در این کانال گزیدههایی از کتب علمی و مرتبط به روشنگری علمی ارائه میشود. برای ارتباط و فرستادن مطالبی از کتب علمی به گروه کتابخوانی علمی بپیوندید: https://t.me/joinchat/AtGPR0K5wDHIQWUt-2hxZQ
کشاورزی، شهر، شاه
خصوصیات روانی کشاورز
کشاورزی نیازمند قابلیتهای ذهنیای است که نخستینبار در انسان راستقامت پدید آمد: تقسیم کار، آمادهسازی پرزحمتِ ابزارها و برنامهریزی برای آینده. اما این قابلیتها از هزاران سال پیش از ابداع کشاورزی در انسان وجود داشت و تحولات روانی لازم برای تبدیل شکارگر-خوراکجو به کشاورز چیزی بیش از فقط این قابلیتها میخواست. کشاورزی همچنین میطلبید که نگرشها و ارزشها متحول شوند تا با نیازها و فرصتهای تازه انطباق پیدا کنند. سبک زندگی شکارگر-خوراکجوی ناحیۀ استوایی را با سبک زندگی کشاورز مقایسه کنید. شکارگر-خوراکجویان مناطق استوایی معمولاً در جوامع زودبازده زندگی میکنند. چون نگهداری و ذخیرۀ گوشت در نواحی استوایی تقریباً ناممکن است و چون حتی بهترین شکارچیان هم اغلب دستخالی به خانه بازمیگردند، شکارگر-خوراکجویان جوامع زودبازده هر چیزی را که بگیرند با سایر اعضای گروهشان تقسیم میکنند. این رسم تقسیم میان همۀ اعضا، مانند نوعی بیمه عمل میکند که با تسهیل شرایط در دورههای سخت که بدون یاری دیگران ممکن است با گرسنگی یا مرگ همراه شود، بهنفع همه است.
شکارگر-خوراکجویان مناطق استوایی برای جمعآوری غذاهای گیاهی، از فرصتهایی که محیط در اختیارشان میگذارد (مثلاً میوههای در حال رسیدن) بهره میبرند، بنابراین چیزی بیش از آنچه میتوانند با خود حمل کنند صاحب نیستند. جوامع شکارگر-خوراکجو بهواسطۀ سبک زندگی کوچنشینی خود، از چندین گروه بههمپیوسته تشکیل شده است که هرگاه افراد بخواهند از دسته جدا شوند و شانس خود را جایی دیگر امتحان کنند، از هم میگسلند و آرایش تازهای بهخود میگیرند. اگر از کسی در گروه خوشتان نمیآید هیچ مشکلی نیست، هرگاه آن شخص و خانوادهاش خواستند بهسوی شرق حرکت کنند، شما و خانوادهتان بهسوی غرب بروید. وقتی که افراد در دستههای تازه قرار میگیرند، هرکس با اعضای گروه بزرگ خود در ارتباط است و بنابراین در طول زندگی، همیشه افرادی دوروبرش هستند که خوب میشناسدشان اما زیرگروههایی که هر دسته را میسازند حالت شناور دارند.
برخلاف شکارگر-خوراکجویان که در لحظۀ حال زندگی میکنند و میگویند هرچه پیش آید خوش آید، نگاه کشاورزان معطوف به فردا است. کار و کوشش آنها عمدتاً بر محور آمادهشدن برای فصل برداشت است که رویدادی فوقالعاده مهم و پرزحمت است. کشاورزان اغلب صاحب تعداد بسیار زیادی ابزار کشاورزی هستند، چون کشاورزی با وسایلی که به کشاورزان امکان میدهد زمین را آماده کنند و محصول را پرورش دهند و آن را به فراوردهای خوردنی تبدیل کنند بسیار سادهتر میشود (مانند سنگ چاقوتیزکنی که خیلی پیش از خود کشاورزی ابداع شد). کشاورزان یکجانشین هستند، بهاین دلیل بدیهی که نمیتوان زمین را با خود جایی برد و وقتی صاحب ابزار شدید و زمین را آماده کردید و محصول خود را کاشتید، رهاکردنش و رفتن به جایی دیگر هزینۀ بسیار دارد. اگر در جامعۀ کشاورزی خود از کسی خوشتان نمیآید، بهاحتمال فراوان هیچکدام از شما جای دیگری نمیروید.
اگرچه کشاورزان در نقاط مختلف جهان برای تقسیم ثمرۀ کارشان قوانین و قواعد متفاوتی دارند اما خیلی بهندرت پیش میآید که بهجز اعضای خانواده و کسانی که در برداشت نقش داشتهاند، کس دیگری از محصول سهم ببرد. کارل مارکس این نظر را مطرح کرد که افراد باید متناسب با تواناییهایشان تولید کنند اما بر اساس نیازهایشان سهم ببرند و این اصل توصیف نسبتاً قابلقبولی از وضع حاکم در میان شکارگر-خوراکجویان است. اما تاریخ کمونیسم نشان میدهد که اقوام کشاورز بیرون از مرزهای خانوادۀ خود، به اشتراک روی خوش نشان نمیدهند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
نظریۀ ذهن و فریب اجتماعی
از شکلگیری نظریۀ ذهن تا روزی که اولین دروغ گفته شد نباید زیاد طول کشیده باشد. در توضیح این جمله باید بگویم که فریبکاری بسیار پیش از دروغگویی وجود داشته است. فریبکاری در بسیاری گیاهان و حیوانات دیده میشود که وانمود میکنند چیزی هستند که درواقع نیستند. مانند حشراتی که شبیه شاخۀ درخت هستند و آفتابپرستی که رنگ خود را برای انطباق با محیط تغییر میدهد. این موجودات برای موفقیت در فریبکاری خود به فهم حالات ذهنی دیگران نیاز ندارند. حتی رفتارهای پیچیدۀ فریبکارانۀ حیوانات، بازنمایی ذهن دیگران را لازم ندارد. مثلاً میمونهای کاپوچین گاهگاهی بدون اینکه حیوان شکارگری وجود داشته باشد، صدای مخصوص هشدار را از خود درمیآورند و وقتی که میمونهای دیگر بهسوی درختان پا به فرار میگذارند، غذاهای باقیمانده را میخورند. استفاده از این راهبرد وقتی محتملتر است که مقدار قابلتوجهی غذا در نزدیکیشان باشد و بنابراین هنگام گریز دیگران سریعتر بتوان آن را خورد. اما حتی این راهبرد بهنسبت پیچیده را میتوان در طول زمان آموخت، بدون اینکه توانایی دانستن اینکه میمونهای دیگر چه فکری میکنند اصلاً لازم باشد.
برخلاف این نوع فریبکاریها، دروغگویی شکلی از فریبکاری اجتماعی و آلت دست قراردادن دیگران است که به انسان منحصر میشود و به قابلیت شناختی بهمراتب پیچیدهتری نیاز دارد. دروغگفتن یعنی کاشتن عامدانۀ باوری کاذب در ذهن دیگری که مستلزم این آگاهی است که محتوای ذهن دیگران متفاوت از محتوای ذهن خود شخص دروغگو است. وقتی چیزی را که شما میفهمید بفهمم، در موقعیتی قرار میگیرم که میتوانم آگاهانه فهم شما را طوری دستکاری کنم که شامل باورهای کاذبی که بهنفع من است نیز باشد. از همینجا است که دروغ پا به جهان میگذارد.
محققان دریافتهاند که فقط با آموزش نظریۀ ذهن به کودکان خردسال میتوان به آنها یاد داد که دروغ بگویند. شیائوپندینگ از دانشگاه ججیانگ نرمال و همکارانش در نخستین آزمایش برای بررسی این امکان، بچههای سهسالهای را به آزمایشگاه آوردند که هنوز نظریۀ ذهن را نمیفهمیدند و سپس به آنها یا نظریۀ ذهن یا مهارتی نامرتبط را آموزش دادند. دینگ و همکارانش برای آموزش نظریۀ ذهن جعبههایی مانند جعبۀ مداد را به بچهها نشان میدادند و سپس آن را باز میکردند تا بچهها ببینند که اشیای غیرمنتظرهای درونشان است. بعد از آنها میپرسیدند که دیگران در مورد محتوای جعبه ممکن است چه فکر کنند. در طول زمان رفتهرفته این فکر در ذهن بچهها شکل میگیرد که دیگران دربارۀ چیزهای درون جعبه، احتمالاً همان تصوری را دارند که خودشان پیش از دیدن چیزهای نامنتظر درون جعبه در ذهن داشتند. بچهها در طول شش روز مختلف چنین آموزشهایی را میدیدند و هدف این بود که یاد بگیرند دیگران لزوماً همان اطلاعاتی را که خودشان بهتازگی دریافتهاند در اختیار ندارند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
نظریۀ ذهن
اجداد ما در تلاش برای ایجاد و حفظ اتحادها و آغاز فعالیتهای جمعی و صرفاً گذراندن روز بدون مواجهه با حملۀ دیگران آموختند که رفتار یکدیگر را پیشبینی کنند. بهترین راه برای پیشبینی رفتار دیگران آگاهی از سیر استدلال و اهداف آنها است. از همینرو «نظریۀ ذهن» در ما تکامل یافت؛ یعنی درک این نکته که ذهن دیگران متفاوت از ذهن ما است. کودکان خردسال این قابلیت را ندارند و این یکی از دلایلی است که فهم داستانها و چیزهایی که ناگهان بر زبان میآورند گاهی ممکن است بسیار دشوار باشد ۱آنها متوجه نمیشوند که شنوندگانشان اغلب مانند خودشان نمیاندیشند. اما میتوانید ببینید که وقتی کودکان درمییابند ترجیحات و دانش افراد مختلف میتواند متفاوت باشد، مطلب دستگیرشان میشود. وقتی میفهمند جهان امکانات متعددی عرضه میکند که دوطرف میتوانند متقابلاً از آن منتفع شوند، زندگی ناگهان غنیتر و آسانتر میشود: من پاستیل قرمز دوست دارم اما تو پاستیل سیاه؛ من باهات قایمموشک بازی میکنم اگر تو هم گرگم به هوا بازی کنی.
وقتی که اجدادمان دریافتند که دیگران اندیشهها و احساساتی متفاوت از اندیشهها و احساسات ما دارند، شروع کردند به حدسزدن این اندیشهها و احساسات. رفتار دیگران روشنترین سرنخها را از اینکه اندیشه و احساسشان چیست بهدست میدهد، اما رفتار وقتی بیشترین فایده را دارد که بتوانید انگیزههای نهفته در پس آن را تشخیص دهید. آیا این کار را تصادفی انجام داد یا از قصد یا چون چارۀ دیگری نداشت؟ این شکل ابتدایی از ذهنخوانی در فهم ائتلافهای رقیب نقشی حیاتی و حساس دارد، بهویژه اگر اعضا یا اهداف این ائتلافها در طول زمان تغییر کند. بدیهی بهنظر میآید که وقتی کسی سکندری میخورد و انگشت پایتان را لگد میکند کارش تصادفی بوده اما وقتی روی پایتان پا میگذارد و فشار میدهد کارش از روی قصد و نیت بوده است اما شما این مطلب را میدانید، چون پردازشگر اطلاعات اجتماعیتان خیلی خوب کار میکند. اگر حیوان خانگی دارید، دفعۀ بعد که تصادفاً آزاری به او رساندید یا ترساندیدش خوب دقت کنید. سگهای من وقتی اتفاقی پایشان را لگد میکنم همانقدر مطبع و پشیمان میشوند که وقتی دعوایشان میکنم، چون قابلیت تشخیص رفتارهای عامدانه و غیرعامدانه را ندارند. بنابراین تواناییشان در درک من و پیشبینی رفتارهای آیندهام بهشدت محدود است... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
از انسان راستقامت تا انسان خردمند
تقسیم کار عصری طلایی برای اجدادمان آفرید و این امکان را پدید آورد که نتیجۀ فعالیتهای گروهیمان بسیار بیش از مجموع کوششهای فردیمان باشد. با تقسیم کار، گروهها ویژگیهای نوخاستهای یافتند که آنها را کاراتر و مهلکتر از هر گروهی میکرد که پیشتر وجود داشت. انسان راستقامت بیش از چهارمیلیون سال پس از اینکه اجدادمان جنگل بارانی را ترک کردند چیزی بسیار مهمتر از امنیت درختان به ما داد و اینچنین ما را به مسیر صعود بهسوی بالاترین مرتبه در زنجیرۀ غذایی بازگرداند. با تقسیم کار حیواناتی که زمانی شکارگر ما بودند شکارمان شدند.
اما چنانکه گویی تقسیم کار برای انسان راستقامت کافی نباشد، کار را با مهمترین نوآوری کل تاریخ بشر به نحو احسن تمام کرد: مهار آتش. آتش از انسان در برابر عوامل طبیعی و حیوانات شکارگر محافظت میکرد و همچنین مواد مغذی و انرژیای را از غذاها آزاد میکرد که در حالت خام بهدستآوردنشان دشوار است. بو و مزۀ گوشت خام را با استیک پخته یا طعم سیبزمینی خام و پخته را با هم مقایسه کنید. در هردو مورد اصلاً قابل مقایسه نیستند. یکی را تقریباً نمیشود خورد؛ دیگری خوشمزه است. اجداد ما با مهار آتش زندگی خود را برای همیشه دگرگون کردند: دیگر لازم نبود در پایان روز به غار سرد و نمور بازگردند، دیگر لازم نبود در طول شب نابینا باشند، دیگر لازم نبود هنگام خواب نگران شکارگران شبگرد باشند و دیگر لازم نبود زندگی را با منابع غذایی کممایه و ناچیز بگذرانند.
ریچارد رنگم در کتاب عالی خود آتش گرفتن، این نظر را مطرح میکند که غذا پختن در ایجاد امکان برخورداری از مغزهایی این اندازه بزرگ در انسان راستقامت و بعدها انسان خردمند نقشی اساسی داشته است. کپیهای بزرگ همردۀ ما با اینکه رودههایی بزرگتر از رودههای ما دارند نمیتوانند از غذای خام خود به اندازۀ لازم برای تغذیۀ مغزی به بزرگی مغز ما کالری و مواد مغذی بهدست آورند. نهتنها نسبت اندازۀ مغز به روده برای ما بسیار بزرگتر از این نسبت در کپیهای دیگر است، بلکه سریعتر از آنها کالری میسوزانیم پختن غذایمان این امکان را فراهم آورد که فرایند سوختوساز سریعتری در ما تکامل یابد تا بتوانیم نیازهای چنین مغز بزرگی را تأمین کنیم... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
خروج از آفریقا
لوسی سه میلیون سال پس از خارجشدن از جنگل با قامتی راست راه میرفت اما هنوز خیلی بیشتر شبیه به شامپانزه بود تا انسان. اگر او را در باغوحش میدیدید احتمالاً واکنش خاصی نشان نمیدادید، چون از ظاهرش آنقدرها معلوم نبود که در حال تبدیلشدن به انسان است (شکل ۲-۱ را ببینید) اما لوسی فهمید که سنگ میتواند ابزار بسیار مفیدی باشد و شواهدی هست که ظاهراً نشان میدهد او لبۀ سنگها را تیز میکرد تا کاراتر باشند. اگر چنین چیزی حقیقت داشته باشد، گامی بسیار فراتر از حد توانایی شامپانزه است که از سنگ بهعنوان ابزار استفاده میکند اما هرگز دیده نشده است که آن را تغییر دهد.
یک میلیون سال بعد، انسان راستقامت قطعاً با استفاده از استخوان و چوب و پوست حیوانات ابزار میساخت اما این ابزارها مدتها پیش از میان رفته است. تنها ابزارهایی که میدانیم هنگام نخستین مهاجرتشان بهسوی اروپا و آسیا بهکار میبردند از سنگهای تیزشدهای که به لوسی نسبت داده میشود چندان پیچیدهتر نیستند. این ابزارهای سنگی اولیه که انسان راستقامت از اجدادش انسان ماهر برگرفته بود، بهوضوح زندگی را راحتتر میکردند. این ابزارها کاربرد وسیعی داشتند و با گذشت چند میلیون سال دستنخورده باقی ماندهاند اما بهواقع خیلی ساده بودند. فکر میکنم اگر امروز بهطور اتفاقی به یکی از آنها بربخورید شاید آن را بردارید و بخواهید باشدت بهسوی آب طوری پرتاب کنید که چندمرتبه روی سطح آب بجهد، بدون اینکه اصلاً متوجه شوید جسمی بسیار بااهمیت را در دست داشتهاید (سمت چپ شکل ۲-۳ را ببینید).
پس انسان راستقامت چگونه توانست نیممیلیون سال پیش با چنین ابزارهای ابتداییای در تمام افریقا و اروپا و نیمۀ جنوبی آسیا مستقر شود و سکونتگاه بهوجود آورد؟ بیتردید موفقیت آنها از این واقعیت نشأت میگرفت که مغز انسان راستقامت به اندازۀ دوسوم مغز ما بود. انسان راست قامت (شکل ۲-۲) برخلاف لوسی در باغوحش هیچ جایگاه مناسبی نداشت، مگر بهعنوان یک بازدیدکننده (که ظاهرش تا اندازهای نتراشیده و زمخت است).
مغز بزرگتر انسان راستقامت به او امکان داد از مهمترین ابزارش استفاده کند: یعنی توانایی تقویتشدۀ همکاری با یکدیگر. بقایای فسیلشدۀ اسبها و فیلهای سلاخیشده اغلب به بزرگی دوبرابر فیلهای امروزی بهدست گروههای انسان راستقامت که در چندین نقطه از اروپا و آسیا یافت شده است، نشان میدهد انسان راستقامت صرفاً در حاشیۀ دنیای جدید خود زندگی نمیکرد. میتوان تصور کرد که انسان راستقامت مردارخوار بوده و باقیماندۀ شکار شکارگران دیگر، منبع تغذیهاش بوده باشد اما شواهد چیز دیگری را نشان میدهد. در بسیاری از موارد، اثر ابزارهای سنگی انسان راستقامت بر استخوانهای این بقایای فسیلشده پیش از اثر دندانهای حیوانات شکارگر ساکن منطقه ایجاد شده است. بهعلاوه اثر ابزارهای سنگی انسان راستقامت اغلب در قسمتهای بالای استخوان ران حیوانات نزدیک به تنه دیده میشود، یعنی بخشی از شکار که شکارگرها اول میخورند. اگر انسان راستقامت مردارخوار بود دلیلی نداشت که به این قسمتها ضربه بزند، چون گوشت بهجامانده در این بخش هیچ یا بسیار کم میبود. این یافتهها نشان از آن دارد که انسان راستقامت کشف کرده بود که چگونه برخی حیوانات بزرگ و سریع را با ابزارهایی بهغایت ساده بکشد. موفقیتی که بدون برنامهریزی و هماهنگی وسیع میان گروههای شکارگر امکانپذیر نبود... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
کار گروهی منجر به انقلاب شناختی شد
زمانی دانشمندان بر این عقیده بودند که ما این اندازه باهوش شدیم تا بتوانیم از فرصتهای بهکارگیری اجسام که قرارگرفتن انگشت شست در مقابل سایر انگشتان در اختیارمان قرار میدهد بهره ببریم. بیتردید این عقیده تا اندازهای درست است؛ مثلاً هشتپا فوقالعاده باهوش است و پاهایش فرصتهایی برایش فراهم میکند که تقریباً مشابه است با فرصتهای پدیدآمده برای انسان بهواسطۀ قرارگرفتن انگشت شست در مقابل انگشتان دیگر. همچنین مغز بزرگ برای گورخر بیاستفاده بود، چون امکان نداشت بتواند با سمهایش وسیلهای بسازد یا بهکار گیرد اما در نهایت سروکلهزدن با اعضای گروه خود چالش ذهنی بهمراتب بزرگتری از چالش بهکارگیری اجسام است. بههمین دلیل، بسیاری از دانشمندان به فرضیۀ مغز اجتماعی روی آوردهاند که میگوید نخستیها در طی فرایند تکامل صاحب مغزهای بزرگ شدند تا بتوانند چالشهای اجتماعی خاص سروکارداشتن با دیگر اعضای گروههای خود را -که در آنها وابستگی متقابل اعضا بسیار شدید است- حلوفصل کنند.این فرضیه بهخصوص در مورد انسان مصداق دارد و نهفقط به این دلیل که ما در مقایسه با کپیهای بزرگ در گروههای بزرگتری زندگی میکنیم، بلکه چون وقتی که اجدادمان نخستینبار از مزایای کار گروهی بهرهمند شدند، بهتدریج مقدمات لازم برای انواع گوناگون نوآوری اجتماعی را فراهم آوردند که بیشترشان در طول یک یا دو میلیون سال بعدی پدید آمدند. این نوآوریهای اجتماعی مغز بزرگتری برای هماهنگی و موفقیت لازم داشت و فشار بیشتری به اجدادمان برای باهوشترشدن وارد کرد.
همکاری اجداد ما را باهوشتر کرد اما مستلزم تغییرات متعدد در طرز کار ذهن آنها نیز بود. نخستین و مهمترین تغییر این بود که اجدادمان یاد گرفتند از مزایای بهاشتراکگذاشتن اطلاعات بهرهمند شوند. در زندگی رقابتی پیشینشان، دانشْ قدرت بود -و البته هنوز هم هست- و بهاشتراکگذاشتن اطلاعاتی که به لحاظ شخصی ارزش بسیار داشت بسیار بعید بود. اما وقتی اجدادمان همکاری با یکدیگر را آغاز کردند، اگر همه یک طرز فکر داشتند، کاراییشان بسیار بیشتر میشد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
سنگانداختن به شیرها
چه میکردید اگر حیوانی به شما حمله میکرد که قویتر و درندهتر و سریعتر از آن بود که بتوانید از چنگش بگریزید یا با دست خالی با او مبارزه کنید؟ برای من پاسخ به این پرسش آنقدرها به قوۀ تخیل نیاز ندارد. من در محلهای بزرگ شدم که مردم به قوانین استفاده از قلاده برای سگها توجه چندانی نداشتند و اغلب یک ژرمنشپرد و دوبرمن نگهبان که در خیابانمان زندگی میکردند دنبال من و دوستانم میافتادند. با اینکه بچهای لاغرمردنی بودم و این سگها حتی امروز هم به وحشتم میاندازند اما در هفت یا هشتسالگی در دفاع از خودم با پرتاب سنگ کاملاً مهارت یافته بودم، بهخصوص اگر برادرها یا دوستانم همراهم بودند. تنها کاری که لازم بود بکنیم این بود که برای سنگ جمعکردن خم شویم و بعد سگهایی که به سویمان میدویدند بلافاصله عقبگرد میکردند. وقتی که تنها بودم بهسمت نزدیکترین حصار یا درخت میدویدم، چون نمیتوانستم با سرعت کافی سنگ پرتاب کنم اما همراهی حتی یک نفر دیگر بهمعنای آن بود که میتوانستیم سر جایمان بایستیم و از خود دفاع کنیم.
از این تجربیات برمیآید که اجدادمان در برابر تهدید شکارشدن در علفزار احتمالاً چگونه واکنش نشان دادهاند: با سنگانداختن، بهویژه اگر میتوانستند کنار هم جمع شوند و تعداد زیادی سنگ پرتاب کنند. نمیتوانیم گذشته را به چشم خود ببینیم تا دریابیم که آیا همین کار را میکردند یا نه اما میتوانیم به تفاوتهای میان بدن خودمان و بدن آنها نگاه کنیم تا بفهمیم آیا این راهبرد معقول است یا خیر. ببینیم شواهد نشاندهندۀ چیست.
مسلماً شواهد فسیلی نشانگر برخی تغییرات [در بدن] است که فرضیۀ پرتاب سنگ را تأیید میکند. بیشتر این تغییرات را میتوان دستکم بهصورت جزئی در گونۀ اجدادیمان آسترالوپیتکوس افارنسیس [جنوبیکپی عفاری] هم دید (این گونه که بهنام لوسی نیز شناخته میشود سهونیم میلیون سال پیش در شرق آفریقا میزیست و سلف جنوبیکپی افریقایی بهشمار میآید که ری دارت کشف کرده بود). باتوجهبه اندازۀ مغز لوسی میتوان نتیجه گرفت که آنقدرها از شامپانزه باهوشتر نبود اما بهنظر میرسد به جز پنهانشدن و امید به عدم جلب توجه، راههای تازهای برای رویارویی با شکارچیان یافته بود. دست و مچ لوسی در مقایسه با شامپانزه قابلیت حرکت بیشتری داشت و بازویش انعطافپذیرتر و طرز قرارگیری شانههایش افقیتر بود و میان لگن و انتهای قفسۀ سینهاش فضای بزرگتری وجود داشت. این مجموعهخصوصیات متفاوت، بهاحتمال فراوان نتیجۀ این واقعیت بود که لوسی روی دو پا راه میرفت، عادتی که اجدادش در مسیر تکامل خود در علفزار کسب کرده بودند. این خصوصیات تازه همچنین برای پرتاب اجسام فوقالعاده مفید بودند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
رانده از بهشت
من و شما فرزندان موجوداتی شامپانزهمانند هستیم که شش یا هفت میلیون سال پیش جنگلهای بارانی را ترک کردند و روانۀ علفزارها شدند. در نگاه نخست این تصمیم اجدامان عجیب بهنظر میآید، چون وقتی در سایهسار امن جنگل بهسر میبردند. تقریباً هیچ حیوان شکارگری نبود که بتواند شکارشان کند، حتی حیوانات بسیار ماهر در بالارفتن از درخت مانند پلنگ نیز به شامپانزهها روی درختان حمله نمیکنند، به این دلیل ساده که شامپانزهها در خانۀ خود بسیار سریع و خطرناکاند. اما شامپانزه روی زمین شکاری حاضر و آماده است. وقتی روی دو پا راه میرود چندان چالاک نیست و روی چهار دست و پا هم نسبتاً کند حرکت میکند و با جثۀ کوچکش خوراک راحتی میشود برای گربهسانان بزرگی مانند شیر و پلنگ و ببر دندانخنجری که روزگاری در شرق آفریقا فراوان بود.
پس چنین موجودی چرا باید درختها را ترک کند؟ چه عاملی اجدادمان را بر آن داشته است که زندگی امن و کاملاً راحت میان شاخسار درختان را رها کنند و به زندگی کُند و ناهنجار روی زمین تن دهند؟ بحث علمی بسیار پرحرارتی دربارۀ این پرسش در جریان است اما نظریهای که قبول عام یافته است نسخۀ بهروزشدهای از «فرضیۀ علفزار» است. این فرضیه را رِی دارت در ۱۹۲۵ پیشنهاد داد. زمانی که کشف آسترالوپیتکوس آفریکانوس یا «انسان-میمون جنوب افریقا» [جنوبیکَپی افریقایی] را اعلام کرد. دارت باتوجهبه این نکته که تکاملیافتن انسان در جنگلهای استوایی بعید مینماید چون زندگی در این جنگلها بسیار راحت بود، مینویسد: «شکلگیری انسان فرایند آموزشی متفاوتی لازم داشت که هوش را تقویت کند و ظهور جلوههای عالیتر قوای عقلانی را سرعت بخشد. علفزاری وسیعتر لازم بود که در آن رقابت میان سرعت و توانایی استتار شدید باشد و جایی که مهارت در تفکر و حرکت نقشی برجسته در حفظ گونه ایفا کند.»
دارت درست میگفت که ما در علفزار تکامل یافتهایم اما در سال ۱۹۲۵ او هیچ سرنخی نداشت از اینکه چه نیروهایی ما را به آنجا کشاندهاند ما. اکنون بر این باوریم که فعالیت زمینساختی در راستای کافتدرّۀ شرق افریقا عاملی است که ما را از اجداد شامپانزهوارمان جدا کرد. تمام سطوح زمین و از جمله گسترههایی که سطح قارهها و کف اقیانوسها را تشکیل میدهند بر صفحههای زمینساختی قرار دارند. این صفحهها روی جبّۀ زیرین شناورند که هنگام فورانهای آتشفشانی به شکل مایعی چسبناک درمیآید اما زیرِ پوستۀ زمین تحت چنان فشار بالایی است که حالتی شبیه به آسفالت نرم جاده به خود میگیرد. گرمای ساطعشده از هستۀ زمین جریانهایی فوقالعاده آهسته اما قوی در جبه پدید میآورد و این جریانها صفحههای زمینساختی را همراه با خود حرکت میدهند. گاهی این صفحهها در فرایندی بسیار بسیار آهسته با یکدیگر برخورد میکنند، مثلاً همانطور که هند با آسیا برخورد کرده است؛ یکی از محصولات جانبی این فرایند رشتهکوههای هیمالایا است که هنوز هم هر سال چند سانتیمتر بلندتر میشود. گاهی در این صفحات گسست بهوجود میآید و از هم فاصله میگیرند. در افریقا ناحیۀ شرقی از بخشهای دیگر قاره به آهستگی در حال دورشدن است؛ این منطقه در شمال از دریای سرخ آغاز میشود و به ساحل موزامبیک در جنوب ختم میشود.
فعالیتهای زمینساختی در امتداد این شکاف جغرافیایی کافتدرّۀ شرق افریقا را پدید آورد و در طی فرایندی آهسته و نامنظم بخشهای وسیعی از اتیوپی و کنیا و تانزانیا را به فلاتی مرتفع تبدیل کرد. این تغییرات در وضع ارضی تغییراتی در اقلیم این ناحیه نیز پدید آورد، از جمله اینکه جنگلهای بارانی سمت شرق کافتدرّه یکبهیک خشک شدند و علفزار جایشان را گرفت. پس درنهایت معلوم میشود که ما درختها را ترک نکردیم بلکه درختها ما را ترک کردند.
چون اجداد شامپانزهوارمان روی درختان بسیار پرتوان و روی زمین بسیار ناتوان بودند. پس جایگزینی تدریجی جنگل بارانی با علفزار بهمعنای آن بود که باید برای گذران زندگی خود راه تازهای مییافتند. همراه با خشکشدن درختها، میوهها و دانهها و جوانههایی که آنها به خوردنشان عادت داشتند نیز کاهش یافت و بهعلت سرعت پایینشان روی زمین، فرصتهایشان برای شکار و تهیۀ گوشت هم بهشدت کم شد و قوز بالای قوز هم اینکه شکارگران بزرگ هم در سبزهزارها اینسو و آنسو پرسه میزدند. پس اجدادمان در برابر این دردسر مضاعف کمشدن غذا و پیداشدن شکارگران خطرناک جدید چگونه واکنش نشان دادند؟ بیتردید بسیاری از آنها یی که میتوانستند اجدادمان باشند از میان رفتند اما برخی از آنها زنده ماندند و سرانجام رفتهرفته در مسیر رشد و پیشرفت قرار گرفتند و سرگذشت آنها سرگذشت ما انسانها است.
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
از کجا میدانیم نیاکانمان برای جلوگیری از درونآمیزی چه میکردند؟
حیواناتی که در گروههای کوچک زندگی میکنند، از زندگی گروهی مزایای متعددی بهدست میآورند اما با این مشکل هم روبهرو هستند که چگونه از درونآمیزی جلوگیری کنند. حیواناتی که در گروههای کوچک بهدنیا میآیند و بدون آگاهی از شجرۀ خانوادگی خود با یکی از اعضای همان گروه جفتگیری میکنند در معرض خطر جفتگیری با یکی از خویشان نزدیکشان هستند.
جفتگیری با بستگان نزدیک چند خطر بالقوه دارد اما مهمترینشان این است که وقتی با کسی از درون خانواده جفت میشوید، این احتمال افزایش مییابد که ژنهای خطرناکْ ژن نظیر خود را بیابند، مثلاً من ناقل ژن بیماری تِیسَکس هستم که از بخت خوشم ژن مغلوب است (یعنی هیچ عارضهای گریبانگیر ناقل این ژن نخواهد بود مگر آنکه ژن تیسکس را هم از مادر و هم از پدر به ارث برده باشد). وقتی که پدر و مادر هردو ناقل ژن تیسکس باشند، هرکدام از فرزندانشان به احتمال ۲۵درصد ممکن است دو ژن تیسکس داشته باشند و به این بیماری مبتلا شوند در بیشتر قربانیان تیسکس، نشانههای بیماری تا ششماهگی بروز میکند. در این زمان بینایی و شنوایی خود را از دست میدهند، سپس توانایی بلع و نهایتاً هم توانایی حرکت نخواهند داشت و اندکی بعد میمیرند.
ژن تیسکس نادر است (در کل جمعیت کمتر از یک در دویست نفر دارای این ژن است)، بنابراین تقریباً این خطر اصلاً وجود ندارد که ناقلانی مانند من فرزند مبتلا به تیسکس داشته باشند، چون احتمالش تقریباً صفر است که عاشق کسی شوند که او هم ناقل ژن تیسکس باشد. اما اگر میخواستم با یکی از اعضای خانواده مانند خواهر یا دخترعمو یا دخترخاله ازدواج کنم و دو بچه بیاورم، احتمال اینکه همسرم نیز ناقل همان ژن تیسکسی باشد که من دارم بسیار بالاتر میبود و خیلی محتملتر بود که فرزندان ما دچار این بیماری هولناک شوند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
یک شکارچی سنگواره شوید
کشف سنگوارهها سادهتر از آن است که فکر میکنید. مهم نیست که در کجا زندگی میکنید، چراکه در همان نزدیکیهای محل زندگیتان، احتمالاً سنگوارههایی وجود دارند. حتی ممکن است در همسایگی خانهتان نیز موفق به کشف یک سنگواره شوید. پس از این، وقتی یک سنگ میبینید، آن را از روی زمین بردارید و بهدقت آن را نگاه کنید. آیا سنگوارهای در درون آن میبینید؟
خانوادهای را، در حال جستوجوی سنگواره، در یک ساحل میبینید.
احتمالاً، شما استخوان سنگوارهشدهی یک دایناسور را پیدا نخواهید کرد. اما ممکن است با سنگوارههایی از دندانهای کوسهماهی یا جانوران دریایی روبهرو شوید. وقتی یاد گرفتید که چگونه دنبال سنگواره بگردید، آنوقت تقریباً آن را در هر جا پیدا خواهید کرد.
سنگوارههای ایکتیوزوروس در آمریکای شمالی و جنوبی و اروپا کشف شدهاند.
کودکان هم میتوانند!
سال ۱۸۱۱ میلادی، زمانیکه مری آنینگ حدود دوازده سال داشت، نزدیک خانهاش در «لایمرگیس» انگلستان موفق به کشف نخستین سنگوارههای «ایکتیوزوروس» شد. ایکتیوزوروس، خزندهای درشتجثه بود که در اقیانوس زندگی میکرد.
برای شروع کار، از موزههای محل اقامتتان دیدن کنید. از مسئولان این موزهها بخواهید تا مکانهای مناسبی را برای جستوجوی سنگواره به شما معرفی کنند. حتی آنها ممکن است تورهای ویژهی کشف سنگواره را به شما پیشنهاد کنند. اگر یک سنگواره یافتید، راهنمای تور برای شناسایی آن کمکتان خواهد کرد. اگر فکر میکنید سنگوارهای که یافتهاید حقیقتاً ارزشمند است، با یک دانشمند دیرینشناس تماس بگیرید. شما هرگز نمیدانید که چه چیزهایی ممکن است کشف کنید.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍️🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
🔚
@Chekide_ha
دانشمندان در حال کار
این دانشمند به کمک ابزار حفاری ظریف و با احتیاط کامل، در حال شکافتن سنگهای دور و بر یک سنگواره است.
دانشمندان، برای یافتن سنگوارهها، سراغ بیابانها و مناطقی میروند که گیاهان در آنجا سطح زمین را نپوشاندهاند. آنها در پی یافتن سنگهایی برمیآیند که میلیونها سال پیش تشکیل شدهاند. سپس سعی میکنند در میان سنگها، قطعات استخوانها یا سایر نشانههایی از سنگوارهها را پیدا کنند.
وقتی دانشمندان با نشانههایی از احتمال وجود سنگواره روبهرو میشوند، دستبهکار میشوند و نقشهای از موقعیت دقیق منطقه را ترسیم میکنند و سپس عملیات حفاری شروع میشود.
ابتدا، کارگران بهوسیلهی تبر، بیلچه و متههای حفاری، سنگها را شکسته و کنار میزنند. زمانیکه آنها به سنگواره نزدیک میشوند، دانشمندان به کمک ابزار کوچک، ریزهسنگهای پیرامون سنگواره را میتراشند و جدا میکنند. آنها با احتیاط کامل و با و با صبر حوصلهی فراوان کار میکنند. عملیات حفاری، ساعتها، روزها یا حتی هفتهها طول میکشد.
سرانجام، دانشمندان، سنگواره را با ورقهای از یک مادهی خمیرمانند که شبیه گچ شکستهبندی است، میپوشانند و آن را از روی زمین بلند کنند. این قالب گچ، خشک و سخت میشود و سنگواره را هنگام حمل به آزمایشگاه محفوظ نگاه میدارد و مانع از صدمهدیدن آن میشود. سپس دانشمندان سنگواره را بهدقت مطالعه میکنند.
این دانشمند در حال بررسی یک سنگواره است که در پوششی از قالب گچ، محفوظ است.
آیا میدانستید؟
در دههی ۱۸۷۰ میلادی، دانشمندانی که در ایالتهای «ویومینگ» و «کلرادو» در جستوجوی سنگواره بودند، موفق به کشف سنگوارههای دایناسورهای عظیمالجثه شدند. همین کشفیات، مردم ایالت متحده را به موضوع حیات در دورانهای ماقبل تاریخ علاقهمند کرد.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
محبوس در قیر و یخ
حدود ۶۵ میلیون سال پیش، نسل همهی دایناسورهای روی کرهی زمین منقرض شد. و این بهمعنی آن بود که پستانداران (حیواناتی که دارای ستونمهرههای پشتیاند و بچههایشان را شیر میدهند) بهسرعت تمامی زیستگاههایی را که قلمرو دایناسورها بود، اشغال کردند. طی گذشت زمان، جمعیت پستانداران بیشتر و بیشتر شد و طولی نکشید که در سرتاسر جهان پراکنده شدند.
پستانداران نیز همانند دایناسورها سنگوارههایی از خود باقی گذاشتند. دانشمندان، سنگوارههایی از بعضی از پستانداران را در میان سنگها کشف کردهاند. بعضی دیگر از این سنگوارهها، در مکانهایی بسیار عجیب یافت شدهاند.
این ماموتهای مدل نشان میدهند چگونه که حیوانات در زمانهای قدیم، در میان یک حوضچهی قیر به دام میافتادند.
در اوایل دههی ۱۹۰۰ میلادی، مردم شروع به خارجکردن سنگوارههای ماموتهای پشمالو، ببرهای دندانخنجری، تنبلهای غولپیکر زمینی و اسبهای نخستین از درون حوضچههای قیر لانکوبری، واقع در شهر لسآنجلس، ایالت کالیفرنیا، کردند. قدمت همهی این حیوانات به چهل هزار سال قبل باز میگشت. آنها زمانیکه درون برکههای کمعمق پوشیده از قیر غلیظ چسبناک به دام افتادند، جانشان را از دست دادند.
در سال ۱۹۸۹ میلادی، کارگران این بچه ماموت را از درون یک زمین یخزده، در ناحیهی شمال روسیه بیرون کشیدند.
دانشمندانی که در روسیه سرگرم مطالعه هستند، موفق شدند تعدادی ماموت پشمالو که در زیر یخها مدفون شده بودند را کشف کنند. در بعضی از این سنگوارهها، پوست و مو و اندامهای نرم داخلی محفوظ ماندهاند. دانشمندان بر این باورند که این ماموتها در اثر مدفونشدن در زیر جریانی از روانهی گل، جانشان را از دست دادهاند. طی گذشت زمان، لایههای یخ، پیرامون اجساد آنها را در میان گرفتند و زیر یخها منجمد شدند.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
سنگوارههای قالبی و کالبدی
حتی زمانی که استخوانهای یک حیوان یا سایر اندامهای سخت بدنش، متلاشی و تجزیه میشوند، هنوز هم امکان تشکیل یک سنگواره وجود دارد. اگر لایههای رسوبات گلولای پیرامون استخوان یک دایناسور یا پوستهی خارجی یک تریلوبیت پیش از آنکه از بین برود، سختومحکم شود، در این شرایط نقشی از آن بر روی سنگ باقی میماند. این نوع سنگواره، اصطلاحاً سنگوارهی قالبی نامیده میشود. اگر این قالب با کانیهایی که سپس سخت میشوند پر شود، در این شرایط یک سنگوارهی کالبدی تشکیل خواهد شد.
این یک سنگوارهی قالبی از پیکر یک تریلوبیت است که زمانی در ناحیهای که اکنون «ویلز» نام دارد و یکی از کشورهای واقع در بریتانیای کبیر است زندگی میکرد.
بعضی وقتها، اندامهای نرم بدن از قبیل پوست یک دایناسور یا برگ یک درخت، نقشی از خود برجای میگذارند. این نوع نقشها، زمانی تشکیل میشوند که پوست یا برگ در بستر نرم دریا یا در زمین گلی یک مرداب فرو میرود. زمانی که زمین سخت میشود، این نقشها نیز سخت شده و باقی میمانند.
زمانی سرخسها در اینجا که قارهی جنوبگان نام دارد میروییدند.
سرخسهای یخ زده
بعضی از سرخسها، فقط در مناطق آفتابی و بسیار گرم رشد میکنند. اما دانشمندان نقشهایی از این نوع سرخسها را در قارهی جنوبگان، سردترین قارهی جهان یافتهاند. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ چه باورتان بشود یا نشود، خشکیهای کرهی زمین، طی گذشت زمان تغییر مکان دادهاند. میلیونها سال پیش، قارهی جنوبگان گرمتر بود، برای این که نزدیک خط استوا (خطی فرضی که از وسط کرهی زمین میگذرد و آن را به دو نیمکرهی شمالی و جنوبی تقسیم میکند) واقع شده بود.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
سنگوارههای اندامی
دانشمندان، سنگوارههای فراوانی از استخوانهای ماهیها را کشف کردهاند اما دندانهای کوسهماهی فراوانترین نوع سنگوارههای اندامی هستند. چرا؟ برای این که تعداد آنها بیشتر است.
دندانهای یک کوسهماهی در دو ردیف رشد میکنند. وقتی یک دندان میافتد، دندان ردیف عقبی بهسمت جلو رانده میشود و جای دندان قبلی را پر میکند.
کوسهماهیها ۴۵۰ میلیون سال قبل بر روی زمین میزیستند. آنها در طول عمرشان، مدام دندانهای قدیمیشان را از دست میدهند و دندانهای تازهای جایگزین آنها میشود. یک کوسهماهی، در طول حیاتش، بالغ بر ده هزار عدد از دندانهایش را از دست میدهد و این تعداد دندان بسیار زیاد است!
آمونیتها حدود ۲۴۰ میلیون سال قبل در اقیانوسهای کرهی زمین میزیستند. آمونیتها نیز مانند خرچنگها و حلزونها، جزء بیمهرگان بودند (جانورانی که فاقد ستونمهرههای پشتیاند). پیکر نرم آنها را، صدف مارپیچ بسیار محکمی در میان گرفته بود. اکنون از انقراض نسل آمونیتها میلیونها سال میگذرد اما دانشمندان هنوز هم گاهی سنگوارههایی از صدف آنها را کشف میکنند.
سنگوارههای این آمونیتها، زمانی که لایههایی از سنگآهک پیرامون پیکر آنها را در میان گرفت، تشکیل شدند. سنگآهک از صدفهای متلاشی تخریبشدهی جانوران ریز اقیانوسی بهوجود میآید.
۴۵۰ میلیون سال پیش، بیش از ده هزار نوع «تریلوبیت» در اقیانوسها زندگی میکردند. آخرین نسل این بیمهرگان، حدود ۲۵۰ میلیون سال پیش منقرض شد. اما دانشمندان، اغلب، سنگوارههایی از پوستهی خارجی سخت آنها را از لابهلای سنگهای گوشهوکنار جهان پیدا میکنند.
همچنین، دانشمندان، سنگوارههای متعددی از ستارههای دریایی، توتیاهای دریایی و صدفهای دوکفهای متعلق به دوران قدیم را کشف کردهاند.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
گنج پنهان
زمانی که اسکلت ماهی ائوستنوپترون در حال تبدیلشدن به سنگواره بود، لایههایی از رسوبات ماسه و گل روی استخوانها را پوشاندند. رسوبات طبقات فوقانی بر لایههای طبقات زیرین فشار وارد آوردند.
طی گذشت میلیونها سال، اسکلت این ماهی تبدیل به سنگواره شد. اگر سنگوارهای به سطح زمین رانده شده و نمایان شود، آنوقت باستانشناسان آن را طی عملیات حفاری بیرون میآورند و مطالعه میکنند.
طی گذشت زمان، تودههای گلولای و ماسه بههم چسبیدند و متراکم شدند و بهصورت سنگ درآمدند و سنگوارههای ماهی در اعماق زمین و میان این سنگها محبوس شدند.
با گذشت زمان، زمین پیرامون سنگوارهها تغییر کرد. وقوع یک زمینلرزه میتوانست موجب جابهجاشدن زمین شود و سنگوارهها به سطح زمین رانده شوند.
عوامل محیطی مانند باد و آب طی گذشت زمان، سطح سنگهایی را که روی سنگوارهها را پوشاندهاند، فرسایش دادند. پس از میلیونها سال، بخشهایی از سنگوارههای ماهی، از عمق زمین سر بیرون آوردند و آشکار شدند.
باستانشناسان، سنگوارههای ماهی ائوستنوپترون را مشاهده کردند و آنها را طی عملیات حفاری خارج کردند. سپس، دانشمندان این سنگوارهها را بهمنظور پیبردن به زمان آغاز حیات این ماهی و شیوهی زندگیاش مطالعه کردند.
دیرینشناس کیست؟
دانشمندانی که سنگوارهها را مطالعه میکنند، دیرینشناس نامیده میشوند. دیرینشناس کسی است که دربارهی حیات در روزگاران قدیم، تحقیق میکند. ریشهی کلمهی فسیل یا همان سنگواره، از واژهی لاتین گرفته شده است و بهمعنی کاوش و حفرکردن است.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
کشاورزی، شهر، شاه
چگونه کشاورزی آخرین تغییرات ظریف و جزئی را در ویژگیهای روانی ما پدید آورد؟
کشاورزی تقریباً دوازدههزار سال پیش در خاورمیانه و بهفاصلۀ کوتاهی پس از آن در چین و آمریکا و در طی چندهزار سال پس از آن، در بسیاری نقاط دیگر پدید آمد. پیش از ابداع کشاورزی، بهمدت حدوداً ده تا بیست هزار سال مردم در اروپا و خاورمیانه و چین، غلات وحشی را جمعآوری و آسیا میکردند تا آرد بهدست آورند. اجداد شکارگر-خوراکجوی ما هماهنگ با وابستگی فزایندهشان به غذاهای گیاهی و ابزارهای کشاورزی بهتدریج از سبک زندگی کوچنشینانۀ خود فاصله گرفتند. این تحول، تغییرات پرشماری در شیوۀ زندگی آنها بهدنبال داشت: بهجای چادر در خانه ساکن شدند، بهجای پوست کدو از ظروف سفالی استفاده کردند و ابزارهای سنگی مانند هاون و دستههاون بهکار گرفتند که برای آردکردن گندم کارا است اما مایۀ زحمت و دردسر کوچنشینها است.
وقتی که اجدادمان کشاورزی را آغاز کردند، نیزه و کمان خود را بلافاصله کنار نگذاشتند؛ شکار هم در کنار کشت زمین ادامه داشت و البته همینطور جمعآوری خوراک (و امروز هم در بسیاری از جوامع کشاورزی همین وضع برقرار است). از نگاه ما ابداع کشاورزی نقطۀ عطف بهشمار میآید اما برای مادرِ مادرِ... مادربزرگمان، کاشتن چند دانه از بذری که گردآوری کرده بود احتمالاً تصمیم خیلی مهمی نبود. بهعبارت دقیقتر احتمالاً به فکرش رسید که بد نیست اگر بداند در فصل آینده گیاه مورد علاقهاش کجا درخواهد آمد و بهنظرش آمد ارزشش را دارد که امتحان کند. اصلاً من گمان میکنم خودش نمیدانسته چه بذری را کاشته است. اگرچه کشاورزی توان پیشبینی و ثبات در زمینۀ غذا را برای اجدادمان افزایش داد اما گذار از سبک زندگی کوچنشینی شکارگر-خوراکجویان به زندگی یکجانشینی کشاورزان هزینههای متعددی نیز در بر داشت. از مشکلی شروع کنیم که بیش از همه آزارم میدهد: فقدان سیستم لولهکشی مناسب. دوازدههزار سال پیش، همه در فضای باز اجابت مزاج میکردند اما شکارگر-خوراکجویان از این مزیت برخوردار بودند که پیش از اینکه عواقب این کار دامنشان را بگیرد از آن نقطه دور میشدند. اما کشاورزها جایی نمیرفتند، بنابراین بهمرور آب آشامیدنی خود را با فضولاتشان کاملاً آلوده میکردند. این فرایند مسمومیت ناشی از فضولات برای سلامتشان فاجعهبار بود.
مشابه امروزی این وضع ناشی از اجابت مزاج پرشمار در فضای باز را در برخی نقاط هند میبینیم که علت عمدۀ بیماریهای معده و روده و سوءتغذیه کودکان است. وضع کشاورزان نخستین نیز همین اندازه وخیم بود، چون زندگی یکجانشینی آنها را در معرض این عامل جدید بیماری قرار میداد. علاوهبر امراض ناشی از آلودگی فضولات، معلوم شد حیواناتی که کشاورزان نگهداری میکنند نیز عامل عمدۀ بیماری هستند، چون منشأ بیماریهای همهگیر در انسان، اغلب از حیوانات اهلی است (مانند آنفولانزای خوکی و آنفولانزای مرغی)... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
نظریۀ ذهن برای آموزش و یادگیری
نظریۀ ذهن در فرایند تکامل شکل گرفت تا کمکمان کند دنیای اجتماعی خود را هدایت کنیم و مسیرمان را در آن بیابیم اما مزایای دیگری نیز داشت. شاید چشمگیرترین مزیتش این بود که توانایی ما برای آموزشدادن دیگران (و همینطور یادگیری از آنها) را بهشدت افزایش داد. اگر اصلاً ندانم که به چه چیز فکر میکنید یا ندانم که دانش شما متفاوت از دانش من است، آموزشدادن به شما برایم دشوار خواهد بود. از کجا باید شروع کنم؟ چه چیزهایی را از قبل میدانید، چه چیزهایی را باید بدانید و بهترین راه برای اینکه آنها را به شما نشان دهم چیست؟ اما اگر بتوانم پاسخ این پرسشها را تشخیص دهم، آنگاه میتوانم آگاهانه از دانستههای شما بهعنوان نقطۀ شروع برای بهاشتراکگذاشتن اطلاعات تازه استفاده کنم. نتیجه اینکه انسانها آموزگارهای بسیار کارآمدی هستند.
مثال مورد علاقۀ من برای نشاندادن اینکه انسانها در نقش معلم چقدر میتوانند کارآمد باشند، شامپانزههایی هستند که میخواهند یاد بگیرند با سنگ گردو بشکنند. شامپانزهها از ابزارهای ساده استفاده میکنند و در بسیاری از نقاط افریقا برای بازکردن گردو با استفاده از سنگ بهعنوان چکش و سندان راهکارهایی یافتهاند. وقتی گردوها میرسند شامپانزههای مادر اغلب چند گردو را روی سنگی بزرگ میگذارند و با استفاده از سنگهای کوچکتر آنهارا میشکنند. بچههایشان در طول این کار معمولاً همان نزدیکی مینشینند و اگر بخشی از ثمرۀ کار را (که در این مورد مغز گردو است) بردارند مادر اعتراضی نمیکند. پرسش حیاتی برای مقصود ما این است که چقدر طول میکشد که بچهها این مهارت گردوشکنی را یاد بگیرند.
وقتی که اولینبار شنیدم دربارۀ گردوشکستن تحقیق میکنند، حدس زدم که بچهشامپانزه احتمالاً یک سال زمان لازم داشته باشد تا این مهارت را یاد بگیرد. بالاخره کارکردن با سنگهایی که اَشکال نامنظم دارند و گردوهای کوچک سفت راحت نیست و یکیدو بار برخورد ناخواستۀ سنگ روی انگشت هم میتواند هر شاگردی را دلسرد کند. بهعلاوه شامپانزه این فرصت را در اختیار ندارد که زیاد تمرین کند، چون گردوشکنی برای او موقعیتی بهنسبت نادر است. پس این چیزی نیست که بتوانند یکشبه فرابگیرند. میتوانید تصور کنید که چقدر شگفتزده شدم وقتی که بعداً فهمیدم برای شامپانزههای جنگل تقریباً ده سال طول میکشد تا یاد بگیرند پوستۀ دانههای مختلفی را که میخورند بشکنند!... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
روابط اجتماعی پیچیده، مغز بزرگ میطلبد
وقتی که حجم وسیع دانش لازم برای بقا در هر آب و هوایی در زمین را در نظر میگیرید، شاید بهنظر آید که چالشهای اجتماعی پیش روی اجدادمان بهنسبت پیشپاافتاده بودند. اسکیموها باید میآموختند که حیوانات غولپیکر را در دریاهای خطرناک شکار کنند و برای زندهماندن در سفرهای طولانی در دشتی وسیع و کاملاً هموار خانههای یخی بسازند. ساکنان ناحیۀ پایینتر از صحرا در افریقا باید یاد میگرفتند که میمونها را با تیرهایی شکار کنند که به زهرهایی آغشته باشد از نوع زهر گرفتهشده از دانۀ استروفانتوس کومبه. و بومیان استرالیا باید میآموختند که از مارها و عنکبوتهای کشنده دوری کنند و درعینحال در یکی از گرمترین و خشکترین مناطق زمین بهطریقی آب و غذا بیابند.
وقتی که انسان نخستینبار پا به این محیطها گذاشت، مقابله با این چالشها فوقالعاده دشوار بود اما پیش از عصر حملونقل مدرن انسانها آهسته حرکت میکردند. حتی آندسته از اجدادمان که خیلی اهل کوچنشینی و بیابانگردی بودند نیز بیشتر عمر خود را در محیطهای آشنا میگذراندند. قواعدِ ثابت مواجهه با بخشی از جهان که در آن زندگی میکردند در کنار آتش بهراحتی قابل انتقال به نسل بعدی بود، در نتیجه فرهنگ انباشتی و یادگیری اجتماعی تضمین میکرد که مشکلاتِ مادی مربوط به شکارگر و شکار و سرپناه به لحاظ شناختی چندان چالشبرانگیز نخواهند بود.
اما برخلاف جهان مادی، دنیای اجتماعی دنیای برهمکنشها و روابط متقابل پویا است؛ راهبردهای اجتماعی من بر افراد دیگری اثرگذار است و آنها نیز اغلب در مقابل، رفتارشان را تغییر میدهند. دیگران هم بهدنبال برنامههای خودشان هستند و وقتی که پس از یک شکار طولانی به خانه بازمیگردم و میبینم همه دور آتش نشستهاند و پچپچ میکنند و کرکر میخندند باید سر دربیاورم که چه خبر است. آیا پشم ماموت به دندانم چسبیده؟ آیا وقتی که در یخ و سرما بیرون رفته بودم کسی سراغ زنم رفته؟ آیا آن کرکر خنده اصلاً به من مربوط است؟ با وجود اینگونه پیچیدگیها تردیدی نیست که نمیتوانید طرز رفتار با دیگران را صرفاً با پیروی از مجموعهای ثابت از قواعد که در جهان طبیعی خوب کار میکنند یاد بگیرید، مانند اینکه «از عنکبوتی که نوار قرمز بر پشتش دارد دوری کن» یا «در آبکندهای عمیق دنبال آب بگرد». مرزهای متغیر دنیای اجتماعی پیوسته چالشهای تازهای پیش روی انسان قرار میدهد، چون انسانهای دیگر هروقت دلشان بخواهد رفتار خود را تغییر میدهند، بهویژه اگر خیال کنند که دیگران در حال سوء استفاده از آنها هستند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
راهرفتن با قامت راست
بدن جنوبیکپیآسا طوری تحول یافت که برای پرتاب اجسام مناسب باشد و این محصول جانبی دوپابودن یا راهرفتن با قامت راست بود. در ابتدا اصلاً چرا لوسی تصمیم گرفت که راست راه برود؟ اگر دوپا نشده بودیم، تقریباً شکی نیست که هرگز یاد نمیگرفتیم که اجسام را آنقدر خوب پرتاب کنیم و در اینصورت انقلاب اجتماعی-شناختیای که ما را انسان کرد هم شاید رخ نمیداد. اما راهرفتن با قامت راست چه دلیلی دارد؟ چه بهرهای نصیب اجدادمان شد وقتی که دیگر از سرِ مشتهایشان مانند یک جفت پای جلویی استفاده نکردند؟
برای این پرسش دو پاسخ هست. نخست اینکه نمیدانیم. دوم اینکه نظرات بسیاری وجود دارد. بعضی از این نظرات ارتباط اندکی با روانشناسی دارند یا اصلاً رابطهای با آن ندارند. مثلاً بهنظر میآید در طول مسافتهای طولانی راهرفتن ما روی دو پا بهینهتر از راهرفتن کپیها روی چهار دستوپا باشد و ازمیانرفتن جنگلها احتمالاً توانایی ما طی مسافتهای طولانی را ارزشمندتر کرده است. یکی از دلایل اینکه اجدادمان شروع کردهاند به راست راهرفتن شاید صرفاً همین باشد که برای رفتن از نقطۀ (آ) به نقطۀ (ب) ناچار نباشند این اندازه انرژی مصرف کنند. اما پارهای نظراتمان در اینباره روانشناسانهترند، از این جهت که میپردازند به تصمیمها دربارۀ اینکه چه کاری با دستها انجام شود. شاید اجدادمان دوپا شدند تا دستهایشان برای حمل غذا یا ابزار یا سلاح آزاد شود. این دیدگاه از مدتها پیش مطرح بوده است و قطعاً در اختیارداشتن غذا یا ابزار یا سلاح اضافی برای اجدادمان مزیت بزرگی بهشمار میآمده است.
مشکل این فرضیه آن است که پیش از انسان راستقامت هیچگونه شواهدی وجود ندارد که نشان دهد اجدادمان ابزارهایشان را در طول مسافتهای طولانی با خود حمل میکردند، با اینکه چندمیلیون سالی میشد که روی دو پا راه میرفتند. بعید است که اجداد پیشاانسانمان غذا را هم تا مسافتهای طولانی با خود حمل کرده باشند، بههمان دلیل که ابزارهایشان را با خود حمل نمیکردند. آنها نمیتوانستند نیازهای احساسنشدۀ خود را پیش بینیکنند. اگر در همین لحظه گرسنه بودند، غذای خود را میخوردند و آن را با خود جایی نمیبردند. اگر در همین لحظه گرسنه نبودند، غذایشان را جا میگذاشتند یا دور میریختند، بهجای اینکه با خود ببرند (چون تشخیص نمیدادند که بعداً باز هم گرسنه میشوند). پس اصلاً چه انگیزهای میتوانست سبب شود که اجداد جنوبیکپیآسایمان چیزی با خود حمل کنند؟ اصلاً چرا باید حیوانی که نمیتواند برای نیازهای احساسنشدهاش برنامهریزی کند، تصمیم بگیرد که چیزی را در یک روز بسیار گرم از اینسو به آنسوی علفزار با خودش خرکش کند؟
برای پاسخ به این پرسش فقط کافی است توجه کنیم که لوسی و اجدادش هر بار که میخواستند از میان علفزار بگذرند چه احساسی داشتهاند. شما اگر میخواستید با پای پیاده از علفزار بگذرید چه احساسی داشتید؟ بهنظرم پاسخ احساس ترس است. هربار که لوسی و اجدادش میخواستند از دشتهای باز عبور کنند، از آسیبپذیری خود کاملاً آگاه بودند و از حملات احتمالی گربهسانان یا سگسانان بزرگ هراس داشتند. این ترس احتمالاً انگیزهای بوده است برای اینکه هر چیزی را که برای دفاع از خودشان مفید باشد با خود حمل کنند. محتملتر از همه تکهای چوب که میتواند بهعنوان چماق یا نیزه عمل کند.
حمل چماق یا نیزه در صورتی که دستانتان هنگام راهرفتن آزاد باشد بسیار راحتتر است و همین احتمالاً انگیزهای برای لوسی و اجدادش بوده است که راست راه بروند. اگرچه لوسی قادر به برنامهریزی برای نیازهای آینده نبود اما میتوانست برای نیازهای جاریاش چارهجویی کند و هربار که از میان علفزار میگذشت نیاز به سلاح را احساس میکرد. البته نمیدانیم که آیا میل همیشگی به داشتن سلاح در گذار ما بهسوی راست راهرفتن نقشی داشته است یا خیر. اما بههرحال این امر با تواناییهای شناختیمان در آن زمان سازگار است و میتوانسته است مزیتی مشابه با افزایش بازدهی انرژی حاصل از راهرفتن بر دوپا نصیب اجدادمان کند.
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
جهش اجتماعیای که ما را انسان کرد
وقتی که اجداد ما برای حل چالشهای زندگی در علفزار از قضا راهحلی اجتماعی یافتند، رشتهای از رویدادها را به جریان انداختند که سرانجام به خاستگاههای بشریمان رسید و به همین دلیل است که من حرکت از جنگلهای بارانی بهسوی علفزار را جهش اجتماعی میخوانم. جهش از درختان بهسوی علفزار آشکارا تعبیری استعاری است و در حقیقت بیشتر راندهشدن بوده است تا جهش. اما جهشمان بهسوی راهحلی اجتماعی، به ما امکان داد که از زیر سایۀ شکارگران بزرگ بیرون بیاییم و صحنه را برای راهبردهای اجتماعی پیچیدهتر آماده کنیم.
اگر دستبرقضا راهحل دیگری برای زندگی در علفزار یافته بودیم (مثلاً شکل کاراتری از نقبزنی و پنهانشدن یا دویدن) آنگاه من این داستان را نمینوشتم و شما در حال خواندنش نبودید. انتخابی که اجدادمان کردند تا اندازهای تصادفی بود اما فرصتهایی که در اختیار داشتند آن را بهشدت محدود میکرد.
ازدستدادن سکونتگاهمان در جنگل بارانی خیلی راحت میتوانست پایان سرنوشت ما باشد. اگر فیلم را به عقب برگردانید و این سناریوی از میانرفتن جنگلهای بارانی را از نو اجرا کنید، به گمان من از هر ده بار، نه بار در بهترین حالت سرانجام به بابونهایی ترسو تبدیل میشدیم که همیشه از ترس شیرها پشت سرمان را نگاه میکردیم و یک چشممان هم دائم به دنبال نزدیکترین درخت بود. انقراض یا نوعی زندگی حاشیهای خیلی محتملتر بود از اینکه به بالای زنجیرۀ غذایی صعود کنیم. اما بعضی اجدادمان شانس آوردند و برای بحرانی که هستیشان را تهدید میکرد راهحلی یافتند و ما هم بهرهوران انعطافپذیری و توانایی آنها در مقابله با دشواریها هستیم.
گذار ما از علفزار به گوگل بیتردید وحشیانه و بهشدت غیربهینه بوده است اما این ماهیت خود تکامل است. زمین پیوسته در حال تغییر است و حیات یا خود را با تغییرات انطباق میدهد یا منقرض میشود. درحقیقت اگر از قضا شصتوشش میلیون سال پیش سیارکی بسیار بزرگ به زمین برخورد نمیکرد، بهاحتمال فراوان انسان اصلاً تکامل نمییافت. آن تکه آشغال فضایی که معلوم نبود از کجا آمده به خلیج مکزیک برخورد کرد و توفان آتشی در سراسر جهان به پا کرد و موجب تغییر اقلیم شد و به این ترتیب همۀ شکارگران بزرگی را که بیش از صد میلیون سال حاکم سیارۀ ما بودند از میان برد. شاید با سنگانداختن میتوانستیم شیر یا ببر دندانخنجری را فراری دهیم اما هر قدر که تعدادمان زیاد بود یا هر اندازه هم که خوب با یکدیگر همکاری میکردیم، اجدادمان برای تیرکس لقمهای لذید میبودند. جهش اجتماعی ما بینظیر بود و گویی با نوعی آگاهی از آینده صورت گرفت اما درعینحال بهشدت وابسته به رشتهای طولانی از رویدادها بود که تصادفاً بر وفق مراد ما رخ دادند.
از همه مهمتر اینکه جهش اجتماعیمان فشارهای تکاملی وارد به ما را اساساً دگرگون کرد. در واکنش به تهدید و فرصتهای نهفته در زندگی تازهمان در طول چند میلیون سال پیش رو، گرایشهای ذهنی خود را از اساس متحول کردیم و استعدادهای شناختی خود را گسترش دادیم.
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
ویژگی روانی لازم برای کار گروهی
در میان شامپانزهها احتمال رقابت بیش از احتمال همکاری است و بنابراین لابد برای اجداد دورمان کار گروهی برای دورکردن شکارچیان بزرگ دشوار بوده است. یک جنوبیکپی عفاری که تنها سنگ پرت میکرد شاید درحالیکه دیگر اعضای گروه پا به فرار میگذاشتند به احتمال قوی سرانجام از شکم شکارگری که چند خراش سطحی برداشته بود سر درمیآورد اما چندین جنوبیکپیآسا که سنگ پرت میکردند احتمالاً میتوانستند کفتارها و ببرهای دندانخنجری و حتی شیرها را از خود دور کنند. همین نیاز به کار گروهی بود که مهمترین تحول روانیای را پدید آورد که نهفقط بقا در علفزار بلکه شکوفایی و پیشرفت را برای ما امکانپذیر کرد؛ این تحول توانایی و میل به همکاری بود.
شامپانزههای امروزی هنگام شکار گروهی و هنگام حملۀ گروهی به شامپانزههای دیگر، تا حدودی با یکدیگر همکاری میکنند اما اصولاً نگاهشان به اعضای دیگر گروه که خویشاوند یا دوست نزدیک نیستند نگاهی رقابتی است، بنابراین بهاحتمال فراوان صد بار اول یا هزار بار اول یا حتی یک میلیون بار اول که اجداد شامپانزهوار ما هنگام عبور پنهانی از میان علفزارها نخستین نشانههای خطر را دیدند، برای یافتن نزدیکترین درخت به هر سو پراکنده شدند. اما در یک جای این مسیر اجدادمان برای دفاع از خود با هم متحد شدند و در این نقطه احتمال بقای همه افزایش یافت.
اعضای گروههایی که آموختند به این شکل با یکدیگر همکاری کنند مزیت چشمگیری کسب کردند و از جهت تولیدمثل و جمعیت از اعضای گروههای پایبند به راهکار هر شامپانزه برای خودش بهراحتی پیش افتادند. نکتۀ دیگر که همین اندازه مهم است اینکه در ادامه نیز هر تغییر روانی دیگری که کیفیت واکنشهای جمعی گروه را بهبود میداد از مزیت تکاملی برخوردار بود. از میان اجدادمان آنها یی که به همکاری راغب بودند و دیگران میتوانستند روی کمککاربودنشان حساب کنند، از این رهگذار منفعت بسیاری عایدشان شد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
چگونه به چنین موجوداتی تبدیل شدیم؟
استراتژی دیکدیک/بابون
اجداد شامپانزهوار ما تنها موجودات درختنشینی نبودند که زندگی روی زمین را آزمودهاند، از همینرو دانشمندان اغلب رفتار گونههای دیگر را نیز مطالعه میکنند تا دریابند شامپانزهها احتمالاً چگونه با زندگی در علفزار تطابق یافتهاند. یک مورد مشابه را میتوان در بابونها یافت. با اینکه بابون از میمونهای دمدار است، نه از کَپیها و بنابراین به اندازۀ شامپانزه باهوش نیست اما از بسیاری جهات به شامپانزه شباهت دارد و چندین گونه از بابون در علفزارهای افریقا زندگی میکنند. بابونهای علفزار در گروههای بزرگ زندگی میکنند و بهاینترتیب از این مزیت برخوردار میشوند که با چندین جفت چشم مراقب شکارگرها باشند و با دندانهای متعدد از خودشان دفاع کنند. «راهحل بابون» برای زندگی در علفزار، راهحل خیلی بدی نیست و شاهدش هم این واقعیت است که هنوز شمار فراوانی بابون وجود دارد اما راهحلی پرتنش و بسیار پرخطر است. سرنوشت بابونها غالباً مرگی ناگهانی در کام شیر یا پلنگی گرسنه است.
بابون در مواجهه با شکارگرها به دندانهای پیشین بزرگ خود بسیار متکی است؛ با اینکه جثۀ بابون کوچکتر از شامپانزه است، دندانهای پیشین آن از دندانهای پیشین شامپانزه بزرگتر است. اگر اجداد شامپانزهوار ما برای حل مشکل زندگی در علفزار راهحل گازگرفتن را انتخاب کرده بودند، در اینصورت چهرههای ما به احتمال فراوان سگمانندتر از آنچه امروز هست میبود و فكّی برجسته و دندانهایی به مراتب بزرگتر میداشتیم. فکهای کوچک و دندانهای نیش ترحمانگیزمان نشان میدهند که ظاهراً راهحل بابون مناسب حال اجداد ما نبوده و آنها برای زندگی در دشتها راه دیگری را در پیش گرفتهاند. درواقع همان موقع که در مسیر تکامل خود به جنوبیکَپی ری دارت که فک و دندانهایش چیزی مابین فک و دندانهای شامپانزه و ما بود، تبدیل شده بودیم، این انتخاب آشکار شده بود.
مغز شامپانزه بزرگتر از مغز بابون است، بههمین علت شامپانزه دیرتر بالغ میشود و سرعت کمتر در رسیدن به بلوغ بهمعنای نیاز بیشتر بهمراقبت مادر است، در نتیجه سن آغاز به تولیدمثل شامپانزه بالاتر و آهنگ زادوولد آن در مقایسه با بابون کمتر است. اگر اجداد ما نیز با همان بسامد مرگ بابونها از میان میرفتند این زادوولد کُندتر میتوانست اجدادمان را بیشتر در معرض خطر انقراض قرار دهد. بههمین دلیل اجداد شامپانزهوار ما که توانستند از این دیگ زودپز تکاملی جان سالم در ببرند، احتمالاً موجوداتی بودند که حداکثر کوشش خود را میکردند تا از دید شیرها و ببرهای دندانخنجری و دیگر شکارگرها دور بمانند نه اینکه شیوهای تقابلیتر در پیش بگیرند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
طبیعت یا تربیت؟
برای بعضیها رهیافتهای تکاملی به رفتار انسان آزاردهنده است، آنها منتقد روانشناسی تکاملی هستند و دلیلش هم پیامدها و نتایجی است که تصور میکنند روانشناسی تکاملی بهدنبال دارد. این دسته از افراد اغلب بر این باورند که اگر ژنها بر محتوای ذهنمان اثرگذار باشند، در اینصورت آن جنبههایی از ذهنمان که متأثر از عوامل ژنتیکیاند از عوامل محیطی یا اجتماعی هیچگونه تأثیری نمیپذیرند و بنابراین خارج از کنترل شخص هستند. میخواهم این نکته را روشن کنم که این تصور به کلی نادرست است. برای نمونه، اندامی از بدن را در نظر بگیرید که از مغز خیلی سادهتر است: ماهیچه.
تفاوتهای ژنتیکی این قابلیت را به ما میدهد که ماهیچههایمان به اندازههای مختلفی رشد کنند. برخی افراد این استعداد را به ارث میبرند که ماهیچههای بزرگی پیدا کنند (اینجا آدم به یاد خط حمله در هر تیم بزرگ فوتبال امریکایی میافتد) و بعضی هم این ویژگی را به ارث میبرند که عضلات کوچکتر داشته باشند (اگر با من آشنایی شخصی داشتید شاید اینجا یاد من میافتادید). ژنهای ما نقشهای به دست میدهند که این امکان را فراهم میآورد که ماهیچهها در صورت فعالیت مداوم، مثلاً وزنهزدن یا انجام کارهای یدی یا انجام بازیهای ورزشی به درجات مختلفی رشد کنند.
با اینهمه، این سبک زندگی ما است که تعیین میکند آیا ما به عضلاتمان فشار میآوریم یا نمیآوریم یا اینکه آنها را خوب تغذیه میکنیم یا نمیکنیم و بهاینترتیب موجب بزرگترشدنشان میشویم یا کوچکترشدنشان. در نتیجه، اندازۀ مختلف ماهیچهها برآیند ژنها و محیط و تعامل میان ژنها و محیط ما است. درعینحال، میزان عضلانیبودن ما میتواند امری وابسته به انتخاب شخصی نیز باشد، همانطور که این مثال به خوبی نشان میدهد در نظریۀ تکاملی، نه بدن و نه ذهن محصول نوعی رقابت میان طبیعت و تربیت نیستند، نتیجۀ نوعی برنامۀ زیستی انعطافناپذیر یا چیزی خارج از میدان کنشگری یا انتخاب انسان نیز نیستند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
آیا مادربزرگها مهماند؟ از کجا میدانیم؟
در فنلاند از قرن هجدهم تا کنون، کلیسای لوتری سوابق جزئی و دقیقی از تمام تولدها و ازدواجها و مرگها ثبت کرده است. میرکا لاهدِنپره از دانشگاه تورکو و همکارانش با بهرهگیری از این منبع دادۀ بسیار ارزشمند، نمودار مراحل زندگی بیش از پانصد زن و فرزندان و نوههایشان را از پنج گروه کشاورز و ماهیگیر متفاوت در فنلاند میان سالهای ۱۷۰۲ تا ۱۸۲۳ ترسیم کردند.
لاهدنپره و همکارانش با جستوجوی دقیق در این سوابق، چندین واقعیت مهم را دربارۀ پدربزرگها و مادربزرگها دریافتند. شاید چشمگیرتر از همه اینکه متوجه شدند هر مادربزرگ به ازای هر ده سال عمر بالای پنجاه سال، دو نوۀ زنده بیشتر خواهد داشت. این اثر در خانوادههایی که پدربزرگ و مادربزرگ با نوههایشان در یک روستا زندگی میکردند آشکارتر از همه و ظاهراً تابعی از سه عامل بود:
۱. مادربزرگی که با دخترانش در یک روستا زندگی میکرد به دخترها امکان میداد از سن پایینتری بچهدار شوند (میانگین سن مادر هنگام بهدنیاآوردن اولین بچه در زنانی که با مادرشان در یک روستا زندگی میکردند ۲۵.۵ سال و در زنانی که اینطور نبودند ۲۸ سال بود).
۲. مادربزرگ زنده فاصلۀ میان تولد بچهها را نیز کاهش میداد؛ دختران مادربزرگهای زنده هر ۲۹.۵ ماه یکبار و دختران مادربزرگهای درگذشته هر ۳۲ ماه یکبار بچهدار میشدند.
۳. مادربزرگ زندهای که کمتر از ۶۰ سال سن داشت (و بنابراین به احتمال فراوان نیرومندتر و مفیدتر بود) میزان زندهماندن نوهها را ۱۲ درصد افزایش میداد. این افزایش در نسبت زندهماندن، خود را فقط پس از سن شیرخوارگی نشان میداد، زیرا نسبت زندهماندن در کودکانی که هنوز شیرخوار بودند، صرفنظر از اینکه مادربزرگشان زنده بود یا نه یکسان بود.
در طی این دورۀ زمانی در فنلاند (و سایر نقاط جهان)، بیماریها و آسیبها نزدیک به نیمی از کودکان را پیش از رسیدن به سن بلوغ از میان میبرد، در نتیجه این اثرات مثبت مادربزرگها بر زندهماندن و تولیدمثل بهشدت احساس میشد.
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
از کجا میدانیم لباسپوشیدن چه زمانی ابداع شد؟
نوع بشر از این موهبت ویژه برخوردار است که میزبان سه گونۀ متفاوت از شپش باشد: شپش سر، شپش عانه (یا شپش ناحیۀ شرمگاهی) و شپش تن. داستان اینکه چه شد که ما مسکن و همینطور خوراک در اختیار این انگلهای کوچک نفرتانگیز قرار دادیم داستان پرپیچ و خمی است و از همان نوع شپشهای سری آغاز میشود که بچههایم از مهد کودک به خانه آوردند. اجداد شپش سر انسان در حدود بیستوپنج میلیون سال پیش نخستیها را آلوده کردند و این تقریباً زمانی است که کَپیها یا میمونهای بیدم از میمونهای بَرِّ قدیم (یعنی میمونهای دمدار افریقا و آسیا) جدا شدند.
در حدود شش یا هفت میلیون سال پیش، اجداد نزدیکترمان از اجداد شامپانزهها جدا شدند، شپشها میتوانستند روی بدنمان هرجا که میخواهند پرسه بزنند و به هر سو بروند، چون اجدادمان هنوز خیلی پرمو بودند. این نوع قدیمی از شپشهای تن، تنها گونهای بود که در آن زمان ما را آزار میداد اما چند میلیون سال بعد، ظاهراً از گوریلها گونۀ تازهای از شپش گرفتیم. دقیقاً نمیدانم که اجدادمان چطور موفق به این در ادامۀ کار شدند اما این نظر را بیشتر میپسندم که آنها در فاصلۀ نزدیکی از گوریلها زندگی میکردند یا شاید هم گاهگاهی برای گرمماندن کنار هم میخوابیدند. بههرحال بههر علت که بود، از حدود سه میلیون سال پیش رفتهرفته میزبان دو گونۀ متمایز از شپشها شدیم.
در ادامۀ مسیر تکاملیمان سرانجام موهای ضخیم بدن را (و همینطور عادت معاشرت با گوریلها) را از دست دادیم. وضع تازۀ ما که بیمو شده بودیم مشکلی برای هر دو گونۀ شپشها بهوجود آورد، چون برای تخمگذاری به جنگلی از مو نیاز داشتند. نتیجۀ نهایی این بود که ما این دو گونه از شپش را وادار کردیم که متخصص شوند. شپشهایی که از خیلی وقت پیش همراه ما بودند به شمالیترین نقطۀ بدنمان عقبنشینی کردند و متخصص سر شدند. شپشهایی که از گوریلها گرفته بودیم به منطقۀ استواییمان مهاجرت کردند و شدند متخصص خشتک... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
کهربا چیست؟
از بعضی از درختان ماقبل تاریخ، مایعی غلیظ و چسبناک بهنام «صمغ» خارج میشد. طی گذشت میلیونها سال، این صمغ در معرض هوا خشک و سخت گردید و تبدیل به کهربا شد.
بعضی از گونههای درختان امروزی هم صمغ ترشح میکنند. این مایع چسبناک طلایی، از یک درخت بادام میچکد.
کهربا، مادهای به رنگ قهوهای متمایل به زرد زیبا است که بعضی از مردم از آن در صنعت جواهرسازی استفاده میکنند. بعضی وقتها، قطعاتی از بقایای پیکر گیاهان یا جانوران بسیار ریز که در درون این صمغ محبوس ماندهاند، یافت شده است.
دانشمندان قطعاتی از کهربا کشف کردهاند که درون آنها، مگس، مورچه، پشه، عنکبوت و کرمهای کوچک محبوس شدهاند. همچنین، آنها تکههای کهربا یافتهاند که درون آنها، مارمولک و قورباغهی کوچک یافت شده است.
در سال ۲۰۰۱ میلادی، تکهکهربایی که قدمت آن به بیست میلیون سال قبل میرسید، برحسب اتفاق، از دست یک دانشمند آمریکایی به اسم «لین مارگولیس» روی زمین افتاد. از آنجاییکه کهربا پس از برخورد با زمین شکست، مارگولیس تصمیم گرفت حبابهای ریز پیرامون پیکر موریانهی درون کهربا را سوراخ کند تا ببیند که چه چیز در درون آنها است؟ او موفق به کشف گاز باستانی شد که بهوسیلهی باکتریها (جانداران تکسلولی میکروسکوپی که درون دل و رودهی موریانه زندگی میکردند) تولید شده بود.
این کرم ریز، چهل میلیون سال پیش، درون این صمغ چسبناک به دام افتاد و اکنون درون این کهربا محفوظ مانده است.
قدیمیترین پرها
دانشمندان میدانند که نخستین پرندگان حدود ۱۵۰ میلیون سال پیش میزیستند. اما تا سال ۲۰۰۰ میلادی، تنها نشانهی باقیمانده از آنها، سنگوارههایی از نقش پرهایشان بوده است و این مصادف با زمانی بود که دانشمندانی که در حال تحقیق در فرانسه بودند، تعداد هفت پر را درون یک قطعه کهربای با قدمت صدمیلیون سال کشف کردند و این پرها قدیمیترین پرهای روی زمین هستند.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
نشانههایی از گذشته
دانشمندان با مطالعهی سنگوارههای اثری چه چیز میفهمند؟ آنها از این طریق به چیزهای زیادی پی میبرند. سنگوارههای مدفوع و استفراغ ما را از مکان زندگی حیوانات و شیوهی تغذیهی آنها آگاه میکنند.
تپالهی دایناسور
در سال ۱۹۹۵ میلادی، یک شکارچی سنگواره بهنام «وندی اسلوبودا»، اهل کانادا، موفق به کشف یک سنگوارهی تپاله در کشورش شد. این تپاله، به بزرگی دو تشت بیضیشکل بسیار بزرگ که آنها را پشتسرهم قرار داده باشیم، بود. دانشمندان فکر میکنند که این تپاله باید متعلق به یک تیرانوزوروس رکس باشد.
این دانشمند در حال بررسی مجموعهی بزرگی از سنگوارههای مدفوع است.
• کشف سنگوارهها از آشیانههای دایناسورها، ما را از تعداد تخمهایی که در هر وهله میگذاشتند و چگونگی مراقبت آنها از بچههایشان، آگاه میکنند.
• کشف نشانههایی از ردپای یک دایناسور، به ما کمک میکند تا پی ببریم که چگونه راه میرفت، قامتش به چه اندازه و وزنش چهقدر بود.
• کشف سنگوارههایی از آشیانههای بزرگ ستونیشکل موریانهها در ناحیهی «گالوپ» در کشور مکزیک، به ما کمک میکند تا بدانیم که شیوهی زندگی حشرات ماقبل تاریخ چگونه بوده است.
• سنگوارههایی از رد دندانها، ما را از شیوهی شکار حیوانات شکارگر ماقبل تاریخ و نوع تغذیهشان آگاه میکنند.
• سنگوارههایی از سنگ معده به ما کمک میکند تا بفهمیم که دایناسورهای گیاهخوار در چه نوع مکانهایی میزیستند و چگونه غذایشان را گوارش میکردند.
این تصویر رایانهای، دایناسوری را در حال دفاعکردن از آشیانهاش در برابر یک حیوان مهاجم نشان میدهد. امکان تهیهی چنین تصویری، بدون دسترسی به اطلاعاتی که از طریق سنگوارههای اثری بهدست آوردهایم، امکانپذیر نمیشد.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
سنگوارههای دایناسور
وقتی یک شخص نام سنگواره را بر زبان میآورد، احتمالاً به دایناسورها فکر میکنید. شاید مدلهایی از دایناسورهای تیرانوزوروس، «تریسراتوپس»، «سیسموزوروس» و سایر جانوران غولپیکر را در یک موزه دیدهاید. اما آیا میدانستید که دانشمندان فقط سنگوارههای تعداد کمتر از سه هزار دایناسور را از سرتاسر جهان کشف کردهاند؟
اکثر سنگوارههای دایناسورهایی که دیرینشناسان طی حفاریهایشان بهدست آوردهاند، متعلق به دایناسورهای ریزجثهاند. اما جثهی بعضی از آنها از اندازهی یک اتوبوس هم بزرگتر است. تصور کنید که یکی از این دایناسورها را کشف میکنید.
یک دانشمند، با احتیاط کامل در حال حفاری و خارجکردن سنگوارهی یک دایناسور در یک منطقهی حفاظتشده در ایالت «یوتا»، ایالات متحده است.
این حادثه چیزی است که برای «سوزان هندریکسون» یک شکارچی دایناسور اتفاق افتاد. در سال ۱۹۹۰ میلادی، این زن باستانشناس آمریکایی، با قطعاتی از سنگوارههای استخوان در میان صخرهسنگهای ایالت داکوتا»ی جنوبی روبهرو شد. این استخوانها، بخشی از پیکر بزرگترین و کاملترین تیرانوزوروس رکس بود که تا به آن روز کشف میشد. این دایناسور «سو» نامیده شد و اکنون در موزهی تاریخ طبیعی «فیلد» در شیکاگو، ایالت «ایلینوی»، در معرض نمایش عموم گذاشته شده است.
آیا میتوانید تصور کنید خانم سوزان هندریکسون هنگام کشف این دایناسور غولپیکر تا چه اندازه هیجان زده شد؟
آیا میدانستید؟
سیسموزوروس طویلترین دایناسور است که تابهحال کشف شده است. طول بدن این دایناسور به درازای مجموع چهار اتوبوس بود که پشتسرهم ردیف شده باشند.
این دایناسور غولپیکر، گیاهخوار در حدود ۱۴۵ میلیون سال قبل در ناحیهی غرب آمریکای شمالی زندگی میکرد.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
سنگوارهها در کجا تشکیل میشوند؟
«تیرانوزوروس رکس» یکی از غولپیکرترین دایناسورهای گوشتخوار بود که دانشمندان سنگوارههای آن را کشف کردهاند.
از قدمت حیات انسان مدرن بر روی زمین، حدود دویست هزار سال میگذرد اما دایناسورها مدت ۱۶۵ میلیون سال بر روی کرهی زمین فرمانروایی کردند. طی این مدت طولانی چه تعداد دایناسور بر روی کرهی زمین زندگی کردند؟ میلیاردها دایناسور وجود داشتند. اما اکثر آنها سنگوارهای از خود باقی نگذاشتند. اجساد زیادی از دایناسورها، حتی استخوانهای آنها خورده شدند. لاشهی بقیهی آنها نیز پوسیدند و از بین رفتند.
برای بهوجودآمدن یک سنگواره، ابتدا شرایط تشکیل سنگواره باید فراهم شود. جسد یک جانور مرده، بلافاصله پس از مرگش باید در زیر رسوبات ماسه و گل دفن شود. لایههای ماسه و گل و سایر موادی که روی هم انباشته شده و رسوب نامیده میشوند، اسکلت جانور مرده را از عوامل محیطی نظیر باد و باران و خورشید محفوظ نگاه میدارند.
اکثر سنگوارهها، در بین سنگهایی که زمانی در زیر آب قرار داشتند، یافت میشوند. بههمین دلیل است که اکثر سنگوارههای کشفشده، بقایای جانورانی هستند که در اقیانوسها میزیستند.
این کندههای درخت سنگوارهشده، در گذشتههای دور بخشی از یک جنگل عظیم در ایالت آریزونا بودند.
جنگل سنگواره
استخوان تنها مادهای نیست که به سنگ تبدیل میشود و بهصورت سنگواره درمیآید. جنگل سنگی پارک ملی، واقع در ایالت «آریزونا» دارای هزاران کندهی درخت است که پس از مدفونشدن در زیر رسوبات و پوسیدن و جایگزینشدن بهوسیلهی کانیها، سرانجام تبدیل به سنگواره شدند. دانشمندان بر این باورند که این درختان غولپیکر، حدود ۲۲۵ میلیون سال پیش از بین رفتند.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha
از ماهی تا سنگواره
پیکر بیجان ماهی ائوستنوپترون در بستر دریا، زیر گلولای مدفون شد. هرچند بخشهای نرم بدنش پوسیدند اما استخوانهای آن از بین نرفتند. استخوانهای یک ماهی، از جهات بسیاری شبیه استخوانهای بدن انسان است. استخوانهای ماهی به آن کمک میکنند تا بتواند در آب حرکت کند و همینطور از اندامهای نرم بدنش محافظت میکنند.
قسمت خارجی استخوانهای بیشتر حیوانات را لایهای سخت و مقاوم پوشانده است؛ اما قسمت داخلی استخوانها نرم است.
اکثر استخوانها از دو لایه تشکیل شدهاند: لایهی بیرونی استخوان که استخوان متراکم نام دارد، سخت و محکم است و از حلقههایی از کانیهای مختلف تشکیل شده است. لایهی درونی استخوان، نرمتر است و استخوان اسفنجی نامیده میشود. بخش میانی استخوان پر از حفرههای ریز است که مغز استخوان را در خود جای داده است. مغز استخوان محل تولید سلولهای خونی تازه است.
آب، مانند استخوان، سرشار از کانیهای مختلف است. وقتی آب برای مدت طولانی پیرامون استخوانها را احاطه میکند، کانیهای موجود در آب، جایگزین کانیهای استخوان میشوند.
طی گذشت میلیونها سال، کانیهای محلول در آب اقیانوس، جایگزین کانیهای استخوانهای ماهی ائوستنوپترون شدند، سپس این کانیها سخت شدند و بهصورت سنگواره درآمدند و این سنگ سخت (سنگواره) همان شکل ظاهری استخوانهای ماهی ائوستنوپترون را به خود گرفت.
سنگوارهها سحرآمیزند؟
در گذشته، مردم دربارهی نحوهی تشکیل سنگوارهها چیزی نمیدانستند. بعضی از مردم سنگوارهها را سنگهای سحرآمیزی تصور میکردند که شیر را تازه نگاه داشته، خوشیمن هستند و ارواح خبیثه را دور میکنند.
📓 چگونه یک استخوان تبدیل به سنگواره میشود؟ چگونه روی میدهد؟
✍🏿 ملیسا استوارت
🔛 مجید عتیق
@Chekide_ha