ثبتنام مدرسه سواد نیستان آغاز شد/ این مدرسه ویژهی فارسیزبانانیست که الفبای فارسی را نمیتوانند بخوانند و بنویسند مانند نسل دوم ایرانیهای مهاجر، مردم تاجیکستان و افغانستان
Читать полностью….
امروز واکسن زدم. این بزرگترین قدمی بود که بشر پس از یکسال جانکندن در برابر موجود مرموز و کشندهای که زایش و افزایشش در برابر دستهای بستهی ما شگفتانگیز بود، برداشت. کرونا دشمن مشترک تمام ما بود و ندیده بودم به عمر خویش،چنین درد مشترکی را. او به تمام ابعاد وجودی ما آگاه بود و هرروز با جهشی نو، بعد دیگری از خودش را به رخمان کشید و نشان داد اشرف مخلوقات بودن دروغ فلسفیای بیش نبود. ماهها تمام وجودمان را از ترسش ضدعفونی کردیم و قرنطینه شدیم و ماسک زدیم تا دست آخر برویم ، بازوانمان را در طبق اخلاص بگذاریم تا نطفهای از آن هیولای بزرگ را با خیرمقدم وارد بدنمان کنیم. همین.
میگویند ویروس مرده را و من میگویم ویروس اهلی شده را... شما بگو کداممان اهلی شدیم؟ ما یا او؟ چه فرقی میکند اصلن، وقتی هردو به باور همزیستی رسیدهایم؟ این صلحنامه سرآغاز فصلیست که با بزرگترین دشمن بشر در قرن بیستویک به مماشات و پذیرش رسیدهایم. اهلی شدهایم و اهلی کردهایم که به جای از میان برداشتن هم، همتن شویم.
اگر میگویید این اهلی شدنها همان مردن است من میگویم برای بقا و برای اجتماعی شدن کم تن به مرگ ندادهایم . ما برای اهلی سنت شدن ،اهلی مذهب شدن ، اهلی خانواده شدن، اهلی دموکراسی شدن، اهلی مدرسه شدن، چه غریزهها، چه آرزوها، چه هدفها، چه آزادیها را که نکشتهایم ... بعدترها شاید بقا اینهمه اسیر اهلی شدن نباشد. بعدترها شاید خیلی از غریزهها و آرزوها خودشان آرمان باشند...
بهرحال ما امروز صلحنامه را با کرونا امضا کردیم و کرونای اهلی شده را به بدن راه دادیم باشد که روی دیگرش را نشانمان ندهد .
باشد که تمام مردم سرزمینم هرچه زودتر به واکسن برسند.
هیلاصدیقی بهمن ۹۹
انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده روانشناسی و علومتربیتی دانشگاه تهران برگزار میکند:
🔰 سلسله لایوهای اینستاگرامی «شعر و ادب»
🔴جلسه دوم: ادبیات و امر اجتماعی
پیوند امر زیباییشناسی و تعهد اجتماعی در هنر
نقد اجتماعی و سیاسی در شعر فارسی
👤مهمان: هیلا صدیقی (شاعر، نقاش، کارگردان و فعال اجتماعی)
🕓 زمان: پنجشنبه ۴ دی ماه، ساعت ۱۸
📷 برگزاری در صفحه اینستاگرام انجمن و صفحه اینستاگرام شاعر
✅ @anjoman_psyedu
بیمار ایرانم ولی درمان ندارم
یک جادهی خاکی ولی پایان ندارم
میدانم این خورشید پنهان مانده درشب
صبحی به جان دارد ولی من جان ندارم
دور از وطن توچال بی تهرانم انگار
هرچند باشم آسمان، باران ندارم
دربندم و بنداست راه یوسفآباد
بندست این دیوار و زندانبان ندارم
پاییز تن داده به استقلال برگم
آذر به جان دارم ولی آبان ندارم
از اصل همپیمانهها و عهد یاران
پیمانهها دارم ولی پیمان ندارم
شبهای غربت در کنار بغض و فنجان
تلخی چایی دارم و قندان ندارم
شبهای یلدا و انار و آتش و تار
حافظ لب آیینه و همخوان ندارم
گویند دندان بر جگر بگذار چندی
سوز جگر دارم ولی دندان ندارم
نوروز و سیب و سبزه پابرجاست اما
یک اسکناس عید در قرآن ندارم
شبهای جمعه خانهی مادربزرگ و
آغوش باز و آن لب خندان ندارم
ایران برایم پیچک سبزیست بر دار
از زیر آن یک تاب آویزان ندارم
بیمارم و درمان ندارد مشکل من
این تن وطن میخواهد و ایران ندارم
هیلاصدیقی
سلام و وقت به خیر
دوست عزیز از توجه شما به آگهی ثبت نام «مدرسه سواد فارسی نیستان» تشکر میکنیم.
این مدرسه در «دو ترم تحصیلی پیوسته» ، هر ترم حدود ۴ ماه، یا به عبارتی هفتهای سه جلسه(۲ ساعته) یا چهار جلسه(۱ساعت و نیمه) از طریق رویکردها و روشهای نوینِ سوادآموزی با تکیه بر میراثِ مشترک و کهنِ تاریخی، فرهنگی و ادبیِ فارسیزبانان از جمله نوروز و شاهنامه به آموزش خواندن و نوشتن زبان فارسی می پردازد.
این کلاسها توسط اساتید مجرب دانشگاهی اداره میشوند.
محدودیت سنی برای شرکت در این مدرسه آنلاین وجود ندارد.
برای ارتباط با ما به آدرس تلگرام:
/channel/NeyestanNGO
پیام بدهید
لطفن سوالات دیگر خود را بپرسید، حتما به آنها پاسخ خواهیم داد.
با تشکر
روابط عمومی مدرسه سواد فارسی نیستان
.
طبق عادت هرسال برای روز تولدم متنی به یادگار مینویسم. امسال اما طور دیگریست. کمی پختگی سن و کمی زندگی در سال کرونا چنان ما را آبدیده کرده که گمان میکنم به یک قطعیت ساده رسیدهام. هرچقدر تلاش کنی ، علم و دانش کسب کنی، هرچقدر بهترین شهر دنیا را برای زندگی برگزینی، هرچقدر ثروتاندوزی کنی، باز هرگز نمیتوانی بگویی آن روی سکهی زندگی که روی سگی دارد نصیبت نمیشود. هرکس که در این دنیا داغ پدر و مادر میبیند، داغ فرزند میبیند، داغ همسر میبیند، داغ خواهر و برادر میبیند، داغ رفیق میبیند، روی سگ زندگی را خوب دیده. هرکس که برایش به آنی مرز بین مرگ و زندگی چون موی نازک میشود، هرکس که ناباورانه از دست رفتن اندام خود را میبیند، هرکس که عاجزانه تمنای حفظ جان خود یا عزیزش را دارد میداند، زندگی چنین رویی هم دارد... سال گذشته، از دست دادنهای بسیاری دیدیم، چه آنها که از عزیزان خودمان بودند چه آنها که در اخبار و در شهر شنیدیم. این سیو ششی که فوت کردم پر بودم از ترس مرگ، از حس نسیه بودن زندگی و خوشبختی و ازینکه ای کاش تا باد چنین بادا و مبادا آن چنین...
فرزندان، جگر گوشهاند، پای دلت را قفل میکنند به زندگی، زندگی را که بیشتر دوست داری، از مرگ بیشتر میترسی. اما چه چاره که از روی سگش گریزی نیست پس جز در آغوش فشردن روزهای خوب و باهم بودنش که چون عمر گل کوتاه است هیچ چیزی مأمن نیست. حالا دیگر خوبتر میدانم که هیچ لبخندی را، هیچ محبتی را و هیچ دوستی و دیداری را حوالهی فردا نکنم. در این ماهها که مرگ کسانی را دیدیم که در زمان حیاتشان حتی دوستشان نداشتیم شاید، اما از خاموشی ابدیشان غمگین شدیم، با خودم گفتم ای کاش این نیمهی خوب هرانسانی را در زمان حیاتش ببینیم نه بعد از مرگش که در آن صورت چقدر حس گذشت خوب در دلمان جای میگیرد!
حالا به گذشته که میاندیشم میفهمم هروقت در زندگی احساس تنهایی کردم باید خیلی زود دایرهی دوستانم را عوض کنم که اگر با وجود کسانی که دوست نامیدمشان احساس تنهایی دارم یعنی جای غلط ایستادهام . نه اینکه الزامن آنها خوب یا بد باشند نه، فقط در جای درستی از زندگیام نیستند. امسال همین سیو شش که فوت کردم از خودم و آنهایی که در جایگاه دوستانم ایستاده بودند راضیتر بودم.
زندگی میوهی خوشمزه و شیرینیست اما هستهی بسیار تلخی دارد. سردل و با حوصله و با یاران جان باید، آن قسمت شیرینش را تناول کرد که تلخی هسته همیشه نزدیک دندان است.
هیلاصدیقی ۹ فروردین ۱۴۰۰
ساعات پایانی خرید لینک حضور در این نشست ... اگر میخواهید در این برنامه شرکت کنید به تلگرام نیستان پیام بدهید 🙏🏻
Читать полностью…برشی از گفتگوی من و دکتر شروین وکیلی دربارهی کریسمس و ارتباط تاریخی ایرانیان با آن
Читать полностью…بنیاد مولانا برگزار می کند:
تحلیل و بررسی فراز و فرود زبان فارسی/ دری، در چهار کشور فارسی زبان و تأثیر سیاست در چند پارچگی زبان مشترک تمدنی؛ این عنصر اساسی هویت و تاریخ مشترک تمام فلات ایرانشهر فرهنگی.
ای زبان فارسی، ای درّ دریای دَری
ای تو میراث نیاکان، ای زبان مادری
در تو پیدا فَرّ ما، فرهنگ ما، آیین ما
از تو برپا، رایتِ دانایی و دانشوری
کابل و تهران و تبریز و بخارا و خُجند
جمله، ملک توست تا بلخ و نشابور و هری
در این برنامه رویکرد مثبت و منفی کشور ها بر زبان فارسی/ دری را، در جغرافیای پهناور زبان پارسی در روزگار معاصر بررسی می کنیم، و تأثیر منفی سیاست داخلی و منطقه یی کشور های فارسی زبان( تاجیکستان، ازبیکستان، ایران و افغانستان) را، در پراکندگی و جدایی بیشتر گویندگان این زبان تمدنی و فرامنطقه یی؛ مورد ارزیابی و گفتگو قرار می دهیم.
در این برنامه، این صاحب نظران حضور دارند:
شهزاده سمرقندی؛ نویسنده و روزنامه نگار، از ازبیکستان
صالح محمد خلیق؛ شاعر و پژوهشگر، از افغانستان
هیلا صدیقی؛ شاعر، فعال فرهنگی و اجتماعی، از ایران
داریوش رجبیان؛ روزنامه نگار و زبان پژوه، از تاجیکستان
تاریخ
يكشنبه ۸ نوامبر ۲۰۲۰
ساعت
٢ بعد از ظهر به وقت لندن
۵:۳۰ عصر به وقت تهران
٦:٣٠ عصر به وقت کابل
۶ عصر به وقت دبی
۷ شام به وقت دوشنبه
مدت برنامه : یک ساعت و نیم
یادداشت:
این برنامه از طریق نرم افزار زوم به صورت زنده اجرا می گردد و همزمان از شبکه های اجتماعی فیسبوک ( صفحه مولانا)، تویتر و یوتیوب پخش خواهد شد.
روزی را به یاد میآورم برای اولین بار و یا شاید آخرین بار در بهار سال 2012، ساعتی را با استاد شجریان تنها بودم و آنجا در ورکشاپ دو نفرمان فهمیدم که عمق تحریرهای من و همه ی هم نسلان من چه اندازه کم و اشتباست و چه تشویق های مفت و مجانی که میشویم. کسی راز آواز را نمیداند ، راز تمرین آواز را و استاد در آن روز برایم گفت که برای سال های سال ، هر آخر هفته آنقدر در کوه های اطراف تهران، تمرین تحریر انجام میداده که از درد دیافراگم تا دو روز ، ضبط های رادیو و تمرین و کلاس تعطیل میشده.
من در حسرت گذشته ای هستم که آدم حسابی میپرورانید.
✍محسن نامجو / 4 مقاله
درگذشت استاد محمدرضا شجریان تسلیت 🖤
@MohsenNamjooFan
حرفهای تکاندهندهی بیبیکسرایی از روزهای آخر عمر سیاوش کسرایی در نشست هشتم نیستان
Читать полностью….
سرش به زیر بود و متوجه آمدنش نشد. غرق سیاهی قهوهای بود که در فنجانش به تلخی نشسته بود و پشت مهی که دود سیگارش میساخت محو میشد.
مرد،صندلی مقابلش را عقب کشید و سلام گفت. زن،سرش را از روی فنجان بلند کرد و با لبخندی که انگار باید از ته عضلات صورتش بیرون میکشید پاسخ داد.
مرد، هنوز کامل ننشسته بود که با تعجب بسیار پرسید:( سیگار؟؟ تو؟! از کی تا حالا؟)
-(میبینی؟ در نبود تو حتی سیگاری هم شدهام)
نگاه مرد غمگینانه روی میز افتاد. آنچنان که صدای افتادنش شاید در دل ده کوچه آنطرفتر هم پیچید.
-( من هم بیتو روزگار خوشی ندارم.وقتش رسیده باهم حرف بزنیم و این حال لعنتی را تمام کنیم. هرچه بوده تمام شده. بیا برگردیم سرخانه و زندگیمان و یک نفس راحت بکشیم. تمام این مدت فکر کردم. باخودم گفتم زمان بگذرد خشمت فروکش کند، حالت کمی بهتر بشود بعد بنشینیم و دو کلام حرف حساب بزنیم. تا بفهمانمت که چقدر داری اشتباه میکنی).
زن دوباره لبخندی حتی سختتر از قبلی روی لب نشاند و ناخنهای سیاهش را پشت گوشش کشید و موهایش را برجاشان نشاند. بعد با آرامش کامل گفت: ( دیگر وقتش گذشته. این نوشداروی بعد از مرگ نیست. من برای اهلی کردن زخمهایم رنجبسیار کشیدهام. تمام این روزها که تو در انتظار افتادن آبها از آسیاب بودی من زیر چرخهای آنآسیاب از انتظار شنیدن کلامی یا توضیحی که آرامم کند، دندههایم را خرد کردهام. من برای اهلی شدن زخمهایم وقتگذاشتهام حالا اجازه نمیدهم به نام نوشدارو انگشتت را در حفرههای زخمم فرو کنی ودوباره وحشیاش کنی. اگر درمانبودی در زمانش بودی وگرنه هیچ چیزی جز کندن پوست زخمهای سربسته نیستی. )
سیگاری که پک نمیزد چنان جلزکنان میسوخت و بالا میرفت که پوست انگشتش را سوزاند. آخ نگفت.
مرد، بهت زده گفت:( یعنی برای عشقمان به اندازهی زمانی که برای اهلی کردن زخمهایت وقت گذاشتهای، زمانی صرف نمیکنی؟)
-( من در تمام ماههای گذشته پشت همین میز نشستم و قهوه نوشیدم. تو نیامدی. من منتظرت بودم.تو نیامدی. عشق، جان میخواهد. داشتم جان میدادم، تو صبر کردی زمانش برسد. زمانش آنوقت بود.)
زن، از جایش بلند شد. پک آخر را ایستاده زد و سیگار را خاموش نکرده در جاسیگاری گذاشت و بعد از خداحافظی صدای پوست تنش را شنید که ترک خورد...
#یکبرشقصه
#قصههای_بیسروته
#هیلا_صدیقی
#هیلاصدیقی
دیگر شبیه آدم قبلی نخواهم شد
مثل بدل لب میزنم اصلی نخواهم شد
یک گرگ بالاندیده در باران نمیرقصد
دیگر به نام دوستی اهلی نخواهم شد
اینگونه حتی بهترین تصویر خود هستم
یک قاب عکس یادگاری در کمد هستم
یک نامهی تا خورده لای دفتری کهنه
کرمی که در ویرانهای پروانه شد هستم
یک ارتش خسته ولی مغرور و آزادم
دیگر نه میجنگم نه فکر شهری آبادم
آتشبسی از جنس ارفاقم ، گواهم نیز
فتح و فتوحاتی که دست مردمش دادم
ساز دهل از دور خوشتر میشود انگار
باید بسازم خویش را دور از خودم هربار
بر قبر خالی گریه کردن کار عاقل نیست
میبافم این قالیچهی جانداده را بر دار
من از تبار سایهها گم میشوم تا نور
مانند مرغی از نفس افتاده و رنجور
بیرون کشیدم رخت خود راهم ازین ورطه
پر میزنم از این زمین تا آسمانی دور
هیلاصدیقی