اين كانال زيرمجموعه سايت آزادانديشي سين مي باشد. سایت سین محلی برای تمرین تفکر نقادانه و بالا رفتن تحمل شنیدن حرف مخالف است. seen1.ir https://youtube.com/@somayehchiti?si=ZrOt7uozHn1kCENt
لذت کلمات
هيچ لذتي بالاتر از کلمه نيست کلمات مانند
پله هايي هستند که ما را به سمت عقل مي برند
انسان بدون کلمه انسان نيست
@SEEN1
پشت شيشه
واقعيت هر چقدر هم عيني باشد از پشت شيشه
غير قابل لمس درک و فهم بيشتر است.
تا کِي تماشا مي توان کرد؟
@SEEN1
بیگانه در کشور خود
تبلیغات گرم
یعنی تبلیغات فرد به فرد، رودرو
وقتی صحبتهای مردم را می شنوم، در تاکسی، تریبون آزادها و فضای مجازی، در آن اندیشه ی محوری نمی بینم یا آنچه می بینم بازنشر رسانه های خارجیست. با خودم می گویم مزیت ما بر رسانه های خارجی چیست که بتوانیم از ان در افکار عمومی پیشی بگیریم؟!
مزیت ما حقیقت و فضای حقیقی است
انچه که از ان می ترسیم و یا انفعال زیادی در ان می بینم.
چرا این تریبون آزادهای حقیقی دائمی نمی شود؟! چرا صحبتهای رودرو، چهره به چهره، همان قهوه خانه های قدیم (کارآیی که داشتن) همان تکرار نمی شود؟! شاید به دوره ی پسامجازی رسیده باشیم و بتوانیم با حقیقت و حقیقی مهر باطل شد بر انها بزنیم و افکار عمومی را یکبار دیگر احیا کنیم.
مثل بیگانه ها در کشور خودمان با افکار عمومی مردم خودمان برخورد می کنیم. انگار حضور این یگانگی و یکدلی و همراهی با مردم نیست و ترس از حرف زدن حضوری بین مردم و نیروهای انقلابی وجود دارد. انگار همه ی مشکلات تفکر لیبرال و به اصطلاح روشنفکران اصلاح طلب، گردن تفکر انقلابی و انقلابیون است و همین انها را منفعل می کند.
یکی از مشکلات بین دولت و مردم این است که هر کدام برای خودشان حرف می زنند و این حرفها هیچ نقطه ی تلاقی ندارند یعنی صحبتها با هم گره نمی خورند.
اساسا گفت و گو زمانی شکل می گیرد که در رفت و برگشت صحبت ها یک پیوندی رخ دهد و ماهیت بیان تغییر کند و به دیگری بازگشت داده شود (متناسب با فهم او).
برای این مهم نیاز به بسترهای جدید گفتگو هست و تبیین جایگاه هر کدام، انتظارات، نیازها. تا زمانی که مفهومی کلی از مردم در ذهن مسئولین داریم و همینطور مفهوم ذهنی رئیس جمهور در ذهن مردم، اساسا فهم جدیدی از گفتگو شکل نمی گیرد.
مردم کیستند در ذهن مسئولین؟!
و رئیس جمهور کیست در ذهن مردم؟!
هر کدام هر قدر برای دیگری کار کنند تا زمانی که گفتگو چه کلامی چه غیرکلامی شکل نگیرد، فهم آن اقدامات امکان پذیر نمی شود.
@SEEN1
فرق شاگرد و استاد اينست
که شاگرد بي ترس و دغدغه محو استاد مي شود
و استاد نمي تواند به يک شاگرد زل بزند
@SEEN1
چگونه احوالات مختلف خود را ادراک مي کنيم؟
و منشا آن را مي فهميم؟!
@SEEN1
مرگ بر انگليس
لذت ديدن پايان فيلم "ديدن اين فيلم جرم است"
@SEEN1
خشونت عليه زنان
دور اول شوراي مرکزي تحکيم، فکر مي کردم جاي بسيار مهمي هستم و اقدامات خيلي بزرگي بايد انجام دهم. براي همين اولين چيزي که به ذهنم رسيد، فهميدن مشکلات مردم بود و نزديک شدن به واقعيت جامعه. سوار مترو شدم بروم به قسمت پايين شهر تهران. در يکي از ايستگاه پياده شدم، بيرون آمدم، به نظرم خيابان خوب بود. مردم همه عادي بودند و همه چيز مرتب بود و همچنان به قدم زدن بي هدف ادامه مي دادم که ناگهان دختري با چشمهاي بيرون زده و صورتي پر از وحشت مقابلم ظاهر شد و شروع کرد به فحش دادن به من و زد توي سرم.
من بسيار ترسيدم و فقط سعي کردم در چشمانش نگاه نکنم. وحشتي که در آن ديدم بسيار اضطراب آور بود. انگار روحش خالي بود و يا روحي در او نبود. احساس تهي بودن و بي روح بودن که در چشمان وحشت زده اش مي ديدم، مرا تمام مدت نسبت به اين گونه زنان هراسان مي کند.
با ترس فراوان و دادو بيدادها و فحشهايي که مي داد، سعي کردم از او دور شوم. مردمي که آنجا بودند گفتند برو و هيچي نگو. خداروشکر موقع اذان بود، صداي اذان از مسجدي بلند شد، رفتم نماز خواندم و کمي آرام شدم در حالي که در بدنم مي لرزيد. و اضطراب فراواني داشتم و وحشت اينکه اگر در مسير رسيدن به مترو دوباره با او برخورد کنم چه کنم.
بعد از نماز ديگر کشف و کنجکاويم را تعطيل کردم و ترجيح دادم سريع برگردم. و متاسفانه باز هم او بود. آن سوي خيابان نرفتم و دورا دور مانند کسي که مراقب است حمله اي به او رخ ندهد، از زير چشم مي پاييدمش. راهم را دورتر کردم. مي فهميدم او هم منتظر من بود و مرا مي ديد. با اين حال از پله هاي پل عابرپياده بالا رفتم و با خودم فکر کردم اين يک راه ارتباطي بود او نياز داشت با من حرف بزند. در حالي که بسيار مي ترسيدم، از بالاي پل که مي ديدم مرا نگاه مي کند، از او پرسيدم مي خواهي حرف بزنيم؟ و او گفت فايده اي ندارد.
و البته (در دلم خداروشکر گفتم چون حقيقتا ترس عجيبي از او داشتم) و با سرعت از او دور شدم در حالي که چشمي پشت سرم قرار دادم تا فاصله اش را با خودم بسنجم.
اين خاطره يکي از تلخ ترين خاطرات زندگيم است، از حراج روح يک زن و وحشت و اضطرابي که او را به يک غيرانسان تبديل مي کند. اما آغاز اين وحشت، اين اضطراب و اين تاراج روحي اش از کجا آغاز شده است؟ و چرا به آغازهاي اين فرجامهاي بد فکر نمي کنيم؟!
آن منفعت طلبي، آن خودخواهي، آن بي تعهدي نسبت به يک زن مقاومتش را مي شکند و يا تلاش براي شکستن مقاومتهايي دارند که مايه ي آرامش را اينگونه به اضطراب و ضد آرامش تبديل مي کنند.
اگر زنها و کرامت آنها حفظ شود و اگر به درستي زنها گرامي داشته شوند، جامعه را حفظ کرديم از همه ي آسيبها.
@SEEN1
حضورتان در کانال مايه ي دلگرميست، و دلگرم تر زماني، کانال را به عزيزانتان و دوستانتان معرفي کنيد.
#تفکر_نقاد_را_عملي_بياموزيم
#تفکر_تحليلي
#تفکر_انتزاعي
@SEEN1
تاريخ معاصر
بعد از آنکه فکر کردم تو تويي يا تو همان تويي، تلاش کردم تا خودم را تفسير کنم.
تلاش کردم مخفي و عيان.
اما تو به گونه اي رفتار مي کني که تو تو نيستي يا تو آن تو نيستي و يا آنکه تو از آنِ من نيستي.
من نه ماهيگيرم که تور پهن کردن بلد باشد نه شکارچيم که بي رحمانه شکار را زخمي کنم و يا بکشم تا حتما صيدم شود.
هميشه آزادي را ارج نهادم و آنچه که آزادانه انتخاب مي شود.
آزادي آنست که فرد از درون
خود طغيان کند همچون موجهاي دريا و معني حيات و زندگي را به دريا بچشاند اگر موج نبود دريا زنده مي ماند؟!
@SEEN1
امروز 12 ارديبهشت است
استاد روزت مبارک
آگاهی مهمترین و بزرگترین نعمتیست که در زندگی انسان وجود دارد. با آگاهیست که هستیمان را می فهمیم و فراتر از نبات و حیوان می رویم.
اما همین آگاهی عمومی و خاص دارد، ممکن است در طول حیاتمان با انسانهای زیادی مواجه شده باشیم که به ما شناخت از هزار چیز داده باشند، ولی افراد معدودی در زندگیمان بودند که به ما از خودمان شناخت دادند و از زیر خروارها آوار بیرون کشیدنمان.
ما همیشه بنده ی آنیم که به ما هست می بخشد و بنده ترِ آنکه، خاص بودن هستیمان را باور پذیر می کند.
اگر معلمها و استادها می دانستند در کدام نقطه ی زندگی هر انسانی ایستاده اند، هر بار با وضو سر کلاسهایشان می رفتند و کتابهای درسیشان را روی رحل می گذاشتند و شاگردانشان را مهربانانه تر می نگريستند و چون پیامبر دوره گردمان دستهایشان را محکم در دستشان می گرفتند، حتی اگر آن دست بشکند یا حتی اگر کبود شود رهایش نمی کردند.
اگر معلمها و استادها می دانستند، در کدام نقطه ی زندگی هر انسانی ایستاده اند، هر روز بر خودشان سجده می کردند و آب غسلشان را به تبرک در کوی و برزن می پاشیدند.
@SEEN1
عادت زدايي
وقتي عادت هاي هر روزه و بسيار تکراريمان، در بازه ي زمان و مکان، در لحظه و يا در بعد طول، عرض و ارتفاع، کمي تغيير مي کند، احساسمان نيز به انها متفاوت مي شود. يا به فهمي از احساس نسبت به ان رفتار مي رسيم که در تکرار همان ابعاد نسبت به آن اگاهي نداريم. يعني تکرار و عادت با دو مفهوم زمان و مکان مي تواند معني شود. و باعث فهم شرم و خجالت يا شعف و شادي شود. همان عادت بسيار ساده و طبيعي که بودنش، داشتنش، احساس را از ما مي گيرد.
به يک مثال توجه کنيد.
هنگام قدم زدن، اگر کمي سرعتمان را بيشتر کنيم، تپش قلب را احساس مي کنيم و احساس شادي توام با ان را دريافت مي کنيم. همين قدم زدن عادي با تغيير سرعت يعني جابه جايي زمان و مکان به ما فهم متفاوتي از احساس مان مي دهد.
البته که در حالتهاي عادي در صورت اگاهانه قدم زدن، مي توانيم بخشي از ان احساسها را درک کنيم.
با جا به جايي اين دو بعد يعني زمان و مکان مي توانيم در مورد هر رفتاري، احساس تازه اي را تجربه کنيم.
البته ايجاد احساس در اين عادت زدايي با انگيزه هم مرتبط است.
مثلا قدم زدن و افزايش سرعت، براي رسيدن به موقع محل کار، يا سر کلاس درس، با افزايش سرعت در قدم زدن براي ورزش، براي سلامتي.
@SEEN1
همه را براي خودت کردي
به اين دستها به اين چشمها به اين دل
باور ندارم سخني بگو که باورم شود.
@SEEN1
جونوم عمروم بی تابوم بَرِی دیدارت
سر می ذاروم می افتوم به پای زوارت
ای پسر موسی بن جعفر
امام رضا کیه از تو بیتر
آقو فَدوی اسم قشنگت
ای اوینه یِ زهرای اطهر
ای امام مهربونوم
قلب صاحب الزمونوم
جون هر چی مرده مولا
درد زائرات به جونوم
عاشق وقتی زهرا هم بَرَش می سازه
تا مولا هست تنها هم خودش نَمی بازه
دِلوی همه پُو به پُویِ شهیدات
صِدوی همه تو صِدوی شهیدات
نِگوی همه به نِگویِ شهیدات
اسم توئه رو لَبُوی شهیدات
غیر عشقت نَمی دونوم
غیر اسمت نَمی خونوم
مهربون جون جوادت
از در خونت نرونوم
@SEEN1
تو خود يک امتي
خداوند در مورد حضرت ابراهيم (ع) مي گويد: او يک امت بود. و صفاتي که در ايات مختلف براي او بيان مي کند: قانتا لله به معنای فرمانبرداری است , خالص از هرگونه شرک، حليم، صديق، حنيف به معنای حق گرا و معتدل در مسیر مستقیم، حنیف وصف انسانی است که همواره جانب حق را گرفته و هیچ گاه به سوی باطل متمایز نشود. سپاسگذار نعمت هاي الهي.
علامه طباطبايي در مورد جامعه مي گويد: اراده جامعه به سبب قدرت وافر حتی از افراد سلب اراده شعور و فکر می نماید. هر جا قوا و خواص اجتماعی با قوا و خواص فردی معارضه کند، قوا و خواص اجتماعی به خاطر اینکه نیرومندتر است بر قوا و خواص فردی غلبه کند. مثلا وقتی جامعه بر امری همت گمارد و تحقق ان را اراده کند و قوا و خواص فاعله خود را به کار گیرد، یک فرد نمی تواند با نیروی خودش به تنهایی علیه جامعه قیام کند.
نتيجه اي که مي گيرم اين است که فردي که داراي چنين خصوصيتي باشد (صفات حضرت ابراهيم ع) و بر ان استفامت بورزد و در مقابل جريان مخالف اين خصوصيات يا قيام کند يا دعوت کند يا کناره گيري کند، يعني خلاف اراده ي يک جامعه(که مغاير با اين صفات است) عمل کند حکم يک امت را دارد. بنابراين من اراده را معادل يک امت مي بينم.
در اصل امت داراي يک نهاد پيشيني است (به اسم فطرت)، داراي يک نهاد فعلي است استقامت و مقاومت و يک نهاد پسيني است (حفظ و پايداري و استمرار و تداوم امت).
@SEEN1
تويي که نمي شناختمت
طوبي
استاد
هميشه لبخندي روي لبش بود و بسيار گرم سلام و احوال مي کرد. توام با تواضعي بسيار صادقانه
آنقدر که هميشه دوست داشتم به او سلام کنم و با او معاشر باشم.
در جلسات مي ديدم که زنان عرب هميشه همراهش هستند و او مستقيما پي گير امور و مسائل تک تک انها بود، براي همين حدس زدم در جهان اسلام فعال است و مي دانستم استاد دانشگاه است نه چيز بيشتر.
روابط ما هميشه دوستانه و در حوزه ي خانوادگي بود. در اين روابط به دنبال فهم موقعيت اجتماعي افراد نيستيم يا ارزش گذاري انسانها بر اساس آن. (دبیر کل اتحادیه جهانی زنان مسلمان مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی)
اين روزها که در حال نوشتن پايان نامه ام هستم و ناگزير از فهم بيشتر مفاهيم، ايشان را که اتفاقي به يادم آمد سرچ کردم نه به اميد خواندن مقاله که فقط براي تجديد خاطرات و شايد پيدا کردن مفهومي جديد در مصاحبه ها.
اما ناگهان به مقاله اي برخورد کردم که قبلا استفاده کرده بودم و از ان بسيار لذت بردم و همچنين مقالات ديگري که مطمئنم خيلي به کارم مي آيد.
مفاهيمي گسترده که در مقالات ايشان ديده مي شود، دغدغه ي اصلي پيوند فلسفه ي اسلامي با مسائل روز و به شکل کاربردي.
او اولين زن فيلسوف ايران است.
طوبي کرماني
خدا رحتمش کناد.
@SEEN1
عاشقانه ترين نامه را براي تو مي نويسم خداي من
زماني که درمانده و مستاصل بودم تو پناهم دادي
زماني که دردمند و دل شکسته بودم تو آرامم کردي
زماني که نگاه پرمهري را طالب بودم تو عشقت را روانه ي قلبم کردي
زماني که بسيار گناه کار و شرمنده بودم تو نگاه رحيمانه و پر از بخشش را نثارم کردي و مرا پذيرفتي
زماني که هيچ کسي مرا به خودش راه نداد تو مرا خواندي
دوستت دارم اي بهترين خريداران
زماني که وحشت زده، هراسان، ترسان و لرزان بودم تو پناهم دادي
آبروي بر باد داده ام را تو بازگرداندي و مرا عزيز و محبوب کردي
براي چون تو عزيزي جان ندهم براي که بدهم؟!
مرا بگير و بستان براي خودت،
ناچيز و گردمانندي معلق در هوا
@SEEN1
بانوي زيباي من
دو دانشمند زبان شناس که با دختر گل فروش دوره گردي مواجه مي شوند. دختر از لحاظ زبان و بيان آواها و اداي کلمات بسيار بد بود به گونه اي که صحبتهايش به سختي مفهوم مي شد.
در حالي که دختر با اصرار در حال فروش گلهايش به آنهاست، آن دو دانشمند در مورد او شروع به صحبت مي کنند، اينکه اگر نوع حرف زدنش تغيير کند، فکر و رفتارش نيز تغيير مي کند.
با هم شرطي مي بندند و از آن دختر مي خواهند که مدتي مهمان آنها باشد و مورد آموزش قرار گيرد. بعد از مدتي او رفتار بسيار با نزاکت و آداب ياد مي گيرد.
حکايت زبان و فکر مانند اول مرغ بود يا تخم مرغ است.
هر دو پيوسته و وابسته ي به يکديگرند.
@SEEN1
نخ تسبيح نوشته هايم
تلاشهايم
و معناي اخير زندگيم
"حضورت در قلبم و ظهورت بر چشمم" (عج)
تولدت مبارک
@SEEN1
فهم ما از محبت در قلبمان چگونه شکل مي گيرد؟
و مهمتر اينکه چگونه مي فهميم محبتي که در قلبمان ادراک مي کنيم مربوط به فلان شخص معين است؟!
چگونه به درکي از آنچه در قلبمان رخ مي دهد مي رسيم؟
مبعث مبارک🌹
@SEEN1
وَمَكَروا وَمَكَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ
@SEEN1
چيزي که حس مي کنيم با چيزي که تصور مي کنيم دو ادراک و فهم کاملا متفاوتند. هر چند گاهي تصور قوي مي تواند به ايجاد احساس برسد، و احساس قوي تصورات قوي ايجاد کند (اما هميشگي نيستند).
اينکه کدام باورپذيرترند و کدام تاثيرگذارتر و ماندگارترند، مي تواند انتخابها را تعيين کنند.
@SEEN1
هرمنوتيکِ ارتباطات
هر نظريه در باب هرمنوتيکِ ارتباطاتي در خصوص رفتار انساني، همواره در موافقت و مخالفت با جهان بيني هاي غالب و شايع است. فهم کلمات در يک نوشتار يا گفتار، به معناي فهم خود و رابطه اي است که ما با آن متن داريم. ما معنا را از ناحيه متن دريافت نمي کنيم، بلکه به واسطه درگير شدن با متن است که معنا را خلق مي کنيم.
انسان پس از گفتگو يا ارتباط با شخص ديگر و در رجوع به قلب خود به مجموعه اي از بي نهايت تصور برخورد مي کند. رجحان هر يک از آن تصورات که حاکي از فعاليت ذهن آن شخص است، با توجه به زندگينامه خود، رخ مي دهد.
اينکه کدام يک از آن تصورات ذهني تعبيري روشن از متن يا شخص مورد ارتباط به دست مي دهد، چيزي است که به کمک تفکر فازي و تعامل آن با مفهوم هرمنوتيک حاصل مي گردد.
اميرحسين فراهاني
@SEEN1
وَ لَنِعمَ المَعزِيُّ اِلَيهِ
و چه نيکوست نسبت با او
ميلادش پر نور
@SEEN1
تقديم به خاله منصوره عزيزم که بسيار دلتنگشان هستم
و همه ي همسران مردان انقلابي و مبارز
18 سال پيش بود که نوار صوتي همسر يکي از مبارزين بزرگ انقلاب را پياده کردم.
زماني که همسرش تبعيد مي شود، شرایط بسيار سختي را براي جا به جايي طي مي کنند. بايد سوار الاغ مسير طولاني را طي مي کردند از رودخانه عبور مي کردند.
يا شرايط فقر شديدي که ان مبارز انقلابي داشته.
حالا تصور کنيد، اين خانم از يک خانواده ي متمول که به ايشان شوهر مي کند و بعد در زندگي شخصي تماما سختي، فقر، فقر به حدي که دچار کم خوني مي شود، چون مدتها توانايي خوردن گوشت در ان زمان نداشته.
زماني که همسرش اسير مي شود، او به تنهايي بايد کودکان را بزرگ مي کرد در خانه اي اجاره اي، کوچک و محقر.
البته شيريني هاي مبارزه براي اين عزيز هم بوده است، آنجايي که بايد محرمانه به همسر دربندش پيغامي برساند و آن را تهِ قابلمه مي چسباند و غذا را روي آن مي ريزد، و به طرق مختلف به شوهرش مي فهماند که اين قابلمه حاوي پيغاميست.
@SEEN1