🌍 دنیای اطلاعات علمی ✅اخبار علمی از رشته های مختلف 🔭کیهان شناسی 🎆اختر شناسی 💉پزشکی ⚗️شیمی 🔬زیست 🔮فلسفه فیزیکـــــــ 🔅با معتبرترین منابع 👇🏻🎋 @Science4Lifee ارتباط با ادمین @al1nazar1 لینک گروه: @scienceforlife1
🔻 Evolution
◉ 1. Biomass ◉ 2. Population ◉ 3. EMU WAR ◉ 4. Cigarette ¹ ² ³ ◉ 5. the social leap ¹ ² ³ ◉ 6.
این مطالب برای دانستن تاریخ هست، بخشی از تاریخی که در آن از مفاهیم علمی در راستای فرهنگ غالب برای کم ارزش دانستن زنان استفاده شده. نه طرفداری از زنان هست و نه تخریب کسی که چنین دیدگاهی داشته. خود شما میتونید در پس ذهنتون هر قضاوتی بکنید.
۱. افلاطون:
در اواخر محاورهی تیمائوس، در بحث از شکلگیری عالم، تکه جواهر زیر را عرضه میکند: «پس در موضوع حیوانات، میتوان ملاحظات زیر را مطرح کرد. پس از آنکه مردان پا به مرحلهٔ وجود نهادند، آن عده از ایشان که بزدل و ترسو بودند و زندگی را با بیدادگری به سر میبردند، هنگام تولد دوم به صورت زنان در آمدند.»
۲. شوپنهاور:
زنان از مردان کمتر عاقلاند، موضوعات پیش پا افتاده را بر موضوعات مهم ترجیح میدهند، فاقد حس عدالت هستند، ذاتا حیلهگرند، به شکلی علاج ناپذیر دروغگو هستند و ناتوان از تحسیناند، چه برسد به خلق آثار هنری بزرگ و امثال اینها.
۳. حضرت علی:
ای مردم! عقل زنان ناقص است... با زنان مشورت نکنید که عقلشان ناقص و عزمشان سست است.
دوغشناسی
داشتم فکر میکردم که اسناد و مدارک این همه فواید کجاست؟ که یهو ایشان (با مراجعه به رفرنس) «مقاله» را از جیب خود خارج کرد. 😁😁
ادموند وی تیل در کتاب «گردش فصلها» (۱۹۵۰) بیان میکند: «اینکه چیزی را که احساس خوبی به ما میدهد، بدون توجه به حقیقت داشتن یا نداشتناش بپذیریم، به همان اندازه از لحاظ اخلاقی ناپسند است که تنها برایمان به دست آوردن پول مهم باشد، نه روش بهدست آوردن آن».
~ کارل سیگن
چگونگی رخ دادن اغلب تجربیات فراطبیعی و سوپرنچرال بشر 😂😂
Читать полностью…در مسیر همایش
~ کارل سیگن
برای یک مسیری طولانی در خودرو نشستیم و در حالی که صدای قرچ قرچ برف پاککنها روی شیشه تکرار میشد، او گفت خوشحال است که من «همان دانشمند» هستم و در مورد علم پرسشهای بسیاری دارد.
- مزاحمتان نمیشوم؟
- نه خواهش میکنم.
و خلاصه سرگرم گفتوگو شدیم، اما نه در مورد علم آنطور که بعدا مشخص شد. او میخواست در مورد فرازمینیهای یخ زده و رنجور در یک پایگاه نیروی هوایی حوالی سانآنتونیو، احضار روح (راهی برای شنیدن آنچه در ذهن مردگان است - اما چنانکه معلوم است چیز زیادی برای شنیدن نیست). کریستالها، پیشگوییهای نوستراداموس، طالعبینی و کفن تورین سخن بگوید. حرفهای بیسر و ته را با اشتیاق فراوان پیش میکشید و من هر بار ناچار بودم با گفتن این جمله که «شواهد سست است، توجیه بسیار سادهتری وجود دارد» او را ناامید کنم...
لینک 1⃣
✍مترجم: رضا شعبانی
Appeal to self-evident truth
توسل به حقیقت بدیهی
شکل منطقی:
شخص ۱ بدون مدرک ادعا میکند Y صادق است.
شخص ۲ از او درخواست مدرک میکند.
شخص ۱ ادعا میکند Y بدیهی است.
مثال:
امیر: هیچ انسانی نباید حق داشته باشه انسان دیگهای رو بکشه.
علی: چرا؟
امیر: بديهيه.
توضیح:
امیر به صورت تلویحی به علی اعلام میکند که استدلالش به مدرک یا توضیح خاصی احتیاج ندارد، چون بدیهی است. این کار مغالطهآمیز است.
راهنمایی:
اگر قادر به توضیح چیزی نیستید، معنیاش این نیست که حتماً بدیهی است، ممکن است این عدم توانایی ناشی از ضعف خودتان باشد.
این مغالطه با مغالطهی قطعیت جعلی رابطهی نزدیکی دارد:
همه میدونن که بدون دین، ما عملا با گوسفند بدون چوپون فرقی نداریم.
کار گروهی منجر به انقلاب شناختی شد
~ ویلیام فون هیپل
زمانی دانشمندان بر این عقیده بودند که ما این اندازه باهوش شدیم تا بتوانیم از فرصتهای به کارگیری اجسام که قرار گرفتن انگشت شست در مقابل سایر انگشتان در اختیارمان قرار میدهد بهره ببریم. بیتردید این عقیده تا اندازهای درست است؛ مثلاً هشت پا فوقالعاده باهوش است و پاهایش فرصتهایی برایش فراهم میکند که تقریباً مشابه است با فرصتهای پدید آمده برای انسان به واسطهی قرار گرفتن انگشت شست در مقابل انگشتان دیگر. همچنین مغز بزرگ برای گورخر بیاستفاده بود، چون امکان نداشت بتواند با سمهایش وسیلهای بسازد یا بهکار گیرد. اما در نهایت، سروکله زدن با اعضای گروه خود چالش ذهنی بهمراتب بزرگتری از چالش به کارگیری اجسام است، به همین دلیل بسیاری از دانشمندان به فرضیهی مغز اجتماعی روی آوردهاند، که میگوید نخستیها در طی فرایند تکامل صاحب مغزهای بزرگ شدند تا بتوانند چالشهای اجتماعی خاص سروکار داشتن با دیگر اعضای گروههای خود را که در آنها وابستگی متقابل اعضا بسیار شدید است حل و فصل کنند. این فرضیه بهخصوص در مورد انسان مصداق دارد، و نه فقط به این دلیل که ما در مقایسه با کپیهای بزرگ در گروههای بزرگتری زندگی میکنیم. بلکه چون وقتی که اجدادمان نخستین بار از مزایای کار گروهی بهرهمند شدند، به تدریج مقدمات لازم برای انواع گوناگون نوآوری اجتماعی را فراهم آوردند که بیشترشان در طول یک یا دو میلیون سال بعدی پدید آمدند. این نوآوریهای اجتماعی مغز بزرگتری برای هماهنگی و موفقیت لازم داشت و فشار بیشتری به اجدادمان برای باهوشتر شدن وارد کرد...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣
افراد اندیشمند و کنجکاوی که تنها بر فرهنگ همگانی متکی هستند، تا در مورد چیزی مانند آتلانتیس آگاه شوند، صدها و هزاران بار بیشتر از انسانهای معمولی که توان تشخيص متعادلی دارند، ممکن است گرفتار افسانههای دروغینی شوند که با دید غیرانتقادی مورد بحث قرار گرفتهاند.
~ کارل سیگن
سوال:
یه فکت روانشناسی میگه به هنگام مرگ طبیعی مادهای در مغز به نام DMT از غدهی صنوبری ترشح میشود که قویترین روانگردان شناخته شده توسط بشر است و باعث میشود فرد کل زندگی خود را به صورت فیلموار در چند دقیقه ببیند. گمان میکنم اگر دکتر راجع به این فکت توضیحی ارائه بدهند برای عموم جالب خواهد بود.
پاسخ دکتر تقی کیمیایی اسدی:
رفرانس را بنویسند که در کدام مرکز علم اعصاب چنین تحقیق مسخرهای شده است. چه کسی لحظهی مرگ چنین چیزی را از این غده بیرون کشیده و با چه وسیلهای پی بردهاند که در ذهن کسی که در حال مرگ است فیلمی در جریان است. دیامتی مادهی توهمزایی بنظر در متابولیسم سروتونین است. اما غدهی صنوبری نمیتواند چنین کاری بکند و فیلمی هم در مغز نیست که بازسازی شود. ضمنا دست از این موضوعات بیفایده و دور از ذهن و تخیلی و مخصوصا غدهی صنوبری بردارید. این مشغلهی ذهنی با این غده به حد مضحکی رسیده است.
آموزگاران الهامبخش
~ کارل سیگن
ای کاش میتوانستم از آموزگاران الهامبخشم در دوران دبستان و بالاتر برایتان بگویم. اما وقتی به آن روزها فکر میکنم، میتوانم بگویم چنین کسی وجود نداشت. تنها چیزی که بود حفظ کردن طوطیوار جدول تناوبی عناصر، اهرم و سطح شیبدار، فتوسنتز گیاهان و تفاوت میان زغال سنگ آنتراسیت و بتیومینس بود. هیچ خبری از آن شوق پرواز نبود. نه اثری از دیدگاه فرگشتی بود و نه چیزی در مورد پندارهای نادرستی میشنیدیم که روزگاری همه به آنها باور داشتند. در درسهای آزمایشگاهی دبیرستان، پاسخهایی از قبل وجود داشت که باید به آن میرسیدیم و اگر به پاسخ دیگری میرسیدیم نمرهای نمیگرفتیم. برای دنبال کردن علایق، گمانهزنیها و یا خطاهای شناختی خود تشویق نمیشدیم. پشت جلد کتابهای درسی میتوانستید مطالب جالب توجهی بیابید؛ اما همیشه پیش از آنکه به آنها برسیم، سال تحصیلی به پایان میرسید. در جایی مثل کتابخانه میتوانستید کتابهای جالبی پیدا کنید که در کلاس درس، اثری از آنها نبود. تقسیم طولانی مانند دستور پخت کتابهای آشپزی به صورت بخش به بخش آموزش داده میشد، بیآنکه توضیح داده شود چگونه این مجموعهی پشت هم از ضرب و تقسیمهای کوتاه و جمع و تفریقها شما را به پاسخ درست میرساند. در دورهی دبیرستان روند محاسبه جذر اعداد در کتابهای درسی آورده شده بود، گویی که این روش از آسمان نازل شده است...
لینک
استراتژی دیکدیک/بابون
~ ویلیام فون هیپل
اجداد شامپانزهوار ما تنها موجودات درختنشینی نبودند که زندگی روی زمین را آزمودهاند. از همین رو دانشمندان اغلب رفتار گونههای دیگر را نیز مطالعه میکنند تا دریابند شامپانزهها احتمالاً چگونه با زندگی در علفزار تطابق یافتهاند. یک مورد مشابه را میتوان در بابونها یافت با اینکه بابون از میمونهای دمدار است نه از کپیها و بنابراین به اندازی شامپانزه باهوش نیست. اما از بسیاری جهات به شامپانزه شباهت دارد و چندین گونه از بابون در علفزارهای آفریقا زندگی میکنند. بابونهای علفزار در گروههای بزرگ زندگی میکنند و به این ترتیب از این مزیت برخوردار میشوند که با چندین جفت چشم مراقب شکارگرها باشند و با دندانهای متعدد از خودشان دفاع کنند. راهحل بابون برای زندگی در علفزار راهحل خیلی بدی نیست و شاهدش هم این واقعیت است که هنوز شمار فراوانی بابون وجود دارد. اما راهحلی پرتنش و بسیار پرخطر است. سرنوشت بابونها غالباً مرگی ناگهانی در کام شیر یا پلنگی گرسنه است...
لینک 2⃣
فصل سوم کتاب علم چیست؟ اثر محمدرضا توکلی صابری
- آیا دانشورزی اسلامی، مسیحی یا سوسیالیستی وجود دارد؟
بخشی از کتاب تکامل و رفتار انسان از جان کارترایت ص ۳۳۳
- ستیزهای جنسی انسان
شناخت (قسمت نهم - احکام تحلیلی و ترکیبی)
~ رابرت ام مارتین
عقلگرا: موافقم که بعضی از واقعیتهای درباره جهان واقعی را فقط از راه حواس میشود فهمید. مثلاً دانستن این که گرازها پرواز نمیکنند چیزی است که آدم فقط از راه مشاهده گرازها میتواند بفهمد. واضح است که این حکم را فقط به صورت پسینی میشود دانست. اما به نظر من بعضی باورها درباره جهان هستند که پیشینیاند یعنی بدون کمک حواس کشف و توجیه میشوند.
تجربهگرا: مثل چه؟
عقلگرا: خوب، یک نمونه ساده واقعیاش این است، اینکه خواهر هر کسی مونث است. همه میدانند که این حرف صادق است و لازم نیست هیچکس مشاهدهای انجام بدهد تا صدق این حرف را بفهمد. مثلاً مجسم کن چند تا جامعهشناس برای یک طرح پژوهشی تجربی راه بیفتند تا تعیین کنند که آیا این حرف صدق میکند یا نه. آنها در یک مرکز خرید با یک تخته شاسی در دست، به طرف تو میآیند و میپرسند: آیا شما خواهر دارید و اگر دارید جنسیت آن چیست. این کار نه تنها خیلی احمقانه و غیرضروری است بلکه نتیجهای هم نمیدهد که آن قدرها قوی باشد. حتی اگر آنها مصاحبههای خیلی زیادی انجام بدهند و همهی کسانی که با آنها مصاحبه میکنند و خواهر دارند گزارش بدهند که خواهرشان مونث است، باز هم این چیزی را که ما از پیش میدانیم موجه نمیکند. اینکه خواهر هر کسی در هر جامعهای در گذشته حال یا آینده مونث است. این حکم پیشینی است...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 5⃣ 6⃣ 7⃣ 8⃣
🎙 Evolution
🔶 Episode 9
🦍 the social leap 3
@darsgoftaar
شناخت (قسمت چهاردهم و پایان - شکگرایی: مشکل استقرا)
~ رابرت ام مارتین
عقلگرا: اعتراف میکنم که بعضی باورها تماماً با ادراک موجه میشوند: باورهایی که درباره چیزهای جزئیایاند که درست جلویت هستند (یا بودهاند) ـ مثلاً شبیه وقتی که یک اردک میبینی و میشنوی کواک کواک میکند، و باور میکنی که یک اردک آنجاست که در حال کواک کواک کردن است. اما به نظر خیلی از عقلگراها این باورها، حتی اگر صادق و موجه باشند، شناخت واقعی محسوب نمیشوند. شناخت پیش پا افتاده و جزئی هستند - فقط درباره چیزهای مادی جزئی هستند، که تغییر میکنند و میآیند و میروند. شناخت واقعی باید درباره چیزهای پایدار و کلی باشد. این چیزی است که عقلگراها از افلاطون، در قرن چهارم ق.م، تا حالا گفتهاند. شاید به این علت باشد که دکارت تأکید میکند حقایق بسیار انتزاعی و کلی ریاضیات و هندسه شناخت واقعیاند، برخلاف واقعیتهای بسیار جزئی و مادیای که با ادراک برایمان معلوم میشوند. حتی علم معاصر (که شکی نیست اساساً متأثر از تجربهگرایی است) بر چیزی تمرکز میکند که واقعاً ارزش دانستن دارد: نه واقعیتهای جزئی و پیش پاافتاده اردکی مثل این، بلکه کلیت بخشیها، اینکه یک نوع چیز چطور عمل میکند، قوانین طبیعت.
تجربهگرا: قبول دارم که برای دانستن چیزهایی مهمتر از واقعیتهای مربوط به یک اردک جزئی وجود دارند. اما این باعث نمیشود که باورهای موجه درباره چیزهای جزئی را شناخت واقعی به شمار نیاوریم.
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 5⃣ 6⃣ 7⃣ 8⃣ 9⃣ 🔟 1⃣1⃣ 2⃣1⃣ 3⃣1⃣
فردریش نیچه در کتاب «تبارشناسی اخلاق» مانند بسیاری از افراد دیگر میگوید: «روند پایانناپذیر فروتنی انسان» با انقلابهای علمی به پیش میرود. نیچه برای از بین رفتن «باور به برتری انسان، یگانگی و بیمانندی او در طرح آفرینش» به سوگ مینشیند. از نظر من بسیار بهتر است که دنیا را همانگونه که هست درک کنیم تا اینکه بر توهمهای خود پافشاری کنیم، هر چند خشنود کننده و مایهی آرامش دل باشند. کدام خلق و خو با بقای گونهی ما سازگارتر است؟ کدام یک در آینده توان بیشتری به ما میدهد؟ و اگر خودباوری دروغین ما در این روند اندکی آسیب ببیند، آیا در کل زیانی به ما میرسد؟ آیا دلیلی وجود دارد تا آن را با آغوش باز نپذیریم و آن را مکمل و رشد دهندهی شخصیت به شمار نیاوریم؟
کشف این موضوع که عمر هستی نزدیک به هشت تا پانزده میلیارد سال است و نَه شش تا دوازده هزار سال، دیدگاه ما را در مورد شکوه و بزرگی آن قوت میبخشد. پذیرفتن این دیدگاه که ما آرایش پیچیدهای از اتمها هستیم و نه یک روح دمیده شده از آسمان، دستکم اهمیت اتمها را نزد ما بیشتر میکند؛ دریافت این موضوع که سیارهی ما یکی از میلیاردها سیاره در کهکشان راه شیری و کهکشان ما نیز یکی از میلیاردها کهکشان موجود است، دامنهی چیزهای ممکن را گستردهتر میکند. فهمیدن اینکه نیاکان ما با میمونها یکسان بودهاند، ما را به موجودات زندهی دیگر پیوند میزند و تاثیر بهسزایی در سرشت انسان -مگر در پارهای موارد اندوهناک باشد- دارد.
~ کارل سیگن
✍مترجم : رضا شعبانی
جهش اجتماعیای که ما را انسان کرد
~ ویلیام فون هیپل
وقتی که اجداد ما برای حل چالشهای زندگی در علفزار از قضا راهحلی اجتماعی یافتند، رشتهای از رویدادها را به جریان انداختند که سرانجام به خاستگاههای بشریمان رسید و به همین دلیل است که من حرکت از جنگلهای بارانی به سوی علفزار را «جهش اجتماعی» میخوانم. جهش از درختان به سوی علفزار آشکارا تعبیری استعاری است (و در حقیقت بیشتر رانده شدن بوده است تا جهش)، اما جهشمان به سوی راهحلی اجتماعی به ما امکان داد که از زیر سایهی شکارگران بزرگ بیرون بیاییم و صحنه را برای راهبردهای اجتماعی پیچیدهتر آماده کنیم. اگر دست بر قضا راهحل دیگری برای زندگی در علفزار یافته بودیم (مثلاً شکل کاراتری از نقبزنی و پنهان شدن یا دویدن)، آن گاه من این داستان را نمینوشتم و شما در حال خواندنش نبودید. انتخابی که اجدادمان کردند تا اندازهای تصادفی بود اما فرصتهایی که در اختیار داشتند آن را به شدت محدود میکرد...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 5⃣
علم، شوق و بلندپروازی انسان را بر میانگیزد، اما شبهعلم هم همین کار را میکند. از ترویج ضعیف علم در جامعه رخنههایی بر جای میماند که شبهعلم آنها را به بهترین شکل ممکن پر میکند. اگر بر همگان آشکار شود که هر ادعای علمی پیش از پذیرفته شدن نیاز به شواهد کافی دارد، جایی برای جولان شبهعلم باقی نمیماند. اما همانند قانون گرشام Gresham's law که به خوبی در فرهنگ همگانی جا افتاده است و بیانگر آن است که پول بد پول خوب را بیبرکت میکند علم بد نیز علم خوب را ویران میکند.
~ کارل سیگن
شناخت (قسمت سیزدهم - شکگرایی: فرضیهی پنج دقیقه)
~ رابرت ام مارتین
دیرباور: به نظر همه بدیهی میرسد که ادراک حسی مبنای باورهایی باشد غیر از صرفاً آن باورهایی که درباره جهانیاند که درست جلویت است. جهانی که درست در همین لحظه آن را حس میکنی.
تعریفکننده: درست است. به فرض یادت میآید که برای جشن تولد ده سالگیات با دوستهایت به سینما رفتهای. این چیزی است که تو، مسلماً، به نحو پسینی میدانی، چون تجربههای حسی مربوط به آن را در آن زمان داشتهای، اما در تجربهی حسی الآنت چیزی نیست که این باور الآنت را موجه کند که آن کار را کردهای، هیچ چیز جز یک اثر حافظهای که الآن داری.
دیرباور: بله و این چیزی است که یک مسئله شکگرایانه دیگر را پیش میکشد که با این مرتبط است. آیا آثار حافظه اعتمادپذیرند. باز هم، شکگراها اشاره میکنند که گاهی (برای بعضیها، شاید حتی خیلی مواقع) آنها چیزهای غلطی به آدم میگویند، و البته اطلاعات خیلی زیادی درباره چیزهایی که در گذشته حس کردهای وجود دارند که به تو نمیگویند. باز هم میتوانی درستی آنها را به شکلهای مختلف بررسی کنی، اما آن راههای دیگر هم در معرض همین تردید شکگرایانه هستند...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 5⃣ 6⃣ 7⃣ 8⃣ 9⃣ 🔟 1⃣1⃣ 2⃣1⃣
https://www.instagram.com/p/Cn1-O3ZuZV8/?igshid=MDJmNzVkMjY=
💅مطالعه اخیر نشان می دهد
لامپهای یو وی (لامپ پرتوی فرا بنفش) که جهت خشک کردن مواد مانیکیور در ناخنکاری بکار می رود می تواند به «دی ان ای» آسیب بزند و موجب جهش های ژنتیکی ای شود که زمینه بروز سرطان را فراهم میکنند
محققان در سان دیگو کالیفرنیا سلول های موش و سلول های انسان را در ازمایشگاهی در معرض این نوع تابش قرار دادند (در بازه های زمانی بیست دقیقه ای)
مشاهدات اسیب به دی ان ای و در مواردی مرگ سلولی را نشان دادند.
این مطالعه شواهد مستقیم از بروز سرطان را نشان نداد اما مقدمه تحقیقات بعدی را برای بررسی اسیب ها و خطرات مانیکیور را فراهم می کند.
✅در این راستا سازمان پوست آکادمی آمریکا پیشنهاد میکند «حتما» قبل از استفاده از دستگاه UV کرم ضد آفتاب و دستکش های سیاه رنگی که فقط قسمت ناخن بیرون باشد زیر دستگاه استفاده شود .
ویژگی روانی لازم برای کار گروهی
~ ویلیام فون هیپل
در میان شامپانزهها احتمال رقابت بیش از احتمال همکاری است و بنابراین لابد برای اجداد دورمان، کار گروهی برای دور کردن شکارچیان بزرگ دشوار بوده است. یک جنوبیکپیعفاری که تنها سنگ پرت میکرد (شاید در حالی که دیگر اعضای گروه پا به فرار میگذاشتند) به احتمال قوی سرانجام از شکم شکارگری که چند خراش سطحی برداشته بود سر درمیآورد، اما چندین جنوبیکپیآسا که سنگ پرت میکردند، احتمالاً میتوانستند کفتارها و ببرهای دندان خنجری و حتی شیرها را از خود دور کنند. همین نیاز به کار گروهی بود که مهمترین تحول روانیای را پدید آورد، که نه فقط بقا در علفزار، بلکه شکوفایی و پیشرفت را برای ما امکانپذیر کرد؛ این تحول توانایی و میل به همکاری بود. شامپانزههای امروزی هنگام شکار گروهی، و هنگام حملهی گروهی به شامپانزههای دیگر، تا حدودی با یکدیگر همکاری میکنند. اما اصولاً نگاهشان به اعضای دیگر گروه که خویشاوند یا دوست نزدیک نیستند نگاهی رقابتی است...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣
شناخت (قسمت دوازدهم - مغز در خمره)
~ رابرت ام مارتین
دیرباور: خوب، دکارت برای طرح این مسئله که آیا حواس ما دید درستی از واقعیت به ما میدهند یا نه از دیو شرور استفاده کرد. یک روایت امروزی از آن را بشنوید. در واقع همان استدلال است، اما در قالب داستانهای علمی تخیلی امروزیتر گفته شده است. خیال کن تو در واقع فقط یک مغز در خمره هستی - یعنی تنها چیزی که در مورد تو وجود دارد یک مغز فعال است، که در یک خمره حاوی مایع مغذی شناور است، و سیمهایی ورودی و خروجی از آن به یک رایانه وصلاند. رایانه به داخل بخشی از مغز تو که ورودی دیداری را دریافت میکند سیگنالهایی میفرستد، و به نظر تو میرسد که داری چیزی را میبینی - در حالی که در واقع نمیبینی. رایانه، از کیفیتهای حسی دیگری که داری، ورودیهای حسی دیگری هم که ظاهریاند ایجاد میکند، توهم بوها، صداها و امثال آن را به وجود میآورد. وقتی دلت میخواهد چیزی بخوری، مغز تو سیگنالهایی به پاهایت میفرستد تا حرکت کنند و تو را تا جلوی یخچال ببرند، اما مسلم است که تو واقعاً چنین کاری نمیکنی - تو پایی نداری. رایانه این خروجی را تفسیر میکند و ورودی دیداری تو را طوری تغییر میدهد که به نظرت برسد داری به سمت یخچال میروی، و کمی بعد، به نظرت بیاید که یک کم از یک پیتزای مانده را میخوری، و بعد به نظرت برسد که رودل کردهای و امثال آن. کل زندگی تو این طور بوده است - تو از موقع تولد چیزی جز یک مغز در خمره نبودهای. تمام دنیای تو وهم و خیالات است...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 5⃣ 6⃣ 7⃣ 8⃣ 9⃣ 🔟 1⃣1⃣
سنگ انداختن به شیرها
~ ویلیام فون هیپل
چه میکردید اگر حیوانی به شما حمله میکرد که قویتر و درندهتر و سریعتر از آن بود که بتوانید از چنگش بگریزید یا با دست خالی با او مبارزه کنید؟ برای من پاسخ به این پرسش آنقدرها به قوه تخیل نیاز ندارد، من در محلهایی بزرگ شدم که مردم به قوانین استفاده از قلاده برای سگها توجه چندانی نداشتند و اغلب یک ژرمن شپرد و دوبرمن نگهبان که در خیابانمان زندگی میکردند، دنبال من و دوستانم میافتادند. با اینکه بچهای لاغر مردنی بودم و این سگها حتی امروز هم به وحشتم میاندازند. اما در هفت یا هشت سالگی در دفاع از خودم با پرتاب سنگ کاملاً مهارت یافته بودم، به خصوص اگر برادرها یا دوستانم همراهم بودند. تنها کاری که لازم بود بکنیم این بود که برای سنگ جمع کردن خم شویم و بعد سگهایی که به سویمان میدویدند. بلافاصله عقبگرد میکردند. وقتی که تنها بودم به سمت نزدیکترین حصار یا درخت میدویدم چون نمیتوانستم با سرعت کافی سنگ پرتاب کنم، اما همراهی حتی یک نفر دیگر به معنای آن بود که میتوانستیم سر جایمان بایستیم و از خود دفاع کنیم...
لینک 1⃣ 2⃣
شناخت (قسمت یازدهم - شکگرایی ادراک)
~ رابرت ام مارتین
تعریفکننده: پس تجربهگرا، تو در مجموع فکر میکنی که ادراک حسی، شالوده شناخت ما را میسازد ــ یعنی اطلاعاتی که ما باورهایمان را بر اساس آن قرار میدهیم (دستکم باورهایی که اساسی دارند، یعنی باورهای ترکیبی) و آنها را موجه میکند.
تجربهگرا: بله.
تعریفکننده: پس آنها در دیدگاه تو همان نقشی را دارند که حقایق پیشینی «روشن و دقیق» در دیدگاههای عقلگرایانه دکارتگرا؟
تجربهگرا: بله، به این معنی که تمام شناخت ما بر اساس باورهایی است که مستقیماً از ادراک حسی به دست میآیند، پس از این لحاظ میشود آنها را «شالودهای» شمرد. اما فکر نمیکنم هیچ کدام از باورهای مبتنی بر ادراک حسی خطاناپذیر باشند. احتمال این که یک ادراک حسی اشتباه باشد غالباً به قدری کم است که آدمهای معقول کاملاً نادیدهاش میگیرند؛ اما همیشه تا حدی احتمالش وجود دارد. انواع و اقسام مواردی را داریم که در آنها حواس اطلاعات اشتباهی به آدم میدهند، حتی وقتی تصور میکنی داری به وضوح چیزها را میبینی یا به هر حال درست ادراک میکنی...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 5⃣ 6⃣ 7⃣ 8⃣ 9⃣ 🔟
رانده از بهشت
~ ویلیام فون هیپل
من و شما فرزندان موجوداتی شامپانزهمانند هستیم. که شش یا هفت میلیون سال پیش جنگلهای بارانی را ترک کردند و روانهی علفزارها شدند. در نگاه نخست این تصمیم اجدامان عجیب بهنظر میآید، چون وقتی در سایه سار امن جنگل به سر میبردند، تقریباً هیچ حیوان شکارگری نبود که بتواند شکارشان کند. حتی حیوانات بسیار ماهر در بالا رفتن از درخت مانند پلنگ نیز به شامپانزهها روی درختان حمله نمیکنند. به این دلیل ساده که شامپانزهها در خانهی خود بسیار سریع و خطرناکاند اما شامپانزه روی زمین شکاری حاضر و آماده است. وقتی روی دو پا راه میرود چندان چالاک نیست و روی چهار دست و پا هم نسبتاً کند حرکت میکند و با جثهی کوچکش خوراک راحتی میشود برای گربهسانان بزرگی مانند شیر و پلنگ و ببر دندان خنجری که روزگاری در شرق آفریقا فراوان بود...
لینک
شناخت (قسمت دهم - احکام پیشینی ترکیبی)
~ رابرت ام مارتین
تجربهگرا: حالا رسیدیم به اختلاف مهمی که بین ما هست. بیا چند تا نمونه از چیزهایی را بگو که به نظر تو حقایق پیشینیترکیبی هستند.
عقلگرا: یکیاش این است هر رویدادی علتی دارد.
تجربهگرا: اووم به گمانم من هم قبول دارم که ترکیبی است. اول فکر میکردم داری میگویی «هر معلولی علتی دارد» و مسلماً یک حقیقت صدق تحلیلی بیاهمیت است. خوب، پس مسئله واقعی این است که آیا این یکی پیشینی است یا نه.
عقلگرا: یادت هست یک کم جلوتر وقتی درباره موجبانگاری بحث میشد، در این باره بحث کردند؟ موجبانگار آنجا این نکته را گفت که این گزاره چیزی است که ما همه آن را باور داریم. اما این باور مبتنی بر تجربه نیست.
تجربهگرا: خوب یک کم جلوتر ادعا میکردی که ما این را که چیزی علت است، مشاهده نمیکنیم. یعنی تصور علت محتوای تجربی ندارد. طبیعی است که تصور کنی احکامی که دارای تصورهای غیرتجربیاند پیشینیاند؛ ولی ما تجربهگراها باور نداریم که تصورهایی از این قبیل وجود داشته باشند. ما معتقدیم که تصور علت یا تجربی است یا بیمعنی است...
لینک 1⃣ 2⃣ 3⃣ 4⃣ 5⃣ 6⃣ 7⃣ 8⃣ 9⃣
حجاب و دام گناه: شرطیسازی اجتماعی
Hejab and the Guilt Trip: Social Conditioning
🖌 محمدرضا سلیمی
دام گناه نوعی مغالطه است که در آن افراد از طریق باورهایشان همدیگر را کنترل یا قضاوت میکنند. در این مغالطه، افراد مجبور میشوند در برابر عقایدی که دارند یا کاری که کردهاند احساس شرم یا گناه کنند. زمانی که احساس گناه یا احساس شرم جای استدلال عقلانی را بگیرد، مغالطهی دام گناه اتفاق میافتد. مغالطهی دام گناه خوراک خانوادهها و حکومتهاست. این مغالطه در آموزش نیز به وفور یافت میشود. برای مثال، وقتی معلمی به دانشآموزش میگوید: «خجالت نمیکشی که درس نمیخوانی»، یا والدینی که دخترانشان را عرصهی اجتماع محدود میکنند، یا افرادی که دربارهی قیافهی دیگران قضاوت منفی میکنند همه در دام مغالطهی دام گناه افتادهاند.
مغالطهی دام گناه با مغالطهی توسل به شرم (appeal to shame) و مغالطهی چراغگاز (gaslight fallacy) ارتباط تنگاتنگی دارد. مغالطهی توسل به شرم (توسل به خجالت) زمانی اتفاق میافتد که احساس شرم جای استدلال عقلانی را بگیرد. وقتی به افراد میگوییم خجالت بکش یا شرم کن، بهجای ارائهی دلایل منطقی، در دام مغالطهی توسل به شرم افتادهایم.
مغالطهی چراغگاز ترفندی است که فرد آگاهانه یا ناآگاهانه برای کنترل ذهن مخاطب از آن استفاده میکند و باعث میشود که مخاطب به تواناییاش شک کند. مغالطهی چراغگاز نوعی دستکاری در روح و روان افراد برای تحقیر آنهاست. برای مثال، وقتی به فردی میگوییم خیلی چاقی/خیلی لاغری، خیلی تنبلی، موهایت سفید شده، خیالاتی شدی، آلزایمر گرفتی، یا داری پیر میشی مرتکب مغالطهی چراغگاز شدهایم.
یکی از محدودیتهای اجتماعی کنترل پوشش افراد جامعه به خصوص حجاب زنان با استفاده از مغالطهی دام گناه است. در این مغالطه افراد نسبت به پوشش همدیگر حساسیت کاذب نشان میدهند. آنها تصور میکنند اگر افراد پوشش مناسبی نداشته باشند، گناه میکنند و در نتیجه باید از این کار شرمنده باشند. مغالطهی دامن گناه از شرطیسازی اجتماعی نشئت میگیرد. شرطیسازی اجتماعی پدیدهای است که در آن افراد وادار می شوند در مواجهه با محرکهای اجتماعی عکسالعمل خاصی نشان دهند. برای مثال، در ایران دست دادن مرد با مرد نوعی شرطیسازی اجتماعی است، اما دست دادن مرد با زن از این پدیده تبعیت نمیکند، در حالی که دست دادن مرد با زن در برخی کشورها مرسوم و نوعی شرطیسازی اجتماعی است.
شرطیسازی اجتماعی با خطای شناختی عادت (habit bias) مرتبط است. در خطای شناختی عادت فرد فرض مسلم میگیرد که باید در موقعیتی خاص کار خاصی را انجام دهد. برای مثال، برخی افراد سیگاری معتقدند که بعد از نوشیدن چای سیگار میچسبد. یا وقتی ما برای تماشای فیلم به سینما میرویم، خودمان را مکلف میکنیم که تنقلات بخریم و در حین تماشای فیلم بخوریم. درواقع، اینطور تصور میکنیم که تماشای فیلم بدون تنقلات مزه نمیدهد. مسلماً، اینگونه عادتهای کاذب هزینههای هنگفتی به دنبال دارد.
افراد در مواجهه با محرکهای اجتماعی واکنشهای گوناگون نشان میدهند. برای مثال، ممکن است افراد مذهبی و مقید با شنیدن صدای اذان روانهی مسجد بشوند، در حالی که افراد غیرمذهبی به این محرک واکنش نشان نمیدهند یا حتی ممکن است صدای اذان را نشنوند. اگر تصور کنیم همهی افراد باید در مواجهه با محرکها و اطلاعات یکسان واکنش یکسان نشان دهند، در دام خطای شناختی واکنش روانشناختی (phsychology reactance) افتادهایم.
اینکه «مردان» را شرطی کنند که با نگاه کردن به «زنان» الزاماً «گناه» کنند نوعی «شرطیسازی اجتماعی» و «ایجاد ذهنیت کاذب» است. رابطهی «گناه» با «نگاه» ذهنی است، نه عینی. ممکن است فردی «نگاه» کند اما «گناه» نکند و برعکس، هرچند ارتکاب گناه هم در این موقعیت محل مناقشه است.
زمانی جامعه احساس آرامش و آزادی میکند که افراد با باورهایشان، نه از جانب خودشان و نه از جانب حکومت، همدیگر را کنترل و قضاوت نکنند.
ما نمایندگان کیهان هستیم
شما در کتاب خود با نام ارتباط کیهانی شعری از تی.اس.الیوت آوردهاید «نباید دست از اکتشافات برداریم/ و در پایان کاوشهای خود به همان جا خواهیم رسید که آغاز کردهایم/ و آنگاه این مکان را از نو میشناسیم.» میخواهم روی واژهی «شناختن» تاکید کنم و از شما دربارهی دوباره شناختن همه چیز بپرسم. به نظر میرسد نکتهی اصلی کار شما نیز همین باشد.
کارل سیگن:
ما میلیونها سال پیش جامعهی کوچکی را روی زمینی پوشیده از علف آغاز کردیم؛ به شکار حیوانات پرداختیم، بچهدار شدیم و زندگی پیشرفتهای را در جنبههای اجتماعی، جنسی و زندگی هوشمند به وجود آوردیم، اما مطلقا چیزی در مورد محیط اطرافمان نمیدانستیم. با این حال تشنهی دانستن بودیم، به همین منظور افسانهها را به وجود آوردیم تا توضیح دهند که جهان چگونه ساخته شده است و مسلما این افسانهها برمبنای دانشی است که از خود و از سایر موجودات داشتهایم. بنابراین شروع کردیم به سرهم کردن داستانهایی در این باره که جهان چگونه از یک تخم کیهانی بیرون آمده، یا پس از جفتگیری خدایان کیهانی یا با حکم یک موجود قدرتمند به وجود آمده است. اما چندان با این داستانها راضی نشدهایم، به همین دلیل افق افسانههای خود را گسترش دادیم و سپس کشف کردیم که راهی بسیار متفاوت وجود دارد که جهان از طریق آن ساخته شده و همه چیز در آن بهوجود آمده است.
امروزه ما هنوز بار این افسانههای قدیمی را به دوش میکشیم و تا حدی از آنها خجالت زدهایم، ولی به آنها به عنوان بخشی از محرک اصلی که به گونهی مدرن و علمی این افسانهها منجر شده است، احترام میگذاریم. امروزه اما این امکان را داریم که برای اولین بار روندی را که جهان واقعا طی آن به وجود آمده است کشف کنیم؛ روندی که در تقابل با روشی است که از شکلگیری جهان انتظار داشتیم. این لحظهی حساسی در تاریخ جهان است.