین اوچون.
سون کز تشکّور ائدیرم،
قلبیمده قاپانمایاجاق بیر یارا آچدیغین اوچون.
بو تشکّورلر آز بئله.
#اومید_یاشار_اوغوزجان
*آچیق پمبه رنگی (چوخ گؤزل)
#شعر_اوجاغی
@SheirOcagi
🔹دعوی بیمعنی
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بیسبب نفروختم
دعوی بیمعنیات را سوختم
زانکه میگفتی نیام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است
#مجذوب_تبریزی
@tanarshenasi_ketab
🌸«گؤزۆمۆن ێاش لارؽ بسله ێر سنی!»🌸
دومان نازلاێاندا داغلارؽن دؤشۆن
کؤنلۆمۆن تئل لری سسله ێر سنی
اێله شر هر سحر دومان لار قؽزؽ
اۆزۆمۆن سوْلوخموش پنجرسینده
سۆزۆلر باخؽشؽمئن گۆنشه سارؽ
گؤرنده گؤزلریم هر سحر سنی
قاماشار گؤزلریم گۆنه باخاندا
گؤزۆمۆن ێاشلارؽ سسله ێر سنی
سن کی بیر عطیر لی قؽش چیچه گی سن
گؤزۆمۆن ێاشلارؽ بسله ێر سنی!
«آێمارا-Aymara»
سخت نازک گشته جانم از لطافت های عشق،
دل نخواهم، جان نخواهم، آن من کو؟ آن من؟
حضرت مولانا
🌸«گؤزۆمۆن ێاش لارؽ بسله ێر سنی!»🌸
دومان نازلاێاندا داغلارؽن دؤشۆن
کؤنلۆمۆن تئل لری سسله ێر سنی
اێله شر هر سحر دومان لار قؽزؽ
اۆزۆمۆن سوْلوخموش پنجرسینده
سۆزۆلر باخؽشؽمئن گۆنشه سارؽ
گؤرنده گؤزلریم هر سحر سنی
قاماشار گؤزلریم گۆنه باخاندا
گؤزۆمۆن ێاشلارؽ سسله ێر سنی
سن کی بیر عطیر لی قؽش چیچه گی سن
گؤزۆمۆن ێاشلارؽ بسله ێر سنی!
«آێمارا-Aymara»
🥀✒️🌞🖌🥀
«تقدیم به حضرت دوست!»
شعر، زبان و نقد شعر
poetry , Language and Poetry Criticism,
Dichtung, Sprache und Dichtungskritik,
رحمان پوراکبر خیاوی(روشن خیاوی)
فیلولوژی-Ph.D
ادامه از بخش های پیشین...
«دریسی سوْێولور آنلارؽن،
ۉ سؤزجۆکلر دوزلاق دؽر،
سه پیلیر آنلارؽما،
دوْداغؽمدا دئهشتله نیر پارتلاێؽشلار!...»
(شادروان مهسا عبدالعلی زاده)
در بخشی از این نوشته، گفتیم که: در پیام سالهای اخیر شعر آذربایجان ، پیشانویسی را میتوان تشخیص: ما باید همه چیز را از نو به زیر ذره بین باز اندیشی بگذاریم، همه چیز را از اول آغاز کنیم، تولد نو انسان را تدارک ببینیم، باید از نو خود شناسی را، خدا شناسی را، زندگی را و زندگی کردن را بیاموزیم، عشق ورزیدن را، و دوست داشتن و دوست داشته شدن را فرا گیریم و تمرین کنیم، شعر گفتن را، ترانه سرودن را، بایاتی خواندن را از نو بیاموزیم، داستان خود را از نو بخوانیم و بهم باز گوییم، نگاه کردن را، و طور دیگر دیدن را و شنیدن را...زیبا اندیشیدن و سخن گفتن و خواندن و زمزمه کردن را، نفس کشیدن را، و اراده کردن را، و عاشق شدن را و همنوایی و مکالمه با ستارگان را، ماه و خورشید را ، و جهان را و طبیعت را، و جنگل و کوه و رود را، سخن گفتن با کبوتران چله نشین حرم را، و چلچله ها را و گنجشک های نشسته بر درخت خانه ی همسایه را، و...و...و. ما باید با انسان طور دیگری سخن بگوییم، و طور دیگری برای انسان بیندیشیم و ببینیم...و باید انسان را طور دیگری بیندیشیم!
در پایان بخش بیست و چهارم این نوشته، گفتیم:
شاعر ناله ی ستارگان را، مویه ی نرم و نجیب و گریه ی ماه را و هراس و نگرانی خورشید از فردای انسان بی کس را می شنود...شاعر همه ی این «از هم پاشیدگی جهان انسان» را با تمام وجود و جان دردمند خود لمس میکند، و همین درد کشیدن ها به شاعر «خلعت جاودانگی انسان کامل» را عطا می کند...
و ببینید «مهسا»ی آرمیده در آغوش سرد خاک، چه بیدار دلانه آینده ی فاجعه بار انسان «ره گم کرده» را پیشاپیش مویه میکند:
هسته ای بوْمبالارؽن سس سیزلیێی،
ێاتؽرتدؽ ایچیمده-
ایفئل بورجوندان اوجا تیکدیێین-
سؽۉگی بینالارؽنؽ!...»
و شعر بالایی را با شعر شاعری نامدار از اروپا در کنار هم میگذاریم:
...خانه مهیاست،
سفره نیز در انتظار،
آوارگانی چند،
از راهی تاریک در می رسند،
آواره به درون می آید،
رنج، درگاه را سنگستان کرده است،(جرج تراکل)
به باور «هایدگر»، «این اهمیت ندارد که شعر را چه کسی سروده است»، چرا که امکان ندارد تاریخ نام سراینده ی شعر اصیل را به فراموشی بسپارد. شعر باید آنقدر اصیل و رسا و ماندگار باشد که بتواند نام سراینده اش را-«نام شاعر را به فراموشی بسپارد.»
در دو قطعه شعر بالایی-یکی از «مهسا عبدالعلی زاده» شاعر آذربایجانی و دیگری از «گئورگ تراکل» شاعر اتریشی، «حتا یک کلمه ی نا آشنا و مبهم برای مردم روزگار ما، یافت نمیشود.».
زبان، اندیشه را زمینی، و حتا قابل دسترس و دیدنی و لمس کردنی میکند. سرعت اندیشه، مافوق تمام سرعت ها است، اما زبان آنرا به سلطه ی خود در آورده و زمینی میکند. و با این کار، زبان اندیشه را ماندگار میکند، ماندگار در میان انسان ها، ساکن کوی انسان ها. «هومر» شاعر جاودانه ی یونان، در جایی از «ایلیاد» از سرعت اندیشه یاد میکند: «سرعتی چون اندیشه...». اما زبان این سرعت فوق العاده را، با کار و عمل کتابت و نوشتن بر روی الواح و سنگ ها و بعدها روی پوست درخت و حیوان و پس بعدها بر روی انواع کاغذ، زمینگیر کرده و میکند، بطوری که میتوان گفت نوشته بواسطه ی زبان منجمد میشود، و یا نوشته ها اندیشه های منجمد هستند. اندیشه های اسیر در دست انسانها!...
«نزار قبانی»(1) در باره ی شعر چنین میگوید: شعر گیاهی درونی است، از نوع گیاهان بالا رونده، که انبوه میگردد و در تاریکی درون زاده میشود. بیشه ای نیزار است که کسی از چگونگی آن آگاه نیست، مگر آن کسی که مراقب بوده درخت ها در داخل بیشه چگونه یکایک رشد میکرده است....(ص۴). 👇👇
@meshkinAcademyRX
__
۱- «نزار توفیق قبانی-Nizar Tawfiq Qabbani»، متولد ۲۱ مارس ۱۹۲۳ در دمشق، در همان شهر در رشته ی حقوق دانشگاه دمشق فارغ التحصیل شد. مدت ها در دستگاه دپلماسی سوریه و در شغل های سیاسی کار کرد. شعرهایش بیشتر عاشقانه و ناسیونالیسم عربی میشود. شعر نزار قبانی را نقطه ی عطفی در تاریخ شعر عرب دانسته اند. هم از لحاظ محتوا و هم از جهت قالب های به کار گرفته، شعر قبانی «یکی از پدیده های شعر نو عرب شناخته میشود ». قبانی به زبان های انگلیسی و فرانسوی و اسپانیولی آشنا بود و از اینها زبان اسپانیولی را خیلی دوست داشت. وفات قبانی در ۱۹۹۸ در لندن اتفاق افتاد.
۳۰ مارس روز «مداد» است.
مداد با بذل و بخشش وجودش و کوتاه کردن عمرش-
به ما کمک میکند تا مشقهایمان را بنویسم-
و زندگی را مشق کنیم،
و چه بسا به خطا و اشتباه از عمر مداد استفاده می کنیم!
اما مداد با ایثار خود اشتباهات ما را نادیده میگیرد و-
و اجازه میدهد ما با پاک کردن اشتباهات خود-
دوباره و چند باره اندیشه و زندگی را بر صفحات کتاب بنگاریم!...
🌎@meshkinAcademyRX
منبع: گوگل
نام این تصویر زیبا "بی نهایت "است .
کهکشان راه شیری، شفق قطبی، قله و آب و آسمان در یک قاب
عکاس :جولیو کوبیانچی 👆
🌲🌳🌲🌳
به حقیقت رهبری نکردهاند بلکه رهزنی کردهاند.
همه حجابها یک حجاب است
و جز آن هیچ حجابی نیست
و آن « وجود » توست...
#شمس_تبریزی
@baghesabzeshgh
🌲🌳🌲🌳
تا نجویندت مجوی که ،
آنچه جویی؛
چون بیابی؛
به تو ماند و چون تو بُوَد.
#ابوالحسن_خرقانی
@baghesabzeshgh
نوروز بایرامی بوتون آزربایجانلیلارا موبارک اولسون
Novruz bayramınız mübarek olsun
.
🥀✒️🌞🖌🥀
«آیا این کتاب ها را خوانده اید؟
اگر نه، سعی کنید از فرصتی که کرونا برای مطالعه و اندیشیدن فراهم کرده،
حداقل با مطالعه ی بعضی از این کتاب ها، استفاده کنید،
البته به کوری چشم کرونا!...»
جبران خلیل جبران
پیامبر و دیوانه
نیکوس کازانتزاکیس
آخرین وسوسه مسیح،
زوربای یونانی
پائولو کوئیلو
کیمیاگر، یازده دقیقه، مکتوب
ویلهلم نیچه
چنین گفت زرتشت،
غروب بتها،
تبارشناسی اخلاق،
فراسوی نیک و بد
کی یرکگور
ترس و لرز،
شهریار مندنی پور
شرق بنفشه ،
مومیا و عسل،
هشتمین روز زمین
نیکولو ماکیاولی
شهریار
صادق هدایت
حاجی آقا،
زنده به گور،
بوف کور،
فئودور داستایفسکی
برادران کارامازوف
توماس هابز
لویاتان
زویا پیرزاد
چراغهارا من خاموش میکنم،
عادت می کنیم
د. ميگوئل سروانتس
دن کیشوت
ميلان کوندرا
بار هستی، جهالت
جلال ستاری
حالات عشق مجنون،
علی طهماسبی
اندوه یعقوب، بودنِ دشوار آدمی
هرمان هسه
گرگ بیابان،
دمیان،سیذارتا
شوپنهاور
در باب حکمت زندگی
ویتگن اشتاین
پژوهش های فلسفی
لیلیان وینیچ
خرمگس
کافکا
قصر، کالیگولا
آلبرکامو
بیگانه،
جورج اورول
مزرعه حیوانات، 1984
ژوزه ساراماگو
کوری
مصطفی مستور
روی ماه خداوند را ببوس،
چند روایت معتبر در بارهی برزخ
سنت اگزوپری
شازده کوچولو
یوستین گاردر
دنیای سوفی
دانالی توماس
ماجراهای جاودان در فلسفه
ریچارد باخ
جاناتان مرغ دریایی
مصطفی ملکیان
مهر ماندگار، راهی به رهایی، مشتاقی و مهجوری، حدیث آرزومندی
هاینریش بل
عقاید یک دلقک
محمد استعلامی
فرهنگنامه تصوف و عرفان.
جولیان جینز
منشا اگاهی در فروپاشی ذهن دوساحتی
در جدال با خویشتن
مهدی محبتی
شفیعی کدکنی
گزیده غزلیات شمس
پیتر کریفت
سه فلسفه زندگی
راجر کِیمییِن
درک و دریافت موسیقی
سایمون کریچلی
فیلسوفان مرده
هلموت ریتر
دریای جان
سوزان بلکمور
اگاهی
یوال نوح هرارای
انسان خردمند، انسان خداگونه
رادا کریشنان
تاریخ فلسفه شرق
میشل مالرب
انسان و ادیان
لویی ماسینیون
مصائب حلاج
نجیب مایل هروی
خاصیت آینگی
جان شیفته
رومن رولان،
@meshkinAcademyRX
اگر عاشق زیبایی هستی،
در طبیعت می توانی آنرا بیابی،
یکی از معنادارترین و زیباترین ویدئوها که تا حالا دیده ام،
توصیه می کنم حتما ببینید. ر.خ
تصویر روز ناسا ،۲۰ فروردین ۱۴۰۳عنوان:
ستاره ی دنباله دار پونز بروکس،
منبع: Shengyu Li & Shaining
تصویر روز ناسا
یک خورشیدگرفتگی که در اواسط فروردین -(۱۴ فروردین) در استرالیا مشاهده شد.
تاج خورشید و امواج الکترومغناطیس در اطراف تاج خورشید به خوبی دیده می شود.
(در ضمن، ناسا در ۱۷ فروردین نیز تصویری منتشر کرد که در آن تاج های خورشیدی مشخص تر دیده میشود که بعدا تقدیم خواهد شد)
منبع: گوگل-Phil Harte
🌸«گؤزۆمۆن ێاش لارؽ بسله ێر سنی!»🌸
دومان نازلاێاندا داغلارؽن دؤشۆن
کؤنلۆمۆن تئل لری سسله ێر سنی
اێله شر هر سحر دومان لار قؽزؽ
اۆزۆمۆن سوْلوخموش پنجرسینده
سۆزۆلر باخؽشؽمئن گۆنشه سارؽ
گؤرنده گؤزلریم هر سحر سنی
قاماشار گؤزلریم گۆنه باخاندا
گؤزۆمۆن ێاشلارؽ سسله ێر سنی
سن کی بیر عطیر لی قؽش چیچه گی سن
گؤزۆمۆن ێاشلارؽ بسله ێر سنی!
«آێمارا-Aymara»
🌹✒️🌞🖌🌹
(8)
1401/8/17
«تقدیم به حضرت دوست!»
«پدیدارشناسی روح هگل»،
دانش بلوغ انسان معاصر در
رسیدن به آگاهی است!»
رحمان پوراکبر خیاوی(روشن خیاوی)
فیلولوژی.Ph
«آگاهی آزادی» یا «دانش آزادی»
در پاره ی پیشین این نوشته گفتیم: آگاهی و درک و دریافت منزل و منزلت( موقعیت) انسان از طرف «انسان اندیشمند تاریخمند»، درکی خردورزانه و واقعی ارزیابی می شود. معنای این سخن این است که، آگاهی بنیان و اساس استوار و راستین درک و دریافت «واقعیت» است، با آگاهی است که انسان درک میکند و در می یابد که، مقام و منزل و منزلتش در ساحت هستی کجاست و کجا باید باشد؟ اینجا کلمه ی «واقعیت» بیشتر در مفهوم «جهان» و «موقعیت دم دستی» به کار رفته است.
«آگاهی» دارای رکن ها و یا بنیان های اصلی و پایه ای است، و اگر دقیقتر سخن بگوییم، چنین خواهد بود که، آگاهی دارای سه رکن یا بنیان اصلی است:
الف: بنیان نخست- هستنده ای که عمل آگاهی را انجام می دهد(سوژه)، یا موجودی که میتواند «آگاه» شود، یا فعل «آگاهی» را معنا ببخشد، معنامند کند و خود تبدیل به «هستومندی معنامند» گردد، یعنی: آنکه از حقیقت وجود خود و یا از حقیقت چیزی در خارج از وجود خود(ابژه) آگاه میشود، یا آنکس که فعل آگاهی در وجود بالفعل یا «سایه مند» او تحقق پیدا میکند، محقق میشود، و آن همانا «انسان اندیشمند تاریخمند» است. پس به تعریفی از انسان نیز دست می یابیم: انسان هستنده ای معنا دهنده و معنا بخش یا معنایاب است، یا انسان هستومندی است که معنا در روح و جان و ذهن او حضور می یابد، تجلی پیدا میکند و یا متجلی میشود، در نهایت میشود گفت: انسان هستومندی است که، آفتاب معنا و آگاهی در ساحت وجود او طلوع میکند و تمام وجود او را نور و روشنایی می بخشد. اما فراموش نکنیم که گفتیم: انسان هم، هستومند تاریخمند اندیشمندی است که، وجودش در ساحت هستی حضور پیدا میکند. پس ساحت هستی «ملجا تجلی آفتاب وجود انسان» است.
و به شکل دیگری اگر بگوییم: انسان هستومند تاریخمند اندیشمندی است که، هستی در کلیت خود، در وجود او، یعنی در وجود انسان حضور پیدا کرده و متجلی میشود. و از نگاهی دیگر: انسان تنها موجودی است که آفتاب هستی در ساحت وجود او طلوع میکند و وجودش را مالامال از نور و درخشندگی فضیلت و عشق و تمنا و عطش دانستن و آگاهی می سازد. و انسان یگانه موجودی در کره ی خاکی است که، جویای آگاهی و فضیلت و کرامت و صعود و عروج به جایگاهی بالاتر از آن است که اکنون در آنجا است و ایستاده است، یعنی عبور و گذر(aufhebung) از جایگاه الانگی به جایگاه بالاتر و کرامت مندتر است. هیچ موجودی در عرصه ی هستی، غیر از انسان، نه تاریخمند است، نه اندیشمند است و نه جویاگر و تشنه ی آگاهی و فضیلت و عشق و کرامت و شرف است. و این تنها امتیاز برتری انسان نسبت به سایر
موجودات روی زمین است. این تنها انسان است که، به معنای آگاهی و فضیلت و کرامت می اندیشد و آنرا مهمترین دغدغه و تعهد و رسالت خود در طول عمرش میشمارد، و این تنها انسان تاریخمند اندیشمند است که حاظر و مفتخر است تا به خاطر و برای آگاهی و فضیلت و کرامت و شرف حضور و بودن خود در ساحت هستی، تلاش کرده و حتا تمامیت هستی خود را- جان خود فدا کند، و یا از همه چیزش چشم پوشی نماید:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش! ( حضرت مولانا)
ب- رکن یا بنیان دوم آگاهی: خود و چیستی آگاهی است. اینجا به اندک توضیحی نیاز داریم:
میگوییم: فلان کس آدم آگاهی است،
یا فلان کس در مورد فلسفه و تاریخ دارای آگاهی است.
یا «سقراط» در باره ی انسان به آگاهی رسیده بود، آنهم «آگاهی فلسفی».
یا سقراط به حقوق اساسی انسان آگاه بود، بطوریکه برای انسان سه حق اساسی قائل بود، یا انسان را دارای سه حقوق اساسی میدانست، که عبارت هستند از:
۱- حق زندگی، یعنی زنده ماندن و آزاد بودن در «زنده ماندن و ادامه ی زنده ماندن کرامت مند خود و زندگی». و تفکر و تلاش در فهمیدن و دریافتن معنا و مفهوم زندگی.
۲- حق آزادی، یعنی به صورتی که در بهرمندی و استفاده از زندگی آزاد و راحت باشد و از زندگی اش آنطوری که خود میخواهد، استفاده کند و لذت ببرد. باید آزاد باشد تا زنده بماند و زندگی کند.
«ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو!» (رباعی از حضرت مولانا)
۳- سوم: حق مالکیت است...
ادامه 👇👇
🆔@meshkinAcademyRX
▫️بیر زامان من ده اسیرِ رهِ میخانه ایدیم،
هوسِ باده ایله عاشق پیمانه ایدیم.
بیر دقیقه یئره دوشمزدی الیمدن باده،
گؤزلرین شؤوقو ایله اؤیله کی مستانه ایدیم.
بوتون عؤمروم کئچیب عالمده شراب ایچمک ایله،
بادهدن خالی اولان یئرلره بیگانه ایدیم.
ایندی تکلیفِ شراب ائیلهمک آرتیقدی منه،
من کی میخانهده بیر خانهسی ویرانه ایدیم.
شمعه پروانه یانیردی گئجهلر صوبحه کیمی،
من ده اؤز سئوگیلیمین شمعینه پروانه ایدیم.
چالیشیردیم ساچینین فیکری باشیمدان چیخسین،
گؤرمهسهیدیم سنی بیر گون، دلی-دیوانه ایدیم.
منی «واحید!» بو پریچؤهرهلر ائتمیشدی اسیر،
من ده مجنون کیمی دیللرده بیر افسانه ایدیم.
#علیآقا_واحید
#شعر_اوجاغی
@SheirOcagi
🌲🌳🌲🌳
بر گرد ماهش میتنم بیلب سلامش میکنم
خود را زمین برمیزنم زان پیش کو گوید صلا
گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی
هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا
#مولانا
غزل شماره ۵
#دیوان_شمس
@baghesabzeshgh
ائی قیلان شیدا منی، مندن بو استغنا نهدیر؟
نئیجه سورمازسان کی، احوالی دیلی شیدا نهدیر؟
گر منه خالق ایچره، پروا قیلمادین معذورسان
بؤیله تنهالیقدا، قیلمازسان، منه پروا نهدیر؟...
شعیر : فضولی
ایفا : مینا پورحیدر
حاضیرلایان : داستانجا قوروپو
🎶📝💫تورکجه دیکلمهلری بوردا دینلهیین😍👇🏻👇🏻
instagram.com/dastanca2
@dastanca
به نوشته ابوریحان بیرونی در کتاب «التفهیم...»، در زمان ساسانیان اول «آذر ماه»، اول بهار بوده است...
Читать полностью…«تقدیم به حضرت عشق!»
بانوی من
بانوی زیبای من!
زمانیست که نامه ای برایت ننوشته و درد دلی با تو نکرده ام،
اما اکنون دارد پایانی بر آغازی از عمر هر انسان فرا می رسد،
سال نو و فصل های نو در طبیعت و در زندگی هر انسانی!
بانوی من
بانوی زیبای من!
من هم می خواهم در سال نو آرزوهایی داشته باشم،
آرزوهایی برای جهان انسان ها، برای طبیعت و برای بشریت!
می دانم چنین آرزوهایی برای انسانی چون من-
زیاده خواهی از خدای خدایان خواهد بود،
اما من یک انسانم و انسان موجودی زیاده خواه و نا قانع است!
با همه ی این ها-
اکنون می خواهم بگویم چه آرزوهایی برای جهان و انسان ها دارم،
بانوی من
بانوی زیبای من!
بشریت اکنون و در روزگار ما، دچار بحران های ویرانگر و نا امید کننده ای شده است،
جهان بشریت و طبیعت زیبای این جهان و حتا آسمان این جهان-
اکنون از دست اندازی و دستبرد خدایان زر و زور و تزویر در درون خود اشک می ریزد،
طبیعت که فرشی بافته از صدها رنگ و هزاران شکل،
فرشی زیبا و یگانه ای بی همتا برای بشر بود-
اکنون به انواع سموم جنگ و باروت و دود تکنولوژی و...و...-
در سوگ عظمت و زیبایی و معصومیت از دست رفته ی خود، اشک می ریزد،
پرندگان دیگر از شهرها و از همسایگی انسان ها قهر کرده و به دیار بی دیاری کوچ کرده اند،
درختان هر روز بیشتر از روز قبل غصه دارتر می شوند و رمق خود را از دست می دهند،
ترانه های چشمه ها دیگر مشتاقی ندارد و آن ها نیز نا امید شده و اشک چشمانشان خشک شده است...
کوه ها غرورشان شکسته و دیگر سر به فلک نمی سایند،
درجنگل ها دیگر نغمه ی عشق و عاشقی قناری ها و لاچین ها به گوش نمی رسد،
دشت ها از بوی دود و باروت و خباثت در ماتم فرو رفته اند،
صحراها تبدیل به اردوگاه و پناهگاه و گریز گاه زنان و کودکانی شده است که-
از جنگ و ویرانی و آتش به برهوت لانه های مار و عقرب صحراها پناه برده اند،
شهرها با قساوت قسی القلب ها ویران و تبدیل به لانه ی افعی ها شده است،
کودکان بی پدر شده اند،
شیرخواران مادرانشان را گم کرده اند،
و...و...عشق از زمین انسان ها رخت بربسته است،
و شعر و ترانه و غزل تبدیل به سوگواره و سوشون ها شده است،
بانوی من،
بانوی زیبای من!
این ها که برشمردم، بخشی از نتایج و ثمرات بحران جهان امروزی بشریت است،
اگر بر شمارم، باید ساعت ها و حتا روزها بنویسم!
اما اینک پرسش این است:
چرا بشریت به این فلاکت و بدبختی گرفتار شده،
و چرا جهان خود و طبیعت زیبای این جهان و روزگار خود را این چنین به خاک سیاه نشانده است ؟
بانوی من
بانوی زیبای من!
بشریت دیگر به عشق نمی اندیشد،
اصلا عشق را باور ندار،
و زر و زور و تزوی را بر مسند خدایان نشانده است،
و باور خود را به مذهب عشق و ایثار از دست داده است!
دیگر نه مذهب عشقی وجود دارد، نه ملت عشقی، نه رازی و نه نیازی!
....
بانوی من
بانوی زیبای من!
آنچه مسلم و روشن است،
و آنچه تاریخ ویرانگری های جهان به دست خود بشر به ما نشان میدهد-
این است که همه ی این فلاکت ها از نادانی و بلاهت بشر برخاسته است،
بشر امروز دچار «سکته ی ناقص تفکر و اندیشه» شده است،
بشریت توانایی و قدرت اندیشیدن را از دست داده است،
بشریت دچار بحران هویت کیهانی - انسانی خود شده است ،
بشریت نمی داند که او باید و وظیفه دارد بیندیشد،
بشریت نمی داند: باید چگونه و برای چه چیزی و چرا باید بیندیشد،
بشریت راه و محمل اندیشه و تفکر خود را گم کرده است،
بشریت فراموش کرده که نه فقط و فقط برای خود-
بلکه باید برای بشریت -کل بشریت بیندیشد!
بانوی من
بانوی زیبای من!
بحران اندیشه تا آنجا رسیده-
که هر بشری و هر انسانی-
کل بشریت را و کل انسان را در خود و در وجود و در بودن خود می داند و می بیند!...
...و همان انسان خود را مساوی تمامی بشریت و همه ی انسان ها تصور می کند!
امروز بمب ها و موشک ها را بر سر پیران و مادران و کودکان می ریزند-
به خاطر اینکه آن ها نباشند تا خود باشند!...
و این چنین است که معصومیت و عشق و نیاز را به مسلخ نادانی خود برده است!
...و...و چه مصیبت ها که از روزمرگی و بلاهت انسان برمی خیزد!
یاویلنا! یا ویلنا!
بانوی من
بانوی زیبای من!
بیا دعا کنیم: در سال نو-
بشریت از سکته ی ناقص اندیشیدن و تفکر نجات پیدا کند!
دعا کنیم که بشریت راه درست اندیشیدن را پیدا نماید!
دعا کنیم تا بشریت دریابد و پیدا کند که-
باید چگونه بیندیشد!
باید به چه بیندیشد!
و باید چگونه از بحران بیماری اندیشه و بی اندیشه گی رهایی یابد!
بانوی من
بانوی زیبای من!
به امید آنروز و شکوفایی گل های اندیشه و زیبا اندیشیدن
...و زیبا زیستن و عاشقانه زیستن!
«آیمارا-Aymara»