از اون شبای مزخرفه که کاش خوابم ببره و ظهر بیدار شم. حالا هر ظهری بود.
Читать полностью…برقا رفته و اومدم کنار بالکن
یه سکوت خیلی خوبی اینجا هست؛ از اون سکوتها که حتی صدای قولنج شکستن کمد و وسایل خونه هم نمیاد.
دلم میخواد تارمو بیارم و شروع کنم زدن و همراه با اون بزن تار خانم هایدهرو بخونم. اما بعدش میگم این سکوت و فضا نِی میخواد. نی بزنم و آواز دشتی بخونم.
آره نی بهتره... میخوام برم پیداش کنم که یادم میفته که نی ندارم؛ تار هم. صدا هم
پس بهتره فحش نخرم برای خودم و به ادامه سکوتم بپردازم.
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم؟
داوری نیست که از وی بستاند دادم
#سعدی
گاهی وقتا کلمه کم میارم برای نوشتن، مخصوصا که یه طرف داستان تو باشی. پس چیکار میکنم؟ میرم پای چشمه تا بگردم بهترینهارو پیدا کنم. چشمهی خیالم.
حالا اگه ردیف و خوب باشه این چشمه فوران میکنه و آی کلمه هست که میاد بیرون و ردیف میشه قطار قطار.
اما نیاد اون روز که خوب نباشی و غم کنگر بخوره لنگر بندازه وسط اون دو تا چشمون آدم بیچارهکُنِت که رحم به صغیر و کبیر نداره.
مجبورم ادبرو رعایت کنم و بگم اون موقعس که دیگه ریده میشه تو اعصابم، تو خیالم. تو همون چشمهی جوشانم.
اینجاست که حواسم مثل مارِ زخمی به خودش میپیچه. هرجا سرک میکشه شاید ردِ بویی از حال خوب بخوره به مشامش چمبره بزنه دورش و بیاره برات.
ولی گاهی دست از پا کوتاهتر برمیگرده پیش خودم، دو تایی میریم پای دیوارِ حسرت تا بوقِ سگ زوزه میکِشیم از دست این روزگار، از غم نامردمیها. از غم کوتاه کردن موهات، کوتاه کردن موهات، موهات...
بازم یادم افتاد...
خدایی نمیدونم کدوم بیناموس اولین بار به سرش زد که وقت ناراحته بیفته به جون موهاش و این رسم نامیمونرو باب کرد.
انگاری که اهل زمین یهو بیفتن به جون جنگلهای آمازون. چرا آمازون؟ چون اونجا معروفه به ریههای زمین. اکسیژن سازه، هوا میبخشه. به آدما، به آسمون،
به زمین به تومن به دلار به خدا...بگذریم.
اصلا هر کاری میکنی بکن، هوارو از من نگیر، هوارو ازم گرفتی خودتو بیهوا نگیر.
@Shaabizak
اگه به پرواز و خلبانهای آکروبات علاقه دارین، مستند The Blue Angels قشنگ بود.
راجع به خلبانان آکروجت آمریکا و تیم فرشتگان آبی و نمایشهای هوایی اونا.
لینک دانلود مستقیم بدون فیلترشکن حجم ۸۵۰ مگ.
چقدرم حسرت خوردم که خلبانای زبده ما هنوزم با هواپیمای ۵۰ سال پیش میپرن و دریغ از همچین تیمهایی.
@Shaabizak
ولی ما تو بازیهای خدایانیم.
مثل بازیهای کامپیوتری. هر مرحلهای رو رد کنیم، بلافاصله مرحلهی جدید شروع میشه.
شرطی هم میزنن گاهی.
مثلا الههی جاکشی میگه آدمک من میتونه تو لوکیشن ایران هفت مرحلهرو با هم رد کُنه. اونام میگن عمرا!
این دیوثم میگه نگاه کنید.
بعد دهن ما سرویسه.
@Shaabizak
یه وقتایی چنان احساس خریت میکنی که تو کمد لباسا چشمت دنبال پالونه فقط.
Читать полностью…دههی پنجاه شهیار قنبری با زیدش میره ایتالیا. اونجا دعواشون میشه و یکی میخوابونه تو گوش خانمی. خانمی هم برای همیشه از زندگی آقایی میره. آقایی با یه ترانه خودشو نفرین میکنه و اسمشو میذاره “نفریننامه”. بعدم میده به داریوش که بخونه. داریوشم میخونه و ساواک میگیرتش. از توییتر Mahan Gachpazan
پ.ن: لامصب مثل نوحهس و میشه باهاش سینه زد.
@Shaabizak
انصافا یکی از بهترین اجراهای قلقلی بود
البته شاید خیلیها یادشون نیاد صدای گرم و دلنشین شهرام لاسمی تو دوئتهای محشرش با عمو قناد
#نوستالژی
جشن که باشه آتیش بازی راه میندازن، آسمون شبرو که نگاه کنی هی گوشه گوشهش نوره که میپاشه، قرمز، سبز، بنفش. برق که میزنه همه سر بلند میکنن و به آسمون نگاه میکنن، بعضیا وقتای شروع آتیش بازی از قبل میان یه جای خوب بشینن و با خیال راحت تماشاش کنن، کوچیکترا ممکنه صدای جیغ خوشحالیشون توی فضا بپیچه، از اون جیغا که میشد ازش برق گرفت، چشمای من همون آسمون شبه، وقتی منتظرم تو از راه برسی، وقتی میای، بغلت که میکنم توی چشام برق خوشحالیه که شبرو روشن میکنه. پسر بچهی درونم یه جیغ بلند میزنه و من تا ساعتها اونقدر لبخند میزنم که همه فکر میکنن دیوونهم. باشه دیوونهم، نمیدونن که دیوانهی رویت را جایی نظر افتادهست کآنجا نتواند رفت اندیشهی دانایی.
@Shaabizak
امید خوبه، گاهی وقتا مثل مرفین میره تو رگهات و مُسکنی میشه برای دردها تا بتونی یه تکونی به خودت بدی و شرایطو عوض کنی.
امید بَده، گاهی وقتا مثل مرفین میره تو رگهات که زیادی میشه و اُوِردوز میکُنی!
سوالی که هر چند وقت یه بار میاد و هر دفه محکمتر از قبل از خودت میپُرسی: زندگی ارزش اینهمه تقلارو داره؟ و هربار میگی آره، اما بیرمقتر و کمرنگتر از "آره"های گذشته.
Читать полностью…یه نمکی هم تو خیابون با احمدینژاد جروبحث کنه، دو دیقه بعد فیلمی، نوشتهای، خاطرهای چیزی ازش میره رو اینترنت.
خیلی مخلصیم محمودجان، اصلا خوب کردی ریدی تو مملکت؛ چیزی نگی یه وقت...
@Shaabizak
اگه تا آخر هفته به ۴۴ ممبر برسیم به قید قرعه به یه نفر جایزه نفیس میدم.
میدم باور کنین!
"استارز" ارز جدید تلگرام هست که قراره باهاش پریمیوم، پستهای پولی خرید و فروش بشه.
آیدی هم اینه @major که فیلترشکن میخواد.
لینک ورود به ربات رسمی تلگرام استارز
میگن قیمت هر ۱۰۰۰ واحد استارز حدودا معادل ۱ میلیون و دویست هزار تومن هستش(من اینو نمیدونم شنیدم)
خواستم برات نامه بنویسم و شروع کردم به نوشتن
از اونجایی که اول نامه سلام و احوالپرسی و این چیزاست پس اول از آخرش مینویسم
نیستی، دوری و این نبودن و دوری منو میکُشه. شدم مثل چینیهای جهیزیه ننهبزرگ. لپپَر، گاهی تَرَک خورده، اما نه لبِ پنجره که تهِ صندوق چوبیِ تو زیرزمین.
تمام
حالا اولشو بگم
سلام کجایی
نیستی، دوری و این نبودن و دوری منو میکُشه...
بعد نوبت نشونی شد. یادم افتاد گفته بودی هرجا تو باشی خونه منم همونجاست. من الان کف خیابونهای گا هستم و خب تو نیستی. پس رفتم سراغ نشونیهای دیگهای که ازت داشتم
یکیش این بود که چشای غمگینت وقتی میخندن آدم بیچارهکُن هستن چون قشنگترین خندههای دنیارو داشتن.
بعد دیدم اون پستچی بینوا چقدر باید بگرده یکیو پیدا کنه که تهِ چشاش غمِ دنیا باشه و تازه با اونا میخنده. قطعا به عقل من شک میکرد و نامهرو برگشت میزد. حالا به کجا؟ چه میدونم.
مسخره نکنیا. تازه اینجا یادم افتاد نشونی خودم رو هم باید بنویسم.
تنها نشونیای که از خودم دارم اینه: یه بُنبست توی هزار بنبست...والسلام.
پ.ن:کروکی نشونی رو هم کشیدم.
@Shaabizak
ایکاش/ اگر / کاش میشد... آجر رو آجر شدن.
چنان دیوار حسرتی ساختن که گورِ پدرِ دیوار چین.
آدم دنبال کار خلاف هم میره باید شانس داشته باشه، مثلا تو فیلم "آیریشمن" آشناییِ فرانک شیرن(با بازی روبرت د نیرو) با راسل بوفالینو(سرکردهی مافیا) خیلی اتفاقی توی جاده بود و بعدها رفیق صمیمی هم شدن.
رفیق ما هم رفت دنبال خلاف، عدل با خبرچینِ گروه آشنا شد و روزِ سوم گیر کرد.
گوه تو بختت مرد.
@Shaabizak
پاک باش و خدمتگزار
شعار زاکانیه
گفته با گذشتهی کاریم هم منطبقه.
یه نمونه از گذشته کاریش: ۵۰۰ میلیون تومن چندسال پیش گرفت به اسم طرح بصیرت افزایی:)))
داشتم جوراب میدوختم که خواهرزادم گیر داد منم میخوام بدوزم و فلان.
باهمدیگه دوختیم و چون خوشش اومده بود تصمیم گرفت خودشم بدوزه و دوخت. بد هم ندوخت با پنج سال سن.
فقط حیف جورابه سالم بود و جاییش سوراخ نبود!
تو این چندروز که تنها بودم یه سری فیلمارو دوباره دیدم. سر بعضیاش با دیدن بعضی تیکههای فیلم کاملا تعجب میکردم که عه این مگه مال این فیلم بود، یا اون یکی داستانش مگه چیز دیگه نبود؟
دلم خوش بود حافظه خوبی دارم، البته الان باید بگم داشتم. شایدم از اول نداشتم و اونم مثل همین فیلما داستان یه زندگیِ دیگهای بود.
عکس این حرومزاده بدجوری رو مخ منه.
هیچوقت یادم نمیره وقتی بچه بودم(فکر کنم دوازده_سیزده سال) یه روز وسط هفته داداش کوچیکامو بردم سینمای نزدیک خونه و وسط فیلم دیدن گرفتار یه حیوون مثل این شدیم که هی میومد کنار ما مینشست و چرت و پرت میگفت.
وقتی دو سه بار جامونو عوض کردم دیگه نیومد. نشسته بود یکی دو ردیف جلوتر و هی بر میگشت نگاهمون میکرد. بعد چند دیقه متوجه شدم شلوارشو کشیده پایین و با خودش مشغوله که دیگه نفهمیدم چطور شد داداشامو برداشتم اومدیم بیرون(کاری که باید همون اول میکردم) که اون بیشرفم اومد.
از شانسم آشنا و دوست پدرم و عمومو دیدم و با چندتا از این کاسبای قلچماق محل خدمتش رسیدن.
هیچوقت صورت کریه و دندونای تخمیش از یادم نمیره، تنها چیزی بود که حتی تو تاریکی سینما هم متوجهش شدم.
ما که سه تا پسر بچه بودیم از دست این حرومیا امنیت نداشتیم و نزدیک بود به باد بریم، دیگه وای به دختر بچهها و خانمها. هرچند بیمار جنسی چندان براش فرقی نداره دختر و پسر.
کاش میشد به بدترین وضع اینارو سلاخی کرد.
این همستر باعث شده یه تعداد تلگرام اموات هم فعال بشن و یهو ببینی عه فلانی که دوسال پیش خدابیامرز شد، الان جوین شد تو تلگرام.
بعدم نمیدونی بری تو چت برای اینوایت یا بگی روحت شاد.
این هم سورپرایزی دیگر از هوش مصنوعی ، اجرای ترانهی بیادماندنی «یاور همیشه مومن» با صدای قلقلی 😍😍
#هشتگ_ندارد #جوکهایی_برای_اقلیت
یه وقتا دقیق حس میکنم از آغوشت میام بیرون، ولی تا هزاران کیلومتر مثل لباسی که نخکِش شده از یه جاهایی بهت وصلم.
برای همینه که نمیتونم غمترو ببینم.
@shaabizak
میخوام یه قصه بنویسم در مورد یه پرنسس کوچولو که عاشق قصهگویی شده بود که هر شب براش قصه میگفت، قصهی قصهگو یه چیز بود، هر شب تکرار میشد ولی پرنسس هر روز منتظر بود شب بشه و قصهگو قصه رو دوباره و ده باره براش تعریف کنه.
قصهگو آینهی پرنسس بود، رفیقش، چشماش، همهی قشنگیاش. اگه یه شب قصهگو همون قصهی تکراریرو تعریف نمیکرد، پرنسس فردا زشت میشد.
@Shaabizak
آره حرومزاده، مردمی که با هزار مصیبت زندگیشونو سر میکنن، جسارت ندارن تو این اوضاع احوال و گرونی یه مسافرت برن و برگشتنی سر قبر پدرت برینن.
شما ببخش این جماعت ترسورو.
واقعا اختاپوس سلطان استتاره و تو رنگ عوض کردن آفتابپرسترو میذاره تو جیبش.
@Shaabizak
اینکه دو تا پیرمرد موقع دعوا با همدیگه از عبارت پیرسگ استفاده میکنن واقعا عجیبه برام.
مخصوصا اونیکه اول گفت. خیلی پیرتر بود.
@Shaabizak