The Arabs were more experimental than the Greeks, especially in chemistry. They hoped to transmute base metals into gold, to discover the philosopher's stone, and to concoct the elixir of life. Partly on this account chemical investigations were viewed with favour. Throughout the Dark Ages it was mainly by the Arabs that the tradition of civilization was carried on, and it was largely from them that Christians such as Roger Bacon acquired whatever scientific knowledge the later Middle
Ages possessed.
رویکرد تجربی مسلمین، خصوصا در شیمی، بیشتر از یونانیان بود. آنها به تبدیل فلزات کمارزش به طلا، کشف سنگ جادو و ساختن اکسیر حیات امیدوار بودند؛ و تا حدودی به همین علّت بود که در نظر آنان، تحقیقات شیمیایی مورد اقبال بود.
در سراسر قرون وسطی، پیشبرد سنّت تمدّن، عمدتا به وسیلهی مسلمین صورت گرفت؛ هر معرفت علمی که مسیحیانی چون راجر بیکن، در اواخر قرون وسطی کسب کردند، اقتباسی از آنان بود.
- Bertrand Russel
Scientific Outlook/ Part l: Scientific Knowledge/ Examples of scientific method/ I: Galileo/ p. 21-22.
@SerajArchive
تفاوت دیدگاه کفار و نواندیشان به معجزات؛
خوب به این آیات توجه کنید:
«وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا...» (انعام/ ۱۰۹)
{با نهایت اصرار، به خدا سوگند یاد کردند که اگر نشانهای [= معجزهای] برای آنان بیاید، حتماً به آن ایمان میآورند}.
«وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ...» (طه/ ۱۳۳)
{گفتند: «چرا (پیامبر) معجزه و نشانهای از سوی پروردگارش برای ما نمیآورد؟!}.
این آیات به وضوح نشان میدهند کفار زمان پیامبر به وقوع معجزات انبیای قبلی ایمان داشتند!
جالب آنکه این عده از کفار قریش معجزات پیشین را قبول داشتند، اما نواندیشان آنها را اسطوره دانسته و وقوع اصل معجزات را منکر میشوند!
- ابراهیم سوری
@SerajArchive
▪️چرا در قرآن از زنان نامی برده نشده است؟!
این سوالی جدید نیست. سوالی است که تاریخش به قدمت نزول خود قرآن است!
زمانی که زن کالا، برده یا حتی غیرانسان محسوب میشد، همسر پیامبر از شخص او این سوال را میپرسد!
اما رسولالله پاسخ نمیدهد، چرا که قرار است خود خداوند پاسخ این سوال را بدهد!!!
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
تهیه: فهد الکندری
ترجمه: انجمن آنتیشبهات
@SerajArchive
ایمان خالص و صریح و صحیح این است. ایمانی که با شرک نمی آمیزد. آمیزۀ وهم و گمان نمی شود. آغشتۀ خرافه و یاوه نمی گردد. ایمانی است که از درک و فهم حقیقت قرآن سرچشمه میگیرد، و از حقیقتی برمیدمد که قرآن بدان انسان را دعوت میکند، حقیقت خدا را به یگانگی پرستیدن و بدون انباز دانستن...
- سيد قطب
@SerajArchive
بحران در علومانسانی
پس از دیلتای و در سراسر قرن بیستم، اذعان به «بحرانی بودن» وضع «علوم انسانی» و برخی چارہجوییها عبث و ناموفق برای آن ادامه یافت. با بالا گرفتن دامنه نفوذ اندیشه پسامدرن، برخی نحلههای آن با انتقادات مبنایی بر کلیت «علوم انسانی» و نیز بر وجوه روش شناختی آن، اوضاع «علوم انسانی» را متشتت و ساینتیستهای
آن را آشفتهتر کردند.
«هابرماس» جامعه مدرن را در بعد سرمايهدارى جامعهاى انبوه، تجزيه شده، متفرق و ذره ذره شده مىنامد.
«هموست» كه از بحران هويت، بحران عقلانيت، بحران مشروعيت و بحران انگيزش سخن گفته است.
و كسى چون «كاستورياديس» از بردگى ارادى اعضاى جامعه در قبال تصميمات فرمانروايان سخن گفته و با به كار بردن واژه دموكراسى در توصيف جوامع غربى به مخالفت برمى خيزد.
از ميان مخالفان، برخى چون «آلفرد سووى» به زوايايى از بحران مانند تصنعى شدن محيط زندگى انسان اشاره كردهاند.
اما برخى ديگر چون «رند دومن» با صراحت هشدار مى دهند كه: همه نشانهها از فروپاشى كامل و برگشت ناپذير اين تمدن در قرن "بيست و يكم" حكايت مى كنند.
و «ايواتزيونى هالوى» روشنفكران مدرنيته را «پيامبران شكست خورده» مى نامد.
و «لئون فستينگر» كتابى مىنويسد به نام «وقتى كه پيامبرى ناكام مى ماند».
فيلسوفان بنامى چون «هايدگر»، «هورك هايمر» و «ماركوزه» كه خود از دنياى مدرن برخاستهاند، جسورانه به بنيادهاى جامعه مدرن تاخته و دستاوردهاى علم و تكنولوژى را زير سؤال بردهاند! و فيلسوفان مدافع مدرنيته نيز با پذيرش بحرانهاى مدرن، دليل دفاع خود را "بى بديل" دانستن و غير قابل جايگزين بودن اين پديده عنوان مىكنند.
@SerajArchive
وقتی حتی "یک کلمه" علیه همجنسبازی، تحمل نمیشود
چند روز پیش عماد الدین باقی، فعال اصلاحطلب زیر عکس دو همجنسباز اتریشی نوشت: چندش آور.
این شروع فشارهای لابی همجنسبازی به او بود. توئیتر، اکانت این کاربر را حذف کرد و رسانههای فارسی زبان خارج از کشور نیز به صورت گسترده به این توئیت واکنش نشان دادند.
بی بی سی فارسی نیز در این میدان پیشتاز بود و در تماسی تلفنی که بیشتر شبیه یک بازجویی به نظر میرسید، سعی کرد از باقی اقرار بگیرد که کار او اشتباه بوده است. هرچند او از معذرت خواهی صریح فرار کرد ولی فشار چند باره مجری باعث شد او این جمله را بر زبان بیاورد: «اگر میدانستم قرار است اینقدر سوءتفاهم ایجاد کند، چنین کلمهای را نمیگذاشتم».
لابی همجنسبازی از قدرتمندترین لابیهای جهان است که در مقابل هرگونه آزاداندیشی در مقابل این مسئله واکنشهای سختی نشان میدهد.
@SerajArchive
Anyone who believes that all this is null and void is harboring another illusion, just as disastrous, namely, that science can create, from nothing and by reason alone, a whole culture with everything pertaining to it.
کسی که میپندارد همهی دستاوردهای سنّت، پوچ و بیهوده است، توهّم دیگری را در سر پرورانده است که به همان اندازه فاجعهبار است؛ توهّمی که بر آن است که علم میتواند از هیچ و صرفا با عقل محض، فرهنگی کامل بیافریند.
- Konrad Lorenz
📚 Civilized man’s Eight Deadly Sins/ Chapter seven/ The Break With Tradition/ P.63.
@SerajArchive
سلسله کنفرانسهای صوتی «نقش رویکرد مقاصدی در تجدید اجتهاد»
با ارائه ماموستا محمد ملازاده
(نویسنده، مترجم و عضو اتحادیه جهانی علمای مسلمان)
جلسه هشتم و آخر: بررسی دو رویکرد فقهی مدرسه اثر و مدرسه رأی
زبان ارائه: فارسی
تاریخ ارائه: پنجشنبه، نهم بهمن ماه ۹۹
زمان: ساعت ۲۱:۰۰ به وقت تهران
مکان: گروه تلگرامی سراج
https://t.me/joinchat/RKg5ZbWN2D8nxVgO
@SerajArchive
کسانی که میگویند قصص قرآن چیزی جز خیالات نیست و مطابق واقع نبوده است در حقیقت به خداوند نسبت کذب داده اند چرا که کذب یعنی إخبار به چیزی که خلاف واقع باشد به عنوان مثال مؤلف " المصباح المنير" میگوید: «فَالْكَذِبُ هُوَ الْإِخْبَارُ عَنْ الشَّيْءِ بِخِلَافِ مَا هُوَ سَوَاءٌ فِيهِ الْعَمْدُ وَالْخَطَأُ»
المصباح المنير في غريب الشرح الكبير (2/528)
المؤلف: أحمد بن محمد بن علي الفيومي ثم الحموي، أبو العباس (المتوفى: نحو 770هـ)
الناشر: المكتبة العلمية – بيروت
این تعریف برای کذب نزد اکثر اهل علم وجود دارد به عنوان نمونه چند مورد رو ذکر میکنم:
امام نووی میفرماید: «الْكَذِبُ فَهُوَ عِنْدَ الْمُتَكَلِّمِينَ مِنْ أَصْحَابِنَا الْإِخْبَارُ عَنِ الشَّيْءِ عَلَى خِلَافِ مَا هُوَ عَمْدًا كَانَ أَوْ سَهْوًا هَذَا مَذْهَبُ أَهْلِ السُّنَّةِ»
المنهاج شرح صحيح مسلم بن الحجاج (1/69)
المؤلف: أبو زكريا محيي الدين يحيى بن شرف النووي (المتوفى: 676هـ)
الناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت
ابن حجر عسقلانی میگوید: «أَنَّ الْكَذِبَ هُوَ الْإِخْبَارُ بِالشَّيْءِ عَلَى خِلَافِ مَا هُوَ عَلَيْهِ سَوَاءٌ كَانَ عَمْدًا أَمْ خَطَأً»
فتح الباري شرح صحيح البخاري (1/201)
المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي
الناشر: دار المعرفة - بيروت
حتی امام غزالی که از او نقل کردند و به او افترا زدند میگوید: «اعْلَمْ أن الكذب ليس حراماً لعينه بل لِمَا فِيهِ مِنَ الضَّرَرِ عَلَى الْمُخَاطَبِ أَوْ على غيره فإن أقل درجاته أن يعتقد المخبر الشيء على خلاف ما هو عليه»
إحياء علوم الدين (3/137)
المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الطوسي (المتوفى: 505هـ)
الناشر: دار المعرفة – بيروت
ومیگوید: «أعني بالبدعة أن يعتقد الرجل في ذات الله وصفاته وأفعاله خلاف الحق فيعتقده على خلاف ما هو عليه إما برأيه ومعقوله ونظره»
إحياء علوم الدين (4/175)
المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الطوسي (المتوفى: 505هـ)
الناشر: دار المعرفة - بيروت
و میگوید: «فمن حفظ لسانه عن الإخبار عن الأشياء على خلاف ما هي عليه فهو صادق... المحذور من الكذب تفهيم الشيء على خلاف ما هو عليه في نفسه»
إحياء علوم الدين (4/388)
المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالي الطوسي (المتوفى: 505هـ)
الناشر: دار المعرفة – بيروت
در نتیجه صدق نزد این بزرگان و خاصتا غزالی یعنی مطابقت واقع و کذب یعنی خبر از چیزی بر خلاف واقعیت. در اینجا میتونیم به این مهم پی ببریم که غزالی هرگز معتقد نیست که قصص قرآنی خلاف واقعیت بوده اند چون تعریف او از کذب همین است و این یعنی متهم کردن غزالی به کفر و زندقه که بهتانی عظیم از طرف این افراد به این عالم بزرگ اهل سنت است.
نکته دیگری که در این تعریف مشهود است این می باشد که این افراد حتی کتابی که به آن استناد کرده اند را نخوانده اند و از سر جهل و نا آگاهی سخنانی را به این بزرگان نسبت میدهند که هرگز به آنها معتقد نبوده اند.
- اسحاق شیخ احمدی
@SerajArchive
#پارتیشن [9]
▪️پژوهشی از جانب "مرکز ملی اطلاعات بیوتکنولوژی آمریکا" درباره #نمازِ مسلمانان انجام شده، بنابر نتایج این پژوهش:
"نماز مسلمانان درمان درد است"!!!
➖ وضو، نیت، نماز، نماز جماعت، سجده و تحیات از منظر پژوهش "مرکز ملی اطلاعات بیوتکنولوژی آمریکا"
➖ بیننده ی این #پارتیشن باشید و #منتشر کنید.
➖لینک مشاهده ی این کلیپ در یوتیوب فارسی آستانه:
➖ https://youtu.be/_-XvaXscQoI
#زیرنویس_فارسی
🔘 آستانه؛ سفری از #شک و #تردید به سوی #یقین ...
JOin 🔜 @astanaorganization
مصلحت شرعی و میدان عقل نزد شاطبی
متأخرین بسیار به اقوال امام شاطبی (ت: 790هـ) استناد میکنند تا بیان دارند ایشان در مصالح دنیوی عقل را حاکم قرار داده و بر مصالح اخروی مقدّم داشته است.
حال آنکه چنین سخنی اتهام و افترا به ایشان است. شاطبی رحمه الله در توضیح مصلحت می گوید: «المراد بالمصلحة عندنا ما فهم رعايته في حق الخلق من جلب المصالح ودرء المفاسد على وجه لا يستقل العقل بدركه على حال، فإذا لم يشهد الشرع باعتبار ذلك المعنى، بل شهد برده، كان مردودا باتفاق المسلمين» [1]
؛ منظور از مصلحت نزد ما، جلب منفعت و دفع مفسده در حق خلق است كه رعايت آن را از شرع فهم كردهايم. و اين جلب منفعت و دفع مفسده به گونهای است كه عقل، در هيچ حالی مستقلاً آن را درک نمی كند. پس هرگاه شريعت، اعتبار آن وصف مناسب را تأييد نكند بلكه به عكس، آن را ردّ نمايد، بنا به اتفاق مسلمانان حجّت و اعتباری ندارد و مردود می باشد.
ایشان در بیان جایگاه عقل نیز می گوید: «إذا تعاضد النقل والعقل على المسائل الشرعية؛ فعلى شرط أن يتقدم النقل فيكون متبوعا، ويتأخر العقل فيكون تابعا، فلا يسرح العقل في مجال النظر إلا بقدر ما يسرحه النقل» [2]
؛ اگر نقل و عقل در مسائل شرعی با هم جمع شدند میباید این شرط را مد نظر قرار داد که نقل مقدم گردد در نتیجه، متبوع شود و عقل پس از آن قرار گیرد و تابع آن میشود بنابراین؛ عقل در میدان نظر، فقط به اندازهای حق جولان دارد که نقل بدان اجازه دهد.
و در نهایت میگوید اینکه یک امر جزو مصلحت یا مفسده باشد؛ تنها شارع تعیین کننده آن است نه هوای نفس و طبع بشری: «المصالح المجتلبة شرعا والمفاسد المستدفعة إنما تعتبر من حيث تقام الحياة الدنيا للحياة الأخرى، لا من حيث أهواء النفوس في جلب مصالحها العادية، أو درء مفاسدها العادية» [3]
؛ مصلحتهایی که شرعا باید کسب شوند و مفاسدی که باید دفع شوند فقط زمانی معتبرند که زندگی دنیوی را برای (رسیدن به) زندگی اخروی سامان بخشند. نه اینکه از روی هوا و هوس و برای کسب منافع معمولی و یا دفع مفاسد معمولی افراد باشند.
در اینجا بیان میدارد اینکه اگر شخص مسألهای را مصلحت بداند، تنها زمانی اعتبار خواهد داشت که چنین مصلحتی زندگی اخروی را مد نظر داشته باشد و این نیز طبعاً با تبعیت از شرع حاصل میشود چرا که تنها شرع از این جهت به مصالحِ بندگان پرداخته و میان سنن دنیوی و حیات اخروی توافق ایجاد کرده است.
و امام عز الدين بن عبد السلام (ت: 660هـ) در بیان مفاسدی که بر خواسته از شهوات و طبع بشری است چه زیبا فرموده است: «والاشتهاء كله مفاسد لما فيه من الآلام، فلا تحصل لذة شهوة إلا بتألم الطبع بتلك الشهوة، فإن كانت مؤدية إلى مفسدة عاجلة أو آجلة يعقبها ما ينبني عليها من المفاسد العظام، ورب شهوة ساعة أورثت حزنا طويلا وعذابا وبيلا» [4]
؛ شهوات، به سبب درد و اندوهی که در آن نهفته است همگی مفاسداند، در نتیجه هیچ کدام از لذات نفسانی برای انسان حاصل نمیشود مگر اینکه با درد و اندوهی در درون انسان همراه خواهد بود. و اگر برآورده کردن این شهوت منجر به مفسدهای عاجل یا آجل شود؛ به دنبال آن مفاسدی بس بزرگ خواهد آمد و چه بسیار شهوتی آنی و لحظهای که غم و اندوهی طولانی و عذابی شدید در پی دارد.
ارجاعات:
[1]. "الاعتصام" (۶۰۹/۲) دار ابن عفان، السعودية
[2]. "الموافقات" (۱۲۵/۱) دار ابن عفان
[3]. "همان" (۶۳/۲)
[4]. "قواعد الأحكام" (۸/۱) مكتبة الكليات الأزهرية - القاهرة
- اسحاق شیخ احمدی
@SerajArchive
نقد و بررسی پدیدهی اجتهاد میان، تأویل تحریفی و تفسیر ظاهری
( باطنیها و ظاهریهای جدید)
برگردانِ فرازی از کتاب: الإجتهاد و الفتوی
نویسنده: پروفسور علی محی الدّین القره داغی
برگردان: محمّد ملّازاده.
اندیشهی اسلامی در طول تاریخ مملو از فراز و نشیب خویش همواره از دو پدیدهی تأویل تحریفی وتفسیر حرفی رنج برده است، و این دو پدیده باعث گشته اند که اندیشهی "وسطی" و میانه روانهی اسلامی –که همواره اغلب دانشمندان امّت آن را تبنی کرده اند- با مشاکل عدیده در مواجهه بوده دست وپنجه نرم کند.
در عصر حاضر نیز نهضت فکری موسوم به "بازسازی فکر دینی" از این دو پدیده رنج میبرد، زیرا: منادیان تأویل تحریفی با نصوص دینی طوری رفتار مینمایند و برای آنها تأویلهای آن چنان بعید دست و پا میکنند که آنها را از روح و محتوا و رسالت اصلی خارج میگردانند، طرفداران تفسیر حرفی نیز درست در نقطهی مقابل آنان، تحت عنوان، دفاع از حریم معانی نصوص و وفاداری به فهم صحیح سلف، به ظاهر آنها چسپیده و با هر گونه اجتهاد جدید و نوآوری در تفسیر آنها مخالفت میورزند واین عمل خویش را دفاع از مقدسات دین و وفاداری به روش و منش سلف صالح امت قلمداد مینمایند. تبیین و توضیح این مطلب نیازمند کاوش و تحقیق موشکافانه و بررسی عمیق گذشته و حال اندیشهی اسلامی است.
نویسنده در این نوشتار پرتو افکنیهایی بر این مطلب مهم کرده که میتواند راهگشای محققان جهت ورود به این تونل تاریک و طولانی باشد.
پژوهشگران علم "اصول فقه" در رابطه با قواعد اجتهاد و فهم نصوص دین، دو امر مهم و اساسی در نظر داشته اند که عبارتند از:
1-حفاظت از ثوابت شریعت؛ و قطع ریشهی تحریف الفاظ و معانی نصوص، که از راه تأویلهای بعید انجام میگیرد، تأویلهای که نصوص کتاب و سنت نه به صراحت و دلالت، و نه به حقیقت و مجاز و نه از راه مقصد و جوهر، آنها را بر نمی تابند.
2-حرکت مستمرّ به سوی کمال و همگامی با عصر؛ از راه اجتهاد و با استفاده از استنباط معانی جدید و مقبول برای نصوص؛ چرا که اندیشمندان در روشنایی اکتشافات علمی موثّق، امروزه پرده از چهرهی معانی جدیدی برای نصوص برداشته و میدارند، کما اینکه معانی جدیدی را درزمینهی اقتصاد و معاملات و قضایای پزشکی از نگاه اسلام کشف مینمایند، یا از راه قیاس و مصالح مرسله و مقاصد شریعت و غیره به معانی تازه ای دسترسی پیدا میکنند.
از دیگر سو؛ یکی از اموری که مورد قبول فطرت و شرع و عقل است اینکه، بر هر دین و نظامی واجب است در برابر قواعد و قوانین خویش خاضع و تسلیم باشد و تبعیت از قواعد و برنامه های دیگران را-که در تقابل با قواعدآن هستند- نپذیرد.
از این رو میگویم، نصوص اسلامی (قرآن کریم و سنّت صحیح) نیز خاضع و تابع قوانین ویژهی خود هستند، که بر دو کفّهی متوازن استوارند، و عبارت اند از:
1- نصوص دینی که مجموعه ای از عقاید، اخلاقیات و رفتارها هستند، برای این فرود آمده اند تا بر واقع زندگی انسان ها [ در هر دور و زمانه ای] حاکم بوده آن را به سوی بهتر شدن تغییر دهند؛ در نتیجه تسلیم و ذلیل نمودن شریعت در مقابل واقع، طوری که واقع بر شریعت حاکم گردد به هیچ وجه درست نیست، زیرا اگر چنین کنیم شریعت را از جوهر و مقصد آن خارج کرده ایم و از کانال تبدیل حاکم به محکوم، حقیقت وظیفهی آن را وارونه نموده ایم.
پس واجب است فهم و استنباط با مبادی دینی، و اخلاق دینی منسجم باشد، به همین خاطر تفسیر کردن واژهی "یقین" در آیه ی﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ حجر/99. به "مرتبهی عالیه"-چنانکه برخی از غلات صوفیه گفته اند- درست نیست، به دلیل اینکه رسول الله(ص)-که در برترین مراتب بندگی برای خدا قرار داشت- تا دم مرگ از همهی انسانها بر عبادت حریص تر بود. با توجه به این، معنای لفظ "یقین" در این آیه مرگ است که آمدنش حق است.
2-این نصوص به زبان عربی آشکار فرود آمده اند، لذا برای فهم درست آنها باید تابع قواعد و مبادی زبان عربی، و کار برد آنها در زمان نزول آنها بود.
بنا بر این، اصل در الفاظ حقایق لغوی و دلالت مقبول آنها است، و هر گونه تأویلی برای آنها باید در چهارچوب قواعد لغوی ، بدون استفاده از هر گونه رمز و اشارهی بعید صورت پذیرد. بنا بر این تأویل آنها تنها زمانی مقبول است که قواعد زبان عربی اجازهی آن را بدهد، در غیر این صورت این نصوص از هدف وغایت خویش خارج شده و در وادی سرگردانی گمراه گشته و بدون فایده از آب در میآیند؛ و انگهی بی نظمی در فهم و اضطراب در استنباط سر بر میآورد، مثلا لفظ"البقرة" در قرآن نام حیوان معروفی است، لذا درست نیست آن را به "أمّ المؤمنین سیدة عایشه" (رض) تفسیر کرد چنانکه برخی از غالیان شیعه این کاررا کرده اند، یا آن را به "نفس" تأویل نمود چنانکه برخی از صوفیان تندرو بدان روی آورده اند.
اهداف اساسی تهاجم فکری
بیترديد شعارهای فريبندهای که تحت عناوين مختلف به جهان اسلام تزريق میشوند، از سلاحهای پيشرفته امروزی بسی خطرناکترند، زيرا اينگونه تهاجمات، عليه بُعد روحی و معنوی، برای ويران نمودن پايه های تفکر اسلامی در شخصيتِ انسانِ مسلمان فعالیت دارند. جديدترين و پيشرفتهترين سلاحی که امروزه به منظور فريفتن و منحرف کردن جوانان و روشن فکران مسلمان از آن استفاده میشود؛ ايجاد شک و ترديد در مسائل عقيدتی است، اين امر زمينهی مناسبی را برای تسلط افکار و عقايد غربیها بر عقايد دينی و فرهنگ و آداب و رسوم ملی آنها فراهم مینمايد.
مهم ترين اهدافی که مهاجمان فکری در پی آن هستند، عبارتند از:
۱- تضعيف هويت ملی و نابودی ريشههای اصالت و استقلال فکری و نيز تخريب تمامی آثار فرهنگی و تمدن اقوام مسلمان.
۲- از ميان برداشتن افکار و عقايد اسلامی و ارزشهای اخلاقی و جای گزينی قوانين ساختهی دست بشر و ايدئولوژیهای گمراه کننده و پايه ريزی زندگی اجتماعی مطابقِ سبک زندگی غرب، تا مسلمانان را از ريشههای دينی و ملی خود جدا کنند، قطعاً چنين مسلمانی از لحاظ هويت دينی و ملی، احساس حقارت و پوچی خواهد کرد و آنگاه دنباله رو مهاجمان فکری خواهد بود و افکار و عقايد و آداب و رسوم آنها را تمام و کمال خواهد پذيرفت و مقاومت در مقابل اينگونه تهاجمات را لازم نمیبيند.
۳- آنان تلاش میکنند تا نقش دين اسلام و مسجد را در زندگی جوانان و روشن فکران مسلمان کم اهميت جلوه دهند، درست به همان شيوهای که روشن فکران غربی به دين مسيح و کليسا مینگرند، تا ابتدا دين اسلام را از سياست جدا نموده و آنگاه به طور کلی آن را از عرصه زندگی مسلمانان حذف کنند.
ــــــــــــــــــــــــ
تهاجم فکری، اثر: حيدر عثمان، ترجمه: محمد حسن پور (۱۵-۱۶)
@SerajArchive
این برداشت شخصی شماست!
یکی از مهمترین مبانی دینشناختی تعدد قرائتهاست. اکنون بسیاری از افراد جامعه ما در برابر دیدگاه علما و صاحبنظران به راحتی میگویند این هم یک قرائت و یک فهمی از دین است و ما میتوانیم قرائتهای دیگری هم کنار آن فرض کنیم. گویا فرقی بین رأی مجتهد متخصص با غیرمتخصص نیست، پایه این مسئله دینشناختی در معرفتشناسی است که آیا میتوان از یک متن برداشتهای نامحدود و متناقض کرد؟
تاریخمندی فهم دین که در واقع بر هرمنوتیک فلسفی مبتنی است، بر نسبیگرایی و نفی معیار معرفتی مبتنی است. وقتی کسی معیار معرفت را نپذیرفت، هر کسی با پیشفرضهای خود متنی مانند قرآن را معنا میکند، لذا یک نفر میتواند از قرآن، سوسیالیسم اسلامی بفهمد، یک کسی لیبرالیسم اسلامی و یک نفر سکولاریسم اسلامی میفهمد. شما هم که میگویید حکومت اسلامی، یک فهمی از قرآن و اسلام دارید که در عرض سایر فهمهاست و هیچ ترجیحی بر آنها ندارد.
در برابر هر گونه استنادی به متون دینی این اشکال مطرح میشود که این برداشت شخصی شماست و ما برداشت دیگری از این متن داریم؛ لذا نسبیگرایی معرفتی منشأ بحث قرائتهای مختلف و نقد قرائت رسمی از دین شد که نتیجه آن نفی حکومت دینی و نفی ایدئولوژی کردن دین است و پلورالیزم معرفتی نیز منشأ پیدایش پلورالیزم دینی شد که بین دین اسلام و ادیان دیگر هیچ ترجیحی وجود نداشته باشد.
- عبدالله محمدی
@SerajArchive
شیوهی چهارم:
اینکه نبوت پیامبر تنها منحصر به قرآن نیست بلکه حالتی ترکیبیافته از تشریعات و معجزات اینجهانی و حسی و احوال و اوضاع اخلاقی و روانی مختلف است و محال است که جمع تمامی این امور به سبب قوهی تخیل، هوش سرشار یا از طریق تجربهی انسانی حاصل شود.
معلوم است که پیامبر در اثنای نبوت خویش، معجزات کَونی بسیاری را آورده است همانند شکافتن ماه، بیرون زدن آب از بین انگشتانش، زیاد شدن غذا، شفای برخی بیماریها و دیگر حالات فراتر از توان بشری، و این امور – هرچند که برخی نوگرایان سعی در تردیدپراکنی در آن را دارند – بسیار مشهور و متواتر است، و تردیدافکنی در درستی آنها به سبب وجود دلایل صحیح، دشوار و محال است.
محال است که آوردن چنین اموری، ناشی از تجربهی زندگانی، از طریق قوهی تخیل یا هوش سرشار باشد، و شیخ الاسلام ابن تیمیه / در راستای توضیح این مفهوم و به هنگام نقد موضع فیلسوفانی که نبوت را به نیروهای نفس ارجاع دادهاند میگوید: «اثبات نیروهای نفس بشری، چنین تاثیرات -معجزات حسی – را نمیطلبد، و تردیدی نیست معجزاتی که نزد مسلمانان، یهودیان و نصارا معلوم است از جمله اموری است که مردم بر آن اتفاق دارند که نیروهای نفس آنرا نمیطلبد و فیلسوفان نیز به این امر اقرار میکنند».[۴]
مشکل منهجی نزد گفتمان نوگرایانه این است که آنها به هنگام سخن دربارهی وحی با نبوت و وحی بر این
اساس تعامل میکنند که رویدادی مفرد است که فقط در قرآن جلوهگر میشود در حالیکه نبوت در حقیقت، پدیدهای مرکّب است که از مفاهیم نازلشده از جانب الله متعال، دلایل حسی و عقلی که خداوند برای تایید پیامبرش ارائه نموده و نیز از حالات اخلاقی و روحی و روانی که پیامبر ج در آنها زندگی کرده ترکیب یافته است.
شیوه پنجم:
شخصی که به بررسی نبوت پیامبر مبادرت میورزد درمییابد که نبوت وی با امور و رویدادهایی قبل و در اثنای نبوت احاطه شده است که به روشنی بر این دلالت دارد که منبع وحیِ نازل شده بسوی او، خود پیامبر و یا احساسات و عقل و تجربهاش نبوده است بلکه وحی، حقیقتی است مستقل از ذات او که از جانب الله متعال از آسمان به او نازل شده است.
چنانکه پیش از تولد پیامبر ج، واقعه فیل روی داد که الله متعال بواسطه آن، کعبه را کرامت بخشید و شرافت خانه بزرگمرتبهاش را آشکار نمود، همچنین سخنانِ بسیار اهل کتاب از سر برآوردن یک پیامبر در آن زمان و نیز اتفاقاتی که به هنگام تولد پیامبر روی دادند، خبر دادن کاهنان از اموری که به وی مربوط میشد و اینکه جنیان برای خبردادن از نبوت او به راه افتادند، همگی اموری خارج از قدرت، علم و ارادهی وی بود، همچنین آنچه که اهل کتاب بدان خبر دادهاند و اخبار پیامبران پیشین مبنی بر نبوت و رسالت او نزد اهل کتاب مکتوب و موجود است و اینکه مردم در آن منابع به پیروی از وی امر شدهاند همگی اموری خارج از قدرت، علم و ارادهی اوست.[۵]
لذا این رویدادها بیانگر آنست که آنچه بر پیامبر ج نازل شده است به تجربه زندگی و قوه تخیل وی بر نمیگردد بلکه گزینش و انتخابی الهی و آمادگی و ترتیبی ربانی است و بدین دلیل است که تمام شرایط و احوال مناسب برای آن مهیا شده است.
سلطان العمیری
ادامه دارد....
@SerajArchive
تلنگری دیگر به نواندیشان؛
هر گردی گردو است...
یکی از نکات زیبای قرآن این است که واژه های مختلف در آیات متعدد دارای معانی متعدد است و در صورتی که در تمام آن موارد به یک صورت ترجمه شود، تناقض رخ خواهد داد.
متأسفانه نواندیشان واژه ها را بدون توجه به موازین زبانی معنا می کنند و گاهی یک لفظ مشترک را در هر آیه به یک شیوه ترجمه می نمایند برای نمونه واژه وحی را که در آیات مختلف قرآن کاربردهای متفاوتی دارد، به یک صورت معنا می کنند و تفاوتی میان وحی پیامبران و غیره قائل نیستند.
در اینجا نشان میدهیم که اگر بر اساس فهم نواندیشانه و با همین روش مذکور واژه وحی را ترجمه کنیم، حقیقت امر چگونه آشکار شده و مغالطه آنان برملا میگردد :
۱- خداوند وحی میکند؛
«و أوحی ربک إلی النحل» (نحل/ ۶۸)
{پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد}.
۲- شیاطین انس و جن مثل خدا هستند (العیاذ بالله) وحی میکنند؛
«شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ» (انعام/ ۱۱۲)
{شیاطین انس و جن به یکدیگر وحی میکنند}.
۳- حضرت زکریا مثل خدا است (العیاذ بالله) وحی میکند:
«فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ» (مريم/ 11)
{پس زکریّا از محراب بر قوم خویش بیرون آمد و به آنان وحی کرد}.
۴- وحی بر پیامبران در آیات متعدد مشهود است.
۵- حضرت زنبور عسل به او وحی می شود!!:
«و أوحی ربک إلی النحل» (نحل/ ۶۸)
{پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد}.
۶- حضرات شیاطین انس و جن به آنان وحی میشود مانند مثال دوم.
۷- حضرت مادر موسی به او وحی میشود:
«و أَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ» (القصص/ 7)
{ما به مادر موسی وحی کردیم}.
۸- حضرات فرشتگان به آنان وحی میشود.
«إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ» (الأنفال/ 12)
{زمانی که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد}.
۹- حضرات آسمان ها به آنان وحی می شود:
«وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا» (فصلت/ 12)
{و در هر آسمانی فرمانش را وحی می کند}.
۱۰- حضرات حواریون عیسی به آنان وحی میشود:
«وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ» (المائدة/111)
{و آن گاه را که به حواریّون وحی کردیم}.
و...
«فهل من مدکر»
{آيا هیچ پند گیرنده ای هست؟}
- نادر محمد علی
@SerajArchive
از جمله استنباطهای منکرین سنت!
کسانی که می گويند: قرآن همه چيز را در برگرفته و به صورت کامل توضيح داده است و احتياجی به سنت نيست، اگر از نماز و شيوه ادای آن از آنها سوال شود؛ بعضی را می بينی که می گويند: «قرآن بر مسلمان واجب کرده است در هر وقت از اوقات نماز، بيشتر از يک رکعت نماز بخواند و تعداد مشخصی را برای آن تعيين نکرده است و هر وقت که بخواهند آن را ترک می کنند به عبارت ديگر: بر انسان واجب است که حداقل دو رکعت نماز بخواند و او می تواند بر تعداد آن بيافزايد و حد اعتدال را در نظر بگيرد و بعد از آن مسلمان مختار است که بر حسب قدرت خویش، نماز بخواند، اما نمازهای يوميه که امروز در اوقات و اشکال خاصی معروف شدهاند، رسول خدا صلى الله عليه وسلم و اصحابش، آن ها را آنگونه به جا نمی آوردند و بر مسلمانان لازم نيست اینگونه نماز بخوانند» [1]
در جایی ديگر گفتهاند: «وقتی که دليل قطعی بر وجوب اين اعداد -تعداد نمازها و رکعات آن- برای ما موجود نمی باشد؛ خداوند ما را از روی شک به عبادت امر نکرده است و هنگامی که اين امر به صورت متواتر قولی به ما نرسيده، بر اين دلالت دارد که خداوند از ما نمی خواهد از اين اعداد و ارقام محافظت کنيم و اين همان مطلوب ما می باشد» [2]
بله، او (دکتر توفيق صدقی) به نمازهای معروف امروزين اعتقادی ندارد زيرا از نظر او متواتر قولی نمی باشند. يکی ديگر را می بينيم که به نمازهای معروف امروزين و وقت و تعداد رکعات آن ها و چگونگی آن اعتقاد دارد چرا که معتقد است به صورت متواتر عملی به دست ما رسیده است! [3]
و این در تضاد با قول دکتر توفیق صدقی است!
يکی ديگر می گويد که «کيفيت به جا آوردن نماز به صورت مفصل در شريعت اسلامی، در کتاب خدا نيامده است ولی در شريعت ديگری به صورت مفصل آمده است و آن شريعت حضرت ابراهيم - عليه السلام - می باشد» وقتی سوال شود که چگونه شريعت حضرت ابراهيم برای ما نقل شده و آن کجاست؟ و چه کسانی آن را نقل کردهاند؟ به تو می گويند: «از نسلی به نسل ديگر نقل شده است و وارثان آن ابوجهل و ابولهب و مشرکان ديگر از قريش هستند که نمازهای پنجگانه را مثل ما ادا می کردند». [4]
وقتی توفيق صدقی معتقد است که تعداد رکعتها در نماز از دو رکعت کمتر نيست بلکه بيشتر است و اين زياده و افزونی برحسب اختیار و قدرت انسان جايز است، می بينيم فرد ديگری از آنها تمام سخنان او را رد می کند و لزوما تمام نمازها را يکی می داند که دو رکعت می باشند. [5]
هنگامی که در مورد نمازهای واجبِ آن ها تأمل می کنيم، تناقض آشکار در استنباطهای آن ها با فهم بيمارشان از کتاب خدا، از يک طرف آدمی را ناراحت و از طرف ديگر به خنده وا می دارد. بعضی از آن ها نمازهای واجب را چهار و بعضی ديگر شش وعده در نظر گرفته اند.
کسانی که معتقدند نماز چهار وعده است؛ می گويند: دو وعده آن در اول و آخر روز است يعنی در اوّل روز که نماز صبح می باشد و آخر روز که نماز مغرب است و دو وعده ديگر در دو طرف شب می باشد يکی اوّل آن که نماز فجر است و آخر آن که نماز عشاء می باشد.
اما نماز ظهر از نظر او جزء واجباتی است که ذکر آن در قرآن نيامده است بلکه از مواردی می باشد که دشمنان اسلام، آن را به ساير واجبات افزودهاند و اينچنين هذيان هایی را محمد نجيب در کتابش به نام الصلاه آورده است. [6]
«وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ»
ارجاعات:
[1]. مقاله «الإسلام هو القرآن وحده» دکتر توفيق صدقي، مجلة المنار (۹/ ۵۱۷-۵۲۰)
[2]. مجلة المنار (٩/ ٩٢٠-٩٢١)
[3]. تبصير الأمة بحقيقة السنة / دکتر اسماعيل منصور، (ص ١٧-١٨)
[4]. قرآن أم حديث، (ص ٧-١٠)، القرآن و الحديث و الاسلام، (ص٢٠-٢٣) هر دو از رشاد خليفه، نگا: الصلاة فى القرآن، أحمد صبحى منصور (ص ١٠١)
[5]. الصلاة / محمد نجيب، (ص ٦٥)، البيان بالقرآن / مصطفي المهدوي (١٢٣/١)
[6]. الصلاة، (٦٥٢-٦٦٢)
- اسحاق شیخ احمدی
@SerajArchive
منهجی بدعی در تعامل با احادیث نبوی
اگر حدیثی به ثبوت برسد و بر صحت آن اتفاق باشد و بر وجهی صحیح حمل گردد به صورتی که با هیچ حقیقتی عَقَدی یا شرعیِ ثابت، در تضاد نباشد؛ نباید آن را مورد طعن قرار داد و یا انکار کرد.
به عنوان مثال، در تفسیر آیه: «إنا أعطيناك الكوثر» پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودهاند: «فإنه نهر وعدنيه ربي في الجنة» [1]
؛ کوثر نهری است در بهشت که پروردگارم مرا به آن وعده داده است.
اما به عنوان مثال، محمد عبده بعد از ذکر اقوالی چند در این مورد بیان میدارد که «مقصود از کوثر، خیر فراوان و مواهب و نعمتهای دنیوی و اخروی است که خداوند به پیامبرش صلی الله علیه وسلم عطا نموده است مانند علم، حکمت و هدایت و از آیه چنین فهم نمیشود که در بهشت نهری باشد به اسم کوثر که خداوند آن را به پیامبر داده باشد!» [2]
در حالی که هیچ منعی وجود ندارد که دخول نهری به اسم کوثر، داخل در همان خیر فراوانی باشد که الله متعال به پیامبر عطا کرده است! از ابن عباس رضی الله عنهما در تفسیر الکوثر دو قول نقل شده است: در یکی از آنها که امام طبری از ایشان نقل نموده، فرموده است منظور از آن نهری است در بهشت و در قول دوم بیان میدارد که مُراد از آن خیری فراوان است که خداوند به پیامبرش عطا کرده است.
قول دوم را امام بخاری رحمهالله در صحیحش از او نقل کرده و در ادامه از ابوبشر نقل میکند که گفت: به سعید بن جبیر گفتم: مردم معتقدند کوثر نهری است در بهشت، سعید فرمود: «النهر الذي في الجنة من الخير الذي أعطاه الله إياه» [3]
؛ آن نهری که در بهشت است از جملهی همان خیری است که خداوند به پیامبر عطا نموده است.
چنانکه می بینیم؛ هیچ تعارضی میان این دو قول وجود ندارد همانگونه که ابن عباس و سعید بن جبیر آنها را جمع نمودهاند و هیچ دلیلی لغوی یا شرعی وجود ندارد که امکانِ چنین نهری را نفی کند. همچنین؛ اگر بگوییم آیه صراحتاً به وجود چنین نهری در بهشت دلالت ندارد، آیا ورود حدیثی صحیح در امری غیبی که هیچ محالی عقلی نیز بر آن مترتب نمیشود؛ برای اثبات آن کافی نیست؟
اما محمد عبده که به زعم خود چنین حدیثی را در تضاد با عقل میبیند؛ معتقد است امکان ندارد این قول، تفسیری صحیح از آیه باشد و بیان میدارد که وجود چنین نهری در بهشت نیازمند خبری متواتر است و با حدیث آحاد ثابت نمیشود چرا که امری غیبی بوده و در این امور، فقط باید بر اساس احادیث متواتر سخن گفت! [4]
ــــــــــــــــــــــــ
#ارجاعات:
[1]. روایت مسلم، ابوداود، نسائی، ترمذی و ذکر نهر کوثر در حدیث معراج نزد بخاری آمده است
[2]. تفسیر جزء عم (۱۲۶-۱۲۷)
[3]. صحیح بخاری (۴۹۶۶)
[4]. مناهج الاستدلال على مسائل العقيدة (۲۱۲-۲۱۳)
اسحاق شیخ احمدی
@SerajArchive
پی دی اف کنفرانس انواع الحاد
زمان ارائه در گروه سراج: ١٣٩٩/٠٩/٢۱
نویسنده: یاسین شبانی
دستهبندی: الحادشناسی
تعداد صفحات: ۲۲
توضیحات: الحاد نوین و آنچه که امروزه با نام خداناباوری شناخته میشود، پدیدهای تازه نیست؛ بلکه از روزگاران کهن بودهاند کسانی که به هر دلیلی منکر وجود خداوند متعال میشدند؛ همانگونه که الله(عزوجل) میفرماید:
﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ (طور، ۳۵) یعنی «آیا ایشان [همینطوری از عدم سر بر آوردهاند و] بدون هیچگونه خالقی آفریده شدهاند؟ یا اینکه [خودشان خویشتن را آفریدهاند و] خودشان آفریدگارند؟»
@SerajArchive
وزن عقل، در ترازوی عقل؟؛
گر چه عقل در فهم بسیاری از مفاهیم دین، همچون مصباحی رهگشاست؛ امّا به حدود گسترهی چتر پرتوافکنی خود بر امور پیرامونش واقف است؛ چه آنچه دست کم مشهود ماست، ناتوانی عقل است در داوری و سنجش اموری که جز از طریق تجربه، علم به آنها میسّر نیست. چه اینکه وقوف عقل به حدود خود نیز از مقولهی علم است، نه جهل؛
علمی متقن که قدر متیقّن آن، در انتظاری اقلّی، عدم جواز عقل به خود، در اظهار نظر نسبت به اموری است که طور آنها، بسیار والاتر از دیدهبان مرتفع اوست.
بر این مبنا، گر چه دینمداران، نتوانند در توجیه برخی متعلّقات ایمان خود، مدلّلانه عمل کنند؛ امّا عقلا و در وعاء بداهت، از سویی به حدود عقل، از جهتی به نورانیّت دین و از وجهی به این مطلب؛ که گسترهی عالَم، عمیقتر و وسیعتر از آن است که بتوان، پیکر بیمنتهای آن را، چه در ساحات ظهورش و چه در بواطن و کمونش، با جامهی تنگ عقل پوشاند، واقفند.
چه اینکه عقل، عقلا، نه تمام واقعیّت، که قطعا قِسمی از آن است که دست شعاع نورانیّت آن، از پرتوافکنی بر دیگر ساحات واقعیّت، کوتاه است.
زین سان، گر چه دینمداران پاک سیرت نیک کردار، در مواردی واقف به تقدّم مصباحیّت عقل در امورند، امّا علیرغم آنچه مکتب اصالت عقل (راسیونالیسم) بر آن است، قائل به نگاه اصالی به عقل و مفتاحیّت آن در تمامی امور نیستند.
با غض نظر از دیگر مصائب نگاه راسیونالیستی به امور؛ چون فروکاستن عالَم و روابط انسانی به فعل و انفعالات مکانیکی، اینکه، در عرصهی دین، اگر از آغاز تا انجام آن، اصالت و تقدّم با عقل باشد، آنگاه آنچه مقدّمیّت دارد، عقل خواهد بود، نه واحد لا شریک له؛ و از آنجایی که در این نگرش، این خداست که بسان دیگر امور، چه بدوا و چه نهایتا، اعتبار خود را از عقل میگیرد و نه بالعکس، پس اگر معبود است، معبود بالعرض است، نه بالذّات.
حال آنکه از نظرگاه ادیان توحیدی، این اصالت عقل، خود شرکی است که با ایمان توحیدی به واحد لا شریک له که صادر عقل است، ناسازگار و در تعارض است.
از دگر سو، نگاه راسیونالیستی به دین، چنانکه روشنفکران در پی آناند، لزوما ایمانزا و ضامن ایمان نبوده، و عمدتا به دینمداری انفعالی میانجامد که بسیاری از حقایق دین را، به پاس عقل خود بنیاد، به مسلخ نیستی خواهد کشاند؛ چنانکه کشانده است.
- مصطفی مطهری
@SerajArchive
فرقههای منحرف
(عرفان از عملکرد به سوی سخن پوچ)
نام نهادن چیز ها به غیر اسم حقیقی خودشان یا به نقیضشان، یکی از پدیده های این عصر است.
در گذشته به کسانی "اهل قرآن" گفته می شد که بسیار به دین پایبند بودند، و در غزوات در صفوف اول جهاد بودند، ولی امروزه گروهی خود را "قرآنی" نام نهاده اند که تمام تلاش آنان در این راستاست که قرآن را از هر نوع دلالتی تخلیه کنند، و اصول اسلامی را که علمای قدیم تحت ضوء قرآن و سنت آن را بنیان گذاشته اند، منهدم کنند.
حال اگر این وضعیت قرآن باشد به دست اهل جدل و اهواء، پس باید وضعیت مفاهیم دیگر چگونه باشد؟!
یکی از این مفاهیم عرفان است، عرفان به معنای خداشناسی است، که از حال، به مقال تغییر کرده است.
در گذشته به کسی "عارف بلله" (خداشناس) گفته می شد که واقعا خداشناس بوده، و در هنگام خوشحالی شکر خدا به جای آورده و در هنگام سختی و نارحتی صبر پیشه کرده باشد. نه تنها به امتحان و ابتلای الهی راضی و خشنود بوده است، بلکه به خاطر اینکه خداوند فرصت عبودیت و بندگی را به او بخشیده تا عبودیت راستین خویش را برای خدا اثبات کند، شکرگزار خداوند بوده است.
آیا عرفان امروزه چگونه است؟ عرفان امروزه عبارت است از تعریف و بیان عرفان، نه تنها این، بلکه به تعریف کسانی می پردازد که از راه تصوف منحرف شدند، و فلسفه ی غنّوصی را وارد اسلام کردند، و به جای اینکه خدا را بشناسند، خودشان را خدا پنداشتند، مانند: ابن عربی، حلاج، سهروردی!
کسی که معتقد به عقیده ی وحده الوجود باشد و در میان خالق و مخلوق تفاوت قائل نشود و آنان را یکی بداند، و بپندارد که خالق در او حلول کرده است، آیا به او عارف بلله (خداشناس) گفته می شود، یا جاهل بلله (خدانشناس) و متکبر و مغرور؟
پس آنهایی که امروزه از عرفان می گویند، نه خودشان عارف اند، و نه می دانند عرفان چیست، و نه می دانند که چه کسانی عارف بوده اند، بلکه حلاج و سهروردی و ابن عربی را عارف می دانند!
عارف کسی است که خدا را به حق بشناسد، و به حقوق خداوند بر نفس خویش آگاه باشد، و تفاوت خالق و مخلوق را بداند، و از اعمال و شریعت خدا انتقاد نکند، و در هر حالت و وضعیتی تسلیم خدا باشد، و نه تنها اینکه به تقدیر خدا راضی باشد، بلکه همان طور که گفتیم باید بر امتحان و ابتلای الهی صبر پیشه کند و شاکر و سپاسگزار باشد.
برخی دیگر دگرگون شدند و شیطان به آنان وسوسه کرد که آنان خدا هستند یا اینکه با خدا فرقی ندارند، یا اینکه با خدا یکی شده اند (خدا در بدن آنان حلول کرده است). آنان هیچ گاه از پیامبران عارف تر نبوده اند، پس چرا در ادبیات هیچ یک از پیامبران چنین سخنانی را نمی شنویم؟
همه ی پیامران فرمودهاند:
وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا، سوره ی نساء، آیه ی 36، ترجمه: و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ، سوره ی نوح، آیه ی 3، ترجمه: خدا را بپرستيد و از او پروا داشته باشيد و مرا اطاعت كنيد.
پس همه ی پیامبران بر مقام عبودیت تاکید داشته اند، نه مقام الوهیت.
از همه ی اینها عجیب تر، طرف فکر می کند که با صحبت کردن در مورد عرفان، به عارف تبدیل می شود. به همین خاطر هنگامی که آنان را مشاهده می کنی که در مورد عرفان صحبت می کنند، خود را در حالتی قرار می دهند مثل اینکه در حضور خدا هستند و به عالَم ملکوت پرواز کرده اند!
- دکتر کریم احمد/ مؤسسه آستانه
@SerajArchive
فرقههای منحرف
(صفحات طلایی تراث)
- تعامل محدثین با راویان زاهد و پارسا
آیا شرط عدالت به تنهایی برای راویان کافیست تا حدیثشان دریافت شود؟
"امام مالک" (رحمه الله علیه) می فرماید: «در شهر مدینه چندین شیخ را دیدم که خداشناس و صاحب فضل و زهد و بودند، و حدیث را روایت می کردند، ولی من از هیچ کدام از آنان حدیث دریافت نکردم». از وی سوال کردند: چرا ای ابا عبدالله؟
فرمود: «نمی دانستند که چه چیزی روایت می کنند و چه می گویند».
از "وکیع" در مورد حدیثی سوال کردند، وی گفت: «چه کسی آن را روایت می کند؟»، گفتند: وهب بن اسماعیل. گفت: «ایشان مرد صالح و نیکوکاری است، ولی حدیث مردان خود را دارد».
یکی از زاهدان مشهور، بنام "یزید بن أبان الرقاشی" که مرد صالحی بود، و به عبادت و طول قیام در نماز و روزه ی فراوان و گریستن از ترس خدا مشهور بود، اما از نظر روایت حدیث [ضعیف] بود، "امام ذهبی" در کتاب "میزان الاعتدال" رأی چند عالِمی را در مورد وی نقل می کند، از جمله: "امام نسائی" که می فرماید: «متروک، یعنی : ترک شده (حدیث از وی دریافت نمی شود)»
"دارقطنی" می فرماید: «ضعیف است»، "امام احمد" می فرماید: «منکر الحدیث»، یعنی: احادیثش منکر و ناشناخته هستند.
لذا به این پی می بریم که نه تنها فرد بدی که با نفاق خودش را نیک جلوه داده نتوانسته محدثین را فریب دهد و احادیث دروغین را روایت کند، بلکه آنانی که اساساََ صالح و زاهد بوده اند، اگر به جز شرط عدالت، شرط حفظ و اتقان و قوت حافظه و هوشیاری کامل را دارا نباشند، به همین سادگی از آنان حدیث دریافت نشده است.
محدثین به زهد و خداپرستی هیچ شخصی، به گونه ای که بدون چون و چرا از او حدیث دریافت کنند، فریب نخورده اند، بلکه در مورد راویان تحقیق کرده اند، و دقت به خرج داده اند، تا اینکه بدانند این راویان تا چه اندازه ای حدیث را با دقت دریافت کرده اند، و چگونه آن را روایت می کنند، و حافظه یشان چگونه بوده، و اگر از طریق کتاب (نوشتن در کتاب) آن را روایت و نقل می کنند، آیا این کتاب محفوظ و مصون بوده و در آن خطا و اشتباه وجود دارد یا خیر؟ و آیا حدیثشان تا چه حدی با حدیث کسانی که از آنان قابل اعتماد ترند چه از نظر سند و سلسله ی روات و متن و مفهوم حدیث، مطابقت و توافق یا عدم مطابقت دارد.
این کار، عقلانی بودن و واقعگرایی و دقت علم حدیث و محدثین را نشان می دهد، که با معیار علمی دقیق با راویان و احادیث رفتار کرده اند.
دکتر کریم احمد/ مؤسسه آستانه
@SerajArchive
The Enlightenment was a general movement in European thought in the eighteenth century that stressed the power of human reason to discern truth.
در قرن هجدهم، روشنفکری یک جنبش فراگیر در تفکّر اروپایی بود که در تشخیص و کشف حقیقت، بر قدرت عقل انسان تأکید مینمود.
Generally, it was dedicated to natural law and natural rights, although in the later years of the century it began to shade off into utilitarianism.
اگر چه در سالهای آخر قرن هجدهم، روشنفکری رنگ و بوی مکتب اصالت منفعت و کارکردگرایی را به خود گرفته بود، امّا عمدتا دل در گرو قانون طبیعی و حقوق طبیعی داشت.
While scholasticism was compatible with an emphasis on natural law and natural rights, it was generally discarded and reviled as ignorant 'superstition', along with revealed religion.
با وجود آنکه فلسفهی مَدرَسی با تأکید بر قانون طبیعی و حقوق طبیعی همراه بود، از سوی روشنفکران، بسان دین، عمدتا به عنوان خرافهای جاهلانه، تحقیر و نادیده گرفته میشد.
In religion, therefore, Enlightenment thinkers tended to discard Christianity, attack the Christian Church, and adopt scepticism, deism, or even atheism.
بنابراین در حوزهی دین، روشنفکران تمایل به طرد و کنار گذاشتن مسیحیت، حمله به کلیسای مسیحی و اتّخاذ شکگرایی، خداباوری روشنفکرانه یا الحاد داشتند.
- Murray Rothbard
📚 Classical Economics/ Volume II/ 10. The Scottish Enlightenment/ 15.3 The Scottish Enlightenment and Presbyterianism/ p. 423.
@SerajArchive
الشاطبي المفتری علیه
نواندیشان برای پیشبرد اهدافشان بسیار به شاطبی رحمه الله استناد میکنند و او را شخصی معرفی کرده اند که با ادعای مصلحت و کلّیات؛ نصوص جزئی را نادیده گرفته و مصالح دنیوی را بر مصالح اخروی مقدّم داشته است، و این وجه نظر را صفتی دیده اند که ایشان را از سایر علماء متمایز ساخته است!
این در حالی است که با مطالعه کتاب "الموافقات" حقیقت بر خلاف آنچه ادعا شده است؛ به وضوح مشاهده می شود. به عنوان مثال در مقدّم دانستن مصالح دینی بر مصالح دنیوی می فرماید: «المصالح الدينية مقدمة على المصالح الدنيوية على الإطلاق» [۱]
و بسیار بر توقیر و تعظیم سلف صالح و منهجشان تأکید کرده و مخاطبانش را اینگونه نصیحت می کند:
«الحذر الحذر من مخالفة الأولين! فلو كان ثم فضل ما؛ لكان الأولون أحق به» [۲]
نزد شاطبی عقل هرگز بر نقل ارجحیت ندارد بلکه این نصّ است که راه نماست و عقل تابع اوست؛ چنانکه بیان داشته: «العقل إنما ينظر من وراء الشرع» [۳]
و صراحتاً بیان میدارد؛ کسی که از نصوص جزئی شرع به بهانه مصلحت و نظر به کلّیات؛ روی گردان شده و به آنها اعتنایی ندارد؛ در خطا بوده و قولش صحیح نمی باشد. آنجا که می فرماید: «أن من أخذ بالجزئي معرضا عن كليه؛ فهو مخطئ، كذلك من أخذ بالكلي معرضا عن جزئيه» [۴]
و این یعنی نظریه مقاصدی که امروزه مطرح شده نزد ایشان هیچ جایگاهی ندارد.
برای مطالعه بیشتر به کتاب "معرکة النص" رجوع کنید.
ارجاعات:
[1] "الموافقات" (۹۴/۳) دار ابن عفان
[2] "الموافقات" (۲۸۰/۳)
[3] "الموافقات" (۳۶/۱)
[4] "الموافقات" (۱۷۴/۳)
- اسحاق شیخ احمدی
@SerajArchive
نقد و بررسی پدیدهی اجتهاد میان، تأویل تحریفی و تفسیر ظاهری
( باطنیها و ظاهریهای جدید)
... لیکن در عصرحاضر وضعیت بسیارتغییرکرده و کسان بسیاری از خاورشناسان و سکولارها در بارهی اسلام مینویسند. امثال: نصر حامد ابو زید در کتاب"مفهوم النّص" و"النّص و السلطة و الحقیقة"و"الفکر الدینی بین ارادة المعرفة و ارادة الهیمنة"، ودکتر حسن حنفی در کتابهایش تحت عنوان، "من النقل الی العقل" (جلد اوّل: علوم القرآن. جلد دوم: علوم الحدیث، جلد سوّم: علوم السیرة، جلد چهارم: علوم التفسیر، جلد پنجم: علوم الفقه از عبادات تا معاملات)، ودکترعبد المجید الشرفی در دو کتابش "الفکر الإسلامی"و"نقد العقل الدینی"، و دکتر محمد أرگون در تعدادی از کتابهایش به خصوص در"نقد وإجتهاد" و"قضایا فی نقد العقل الدینی"و"الفکر الإسلامی قرائة النقدیة وتأریخیة" و"الفکر الغربی الإسلامی" و"الفکر الأصولی" و "استحالة التأصیل" و غیر اینها. ( نگا: دکتر عبدالمجید النجار"القرائة الجدیدة للنص الدینی" عرض ونقد، تقدیمی به ، المجلس الأروبی للإفتاء و البحوث.)
وقتی تأویلات اینها را برای نصوص میخوانیم در مییابیم که تأویلاتشان از نظر نتیجه و هد ف باتأویلات باطنی ها که در اوایل قرن سوّم هجری سر برآورده بود هیچ تفاوتی ندارد! چنانکه این مطلب در پی خواهدآمد.
در فرازهای آتی خواهیم دید که تأویلات اینان از هر دو اصل پیشین عبور کرده است، زیرا هیچ قیمت و ارزشی برای حاکمیت شریعت و تطبیق نصوص آن بر واقع قایل نیستند، بلکه بر عکس واقع را بر نصوص حاکم قرار میدهند، هر چند به گمان خویش مدعی تجدید و نوآوری در اسلام هستند، به همین سبب با خاورشناسان(مستشرقان) که تفسیرات و انتقادات شان از اسلام درخارج از دایرهی آن شکل میگیرد؛ تفاوت دارند. امّا رابطهی شدید و تنگاتنگی با آنان دارند و با آنان همکاری میکنند. وبیشترشان تربیت یافتهی دست آنان هستند، و ابحاث و تحقیقات شان از سوی محافل و مراکز خاورشناسی، و دینی [مسیحیان] چاپ وپخش میگردد!؟
مثلا دکتر"محمد ارگون" ارتباط خود را با خاورشناسان فرانسوی به طور ویژه، و همهی خاورشناسان اروپای به صورت عام پنهان و مخفی نمی دارد، همچنان که دکتر "عبد المجید الشرفی" ارتباط ویژه ای با مراکز دینی ایتالیا و گونه های مختلف خاورشناسی آنجا و دیگر مراکز اروپایی دارد، تا آنجا که کتاب موسوم به"الإسلام بین الرسالة والتأریخ"خود را هنگام اقامت در مرکز تحقیقات پیشگامان"برلن"-که وقتخود را وقف آن کرده بود- به نگارش درآورد و هزینه چاپ وپخش اش از سوی آن مؤسسه تأمین و پرداخت گردید.
همچنان که دکتر" محمدالشرفی" نیز کتاب خود موسوم به"الإسلام والحرّیة الإلتباس التاریخی"را با همکاری بخش فرهنگی سفارت فرانسه در مغرب به چاپ رساند، و دکتر" نصرحامد ابوزید" نیز[ پس از اقامهی دعوی از سوی ازهر شریف و صدور حکم ارتداد علیه او ازسوی دادگاه مصر] پناگاه امنی دردایره ها و بخشهای خاورشناسی هولندی برای خود یافت. ( پیشین.)
لازم به ذکر است که بیشترآنها از شایستگی و کفایت بهره مند هستند، زیرا در دانشگاههای غربی درس خوانده و متأثر از آنهاهستند،افزون برآنکه ازسوی آنها توجیه و تقویت میشوند و بر تطبیق روشهای علوم غربی مهارت تمام دارند ، اما تخصصی در علوم شرعی بویژه فقه و اصول الفقه ندارند.
اینان یا به دلیل عدم معرفت شان به علوم لغت و اصول و قواعد و ضوابط، یا تحت تأثیر روشها و مناهج خاور شناشان، یا به هردو دلیل، با ضوابط اصولی و لغوی نصوص دشمنی میورزند! و تلاش مینمایند دیگر روشها و مناهج ویژهی "تاریخمند"ی نصوص را بر کتاب و سنّت حاکم گردانند.
به همین دلیل است که تأویلاتشان تأویلات باطنی، یا تأویلات انحرافی، یا تأویل منحرف سکولاری نام نهاده شده ، و همهی تلاششان در حقیقت در راستای تحریف نصّ شرعی از معنای اصلی آن انجام میگیرد.
ادامه دارد...
@SerajArchive
این نوع برداشت ها از دایرهی تأویل فراتر رفته و وارد خانهی تحریف میشوند، لذا میبینیم امام ابن کثیر(رحمه الله) در"البدایة و النهایة" تحریف اهل کتاب برای" الکلم" را تأویل تحریفی نام نهاده است، خداوند میفرماید:﴿ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا ﴾ النساء/46. برخي از يهوديان سخنان را از جاهاي خود منحرف ميگردانند (و كلام را از معنای اصلي به دور ميدارند و چند گونه و چندپهلوصحبت ميكنند) و ميگويند : شنيديم(سخن تورا و به كار نگرفتيم!) و فرمان نبرديم (و جزعصيان نيفزوديم).
امام ابن کثیر میگوید: این تحریف آنان؛ تغییر حکم خداوند از رجم به تازیانه، و تحمیم(سیاه کردن روی آنان به زغال) بود، خداوند میفرماید:﴿ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ ﴾ یعنی حکم کلمه را تحریف میکنند، از سیاق آیه پر واضح است که مقصود تحریف معنا است نه لفظ چون در پاسخ به آن گفتند ﴿ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا ﴾ شنیدیم و نافرمانی کردیم. (نگا تفسیر الطبری ذیل آیهی 41 از سورهی مائدة(10/313) و پس از آن.)
خداوند متعال به ذات خویش کلمات و حروف قرآن را از دستبرد و تحریف حفظ کرده است، این است که تلاش دشمنان دین و نادانان مسلمان [به جای تحریف ذات آن] متوجّه تحریف معانی آن گردیده است، و برای این منظور فرقه های گمراه باطنی سر بر افراشته اند که در گذشته و قرون دور به نام های"روافض" و"غلات صوفیه" و"نواصب" و غیرهم عرض اندام کرده اند.
ادامه دارد...
@SerajArchive
#فرقه_های_منحرف
▪️کتابت حدیث در عصر پیامبر (ﷺ)
بنابر ادعای منکران حدیث، آیا این حقیقت دارد که احادیث 200 سال بعد از وفات پیامبر (ﷺ) نوشته شده اند؟
_ در ابتدا، لازم است بگوییم: فرضا حدیث در ابتدا نوشته نشده، حالا این هرگز دستاویزی برای عدم حجیت حدیث و قرار ندادن آن به عنوان منبع و مأخذ دین در کنار قرآن، نیست، به دلیل اینکه کتابت یکی از طرق نقل علم و دانش است، نه اینکه تنها طریق علم و دانش باشد. اعراب در اوایل آغاز اسلام که ملتی بودند که به قدرت یادگیری فراوان و حافظه ی قوی، شهرت داشتند.
نقل اشعار جاهلی قبل از اسلام، و خصوصا "المعلقات السبع"، بهترین دلیلی است بر این موضوع. هنگامی که اعراب توانسته اند شعری را با نقل و دریافت از یکدیگر تا هنگام نوشتن آن حفظ کنند که 100 بیت دارد، آیا نمی توانند احادیث پیامبر (ﷺ) را حفظ کنند؟ در حالی که احادیث پیامبر (ﷺ) کوتاه و مختصر و «جوامع الکلم» بودند، و تعداد کمی از احادیث طولانی هستند.
دلایلی مبنی بر نوشتن احادیث در عصر پیامبر (ﷺ):
_ عبدالله بن عمرو بن عاص می فرماید: هر چیزی را که از پیامبر (ﷺ) می شنیدم، برای حفظ کردن آن را می نوشتم، ولی قریش من را از این کار منع کردند و گفتند: چگونه تو هر چیزی را می نویسی، در حالی که پیامبر (ﷺ) بشر است، و در حالت عصبانیت و خرسندی سخن می گوید. عبدالله می فرماید: من هم از نوشتن دست برداشتم، و سپس این موضوع را برای پیامبر (ﷺ) بازگو کردم، پیامبر (ﷺ) نیز به دهانش اشاره کرد و فرمود: بنویس، سوگند به ذاتی که نفس من در دست اوست، به جز حق، چیز دیگری از آن خارج نمی شود.
(سنن ابی داود: 3646، مسند امام احمد: 6510)
_ بعد از فتح مکه، پیامبر (ﷺ) خطبه ای را در مورد حرمت و اکرام شهر مکه برای اصحاب ایراد فرمود. سپس مردی بنام ابو مالک که اهل یمن بود، برخاست و گفت: ای پیامبر خدا (این سخنان را) برایم بنویس، پیامبر خدا (ﷺ) فرمود: برای ابو مالک بنویسید.
(صحیح بخاری: 2434، صحیح مسلم: 1355)
کتابت حدیث در عصر اصحاب و تابعین:
یقینا شواهد دالِّ بر کتابت حدیث توسط اصحاب بسیار زیاد است، و نمی توان در این مطلب به همه ی شواهد اشاره کرد، ولی بنابر آماری که عالِم بزرگ هندی؛ "محمد مصطفی الأعظمی" در رساله ی دکترایش که در سال 1966م در دانشگاه کمبریج اخذ نموده و تحت عنوان "دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه" منتشر کرده است، می توان گفت که این عالِم بعد از تحقیقات دقیق و جمع آوری دلایل و احادیث، به این نتیجه رسیده است:
_ در میان اصحاب، 52 تن به نحوی احادیث را نوشته اند، که نامشان را ذکر کرده ، و با دلیل اثبات می کند. تعدادی از این اصحاب یک یا چند حدیث را نوشته اند، تعدادی دیگر نیز حدیث را طی نامه ای به صحابه ای دیگر یا تابعی فرستاده اند، تعدادی هم مانند "عبدالله بن عمرو" و "جابر بن عبدالله" در کتابی مخصوص احادیث را نوشته اند.
_ در میان تابعین، به 53 تن از کبار تابعین اشاره می کند که احادیث را نوشته اند، و برخی ازآنان مانند "محمد بن سیرین" کتابی داشته است که احادیث "ابوهریره" را در آن نوشته است.
_ در میان صغار تابعین نیز به 99 تن اشاره می کند، که احادیث را نوشته اند، مانند امام زهری که یکی از آنهایی بود که در عصر عمر بن عبدالعزیز رسماََ کتابت حدیث را آغاز کرد.
معلوم است که همه ی این شواهد مربوط به قرن اول هجری و اوایل قرن دوم هجری است، و هر کسی که خواهان حقیقت و راستی است می تواند به این کتاب رجوع کند، که با ذکر دلایل تام و کامل به این موضوع پرداخته است.
پس ادعای قرآنی ها و منکران سنت مبنی بر تاخیر کتابت حدیث، صحت ندارد، بلکه کتابت حدیث از عصر پیامبر (ﷺ) آغاز شده تا اینکه احادیث به صورت رسمی نوشته شده اند و در چهارچوب کتب حدیث، جمع آوری شده اند.
🔘-مؤسسه آستانه
@SerajArchive
افیون روشنفکری (۱)
در پارادایم افیون روشنفکری دینی، این لوط علیهالسلام، موسی علیهالسلام، عیسی علیهالسلام و... است که باید در گسترهی نظام الهی خود، جایی و وجهی برای همجنسبازی، کهانت، شرک و... باز کنند و شریعت خود را، با رذائل حاکم بر عصر و مصر خویش تنظیم نموده و سر تعظیم در برابر ساختار فاسدمحور و فاجرپرور حاکم فرود آورند.
بر مبنای این نگرش، قبض و بسط تئوریک شریعت، متوقّف و در بند قبض و بسط لذائذ حیوانی انسان است؛ این فرآیند، یک اصل است؛ هر چند به قیمت نادیده گرفتن، سست کردن و تحریف و تحویل «اصول دین» تمام شود.
بر این اساس و با این روش، در کف ما نخواهد ماند، جز دینی صرفا منفعل، که نه بویی دارد و نه خاصیتی، تا ابزاری برای رستگاری انسان واقع گردد.
روشنفکری دینی، ظلمتکدهی حذف وجوه ربّانی دین و مَعبَری برای توجیه و پذیرش متریالیسمی است که بیحضور پدیدهای به نام دولت مدرن؛ اگر هم باشد، به غلظت روزگار کنونی نخواهد بود.
زینسان، روشنفکری دینی، متریالیسم و دولت، وجوه مختلف و تأمین کنندهی منابع تئوریک و مالی یک مردابگاه واحدند.
- مصطفی مطهری
@SerajArchive
شیوهی ششم:
اینکه وحیای که بر پیامبر نازل میشد تابع اراده، اختیار و تمایل او نبوده است چون زمانبندی نزول وحی یا مشخص کردن مکان و حالت آن، تابع ارادهی پیامبر نبوده است و پاسخگوی خواستهها و نیازمندیهای وی در هنگام نیاز نبوده است چنانکه در مورد آبروی همسرش دچار بلا شد؛ و این مسئله از بزرگترین بلاها و مصیبتهایی است که هر انسانی ممکن است بدان گرفتار آید، همچنین سؤالاتی از او پرسیده شد که جواب آنها را نمیدانست و رویدادهایی را از سر گذارند که از حکمتهای موجود در آن آگاه نبود اما با این وجود، وحی در آن زمانها بر او نازل نشد و با تاخیر نازل گشت اما اگر وحی، تابع قوهی تخیل پیامبر یا تجربهی شخصی یا هوش سرشار و یا تمایل او بود پیامبر فورا و مستقیما به دفاع از همسرش میپرداخت یا مستقیما به سؤالهایی که از وی میشد جواب میداد تا حرج و تنگنای وارد آمده بر خود را دور کند.
در برخی حالات نیز، در شرایطی بر پیامبر وحی میشود که حال و وضعش بیانگر آن است که آمادگی وحی را ندارد و منتظر و خواستار آن نبوده است.[۶]
تمامی این شواهد دال بر این است که پیامبر تاثیری در وحی از جهت احساسات و عواطفش نداشته است بلکه او فقط وحی را دریافت میکرده و آن را از جانب الله متعال تبلیغ مینموده است.
دلایل بسیار دیگری نیز وجود دارند که تاکید میکند وحی نازلشده بر پیامبر ج منبعی بهجز الله متعال نداشته است و بیانگر بطلان و اشتباه بودن تمام تفسیرات دیگری است که گفتمان نوگرایانه و غیر آن پیرامون پدیده وحی ارائه کردهاند.
نتیجهای که تمام این دلایل بر آنها متفق است – چه آنها که بیان شد و چه آنهایی که ذکر نشد – این است که دیدگاهی که گفتمان نوگرایانه پیرامون وحی ارائه میدهد ممکن نیست که نمایانگر وحی الهی باشد و امکان ندارد که با دلالتهای قرآن و براهین عقلی و نیز با حال و وضع پیامبر در نبوتش سازگار باشد بلکه در میزان قرآن و سنت، کفر و گمراهی و انحراف از راه راست است.
پس با این وجود چگونه صحیح است که پدیدهی وحی الهی در ادیان را با آن تفسیر کرد با اینکه خود قرآن بر ابطال آن دلالت میکند؟! و چگونه درست است کسی که ایمان به قرآن و درستی نبوت را آشکار میکند آن را بر زبان بیاورد؟!
در نتیجه تنها میتوانیم از بین دو انتخاب، یکی را برگزینیم: یا اینکه به بطلان و اشتباه دیدگاه نوگرایانه در تفسیر وحی حکم کنیم و آنچه را بپذیریم که قرآن و دلایل تاریخی بیانگر آن هستند و یا اینکه دیدگاه نوگرایانه را قبول کنیم و آیات قطعی قرآن و دلایل عقلی را به دیوار بزنیم!!
در واقع، کسی که وحی الهی را تفسیری نوگرایانه میکند همانند کسی است که سخنان ارسطو دربارهی جهان و طبیعت را چنین تفسیر میکند که ارسطو برای برخی بیماریهای عصر خود، دارو تجویز میکرد! یا همچون کسی است که سخنان متنبی در مدح سیف الدوله را اینگونه تفسیر میکند که متنبی قصد داشت برخی نظریات فیزیکی را شرح دهد!
و چون نمیتوانیم بین این تفسیرات از سخنان ارسطو و متنبی و بین قصد حقیقی آن دو، سازگاری برقرار کنیم، همانگونه امکان ندارد که بین تفسیر نوگرایانه از و
حی و بین حقیقت وحی الهی آنطور که قرآن بیان میکند سازگاری برقرار نماییم.
هنگامی که ابن تیمیه مذهب فیلسوفان فرقههای بدعی در تفسیر نبوت را مورد بحث و بررسی قرار میداد – که فرقی با تفسیر نوگرایان معاصر از وحی ندارد – جدایی کامل با مذهب آنها را اعلان داشت و گفت: «و هر کس که مذهب آنها را بشناسد و آنچه رسولان گفتهاند را نیز بشناسد ضرورتا در مییابد که آنچه آنها (فلاسفه) بر زبان میآورند مخالف آن چیزی است که رسولان میگویند! لذا لازم میآید که یا رسولان را تصدیق کند و آنها را تکذیب نماید و یا اینکه رسولان را تکذیب کند و آنها را تصدیق نماید». با تفسیر نوگرایانه از وحی نیز باید چنین کرد؛ زیرا ما از بین دو انتخاب، تنها میتوانیم یکی را برگزینیم و راه سومی هم نداریم: یا اینکه تفسیر آنها را باور کنیم و دلایل قرآن و عقل را تکذیب کنیم و یا دلایل قرآن و عقل را تصدیق نماییم و تفسیر آنها را تکذیب کنیم.
- منبع: وحی و لغزشگاه های نوگرایان / نویسنده : سلطان العمیری / مترجم : واحد ترجمه بینش / نشر قلم
پینوشتها:
[۱]– نگاه: النبأ العظیم، محمد عبد الله دراز، (۳۹-۴۵)، ومباحث فی علوم القرآن، مناع القطان، (۴۳).
[۲]– النبأ العظیم، محمد عبد الله دراز، (۸۴).
[۳]– نگاه: مدخل إلى القرآن الکریم، محمد عبد الله دراز، (۱۸۱).
[۴]– الصفدیه (۱/۱۶۳).
[۵]– الصفدیه، ابن تیمیه، (۱/۲۱۹).
[۶]– نگاه: مصادر المعرفه فی الفکر الدینی والفلسفی، عبد الرحمن الزنیدی، (۱۵۰)
@SerajArchive
شیوهی دوم:
قرآن دربرگیرندهی معارف و علومی است که محال است شخصی با قدرت عقل و هوش سرشار خود بدانها دست یابد و نیز محال است که نتیجهی حالتی روانی باشد که پیامبر ج در زندگانی خویش داشته؛ چرا که قرآن، شامل اخباری تفصیلی پیرامون امتها، جماعتها، پیامبران و رویدادهای تاریخی خیلی وقت پیش از عصر پیامبر است که سخن از اعماق تاریخ دارد و آن رویدادها در
دوران پیامبر روی ندادهاند و آن را در زندگانی خود نیاموخته است.
از جملهی این معارف میتوان به برخی ارقام ریاضی و برخی اعداد دقیق اشاره کرد چنانکه در داستان نوح آمده است:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِیَآءَ کَمَثَلِ ٱلۡعَنکَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَیۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُیُوتِ لَبَیۡتُ ٱلۡعَنکَبُوتِۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ۴١﴾ [العنکبوت: ۴۱] «ما نوح را به سوی قومش فرستادیم و او نهصد و پنجاه سال در میان آنان ماندگار شد (ولی جز گروه اندکی بدو ایمان نیاوردند) سرانجام در حالیکه (با کفر و معاصی) به خود ستم میکردند، طوفان ایشان را در برگرفت».
و آنگونه که در داستان اصحاب کهف آمده است:
﴿وَلَبِثُواْ فِی کَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَهٖ سِنِینَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا٢۵﴾ [الکهف: ۲۵] «اصحاب کهف مدّت سیصد و نه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند»
همچنین قرآن، دربردارندهی نامهای تفصیلی اشخاص، امتها، شهرها و قبایل است.[۱]
دستیابی به تمام این امور از طریق هوش سرشار، قدرتِ بسیار تخیل و نیز تجربهی زندگی روزانه، امکانپذیر نیست.
محمد عبدالله دراز در تعلیق خود بر موضع افرادی که وحی را به منبع روانی تفسیر میکنند به زیبایی گفته است: «این همان باوری است که ملحدان امروزی به نام «وحی روانی» ترویج میدهند و ادعا میکنند که با این نامگذاری، نظر و باور علمی جدیدی آوردهاند در حالی که این باور جدیدی نیست بلکه باور جاهلی قدیم است و در کلیات و جزئیات، هیچ تفاوتی با هم ندارند؛ چرا که پیامبر را به صورت مردی با قدرت خیالپردازی بالا و احساسی عمیق به تصویر کشیدند، یعنی اینکه او شاعر است، افزون بر آن، وجدان و ضمیر او را چیره بر حواسش برشمردند تا جایی که گفتند او خیال میکند شخصی را میبیند که با او سخن میگوید و گفتند این کسی که میبیند چیزی جز تصویری زاییده تخیلات او نیست یعنی که او دیوانه یا خیالپرداز است و چون آنها نتوانستند در بلندمدت بر این استدلالات خود ثبات بورزند ناچار شدند با آشکار شدن جانب اخبار گذشته و آینده در قرآن، اصطلاح وحی روانی را رها کنند.[۲]
شیوهی سوم:
از امور آشکار در قرآن، پنهان ماندن شخصیت پیامبر است چنانکه قرآن در اکثر اوقات، چیزی از وی را ذکر نمیکند و حتی به شخص وی اشارهای هم نمینماید و هرگاه نیز چیزی از شخص پیامبر را خاطرنشان میسازد برای این است که بر شخص او حکم کند یا رفتارش را کنترل نماید و یا بر او چیره گردد و در مورد آنچه که به شادیها و غمهای او مربوط میشود میدانیم که وی چقدر بهخاطر فرزندانش، دوستانش و یارانش اندوهگین شد تا جایی که سالی که عمو و همسرش خدیجه ل در آن سال وفات یافتند و با مرگشان، یاری معنوی آنان را از دست داد، عام الحزن (سال اندوه) نامیده شد با این وجود، هیچ بازتابی از این رویدادهای دردناک را در قرآن نمیبینیم در حالی که اینها از شدیدترین اموری است که بر نفس بشری تاثیر میگذارد.[۳]
پس اگر قرآن وحی از حالت روانی یا عقلی پیامبر تاثیر میپذیرفت یا هوش سرشار، طبیعت زندگی روزانهاش یا قوه تخیل وی در وحیای که به سویش آمده تاثیری میداشت آشکارا در قرآن پدیدار میشد به ویژه در آن احوال و اوضاع استثنائی، بنابراین نبود چنین تاثیراتی، دلیلی است بر اینکه احساسات و درونیات پیامبر ج منبعی برای وحی نیست و تاثیری بر او نداشتهاند بلکه وحی، حقیقتی است که از جانب الله متعال در آسمان، بر او در زمین نازل شده است.
سلطان العمیری
ادامه دارد...
@SerajArchive