shaahnameferdosi | Unsorted

Telegram-канал shaahnameferdosi - شاهنامه فردوسی بزرگ

716

به نام خداوند جان و خرد  کزین برتر اندیشه برنگذرد

Subscribe to a channel

شاهنامه فردوسی بزرگ

مقاله " هفت خوان پهلوان"

#مقاله
#هفت_خان

دکتر سجاد آیدنلو
نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی؛ دانشگاه شهید با هنر کرمان؛ ادب و زبان فارسی؛ دوره جدید؛ شماره ۲۶؛ زمستان ۸۸

/channel/ShaahNameFerdosi

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس

بخش بیست و نهم

/channel/ShaahNameFerdosi

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#داستان_پادشاهی_کیکاووس بخش بیست و نهم 👇👇:

«به کوشش مهربانو فروزان»

...آنسوي رود سرزمين «بزگوشان» و «نرم پايان» تا سيصد فرسنگ گسترده است و از آن پس تا شاه نشين مازندران باز فرسنگ هاي دراز و دشوار در پيش است.

شاه مازندران را هزاران هزاران سوار است، همه با سلاح و آراسته. تنها هزارو دويست پيل جنگي دارد. تو تنهائي و اگر از پولاد هم باشي ميسائي.»

خوان ششم: جنگ با ارژنگ ديو

 چون نيمه اي از شب گذشت از سوي مازندران خروش برآمد و به هرگوشه شمعي روشن شد و آتش افروخته گرديد.

تهمتن از اولاد پرسيد «آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟» اولاد گفت «آنجا آغاز کشور مازندران است و ديوان نگهبان درآن جاي دارند و آنجا که درختي سر به آسمان کشيده خيمه ارژنگ ديو است که هر زمان بانگ و غريو برمي آورد.»

 رستم چون از جايگاه ارژنگ ديو آگاه شد برآسود و بخفت. چون بامداد برآمد اولاد را بردرخت بست وگرز نياي خود سام را برگرفت و مغفر خسروي را بر سرگذاشت و رو به خيمه ارژنگ ديو آورد.

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس

بخش بیست و هشتم

/channel/ShaahNameFerdosi

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#داستان_پادشاهی_کیکاووس بخش بیست و هشتم 👇👇:

«به کوشش دانیال کلانتری»

(ادامه خان پنجم)

رستم رو به اولاد، پهلوان اسیرشده‌ی مازندرانی کرد و ‌گفت:

اگر بر سر راستی باشی و سخن دروغ نگویی و مرا به جایگاه دیوانی چون پولادغندی و بید و سپید رهنمون شوی، و همچنین محل زندانی شدن کاووس و و دیگر ایرانیان را به من نشان دهی، من پس از انجام کار خویش، بوم و بر مازندران را به تو خواهم سپرد و تو را شاه این مرز خواهم کرد‌.

اولاد در پاسخ گفت که تو به جان من تعرض نکن و مرا زینهار بده، من هم پیمان می‌بندم که جایگاه دیوان و محل اسارت کاووس شهریار را به تو خواهم گفت.

ابتدا گوش کن که از اینجا تا بند و زندان کاووس صدفرسنگ راه مانده و از آن موضع تا به نزدیک‌ دیو، صد فرسنگ راه دشوار و صعب در پیش داری، راهی پر از وحشت و چاه در میان دو کوه‌..


دوازده هزار دیو از آن چاهساران نگهبانی می‌کنند که پولادغندی سالار آن دیوان است و سنجه و بید نیز از فرماندهان لشکر دیو هستند.

دیوی که مانند کوهی بلند بالاست و دریغ از تو که با این فر و برز خود را در نبرد با او به کشتن دهی؛

پس از گذر از این مرحله، به جایی سخت و پر از سنگ می‌رسی و اگر از آن به سلامت گذشتی به رودی به پهنای دوفرسنگ بر می‌خوری!

دیوی مقتدر نیز نگهبان آنجاست و نره دیوان دیگر تحت فرمان اویند.

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس

بخش بیست و هفتم

/channel/ShaahNameFerdosi

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#داستان_پادشاهی_کیکاووس بخش بیست و هفتم 👇👇:

«به کوشش حمیدرضا رحیمیان»

(ادامه خان پنجم(جنگ با اولاد))

اولاد که از شنیدن سخنان دشتبان در باب اقدام رستم ، شوکه شده بود به سراغ رستم آمد...
پس تهمتن بر رخش نشسته ، شمشیر رخشان خود را از نیام برون آورده و چون ابری غرنده نزدیک او بیامد...

اولاد به او چنین گفت که ، نام تو چیست ؟ با کدامین پادشاه نشست و برخواست داری در کجا پناه داری ؟
نمیدانی که نبایستی از اینجا که محل زندگی دیوان است ، گذر کنی ؟!!

پس رستم چنین پاسخ داد که نام من ابر می باشد اگر آن به زور و توانایی شیر است و می تواند نیزه و تیغ را چون باران بر سر دشمنان ریخته و سرهای آنان را در کنارشان بگذارد....تو اگر نام من را بشنوی ، پژمرده خواهی شد ، گویی هنوز از زخم کمند و کمان من چیزی نشنیده ای ؟!؟؟؟!!!...
اگر مادری ، فرزندی چون تو به دنیا آورد ما بیشتر او را کفن دوز خواهیم خواند پس کار بیهوده ای کرده ای که با چنین سپاهی پیش من آمدی....

پس شمشیر خود که موجب بلا است را درآورد با هر ضربه چهار نفر را از پا می انداخت و به زیر رخش می افکند...

دشت پر از گرد و غبار گردید و لشگریان اولاد همگی به کوه و غار ، پراکنده شدند
پس رستم با کمندی در دست به دنبال اولاد گشت و او را به دام انداخته ، دستش را بسته و جلوی رخش اولاد را راهی نمود.

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

هفت خان رستم (خان پنجم)
کاری از انجمن فردوسی ، شاهنامه و شاهنامه خوانی «بخش هشتم»

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس


بخش بیست و ششم

چو از خواب بیدار شد پیلتن
بدو دشتوان گفت کای اهرمن

چرا اسپ بر خوید بگذاشتی
برِ رنجِ نابرده برداشتی

ز گفتار او تیز شد مردِ هوش
بجَست و گرفتش یکایک دو گوش

بیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سَخن

سبک دشتبان گوش را برگرفت
غریوان و مانده ز رستم شگفت

بدان مرز اولاد بُد پهلوان
یکی نامجوی دلیر و جوان

بشد دشتبان پیش او با خروش
پر از خون به دستش گرفته دو گوش

بدو گفت مردی چو دیو سیاه
پلنگینه جوشن از آهن کلاه

همه دشت سرتاسر آهرمنست
وگر اژدها خفته بر جوشنست

برفتم که اسپش برانم ز کشت
مرا خود به اسپ و به کِشته نَهِشت

مرا دید برجَست و یافه نگفت
دو گوشم بکند و همانجا بخفت

چو بشنید اولاد برگشت زود
برون آمد از دردِ دل همچو دود

که تا بنگرد کاو چه مردست خَود
ابا او ز بهر چه کردست بد

همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار

چو از دشتبان این شگفتی شنید
به نخچیر گه بر پی شیر دید

عنان را بتابید با سرکشان
بدان سو که بود از تهمتن نشان

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#نمایه


جنگ رخش و رستم با اژدها

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

بخش هجدهم( هفت خان رستم)



روايت شاهنامه فردوسى
با صدای سعيد قائم مقامی



#فردوسی_شاهنامه_شاهنامه_خوانی

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

روزي فرامرز و بانو براي شكار به دل سرزمين توران رفتند و خيمه زدند. نزديك غروب لشكري انبوه از تورانيان به سپهداري شيده از آنجا عبور مي¬كرد. شيده خيمة رستم را كه ديد، ترسيد. فرامرز و بانو غرق لباس جنگ بودند. فرامرز به استقبال آنان آمد و خود را معرفي و آنان را به مهماني خود دعوت كرد پيران و شيده پذيرفتند. شيده هنگام باده نوشي عاشق بانو مي¬شود. پيران مي¬فهمد و او را به دربار افراسياب باز مي¬گرداند و عاشق¬شدن شيده را بازگو مي¬كند. تمرتاش از پهلوانان دربار افراسياب آماده جنگ با بانو و اسير کردن او مي¬شود و با لشكري به سوي بانو مي¬رود اما تا بانو را مي¬بيند، عاشق او مي¬شود و ابراز عشق مي¬كند. بانو با يك ضربه شمشير او را دو نيم مي¬كند و نزد افراسياب مي¬فرستد. شيده كه چنين مي¬بيند از عشق بانو روي¬گردان مي¬شود . افراسياب قصد جنگ با بانو را مي¬كند و پيران او را پند مي¬دهد كه شايد بانو طعمه¬اي از جانب رستم براي نابودي افراسياب باشد و او را از جنگ باز مي¬دارد. بانو و فرامرز به زابل باز مي¬گردند و حوادث را بازگو مي¬كنند .
با پراكنده شدن آوازة بانو، سه شاه هند، جيپور و چيپال و راي عاشق او مي¬شوند و بانو را از زال خواستگاري ميكنند .رستم به هر سه¬نفر جواب رد مي¬دهد و آنان همزمان به زابل لشكر مي¬كشند. بانو با جيپور و چيپال مي¬جنگد و آنها را شكست مي¬دهد. راي از ترس بانو از زال امان مي¬خواهد. زال او را امان مي¬دهد و آنان را با سپاهيانشان به هند باز مي¬گرداند .
وصف بانو به دربار كاووس نيز مي¬رسد. پهلوانان هركدام خود را شايستة همسري بانو مي¬خوانند و سرانجام بين آنان جنگ در مي¬گيرد. كاووس فردي را به دنبال رستم مي¬فرستد و او را فرا مي-خواند .رستم به دربار می¬آيد و مي¬گويد فرش دربار را در صحراي بزرگ بگسترند و پهلوانان بر آن بنشينند و رستم آن را تكان مي¬دهد؛ آنكس كه بر روي فرش باقي ماند داماد رستم مي¬شود. رستم این کار را انجام می¬دهد و تنها پهلوانی که بر روی فرش می¬ماند و تکان نمی¬خورد، گیو است. به¬همین خاطر بانو را به گیو می¬دهد. شب ازدواج، بانو به همخوابگی با گیو تن در نمی¬دهد و دست-هاي گيو را مي¬بندد و او را گوشة اتاق مي¬اندازد. يكي از خدمه به گودرز پدر گيو خبر مي¬دهد و او نزد رستم براي گلايه مي¬رود. رستم نيز نزد بانو رفته و او را نصيحت مي¬كند و بانو پند پدر را گوش می¬کند و به زندگي با گيو تن در می¬دهد.

پایان

#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#بانوگشسب_نامه

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

به نام خداوند جان و خرد

بانوگشسب نامه منظومه ای حماسی است دربارۀ دلاوری های بانوگشسب، دختر رستم که در قرون پنجم یا ششم به پیروی از شاهنامۀ فردوسی سروده شده است.
نام بانوگشسب از سه جزء «بانو»، «گُشن» و «اسب» تشکیل شده و به معنی «بانوی دارندۀ اسب نر» است.
بانوگشسب نامه تنها منظومۀ فارسی است که قهرمان آن زن است. نکتۀ قابل توجه در این منظومه، دو جنبۀ شخصیت بانوگشسب است: از یک سو زنی است زیبا، قدرتمند و سرکش که با مردان حتی شیفتگان خود مبارزه میکند و از دیگرسو دختری است مطیع پدر. سرایندۀ این اثر مشخص نیست.

خلاصۀ داستان از این قرار است:

همسر رستم پسري به دنيا مي¬آورد .رستم نام او را فرامرز مي¬گذارد و به دخترش بانو گشسب مي¬سپارد تا آداب جنگ و بزم و شكار را به او بياموزد. فرامرز به¬سرعت آداب جنگ و بزم را می-آموزد و با يلان و دليران روزگار برابري مي¬كند. فرامرز و بانو هر روز به شكار رفته و با هم چون ماه و خورشيد بودند.
روزي در شكارگاه ناگهان گوري از دور نمايان شد كه به¬سرعت به بانو و فرامرز نزديك مي¬شد در حالي كه شيري او را تعقيب مي¬كرد. بانو با شمشير شير را كشت. گور به نزديك اسب بانو آمد و سر بر زمين سائيد و ناگهان ناپديد شد و به جاي آن جواني زيباروي كه نقش دختري زيبا بر پيراهن داشت ظاهر شد و گفت من«عين» پادشاه پريان زمينم و آن شير «سرخاب» پادشاه جنيان روي زمين.
فرامرز عاشق تصوير شد و پادشاه پريان «عين» گفت اين دختر شاه فرطوش، طوش است و راه رسيدن به او را براي فرامرز بيان مي¬كند. بانو از پادشاه پريان سوزن¬دوزي بر پارچه را آموخت و تصوير خود را بر پارچه¬ها نقش مي¬كرد.
بانو جنگاوري بزرگ بود كه با يلان روزگار ادعاي برابري و حتي برتري ميكرد. وي و فرامرز هر روز در پي شكار بودند تا اين¬كه گذارشان به شكارگاه «دشت دغوي» در سرزمين توران افتاد كه مرغزاري خوش و خرم بود و هر روزه شكار فراواني مي¬كردند.
زال زر آن دو را از اين كار منع مي¬كرد كه به دشت دغوي نروند چرا كه سرزمين تورانيان است و ممكن است تورانيان ناگهان آنان را اسير كنند اما آنان اين سخن را بيهوده مي¬دانستند و همچنان به آنجا مي¬رفتند.

#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#بانوگشسب_نامه

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس

بخش بیست و پنجم

/channel/ShaahNameFerdosi

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

جشن سده
سروده ی هما ارژنگی
ای آتش سرخ تیرگی سو ز
ای روشن آشیان بر افروز
ای بر شده آتش نیایش
ای خرمن گرم سوز سر کش
از دور مهین گو کیانی
هوشنگ نژاده یا د ما نی
آورد ترا به فر و فر هنگ
چون گو هر سفته از دل سنگ
افروخت به هیمه ها ی سوزان
بس آتش پر فروغ و تابان
وان روز نشاط و گاه امید
جشن سده ی خجسته نامید
ای معبد مهر از تو روشن
هر گلخن مرده از تو روشن
از نور تو آسمان بر افروخت
دم سردی خاک و تیرگی سوخت
مهر تو به خاک مرده جان داد
بر آب فسرده دل روان داد
د م سردی و هیبت زمستان
بردی به فروغ خویش آسان
آری توفروغ ایزدانی
آرایش بزم موبدانی
جشن سده از تو یادگار است
میلاد سحر به شام تار است
ای آتش جان فروز تابان
با مهر چو بسته ای تو پیمان
هر تیره که اهرمن بزاید
در پای فروغ تو نپاید
اینک به امید پاک دادار
آن یاور مهر بان و غمخوار
برخیزم و دست برفشانم
وز شوق سرود تازه خوانم
از هیمه اجاق بر فروزم
غمنامه ی تیرگی بسوزم
اکنون که زمان شادمانیست
هنگامه ی بزم و کامرانیست
ای یار خجسته ای نکو کار
از چهره نقاب غصه بردار
از عشق تو آتشی به پا کن
دلتنگی و خامشی رها کن
تا باد جهان به کام تو نوش
آیین کهن مکن فراموش

لیون
آذر ماه هشتاد و یک
هما ارژنگی

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

هفت خان رستم (خان ششم)
کاری از انجمن فردوسی ، شاهنامه و شاهنامه خوانی «بخش نهم»

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس


بخش بیست و نهم

وزان رویِ بزگوش تا نرم پای
چو فرسنگ سیصد کشیده سرای

ز بزگوش تا شاه مازندران
رهی زشت و فرسنگهای گران

پراگنده در پادشاهی سوار
همانا که هستند سیصدهزار

ز پیلان جنگی هزار و دویست
کزیشان به شهر اندرون جای نیست

نتابی تو تنها و گر ز آهنی
بسایدت سوهان آهرمنی

چنان لشکری با سلیح و درم
نبینی ازیشان یکی را دژم

بخندید رستم ز گفتار اوی
بدو گفت اگر با منی راه جوی

ببینی کزین یک تنِ پیلتن
چه آید بران نامدار انجمن

به نیروی یزدان پیروزگر
به بخت و به شمشیر تیز و هنر

چو بینند تاو بر و یال من
به جنگ اندرون زخم گوپال من

بدرّد پی و پوستشان از نهیب
عنان را ندانند باز از رکیب

ازان سو کجا هست کاووس کی
مرا راه بنمای و بردار پی

نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز

بدانجا که کاووس لشکر کشید
ز دیوان جادو بدو بد رسید

چو یک نیمه بگذشت از تیره شب
خروش آمد از دشت و بانگ جلب

به مازندران آتش افروختند
به هر جای شمعی همی سوختند

تهمتن به اولاد گفت آن کجاست
که آتش برآمد همی چپ و راست

در شهر مازندران است گفت
که از شب دو بهره نیارند خفت

بدان جایگه باشد ارژنگ دیو
که هزمان برآید خروش و غریو

بخفت آن زمان رستم جنگجوی
چو خورشید تابنده بنمود روی

بپیچید اولاد را بر درخت
به خمّ کمندش درآویخت سخت

به زین اندر افگند گرز نیا
همی رفت یکدل پر از کیمیا

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#نمایه


جنگ رستم با ارژنگ دیو

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس


بخش بیست و هشتم

بدو گفت اگر راست گویی سخن
ز کژی نه سر یابم از تو نه بن

نمایی مرا جای دیو سپید
همان جای پولاد غندی و بید

به جایی که بستست کاووس کی
کسی کاین بدیها فگندست پی

نمایی و پیدا کنی راستی
نیاری به کار اندرون کاستی

من این تخت و این تاج و گرز گران
بگردانم از شاه مازندران

تو باشی برین بوم و بر شهریار
ار ایدونک کژی نیاری به کار

بدو گفت اولاد دل را ز خشم
بپرداز و بگشای یکباره چشم

تن من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هرچ خواهی همان

ترا خانهٔ بید و دیو سپید
نمایم من این را که دادی نوید

به جایی که بستست کاووس شاه
بگویم ترا یک به یک شهر و راه

از ایدر به نزدیک کاووس کی
صد افگنده بخشیده فرسنگ پی

وزانجا سوی دیو فرسنگ صد
بیاید یکی راه دشوار و بد

میان دو صد چاهساری شگفت
به پیمایش اندازه نتوان گرفت

میان دو کوهست این هول جای
نپرید بر آسمان بر همای

ز دیوان جنگی ده و دو هزار
به شب پاسبانند بر چاهسار

چو پولاد غندی سپهدار اوی
چو بیدست و سنجه نگهدار اوی

یکی کوه یابی مر او را به تن
بر و کتف و یالش بود ده رسن

ترا با چنین یال و دست و عنان
گذارندهٔ گرز و تیغ و سنان

چنین برز و بالا و این کار کرد
نه خوب است با دیو جستن نبرد

کزو بگذری سنگلاخست و دشت
که آهو بران ره نیارد گذشت

چو زو بگذری رودِ آبست پیش
که پهنای او بر دو فرسنگ بیش

کَنارنگ دیوی نگهدار اوی
همه نرّه دیوان به فرمان اوی

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#نمایه


خان پنجم

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس


بخش بیست و هفتم

چو آمد به تنگ اندرون جنگجوی
تهمتن سوی رخش بنهاد روی

نشست از بر رخش و رخشنده تیغ
کشید و بیامد چو غرنده میغ

بدو گفت اولاد نام تو چیست
چه مردی و شاه و پناه تو کیست

نبایست کردن برین ره گذر
ره نرّه دیوان پرخاشخر

چنین گفت رستم که نام من ابر
اگر ابر باشد به زور هژبر

همه نیزه و تیغ بار آورد
سران را سر اندر کنار آورد

به گوش تو گر نام من بگذرد
دم و جان و خون و دلت بفسرد

نیامد به گوشت به هر انجمن
کمند و کمان گو پیلتن

هر آن مام کاو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش ار مویه‌گر

تو با این سپه پیش من رانده‌ای
همی گوز برگنبد افشانده‌ای

نهنگ بلا برکشید از نیام
بیاویخت از پیش زین خَمّ خام

چو شیر اندر آمد میان بره
همه رزمگه شد ز کشته خره

به یک زخم دو دو سرافگند خوار
همی یافت از تن به یک تن چهار

سران را ز زخمش به خاک آورید
سر سرکشان زیر پی گسترید

در و دشت شد پر ز گرد سوار
پراگنده گشتند بر کوه و غار

همی گشت رستم چو پیل دژم
کمندی به بازو درون شصت خم

به اولاد چون رخش نزدیک شد
به کردار شب روز تاریک شد

بیفگند رستم کمند دراز
به خم اندر آمد سر سرفراز

از اسپ اندر آمد دو دستش ببست
بپیش اندر افگند و خود برنشست

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#نمایه


رستم و اولاد

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#پادشاهی_کیکاووس

بخش بیست و ششم

/channel/ShaahNameFerdosi

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#داستان_پادشاهی_کیکاووس بخش بیست و ششم 👇👇:

«به کوشش: علی فارسانی »

(ادامه خان پنجم (جنگ با اولاد))

....رستم، که با گرز دشتبان بر پایش بیدار شده بود، با پرخاش او روبرو گشت:

- ای پلید! چرا اسب را در کشت رها کرده و به دسترنج دیگران را دستبرد زده ای؟

رستم به خشم‌ آمد، جستی زد و گوشهای دشتبان را در دست گرفته، بفشارد و از جای کند!

دشتبان، که گذشته از دردِ فراوان، از حرکت ناگهانی رستم شگفت زده شده بود، گوشهایش را در دست گرفته و ناله کنان دور شد.

پهلوان آن سرزمین اولاد بود. دشتبان با سر و روی خونین نزد اولاد رفته، گفت:

- پهلوان ! چه نشسته ای که هیولایی با پوشاکی از پوست پلنگ و کلاه آهنی بر سر، دشت را از وجود اهریمنی خود پر کرده است! اسبش را در کشتزار یله کرده و خودش به خواب رفته بود که برای بیرون راندن اسبش بسویشان رفتم، بناگه پرید بدون هیچ گفتگویی گوشهایم‌ را کند و دوباره بخواب رفت !

اولاد، که با سوارانش در همان نزدیکی به شکار آمده بودند، با شنیدن‌گفتار دشتبان، از چنین بی پروایی به خشم آمد و به جستجوی پرخاشگر راه افتاد.

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

بخش هجدهم

⚜داستان هفت‌خان رستم







روايت شاهنامه فردوسى
با صدای سعيد قائم مقامی



#فردوسی_شاهنامه_شاهنامه_خوانی

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

✅ خرداد (هئوروتات)، جشن خردادگان
#هئوروتات
#خرداد
#خوردات

💦 خرداد نام روز ششم هر ماه و همچنین نام سومین ماه در گاه شماری ایران باستان است. خرداد نام یکی از مهین فرشتگان یا امشاسپندان آیین زرتشت است. این نام در اوستا به ریخت هَئوروَتات، در پهلوی به ریخت خُردات و در زبان پارسی امروزی خُرداد است.

💦 واژه اوستایی هَئوروَتات از دو بخش درست شده است، بخش نخست هَئورو که جداگانه در اوستا بسیار آمده و صفت است به معنیِ : رسا، همه، درست، کامل، تمام می باشد.

💦 و اما بخش دوم‌ یعنی"تات" به طور جداگانه به کار نمی رود بلکه پسوندی است که دلالت بر اسم مجرد مونث می نماید، چنانکه در واژه هایی همچون ارشتات (= راستی و درستی)، وَتات (= درستی)، اُوپَرَتات (= برتری) نیز به کار رفته است. پس بنابراین واژه اوستایی "هئوروتات" که در زبان پارسی امروزی "خرداد" نام دارد به معنی " کمال و رسائی و درستی" است.

💦خرداد در گات ها، کهن ترین بخش اوستا که سروده هایی نیایشی منسوب به خود زرتشت هستند، یکی از جلوه ها و صفت های والای اهورامزداست و نماینده رسائی و کمال اهورامزدا است ولی در سایر بخش های اوستا و نوشته های پهلوی فرشته نگهبان آب نامیده شده است. پس بنابراین در اوستا خرداد گاهی به معنی رسایی و کمال آمده است و گاهی منظور از آن نام فرشته نگهبان آب است.

💦 خرداد به همراه سپندامذ ( فرشته نگهبان زمین ) و اَمُرداد ( فرشته نگهبان گیاهان) گروه سه گانه امشاسپند بانوان را تشکیل می دهند؛ گروهی که نمایشگر جنبه مادر - خدایی اهورامزدا به شمار می آیند.

💦در سراسر اوستا و نوشته های پهلوی، نام امشاسپند بانو خرداد همواره با نام امشاسپند بانو اَمُرداد با هم آمده و زوجی جدا نشدنی هستند. هر دو امشاسپند بانو، نماد کمال و دوام اهورامزدا هستند و اهورامزدا خوشی (خرداد) و جاودانی (مرداد ) را به کسی می بخشد که در دنیا پندار و گفتارش طبق آیین مقدس باشد.

💦 در اوستا( خرداد یشت) اهورامزدا به زرتشت می گوید: کسی که در میان امشاسپندان، خرداد را بستاید مانند آنست که همه امشاسپندان را ستایش کرده است و نیز کسی که هزار بار بر ضد دیو ها اسامی امشاسپندان، به ویژه خرداد را یاد کند، دیو هایی چون نَسو، هَشی، بَشی و بوجی از او دور می شوند.

💦 در نوشته پهلوی بندهش آمده است که:" خرداد سَرورِ سال ها و ماه ها و روزهاست. (و این) از این روی است که او سرور همه است، او را آبِ گیتی خویش است. چنین گویند: هستی، زایش، پرورشِ همه استومندان ( موجودات مادی) جهان از آبست و زمین را نیز آبادانی از اوست.

💦 در ایران باستان روز ششم هر ماه به نام خرداد روز نامیده می شده است و این روز در تاریخ دینی ایران دارای اهمیت ویژه ای است. به ویژه روز خرداد از ماه فروردین؛ یعنی روز ششم فروردین ماه که نوروز بزرگ نامیده می شود، در نوشته پهلوی "ماه فروردین روز خرداد" حوادث و رویدادهای بزرگ و تعیین کننده ای به این روز منسوب است و در این روز مراسم ویژه ای برگزار می شده است

برون رفت شادان به خرداد روز / به نیک اختر و فال گیتی فروز (شاهنامه فردوسی )

خرداد روز، داد نباشد که بامداد / از لهو و خرمی، بستانی ز باده داد( مسعود سعد )

💦 همچنین در ایران باستان در روز ششم از ماه خرداد، به مناسبت برخورد نام ماه و روز مطابق معمول جشنی برگزار می شده موسوم به جشن خردادگان، چون امشاسپند خرداد، فرشته نگهبان آب است

💦در این جشن به ویژه شست و شو کردن و نیایش ویژه آب معمول بوده است و به این مناسبت ایرانیان باستان در این جشن به کنار چشمه و رودخانه و جویبار می رفتند و به عیش و شادی می پرداختند.

💦 ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه می نویسد که: "خرداد ماه، روز ششم آن، روز خرداد است و آن عیدی است که به واسطه ی اتفاق دو نام، خردادگان نام دارد و معنای آن تبات خلق است و خرداد ملکی [ فرشته ای] است که به تربیت خلق و درختان و نباتات و زایل کردن پلیدی از آب گمارده شده است"

💦 در برهان قاطع درباره خرداد و خردادگان آمده است:" نام ماه سیم است از سال شمسی ...و نام روز ششم باشد از هر ماه شمسی و فارسیان در این روز عید کنند بنابر قاعده کلی که میان ایشان مقرر است که چون نام ماه و نام روز موافق باشد جشن و عید نمایند و این جشن را جشن خردادگان خوانند.

نیک است در این روز طلب حاجات از ملائکه و فرشتگان کردن و زن خواستن و نام فرشته ایست که موکل است بر آب های روان و درختان و امور و مصالحی که در ماه خرداد واقع شود بدو تعلق دارد. "

💦 یشت چهارم اوستا به خرداد تعلق دارد و ایزد تیشتر، ایزد فروردین و ایزد باد، از یاران و همکاران امشاسپند خرداد هستند و دیو تاریچ از همستاران و دشمنان خرداد می باشند و گل سوسن ویژه خرداد است.

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

روزي زال به رستم گفت كه فرزندان را گوشمال بده چرا كه هر روز به دشت دغوي مي¬روند و بیم آن است كه ناگهان در دست تورانيان اسير شوند و ننگ آن بر ما بماند. رستم كه اين سخن را شنيد به زال گفت كه آنها را دست بسته به نزد تو مي¬آورم. سپس روز بعد رخش را چون قير سياه كرد و لباس مبدل پوشيد و نقاب بر چهره انداخت كه شناخته نشود و به دنبال فرزندان خود رفت كه در دشت دغوي در حال شكار بودند. بانو و فرامرز در حال باده¬گساري بودند كه رستم به آنها رسيد .در حالي كه شمشيري هندي در دست داشت به آنها گفت زود نام خود را بگوئيد كه شكار خوبي _يك غلام و يك كنيز_ به دست آورده¬ام ،شما را نزد افراسياب مي¬برم و به او مي¬فروشم و ثروتمند ميشوم.
فرامرز و بانو با او به جنگ پرداختند تا اين¬كه غروب شد و وعدة جنگ روز بعد را كردند.
رستم كه خود را كوه¬تن كوهزاد خواند گفت كه فردا برادرش كوهيار را به كمك می¬آورد. بانو و فرامرز شب، جنگ خود را با سواري توراني به رستم و زال گفتند. روز بعد رستم به همراه زواره با لباس مبدل به دشت دغوي رفتند.
رستم با بانو جنگيد و او را به بند افكند و پس از آن فرامرز را به بند كشيد. زال نيز در اين زمان با لباس مبدل به دشت آمد .رستم و زواره به استقبال او رفتند و به او اداي احترام كردند. بانو با ديدن در بند بودن فرامرز ، بند را پاره كرد و به رستم حمله كرد با شمشير دست وي را زخمي و نقابش را پاره كرد و او را شناخت و شمشير را انداخت .
فرامرز اعتراض كرد كه دليل اين زبون كردن فرزندان چيست ؟ رستم گفت زبون شدن فرزندان به دست پدر، نشان بزرگي آنان است .زواره و زال نيز نقاب خود را گشودند و باهم به زابل برگشتند.

#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#بانوگشسب_نامه

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

هفت خان رستم (خان پنجم)
کاری از انجمن فردوسی ، شاهنامه و شاهنامه خوانی «بخش هشتم»

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

#نمایه


آزاد

Читать полностью…

شاهنامه فردوسی بزرگ

جشن سده 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥

چکامه سرا : شادروان استاد رسام ارژنگی 🔥

ای جوان بر خیز تا جشن سده بر پا کنیم
آتش شادی بر افروزیم و خوش غوغا کنیم🔥

سنت و آیین ایران کهن را نو کنیم
اندر این روز خجسته یاد از آبا کنیم 🔥

آن شکوه و فر دیرین را که از ما گم شده
در جهان پر ز نیرنگ و فسون پیدا کنیم 🔥

نیست دنیا جای سستی و خمودی هوش دار
دود آتش را بیا در دیده دنیا کنیم 🔥

کامرانی، بسته بر کار است و کردار درست
چند روزی دفتر گفتار بیجا تا کنیم 🔥

جای ما بر تر ز هر کس بود در دانشسرا
از برای خویش انجا بار دیگر جا کنیم 🔥

مستی و سستی تو را رنج و الم بار آورد
کار کن تا خویش را با دیگران همتا کنیم 🔥

دانش و فضل و هنر باید به بازار جهان
یک چنین کالا فراهم کن سپس سودا کنیم 🔥

کشورت دارای گنج و تو به رنج اندر چرا ؟!
خیز جانا تا گره از کار بسته وا کنیم 🔥

تا به کی "رسام " رنج مردم نادان کشی؟
کو ؟ کجا دانا که درد دل به آن دانا کنیم ! 🔥

تهران اسفند ۱۳۲۷
# رسام ارژنگی

این چامه را استاد هفتاد و سه سال پیش سروده ان
فرستنده:بانو هما ارژنگی

Читать полностью…
Subscribe to a channel