نمیدونم، شاید تحرکات رحم با سرما رابطهی مستقیم داره؛ همیشه تو برف و بوران خبر میاد که یه عده خانم با هلیکوپتر منتقل میشن به اورژانس و وضع حمل میکنن.
حتی تو فیلمهای معناگرا هم یا یه خانمی وسط برفها و حملهی گرگها میزاد، یا یکی از گاوهای روستا.
امروز این رو یاد گرفتم که درسته وقتی pmsام ممکنه دلم بخواد جرش بدم، اما همیشه قبل از هر اقدامی بهتره با خنده بپرسیم "الان داری جدی میگی، یا شوخی میکنی؟" چون شوخ طبعی مردانه چیزیه که فکر نمیکنم هیچوقت بتونیم درکش کنیم.
Читать полностью…جالبه که برامون مهم نیست به کی عشق میورزیم، ولی برامون مهمه که کی دوستمون داره.
آدمهایی که دوستشون داریم ما رو تعریف نمیکنن، ولی آدمهایی که دوستمون دارن ما رو برای خودمون تعریف میکنن.
واقعاً هم عشقی رو میپذیریم که فکر میکنیم لیاقتش رو داریم؛ برای همین میگن اول با خودتون به صلح برسید، خودتون رو دوست داشته باشید و بعد وارد رابطه بشید.
یه متن پاره تو دست نوشتههام پیدا کردم که معلوم نیست در مورد چیه و چی میخواستم بگم. فقط یادمه که تو خواب و بیداری نوشتمش:
"سیگار میکشند و لابد در کافههای تاریک قرار میگذارند، با این حال خوب مینویسند و قلم خوبی دارند. شاید ذهنشان درگیر سکس و سیاست و امپرسیونیسم باشد، اما ذوق ادبی مناسبی دارند که باعث میشود شک کنی نکند همین افکار، نطفهی اکثریت متون جاودانه و تحولات ادبی بشریت بوده باشد. شاید برای همین باشد که به داستانهای فانتزی بیشتر از روایتهای دیگر علاقهمندیم.
اگر انسانهای افسرده متون آتشین مینویسند، بعید نیست..."
خیلی دوستدارم بدونم ادامهی حرفم چی بوده؛ چی بعید نیست 🧐
اولین قدم در شروع هر پروژهای در ایران، اینه که هرچی هست و نیست رو پاک کنن، قطع کنن و نابود کنن، بعد تازه از صفر شروع کنن.
کلا چیزی که زیاد داریم، زمانه؛ همه بیکار و الافیم :)
واقعا خنگن، واقعا، واقعا...
تمام دیروز اعصابم بهم ریخته بود چون فکر میکردم پیجی که ازش خرید کردم، کلاهبرداره؛ جوابم رو نمیداد و کلی زمان از سفارشم گذشته بود. اینجوری بودم که اگر خوردی هم کوفتِ روحت، فقط بهم بگو که بیخودی منتظر نباشم.
آخر شب تازه خانم جواب داد، گفت با اینکه شما استعلام گرفته بودید، این ست تموم شده بود و تازه شارژ شده. من روم نشد بهتون بگم... عزیزم، شما میگفتی، تهش من یه چیز دیگه سفارش میدادم که موجود باشه. یا لااقل میگفتی یه مشکلی پیش اومده، دیرتر ارسال میشه.
الان که من فکر کردم کلاهبرداری، باعث خجالتت نشد؟!
من نمیفهمم چرا همه زیر پستهایی که مربوط به فیلم "ملی و راههای نرفتهاش" هست کامنت میذارن "یه دلیل دیگه برای ازدواج نکردن"... آیکیوی طرف باید خیلی بالا باشه که بتونه خودش رو جوری پرزنت کنه که شما تازه بعد از ازدواج بفهمید این آدم سمیه -در حد قاتلهای سریالی.
یا نمیفهمم چرا بعضیها با وجود کرور کرور خواستگار، آخرش اونی رو انتخاب میکنن که هیچکدوم از معیارهاشون رو نداره... یجور هم صحبت میکنن انگار خودشون هیچ اختیاری نداشتن و طرف کاملا یهویی افتاده تو دامنشون -اصلا هم چند سال دوست نبودن باهم.
ایرانی جماعت دیگه باید برای خودش یه پا روانشناس شده باشه؛ نمیتونم بپذیرم که آدمها چشمشون رو به روی رفتارهای تا این حد سمی میبندن. این فیلمها رو هم نمیسازن که بگن ازدواج نکنید، میسازن که کمک کنه درست ازدواج کنید.
اگر معمار هستید، ممنون میشم لینک زیر رو در کانالهاتون یا گروههای مرتبطی که درش عضو هستید شیر کنید.
یا اینکه هرکسی این پست رو میبینه، خودش ویو و لایک کنه؛ خیلی خوشحالمون میکنید ✨
https://www.instagram.com/reel/C-xfrCsNg3A/
دیروز خیلی عجیب بود.
به دوستم گفتم چرا حلقه ننداختی، دوست داشتم حلقهی ازدواجت رو ببینم.
گفت مدلش به لباسهام نمیومد، استایلم خراب میشد :|
بدترین حس دنیا برای من، نشنیده شدن و نادیده گرفته شدنه.
شاید حرفم اینطور تعبیر بشه که در لحظات مهم و تاثیرگذار زندگی مجبور شدم حرفم رو قورت بدم یا افتخاری که آفریدم به چشم بقیه نیومده، ولی منظور من مسائل کوچک و روزمره است؛ اینکه بعد از زدن یه حرف معمولی یا پرسیدن یه سوال ساده در مورد آب و هوا، باهام طوری برخورد شده انگار که کند ذهنم یا بیادب.
تنها بودن وقتی واقعا مفرد باشی خیلی آسونتر از تلاش برای ارتباط برقرار کردن با آدمهاییه که تو فضای زیست تو هستن ولی خیلی ساده فقط درکت نمیکنن.
ولی سرعت عملم خوب نبود، فقط تونستم لپتاپ و گوشی رو نجات بدم، کارد هم هنوز دستم بود.
نه پتو، نه دمپایی، نه شارژر... نچ نچ نچ
به بهانهی بالاخره تمام شدن کنسرتهای تیلور، این رو یادم رفت بگم سه شنبهای که گذشت، سیامین سالگرد اکران کلاه قرمز و پسرخاله بود و اگر این مملکت اونقدر شرف داشت که این فیلم دوباره اکران بشه، من خودم رو برای دیدنش تو سینما پاره میکردم چون
this is my The Eras Tour
رفتم دیدم، و واقعا خوب بود.
شوخی سخیف نداشت، بی ادبی نداشت، موضوعش جالب بود و پایانش منطقی.
بغل دستیم حتی گریه هم کرد؛ مرد گنده :)
مایه تاسفه که بعضی آدمها با کلی سن -پیشکسوتی در بزرگسالی- هنوز نمیتونن احساسات خودشون رو کنترل کنن و به بقیه ترکش نزنن.
از اون طرف وقتی دیگران ازشون انتقاد میکنن هم میذارن پای اینکه طرف از جای دیگه عصبانی یا ناراحته، داره سر من خالی میکنه.
فکر میکنم میخواستم این رو بگم آدمهایی که متن ادبی فاخر مینویسن، الزاما از لحاظ شخصیتی آدمهای باب میلی نیستن. اما هنرشون همینه که شخصیتشون رو از چیزهای ضد اجتماعی که فقط خودشون درک میکنن، انباشه میکنن تا به یه خروجی خوب ادبی دست پیدا کنن.
در مقابلش آدمهایی که متون فانتزی مینویسن و کلا در چهارچوب جهان حقیقی و حقوقی سیر نمیکنن، آدمهایی هستن که زندگی نرمالتری دارن.
یجورایی انتخاب بین این هست که هیجان و شعله در زندگی خودت باشه، یا در افکار و قلمت.
یادم میاد بچه که بودم یه انیمه به همین سبک پخش میشد در مورد یه پسری که چندتا دوست ربات داشت که فکر کنم از لوازم منزل مثل تلویزیون و چیزهای دیگه ساخته شده بودن؛ و یکیشون هم افسردگی داشت، ترنچ کت میپوشید و میرفت بالای پل میایستاد و مردد بود خودش رو بندازه پایین یا نه... نور چراغ ماشینهایی که رد میشدن توی چشمهای رباتیش خط مینداخت.
بعضی وقتها خیلی ذهنم درگیر میشه که اسمش چی بود 🥺
/channel/sadnessfeeding/5711
کسی براش سوال نشده که چرا ۱۰ تومنیهای جدید شبیه ۱۰۰۰ تومنیهای قدیمیه، و ۵۰ تومنیهای جدید شبیه ۵۰۰ تومنیهای قدیمی؟
اینهمه رنگهای مختلف داریم و اونی که اسکناسها رو طراحی میکنه، قطعا سادیسم داره.
چرا همیشه فقط میگن I love you، و هیچوقت نمیگن
Look for me in Hell.
یا لااقل بگن look for me :(
یادمه خیلی داشتم حرص میزدم. گریهام بند نمیومد.
بعد یادم افتاد تا همین یک ماه پیش، هیچ امیدی به بهبود نداشتم؛ این حال خوبی که الان دارم رو محال میدونستم.
بعد از سه سال، اون چیزی که برام ناممکن بود، اون چیزی که عمیقا ناراحتم میکرد، برام ممکن شد... خیلی یهویی و درست شبیه به یه معجزه ✨
پس الان هم نباید غمگین باشم، چون کی فکرش رو میکرد؟ اگر یک بار اتفاق افتاده، پس شاید باز هم اتفاق بیوفته.
نترس سارا، بترسی باختی.