وقتی به گذشته نگاه میکنم
به اون دوران نوجوونی و جوونی، میبینم چه جاهایی الکیالکی کوتاه اومدم و یا نتونسم نه بگم و عاقبتش شد شرایط فعلی. نتونستم تصمیم درست بگیرم و بگم مثلا نه انجام نمیدم.
کارها و اتفاقاتی که شاید از دید اشخاص دیگه کاملا بیربط باشه به چیزی که الان هست، اما وقتی کنار هم چیده میشن کاملا نشون میده مسیرو.
کوچکترین تصمیمهای به ظاهر عادی هم تاثیرات بزرگی دارن.
حکایت بال زدن پروانهس و اثر پروانهای.
یه حرکت کوچیک و شاید بیاهمیت الان میکنیم، سالها بعد طوفانش پدیدار میشه و زندگیمونو شخم میزنه.
@Shaabizak
شرمنده کامنتهای قبلیتون از بین رفت
متأسفانه یه اشتباهی کردم و همه چی پرید😓
من با سابقه سالها ایرانگردی به جرأت میگم تنگه رغز یکی از خفنترین و قشنگترین جاهای ایرانه، تنگهای به طول ۴ کیلومتر که وقتی واردش شدی دیگه راه برگشتی نداره و باید ۶۴ تا آبشار رو بیای پایین و وسط تابستون تو جنوب ایران اینجا یخ میزنی، اینم ویدیو پیمایش ما که ۷ ساعت طول کشید
پ.ن: عجب جایی...
پ.ن دوم: اونیکه نوشته《من با سابقه سالها ایرانگردی و الی آخر》 من نیستم، من کپی کردم از توییتر دوستان. از توییتر ایشون hadinik
فیلم و توضیحات مال ایشون بود. من فقط نوشتم عجب جایی...😁
@Shaabizak
با توجه به گرمای این روزا شاید به درد کسی بخوره
از اینستای lilinutrition
یه جا خوندم امروز روز جهانیِ "مراقبت از خود" بود.
شاید مهمترین شخص تو زندگیمون که اکثرا وقتها بهش بیتوجه هستیم.
گاهی وقتها کی سزاوارتر از خودمون برای رسیدگی، دلجویی، نوازش...
@Shaabizak
داشتیم تمرین تیراندازی میکردیم و بعدش صحبت کشید به جلیقههای ضد گلوله و کیفیت و خوبیها و بدیهاش.
یکی گفت این صفحه سرامیکیها بهتره، یکی گفت رشتههای فولادی عالیه. ولی خب وقتی سرتو هدف بگیرن چه فایده؟
خلاصه هر کی یه چی گفت تا رسید به اونیکه نمیشناختیمش.
گفت: اونایی که با الیافِ "تنهایی" ساخته شدن از همه بهتره. خراش هم روت نمیفته، چه برسه به زخم. از سر و کلهت هم محافظت میکنه.
واقعا یه وقتایی حواسمون نیست چی میگیم و باعث رنجش دیگران میشیم
دیشب خواب دیدم دو تا از بهترین دوستانم ازم شکایت کردن. سه تایی پیش قاضی بودیم و اون دو شروع کردن به گلایه
یکیشون گفت وقتی بچه بودیم فلان حرفو به من زد و باعث ناراحتیم شد. البته اون لحظه خندیدم، اما قلبم شکست و تا امروز نتونستم با این مساله کنار بیام.
دوست دیگهم چیزی شبیه همین رو گفت.
بعد قاضی رو کرد به من گفت گناهکاری و باید تاوانشرو پس بدی؛ جلاااد. تا اینو گفت از خواب پریدم. ترسیده بودم و تمام سر و صورتم خیس عرق بود.
آبی به سر و کلهم زدم حالم عوض بشه، خجالت میکشیدم از نگاه کردن به خودم توی آینه که چرا این همه سال من یادم به اون دوتا و کاری که کردم نبود و نرفتم سراغشون.
همون لحظه زنگ زدم به جفتشون و ازشون خواستم ببینیم همدیگهرو و خوشبختانه هردو قبول کردن.
وقتی دیدمشون با روی خوش اومدن سمتم و منم که انگار دنیارو بهم دادن بغلشون کردم و بعد با اسلحه هر دو رو کشتم.
واقعا نباید این همه سال طول میکشید و با یه خواب مسخره میفهمیدم.
دوست داری بگی درست میشه و تو میتونی که یادت میفته مشکل این نیست چون میتونه از پسش بر بیاد؛ چه بگی چه نگی.
مشکل خستگی آدمهاست. خسته از این دومینوی رنجها. آزمونهای مزخرف زندگی که مثل موریانه به روح آدم افتادن.
مشکل رسیدن به پاسخ یک سواله:
سهم من از آرامش چی شد؟
@Shaabizak
/channel/dogshouse_bot/join?startapp=H_FqIJoiT6KgjWiYlbkVIQ
دوستان این داگز مثل اینکه رفته تو صرافیها لیست شده
به اکانتهای قدیمی هم خیلی زیادتر توکن میده
مثلا برای ما ۸ ساله بود نزدیک ۶۰۰۰تا داد
اگه قدیمی هستین حتما جوین شین.
فسقلی میاد اینجا و میگه میخوام کارتون ببینم، براش کارتون میذاریم
بعد ده دیقه میبینیم سه چهار نفر آدم با مجموع ۱۵۰ سال سن نشستیم پای کارتون و خودش اونور داره با گوشی بازی میکنه و شکلک میفرسه تو چتها.
خبرهای کشتی یونانی رو که شنیدم دلم گرفت، انگاری کمرش شکسته و ممکنه کلا فرو بریزه. یکیاز جاذبههای قدیمی کیش که ممکنه خیلیامون باهاش عکس انداخته باشیم.
شاید وقتی تو دریا گم شده باشیم و به یه تخته پاره چنگ انداخته باشیم و یهو از دور نگاهش کنیم بگیم آخ جون یه کشتی. بریم سمتش.
بعد که نزدیکش شدیم میبینیم چقدر داغونه، چقدر زنگ زده. آدم جرات نمیکنه سوارش بشه. اگرم بشه باید خیلی مواظب باشه نریزه. به بدنه و صفحات ضخیم فولادیش که نگاه میکنی میبینی از بین رفته؛ پوسیده... بگذریم.
درسته این کِشتیرو دوست دارم، اما الان حرفم راجع به کِشتیهای دیگهس که تو خشکی و شهر هستن. کِشتیهایی شبیه خودم، خودت، دیگران.
کشتیهایی که طوفان زندگی پوستشونو کنده. اونارو به صخره کوبیده، بارها تا آستانه غرق شدن رفتن و خلاصه هزار بلا سرشون اومده. حالا هم یه گوشه نِشستن، شاید به گِل. توقع درست شدن هم ندارن، فقط نمیخوان بیشتر از این فرو بریزن. خستهن، زنگ زده، زخمی.
@shaabizak
دوستان از بین شما کسی تا حالا سمت لارو درمانی یا Larvae therapy رفته یا تجربهای توسط آشنایان؟
درمان زخمهایی مثل زخم دیابت با تخم حشرات. البته خدا نکنه پیش بیاد
کلا پرسیدم.
آخرش این همستر میره و ملت میمونن و یه گوشی با تاچ السیدی داغون، باطریِ ده درصد، انگشتای کج و کوله و حساسیت به هرچی همستر و دلستر و منچستر و لابستر...
Читать полностью…فکر کن یه انگل با ۳۷ سال سن که تو همهی عمر سراسر بیفایدهش کلا ۶ ماه کار کرده اونم به صورت پراکنده، خیلی جدی تایپ کردن تورو مسخره کنه وقتی داری براش دنبال کار میگردی.
اینجا فقط باید به خودم فحش بدم و بگم: وقتی از ذات این آدم باخبری گوه میخوری براش کاری انجام بدی. حتی اگه لبه چاه بود و داشت سقوط میکرد، به جای طناب انداختن، یه لقد بزن بیفته تهِ چاه تا زودتر شرش کم بشه.
اولش همه چیو میدونن
هم میبینن و هم بهشون میگی چی به چیه. شرایط رو کاملا توضیح میدی
بعضیها بعد شنیدن میگن نمیتونم و خب دم اینا گرم.
بعضیها هم میخوان برن، اما میگن یه وقت ناراحت نشه و یا بَده اینجوری برم. یه مدت میمونم بعد یه چی بهانه میکنم میرم. میمونن، به گوه میکشن زندگیهارو بعد میرن.
بازم هوس نامهنگاری افتاد به جونم و مشغول نوشتن شدم. البته نه روی کاغذ که گوشهی ذهنم
خودم شدم قلم رو پردهی خاکستری و بیخطِ خیال.
ابی هم مشغول نامه نوشتن بود، بلند بلندم میخوند:
《به تو نامه مینویسم / نامهای نوشته بر باد
که به اسمت چو رسیدم / قلمم به گریه افتاد》
منم وقتی به اسم تو رسیدم دیگه نشد چیزی بنویسم.
گریه نیفتادم.
کمرنگ شدم/ محو شدم / تموم شدم.
@Shaabizak
هی خودمونو زدیم به اون راه که دیگه تو همون راه موندیم، ادامه مسیر دادیم و حالا از جایی سر درآوردیم که نه مال اونجا هستیم و نه اهلش. تو راه اصلی خودمونم جایی نداریم، راهی هم برای برگشت.
@Shaabizak
نه، نمیتوانم فراموشت کنم
زخمهای من، بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند.
#شمس_لنگرودی
یک جاهایی از زندگیت مجبور میشیجلوی بعضی چیزها یه نقطه بذاری و بگی تمام. تمام به معنای واقعی. چیزهایی که دوست داری انجام بدی اما میدونی نمیشه. دیگه با خودت تعارف نداری، میدونی تهش چیه و خبری از سرِ خط رفتن و از نو شروع کردن هم نیست.
چون خیلی خوب میدونی نه توانشو داری و نه فرصت و نه دلشو.
میدونی این دیگه تجربه کردن نیست، تجربهی اشتباه رو تجربه کردنه. مثلا برای خودِ من شراکت اینجوریه. بُکشن منو دیگه شریک نمیشم تو کاری که خودم نمیتونم بالا سرش باشم و بسپارم دست کسی دیگه.
اینجای زندگی خیلی مزخرفه.
سر همین نقطه. همینجا. تهِ خط.
قشنگ دارم تو ضربالمثلها زندگی میکنم
گشنم بود و هیچی نبود؛ یعنی چیزی آماده نبود برای خوردن که یهو همسایه عزیزمون با یه ظرف کاچی اومد و به راستی که کاچی به از هیچی.
اونم این کاچی خوشمزه.
این ربات memeland و مثل همون ناتکوین و همستر و...
الان مثلا چهار و نیم دلار داده
بعد بخوای برداشت کنی باید ۱.۵ دلار بریزی به حسابشون به عنوان هزینهی جابجایی!
خب پدرسگا شما اگه کلاهبردار نیستین چرا از همون ۴.۵ دلاری که دادین کم نمیکنین؟:)
چیزیه که میگن
هرچه قدمت تلگرام شما بیشتر باشه؛ سهم بیشتری دریافت میکنید.
دو تا از صرافی که لیست کردن
اینجا یه نمایشگاه عادی نیست، این لباسها متعلق به قربانیان تجاوز هستند و هدف از این نمایشگاه این بود که نوع پوشش افراد دلیل تجاوز به آنها نبوده.
توییتر مهدی مُحرَز
پ.ن: اون لباس بچگونه صورتی....
@Shaabizak
موسین ناگانت. شاید بشه گفت بهترین محصول روسیه، حتی بهتر از کلاشنیکُف معروف.
تو دو جنگ جهانی خوش درخشید
یکی از ده تفنگ برتر و دقیق برای تک تیراندازی در جهان.
این یکی ۱۲۷ سال داره.
خدایا همینم بدی قبوله، نمیخواد بارت M82 بگیری. بهخدا.
@Shaabizak
بعضی شعرهارو آدم میخونه متوجه میشه چقد فحش کم داره. حتی از نوع رکیک و کاف دار تا جانِ کلام رو برسونه
مثلا تهِ این مصرع
"من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم"
مولانای عزیز یکی دو تا خرج میکرد دیگه به بقیه شعر احتیاج نبود.
با یه دوست صحبت کردم چند دیقه پیش، یهو حرف کار و ورشکستگی شد. بعد گفت میبینی تو بعضی فیلمها و یا خبرهای واقعی از ژاپن میدن آدما بعد ورشکستگی و بدهکاری خودکشی میکنن؟
گفتم آره؛ چطور؟ گفت منم میخواستم بخاطر همین قضایا اینکارو کنم و برنامهشو چیده بودم که یهو نامه و ابلاغ اومد سر یه شکایت و دیدم دو سه ماه دیگه باید برم دادگاه، حالا میترسم آویزون خانوادهم بشن و اونا تو دردسر بیفتن. موقتا تعطیلش کردم. گفتم خداروشکر شاید همین یه نشونهس، صبرکن تا اون موقع شاید وضعت بهتر شد.
(روم نشد بگم گوه بگیرن شانستو)
بنا به حکایتی یهودی، در روز قیامت هر کس اجازه دارد که تمام رنجهای زندگیاش را از تن بکند و به شاخهای از درخت بزرگ اندوه آویزان کند، و در عوض بگردد و از میان رنجهایی که دیگران به شاخهها آویختهاند، هر کدام که خواست را بردارد و به تن کند.
وقتی آدمیان رخت رنج خود را به شاخهای آویختند، شروع میکنند به گشتن دور درخت، به دنبال رنجی که بر رنج خود ترجیح دهند، و ساعتها و ساعتها میگردند.
دست آخر، هر کس ترجیح میدهد همان رنج خود را بردارد. هر کس درخت را فرزانهتر از آن که بود، ترک میکند.
پ.ن:بین نوشتههای قدیمی دیدم و چقدر دوست دارم این متنو. فکر کنم از کانال کتابخانه بابل بود.
من فکر میکردم تفاوت قورباغه و وزغ از لحاظ علمی و اینجور چیزاست.
نگو هیچ فرقی ندارن و به قورباغهی لاشی میگن وزغ.