به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
🔥دهم بهمن ماه، به فرخندگی جشن آغاز تمدن و پیدایش آتش، جشن باستانی سده بر همگان فرخنده باد
#جشن_سده
@ShaahNameFerdosi
✅ جشن سده "بخش دوم"
#سده
#جشن_سده
#آتش
#هوشنگ
🔥میان آریاهای هند و ایرانی، داستان ها و روایت های بسیاری درباره آتش و چگونگی پیدایش آن موجود است. رایج ترین این افسانه ها روایت فردوسی است در شاهنامه، که به موجب آن بر اثر اتفاقی که جنبه راز آمیز و کنایه ای دارد، آتش پدید آمد.
🔥 در شاهنامه چنین آمده است که روزی هوشنگ، شهریار نامدار پیشدادی، با همراهانش از کوهی می گذشت، ماری سیاه رنگ و بسیار بزرگ و با چشم های سرخ در سرِ راه هوشنگ پدید آمد، هوشنگ برای کشتن مار، سنگی به طرفش پرتاب کرد، مار گریخت اما از برخورد این سنگ با سنگ دیگر جرقه آتش پدید آمد و خار و خاشاکِ نزدیک آن آتش گرفت.
نشد مار کشته ولیکن ز راز / پدید آمد آتش از آن سنگ باز
🔥هوشنگ به شکرانه پیدایش این فروغ ایزدی، آن را قبله قرار داد و آن روز را جشنی ساخت، که هر سال در آن روز و شب آتش بر می افروختند و جشن سده نام یافت:
جهاندار، پیشِ جهان آفرین / نیایش همی کرد، رخ بر زمین
که او را فروغی چنین هدیه داد / همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی / پرستید باید اگر بخردی
شب آمد بر افروخت آتش چو کوه / همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشنی کرد آن شب و باده خورد / سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار
🔥در این اسطوره پر معنی، دو عامل اساسی و متضاد، جهتِ فکریِ ایرانیان را به روشنی تصویر کرده است. مار سیاه که نماد مرگ و نیستی و جلوه گاه اهریمن است پدید می آید، اما بلافاصله فروغ ایزدی به جلوه آتش و روشنایی در آمده و مار می گریزد.
🔥روشنی و آتش والاترین نماد وجود و هستی و عین دانش و خرد و کمال است که از مظاهر اهورامزدا می باشد و مار سیاه، نشانه ظلمت اهریمنی و جهل و عین بدی و شرّ می باشد. چون آتش افروخته می شود، نشانه شرِّ اهریمنی می گریزد. به همین جهت ایرانیان در نیایش های خود و سرود آتش مرتب تکرار می کردند افروخته باد آتش.
🔥اشاره فردوسی به این نکته که مار بر اثر پرتاب سنگ کشته نشده و می گریزد، بسیار پر معنی است، چون اهریمن برابر با همه روایت های داستانی و اسطوره ای کهن و قالب فکری ایرانیان، هنگام تباهی و نابودی مطلقش در پایان جهان است.
🔥پاره ای از پژوهشگران بر این باورند که: " این اسطوره، یکی از اسطوره های گوناگونی است که به اسطوره های خلقت مربوط است. در این اسطوره، ظاهرا هوشنگ، نماد آفریننده است و مار، نماد تاریکی و آشفتگی آغازین، و صخره ای که سنگ بر آن فرود می آید، نمادی است برای آسمان.
🔥شاید در این رابطه لازم باشد ذکر کنیم که آسمان در اوستا به صورت "اَسمَن" آمده است. واژه "اَسمَن"و "اَسَن" هر دو به معنای سنگ است. آسمان در باورهای ایرانیان و هندوان باستان، مانند سنگ آسیا گردان بوده است و آن را از سنگ می دانسته اند و شاهان در ارتباط با خدایان دانسته می شده اند. با پرتاب سنگ و برخورد سنگ بر سنگ، آتش، یعنی خورشید پدید می آید و مار، یعنی تاریکی و آشفتگی از میان بر می خیزد.(نهادینه های اساطیری در شاهنامه فردوسی؛ دکتر مهوش واحد دوست )
#داستان_پادشاهی_نوذر بخش پانزدهم 👇👇:
«به کوشش مهربانو آزیتا»
پس از جنگ و کشتار فراوان و زخمی شدن بسیاری از سپاهیان ایران ، لشگریان برای دو روز به دور از نبرد استراحت کردند .
در آغاز روز سوم با وجود آنکه شاه هیچ توانی برای ادامه رزم نداشت . آماده نبرد شد .
سپاه ایران در مقابل سپاه افراسیاب چون رودی در برابر دریایی خروشان بود .
افراسیاب سپاهش را تجهیز کرده بود
نوای کوس و طبل جنگ بلند شد . و سپاهیان کلاه خود بر سر نهاده و آماده رزم شدند .
در سپاه افراسیاب سپاهیان نخوابیدند . در طول شب به آرایش لشگر پرداختند و تیر و نیزه ها را آماده کردند . در فاصله دو کوه سپاهیان مسلح با خود و گرزهای سنگین آماده نبرد بودند . سواران با گرزهای گران در دست ، همه جای زمین را فرا گرفته بودند .
قارن در کنار شاه در میان سپاه قرار گرفت تا تکیه گاه سپاه باشد .
تلیمان را در سمت چپ و شاپور را در سمت راست لشگر قرار داد .
زمین زیر پای اسبان می لرزید .
جنگ از سپیده دم تا نزدیک غروب ادامه یافت . سپاه ایران از سمت راست سپاه که به دست سردار شاپور بود شکست خورد اما شاپور تا آخرین نفس ایستادگی کرد .
شاپور کشته شد و ایرانیان شکست خوردند و لشگر ترکان پیروز شد.
سپاهیان ایران به سمت دهستان گریختند در تمام مسیر جنگ و نبرد ادامه داشت و توانستند در گذر گاههای آنجا چند روزی مقاومت کنند
#داستان_پادشاهی_نوذر بخش چهاردهم 👇👇:
«به کوشش مهربانو ابراهیم نژاد»
طوس و گستهم دو برادر با لبی پر از آه و روانی سرشار از اندوه به نزد پدر رفتند.
نوذر با ایشان درددل کرد و میگریست
وصیت پدر را به یاد آورد درحالیکه که جگرش پر از خون و لبش پر از آه و حسرت بود که منوچهر
به او گفته بود از ترکستان و چین ( توران) سپاهی به ایران زمین میآید که دل تو از آنها به درد می آید و آسیب بسیار به سپاه تو میرسد .
آثار سخنان شاهمنوچهر اکنون پیدا شده است و آن روز پردرد فرارسیدهاست.
کسی حتی در کتابهایی که در باب شاهان پیشین بوده نخوانده است که از توران به این تعداد سپاه برای جنگی آمده باشد!
بر شماست (طوس و گستهم ) که به پارس بروید و زنان و کودکان شبستان مرا به رادهکوه ببرید
از اینجا که میروید از راه سپاهان بروید و جوری بروید که لشکریان شما را نبینند.
اگه ایرانیان از نقشهی ما آگاه شوند از جنگ منصرف میشوند (یا ممکن است منصرف شوند)
از رفتن شما به سوی حرمسرای شاهی دلشان شکسته میشود و با این زخمی که دارند اندوهگین و ناراحت میشوند.
باشد که از تخمه فریدون یکی دو تن جان به در ببرند و سالم بمانند.
نمیدانم ما باز همدیگر را میبینیم یا نه پس امشب را دریابیم که شاید آخرین دیدار باشد.
جاسوسان را شب و روز در کار داشته باشید و هشیارانه در پی وقایع اطراف باشید. اگر زمانی که در پنهانگاه هستید خبر بدی از لشکر به شما رسید و یا من کشته شدم شما اندوهگین نباشید که تا بوده همین بودهاست.
یکی در جنگ کشته میشود و یکی با تاج شاهی در حالیکه خوشحال و خرسند و پیروز است میمیرد.
سرنوشت مرگ طبیعی و کشته شدن در نبرد یکسان خواهد بود. یک زمانی زنده ایم و یک زمانی رفتنی
نوذر فرزندان خود را در آغوش گرفت و گریست.
#داستان_پادشاهی_نوذر بخش سیزدهم 👇👇:
«به کوشش دانیال کلانتری»
لشکریان پس از استراحتی کوتاه برای نبرد در روز دوم آماده شدند.
ایرانیان به روش همیشگی خود صف برکشیدند و افراسیاب و یارانش که این صحنه را دیدند بر طبل جنگ کوبیدند و روانهی میدان شدند.
نبردی عظیم درگرفت و غبار جنگاوران چهرهی خورشید را پوشاند.
نبردی وصف ناشدنی و سهمگین که جوی خون بر زمین راند و از کشته پشته میساخت.
در این سو قارن یکه تازی میکرد و در آن سوی میدان افراسیاب.
نوذرشاه که این تیزچنگی افراسیاب را دید به نبرد او رفت و جنگ سختی بین این دو درگرفت.
سپاه ایران که خسارت زیادی دیده بود مجبور به هزیمت و عقب نشینی شد. نوذر خود و تاج و تختش را لرزان دید و دستان خود را در نبرد سست و بی جان...
بدین گونه بود که پور مهتر خود طوس را فراخواند..
#جشن_نوسره
جشن برپایی آتش و نیایش خجسته باد❤️🌱🌹
۵ بهمن زمان برگزاری یکی دیگر از جشنهای به نوعی فراموش شده ایرانی به نام جشن نوسره است. این جشن ۵ روز قبل از جشن بزرگ سده (۱۰ بهمن) برگزار میشود، ایرانیان با برگزاری این جشن خود را برای برگزاری هر چه باشکوهتر جشن بزرگ سده آماده میکردند.
روز پنجم از هر ماه به سپندارمذ در آیین باستان پارسی نسبت داده شده است که به مناسبت:
#سبزکنندگان_زمین_و_سبز_شدن_زمین
به منظور ستایش و گرامیداشت زنان این روز را در ماه به گرامیداشت زنان اختصاص دادهاند❤️
#پادشاهی_نوذر
بخش دوازدهم
ز قارن چو افراسیاب آن بدید
بزد اسپ و لشکر سوی او کشید
یکی رزم تا شب برآمد ز کوه
بکردند و نامد دل از کین ستوه
چو شب تیره شد قارن رزمخواه
بیاورد سوی دهستان سپاه
بر نوذر آمد به پرده سرای
ز خون برادر شده دل ز جای
ورا دید نوذر فروریخت آب
ازان مژهٔ سیرنادیده خواب
چنین گفت کز مرگ سام سوار
ندیدم روان را چنین سوگوار
چو خورشید بادا روان قباد
ترا زین جهان جاودان بهر باد
کزین رزم وز مرگمان چاره نیست
زمی را جز از گور گهواره نیست
چنین گفت قارن که تا زادهام
تن پرهنر مرگ را دادهام
فریدون نهاد این کله بر سرم
که بر کین ایرج زمین بسپرم
هنوز آن کمربند نگشادهام
همان تیغ پولاد ننهادهام
برادر شد آن مرد سنگ و خرد
سرانجام من هم برین بگذرد
انوشه بدی تو که امروز جنگ
به تنگ اندر آورد پور پشنگ
چو از لشکرش گشت لختی تباه
از آسودگان خواست چندی سپاه
مرا دید با گرزهٔ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی
به رویش بران گونه اندر شدم
که با دیدگانش برابر شدم
یکی جادوی ساخت با من به جنگ
که با چشم روشن نماند آب و رنگ
شب آمد جهان سر به سر تیره گشت
مرا بازو از کوفتن خیره گشت
تو گفتی زمانه سرآید همی
هوا زیر خاک اندر آید همی
ببایست برگشتن از رزمگاه
که گرد سپه بود و شب شد سیاه
#پادشاهی_نوذر
بخش یازدهم
چنین گفت با رزم زن بارمان
که آورد پیشم سرت را زمان
ببایست ماندن که خود روزگار
همی کرد با جان تو کارزار
چنین گفت مر بارمان را قباد
که یکچند گیتی مرا داد داد
به جایی توان مرد کاید زمان
بیاید زمان یک زمان بیگمان
بگفت و برانگیخت شبدیز را
بداد آرمیدن دل تیز را
ز شبگیر تا سایه گسترد هور
همی این برآن آن برین کرد زور
به فرجام پیروز شد بارمان
به میدان جنگ اندر آمد دمان
یکی خشت زد بر سرین قباد
که بند کمرگاه او برگشاد
ز اسپ اندر آمد نگونسار سر
شد آن شیردل پیر سالار سر
بشد بارمان نزد افراسیاب
شکفته دو رخسار با جاه و آب
یکی خلعتش داد کاندر جهان
کس از کهتران نستد آن از مهان
چو او کشته شد قارن رزمجوی
سپه را بیاورد و بنهاد روی
دو لشکر به کردار دریای چین
تو گفتی که شد جنب جنبان زمین
درخشیدن تیغ الماس گون
شده لعل و آهار داده به خون
به گرد اندرون همچو دریای آب
که شنگرف بارد برو آفتاب
پر از نالهٔ کوس شد مغز میغ
پر از آب شنگرف شد جان تیغ
به هر سو که قارن برافگند اسپ
همی تافت آهن چو آذرگشسپ
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند
✅جشن بهمنگان(بهمنجه)
#بهمنگان
#بهمنجه
#بهمن
🔷در دومین روز از بهمن ماه که در گاهشماری ایران باستان، نام روز و ماه یکی می شود جشن ویژه این روز به نام جشن بهمنگان برگزار می شود. بهمنجه تازی شده جشن باستانی بهمنگان است. این جشن باستانی به بهمن، فرشته نگهبان چهار پایان سودمند تعلق دارد.
🔶در این روز نیز همانند سایر جشن های ایران باستان مراسمی برگزار می شده است. آنگونه که از اشاره ها در نوشته های دوره اسلامی دریافت می شود، جشن بهمنگان در سده های پس از ساسانیان، تا پیش از حمله مغولان، بسیار مرسوم بوده و آداب و تشریفات آن رواج همگانی داشته است.
🔷در دربار شاهان، این جشن با تشریفاتی ویژه برگزار می شد. شاعران، سروده هایی را برای شادباش این جشن باستانی می سرودند و می گفتند:
از منوچهری:
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجه / ای درخت ملک، بارت عزّ و بیداری تنه
اورمزدِ بهمن و بهمنجه فرّخ بُوَد / فرخت باد اورمزدِ بهمن و بهمنجه
از فرخی:
فرخش باد و خداوندی فرخنده کناد / عید فرخنده و بهمنجه و بهمن ماه
از عثمانی مختاری:
بهمنجه است خیز و می آرای چراغ دی / تا برچینم گوهر شادی ز گنج می
این یک دو مه سپاه طرب را مدد دهیم / تا بگذرد ز صحرا فوج سپاه دی
🔶 پختن نوعی آش موسوم به دیگ بهمنجه بسیار رایج و مرسوم بوده است. در خانه بزرگان دیگ بهمنگان مهیا و میهمانی دایر بوده است. آشپزان بیشتر در این روز آش ویژه را پخته و در معرض فروش می نهادند. در این آش از هر نوع حبوبات و سبزی تازه و گوشت که موجود فصل بود ریخته و می پختند. بنا بر روایاتی، برخی بر این باورند که این آش شاید همان آش"شله قلمکار" باشد.
🔷 ابوریحان بیرونی در کتاب «التفهیم» می نویسد:« بهمنجه، بهمن روز است از بهمن ماه، ایرانیان در این روز بهمن سفید(نام گیاهی است ) با شیر خالص پاک می خورند و می گویند که حافظه را زیاد می کند و فراموشی را از بین می برد، ولی در خراسان هنگام این جشن مهمانی می کنند و بر دیگی که در آن از هر دانه خوردنی و گوشت حیوان حلال گوشت و تره و سبزی ها پدیدار است ، خوراک می پزند و به مهمانان خود می دهند و برای هر یک از داده های خدا سپاس به جای می آورند.»
🔶 همچنین ابوریحان بیرونی در کتاب« آثارالباقیه» می نویسد:« بهمن ماه، روز دوم آن روز بهمن، عید است که برای توافق دو نام آنرا بهمنجه نامیده اند. بهمن نام فرشته موکل بر بهایم ( چهارپایان) است که بشر به آنها برای عمارت زمین و رفع حوایج نیازمند است.
و مردم فارس در دیگ هایی از جمیع دانه های ماکول با گوشت غذایی می پزند و آن را با شیر خالص می خورند و می گویند که حافظه را این غذا زیاد می کند و این روز را در چیدن گیاهان و کنار رودخانه ها و جوی ها و روغن گرفتن و تهیه ی بخور و سوزاندنی ها خاصیتی مخصوص است
و بر این گمانند که جاماسب وزیر گشتاسب این کارها را در این روز انجام می داده و سود این اشیا در این روز بیشتر از دیگر روزهاست.»
🔷به گزارش اسدی توسی در کتاب «لغت فرس» آمده است که:« در این روز طعام ها سازند و بهمن سرخ و زرد بر کاسه ها نهند و ماهی و تره و ماست آرند»
🔶 چنان که از نوشتار ابوریحان بیرونی و اسدی توسی بر می آید گیاهی هم به نام بهمن خوانده می شود که در بهمن ماه یا زمستان باز می شود و در پزشکی این گیاه معروف است و در کتاب "تحفه ی حکیم مومن و بحرالجواهر" ، گیاه بهمن به صورت، « بیخی سفید یا سرخ رنگ مانند زردک و خوشبو با اندک صلابت و کجی و خارناک تعریف شده است.»
🔷همین گیاه است که در فرانسه behen خوانده می شود و در گذشته ریشه ی آن را به نام بهمن سرخ و سفید در داروخانه های اروپا به کار می بردند.
📚بن مایه ها
📘« هزاره های گمشده» « دکتر پرویز رجبی، جلد نخست، انتشارات توس، چاپ نخست، پاییز 1380»
📘گاهشماری و جشن های ایران باستان؛ نگارش و پژوهش: هاشم رضی؛ انتشارات بهجت
📘دانشنامه مزدیسنا؛ دکتر جهانگیر اوشیدری
📘یشت ها؛ استاد ابراهیم پور داوود
✅ جشن سده "بخش سوم"
#سده
#جشن_سده
🔥سده واژه ای پارسی است، که از واژه پهلوی سدگ یا سدک مایه گرفته است. همچنین در زبان عربی این نام به ریخت سَذَق یا سَدَق در آمده است. معمولا واژه هایی که از پارسی میانه( پهلوی) به پارسی جدید در آمده و به های غیر ملفوظ ختم می شود، در اصل به حرف "گ" یا "ک" تمام می شده است.( دانشنامه ایران باستان؛ هاشم رضی )
🔥 بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که سده منسوب به عدد سد(صد) می باشد، چنانکه در زبان پارسی نیز سَدِه به معنی صد سال در برابر قرن به کار می رود. همچنین سده نیز نام یکی از کهن ترین جشن های ایران باستان است که در شب دهم بهمن ماه با بر افروختن آتش طی مراسم ویژه ای برگزار می شده است.
🔥 وجه تسمیه این جشن، یعنی جشن سده کدام است و چیست؟ یک رشته از تاویلات و انگیزه ها به همان عدد صد (سد) می رسد و مربوط به موقعیت های فصلی است. در روزگاران کهن ایرانیان سال را به دو بخش نامساوی تقسیم می کردند. تابستان بزرگ که هفت ماه بود، از آغاز فروردین تا پایان مهر ماه و زمستان بزرگ که از آغاز آبان ماه شروع و به پایان اسفند ماه می رسید.
🔥ایرانیان باستان جشن سده را در دهمین روز از ماه بهمن برگزار می کردند، که درست میانه زمستان بزرگ است و به هنگام شب و در این هنگام درست صد روز (از روز نخست آبان تا روز دهم بهمن ماه) از زمستان بزرگ می گذشت. بنا بر باور ایرانیان باستان در این هنگام است که اوج و شدت سرما در زمستان سپری شده و این پدیده که از کردارهای اهریمن بد کنش است، توان و نیرویش رو به زوال و کاستی است.
🔥 پس همگان در دشت و صحرا گرد آمده و تلی از خار و خس و خاشاک و هیزم فراهم آورده و با فرا رسیدن تاریکی شب آتش می افروختند و بر این باور بودند که آتش که جلوه گاه و فروغ اهورایی است، بازمانده های سرما را نابود می سازد.
🔥به عقیده ایرانیان باستان در این روز، اهریمن بد کنش سرما را به شدت خود می رساند تا به آفریدگان اهورامزدا گزند برساند و نیروی ایزدی در این روز آتش را برای رویارویی با سرما می آفریند.
🔥همچنین آورده اند که در این روز، جهنم از زمستان به دنیا بیرون می آید. از این رو، آتش می افروزند تا شر آن بر طرف گردد. این جشن با آتش که نزد همه اقوام و به ویژه ایرانیان بوده است رابطه ای ویژه دارد و ریشه آن بر می گردد به داستان پیدایش آتش، که در شاهنامه به هوشنگ مربوط می شود.
🔥ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه به این که سرما در این شب به شدت خود می رسد گوید:
" ایرانیان پس از آنکه کبس از ماه های ایشان بر طرف شد، در این هنگام منتظر بودند که سرما از ایشان بر طرف شود و دوره آن به سر آید، زیرا ایشان آغاز زمستان را از پنچ روز که از آبان بگذرد می شمردند
و آخر زمستان ده روز که از بهمن ماه می گذشت می شد و اهل کرج این شب را شب گَزَنه می گویند یعنی شبی که در آن گزیدن زیاد است و مقصودشان این است که سرما شخص را در این شب می گزد"
✅ جشن سده "بخش نخست "
#هوشنگ
#جشن_سده
#سده
#آتش
🔥روشنی و آتش، نور و خورشید همیشه نماد زندگی و رویش و بالیدن بوده است. این عنصر نزد ایرانیان بسیار مقدس و محترم بود، چنانکه آن را تجلی وجودی خداوند می دانسته اند. به همین جهت در ستایش و بزرگداشت و تجلیل آن به هر شیوه و راهی که می شد اقدام می کردند.
🔥 از این رهگذر است که در اوستای نوین(یسنا، یشت ها، خرده اوستا)، سرودهایی ستایش آمیز درباره آتش و خورشید در شمار نمازهای معمول و مهم آمده است. قبله ایرانیان کهن و آریایی ها از کهن ترین روزگاران، رو به سوی نور و روشنایی قرار داشت.
🔥 و هر گاه می خواستند مراسم دینی انجام دهند یا نماز بگزارند و یا خداوند را عبادت نمایند، داخل آتشکده به سوی آتش فروزان و خارج از آتشکده سوی خورشید یا ماه و یا هر روشنی دیگر می ایستادند و از همین رهگذر است که شائبه آتش پرستی برای ایرانیان پیدا شد.
🔥در بخش های گوناگون کتاب مقدس اوستا همه جا آتش دارای مقامی والاست. گوهر زندگی است، عشق است و تجلی گاه خداوند و تاریکی نماد اهریمن به شمار می رفت و چون آتش و چراغ افروخته می شد، تاریکی، پلیدی، بیماری، زشتی، ترس و همه نشانه های شرارت و اهریمنی را نابود می کرد و می گریزانید.
🔥 به همین جهت بود که آتش در معنی مجازی و معنوی اهمیتی فراوان و کاربردی شگفت ارائه می کرد و به همین جهت ایرانیان در نیایش های خود و سرود آتش مرتب تکرار می کردند:" افروخته باد آتش "
🔥 در اسطوره های تیره های گوناگون آریایی در سراسر اروپا و آسیا از جمله هند و ایرانیان ، داستان ها و روایت های بسیاری درباره آتش و چگونگی پیدایش آن موجود است. در اوستا و نوشته های پهلوی این گونه اسطوره ها و روایت ها را می توان مطالعه کرد.
🔥چون نور، روشنایی، آتش و خورشید نماد اهورامزدا بودند و این نماد با در آمد خود، پلیدی و بیماری و زشتی و ترس و همه نشانه های شرارت و اهریمنی را نابود می کرد، در اجاغ های خانگی، آدریان ها و آتشکده ها، آن را همواره روشن نگاه می داشتند و در آغاز همه جشن ها آتش می افروختند و ستایش و نماز اهورامزدا را انجام می دادند.
🔥 اما یک سلسله از جشن ها، ویژه آتش بود که از همه برتر و با شکوه تر از جشن سده باید یاد کرد. از بسیاری از اشاره های نویسندگان، تاریخ نویسان و پژوهشگران، آشکار است که جشن های نوروز، سده و مهرگان، جشن هایی بوده اند همگانی که با سرور و شادمانی و دست افشانی و پایکوبی تا چندین روز ادامه داشته است.
#پادشاهی_نوذر
بخش پانزدهم
ازان پس بیاسود لشکر دو روز
سه دیگر چو بفروخت گیتی فروز
نبد شاه را روزگار نبرد
به بیچارگی جنگ بایست کرد
ابا لشکر نوذر افراسیاب
چو دریای جوشان بد و رود آب
خروشیدن آمد ز پردهسرای
ابا نالهٔ کوس و هندی درای
تبیره برآمد ز درگاه شاه
نهادند بر سر ز آهن کلاه
به پردهسرای رد افراسیاب
کسی را سر اندر نیامد به خواب
همه شب همی لشکر آراستند
همی تیغ و ژوپین بپیراستند
زمین کوه تا کوه جوشنوران
برفتند با گرزهای گران
نبد کوه پیدا ز ریگ و ز شخ
ز دریا به دریا کشیدند نخ
بیاراست قارن به قلب اندرون
که با شاه باشد سپه را ستون
چپ شاه گرد تلیمان بخاست
چو شاپور نستوه بر دست راست
ز شبگیر تا خور ز گردون بگشت
نبد کوه پیدا نه دریا نه دشت
دل تیغ گفتی ببالد همی
زمین زیر اسپان بنالد همی
چو شد نیزهها بر زمین سایهدار
شکست اندر آمد سوی مایهدار
چو آمد به بخت اندرون تیرگی
گرفتند ترکان برو چیرگی
بران سو که شاپور نستوه بود
پراگنده شد هرک انبوه بود
همی بود شاپور تا کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد
از انبوه ترکان پرخاشجوی
به سوی دهستان نهادند روی
شب و روز بد بر گذرهاش جنگ
برآمد برین نیز چندی درنگ
#پادشاهی_نوذر
بخش چهاردهم
بشد طوس و گستهم با او به هم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بگفت آنک در دل مرا درد چیست
همی گفت چندی و چندی گریست
از اندرز فرخ پدر یاد کرد
پر از خون جگر لب پر از باد سرد
کجا گفته بودش که از ترک و چین
سپاهی بیاید به ایران زمین
ازیشان ترا دل شود دردمند
بسی بر سپاه تو آید گزند
ز گفتار شاه آمد اکنون نشان
فراز آمد آن روز گردنکشان
کس از نامهٔ نامداران نخواند
که چندین سپه کس ز ترکان براند
شما را سوی پارس باید شدن
شبستان بیاوردن و آمدن
وزان جا کشیدن سوی زاوه کوه
بران کوه البرز بردن گروه
ازیدر کنون زی سپاهان روید
وزین لشکر خویش پنهان روید
ز کار شما دل شکسته شوند
برین خستگی نیز خسته شوند
ز تخم فریدون مگر یک دو تن
برد جان ازین بیشمار انجمن
ندانم که دیدار باشد جزین
یک امشب بکوشیم دست پسین
شب و روز دارید کارآگهان
بجویید هشیار کار جهان
ازین لشکر ار بد دهند آگهی
شود تیره این فر شاهنشهی
شما دل مدارید بس مستمند
که باید چنین بد ز چرخ بلند
یکی را به جنگ اندر آید زمان
یکی با کلاه مهی شادمان
تن کشته با مرده یکسان شود
تپد یک زمان بازش آسان شود
بدادش مران پندها چون سزید
پس آن دست شاهانه بیرون کشید
گرفت آن دو فرزند را در کنار
فرو ریخت آب از مژه شهریار
#پادشاهی_نوذر
بخش سیزدهم
برآسود پس لشکر از هر دو روی
برفتند روز دوم جنگجوی
رده برکشیدند ایرانیان
چنان چون بود ساز جنگ کیان
چو افراسیاب آن سپه را بدید
بزد کوس رویین و صف برکشید
چنان شد ز گرد سواران جهان
که خورشید گفتی شد اندر نهان
دهاده برآمد ز هر دو گروه
بیابان نبود ایچ پیدا ز کوه
برانسان سپه بر هم آویختند
چو رود روان خون همی ریختند
به هر سو که قارن شدی رزمخواه
فرو ریختی خون ز گرد سیاه
کجا خاستی گرد افراسیاب
همه خون شدی دشت چون رود آب
سرانجام نوذر ز قلب سپاه
بیامد به نزدیک او رزمخواه
چنان نیزه بر نیزه انداختند
سنان یک به دیگر برافراختند
که بر هم نپیچد بران گونه مار
شهان را چنین کی بود کارزار
چنین تا شب تیره آمد به تنگ
برو خیره شد دست پور پشنگ
از ایران سپه بیشتر خسته شد
وزان روی پیکار پیوسته شد
به بیچارگی روی برگاشتند
به هامون برافگنده بگذاشتند
دل نوذر از غم پر از درد بود
که تاجش ز اختر پر از گرد بود
چو از دشت بنشست آوای کوس
بفرمود تا پیش او رفت طوس
#داستان_پادشاهی_نوذر بخش دوازدهم 👇👇:
«به کوشش حمیدرضا رحیمیان»
هنگامی که افراسیاب ، برانگیختن لشگر را از سمت قارن در سپاه روبه رو دید ، به اسب خود ضربه ای زده و لشگر خود را روانه میدان کرد...
تا هنگامه شب رزمی سخت درگرفت گویی، هیچکس از کین خواهی خسته و آزرده نشده است....پس از فرا رسیدن شب ، قارن سپاه را به دهستان بازگرداند و در میان پرده سرا به خدمت نوذر در حالی که از خون برادر خود سخت آزرده بود ، رسید
نوذر اورا با چشمانی اشک بار و بدون خواب ، دید و گفت که روان کسی را تا کنون از زمان مرگ سام ، اینچنین سوگوار ندیده بودم و یقین دارم که روح قباد چون خورشید می درخشد و در جهان ، جاودانه خواهد زیست...چرا که چاره ای در پایان جز مرگ نیست....
قارن پاسخ داد که از زمان زاده شدن ، آماده مرگ بوده ام
فریدون فرزانه تقدیر من را اینگونه رقم زده است که زمین را با کین ایرج طی کنم ، پس من هنوز آن کمربند را نگشوده و تیغ پولادین خود را کنار نگذاشته ام ، تقدیر برادرم بر پایه همان خرد ، جان داد و سرانجام من هم اینگونه خواهد بود....
خوش باش ای پادشاه که جنگ امروز ، تنگی خاصی بر پور پشنگ روا داشت ، هنگامی که از لشکرش تعدادی تلف شدند ، از پشت جبهه خود کمک طلبید...
وقتی مرا با گرز به چهره ی گاوم دید ، به سرعت نزدیک من آمد ، چشم در چشم شده و با جادویی ، نگاه من را تیره و تار نمود به گونه ای که بازوی من نیز توان لازم را نداشت....پس ناچار شدم که سپاه را از رزمگاه دور کرده تا پایان این شب تیره صبر نمایم.
#داستان_پادشاهی_نوذر بخش یازدهم 👇👇:
«به کوشش ستاره فروزان»
ادامه مناظره پهلوان قباد با بارمان در میدان نبرد...
بارمان جنگجوی روی به پهلوان قباد کرد و گفت دست سرنوشت تو را پیش روی من قرار داد، و اینگونه در این جدال جان تو را خواهم گرفت ...
پهلوان قباد اینچنین پاسخ داد که زمانه با من به عدل و داد بوده است سر انجام زمان مرگ هر کس فرا خواهد رسید.
و آنگاه با اسب بی باک خود شبدیز به سوی نبرد شتافت
از بامدادان تا دیرهنگام روز به پیکار پرداختند و فرجام این نبرد به پیروزی بارمان بر قباد انجامید و بلاخره سر پهلوان واژگون گشت و بر زمین افتاد...
بارمان پیروزمندانه و خرسند نزد افراسیاب آمد و بلافاصله از او خلعتی گران هدیه گرفت که تا آنزمان هیچ زیر دستی از بزرگ خود چنين خلعتی نگرفته بود...
بعد از کشته شدن قباد، قارن به سپاه ایران فرمان یورش همگانی داد و جنگ انبوه درگرفت. هر دو سپاه با همه توان به پیکار پرداختند آنچنان که زمین به لرزه در افتاد بانگ طبلهای جنگ تا آسمان میرفت. ابرها در هم کوبیده میشدند و گویی خون از آسمان بر میدانجنگ باریده بود. قارن از خشم مرگ برادر چنان پیکار میکرد که برق شمشیرش چون آذرخش میدرخشید....
گفتاری پیرامون زادروز فردوسی ستُرگ
#شاهنامه_فردوسی_بزرگ
@ShaahNameFerdosi
دوم بهمن ماه، جشن باستانی بهمنگان بر همگان فرخنده باد
#بهمن
#بهمنگان
🔷در آیین زرتشتی، بهمن یکی از بزرگترین فرشتگان شش گانه مینوی است و نخستین آفریده اهورامزداست و در مرتبه دوم پس از اهورامزدا قرار دارد.
🔷 بهمن در اوستا به ریخت «وُهومَنَه» آمده است که به معنای «اندیشه نیک »، «منش نیک» و «نیک نهاد» می باشد
#پادشاهی_نوذر
بخش دهم
بشد بارمان تا به دشت نبرد
سوی قارن کاوه آواز کرد
کزین لشکر نوذر نامدار
که داری که با من کند کارزار
نگه کرد قارن به مردان مرد
ازان انجمن تا که جوید نبرد
کس از نامدارانش پاسخ نداد
مگر پیرگشته دلاور قباد
دژم گشت سالار بسیار هوش
ز گفت برادر برآمد به جوش
ز خشمش سرشک اندر آمد به چشم
از آن لشکر گشن بد جای خشم
ز چندان جوان مردم جنگجوی
یکی پیر جوید همی رزم اوی
دل قارن آزرده گشت از قباد
میان دلیران زبان برگشاد
که سال تو اکنون به جایی رسید
که از جنگ دستت بباید کشید
تویی مایهور کدخدای سپاه
همی بر تو گردد همه رای شاه
بخون گر شود لعل مویی سپید
شوند این دلیران همه ناامید
شکست اندرآید بدین رزمگاه
پر از درد گردد دل نیکخواه
نگه کن که با قارن رزم زن
چه گوید قباد اندران انجمن
بدان ای برادر که تن مرگ راست
سر رزم زن سودن ترگ راست
ز گاه خجسته منوچهر باز
از امروز بودم تن اندر گداز
کسی زنده بر آسمان نگذرد
شکارست و مرگش همی بشکرد
یکی را برآید به شمشیر هوش
بدانگه که آید دو لشگر به جوش
تنش کرگس و شیر درنده راست
سرش نیزه و تیغ برنده راست
یکی را به بستر برآید زمان
همی رفت باید ز بن بیگمان
اگر من روم زین جهان فراخ
برادر به جایست با برز و شاخ
یکی دخمهٔ خسروانی کند
پس از رفتنم مهربانی کند
سرم را به کافور و مشک و گلاب
تنم را بدان جای جاوید خواب
سپار ای برادر تو پدرود باش
همیشه خرد تار و تو پود باش
بگفت این و بگرفت نیزه به دست
به آوردگه رفت چون پیل مست