«گفتم: چند دقیقه این جا بنشین و
به من تکیه بده.
گفت: کارم از تکیه گذشته.
دلم میخواهد توی بغلت بمیرم.
@sedaye_dehat
گاهی با دویدن به سمت کسی، نفسی برای ماندن در کنار او نخواهی داشت، پس با کسی بمان که نصف راه را به سمتت دویده است..
@sedaye_dehat
خونش را که ریختند لبخند زد
لبخندش زیبا بود
اما ما غرقِ زیباییِ خونش شدیم
- آه، چه سرخی زیبایی
@sedaye_dehat
و چه زیباست قلبی پیدا کنی که عاشقت باشد بی آنکه چیزی از تو بخواهد مگر حال خوبت را.
@sedaye_dehat
عشق
برای مردها
مثل زخمی عمیق است؛
به همین دلیل، بی آنکه چراییاش را بدانند
از کسی که بیشتر از همه دوست دارند،
میگریزند.
#آلبر_کامو
@sedaye_dehat
-رنجیده بودم، دیگر دلم نمی خواست حرف بزنم. حتی دیگر میلی به آواز خواندن نداشتم. پرنده ای که درونم آواز می خواند پر زد و رفت..
-ژوزه مائورو
نقاشی ها زندگی خودشان را دارند. همان زندگی که از روح نقاش آن سرچشمه میگیرد..
@sedaye_dehat
تنهایی مهربانم کرده است!
شبیه مرزبانی که
از روی برجک دیدبانی
برای تک تیرانداز آنسوی مرز
دست تکان میدهد.
@sedaye_dehat
📍🪐