🌍 دنیای اطلاعات علمی ✅اخبار علمی از رشته های مختلف 🔭کیهان شناسی 🎆اختر شناسی 💉پزشکی ⚗️شیمی 🔬زیست 🔮فلسفه فیزیکـــــــ 🔅با معتبرترین منابع 👇🏻🎋 @Science4Lifee ارتباط با ادمین @al1nazar1 لینک گروه: @scienceforlife1
استدلالهای ناهمسنجی کوون
~ لیز استیل واگن سوان و مایکل بروس
تامس کوون (۱۹۹۶-۱۹۲۲) در حوزه تاریخ نگاری علم تحصیل کرده بود اما عمده شهرتش به سبب دستاوردهایش در فلسفه علم و جامعه شناسی علم است. اثر او به نام ساختار انقلابهای علمی یکی از مهم ترین و بحث انگیزترین کتابهای فلسفه علم در قرن بیستم است، بیشتر به این دلیل که عینیت علم را مستدل و قاطعانه زیر سؤال می برد، عینیتی که به ویژه در سنت فلسفی پوزیتیویسم منطقی امری مسلم فرض میشد. در میان دستاوردهای بسیار کوون در فلسفه علم از این سه مورد میتوان به عنوان مهمترینها یاد کرد؛ (۱) ارائه تحلیلی از انقلابهای علمی که در طی آن تغییر پارادایم صورت میگیرد و دانشمندان قادر میشوند جهان را در پرتوی تازه ببینند؛ (۲) این اندیشه که علم، چنان که عموماً تصور میشود صورت انباشتی ندارد، زیرا پارادایمهای جدیدتر با پارادایم قدیمی ناهمسنجند و روشهای به کار رفته برای انجام مشاهده و کشف «حقیقت» وابسته به پارادایم علمی حاکم است؛ و (۳) این بینش که بهترین راه درک علم این است که آن را کوششی در متن تاریخی و اجتماعی ببینیم، اما این نگاه با فلسفهی علم پوزیتیویستی پیشین در تضاد آشکار قرار دارد که علم را چیزی مجزا از روایت زندگی انسان میدانست.
عقلانیت و تغییر پارادایمها
انتخاب [[میان پارادایمها]] صرفاً بر اساس فرایندهای ارزیابی خاص علم متعارف انجام نمیشود و نمیتواند بشود، چون این فرایندها تا اندازهای وابسته به آن پارادایم خاصند، حال آن که خودِ آن پارادایم محل بحث است. (ساختار انقلابهای علمی، ۸۸)
رقابت میان پارادایمها مبارزه ای نیست که با ارائهی براهین بتوان آن را فیصله داد. (ساختار انقلابهای علمی، ۱۴۸)
برای ایمان به یک نامزد برگزیدهی خاص [در میان نظریات پیشنهادی]، مبنایی هم باید وجود داشته باشد، گرچه نه لازم است که عقلانی باشد و نه کاملاً صحیح. چیزی باید باشد که دست کم به معدودی از دانشمندان این احساس را بدهد که پیشنهاد جدید در مسیر درستی است و گاهی فقط ملاحظات شخصی و ملاحظات غیر قابل بیان زیباشناختی این نقش را ایفا میکنند. (ساختار انقلابهای علمی، ۱۵۸)
مرجع فیزیکی این مفاهیم اینشتینی به هیچ عنوان با مرجع فیزیکی مفاهیم همنام نیوتنی اینهمان نیست (جرم نیوتنی پایسته است؛ جرم اینشتینی به انرژی قابل تبدیل است. فقط در سرعتهای نسبتاً کم میتوان هر دو را به یک صورت اندازه گیری کرد و حتی در همان هنگام هم نباید هردو را یکی دانست.) (ساختار انقلابهای علمی، ۱۰۲).
دگرگونی مفهومی حاصل شده، گرچه از تبدیل نظام زمین مرکزی به خورشید مرکزی یا گذار از فلوژیستن به اکسیژن یا از نظریهی ذره ای به نظریهی موجی [[ برای تبیین ماهیت نور]] پیچیدهتر است، اما به همان اندازه پارادایم استوار و مستحکم پیشین را از اساس ویران میسازد. (ساختار انقلابهای علمی، ۹۴)
در جایی که پریستلی هوای فلوژیستن زدوده میدید و دیگران هیچ نمیدیدند، لاوازیه... اکسیژن میدید. (ساختار انقلابهای علمی، ۱۱۸)
استدلال ابطالپذیری سرکارل پوپر
~ لیز استیلواگن سوان
کارل پوپر (۱۹۹۴-۱۹۰۲) را یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان علم قرن بیستم میشناسند. احتمالاً عمده شهرت او به دلیل معیاری است که برای تمایز میان علم و شبهعلم وضع کرد. پوپر از این که برای برخی از نظریات محبوب در آن زمان - به ویژه نظریه مارکس در باب تاریخ و روانکاوی فرویدی و روانشناسی فردی آلفرد آدلر - شأن علمی قائل میشدند ناراضی بود و از همین رو مصمم شد معیاری بیابد که بر پایهی آن بتوان نظریات علمی را از نظریات شبهعلمی متمایز ساخت. نزد پوپر این معیار، که ابطال پذیری خوانده میشود، علمی بودن یک نظریه را نشان میدهد. مطابق نظر پوپر، نظریهای علمی است که اگر پیشبینیهای آزمون پذیر و قابلیت ابطال شدن داشته باشد. اگر نظریه ای به این شکل ابطالپذیر نباشد و فقط با شواهد پشتیبان انباشتی قابل تأیید باشد آنگاه شبهعلمی است. مثلاً نظریه نسبیت عام اینشتین پیشبینی میکند که نور تابیده از ستارگان دوردست را میدانِ گرانشی خورشید خم میکند. در طی خورشیدگرفتگی ۱۹۱۹، اخترفیزیکدانان تأیید کردند که نور ستارگان واقعاً به وسیلهی خورشید و با تقریب مناسبی مطابق پیشبینی اینشتین خم شده است. مطابق معیار پوپر، نظریه نسبیت اینشتین نظریهی علمی است، چون پیشبینی ای ابطالپذیر داشت (که البته در واقعیت ابطال نشد).
مسئلهای که آن زمان مرا به خود مشغول داشته بود نه این بود که «چه زمانی یک نظریه درست است؟» و نه این که «چه زمانی یک نظریه قابل پذیرش است؟» مسئله من فرق میکرد. میخواستم علم را از شبه علم متمایز سازم؛ و البته خیلی خوب میدانستم که بسیار پیش میآید که علم خطا میکند و شبهعلم ممکن است تصادفاً به حقیقت بربخورد. (حدسها و ابطالها، ۴۴)
در مورد آدلر، تجربه ای شخصی مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد یک بار در ۱۹۱۹ موردی را به او گزارش دادم که به نظرم موردی چندان آدلری نبود، اما او بدون این که آن کودک را ببیند و بی هیچ دشواری آن را در چارچوب نظریه احساس حقارت خود تحلیل کرد. قدری شگفت زده شده بودم و از او پرسیدم که چه طور میتواند مطمئن باشد. در پاسخ گفت: «به دلیل تجربه هزار برابرم» که من هم در مقابل نتوانستم از گفتن این جمله خودداری کنم که «تصور میکنم با این مورد جدید تجربهتان هزارویک برابر شده است.» (حدسها و ابطالها، ۳۶۸)
تاريخ علم، همانند تاریخ تمام اندیشههای انسانی، تاریخ رؤیاهای غیرمسئولانه و لجاجت و خطاست. اما علم از معدود فعالیتهای بشری -احتمالاً یگانه فعالیت بشری- است که در آن خطاها به طریقی نظام مند نقادی میشوند و به مرور و اغلب به کرات اصلاح میگردند. به همین دلیل است که میتوانیم بگوییم در علم اغلب از خطاهایمان میآموزیم و همینطور میتوانیم به معنایی مشخص و روشن از پیشرفت سخن بگوییم. (حدسها و ابطالها، ۲۹۳)
Psychedelics and Empathy
مواد روانگردان و همدلی
~ گفتوگو با رابرت مالنکا
@science4lifee
کواین تأکید میکند که مسئله اصلی در مورد تمایز تحلیلی-ترکیبی، صرفاً نبودِ یک مرز قطعی بین این دو نیست (او بعدها روش خود را برای تمایز قائل شدن بین آنها پیشنهاد میدهد و از آن دفاع میکند)، بلکه این مسئله به طور کلی از نظر معرفتشناختی اهمیت دارد.
کواین معتقد است که هیچکدام از این تمایزها (مانند تمایز تحلیلی-ترکیبی) واقعاً به درک ساختار دانش انسان کمکی نمیکنند (هیلتن، ۶۸-۸۰).
بسیاری از فیلسوفانی که تحت تأثیر تجربهگرایی منطقی و برداشت خاص آن از فلسفه علم بودند، باور داشتند که نوعی از تمایز تحلیلی-ترکیبی برای فهم «صدق پیشینی» (یعنی گزارههایی که به نظر میرسد بدون نیاز به تجربه درست هستند) بسیار مهم است. اما پس از انتقادات مشهور کواین، پذیرفتن چنین تمایزی بسیار دشوار شد. این موضوع باعث تغییری اساسی در درک ما از فلسفه و کار فیلسوفان شد. توسل کارناپ (یکی از فیلسوفان تجربهگرای منطقی) به تمایز تحلیلی-ترکیبی، نشاندهنده برداشت او از فلسفه بود؛ او فلسفه را پژوهشی در مورد ساختار منطقی زبان علم میدانست که از خودِ علم تجربی جداست. علاوه بر این، انتقادات کواین از مفهوم «تحلیلیت» با ردّ وجود یک مرز قطعی بین فلسفه و علم تجربی، دیدگاه کارناپ در مورد فلسفه را زیر سؤال میبرد. نتیجه این انتقادها، نظریه تأثیرگذار کواین، یعنی برداشت «طبیعتگرایانه» او از فلسفه است که پژوهش فلسفی را فعالیتی مرتبط و پیوسته با پژوهشهای انجامشده در علوم تجربی میداند.
پاسخهای زیادی به کواین و استدلال او در مورد «دوری بودن» تعریف تحلیلیت داده شده است و هنوز هم تلاشهایی برای احیای برداشتهای دیگر از تحلیلیت در جریان است. اخیراً این دیدگاه مطرح شده که پیشرفتهای جدید در نظریه معنا، از نظریهای پشتیبانی میکند که «صدقهای تحلیلی» را بر اساس معنا توضیح میدهد (راسل، ۷۱۲-۷۲۹).
بنابراین، هم در موارد صوری (مانند منطق و ریاضیات) و هم در موارد غیرصوری (مانند علوم تجربی)، میبینیم که تعریف، بر اساس روابط پیشینیِ ترادف (هممعنایی) استوار است. حالا که فهمیدیم مفهوم تعریف، کلید حل معمای ترادف و تحلیلیت نیست، بررسی خود را بر روی ترادف متمرکز میکنیم و دیگر در مورد تعریف صحبت نمیکنیم... اگر زبانی، قید معنایی «ضرورتاً» (یعنی همیشه درست بودن) را داشته باشد... آنگاه، «جابجایی حافظ صدق» (یعنی جایگزینی دو عبارت بدون تغییر درستی جمله) در چنین زبانی، شرط کافی برای ترادف گزارهها را فراهم میکند؛ اما فهم این زبان فقط زمانی ممکن است که مفهوم تحلیلیت از قبل فهمیده شده باشد... باور جزمی فروکاستگرایی، حتی در شکل ضعیفشدهاش، با یک باور جزمی دیگر ارتباط اساسی دارد؛ و آن این است که بین گزارههای تحلیلی و ترکیبی، شکاف و تمایز وجود دارد... کاملاً واضح است که هر کدام از این باورهای جزمی، دیگری را به این صورت تقویت میکند: تا زمانی که صحبت از تأیید یک گزاره یا محتوای آن به طور کلی معنادار باشد، به نظر میرسد این هم معنادار باشد که بگوییم در نهایت، نوعی از گزارهها وجود دارد که صرف نظر از هر اتفاقی که در تجربه رخ دهد، تأیید میشوند؛ و چنین گزارههایی، تحلیلی هستند... نظر فعلی من این است که صحبت از «مؤلفه زبانی» و «مؤلفه تجربی» در مورد درستی هر گزارهی منفرد، بیمعنی است و ریشه بسیاری از صحبتهای بیمعنی دیگر نیز هست. از دید کلی، علم هم به زبان وابسته است و هم به تجربه؛ اما این وابستگی دوگانه را نمیتوان به شکل معناداری در تک تک گزارههای علمی پیدا کرد. (کواین، ۲۷، ۳۱، ۴۱-۴۲)
(فرض ۱) صدقهای تحلیلی، به واسطهٔ معنای عبارات مندرج در آنها و مستقل از واقعیات تجربی، صادق تعریف میشوند.
(فرض ۲) معنا را نباید با مرجع خلط کرد (به عنوان مثال «موجود قلب دار» و «موجود کلیه دار» به مجموعهٔ واحدی از اعیان ارجاع دارند اما معنای این دو عبارت متفاوت از یکدیگر است).
(فرض ۳) برای تبیین این تفاوت لازم نیست به مجموعهٔ خاصی از چیزها به نام «معانی» متوسل شویم، زیرا میتوان نشان داد که اگر فقط به موارد هم معنایی یا ترادف توجه داشته باشیم (که میگوییم x و y معنای مشابه دارند) مفهوم «معنا» به لحاظ نظری کفایت دارد. پس اگر بخواهیم برای تعریف تحلیلیت از مفهوم معنا استفاده کنیم باید به ترادف میان عبارات متوسل شویم.
(حکم ۱) حال میتوانیم صدقهای تحلیلی را به عنوان صدقهای منطقی که از تعویض عبارات مترادف حاصل شده اند تعریف کنیم («هیچ مجردی ازدواج نکرده است»، با قرار دادن «مردِ ازدواج نکرده» به جای «مجرد» تبدیل میشود به این صدق منطقی که «هیچ مرد ازدواج نکردهای ازدواج نکرده است») (وضع مقدم، (فرض ۱)، (فرض ۲)).
امروز اتفاقی یه نفر رو دیدم که داشت یه متن دینی رو با یافته علمی تطبیق میداد و میگفت عقیده ما کاملا علمی هست.
اینکه کسی تلاش میکنه تا متون دینی رو با یافته های علمی تطبیق بده منو یاد این خطا میندازه: خلط بین تفسیر و واقعیت (Conflation of Interpretation and Reality):
ادعاهایی که به عنوان اعجاز علمی فلان یا مسائل علمی فلان مطرح میشن، در واقع تفسیرهایی از متون دینی هستن که با یافتههای علمی تطبیق داده میشن. این تفسیرها ممکنه درست یا نادرست باشن اما نباید اونا رو با خود واقعیت علمی اشتباه گرفت. یعنی تطبیق یک تفسیر با یک یافته علمی، به معنای اثبات علمی بودن اون متن نیست.
مثال:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
The Mystery of Migraines
معمای میگرن
~ گفتوگو با گابریلا مووانگا
@science4lifee
مطالعه دانشگاه MIT نشان میدهد که چرا اسناد قانونی به زبانی پیچیده و نامفهوم نوشته میشوند.
پژوهشگران دریافتند که زبان پیچیده حقوقی، شبیه به "طلسمهای جادویی"، برای نشان دادن اقتدار به کار میرود. جالب اینجاست که حتی افراد غیرحقوقدان نیز وقتی از آنها خواسته میشود قانون بنویسند، به طور غریزی از همین زبان پیچیده استفاده میکنند.
محققان با آزمایشی روی ۲۰۰ نفر غیرحقوقدان متوجه شدند که این افراد هنگام نوشتن قوانین، از ساختارهای پیچیده استفاده میکنند، اما وقتی همان موضوع را به صورت داستان مینویسند، از زبان ساده بهره میبرند.
این پژوهش نشان میدهد که حتی وکلا هم متون حقوقی را دشوار مییابند و نسخههای سادهتر را ترجیح میدهند. با این حال، تلاشها برای سادهسازی زبان حقوقی که از دهه ۱۹۷۰ آغاز شده، تاکنون موفقیت چندانی نداشته است.
معضل کاملاً متمایز دیگری نیز وجود دارد که مصادیق آن در این پیشبینیهای بازار بورس و توجیهات تخیلی موفقیت قابل مشاهده است. از آنجایی که از نظر شکل کاملاً متنوع و اغلب غیرقابل مقایسه و بسیار زیاد هستند، مردم نمیتوانند به همه آنها عمل کنند. اشخاصی که بخت خود را میآزمایند و توفیقی حاصل نمیکنند، عموماً در خصوص تجربیات خویش سکوت اختیار خواهند کرد. ولی همواره افرادی یافت میشوند که عملکرد بسیار مطلوبی خواهند داشت و آنان با تاکید فراوان بر کارایی هر سیستمی که به کار گرفتهاند شهادت خواهند داد. سایر افراد نیز به زودی از این رویه پیروی خواهند نمود و یک بدعت (یا مُد زودگذر) علیرغم بیبنیان بودنش برای مدتی شکل گرفته و رواج خواهد یافت.
یک گرایش عمومی نیرومند به حذف موارد نامطلوب و ناکام و تمرکز بر موارد مطلوب و کامیاب وجود دارد. کازینوها این تمایل را با اطمینان از اینکه هر سکهای که در یک دستگاه اسلات برنده میشود، باعث چشمک زدن چراغها و ایجاد صدای جرینگ کوچک خود در سینی فلزی میشود، تشویق میکنند. با مشاهدهی تمامی چراغها و شنیدن تمامی صداهای جرینگ، حصول این برداشت که همه در حال برد هستند دشوار نیست. شکستها یا ناکامیها خاموشاند. همین امر در خصوص سودهای کلانی که همه جا جار زده میشود در قیاس با ورشکستگیهای نسبتاً پنهان و نیز در مورد مدعی درمانگری که هرگونه بهبود اتفاقی را به خود منتسب میسازد اما در صورت دعا برای فرد نابینایی که عوض شفا لنگ هم شده، از پذیرش مسئولیت امتناع خواهد ورزید، صادق است.
@science4lifee
مشاوران بازار بورس همهجا پیدا میشوند و احتمالا میتوانید کسی را پیدا کنید که هر حرفی که باب میلتان باشد را تحویلتان بدهد. آنها اغلب با قاطعیت صحبت میکنند، لحنی کاملا متخصصانه دارند و به زبانی ناآشنا از آپشنهای فروش و خرید، اوراق جینی می و اوراق بدون بهره حرف میزنند. طبق تجربه نه چندان زیاد من، به نظر میرسد بیشترشان واقعا نمیدانند از چه چیزی حرف میزنند، اما شاید هم بعضیها بدانند.
اگر از یک مشاور بازار بورس برای شش هفته متوالی پیشبینیهای درست در مورد یک شاخص مشخص دریافت میکردید و از شما خواسته میشد برای پیشبینی هفتم پول پرداخت کنید، آیا این کار را میکردید؟ فرض کنید واقعاً به انجام نوعی سرمایهگذاری علاقهمند هستید و همچنین فرض کنید که این سوال قبل از سقوط بازار بورس در ۱۹ اکتبر ۱۹۸۷ از شما پرسیده میشد. خواه مایل به پرداخت هزینه برای پیشبینی هفتم باشید (یا حتی اگر نباشید)، به این شیوه کلاهبرداری دقت کنید.
@science4lifee
اگر هزار نامه که روی هر کدام یک آدرس نوشته شده را با هزار پاکت که روی آنها هم آدرس نوشته شده، کاملاً قاطی کنیم و بعد به صورت شانسی هر نامه را داخل یک پاکت بگذاریم، تقریباً ۶۳ درصد احتمال دارد که حداقل یک نامه داخل پاکت درست خودش قرار بگیرد.
@science4lifee
استنلی میلگرم روانشناس، برای بررسی مواجهههای تصادفی یک آزمایش عملی انجام داد. او به تعدادی از افراد که به صورت کاملاً تصادفی انتخاب شده بودند، یک نامه (سند) و اسم یک نفر دیگر (فرد هدف) را داد و از آنها خواست که این نامه را به آن شخص برسانند. نکته مهم این بود که هر کدام از این افراد، یک فرد هدف متفاوت داشتند. به شرکتکنندگان در آزمایش گفته شده بود که هر کدام باید نامه را به کسی بدهند که فکر میکنند احتمال بیشتری دارد که فرد مورد نظر (فرد هدف) را بشناسد. همچنین به آنها گفته شده بود که از آن شخص بخواهند که همین کار را تکرار کند، یعنی نامه را به کسی بدهد که احتمالاً فرد هدف را میشناسد و این روند همینطور ادامه پیدا کند تا در نهایت نامه به دست فرد هدف برسد. میلگرم در آزمایش خود متوجه شد که برای رساندن نامه به دست فرد هدف، تعداد افرادی که به عنوان واسطه عمل میکردند بین دو تا ده نفر متغیر بود. یعنی گاهی نامه فقط با دو واسطه به دست فرد هدف میرسید و گاهی اوقات به ده واسطه نیاز بود. اما چیزی که بیشتر از همه دیده میشد این بود که معمولاً پنج نفر به عنوان واسطه در این زنجیره حضور داشتند. این مطالعه حتی اگر به اندازه استدلال قبلی که صرفاً بر پایه احتمالات و محاسبات ریاضی بود هیجانانگیز و پر زرق و برق به نظر نرسد، اما از آن استدلال بسیار معتبرتر و مهمتر است و تا حدی نشان میدهد که چطور اطلاعات محرمانه، شایعات و جوکها اینقدر سریع بین مردم پخش میشوند.
@science4lifee
مردی که سفرهای زیادی میرفت، از این میترسید که مبادا در هواپیمایی که سوار میشود بمبی وجود داشته باشد. او سعی کرد احتمال این اتفاق را حساب کند و دید که احتمال آن کم است، اما این مقدار کم برای آرام کردن او کافی نبود. به همین دلیل او تصمیم گرفت که همیشه یک بمب با خود در چمدانش حمل کند. منطق او این بود که اگر احتمال وجود یک بمب در هواپیما کم باشد، احتمال وجود دو بمب تقریباً صفر و غیرممکن است.
@science4lifee
چگونه پیادهروی بیشتر، میتواند 11 سال به زندگی شما اضافهکند.
افزایش سطح فعالیت بهویژه پیادهروی میتواند تاثیرمهمی بر طول عمر و امید به زندگیافراد بالای 40 سال داشته باشد.
طبق یک مطالعه جدید در مجله British Journal of Sports Medicine ، در ایالات متحده، 25 درصد از جمعیت بالای 40 سال کم تحرک میتوانند 11 سال به میانگین امید به زندگی خود اضافه کنند، اگر از نظر بدنی به اندازه 25 درصد فعال باشند.
یافتهها بر اساس یک مدل پیشبینی است که تاثیر سطوح مختلف فعالیت بدنی را بر امید به زندگی تخمین میزند.
محققان سطوح فعالیت 36000 آمریکایی بالای 40 سال را در بررسی ملی سلامت و تغذیه و دادههای مرگ و میر CDC مورد بررسی قرار دادند. آنها تمام اشکال ورزش را به دقیقهی پیاده روی تبدیل کردند.
سطح فعالیت بدنی به چهار گروه تقسیم شد: افراد کم تحرک روزانه حدود 50 دقیقه پیاده روی کردند، گروه بعدی روزانه حدود 80 دقیقه پیاده روی کردند، گروه سوم روزانه حدود 110 دقیقه پیاده روی کردند و فعالترین گروه روزانه حدود 160 دقیقه پیاده روی کردند.
طبق این مطالعه، هر یک ساعت پیاده روی اضافی تقریباً شش ساعت به زندگی اضافه میکند.
بنابراین، تشویق به شروع یک برنامه مداوم فعالیت بدنی و ایجاد فضاهای مناسب برای تحرک، میتواند بر سلامت و رفاه فردی و جوامع تأثیر مثبتی داشته باشد.
Source
-
/channel/scince_v
What makes a woman attractive to men
چه چیزی باعث میشود یک زن برای مردان جذاب باشد؟
@science4lifee
وداع با ماما (قدرت و جایگاه)
~ امیر رحمانی
@science4lifee
Vasectomy
وازکتومی
وازکتومی که بهش «بستن لولهی مردانه» هم میگن، یه عمل جراحی آسونه. این کار به مردها، ترنسها و کسانی که نه مردن نه زن و آلت مردانه دارن کمک میکنه که دیگه هیچوقت بچهدار نشن.
(فرض ۴) اگر صدق بنا به هم معنایی (حکم ۱) مبتنی بر درک ما از صدق بنا به معنا باشد، و آن نیز به نوبه خود بر درک پیشین ما از «معنا» متکی باشد، آنگاه این تبیین از تحلیلیت با استفاده از ترادف هیچ چیزی را برای ما آشکار نمیکند.
(حکم ۲) این تبیین از تحلیلیت با استفاده از ترادف هیچ چیزی را برای ما آشکار نمیکند (وضع مقدم، (حکم ۱)، (فرض ۴)).
(فرض ۵) اما شاید بتوانیم ترادف را بر حسب تعریف عبارات درک کنیم.
(فرض ۶) اگر ترادف را بر حسب تعریف عبارات درک کنیم آنگاه فقط فهرستی خواهیم داشت از این که چه عبارتی
با چه عبارت دیگری هم معناست، اما به این که ترادف یا هم معنایی چیست هیچ اشاره دیگری نمیشود.
(حکم ۳) پس به کارگیری مفهوم «تعریف» برای درک «ترادف» هم به روشن شدن تحلیلیت کمکی نمیکند وضع مقدم، (فرض ۵)، (فرض ۶)).
(فرض ۷) اما شاید بتوانیم دو عبارت را مترادف بدانیم اگر وقتی که در متن جمله ای با هم جابه جا می شوند ارزش صدق جمله تغییری نکند.
(فرض ۸) اگر دو عبارت را مترادف بدانیم اگر وقتی که در متن جمله ای با هم جابه جا میشوند ارزش صدق جمله تغییری نکند، آنگاه در زبانهای مصداقی، که جابه جایی عبارات هم مصداق ارزش صدق را حفظ میکند تعویض پذیری [حافظ صدق] تعریف بسنده ای از هم معنایی به دست نمیدهد (مثلاً در صورتی که «موجود کلیه دار» را جایگزین «موجود قلب دار» کنیم ارزش صدق ثابت میماند، اما نمیخواهیم بگوییم که این دو عبارت معنای واحدی دارند).
(حکم ۴) در زبانهای مصداقی، تعویض پذیری [حافظ صدق] تعریف بسنده ای از هم معنایی به دست نمیدهد و به درک مفهوم تحلیلیت کمکی نمیکند (وضع مقدم، (فرض ۷)، (فرض ۸)).
(فرض ۹) اما انگلیسی [یا فارسی] زبان مصداقی نیست و در این گونه زبانهای غیر مصداقی تعویض پذیری حافظ صدق معیار خوبی برای ترادف است؛ یعنی هم معنایی را حفظ میکند (مثلاً «ضرورتاً هیچ مرد ازدواج نکرده ای ازدواج نکرده است» و «ضرورتاً هیچ مجردی ازدواج نکرده است» موردی است که با تعویض «مرد ازدواج نکرده» و «مجرد» ارزش صدق حفظ میشود و این دو عبارت نیز مترادفند).
(فرض ۱۰) اما این نوع گزارههای حاکی از ضرورت صادق پنداشته میشوند دقیقاً به این دلیل که گزاره مورد نظر («هیچ مرد ازدواج نکرده ای ازدواج نکرده است») از پیش تحلیلی تلقی شده است. بدین ترتیب، تعویض پذیری حافظ صدق شرح صحیحی از ترادف ارائه میدهد اما فقط در صورتی که فهم تحلیلیت را از قبل مفروض بگیریم. این شیوه هم دوری است و هنوز توضیح روشنی از صدق تحلیلی نداریم.
(فرض ۱۱) اگر انگلیسی [یا فارسی] زبان مصداقی نباشد (فرض ۹)، و گزارههای حاکی از ضرورت تحلیلی تلقی شوند (فرض ۱۰)، آنگاه این دیدگاه درباره ترادف تحلیلیت را تبیین نمیکند.
(حکم ۵) این دیدگاه درباره ترادف تحلیلیت را تبیین نمیکند (وضع مقدم ، (فرض ۱۱) ، عطف، (فرض ۹)، (فرض ۱۰)).
(فرض ۱۲) فروکاست گرایی مدعی است که هر گزارۀ بامعنای غیر تحلیلی معادل است با گزاره ای درباره تجربیات حسی. بنابراین معنای هر گزاره با مجموعهای از تجربیات حسی پیوند مستقیم دارد.
(فرض ۱۳) با فرض درستی این دیدگاه میتوانیم صدقهای تحلیلی را آن دسته از گزاره ها تعریف کنیم که با هر
تجربه ای تأیید میشوند، یا به تعبیر دیگر، گزاره هایی که هیچ اطلاعات یا محتوای تجربی ای ندارند.
(فرض ۱۴) اما به دلیل ملاحظات کل گرایانه که مانع از فروکاست ساده جملات نظری به تجربیات حسی میشود، برنامه فروکاست گرایانه نمیتواند به موفقیت بینجامد.
(فرض ۱۵) اما اگر فروکاست گرایی غیر قابل دفاع باشد، آنگاه نمیتوانیم به تک تک جملات محتوای تجربی خاصی را نسبت دهیم یا دقیقاً معلوم کنیم که کدام جملات تحلیلی اند به این معنا که با هر تجربه ای تأیید میشوند.
(حکم ۶) بنابراین هیچ راهی وجود ندارد که از فروکاست گرایی به منظور متمایز ساختن گزاره هایی که تأییدشان وابسته به تجربیات حسی است گزاره هایی که چنین نیستند، یعنی صدقهای تحلیلی، استفاده کنیم. پس فروکاست گرایی نمیتواند تمایز میان گزارههای تحلیلی و ترکیبی را روشن کند (وضع مقدم، (فرض ۱۴)، (فرض ۱۵)).
(حکم ۷) بررسی پیشنهادهای مختلف برای روشن ساختن صدقهای تحلیلی نشان میدهد که همگی نابسنده اند. برای اعتقاد به تمایزی قاطع [میان تحلیلی و ترکیبی] یا صورتی از فروکاست گرایی که اغلب در دفاع از آن طرح میشود دلیلی نداریم. هر دو اینها جزمهای تجربه گرایی جدیدند که باید کنار گذاشته شوند (عطف، (حکم ۲)، (حکم ۳)، (حکم ۴)، (حکم ۵)، (حکم ۶)).
@science4lifee
استدلال کواین علیه دو جزم تجربهگرایی
~ رابرت سینکلر (برای ساده سازی برخی کلمات و جملات تغییر کرده اند)
@science4lifee
به نظر میرسد که بین این دو گزاره تفاوتی وجود دارد:
۱. هیچ فرد مجردی ازدواج نکرده است.
۲. هیچ فرد مجردی قدش بیشتر از پنج متر نیست.
هر دو گزاره درست هستند، اما به دلایل متفاوتی درست به نظر میرسند. به نظر بسیاری از فیلسوفان این تفاوت مهم است. گزاره اول صدقی تحلیلی است؛ یعنی درستی آن فقط با توجه به معنی کلمات داخل جمله مشخص میشود و نیازی به بررسی دنیای واقعی ندارد. اما دومی صدقی ترکیبی است؛ یعنی درستی آن به واقعیتهای دنیای بیرون بستگی دارد. کواین در مقاله مشهورش با عنوان «دو جزم تجربهگرایی» ادعا کرد که این تمایز در تجربهگرایی مدرن یک باور جزمی بیمورد و بیاساس است. او سپس فروکاستگرایی را به عنوان دومین باور جزمی معرفی کرد. به زبان ساده، فروکاستگرایی یعنی اینکه میتوان گزارههای نظری را به گزارههایی دربارهی تجربههای حسی تقلیل داد. انتقاد کواین بیشتر متوجه دیدگاه رودلف کارناپ، ک. ا. لوئیس و دیگرانی بود که از مفهوم «تحلیلیت» برای توضیح جنبههای پیشینی دانش انسان استفاده میکردند و به ویژه بر اهمیت آن در فهم و توضیح زبان علم تأکید داشتند.
هدف اصلی کواین در مقاله «دو جزم تجربهگرایی»، توضیح واضح تمایز بین گزارههای تحلیلی و ترکیبی و دفاع از این ایده است که هیچ مرز مشخصی بین این دو نوع گزاره وجود ندارد. تشبیه جالبی که برای توضیح استدلال کواین مطرح شده، این است که استدلالهای او شبیه استدلالهای رایج در علوم طبیعی است (کمپ، ۱۹-۲۰). دانشمندان هم گاهی اوقات یک پدیده فیزیکی را رد میکنند، زیرا هیچ راهی برای توضیح آن وجود ندارد، مگر اینکه وجود خود آن پدیده از قبل فرض شده باشد. در ادامه، ممکن است استدلال شود که شواهدی که برای اثبات آن پدیده ارائه شدهاند، میتوانند به شکلهای دیگری نیز توضیح داده شوند. به طور کلی، این نوع نگاه، اساس استدلال کواین را تشکیل میدهد. او تلاشهای مختلف برای تعریف مفهوم «تحلیلیت» را بررسی میکند و نشان میدهد که هیچکدام از این تلاشها، مفهوم را به روشنی توضیح نمیدهند. در اینجا، کواین به روشی متوسل میشود که آن را «استدلال دوری» مینامند. در این روش، «تحلیلیت» با استفاده از مفاهیمی مانند «هممعنایی» یا «ترادف» تعریف میشود (راسل، ۷۱۸)
دو عبارت زمانی مترادف هستند که اگر جای آنها را در یک جمله عوض کنیم، درست یا نادرست بودن جمله تغییری نکند. به این جابجایی، «جابجایی حافظ صدق» (salva veritate) میگویند. به نظر میرسد این ایده در مورد جملات «ضروری» (جملاتی که همیشه درست هستند) خوب جواب میدهد. مثلاً در دو جمله «ضرورتاً، هیچ مرد ازدواج نکردهای ازدواج نکرده است» و «ضرورتاً هیچ مجردی ازدواج نکرده است»، جایگزینی عبارت «مرد ازدواج نکرده» با «مجرد»، درستی جمله را تغییر نمیدهد. اما مشکل اینجاست که درستی خود این جملات با کمک مفهوم «تحلیلیت» (یعنی درستی جمله صرفاً بر اساس معنی کلمات) فهمیده میشود. بنابراین، تلاش برای توضیح «تحلیلیت» با استفاده از مفهوم «ترادف» (هممعنایی)، یک استدلال دوری است؛ یعنی برای تعریف یک مفهوم، از خود آن مفهوم یا چیزی شبیه به آن استفاده کردهایم.
انتقاد کواین به باور جزمی دوم، یعنی فروکاستگرایی، بر این اساس است که گزارههای نظری (مانند قوانین علمی) نه به صورت جداگانه، بلکه به صورت دستهجمعی و در ارتباط با یکدیگر با تجربه سنجیده میشوند. به این ترتیب، راه برای نوعی از فروکاهش علم به تجربه حسی که تجربهگرایان منطقی (مانند اعضای حلقه وین) دنبال آن بودند، بسته میشود. علاوه بر این، دیگر نمیتوان گزارههای ترکیبی را گزارههایی دانست که با مجموعهای از تجربهها تأیید میشوند و گزارههای تحلیلی را گزارههایی دانست که درستی آنها مستقل از هر تجربهای است. پس از آنکه مشخص شد هر دو تلاش برای روشن کردن مفهوم «صدق تحلیلی» چندان موفق نیستند، کواین نتیجه میگیرد که خود این تمایزِ جزمی بین تحلیلی و ترکیبی، پایه و اساس تجربی ندارد. کواین در بخش پایانی مقالهاش، طرح کلی دیدگاه جایگزین خود در مورد تجربهگرایی را که اغلب «کلگرایی معرفتشناختی» نامیده میشود، ترسیم میکند و در آثار بعدیاش آن را با جزئیات بیشتری توضیح میدهد. در پایان مقاله «دو جزم»، کواین اشاره میکند که چگونه میتوان چیزی را که «ضرورت پیشینی» گزارههای منطق و ریاضیات تصور میشود، با اشاره به ریشه عمیق و محکم این گزارهها در کل نظام باورهای نظری خود توضیح داد، بدون آنکه نیازی به مفهوم «تحلیلیت» باشد. همین ریشه عمیق توضیح میدهد که چرا در برابر تغییر این گزارهها مقاومت زیادی نشان میدهیم.
بازی چاک-ا-لاک چیه؟
@science4lifee
یه بازی شانسی با سه تا تاسه. شما یه عدد بین ۱ تا ۶ انتخاب میکنید (مثلاً ۴). بعد سه تا تاس رو میندازن. اگر هر سه تا تاس عدد انتخابی شما (مثلاً ۴) بیاد: شما ۳ برابر پولی که شرط بستید رو میبرید. اگر دو تا از تاسها عدد انتخابی شما بیاد: شما ۲ برابر پولی که شرط بستید رو میبرید. اگر فقط یکی از تاسها، عدد انتخابی شما بیاد: شما ۱ برابر پولی که شرط بستید رو میبرید.
اگر هیچکدوم از تاسها، عدد انتخابی شما نیاد: شما پولی که شرط بستید رو میبازید. حالا چرا به طور میانگین میبازیم؟
برای اینکه بفهمیم چرا به طور میانگین میبازیم، باید احتمال هر کدوم از این حالتها رو حساب کنیم و ببینیم در بلندمدت چقدر احتمال داره ببریم و چقدر احتمال داره ببازیم.
محاسبهی احتمالها:
فرض کنید عدد انتخابی ما ۴ باشه. احتمال اومدن سه تا ۴: خیلی کمه، فقط ۱ از ۲۱۶ حالت (۱/۲۱۶). احتمال اومدن دو تا ۴: ۱۵ از ۲۱۶ حالت (۱۵/۲۱۶). احتمال اومدن یه دونه ۴: ۷۵ از ۲۱۶ حالت (۷۵/۲۱۶). احتمال نیومدن هیچ ۴: خیلی زیاده؛ ۱۲۵ از ۲۱۶ حالت (۱۲۵/۲۱۶). حالا فرض کنید ما ۱ دلار شرط ببندیم:
اگر سه تا ۴ بیاد، ما ۳ دلار میبریم.
اگر دو تا ۴ بیاد، ما ۲ دلار میبریم.
اگر یه دونه ۴ بیاد، ما ۱ دلار میبریم.
اگر هیچ ۴ی نیاد، ما ۱ دلار میبازیم.
محاسبهی ارزش مورد انتظار (یعنی به طور میانگین چقدر میبریم یا میبازیم):
برای این کار احتمال هر حالت رو در مقدار بردی که داره ضرب میکنیم و بعد همه رو با هم جمع میکنیم:
(۳ دلار × ۱/۲۱۶) + (۲ دلار × ۱۵/۲۱۶) + (۱ دلار × ۷۵/۲۱۶) + (-۱ دلار × ۱۲۵/۲۱۶)
که میشه:
(۳/۲۱۶) + (۳۰/۲۱۶) + (۷۵/۲۱۶) - (۱۲۵/۲۱۶) = -۱۷/۲۱۶
این عدد منفیه، یعنی حدوداً منفی ۰/۰۸ دلار یا منفی ۸ سنت.
یعنی چی؟
یعنی اگر شما این بازی رو خیلی زیاد انجام بدید به طور میانگین در هر دست حدود ۸ سنت از دست میدید. این به این معنی نیست که حتماً در هر دست ۸ سنت میبازید، ممکنه یه دست ببرید و یه دست ببازید، اما در بلندمدت به ضرر شما تموم میشه.
چرا این بازی به ظاهر جذابه؟
چون احتمال بردن ۱ دلار نسبتاً بالاست (۷۵/۲۱۶) ممکنه فکر کنید شانس زیادی برای بردن دارید. اما احتمال باختن (نیومدن هیچ ۴ی) خیلی بیشتره (۱۲۵/۲۱۶) و همین باعث میشه که در بلندمدت این بازی به نفع برگزارکنندهی بازی (کازینو) باشه. به همین دلیل به این بازیها میگن بازیهایی با «امتیاز میزبان» (House Edge). یعنی کازینو یه برتری ریاضی نسبت به بازیکن داره.
~ اقتباس از کتاب جان آلن پائولوس
@science4lifee
How to live in a world without free will
چگونه در دنیایی بدون ارادهی آزاد زندگی کنیم؟
~ گفتوگو با رابرت ساپولسکی
@science4lifee
این پدیدهی گزینش خیلی شایع است و به شکلهای گوناگون خودش را نشان میدهد. تقریباً در هر بُعدی که مد نظر قرار گیرد، میانگین یک مجموعه بزرگ از اندازهگیریها تقریباً برابر با میانگین یک مجموعه کوچک است، ولی مقدار حدی در یک مجموعه بزرگ به مراتب بیشتر از یک مجموعه کوچک است. برای مثال اگر میانگین ارتفاع آب یک رودخانه را در طول ۲۵ سال و در طول ۱ سال حساب کنیم، تقریباً یکسان خواهد بود. اما بزرگترین سیلی که در طول ۲۵ سال اتفاق میافتد، احتمالاً خیلی بزرگتر از بزرگترین سیلی خواهد بود که در طول ۱ سال رخ میدهد. دانشمندان معمولی در کشور کوچک بلژیک، تقریباً در یک سطح با دانشمندان معمولی در آمریکا هستند. با این حال بهترین دانشمند در آمریکا معمولاً از بهترین دانشمند بلژیکی سطح بالاتری دارد (از مواردی که به وضوح باعث پیچیدگی میشوند و همچنین مشکلاتی که در تعریف مفاهیم وجود دارد چشمپوشی میکنیم).
مسئله اینجاست که مردم معمولاً روی افراد برنده و موارد خیلی خاص؛ چه در ورزش، چه در هنر و چه در علم تمرکز میکنند. به همین خاطر همیشه این تمایل وجود دارد که ورزشکاران، هنرمندان و دانشمندان امروزی را با موارد استثنایی و بینظیر گذشته مقایسه کنند و به این ترتیب ارزش کار آنها را پایین بیاورند. یکی از نتایج مرتبط با این موضوع این است که معمولاً اخبار مربوط به دنیا از اخبار مربوط به کشور خودمان بدتر است. اخبار ملی هم معمولاً از اخبار مربوط به استان بدتر است. اخبار استانی هم از اخبار شهر یا منطقهی خودمان بدتر است و در نهایت اخبار محلهی خودمان از همهی آنها بهتر است. افراد محلی وقتی از یک حادثهی خیلی بد جان سالم به در میبرند، تقریباً همیشه در تلویزیون نشان داده میشوند که جملهای مثل این میگویند: باورم نمیشود یا درک نمیکنم. سابقه نداشته اینجا همچین اتفاقی بیفتد.
یک مثال دیگر: قبل از اینکه رادیو، تلویزیون و فیلم اختراع شوند، نوازندهها، ورزشکارها و آدمهای معروف دیگر میتوانستند طرفداران ثابت و محلی برای خودشان دست و پا کنند، چون آنها بهترین چیزهایی بودن که بیشتر مردم آن موقع میتوانستند ببینند. امروزه حتی کسانی که در روستاها زندگی میکنند دیگر به هنرمندان محلی راضی نیستند و خواهان هنرمندانی در سطح جهانی هستند. از این منظر، این رسانهها برای مخاطبین خوب ولی برای هنرمندها و اجراکنندهها بد بودهاند.
@science4lifee
یک به اصطلاح مشاور، یک لوگو روی چند برگ کاغذ نامه شیک میگذارد و ۳۲۰۰۰ نامه برای سرمایهگذاران بالقوه در یک شاخص بورس ارسال میکند. در این نامهها از مدل کامپیوتری خیلی پیچیده شرکتاش، تخصص مالی و آدمهای بانفوذی که دارد، تعریف میکند. در ۱۶۰۰۰ تا از این نامهها پیشبینی میکند که شاخص بالا میرود و در ۱۶۰۰۰ تای دیگر میگوید پایین میآید. صرف نظر از صعود یا نزول شاخص، یک نامه تکمیلی ارسال میگردد، ولی فقط برای آن ۱۶۰۰۰ نفری که در وهله اول یک «پیشبینی» صحیح دریافت کرده بودند. برای ۸۰۰۰ نفر از آنان صعود برای هفته آتی پیشبینی میشود و برای ۸۰۰۰ نفر دیگر نزول قیمت. صرف نظر از آنچه اکنون رخ میدهد، ۸۰۰۰ نفر دو پیشبینی صحیح دریافت کردهاند. مجدداً فقط برای این ۸۰۰۰ نفر نامههایی در خصوص عملکرد شاخص در هفته آتی ارسال میشود: ۴۰۰۰ نفر صعودی شدن قیمت را پیشبینی میکنند و ۴۰۰۰ نفر دیگر نزولی شدن آن را. صرف نظر از هر نتیجهای که حاصل شود، ۴۰۰۰ نفر اکنون سه پیشبینی صحیح متوالی دریافت کردهاند.
این فرایند چند مرتبه دیگر تکرار میشود تا اینکه ۵۰۰ نفر شش «پیشبینی» صحیح متوالی را دریافت میکنند. به این ۵۰۰ نفر اکنون این مطلب یادآوری و ابلاغ میشود که به منظور استمرار دریافت این اطلاعات گرانبها برای هفتهی هفتم، هر یک ملزم به پرداخت ۵۰۰ دلار میباشند. چنانچه همگی آنان پرداخت نمایند، این مبلغ بالغ بر ۲۵۰٫۰۰۰ دلار برای مشاور ما خواهد بود. در صورتی که این امر با علم و آگاهی و به قصد اعمال کلاهبرداری صورت پذیرد، این یک بازی فریبکارانهی غیرقانونی محسوب میشود. معالوصف، چنانچه این عمل به صورت ناآگاهانه توسط ناشران جدی اما بیاطلاع بورس یا توسط مدعیان طب شیادی یا توسط مبلغان دینی تلویزیونی صورت پذیرد قابل پذیرش تلقی میشود. همیشه به اندازهی کافی موفقیت تصادفی وجود دارد تا تقریباً هر چیزی را برای کسی که میخواهد باور کند، توجیه کند.
@science4lifee
یا اینکه دو دست ورق را که خیلی خوب بُر زده شدهاند را در نظر بگیرید. اگر کارتهای این دو دسته را همزمان و یکی یکی رو کنیم (یعنی کارت اول از دسته اول را با کارت اول از دسته دوم، کارت دوم از دسته اول را با کارت دوم از دسته دوم و همینطور تا آخر مقایسه کنیم)، چه احتمالی وجود دارد که حداقل یک بار، دو کارت کاملاً یکسان (مثلاً هر دو کارت بیبی خاج باشند) با هم رو شوند؟ جواب باز هم حدود ۶۳ درصد است.
@science4lifee
یک مثال دیگر در احتمالات به ما نشان میدهد که چقدر ممکن است اتفاقات به ظاهر تصادفی در شرایط و موقعیتهای مختلف خیلی هم رایج و معمول باشند. این مسئله معمولاً اینطوری تعریف میشود که فرض کنید تعدادی مرد به یک رستوران میروند و کلاههایشان را به مسئول کلاه میدهند. بعد از آن مسئول کلاهها شمارههایی که به کلاهها وصل کرده را کاملاً شانسی و بدون ترتیب قاطی میکند. چه احتمالی وجود دارد که دست کم یکی از مردها وقتی میخواهد از رستوران برود کلاه خودش را پس بگیرد؟ به طور طبیعی اینطور به نظر میرسد که اگر تعداد مردها خیلی زیاد باشد این احتمال باید خیلی کم شود. خیلی عجیب است اما تقریباً در ۶۳ درصد مواقع حداقل یک نفر کلاه خودش را پس میگیرد.
@science4lifee
افرادی که درک درستی از آمار و احتمالات ندارند، معمولاً تمایل دارند که تعداد اتفاقات تصادفی را خیلی کمتر از آنچه واقعاً هست تصور کنند. این افراد به شباهتها و اتفاقات عجیب و غریب خیلی اهمیت میدهند، در حالی که به شواهد آماری و منطقی که خیلی هم واضح و قطعی هستند توجه زیادی نمیکنند. مثلاً اگر حدس بزنند که کسی به چه چیزی فکر میکند یا خوابی ببینند که تعبیر شود یا داستانی مثل شباهت اسامی منشیهای رؤسای جمهور کندی و لینکلن را بشنوند، فکر میکنند که یک نیروی مرموز و شگفتانگیز در زندگیشان در جریان است. برای من یکی از بدترین تجربهها این است که با کسی ملاقات کنم که به نظر باهوش و آگاه میآید، اما بلافاصله از من در مورد ماه تولدم میپرسد و بعد سعی میکند ویژگیهای شخصیتی من را با آن علامت مرتبط کند (مهم نیست که چه ماهی را بگویم).
@science4lifee
این متن یک نکته خیلی مهم درباره رشد و یادگیری رو مطرح میکنه: اگر ایدهای رو به بخشی از هویت خودت تبدیل کنی، ممکنه هر شواهدی که خلافش رو نشون بده، نادیده بگیری. چرا؟ چون حس میکنی اگر اون ایده اشتباه باشه، بخشی از هویت و وجودت زیر سؤال میره.
برای اینکه جلوی این اتفاق رو بگیری و رشد کنی، یا باید از تغییر هویت نترسی یا هویتی رو برای خودت تعریف کنی که انعطافپذیر و قابل تغییر باشه. مثلا بهجای اینکه بگی «من باهوشم»، بگو «من همیشه یک دانشآموز هستم». چرا؟ چون «باهوش بودن» یک هویت ثابته و اگر چیزی یاد نگیری یا اشتباه کنی، حس میکنی هویتت آسیب دیده. دور و برت رو از آدمهایی پر میکنی که ازشون باهوشتری و این هویت «باهوشی» رو تایید کنه. اما رشدی توی این نیست. تو از آدمهایی که از تو کمتر میفهمن خیلی چیزی نمیگیری. اما اگر بگی «من یادگیرنده هستم»، هر اشتباه یا چالشی به فرصتی برای رشد و یادگیری تبدیل میشه.
Kruger_Evolution_and_Shopping.pdf
@science4lifee
چرا زنها خرید کردن رو دوست دارند؟! در حالی که مردها علاقه زیادی به این موضوع نشان نمیدهند!
نظراتتون رو برام بنویسید. شواهد و دلایلتون رو ارائه کنید. 😁
@science4lifee
https://www.sciencedaily.com/releases/2009/12/091202205630.htm