در این کانال گزیدههایی از کتب علمی و مرتبط به روشنگری علمی ارائه میشود. برای ارتباط و فرستادن مطالبی از کتب علمی به گروه کتابخوانی علمی بپیوندید: https://t.me/joinchat/AtGPR0K5wDHIQWUt-2hxZQ
بهرهگیری از شناخت گذشته، برای ساختن آیندهای بهتر
شادکامی و تندرستی
حدود ده سال پیش، اواخر شب، تماسی غیرمنتظره با تلفن همراهم گرفته شد. تماسگیرنده خارج از کشور و صدایش بسیار ضعیف بود، بههمین علت، نامش را متوجه نشدم اما چیزی فهمیدم در این مایه که از دانشکدۀ انسانشناسی دانشگاهی است که نامش شبیه راتگرز بود. از او نخواستم حرفش را تکرار کند، چون پیش خودم گفتم معمولاً کسی این ساعت تماس نمیگیرد و حتماً زود معلوم میشود که او کیست و چه میخواهد. بعد از ردوبدلشدن حرفهایی بیاهمیت، تماسگیرنده گفت از او دعوت شده است در سال آینده برای فرصت مطالعاتی به دانشگاه برلین برود و از من میخواست که به او بپیوندم. من با فرصت مطالعاتی یا با برلین هیچ مشکلی ندارم -درواقع از هردو خیلی هم خوشم میآید- اما من هم تعهدات خودم را دارم. در نتیجه، داشتم مؤدبانه عذر میخواستم و این پیشنهاد غیرمعمول را رد میکردم که ناگهان متوجه شدم دارم با رابرت تریورز صحبت میکنم.
پنج سال پیش از آن تماس تلفنی در همایشی کوچک سعادت دیدار با او نصیبم شده بود و با اینکه در طی این چند سال یکیدو بار بیشتر با او صحبت نکرده بودم اما او صدای شاخص و محکمی دارد که با وجود کیفیت نامناسب تماس، سرانجام آن را شناختم. اگر این تریورز بود که به فرصت مطالعاتی دعوتم میکرد، قضیه کاملاً فرق میکرد، بنابراین به او گفتم چند لحظه صبر کند و در حالیکه دستم را روی دهنی نگه داشته بودم از همسرم پرسیدم نظرش دربارۀ یک فرصت مطالعاتی در برلین چیست. او هم گفت بهنظرش خوش میگذرد، پس به تریورز گفتم که هستم.
در اکتبر سال ۲۰۰۸ وارد مؤسسۀ بینظیر ویسِنشافتس کُلِگ برلین شدیم. قرار بود در طول شش ماه آینده به تریورز برای بسط نظریهاش دربارۀ خودفریبی کمک کنم. تریورز نهتنها به برخورداری از هوش سرشار، بلکه به داشتن خلقوخویی دمدمی و پیشبینیناپذیر نیز شهره است. لازم نیست حرف مرا در این مورد باور کنید، خودتان به زندگینامۀ خودنوشتش، زندگی دیوانهوار، نگاهی بیندازید. اما آنموقع من او را خوب نمیشناختم. در نتیجه، درباره آیندۀ همکاریمان قدری نگران بودم. در نهایت، خیلی خوب با هم کنار آمدیم اما در هفتۀ اول شروع سخت و پردردسری داشتیم... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از شناخت گذشته، برای ساختن آیندهای بهتر
چرا تکامل به ما شادکامی داد
صبح یک روز جمعه در سال ۲۰۰۷ از آن فرصتهایی نصیب مسافران متروی واشینگتن شد که فقط یک بار در عمر انسان پیش میآید. روزنامۀ واشینگتنپست در قالب پژوهشی دربارۀ خصوصیات روانی انسان ترتیبی داد تا جاشوا بل یکی از بزرگترین ویولوننوازان جهان در یکی از ایستگاههای مترو در مرکز شهر در هیأت نوازندهای دورهگرد ویولون بزند. بل با ویولون استرادیواریوس خود نزدیک به چهلوپنج دقیقه موسیقی کلاسیک نواخت و در طول این زمان بیش از هزار رهگذر از دری که او درست مقابلش ایستاده بود وارد شدند. واشینگتنپست تمهیدات مفصلی اندیشیده بود که اگر جمعیت از کنترل خارج شد چه کند اما معلوم شد که نیازی به این تدارکات نبود. فقط هفت نفر ایستادند تا بیش از یک دقیقه به موسیقی بل گوش دهند.
چیزی که این رهگذران نمیدانستند این بود که هزاران نفر پول نسبتاً کلانی میدهند تا نواختن بل را در ارکستر سمفونیکهای سراسر جهان گوش بدهند و برای این کار باید بهترین لباس خود را بپوشند و با زحمت فراوان جایی برای پارک اتومبیل پیدا کنند و با فاصلهای بسیار دور از استاد بنشینند. از این نمایش و سرانجام آن نتیجهگیریهای بسیاری کردهاند چطور میشود برای یک شخص واحد اینهمه سر و دست بشکنند و در عینحال اینطور به او کممحلی کنند؟ توضیح واشینگتنپست این بود که بل «اثر هنری بدون قاب بود» -در یک ایستگاه مترو مردم نمیدانستند از موسیقی او چه برداشتی باید داشته باشند و قادر به درک ارزش آن نبودند. بیتردید این تفسیر هم تا اندازهای درست است. چنانکه میبینیم قیمت یک تابلو، بهمحض اینکه میفهمیم کار پیکاسو است سر به فلک میزند و وقتی که میفهمیم اثر پیکاسو نیست بهشدت افت میکند. با اینکه در خود تابلو کوچکترین تغییری به وجود نیامده است اما داستان در اینجا چیزی بیش از صِرفِ متن و پسزمینه است. واشینگتنپست با ترتیبدادن این موقعیت، آگاهانه یا ناآگاهانه، از یکی از خصوصیات بسیار عمیق نهفته در روان انسان بهره گرفت... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
نسبیبودن روابط میان گروهها را برهم میزند
برداشت ما از عدالت و انصاف مبتنی است بر مقایسۀ دستاوردهای خودمان با دستاوردهای دیگر اعضای شبکۀ اجتماعیمان. این نسبیبودن برآمده از این واقعیت است که موقعیت فرد در سلسلهمراتب شأن و جایگاه یکی از اصلیترین عوامل تعیینکنندۀ جذابیت او بهعنوان همسر است. تفاوت شأن و جایگاه در میان گروهها هم از عوامل مهم تعیینکننده دستاوردهای فردی است. از زمانیکه انسان خردمند استقرار و سکونت در دورترین نقاط کرۀ زمین را آغاز کرد، با گروههای دیگر بر سر منابع، دائم در حال نزاع و کشمکش بودیم. درواقع بخش عمدهای از تاریخ بشر داستان راندهشدن گروههای ضعیفتر از شکارگاههای بهتر و چاههای آب و نقاط مناسب برای ماهیگیری، بهدست گروههای قویتر است. جسارت اجدادمان که به دل سرزمینهای ناشناخته میزدند برایمان مایۀ شگفتی است اما بخش قابلتوجهی از کاوشها در سرزمینهای جدید و گشودن قلمروهای تازه از روی ناچاری و استیصال بود، نه شجاعت. چهبسا که اکتشاف سرزمینهای تازه بهمعنای فرار اجدادمان یا راندهشدنشان از نقاط مناسب بهدست همسایههای قدرتمندتر یا خشنترشان بود.
بسیاری از محققان با نگاهی رمانتیک به گذشتۀ ما مینگرند و دوست دارند فکر کنند که خشونت انسان محصول زندگی مدرن ما و گسستگی و نابهنجاریهایی است که زندگی شهری پدید آورده است. اما همانگونه که استیون پینکر در کتابش، فرشتگان برتر طبیعت ما، بهروشنی نشان داده است، این دیدگاه نادرست است. اگر ما پیش از ظهور زندگی مدرن خیلی با هم خوب و مهربان بودیم، پس چرا روی بقایای اجساد انسانهای باستان اینهمه آثار جراحتهای ناشی از سلاحهای پرتابی دیده میشود؟ یا اینکه چرا آسیبهای واردآمده بهسمت چپ بدن این اندازه شایع است؟ اینطور نیست که سنگها به شکلی غیرمتناسب روی سمت چپ سرمان یا روی دست چپمان یا روی نیمۀ چپ قفسۀ سینهمان سقوط کنند اما سلاحهایی که حریفان راستدست استفاده میکنند روی سمت چپ بدن ما فرود میآیند، پس تعجبی ندارد که بسیاری از اجدادمان بر اثر جراحات سمت چپ بدنشان جان باختهاند.
شواهد دشمنی میان گروهها را در غارهای واقع در دیوارۀ صخرهها که در گوشهوکنار جنوب غربی امریکا پراکنده است و همینطور بسیاری مناطق دیگر در سراسر جهان میتوان یافت. وقتی از این مناطق بازدید میکنید از خود میپرسید واقعاً چرا باید کسی تصمیم بگیرد روی دیوارۀ یک صخره بچهدار شود و خانواده تشکیل دهد، در حالیکه در درههای پاییندست زندگی بسیار کمخطرتری میتواند داشته باشد. پاسخ البته این است که مردم در کلرادو و نیومکزیکو زندگی روی صخرهها را انتخاب میکردند، چون صخرهها خیلی امنتر از درههای پایین بودند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
روانشناسی تکاملی و صلح جهانی
ما فوقالعاده خوشبختیم که در دورۀ افزایش آرامش و کاهش خشونت میان افراد زندگی میکنیم. اگر اخبار را مرتب دنبال کنید شاید چنین احساسی نداشته باشید اما در طول هزار سال گذشته، صد سال گذشته و حتی بیستوپنج سال گذشته، خشونت در سراسر جهان صنعتی کاهشیافته است. این وضعیت فرخنده علل متعددی دارد؛ از جمله استقرار دموکراسی و نهادهای قدرتمند دولت، تجارت و جهانگردی بینالمللی و عوامل فراوان دیگر که در درک بهتر ما از یکدیگر و صلح و آرامش بیشتر در جهان نقش داشتهاند.
کاهش خشونت میان افراد (برخلاف خشونت میان دولتها) عمدتاً نتیجۀ دو عامل است. نخست، حاکمیت قدرتمند و نسبتاً بیطرفانۀ قانون موجب تضعیف آن سه منشأ خشونت شده است که فیلسوف سیاسی بزرگ، تامس هابز برمیشمرد. تحت حاکمیت حکومتی قدرتمند و بیطرف، من دیگر انگیزهای نخواهم داشت که به شما حمله کنم تا داراییتان را بگیرم، زیرا میدانم حکومت مرا مجازات میکند همچنین، دیگر لازم نیست به شما حمله کنم تا از تعدیتان به اموالم پیشگیری کنم، چون باز میدانم که حکومت از من محافظت خواهد کرد و درنهایت اینکه اگر به من یا خانوادهام حمله کردید، لازم نیست خودم تلافی کنم، چون میدانم حکومت شما را مجازات خواهد کرد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
از جوامع کوچک تا شرکتهای بزرگ
اگر از جوامع خوراکجو بپریم به امریکایی که شرکتهای بزرگ بر آن حاکماند، میبینیم همان نظامهای تعاملی و رقابتی مبتنی بر نابرابری در آن وجود دارد. شرکتهای بزرگ امروزی معمولاً طوری ساختار یافتهاند که بیشتر شبیه جوامع یانومامو هستند، نه هادزا. و نتیجه آن است که رهبری بابونمانند را تشویق میکنند. مثلاً در سال ۲۰۱۷ حقوق مدیرعامل در بزرگترین شرکتهای امریکایی بهطور میانگین سالانه ۹ میلیون دلار بود، پس عجیب نیست که رقابت برای رسیدن به چنین دستمزدی بیرحمانه باشد. و عجیب هم نیست که رهبرهای بابونمانند را بهخصوص مقام و قدرت و منافع مالی عظیم مدیرعاملبودن برمیانگیزد. اگرچه پیروان میخواهند رهبری فیلمانند را برای خود انتخاب کنند اما معمولاً بابونها تا پیش از بهدستآوردن مقام رهبری وانمود میکنند فیل هستند.
بیتردید عوامل بسیاری هست که در طی چند دهۀ گذشته سبب شده است حقوق و دستمزد مدیرعامل بیشتر باشد. شاید مرتبطترین آنها با بحث حاضر تأثیر حکم ۱۹۹۲ سازمان بورس و اوراق بهادار بود که شرکتهای آمریکایی را ملزم کرد حقوق مدیرعامل را در جدولهای استاندارد بیاورند، نه اینکه در میان گزارشهای مفصل و جزئیات متعدد پنهان کنند. نگرانی سازمان بورس و اوراق بهادار از این واقعیت بود که نسبت حقوق مدیرعامل یک شرکت به حقوق کارگر معمولی همان شرکت از ۲۰ به ۱ در اواسط دهۀ ۱۹۶۰ به ۱۰۰ به ۱ در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ رسیده بود. هدف از بهکارگیری این قالب جدید این بود که سهامداران دربارۀ تفاوت دستمزد مدیرعاملان و کارگران معمولی اطلاعات روشنی داشته باشند، تا مدیرعاملان شرمنده شوند و دستمزد خود را پایین بیاورند.
متأسفانه این الزام تأثیر معکوس داشت و حقوق مدیرعاملها با آهنگی سرسامآور رشد کرد و به بیش از ۲۰۰ به ۱ رسید. در سال ۲۰۱۷ این نسبت ۱۳۰ به ۱ بود اما بسیاری از مدیرعاملها در این فهرست (مثلاً در شرکت کامکست، تیموبایل و پپسی) بیش از چهارصد یا پانصد برابر میانگین کارمندان خود دریافتی داشتند. ظاهراً شفافیت در اعلام حقوق مدیرعاملها آنها را به رقابت برای رسیدن به دستمزد بیشتر از سایر همتایانشان واداشت. پس این پیشفرض که مدیرعاملها با مقایسۀ دستمزد خود با کارکنانشان و آگاهی از تفاوت سرسامآور خجالتزده میشوند، پیشفرض سادهلوحانهای از آب درآمدمدیرعاملها بیشتر به رتبۀ خود در مقایسه با مدیرعاملهای دیگر توجه داشتند. از این یافته برمیآید که مدیرعاملان در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ عمدتاً رهبرانی بابونمانند بودند، زیرا در رقابت برای انباشت بیشترین منابع، گرایششان نه بهسوی گروه خود، بلکه بیشتر خودمحورانه بود. این یافته همچنین نشان میدهد که میل رهبران بابونمانند به منفعتطلبی، به بهای تحمیل هزینه به گروه خودشان، هیچ سقف مشخصی ندارد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
مطالعۀ موردی قبیلۀ هادزا و قبیلۀ یانومامو
هادزا قبیلهای شکارگر-خوراکجو در تانزانیا است. آنها در گروههایی بهنسبت کوچک و شناور با جمعیت میانگین بیست تا سی نفر زندگی میکنند که هر بار برای چند هفته یا چند ماه اقامت اردوگاهی موقتی برپا میکنند. هادزاییها معمولاً وقتی به مکان جدیدی میروند که چالههای آبشان خشک شود یا از منابع غذایی اطراف بهاندازهای استفاده کرده باشند که طی مسافتهای طولانی برای گردآوری غذا برایشان دشوار شود. هادزاییها بهعلت سبک زندگی کوچنشینانۀ خود فقط بهاندازهای که میتوانند با خود حمل کنند دارایی دارند، بنابراین مجموع اموال شخصیشان محدود است. مردها معمولاً قدری جواهرآلات و لباس، تیروکمان برای شکار و چند چاقو و تبر و ابزارهای مشابه برای برپایی اردوگاه دارند. زنها نیز جواهر و لباس دارند و همینطور چوبهای مخصوص کندن زمین و ظروفی برای جمع آوری و پخت غذا.
در قبیلۀ هادزا همۀ تصمیمهای گروه از طریق بحث اتخاذ میشود و رهبر مشخصی ندارند. مردان و زنان پیرتر تا اندازهای مورد احتراماند اما عملاً رهبری را در دست ندارند و کسانی که برای سلطه بر دیگران تلاش کنند، خیلی زود با طرد از جانب سایرین مواجه میشوند. چون هر یک از افراد قبیلۀ هادزا میتواند به دلخواه گروه خود را تغییر دهد، کسانی که سودای رهبری داشته باشند قدرت چندانی ندارند که ارادۀ خود را به دیگران تحمیل کنند. هادزاییها با درنظرداشتن اینکه جامعهای بدون حکومت قانون هستند، مردمی نسبتاً صلحطلباند. آنها همچنین تکهمسرند و هر زن و مردی وقتی که با هم زندگی زیر یک سقف را آغاز کنند، زن و شوهر بهشمار میآیند. قومنگار متخصص هادزاییها، فرانک مارلو از دانشگاه ایالتی فلوریدا، در تحقیق خود دربارۀ زادوولد دریافت که هر مردی بهطور میانگین چهار تا پنج فرزندِ نوزاد تا شانزدهساله دارد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
فیلها و بابونها
فیلِ نر بالغ جانور سهمگینی است. نرهای بالغ که در طبیعت هیچ شکارگری ندارند یا اگر هم داشته باشند بسیار معدود است، یا تنها زندگی میکنند یا در گروهای نسبتاً شناوری مرکب از نرهای دیگر. بنابراین گروههای پایدار فیلها منحصراً تشکیل شده است از مادههای بالغ و نرهای جوان و مادههایدجوان. در اصل قویترین فیل نر میتواند رهبری خود را به گله تحمیل کند اما هیچ انگیزهای برای این کار ندارد. گیاهان منبع غذایی آنها در پهنهای وسیع گسترده شدهاند و بهراحتی نمیتوان منابع غذایی را بهانحصار خود درآورد و مادهها هم بارآوری خود را به تمام نرهای ناحیه اعلام میکنند. بنابراین، نرها چه در همان گروه باشند چه کیلومترها دورتر، باید برای رسیدن به مادهها با هم رقابت کنند. در نتیجه، رهبر فیلها معمولاً از میان پیرترین مادههای گروه انتخاب میشود و ایجاد هماهنگی میان اعضای گروه برای حرکت در منطقه یا مهاجرت یا واکنش در برابر تهدیدها، مانند خطر شیرها، بر عهدۀ این مادرسالار است. نقش رهبر در این موقعیتها فراخواندن فیلهای دیگر به اقدام و هدایت آنها بهسوی تهدیدها یا فرصتها است. رهبر برای محافظت از گروه پیشاپیش همه حرکت نمیکند (هنگام مواجهه با تهدید شیرها همۀ فیلهای بالغ در صف جلو قرار میگیرند تا از کوچکترها محافظت کنند)؛ او بهخاطر گروهش هم متحمل هیچ محرومیتی نمیشود. رهبری او در قالب هدایت و راهنمایی است.
چون رهبربودن سبب نمیشود رهبر دسترسی بهتری به منابع غذایی یا فرصتهای جفتگیری داشته باشد، رهبر فیلها بهواسطۀ مقامش از منافع منحصربهفردی بهرهمند نمیشود. به بیان بهتر، رهبری خوب در گروه فیلها، منافع برابر و متقابل نصیب همۀ اعضای گروه میکند و در نتیجه همۀ اعضا تمایل دارند عاقلترین فیل رهبر گروه باشد. در این نظام، منافع گروهی و فردی خیلی خوب در یک راستا قرار گرفتهاند و بنابراین رهبری فیلها عمدتاً در خدمت گروه است... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
فرضیۀ نوآوری اجتماعی
با این اوصاف چگونه میتوانیم توضیح دهیم که چرا برخیها محصولات تازه ابداع میکنند اما بیشتر افراد چنین نمیکنند؟ اگر انسانها طوری تکامل یافته باشند که مسائلشان را به طریق اجتماعی حل کنند، نه فنی، معنایش این نخواهد بود که همه همیشه راه حل اجتماعی را انتخاب میکنند. بلکه باید بتوانیم از این فرضیه بهعنوان نقطۀ شروعی استفاد کنیم برای پیشبینی اینکه چه کسی محصولات تازه ابداع میکند و چه کسی نمیکند.
یک نقطۀ آغاز بدیهی برای چنین جستوجویی این پیشبینی است که افرادی که کمتر اجتماعی هستند احتمال بیشتری دارد دست به ابداعات فنی بزنند. افراد جمعگریزتر نه فقط شبکههای اجتماعی کوچکتر و بنابراین تعداد افراد کمتری برای کمکگرفتن دارند، بلکه بسیاری از آنها راهحلهای اجتماعی را چندان رضایتبخش و مطمئن نمیدانند، درنتیجه، باید احتمال بیشتری داشته باشد که افراد جمعگریزتر برای مسائل خود بهدنبال راهحل فنی باشند، گرایشی که منجر به میزان بالاتر نوآوری فنی میشود.
اگر گرایش اجتماعی و فنی را دو خصیصۀ نسبتاً مستقل بدانیم، در اینصورت انتظار این خواهد بود که افراد در یکی از چهار دستۀ تعریفشده بر پایۀ گرایش فنی و اجتماعیشان قرار بگیرند (شکل ۱.۶ را ببینید) باتوجهبه نقش حیاتی کارکرد اجتماعی در موفقیت اجدادمان، بیشتر مردم بهاحتمال فراوان در دو دستۀ بالایی این نمودار قرار میگیرند. در دستۀ بالا سمت چپ، تواناییهای فنی افراد بهنسبت پایین است، بنابراین انتظار داریم که نوآوریهای اجتماعی داشته باشند. اما نکتۀ کلیدی این است که افراد دستۀ بالا سمت راست که تواناییهای فنی بالایی دارند نیز باید بیشتر نوآوری اجتماعی داشته باشند، نه فنی... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
انسان نوآور
ابداع محصولات جدید فعالیتی منحصر به انسان نیست. شامپانزه برگهای شاخۀ درخت را میکَند تا از آن برای شکار موریانه استفاده کند و کلاغ کالدونیای جدید از برگ نخل چیزی بهشکل قلاب میسازد تا با آن حشرات را از سوراخهای درختان خشکیده بیرون بکشد. اینها نمونههایی شگفتانگیز از قوۀ نبوغ و ابتکار حیوانات است اما حتی نگاهی بسیار گذرا به جهان خودمان نشان میدهد که ما در سطح دیگری عمل میکنیم. ما در هر منطقهای از زمین با هر شرایطی برای خود خانههای راحت میسازیم؛ انواع بسیار گوناگونی از غذاها را پرورش میدهیم و نگهداری و مصرف میکنیم. با یکدیگر در دورترین نقاط عالم در یک لحظه ارتباط برقرار میکنیم و با انواع و اقسام وسایل پیچیده خود را سرگرم میکنیم.
بسیاری از اختراعهای ما چنان تازهاند که یک نسل قبل هم وجود نداشتند اما فرقی نمیکند چه صد سال، چه هزار سال، چه دههزار سال، چه حتی صدهزار سال بهعقب بازگردید، باز هم زندگی ما در این سیاره بسیار متفاوت از زندگی حیوانات دیگر بهنظر میرسد. در تمام این دورههای زمانی انسانها با بهرهگیری از ابداعات خود در زمینۀ پوشاک و پناهگاه و ابزارها و راهبردهای مختلف، در برابر شکارگران و حوادث طبیعی از خود محافظت میکردند و بهشکار حیوانات بسیار بزرگتر و قویتر از خود میپرداختند.
نوآوریهای نیاکان و همنسلانمان تمام جنبههای زندگی ما را فراگرفته است. اختراعات آنها به من امکان میدهد با ضربهزدن روی صفحهکلیدم برای کسانی که هرگز ندیدهام داستان بگویم، در حالیکه هر از چندی هم برای استراحت وعدهای غذا میخورم یا فنجانی قهوه مینوشم و همۀ این کارها را بدون خارجشدن از خانهام که نور و دمای مناسبی دارد، انجام میدهم. در همین زمان خویشاوندان شامپانزهمان آنسوی دنیا هنوز هم زیر آفتاب داغ یا باران شدید یا در شبهای سرد روی شاخههای درختان نشستهاند و درست مانند زمانی که شش میلیون سال پیش اجدادمان با آنها وداع کردند با دست خالی روزگار میگذرانند. یگانه خصوصیتی که چشمگیرترین عامل تفاوت جایگاه ما از آنها است نوآوربودن ما است اما تناقض در همین جا نهفته است. نوآوری فنی ویژگی معرف گونۀ ما است اما بیشتر انسانها هیچگاه چیزی ابداع یا اختراع نمیکنند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
خودفریبی فقط منحصر به افراد دارای اعتمادبهنفس کاذب نیست
فکر تریورز که خودفریبی را سلاحی برای اثرگذاری اجتماعی میدانست و نه راهبردی برای رسیدن به احساس بهتر، برای درک اعتمادبهنفس کاذب کمکمان میکند اما خودفریبی بسیار فراتر از این است. اعتمادبهنفس ما یگانه عاملی نیست که دیگران خیلی سریع در ما شناسایی میکنند، بلکه تقریباً تمام عواطف ما نتایج اجتماعی دارند. بپردازیم به یکی از مهمترین عواطفمان؛ یعنی احساس شادی یا شادکامی. به نکتۀ مهمی اشاره میکنم که با نتایج و آثار اجتماعی شادی در ارتباط است. با لحظهای تأمل آشکار میشود که شادی تأثیر اجتماعی قابلتوجهی دارد، عمدتاً به این سبب که ما از مصاحبت با آدمهای شاد لذت میبریم. بهقول معروف «وقتی بخندی، دنیا با تو میخندد؛ اما وقت گریه تنها خواهی بود».
پیامدهای اجتماعی شادبودن دلیل کافی است برای آنکه همیشه ظاهری شاد به خود بگیریم و در بسیاری از تعاملات اجتماعی افراد در مورد شادی خود مبالغه میکنند. اگر در خیابان به شما بربخورم و ازتان بپرسم «چطوری؟» در حقیقت نمیخواهم از قوز شست پا یا بواسیرتان چیزی بشنوم، بلکه امیدوارم بگویید «خوبم، تو چطوری؟» حتی وقتی قوز شست پا یا بواسیر اذیتمان میکند، در تعاملهای اجتماعی مختصر تقریباً همیشه به دیگران میگوییم که اوضاع خوب است. اما تأثیر این امر خیلی عمیقتر است از اثر اینکه به دیگران یک چیز بگوییم، در حالیکه خودمان عقیدۀ دیگری داریم. اگر نظر تریورز درست باشد، ما درواقع میکوشیم درستی این ادعاها را به خودمان بقبولانیم تا بتوانیم دیگران را قانع کنیم. این قضیه را در پژوهش اپلی و ویتچرچ با چهرههای ترکیبشده و مطالعۀ اندرسن با دانشجویان بسیار مطمئن به خود میتوانیم ببینیم و همینطور در پژوهشهای متعدد دیگری که در آن افراد خود را دست بالا میگیرند و بالقوه دیگران را نیز بهسوی چنین باوری سوق میدهند. اما در مورد شادی چطور ممکن است چنین اثری بروز کند؟... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
فراتر از خویشتنداری: مزایای اجتماعی مغز بزرگ
تقریباً پانزده سال پیش بود که با فرضیۀ مغز اجتماعی آشنا شدم، دیدگاهی که از دهۀ ۱۹۶۰ در زیستشناسی و انسانشناسی دربارۀ آن چیزهایی میگفتند اما در روانشناسی چندان به آن نپرداخته بودند. این فرضیه میگوید نخستیها در فرایند تکامل صاحب مغزهای بزرگ شدند تا بتوانند از چالشهای اجتماعی نهفته در مراوده با سایر اعضای گروههای همبستهشان برآیند. نهایتاً این فکر به ذهنم رسید که اگر مغزمان برای حل مشکلات اجتماعی و نه مشکلات مادی، این اندازه بزرگ شده باشد، پس بسیاری از تواناییهایی که آنها را قوای شناختی محض میدانیم احتمالاً نقش اجتماعی مهمی دارند.
مثلاً شاید تکاملیافتن قابلیت اتخاذ رویکردهای غیرمتعارف به مسائل (که به آن تفکر واگرا میگویند) در ما نه جهت پیداکردن راهی برای گذر از رودی خروشان یا گریختن از دست کفتارهای گرسنه، بلکه برای تسهیل انعطافپذیری در موقعیتهای اجتماعی بوده باشد. تفکر واگرا به ما امکان میداد که اگر رویکرد نخستمان در برخورد با دوستان و دشمنان ناکام ماند، شیوۀ مؤثرتری در پیش بگیریم. این سخن برای من معنی خاصی دارد، چون با تجربۀ شخصی خودم در کودکی و نوجوانی همخوان است. من که بچهای ریزمیزه با دهانی بسیار بیچفتوبست بودم، برای نجاتدادن خودم از موقعیتهای خطرناک در حیاط مدرسه به مهارتهایم در تفکر واگرا بسیار وابسته بودم.
دانشجوی دکتریام آیزاک بیکر برای آزمون این فرضیه که تفکر واگرا در موفقیت اجتماعی مؤثر است، گروهی از دوستانش را به آزمایشگاه آورد و از آنها خواست مجموعهای از کارها انجام دهند. از آنها آزمون IQ و آزمون شخصیت گرفت و همچنین پرسید برای یک آجر، بشقاب و اشیاء معمولی دیگر چند کاربرد مختلف میتوانند تصور کنند. پاسخ به این پرسشها نیازمند تفکر واگرا است و پاسخهایی که بعضی افراد میدهند خیلی شبیه به هم است (مثلاً استفاده از آجر برای بازکردن در یا برای بازکردن پنجره یا بهعنوان پایه برای جلوگیری از افتادن قفسه) و بعضی دیگر پاسخهای متنوعتری میدهند (مثلاً استفاده از آجر برای محکمکردن گوشۀ چادر در پیکنیک، برای کوبیدن میخ، برای پرتاب بهسوی آدمهای مزاحم)... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
هوش اجتماعی
مهمترین چالشی که انسانها در طول زندگی با آن روبهرو هستند، درک و مدیریت دیگران است. اگر من اهداف انسانهای دیگر را دریابم، میتوانم خود را در موقعیتی قرار دهم که از رفتارهای محتمل آنها سود ببرم. از این هم بهتر اگر بتوانم برنامههای دیگران را طوری مدیریت کنم که هدفهای خودم را در ذهنشان بنشانم، آنگاه موفقیتم در زندگی تقریباً تضمینشده است. در مقابل اگر نتوانم دیگران را درک کنم، برنامههای بهظاهر تصادفیشان از چپ و راست به من ضربه میزند و اگر بتوانم دیگران را درک کنم اما از مهار و مدیریتشان ناتوان باشم، میبینم که خبرهای بدی در راه است اما برای بهبود وضع خود کار چندانی از دستم ساخته نیست. اگر چنگیزخان باشم و بتوانم برنامۀ خودم را با زور و خشونت عریان به دیگران تحمیل کنم، مهارتهای مدیریتی اهمیت کمتری خواهند داشت اما در مورد بیشتر ما توانایی اقناعْ کلید موفقیت است.
علم به ما دربارۀ چگونگی دستیافتن به موفقیت اجتماعی چه میگوید؟ متأسفانه چیز زیادی نمیگوید. بهدلیل چالشهای اندازهگیری هوش اجتماعی که از هنگام ایجاد نخستین آزمون جامع در میانههای دهۀ ۱۹۲۰ تا کنون عمدتاً بدون تغییر باقی ماندهاند. معلوم شده است که پاسخ این پرسش فوقالعاده دشوار و دستنیافتنی است. این پرسش در آزمون اولیه را در نظر بگیرید که از افراد میپرسید به آشنایی که بهتازگی یکی از بستگانش درگذشته است، چه میگویید. شرکتکننده در آزمون باید یکی از این دو گزینه را انتخاب میکرد: گفتن از خوبیهای خویشاوند درگذشته یا صحبتکردن از رویدادهای جاریای که معمولاً برای همه جذاب است. با یک لحظه تأمل آشکار میشود که ممکن است هر دو گزینه صحیح باشند.
شاید هم هیچکدام صحیح نباشند. درواقع پاسخ «صحیح» به این پرسش بستگی دارد به میزان آشناییتان با این شخص و فردِ درگذشته، و رابطۀ آندو و بیشمار عامل دیگر. در نتیجه بهسادگی ممکن است حرفی که شاید گفتنش از جانب یک نفر خطا باشد، از طرف یک نفر دیگر سخنانی آرامشبخش یا دلگرمکننده تلقی شود. اگرچه بهطور کلی توصیه نمیشود در مراسم تدفین خویشاوندی عزیز، دربارۀ آن مرحوم شوخی کنید اما گمان میکنم درواقع بسیاری افراد، دوستان و اعضای خانوادهشان را با چنین شوخیهایی آرام کرده باشند و بههمان اندازه مطمئنم که بسیاری افراد دوستان و اعضای خانوادهشان را با همان شوخیها ناراحت کرده باشند. یک جملۀ واحد میتواند آرامشبخش یا ناراحتکننده باشد؛ بستگی دارد به اینکه چه کسی آن را میگوید، مخاطب چه کسی است، دقیقاً در چه زمانی بیان میشود، حالت و لحن بیان آن چگونه است و از این قبیل موارد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
کشاورزی، شهر، شاه
نظریۀ جایگاه نسبی (بهلحاظ اجتماعی)
انتخاب جنسی و رقابت برای جفتیابی نیروهای نهفته در پسِ قدرتِ نسبیت هستند، یعنی اهمیت جایگاه نسبی ما در مقایسه با دیگران. مثلاً زنان طوری تکامل یافتهاند که مردان مهربان و بخشنده و بامزه و خوشتیپ و باهوش را ترجیح بدهند؛ اما حتی اگر من هیچیک از این ویژگیها را هم نداشته باشم، مرا انتخاب خواهند کرد بهشرطیکه در میان گزینههایشان کمتر از همه نامطلوب باشم. مادام که من از سایر مردان در دسترس، باهوشتر و جذابتر باشم، اهمیتی ندارد که واقعاً چقدر باهوش یا جذاب هستم. بههمین سان اگر بهاندازۀ هنری کویل خوشقیافه و بهاندازۀ آلبرت اینشتین باهوش باشم، باز هم فایدهای به حالم نخواهد داشت، اگر تکتک اعضای گروه از من خوشقیافهتر و باهوشتر باشند. اگرچه احتمال چنین چیزی خیلی کم است اما نکتۀ اصلی این است که در مورد هر ویژگی مفروض، قدرمطلق میزان بهرهمندی از آن ویژگی چندان مهم نیست؛ موضوع مهم رتبۀ ما در مقایسه با سایر اعضای مرتبط گروه است. بههمین علت است که مردم دائم درگیر مقایسۀ اجتماعی هستند.
ما ابتدا این فرایند مقایسۀ اجتماعی را آغاز میکنیم تا دربارۀ خودمان و جایگاه اجتماعیمان آگاهی پیدا کنیم. آیا قویام یا ضعیف؟ سریع یا کُند؟ پولدار یا فقیر؟ به خلاف چیزی که شاید تصور میکنیم، این پرسشها پاسخ مطلقی ندارند. همهچیز بسته است به اینکه در مقایسه با دیگران در چه رتبهای قرار میگیریم. اگر من بتوانم وزنههایی سنگینتر از وزنههایی که اطرافیانم میزنند بلند کنم، آدم قویای هستم، اگر نتوانم ضعیفم. نزدیکترین همسایههای ما مهمترین رقبایمان نیز هستند، پس برای یافتن پاسخ این پرسشها معمولاً باید به نزدیکترین افراد به خودمان نگاه کنیم. مشکل تمایل به این نوع نگاه محلی این است که ممکن است به تصویر بسیار مخدوشی از واقعیت جهان منجر شود. یادم میآید که اواخر سال آخر دبیرستان با دوستانم نشسته بودیم و به فراز و نشیبهای چهار سال گذشته فکر میکردیم. یکی از دوستانم گفت بزرگترین ناراحتیاش این است که موفقیت ورزشی چندانی بهدست نیاورده است. این دختر دستکم در دو رشته قهرمان ایالت و در چندین رشتۀ دیگر عضو تیم مدرسه بود و اگر نشانهایش را به سینه میزد ژنرالهای روسی را شرمنده میکرد. از او پرسیدم آخر چطور ممکن است چنین احساسی داشته باشد، درحالیکه یکی از بهترین ورزشکارانی است که من میشناسم. در جواب گفت به آرزویش که راهیابی به تیم المپیک بوده نرسیده است. شاید چنین آرزویی ابلهانه بهنظر بیاید اما دو نفر از خواهر و برادرهایش عضو تیم المپیک بودند، بنابراین معیار او هم برای موفقیت همین بود... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
کشاورزی، شهر، شاه
انتخاب جنسی
تولیدمثل سکۀ رایج تکامل است. اگر تعداد فرزندان تکتک حیوانات با هم برابر بود، آنگاه تکاملی در کار نمیبود. بقا و زندهماندن مهم است اما فقط از این حیث که جانور به اندازهای زنده بماند که تولیدمثل کند و ژنهایش را به نسل بعد انتقال دهد. موجودات زندهای که فرزندان پرشماری پرورش میدهند و تولیدمثل بستگان نزدیک خود را تسیهل میکنند، ویژگیها و صفات خود را به نسل بعد انتقال میدهند. موجودات زندهای که نمیتوانند این کارها را بکنند خط پایان زنجیرۀ ژنهای خود خواهند بود و صفات خاص آنها از خزانۀ ژنها ناپدید میشود. بهاینترتیب، خصوصیات و رفتارهایی که با موفقیت در تولیدمثل رابطۀ نزدیک دارند، رایجتر از خصوصیات و رفتارهایی میشوند که چنین نیستند.
بر اثر این فرایند گزینش، ما طوری تکامل یافتهایم که از فعالیتهایی که بختمان را برای موفقیت در تولیدمثل بالا میبرند لذت میبریم و از فعالیتهایی که اینطور نیستند بیزاریم. مثلاً تقریباً تمام انسانهای بالغ از برقراری رابطۀ جنسی لذت میبرند و تقریباً همۀ انسانها مدفوع را چندشآور میدانند. عجیب نیست که داشتن رابطۀ جنسی احتمال انتقال ژنهایمان به نسل بعد را افزایش میدهد و همینطور عجیب نیست که مدفوعخوردن این احتمال را کم میکند اما مهم است توجه داشته باشیم که برقراری رابطۀ جنسی و مدفوعخوردن از لحاظ موفقیت در تولیدمثل واقعاً باهم متناظر نیستند. برقراری رابطۀ جنسی ربط چندانی به بقا ندارد اما با فرزندآوری مستقیماً در ارتباط است اما مدفوعخوردن احتمال زندهماندنمان را کم میکند و بنابراین بختمان را برای تولیدمثل کاهش میدهد.
از نظر چارلز داروین، پدر نظریۀ تکامل، این تمایز میان عواملی که مستقیم بر بقا اثرگذارند و عواملی که مستقیم بر تولیدمثل اثر میگذارند، اهمیت اساسی داشت. اگر من هزار سال زندگی کنم اما فرزند نداشته باشم، طول عمر شگفتانگیزم بهلحاظ تکاملی هیچ اهمیتی نخواهد داشت. اما اگر بهاندازهای عمر کنم که فرزندانم به سن بلوغ برسند، زندهماندنم موفقیت در تولیدمثل را تسهیل کرده است. عاملی که تأثیر مستقیمتر دارد این است که آیا میتوانم یک جفت را به خود جذب کنم و تولیدمثل موفقی داشته باشم یا نه. از همین رو در نظریۀ تکامل قابلیت جذب و حفظ جفت اهمیت محوری دارد. داروین برای توصیف تکامل، فرایندهایی که دسترسی ما به اعضای جنس مخالف را بهبود میدهند از اصطلاح انتخاب جنسی استفاده میکند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
کشاورزی، شهر، شاه
چطور اینترنت ما را به نقطۀ شروع بازگرداند
شاید سنگینترین هزینهای که حرکتمان بهسوی شهرها روی دستمان گذاشته است، امکان وسیعتری است که شهر برای غلبۀ نیمۀ پنهان و منفی طبیعتِ بشر فراهم آورده است. در جوامع کوچک، غریبهای وجود ندارد، بنابراین دروغ و تقلب و دزدی یا سوءاستفاده از دیگران بهصورتهای دیگر دشوار است. وقتی که رفتار نامناسبی از اجداد شکارگر-خوراکجوی ما سر میزد، واقعاً هیچ راهی برای فرار از تبعات آن نبود. حرافی دربارۀ خصوصیات شخصی افراد تضمینی بود بر اینکه شهرتشان از صفات و اعمال واقعیشان دور نباشد. اما برعکس، در شهر بهسادگی میتوانید از افراد صمیمی و زودباور سوءاستفاده کنید و بعد پیش از روشدن دغلکاریتان بزنید به چاک. قابلیت جابهجایی محل زندگی و محل کار در سطوح امروزی، به جامعهستیزان امکان میدهد که در تمام زندگیشان از حرفهایی که پشتسرشان است جلوتر باشند.
اما اکنون رسانههای اجتماعی راهحلی مستقیم برای این چالش یافتهاند؛ راهحلشان این است که ما را بهوضع زندگی درهم بافته و بههم پیوستۀ اجدادمان بازمیگردانند. بسیاری از وبسایتها آشکارا با همین هدف انتقال و ردوبدل شهرت طراحی شدهاند. وبسایت TripAdvisor نهتنها به شما امکان میدهد بدانید که آیا فلان هتلدار مکان تمیز و مرتبی را اداره میکند یا خیر، بلکه این فرصت را هم در اختیارتان میگذارد که پس از اقامتتان در آنجا شکایت یا رضایت خودتان را به همه اطلاع دهید. اینگونه وبسایتها مهمات قابلتوجهی در اختیار مصرفکنندهای که هیچ سلاح دیگری ندارد قرار میدهند تا با آن به جنگ شرکتهای جالوتمانند بروند.
وبسایتهای فراوان دیگری ایجاد شده است که برای افراد دسترسی به شهرت و سابقۀ غریبهها را امکانپذیر میکند. امکان جستوجو در سوابق کیفری افراد نمونهای آشکار از این مورد است اما وبسایتهای Uber و Airbnb و eBay همگی مدل کسبوکارشان مبتنی بر ردوبدلکردن شهرت است. اگر من شما را نشناسم شاید اینکه بخواهم اجازه دهم سوار ماشینم شوید یا در خانهام اقامت کنید برایم نگرانکننده باشد اما اگر بدانم تعداد زیادی از افرادی که اجازه دادهاند سوار ماشینشان بشوید و در خانهشان بمانید چه امتیازی به شما دادهاند، آنگاه تصور خوبی خواهم داشت از اینکه شما چطور آدمی هستید... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از شناخت گذشته، برای ساختن آیندهای بهتر
چرا ما همیشه شادکام نیستیم؟
اغلب به این فکر میکنم که چه میشد اگر در بختآزمایی برنده میشدم و ناگهان پولی گیرم میآمد که تا آخر عمر هم نمیتوانستم خرجش کنم. البته خود من هیچوقت برنده نخواهم شد، چون در مسابقه شرکت نمیکنم اما آرزوهای بسیاری از مردم دربارۀ برندهشدن در بختآزمایی هم هرگز به واقعیت نمیپیوندد و این چیز خیلی بدی هم نیست. شاید باورش سخت باشد اما برندگان بختآزمایی معمولاً از زمان پیش از بردشان شادتر نیستند و کم نیستند آنهایی که بهمراتب کمتر احساس شادکامی دارند. بیشتر برندهها، نه در همان روز برندهشدن -آن روزْ روز خیلی خوبی است- اما در طول یک یا دو سال پس از آن با زندگی عادی جدید خود خو میگیرند و شادکامیشان به همان سطح پیش از خرید بلیت برنده بازمیگردد. شاید اتومبیل قشنگتری سوار شوند اما ذهنشان متوجه این واقعیت است که باز هم وسط راهبندان گیر کردهاند.
از این بدتر بعضی از آنها دائم به فکر مشکلاتی هستند که این پول بادآورده برایشان به همراه آورده است، چون دوستان و بستگان از همه جا سروکلهشان پیدا میشود و انتظار دارند از این ثروت هنگفت سهمی نصیبشان شود. همانطور که سندرا هایس پس از بردن ۲۲۴ میلیون دلار در بختآزمایی میسوری در سال ۲۰۰۶ گفت «باید طمع و نیازی را که مردم دارند تحمل میکردم… اینها کسانی هستند که دوستشان داشتهام و حالا به خونآشامهایی تبدیل شدهاند که میخواهند شیرۀ زندگیام را بمکند».
حقیقت غمبار این است که همۀ ما آرزوهایی داریم اما حتی وقتی که آرزوهایمان برآورده میشوند، بهندرت پیش میآید که شادتر از قبل باشیم. موفقیتهای تازه چالشهای تازه بههمراه میآورد، مثل عامیانۀ آلمانی که میگوید خیال شادی بزرگترین شادی است، بسیار دقیقتر است از پایان داستانهای دیزنی که میگوید «و پس از آن سالها بهخوبی و خوشی زندگی کردند»... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
انسان طوری تکامل یافته است که موجودی خودفریب و دورو باشد
کنش و واکنش شکارگر-شکار باید در نهایت به مرگ ختم شود: یکی خوراک دیگری میشود یا آن دیگری از گرسنگی میمیرد؛ اما برخلاف این وضع، رقابت میان اعضای یک گونۀ واحد معمولاً شامل نظام پیچیدهای از علامتدهی است که هدفش آن است که پیش از شدتگرفتن درگیری و رسیدن به نقطۀ آسیب، روشن کند کدام فرد قویتر است؛ چون حتی برنده هم در مبارزه صدمه میبیند. پس نه بهنفع برنده است نه بهنفع بازنده که بخواهند بر سر منابع با هم بجنگند. در نتیجه، بهنفع هر دو طرف است که معلوم کنند اگر مبارزه درمیگرفت کدامیک برنده میشد و پس از اینکه معلوم شد، طرف محکوم به شکست باید بلافاصله تسلیم شود یا از آنجا بگریزد. فقط وقتی که بهنظر میآید دو رقیب از پس هم برمیآیند درگیری بر سر منابع شدت میگیرد و به نبرد واقعی تبدیل میشود. بههمین دلیل، رقابت میان اعضای یک گونۀ واحد بهندرت متکی به نیروی واقعی است؛ زیرا تهدید اعمال زور مانع از بروز درگیری است. درگیری میان انسانها هم پیرو همان قواعد حاکم بر رفتار سایر حیوانات است؛ اما این واقعیت که زدوخورد واقعی اینهمه شایع است نشاندهندۀ فراوانی مواردی است که دو طرف نمیتوانند توافق کنند که [در صورت بروز درگیری] برنده کدامیک خواهد بود.
وقتی که رقابت شدت میگیرد و به خشونت میکشد، معمولاً هردو طرف متحمل هزینههایی میشوند. از همین رو، منازعات میان دو عضو یک گونۀ واحد معمولاً آمیزهای است از راستگویی و اغراق از جانب هردو طرف، با این قصد که طرف مقابل به کوتاهآمدن راضی شود. اگر آزمودن توانایی فرد در مقایسه با تواناییهای رقیبش هزینهای نداشت، اغراقی هم در کار نمیبود. اگر ما بر سر آخرین تکه از کیک رقابت داشته باشیم و من خیال کنم که احتمالاً قویتر از شما هستم، کافی است با مشت بزنمتان تا معلوم شود قویتر هستم یا نه. اما این آزمون هزینۀ قابلتوجهی دارد؛ چون ممکن است شما هم در مقابل به من مشت بزنید که در بهترین حالت تجربۀ ناخوشایندی است؛ اما اگر از من قویتر باشید بسیار ناخوشایند خواهد بود. همین هزینۀ حتمی رقابت است که به افراد فریبکار امکان میدهد بدون اینکه لزوماً گیر بیفتند، دربارۀ قوتهایشان مبالغه و گزافهگویی کنند و ضعفهای خود را کوچک جلوه دهند. این نوع اغراق را در سراسر قلمرو حیوانات میتوان مشاهده کرد، مثلاً گوزن یا کفتار موهای پشت گردنشان را سیخ میکنند تا بزرگتر بهنظر برسند یا چنگهای خرچنگ پوستۀ بیدلیل بزرگی پیدا میکند که داخلش ماهیچه نیست... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
انسانها طوری تکامل یافتهاند که درون گروهها با یکدیگر همکاری کنند نه میان گروهها
[ما] توانستیم با آموختن همکاری بیشتر با یکدیگر در مقایسه با عموزادههای شامپانزهمان در علفزار زنده بمانیم و رشد کنیم. همکاری علیالاصول این قابلیت بالقوه را دارد که ما را صلحطلبتر کند اما همکاری از قضا فعالیتی بسیار گزینشی است؛ ما طوری تکامل یافتهایم که با اعضای گروه خودمان همکاری کنیم اما نه با اعضای گروههای دیگر. دلیل این حالت آن است که در گذشتههای دور
رویارویی با گروههای دیگر برای اجدادمان موقعیتی پنجاهپنجاه بود؛ گاهی فرصت بود و گاهی تهدید، وقتی که مواجهه با گروه دیگر برخوردی دوستانه از آب درمیآمد، بهواسطۀ امکان پیداکردن همسری در گروه مقابل، فرصتهای همسریابی برای اجدادمان بیشتر (و درونآمیزی کمتر) میشد اما مواجهه با گروههای دیگر اغلب غیردوستانه از آب درمیآمد، زیرا گاهی اعضای گروههای دیگر چیزهایی را که ما داشتیم میخواستند و تصمیم میگرفتند با زور آن را بگیرند.
توانایی پرتاب سنگ امنیت ما را در علفزار افزایش چشمگیری داد اما خطری کاملاً تازه را نیز برایمان پدید آورد: توانایی کشتن از راه دور که نشانۀ آغاز جنگهای واقعی بود. وقتی توانایی پرتاب سنگ بهصورت جمعی را پیدا کردیم، این توانایی را هم یافتیم که به جنگهای منظم بپردازیم. وقتی که انسان راستقامت این قابلیت را مضاعف کرد و برنامهریزی و تقسیم کار را هم پدید آورد، طراحی استراتژی و عملیاتهای نظامی امکانپذیر شد. در نتیجه، همکاری گزینشی فقط با اعضای گروه خودمان تصمیمی دوراندیشانه برای اجدادمان بود، زیرا گروههای دیگر بهسرعت به خطرناکترین رقبایمان تبدیل میشدند. وقتی که اجداد ما به بالاترین نقطه در زنجیرۀ غذایی رسیدند، تهدیدها از جانب حیوانات دیگر بهسرعت کاهش یافت و خیلی زود انسانها به بزرگترین خطر برای خودشان تبدیل شدند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
آیا برای تقویت رهبری اخلاقی کاری میتوان کرد؟
این بحث دربارۀ خاستگاههای تکاملی رهبری اخلاقی و غیراخلاقی پرسشی را پیش میآورد دربارۀ اینکه آیا برای مهار بابونگرایی و ترویج فیلگرایی کاری میتوان کرد. باتوجهبه نقش نابرابری، یک پاسخ آشکار کمینهکردن نابرابری است، بهویژه نابرابری میان پاداشهای دریافتی رهبران و دیگر اعضای گروه. البته ایجاد اینگونه تغییرات آسان نیست، زیرا رهبران بابونمانند در برابر کوششها برای افزایش برابری بهشدت مقاومت میکنند اما غیرممکن هم نیست. مثلاً من گمان میکنم پست مدیرعاملی حتی اگر حقوق سالانهاش بهطور میانگین ۹ میلیون دلار نباشد، باز هم متقاضیان شایستۀ بسیاری خواهد داشت.
در صورتیکه کوششها برای کاهش نابرابری ناکام باشد، تا حد امکان مرتبطکردن دستمزد با نتایج بلندمدت عملکرد سازوکار فیلمانندتری برای پاداشدادن بهوجود میآورد، زیرا منافع رهبران را با منافع گروهشان همراستا میکند. پستهای مدیرعاملی با حقوق بیست تا پنجاه برابر کارمند متوسط (یعنی حالتی که تا پیش از ۱۹۹۲ عموماً برقرار بود) یا با دستمزدی که ارتباط نزدیکی با عملکرد گروه دارد، شاید برای رهبران بابونمانند چندان جذاب نباشد اما نکته دقیقاً در همینجا است. رهبران فیلمانند، حتی در شرایطی که پاداش مالی کارشان کمتر یا تماماً مبتنی بر عملکرد است، حاضرند ردای رهبری را بر دوش بیندازند. مایۀ شگفتی است که دستمزد بیشتر به رهبری ضعیفتر منجر میشود، زیرا بابونها را بهسوی سمتهای رهبری میکشد و رهبران را بابون میکند.
به جز راهحل نهچندان عملی کاهش چشمگیر دستمزد مدیرعاملها و مدیران ارشد راهبردهای مختلف دیگری برای بهحداقلرساندن رهبری بابونمانند وجود دارد. به یاد بیاورید که جان منر دریافته بود درگیری با گروههای دیگر سبب میشود رهبران بابونمانند با ارجحیتدادن به منافع گروه در مقابل منافع خودشان اخلاقیتر رفتار کنند. از این یافته برمیآید که تعارض میان گروهها میتواند موجب اخلاقیترشدن رفتارهای رهبر شود. در شرکتهای امروزی، اینگونه درگیری و تعارض، مبنای اقتصاد بازار است و از همین رو به موجب قانون ضدانحصار، تبانی شرکتها ممنوع است. اما تهدید رقبا برای بعضی شرکتها جدیتر از برخی دیگر است و پژوهش منر نشان میدهد که در شرکتهایی که محصولاتشان جایگاه مطمئنتری در بازار دارند، خطرات رهبری بابونمانند بیشتر است... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
نابرابری و پیدایش رهبران بابونمانند
چرا رهبران هادزایی (اگر اصلاً از وجود رهبر در میان آنها بتوان سخن گفت) عمدتاً فیلهایی صلحطلب اما رهبران یانومامو اغلب بابونهایی مستبد و خشن هستند؟ بیتردید عوامل متعددی در کارند اما بهنظر میآید امکان انحصاریکردن منابع نقش مهمی بازی میکند. مردم در جوامع کوچنشین مانند قوم هادزا بیشباهت به فیلهای همیشه در حال چرا نیستند، زیرا در مقایسه با جوامع یکجانشینتر شکارگر-باغبان مانند قوم یانومامو، فرصتهای کمتری برای انبارکردن منابع و تسلط آن دارند. وقتی که امکان تسلط بر منابع و استفاده از آن برای واداشتن دیگران به احترام و اطاعت وجود دارد، جنبههای رقابتجوتر و خودخواهتر خصوصیات روانی ما بروز و ظهور بیشتری پیدا میکند. گذار از جوامع شکارگر-خوراکجو به فعالیتهای ثابتتر باغبانی نقطۀ عطفی در روند تحول از برابریطلبی بهسوی استبداد در بسیاری از جوامع بشری بوده است.
یکی از جنبههای مهم سبک زندگی باغبانی قابلیت شوهر برای تأمین بیش از یک زن است. مرد یانومامویی که مرد دیگر را کشته و در سلسلهمراتب قدرت مرتبۀ بالایی دارد، اغلب با داشتن چندین زن فرزندان بسیاری دارد. اما چنین چیزی در جوامع شکارگر-خوراکجوی زودبازده امکانپذیر نیست. مرد هادزایی نمیتواند بهاندازهای حیوان شکار کند که پاسخگوی نیازهای بیش از یک زن باشد و حتی اگر شکارچی فوقالعاده ماهری باشد، از او خواسته میشود شکار خود را با دیگر اعضای گروه تقسیم کند و برای تأمین خوراک خانوادهاش بهشکل دلخواه آزادی چندانی ندارد. تکهمسری (و حق انتخابداشتن زنان) در میان هادزاییها در غلبۀ سبک رهبری فیلمانند در میان آنها نقش دارد، در حالیکه چندهمسری (و حق انتخابنداشتن زنان) در میان یانوماموییها در شکلگیری رهبری به سبک بابونها در جوامع آنها اثرگذار است. درواقع در بسیاری از جوامع مختلف، امکان داشتن چند زن نقشی اساسی در شکلگیری خصوصیات اخلاقی رهبران داشته است.
برابری تحمیلشده بر جامعۀ هادزاییها (که در آن شکارچیان باید شکار خود را تقسیم کنند و فروتن باشند و افراد داراییهای محدود دارند و موفقیت در تولیدمثل نسبتاً بهشکل یکنواخت در کل جامعه توزیع شده است) بهمعنای آن است که چیز چندانی وجود ندارد که با رهبری مستبدانه بتوان بهدست آورد. نهتنها کوشش برای برترییافتن با مقاومت شدید دیگران روبهرو میشود (که دسترسی برابری به منابع دارند و به کسی که سودای رهبری در سر دارد وابسته نیستند)، بلکه واقعاً هیچ منبع اضافیای نیست که با چنین راهبردی بتوان بهدست آورد. در عوض توصیۀ خردمندانه میتواند به گروه کمک کند تا موفقتر باشد و همۀ افراد بهاندازهای که گروه منتفع میشود سود ببرند.
درواقع تنها چیزی که از برعهدهگرفتن رهبری در هنگام تصمیمگیری نصیب فرد میشود حیثیت و اعتباری است که با نشاندادن دانایی و دلسوزیاش بهدست میآورد، بنابراین رهبری در جامعۀ هادزا را فقط میتوان در لحظات و موقعیتهای خاصی بهدست آورد و اهداف کسانی که سودای رهبری دارند حتماً باید با اهداف گروه همراستا باشد. خودخواهی ذاتی که جزئی از طبیعت بشر است و گرایش ذاتی به جمع که آنهم جزئی از طبیعت بشر است در ساختار برابریطلبانۀ جامعۀ هادزا در یک جهت قرار گرفته است و هر دو افراد را بهسوی سبک رهبری فیلها میراند.
اما برعکس، نظامهای ازدواج یانومامویی امکان بالقوهای برای نابرابری چشمگیر پدید میآورد. این نابرابری به مردان برای برتری و جاهطلبیشان پاداش میدهد، چون یکی از راههای دسترسی به زنان بیشتر، اعمال خشونت علیه دیگران، بهویژه گروههای دیگر است و یکی دیگر از راههای آن اتحادهایی است که افراد برخوردار از مقام رهبری راحتتر میتوانند آنها را کنترل کنند. در نتیجه، رهبران خشن و خودکامه در مقایسه با افراد غیرخشن و کسانی که مقام رهبری ندارند، در کار تولیدمثل موفقترند. بهاینترتیب، ساختار جامعۀ یانومامو سبب میشود خودخواهی ذاتی ما در تضاد با جمعگرایی ذاتیمان قرار گیرد.
پیامد این تنش میان انگیزهها سبک رهبریای است که بسته به موقعیت و شخصیت و گرایشهای خاص شخص رهبر تفاوت میکند. بهخصوص در روستاهای کوچکتر، گرایش به جمع شایع است و سبک رهبری اغلب فیلمانند است اما چون جامعۀ یانومامو امکان بالقوۀ نابرابری بهمراتب بیشتری را در خود دارد، گرایش خودخواهانه نیز تشویق میشود و سبک رهبری حاصله ممکن است بابونمانند و مبتنی بر تسلط بر دیگران باشد، نه راهنمایی یاریبخش.
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
فیلها و بابونها بهمثابۀ سبکهای رهبری
در بیشتر رهبران جوامع بشری، آمیزهای از گرایش به خدمت به جمع و گرایش به خودخواهی دیده میشود اما افراد از لحاظ جایگاهشان روی این طیف تفاوتهای چشمگیری دارند. بعضیها مانند ماندلا بیشتر در خدمت گروهاند و بعضی دیگر مانند موگابه بیشتر خودخواهاند. رهبر فیلمانند در بیشتر موقعیتها گرایش به گروه را حفظ میکند اما رهبر بابونمانند به تهدیدها علیه رهبریاش بسیار حساس است و بسته به تهدیدهای درونی و بیرونی میان گرایش به خود و گرایش به گروه تغییر حالت میدهد.
بارزترین نمونۀ این نوع تغییر حالت بسته به موقعیت در میان رهبران بشر را میتوان در کار جان منر و همکارانش در دانشگاه ایالتی فلوریدا دید. منر در مجموعهای از آزمایشها نشان داد که وقتی رهبرهای بابونمانند (یعنی رهبرانی که گرایش شدیدی به سلطه دارند) احساس کنند مقام رهبریشان از سوی زیردستها تهدید میشود، گردش اطلاعات میان اعضای گروه را محدود میکنند و اعضای بااستعداد را از گروه کنار میگذارند، هرچند این کار به بهای ضعف عملکرد گروه تمام شود. منر همچنین دریافت رهبران بابونمانند هنگامی که احساس کنند مقام رهبریشان از سوی اعضای بااستعداد گروه تهدید میشود، به راهبرد قدیمی و کارای تفرقه بینداز و حکومت کن نیز اتکا میکنند. اینگونه رهبران میکوشند از برقراری پیوند اتحاد میان سایر اعضای گروه جلوگیری کنند.
غیراخلاقیبودن این راهبردِ رهبری را تلاش رهبران بابونمانند برای طرد و حذف مستعدترین افراد بهخوبی نشان میدهد. این اقدامات اهداف رهبر را در تضاد مستقیم با هدفهای گروه قرار میدهد. مهمتر اینکه وقتی رهبران بابونمانند از حفظ مقام خود بهعنوان رهبر اطمینان دارند، اینگونه رفتارهای غیراخلاقی را بروز نمیدهند و این خود شاهد دیگری است بر اینکه رهبر بابونمانند میداند چگونه عملکرد گروه را بهبود دهد. اما وقتی موقعیت خودش بهخطر میافتد، آگاهانه تصمیم میگیرد که در این مسیر گام برندارد. این نوع رفتار خودخواهانه و مخرب برای گروه، ویژگی بارز همۀ رهبران بابونمانند در سراسر جهان است، چنانکه دیدهایم رهبران خودکامۀ بیشماری برای حفظ مقام خود در رأس هرمی که پیوسته در حال تحلیل رفتن است، ملت خود را به ورطۀ فقر و فلاکت انداختهاند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
تکامل رهبری اخلاقی و غیراخلاقی
نلسن ماندلا یکی از قهرمانان من است. اوایل دهۀ پنجم زندگی، بهجرم کوششهایش برای براندازی دولت آپارتاید افریقای جنوبی به زندان با اعمال شاقه محکوم شد و تا اواخر دهۀ هفتم عمر در حبس باقی ماند. بهراحتی میتوان تصور کرد که در طی این مدت به مردی درهم شکسته و تلخکام تبدیل شده باشد اما او پس از آزادی از زندان نیرویی شد جهت برقراری دموکراسی و آشتی نژادی. ماندلا در نخستین انتخابات ریاستجمهوری پس از فروپاشی حکومت آپارتاید، بهراحتی برنده شد اما از گذراندن یک دوره در رأس قدرت تصمیم گرفت کناره بگیرد و برای دورۀ دوم در انتخابات شرکت نکند (در صورتیکه اگر شرکت میکرد، بهراحتی برنده میشد). در میان همۀ سیاستمدارانی که دیدهام، ماندلا بیش از همه شخصیتی قدیسوار داشت و بیتردید یکی از رهبران اخلاقی زمانۀ ما بود. رابرت موگابه اهل زیمبابوه، همسایۀ افریقای جنوبی درست در نقطۀ مقابل ماندلا قرار میگیرد. موگابه هم بهخاطر دستداشتن در اقدام برای سرنگونی دولت آپارتاید به زندان افتاد. موگابه هم مانند ماندلا وقتی بهتازگی به مقام نخستوزیری انتخاب شده بود، خدمات اجتماعی را توسعه داد و همه را به آشتی نژادی فراخواند. اما شباهت ایندو همینجا تمام میشود. موگابه در مواجهه با رقبای داخلی بهجای اینکه همانند ماندلا بهدنبال سازش و آشتی باشد، به خشونت متوسل شد تا پایههای قدرتش را تحکیم و دورۀ زمامداری خود را طولانیتر کند. او بهجای کنارهگیری پس از دورۀ اول مسئولیت، انواع و اقسام متممها را به قانون اساسی افزود تا اختیاراتش را افزایش دهد و بتواند به کرات در انتخاباتهای دستکاریشده شرکت کند. سیاستهای او کشورش را ویران کرد و حاصلش ابرتورم و بیکاری و بیماریهای گسترده و کمبود غذا بود. ماندلا و موگابه پیشینهای مشابه و احتمالاً انگیزه برای رفتارهای مشابه داشتند -پس چرا مانند هم رفتار نکردند؟ تفاوت میان آنها این پرسش را مطرح میکند که چه عاملی شخص را برمیانگیزد که رهبری اخلاقی یا غیراخلاقی باشد. زمان آغازبهکار این دو نفر من نمیتوانستم پیشبینی کنم که هرکدام چه مسیری را برمیگزینند و خیلیها هم پس از مدتی بسیار طولانی موگابه را محکوم کردند، چون باورشان نمیشد که او به چه موجودی بدل شده است. اگرچه موگابه و ماندلا دو نمونه از دو سر انتهایی طیف هستند اما نیروهای روانی سازندۀ شخصیت ایندو مرد را در تکتک ما میتوان یافت.
تمایل فوقالعاده به اجتماع که در روند تکامل در ما شکل گرفت تا بتوانیم بهرغم نابودی جنگلهای استوایی، همچنان زنده بمانیم، فردگرایی ما را سرکوب کرد. اما آن را یکسر از میان نبرد. در نتیجه، انسان آمیزهای است از خودخواهی و خدمت به جمع. در طرف خودخواهانه، تکامل در سطح تکتک ارگانیسمها عمل میکند تا شایستگی جمعی آنها را بیشینه کند (یعنی تعداد فرزندانی که از آنها و بستگانشان با موفقیت در نسل بعدی قرار میگیرند). افراد برای جذب جفت باید با دیگر اعضای گروهشان رقابت کنند و بنابراین هر ویژگیای که برای برتری در این رقابت با دیگران به آنها کمک کند، بهواسطۀ تأثیرش بر انتخاب جنسی، احتمالاً در کل جمعیت تقویت و تکثیر میشود... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
نوآوریهای اجتماعی چیستند؟
پیش از بررسی شواهد مؤیدِ این فرضیۀ نوآوری اجتماعی، باید معلوم کنیم اینکه میگویم یک نوآوری اجتماعی است، سوای این واقعیت بدیهی که انسانها درگیر آناند، چه معنایی دارد. هر نوآوری راهی است تازه برای حل یک مسأله -حتی اگر برای جهان تازه نباشد، دستکم برای ارائهدهندۀ راهحل تازه است- و بنابراین هر نوآوری اجتماعی راهی است تازه برای حل یک مسأله از طریق بهکارگیری روابط اجتماعی. موضوع اساسی، نه ماهیت مسأله، بلکه ماهیت راهحل است.
برای نمونه، میل به صحبتکردن با دوستان و بستگانِ دور از ما مسألهای اجتماعی است و میتوان آن را از راه فنی، مثلاً با اختراع تلفن یا به طریق اجتماعی، مثلاً با انتقال پیام توسط دوستان حل کرد. بههمین سان، میل به راهرفتن با پای شکسته مسألهای فنی است و میتوان آن را بهصورت اجتماعی با کمکگرفتن از دوستان یا به شیوۀ فنی، با کمک پول زیر بغل حل کرد. وقتی که این راهحلها بدیع باشند، نوآوری اجتماعی یا فنی بهشمار میآیند. وقتی که راهحلها تکراری یا وامگرفته از دیگران باشند، راهحل فنی یا اجتماعی هستند اما نوآوری نیستند. کمکخواستن راهحلی اجتماعی است اما نوآوری اجتماعی نیست (مگر آنکه نخستینبار باشد که به ذهنتان رسیده است از کسی کمک بخواهید).
اگر به بزرگترین ابداعات تاریخ بشر بنگرید، آشکارا میبینید که بسیاری از آنها ابداعات اجتماعیاند. مثلاً یکی از مهمترین ابداعهای انسان راستقامت، تقسیم کار و هماهنگی اجتماعی حاصل از آن بود. انسانهای راستقامت با تقسیم وظایف و همکاری با یکدیگر در قالب گروه، قادر بودند با سادهترین ابزارها حیوانات عظیمالجثه را شکار کنند. تقسیم کار سبب شد که گروه چیزی بیش از مجموع اجزائش باشد و بهاینترتیب، در بدلشدن ما به موجوداتی این اندازه موفق، نقشی فوقالعاده بزرگ ایفا کرد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
خودفریبی چارهساز است
از این مطالعات برمیآید که افراد به نظراتی که دیگران دربارهشان پیدا میکنند بهشدت حساساند اما این مطالعات نشان نمیدهد که آیا خودفریبی مؤثر است یا خیر. مثلاً پیداست که محافظهکاران در طول زندگی ادعا میکنند شادتر از لیبرالها هستند و این یعنی اگر در خیابان به آنها برخوردیم و احوالپرسی کردیم احتمال بیشتری دارد که پاسخی خوشایند بدهند اما نمیدانیم که آیا محافظهکاران از ادعاهای خود نفعی هم میبرند یا خیر.
سادهترین راه برای پاسخ به اینگونه پرسشها انجام آزمایش است، در نتیجه ما هم همین کار را کردیم. هدفمان آزمودن این فرضیۀ تریورز بود که خودفریبی سبب میشود افراد در قانعکردن دیگران موفقتر باشند، بنابراین فرضیه را به سه مؤلفۀ منطقیاش تجزیه کردیم. هرگاه شخص بهدرستی چیزی که میگوید کاملاً اطمینان ندارد: نخست باید بکوشد صدق ادعا را به خودش بقبولاند؛ دوم باید ادعای خود را باور کند؛ سوم چون خودش را قانع کرده، باید در قانعکردن دیگران هم مؤثرتر عمل کند. برای آزمودن این سه امکان، از الگوی آزمایشهای دوست قدیمیام پیتر دیتو استفاده کردیم.
آزمایشهای دیتو بیش از بیست سال پیش انجام شده بود اما هنوز هم من ترجیح میدهم برای آزمودن اثرات انگیزۀ خودفریبی بر شیوۀ جمعآوری اطلاعات توسط افراد از این روش استفاده کنم. در آزمایشهای دیتو، در آزمایشگاه به دانشجویان کالج (بهدروغ) گفتند محققان در حال بررسی رابطۀ میان خصوصیات روانی و سلامت جسمی هستند. بهظاهر برای دستیابی به همین هدف دیتو به دانشجویان گفت این فرصت را دارند که یک آزمایش پزشکی بدهند که نشان میدهد آیا احتمال ابتلای آنها به بیماریهای ناتوانکنندۀ حاد در آینده بالا است یا خیر.
به بیان دیگر، با اینکه آنها در آن لحظه دانشجویان سالمی بودند اما این آزمایش قرار بود نشان دهد که آیا احتمال بیمارشدنشان در آینده بالا خواهد بود یا نه. در این «آزمایش پزشکی»، آزمایشدهنده مقداری از بزاق دهان خود را روی نوار آزمایش میریخت و سپس نگاه میکرد که آیا رنگ نوار تغییر میکند یا خیر. به بعضی از شرکتکنندگان گفته بودند تغییر رنگ نشانۀ خوبی است (یعنی سالم خواهند ماند) و به بعضی گفته شد بود که تغییر رنگ علامت بدی است (یعنی بسیار محتمل است که در آینده بیمار شوند). در حقیقت نوار آزمایش هیچ خاصیتی نداشت و هرگز رنگش تغییر نمیکرد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
مزایای اجتماعی اعتمادبهنفس کاذب
کلمۀ «فون» در نام خانوادگی من تبار آلمانیام را آشکار میکند. اگر به عقبتر بازگردید درمییابید که خانوادۀ پدرم در زمان حکومت شاهان پروس زمیندار بودند. این یعنی نشان خانوادگی (که از قضا شبیه یکی از تبلیغات آبجوی سنتپالیگرل است) و شعار خانوادگی داریم: Mehr sein al chinen. ترجمۀ تحتاللفظی آن میشود: «بودن بیشتر از نمودن» که من از آن اینطور برداشت میکنم: «از آنچه مینمایی بیشتر باش». با جستوجو در گوگل معلوم میشود که شعار خانوادگی ما شعار بسیاری از همسایههای قدیممان نیز هست، چون فروتنی یکی از فضائل پروسیها است. «از آنچه مینمایی بیشتر باش» برای یک جنگجوی نینجا یا یک ورقباز متقلب رویکردی عالی به زندگی است اما برای تقریباً همۀ افراد دیگر، شعار ما قضیه را دقیقاً برعکس بیان میکند. اگر بیش از آنچه هستیم بنماییم، در زندگی منافع بیشتری نصیبمان میشود. درواقع من گمان راسخ دارم که خودم را «بیل بهعلاوۀ ۲۰ درصد» تصور میکنم. بگذارید توضیح بدهم.
نیکلاس اپلی از دانشگاه شیکاگو و ارین ویتچرچ در یکی از پژوهشهای موردعلاقۀ من افراد را به آزمایشگاه آوردند تا از آنها عکس بگیرند. اپلی و ویتچرچ سپس این عکس را با عکسهای افراد جذاب یا غیرجذاب همجنس با فرد شرکتکننده به درجات مختلف ترکیب کردند. چند هفتۀ بعد از شرکتکنندگان خواستند دوباره به آزمایشگاه بیایند و به آنها در شرایط متفاوت یا عکس ترکیبشده یا عکس تغییرنیافتهشان را نشان دادند. در یک آزمایش از شرکتکنندگان خواستند از میان مجموعۀ درهمریختهای شامل عکس واقعی خودشان و عکسهای ترکیبشدۀ مختلفشان عکس واقعی خود را بیابند. در این آزمایش بیشتر شرکتکنندگان عکسی را بهعنوان عکس واقعی خود انتخاب میکردند که بین ۱۰ تا ۲۰ درصد با تصویر جذابتر ترکیب شده بود.
در آزمایش دوم، به شرکتکنندهها مجموعهای از عکسهای دیگران نشان میدادند که در میانشان یک عکس از خود فرد هم بود که یا تغییرنیافته بود یا ۲۰ درصد با تصویر جذابتر یا غیرجذابتر ترکیب شده بود. اپلی و ویتچرچ در این آزمایش متوجه شدند که افراد عکس خود را سریعتر پیدا میکنند اگر با تصویر جذابتر ترکیب شده باشد؛ با سرعتی متوسط پیدا میکنند اگر عکس تغییر نکرده باشد؛ و دیرتر از همه پیدا میکنند اگر با تصویری غیرجذاب ترکیب شده باشد. از این یافتهها برمیآید که عکس بهبودیافته بیش از همه با تصور ذهنی افراد از خودشان مطابقت دارد و اینکه ظاهراً ما خود را دربارۀ جذابیتمان فریب میدهیم... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
تکامل خویشتنداری
یکی از شوخیهای رایج میان روانشناسان دانشگاهی این است که ما وارد این رشته شدیم تا شاید بتوانیم ناکامیهای خود را درک کنیم، یعنی بیش از اینکه مشغول تحقیق و کاوش باشیم مشغول «خودکاوی» هستیم. این اتهام به من هم به اندازۀ هر استاد دیگری در این رشته وارد است. آغازگر علاقۀ من به هوش اجتماعی، نوعی اشتیاق فکری سوزان به این مسأله نبود، بلکه عامل آن افتضاحی شرمآور بود که در دبیرستان به بار آوردم، وقتی که نخستین فکری را که از ذهنم گذشت با صدای بلند بر زبان آوردم.
در خیلی از موقعیتها، حرفزدن، پیش از اینکه فکر کنم مرا به دردسر میاندازد اما نقطۀ ضعف اصلیام فروشگاه مواد غذایی است، بهخصوص وقتی که گوشت حالت جانور زنده را دارد. عذاب وجدان گوشتخوارانهام از این واقعیت که شام پیش رویم یک وقتی روی زمین اینسو و آنسو پرسه میزده، همراه با نازکدلی فوقالعادهام سبب میشود غذاهایی را ترجیح بدهم که به حیوانی که از آن تهیه شدهاند شبیه نباشند. وقتی که بارهای تاپاسفروشی ران خوک را از تیر آویزان میکنند یا رستورانهای چینی اردکها را به ردیف از چنگک میآویزند یا وقتی که مغازۀ قصابی کل لاشه را بهنمایش میگذارد، زهرهتَرَک میشوم. حتی تحمل نگاه ماهیها را هم ندارم. بارها شده پیش از آنکه فیلتر درونیام (که قطعاً ضعیف است) بتواند متوقفم کند، جلو مغازهدار نفرت و انزجارم را بهشکلی نشان دادهام. دوستان و اعضای خانواده از این رفتارم دل خوشی ندارند، از همین رو تصمیم گرفتم ثابت کنم که این مسأله تقصیر من نیست و من بیشتر قربانی ساختارهای مغزی معیوبم هستم و بهجای اینکه سرزنشم کنند باید دلشان برایم بسوزد.
یکی از راههای تجسم خویشتنداری این است که تصور کنید مغزتان مانند یک ارابه است. اسبها امیال و انگیزههایتان هستند و عمدتاً در مجموعۀ نواحی کوچکی زیر قشر مخ و نزدیک قاعدۀ مغز، مانند هستۀ آکومبانس و بادامه قرار دارند. اسبها شما را بهسوی ارضای امیالتان میکشند؛ این امیال میتواند میل به غذا باشد یا رابطۀ جنسی یا پرخاشگری یا هر چیز دیگر. بعضیها نریانهای سرکش به ارابۀ خود بستهاند و مقاومت در برابر وسوسۀ پرخوری یا پرنوشی یا وسوسۀ برقراری رابطۀ نامشروع یا وسوسۀ با مشتکوبیدن بهصورت کسی که از او خوششان نمیآید، برایشان خیلی زحمت دارد. ارابۀ بعضی آدمهای دیگر را اسبچههای رام و اهلی میکشند و مهار امیال برای آنها بهنسبت آسانتر است... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
انسان اجتماعی
چند دهۀ پیش در دورۀ یک ترم روی دریا تدریس میکردم. دورهای آموزشی که هنگام سفر با یک کشتی اقیانوسپیما بهدور دنیا برگذار میشد. شبی تاریک و بیمهتاب در اقیانوس هند ناخدا چراغهای بیرونی را خاموش کرد تا راحتتر بتوانیم ستارهها را ببینیم. کنجکاو بودم ببینم کهکشان راه شیری بدون حضور هیچگونه آلودگی نوری چه شکلی است. از همینرو پیش از خواب روی عرشه پرسه میزدم. آسمان شب آکنده بود از ستاره و پنج دقیقهای میشد که غرق تحسین آن بودم که ناگهان شهابی فوقالعاده نورانی پدیدار و سپس درست در مقابل چشمانم خاموش شد.
یکی از شگفتانگیزترین منظرهها در تمام عمرم بود و از واکنش خودم حیرتزده شدم. بهجای لذتبردن از آن لحظه و فکرکردن به خوشاقبالیام، بلافاصله دور و برم را نگاه کردم ببینم کس دیگری هم روی عرشه پیش من هست یا نه. تنها چیزی که میخواستم این بود که به کسی، هر کسی که بود رو کنم و بگویم «وای دیدی؟» و در پاسخ حتی از آدمی کاملاً غریبه بشنوم که «بله شگفتآور بود!» در بچگی همیشه به ببر داستانِ پو خرسه حسودیام میشد، چون یکه و تنها بود. اما این تجربه به من آموخت که تمایلاتم را درست نشناختهام. بهجای اینکه احساس ویژهتربودن داشته باشم چون هیچ بعید نبود من تنها انسانی در زمین باشم که آن منظره را دیده است، دریافتم احساس واقعیبودن آن شهاب و اهمیت و معنای این تجربه در نظرم رنگ میبازد، چون نتوانستم در آن با کسی شریک شوم.
به گمان من، از میان تمام تمایلاتی که تکامل به ما داده است، میل بهاشتراکگذاشتن محتوای ذهنمان با یکدیگر، بیتردید مهمترین نقش را در برکشیدن ما به بالای زنجیرۀ غذایی ایفا کرده است. ما بهواسطۀ نیروی ذهنمان، درندهترین شکارگر کل این سیارهایم، اما حتی ذهن انسان هم به خودی خود چیز خیلی خاصی نیست. اگر یکی از ما را لخت و تنها میان جنگل رها کنند، درواقع لقمهای حاضر و آماده برای جانوران آن منطقه فرستادهاند اما اگر صد نفر از ما را لخت و عور در جنگل رها کنند، شکارگر بسیار ماهر تازهای سروقت موجودات بختبرگشتۀ آن جنگل فرستادهاند... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
کشاورزی، شهر، شاه
سکسیبودن یعنی چه؟
هر موجود زندهای برای بقا حداکثر کوشش خود را میکند و به هر وسیلهای متوسل میشود و همین موجب میشود که فریبکاری میان موجودات زنده بسیار شایع باشد. اگر رفتار فریبکارانه به حیوانی کمک کند از شر شکارگرها در امان باشد یا بتواند جفت بیابد، میتوانید مطمئن باشید آن جانور فریبکار خواهد بود. نمونۀ مورد علاقۀ خودم در روشهای فریبکارانۀ جفتیابی، راهبردی است که برخی گونههای پرندگان و ماهیها دارند و در آن، بعضی نرها وانمود میکنند که مادهاند. در این گونهها نرهایی که آن اندازه بزرگ نیستند که با نرهای دیگر مبارزه کنند، در فرایند تکامل به راهبرد تظاهر به مادهبودن رسیدهاند که به آنها اجازه میدهد همراه مادهها باشند، بدون اینکه با چالشی از جانب نرهای دیگر مواجه شوند. سپس این نرهای کوچک مترصد میمانند تا در فرصتی مناسب، پنهانی جفتگیری کنند و بهاینترتیب ژن خود را به نسل بعد انتقال میدهند، درحالیکه در مبارزه با نرهای بزرگترِ علاقهمند به همان مادهها هرگز نمیتوانستند موفق باشند.
شاید خارقالعادهترین نمونۀ این راهکار موردی باشد که کولوم بران و همکارانش در دانشگاه مَکواری، در میان ماهیهای مرکب مشاهده کردند. ماهیهای مرکب میتوانند رنگ خود را بهدلخواه تغییر دهند و وقتی برای استتار به رنگ محیط درنمیآیند، مادهها اغلب یک الگوی رنگی خاص و نرها الگوی دیگری نشان میدهند. یک روز که بران ماهیهای مرکب را در آکواریومشان مشاهده میکرد، متوجه شد یکی از نرها روی نیمی از بدنش که به طرف نرها است، الگوی رنگی نرها و روی نیم دیگری که بهسوی مادهها است، الگوی رنگی مادهها را نشان میدهد. این کلک به این نر دورو اجازه میداد که با مادهها درآمیزد و درعینحال از حملۀ نرهای دیگر در امان باشد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
کشاورزی، شهر، شاه
انتخاب جنسی و مقایسۀ اجتماعی
جهانی را تصور کنید که در آن اگر کسی بخواهد برای دوران بازنشستگی پسانداز کند ناچار باشد کسی از جنس مخالف را بیابد که قبول کند با او شریک شود تا با هم حساب مشترکی باز کنند. همچنین تصور کنید در دورۀ بازنشستگی هر دو طرف میتوانند بهاندازۀ برابر از سپردۀ بهرهای خود برداشت کنند اما طبق مقررات، به ازای هر یک دلار که مرد بهحساب بریزد زن ملزم باشد یک میلیون دلار سپردهگذاری کند. نهایتاً فرض کنید هرکس اجازه داشته باشد هر تعداد حساب مشترک باز کند، فقط به این شرط که شریکی از جنس مخالف بیابد که حاضر به افتتاح حساب با او باشد. مجموعهقواعد عجیبوغریبی است اما اگر چنین جهانی واقعاً وجود داشت شما چه میکردید؟
بهاحتمال فراوان پاسختان بستگی دارد به اینکه مرد هستید یا زن. اگر مرد باشید، احتمالاً به افتتاح حساب بازنشستگی با هر زن زندهای راضی میبودید. با این نرخ بازدهی سرمایهگذاری چطور ممکن است ضرر کنید؟ هرقدر هم آن زن زشت و نفرتانگیز باشد، معاملۀ بسیار شیرینی خواهد بود. در مقابل، اگر زن باشید، موقعیت دشواری خواهید داشت. از یکسو باید حسابی مشترک داشته باشید تا هنگام بازنشستگی پساندازی در اختیارتان باشد، از سوی دیگر قواعد حساب پسانداز چنان بر علیه شما است که احتمالاً در انتخاب شریک، بسیار مشکلپسند خواهید شد. این مرد گاهگاهی بدعنقی میکند؟ پس فراموشش کنید، دلیلی ندارد شریکی ترشرو انتخاب کنید. وقتی اینهمه آدم خوشاخلاق دیگر وجود دارد، اینیکی خارج از نُت میخواند؟ به دردسرش نمیارزد. حتماً آدم خوشصداتر و آرامتری پیدا خواهد شد که بخواهد با شما شریک شود. و این فهرست همینطور ادامه مییابد...
همانطور که این مثال بهروشنی نشان میدهد، وقتی که پای انتخاب شریک بهمیان میآید، آن کسی که برای دستیابی به محصول مشترک منابع بیشتری صرف میکند ابتکار عمل را در دست خواهد داشت. آن جنسی که مشارکت کمتری دارد، برای دستیابی به سرمایهگذاری جنسی که مشارکت بیشتر دارد رقابت خواهد کرد و نتیجه این خواهد بود که جنسی که سرمایهگذاری بیشتری میکند بهمراتب سختگیرتر و مشکلپسندتر از جنسی خواهد بود که سرمایهگذاری کمتری میکند. رابرت تریورز این نکته را در مقالۀ مشهور خود دربارۀ «سرمایهگذاری والدینی» مطرح کرد و معلوم شد که بر پایۀ آن میتوان تفاوت دو جنس در راهبردهایشان در جفتگیری و رقابت برای جفتیابی را در کل قلمرو حیوانات توضیح داد.
در زیستشناسی، حیوانی که گامت بزرگتر، یعنی سلول جنسی (یا در این مورد تخمک) را تولید میکند جنس ماده است و حیوانی که گامت کوچکتر (در این مورد اسپرم) را تولید میکند جنس نر است. در بسیاری از حیوانات تولید گامت تمام کاری است که جانور در نقش والد انجام میدهد. قورباغۀ ماده تخم میگذارد و بعد قورباغۀ نر روی آنها اسپرم میریزد و سپس معمولاً هردو میجهند و در افق محو میشوند و صدها یا هزاران تخم بارور خود را رها میکنند تا بشکنند و کفچِلیز شوند و سرانجام بزرگ و قوی شوند یا شاید اولین ماهیای که از راه رسید بخوردشان. در این نوع گونههای جانوری، والدین فراتر از کار تولید تخمک و اسپرم هیچ تلاشی نمیکنند اما همین اندازه پدری و مادری کردن هم سرمایهگذاری قابلتوجهی است... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha
کشاورزی، شهر، شاه
از روستا به شهر
انسان راستقامت مبدع تقسیم کار بود و نفع بسیار هم از آن برد اما امکانات بالقوۀ تقسیم کار فقط در صورتی به فعلیت درمیآید که افراد متخصص شوند و در کل عمر خود یک علاقه یا استعداد را دنبال کنند. اینطور متخصصشدن ممکن نبود مگر آنکه گروههایی چنان بزرگ در مکانهایی چنان کوچک تجمع میکردند که افراد بتوانند بدون نگرانی دربارۀ رسیدن محصول یا شستهشدن رختها، روی علایق خود تمرکز کنند. شهر این امکان را فراهم آورد. اگر در روستایی کوچک زندگی کنید شاید هیچکس در آن روستا به آهنگری علاقه نداشته باشد یا شاید تنها آهنگر ده عاشق دختری از روستای دیگر شود و از آنجا برود، پس بهتر است خودتان بلد باشید اسبتان را نعل کنید. اما اگر در شهر زندگی کنید، صرف شمار فراوان جمعیت این اطمینان را به شما میدهد که همیشه کسی هست که کالاها و خدماتی را عرضه کند که نیاز دارید اما خودتان نمیتوانید تولید کنید.
در جهان روستاهای کوچک، هرگز میکل آنژ نمیتوانست وجود داشته باشد؛ نیوتن یا شکسپیر هم همینطور. با اینکه شاگرد قهوهچی مورد علاقۀ من خودش را هنرمند نمیداند و در این مورد من با نظر او مخالفم اما قهوۀ اسپرسوی بسیار عالی او هم در جهان روستاها هرگز نمیتوانست وجود داشته باشد. خلاصه بگویم بدون شهر مردم امکان آن را نداشتند که نیرو و توان خود را فقط صرف یک مهارت کنند و بههیچ کار دیگری نپردازند، بنابراین تقریباً هیچکس نمیتوانست صاحب تخصص برای ساخت چیزی جدید و عالی بشود.
با ظهور شهرها و تخصص واقعی، وضع جهان که همیشه بازی کمبازده یا حتی بازی مجموع صفر بود که در آن منفعت هرکس فقط به بهای زیان دیگران حاصل میشد، تغییر کرد. تخصص این امکان را بهوجود آورد که اندازۀ کل کیک بزرگتر شود، چون چیزهای تازهای میشد ساخت که به همه نفع برساند. اوروک در شرق عراق ممکن است همان نقطهای باشد که ششهزار سال پیش، کیک شروع کرد به بزرگشدن. رم را یکروزه نساختند، اوروک را هم همینطور اما پنجهزار سال پیش دهها هزار نفر را در خود جا میداد و خط و سفالگری و مصنوعات و کالاهای تجاری از اوروک قدیم در سرتاسر خاورمیانه گسترش یافت. وقتی اوروک و بهدنبال آن سایر شهرها پدید آمدند جهان بهتدریج مکان بسیار غنیتر و بهتری شد... بیشتر بخوانید
📓 جهش اجتماعی
✍🏿 ویلیام فون هیپل
🔛 میثم محمدامینی
@Chekide_ha