اخبار گفت فردا ۸ درجه سردتر میشه
دوستان اگه یه وقت پتوی اضافه و دست دوم داشتین که احتیاجی بهش ندارین هوای کارتنخوابها و بیخانمانهارو داشته باشین لطفا❤️
ميگن حضرت سليمان هروقت دلش میگرفت به باد میگفت: هی دوزاری، برو سراغ موهاش.
@Shaabizak
میگن این پروژهی جدید PAWS ادامهی همون داگزه و هم مسیر باهاش
اگه خواستین جوین بشین با این لینک
/channel/PAWSOG_bot/PAWS?startapp=uR1kBrr7
نخواستین هم فدای سر مبارکتون:)
سَتبقى يتيماً فی غياب من تحب
حتى لو عانقکَ العالم بأسره.
در غیاب آنکه دوستش داری
یتیم خواهی بود
حتی اگر تمام دنیا تو را در آغوش گیرند.
#لاادری
@Shaabizak
اینکه بدون مصرف مواد روانگردان و یا قرص و دارو توهم میزنم خیلی بده.
اگه چیزی زده بودم، حداقل تکلیفم با خودم و توهماتم مشخص بود.
حداقل ۴ ارتشی کشته شدن و بماند چند نفر زخمی شدن و حالشون وخیمه
بعد این عنتر داره اینجا خوشمزگی میکنه. یا اون ده نفر کادر و سرباز نیرو انتظامی که جیشالعدل حرومزاده امروز کشت.
آره دستمال تأثیرگذار بود. خیلی بیشتر از هنیه و یحیی سنوار.
چقدر تو لجنی آخه.
یکی از دوستان درباره تعداد س و ص و ث د ز ظ ذ گلایه میکرد
خب ببین عزیز جان این تعداد لازمه
مثلا شاعر میگه تو ای زیبا صنم هوادارت منم. اینجا زیبا که معلومه چیه، صنم هم به معنای دلبر و نگار و بت و ایناس.
ولی اگه اینو با باقی ذ و ص بنویسیم چی
مثلا
"تو ای ذیباسنم هوادارت منم"
ذی یک پیشونده به معنای صاحب و مالک و...
مثلا میگیم مراجع ذیصلاح: یعنی دارای صلاحیت، شایسته صلاحیت و ...
باسن هم که معناش مشخصه؛ حالا اینجا اگه بگیم "تو ای ذیباسنم هوادارت منم" معناش ضایعس دیگه.
تو ای صاحب ماتحتم، هوادارت منم؟!
@Shaabizak
بعضی از "بودنها" قشنگه، انقدر که چند روز یا چند ماه میتونه همهی عمر یک نفرو پُر کنه.
بعضی هم توفیری با "نبودن" نداره. میتونه بیست سال سیسال باشه، اما یه خندهی از ته دل نساخته باشه.
@Shaabizak
به بعضیام باید فلسفهی نذر رو دوباره توضیح بدی و بگی اگه جایی گوسفند میدی دیگه هی زنگ نزن کله پاچهشو بیارید. دل و جیگرش چی شد؟ پوستشو چکار کردین؟
الان منتظرم زنگ بزنه بگه پشگلاشم نمونده؟ میخوام بریزم تو باغچهجای کود!
@Shaabizak
گاهی یه خریتهایی میکنیم تو زندگیمون. ولی وقتی زیاد میشه، شاید لازم باشه یه تجدید نظر کنیم تو موجودیت خودمون. نکنه واقعا خریم و یه وقتایی آدم میشیم.
@Shaabizak
نیمف یا سایرن( سیرن) تو یونان باستان به پریهای بسیار زیبایی گفته میشد که کنار چشمهها و یا رودها و دریاها مینِشستن و با آواز خوندن ملوانان و یا افراد دیگهرو میکِشوندن سمت خودشون و بعد اونارو میبُردن به اعماق آب...
خاطرات خوش، حرفها و یادِ اونایی که نیستن و دیگه هرگز نخواهیم داشت، حتی قسمتهایی از خودمان در گذشته و خیلی چیزهای دیگه.
همه و همه نیمفن تو دریای خیال...
@Shaabizak
پشت تلفن یکیو نصیحت میکرد و میگفت الان عاشق شدی، خوب فکر کن بعد برو جلو و از این حرفا.
خواستم بگم: خودت میگی عاشق شده. کدوم عاشقو دیدی راهشو با فکر و عقل شروع کرده باشه که حالا از این بچه توقع داری؟
دوستان برداشت داگز فعال شد
میتونید به دو روش برداشت کنید
اولیش روش فوری هست که تقریبا دو درصد کم میکنه و تفریبا تا سه روز بعد میاد تو کیف پولتون.
دومیش رایگانه که سه هفته طول میکِشه.
گاهی وقتا این زندگی کوفتی فقط حسرت میذاره پیشِ روت.
اونم نه حسرتِ خوشیها.
حسرتِ روزهای بدِ گذشته، روزهایی که کمتر از الان بد بودی.
از بیرون صدای همهمه میومد و انگار میدوییدن اینور اونور. بعد چند دیقه که سروصداها خوابید فهمیدیم بیمار اتاق کناری ابریقِ رحمتو لاجرعه سر کشید به سلامتی همه.
بندهخدا کلکسیون امراض بود و از شدت زخم و وَرَم کلهش شده بود مثل زگیلی که رو ماتحت شیطان روئیده. بگذریم روحش شاد و راهش بیرهرو
گورکن که اومد سایزشو بگیره برای کفن و دفن نشست پیش ما تا دورش خلوت بشه و کارشو کنه.
شروع کردیم صحبت کردن و فهمیدیم چقدر مرگ و میر زیاد شده و میت، مخصوصا مُردههای روی خاک. مُردههای روی خاکِ خودم. انقد زیادن که قبرستون سینهم دیگه جا نداره؛ در حال ترکیدنه.
به گورکن گفتم اینو که دفن کردی ببین خودمو کجاها چال کردن.
ببین اصلا ارزش دفن شدن داشتم برای کسی یا که نه؛ ولمون کردن به امون خدا.
کاش که جایی دفن شده باشم. حتی برای یک نفر، اینجوری تا ابد زندهم.
این انیمیشن قشنگ بود. دیالوگ نداره اصلا.
خلاصه: داستان یه گربه تو فضای آخرالزمانی که بعد از وقوع یک سیل بزرگ که همه چیو از بین برده و فقط یه تعداد موجود زنده موندن سوار یک کشتی و با اونا همراه میشه.
(قطعا سلیقهایه)
آقای اِبی من فکر کردم فقط همون شبهای جوونی چه بیاعتباره، همهش بیقراری همهاش انتظاره.
ولی الان شبتره، بیاعتبارتر، بیقرارتر، پُر انتظارتر.
@shaabizak
وقتی بین دوستانم مشکلی پیش میاد و بین اون دوتا گیر میکنم بدجور نگران روابط و ادامه دوستیشون میشم.
برای همین دلم میخواد زمین دهن باز کنه جفتشونو ببلعه تا ثانیهای ناراحت و غمگین نباشم.
@Shaabizak
سلام آقای دکتر. وقتتون بخیر.
_سلام، ممنون؛ بفرمایید!؟
حقیقتش من هِی با خودم حرف میزنم، بارها و بارها و این منو اذیت میکنه. در واقع میرم تو عالم خیال و شروع میکنم صحبت کردن راجع به موضوعات مختلف. مخصوصا اگه قبلش چیزی پیش اومده باشه.
مثلا با یکی دعوام شده باشه شروع میکنم به مرور کردن حرفام، باهاش بحث میکنم. میگردم دنبال چیزهایی که بهش آسیب بیشتری برسونم.
میخوام ببینم این حرف زدن درمان داره؟ اصلا بده یا خوب!؟
_ ببین عزیزم، خیلیها اینجوری هستن و با خودشون حرف میزنن و این چیز بدی نیست. در واقع یه تعداد مزیت هم داره و بهش میگن خودگویی بیرونی.
یه وقتایی به خودت انگیزه میدی و مثلا آره تو میتونی و باید انجام بدی و از پس....
فریادی از سمت در:
+ باز تو نشستی با خودت دکتر بازی؟ اگه خیلی دوست داشتی درستو میخوندی! بسه دیگه آدم خل و چل، پاشو برو اون گوشهرو تِی بکش!
باید یه منشی بگیرم که هرکی سرشو نندازه مثل گاو بیاد تو مطب...
+ چی گفتی؟
_ هیچی اوستا، دنبال تِی میگردم!
@shaabizak
دلم میخواد به یکی فحش بدم بابت اینهمه بیخوابی، بعد با چوب بیفتم به جونش و تا میخوره کتک بزنم.
ولی چه کنم که متاسفانه همه راهها به خودم ختم میشه.
حالا برای اینکه وقتی آهنگ رو گوش میکنیم، یه مقدار دغدغه هم داشته باشیم که با کدوم ز و س میگه.
Читать полностью…لامصب یه جوری سرد شد که از صبح چسبیدم به بخاری
همینجوری پیش بره مجبورم بخاریو روشن کنم.
انسان در مسیر خود مگر چندبار میتواند به دوستانی بَر بخورد که از میان آنها همزبانی بیابد؟
سلوک_ محمود دولتآبادی
@Shaabizak
خیلی سال پیش وقت استراحت توی فیزیوتراپی، من و حمیدرضا شروع کردیم صحبت کردن. حرفامون کِشید سمت سلامتی و تصادف و...
البته حمیدرضا تصادفی نبود و مشکل مادرزادی داشت که از زمان تولد همراهش بود و راه رفتنرو براش خیلی سخت کرده بود.
وقتی گفتم این تصادف باعث شد بفهمم سلامتی چقدر خوبه و هیچ قیمتی نداره.
یه نگاه کرد و گفت میدونی چیه، من اصلا نمیدونم سلامتی یعنی چی. ببین میفهمم بدون مشکل بودن یعنی چیهااا مثل همین همراههای بیمارا که باهاشون میان و همگی صحیح و سالمن. ولی من نمیتونم. چون تا حالا حسِش نکردم. هرچقدرم برام بگی باز نمیدونم تا خودم تجربه کنم.
راست میگفت. بعضی چیزا هرچقدرم عیان باشن و مشخص؛ بازم لازمه که حس بشن. باید خودت انجام بدی تا بینیی چیه.
من هرچقدرم تلاش کنم نمیتونم بگم دلتنگ تو بودن یعنی چی، دوست داشتن تو. بودن و نبودن تو.
چون تو باید حس کنی، باید جای من باشی تا بفهمی تو یعنی چی...
@Shaabizak
یه مثل هست تو طالقونیها که "آقا آقا خانه دِ در میشو" آقا گفتن و احترام گذاشتن از خونه شروع میشه و میره بیرون.
یعنی احترام گذاشتن از خودت شروع میشه، خودت به خودت احترام بذاری بقیه هم میگذارن.
نگاه میکُنی چیشد به اینجا رسید که متوجه میشی مقصر شماره یک خودتی و بس.
اگه قراره یقه کسیو بگیری دنبال کسی جز خودت نگرد.
@Shaabizak
تو سختیِ کار معدنچی جماعت همین بس که وقتی موقع کار فوت میکنن، برای دفن کردنشون باید اونارو چندمتر بیارن بالاتر...
روحشون شاد
طبس🖤
هواپیمای شخصی کجاها میفروشن؟ تو دیوار هست؟ دست دوم حتی.
توهمات بعد از برداشت داگز
رفتم یه چیزایی راجع به پیکاسو سرچ کنم
اولش دیدم نوشته نام موقع تولد:
پابلو دیگو خوسه فرانسیسکو د پائولا خوان نپوموسنو ماریا د لوس رمدیوس سیپریانو د لا سانتیسیما ترینیداد روییس ای پیکاسو.
گفتم غلط کردم و برگشتم.
آقام یه پیکان داشت که هر روز با یه کهنه نمدار دور تا دورشو تمیز میکرد و قشنگ برق میفتاد. بخاطر همین لازم نبود اونو بشوره. کلا یه سطل آب هم حروم نمیکرد.
حالا کلهمو نگاه میکنم یاد اون میفتم، جاکش یه جور از ته زده که حالا حالاها میتونم صبح به صبح دستمال بکشم و حموم لازم نداره.
_ در میاد دوباره، ولش کن.
نه نگران اون نیستم. میدونی اولای کچل کردن حواسم نیست و بعد از شُستنِ صورت بیاختیار دستم میره سمت کلهم که موهامو مرتب کنم و یهو یادم میفته چیزی نیست و خلاصه تا عادت میکنم دست نکشم به کلهم دوباره در میان و یه مدتی کاری به کاریشون ندارم، ولی خب اونا شاکی میشن و با ریختن اعتراض خودشونو نشون میدن و من تازه متوجه میشم که بابا اینا جدیدن و باید برسم بهشون. یه چند روزی مرتب میرسم و تا میام از بودنشون خوشحال بشم دوباره میزنم و باز همون چرخهی قبلی ادامه پیدا میکنه.
_ پوووف، عیب نداره بابا. موئه دیگه. بیخیال.
نه خب مساله اینه به همه چی عادت میکنیم. در واقع عادت نمیکنیم. به هیچی. به کچلی، به مو داشتن. به بودن؛ به نبودن.
@Shaabizak
بعضیا آدما مبتلا به خودشونن و فقط با خودشون راحتن. نه که از سر غرور باشه و خودشیفتگی، نه. مبتلا هستن چون با هیچکس زبون مشترک ندارن. حتی با خانواده.
کنار اونا هستن، اما بیشتر از چند کلمه نمیتونن صحبت کنن. به طرز فجیعی دلتنگ عزیزان و آدمای زندگیشون میشن اما بیشتر از چند دیقه نمیتونن باهاشون بمونن.
میرن دورهمی و جمعهای دوستانه، اما همش منتظر تموم شدن هستن. از سر بیادبی و بیشعوری هم نیست، چون خودشونم نمیخوان این شرایطرو. انگار ناقص هستن و چیزی کمه. چیزی که فقط با رفتن به خونه و یا خلوت خودشون بر میگرده سرِ جاش.
هر جایِ خونه هم نه، باید دقیقا برن اون قسمت از خونه که همیشه تِلِپ میشن. مثلا کنج اتاق و یه محدوده دو در سهای که از همونجا میتونن دوباره شروع کنن. کلی حرف بزنن، بگن، بخندن و خیلی کارها کنن.
اونجا تمام دنیاشونه و مرکز فرماندهی. محل تلاقی جسم و ذهنشون.
@Shaabizak