43847
معلّمِ فرهنگ و ادبیاتِ ایران ◾ادمین اداره میکند. ◾اینستاگرام: https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/ ارتباط با ادمین: mshafieikadkani@gmail.com
از ماندگاری زبان فارسی
به بهانهٔ زادروز بانو ژاله آموزگار
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دربارهٔ شعر نیما یوشیج
نیما یوشیج خود «پیکرهٔ رود بلندی» است که تا بیکران گسترده است و «می رود نامعلوم» و «در کار سراییدن خویش» از «آشنایی پیام میآورد». بدانگونه که خود گفت:
رودخانهای است که از هر جای آن میتوان آب برداشت و چه رودخانهٔ پرجریان و زلالی که آبشخور آن هرگز آلوده نمی.شود. با آنکه سالها است شعرش در صفحات مجلات و برگزیدههای شعر فارسی هر روز منتشر میشود، همچنان دست نخورده و بدیع جلوه میکند.
برخلاف آنچه در آغاز، اغلب اهل ادب میپنداشتند و شاید هم امروز دستهای از جوانان و پیران را چنان عقیدهای باشد، تکنیک و فن در شعر او از عناصر اولیه و بسیار مهم به شمار میروند. در شعر او تمام ارکان فرمی شعر کلاسیک فارسی، با وسعت و گسترش قابل حیات و انعطافپذیری ادامه یافته و قابل مطالعه است. وزن و قافیه، دو عنصر اصلی قالب شعر قدیم فارسی، در شعر نیما با وسعت روینده و سازندهای هنوز به زندگی ادامه میدهند.
تخیل نیما نیز مسیری طبیعی و ساده دارد. کوچکترین حادثه در زندگی روزانه برای او الهامبخش تداعیهای شاعرانهٔ لطیف است.
از این رهگذر، او هرگز در لحظههای غیرشاعرانه زندگی نکرده است و رشتههای تداعی و تموّج ذهنی او از سادهترین رویدادهای طبیعت و زندگی روستایی مایه میگیرد.
هرگز در جستجوی لحظهٔ شاعرانه نیست و بیآنکه قصد مقایسهای در کار باشد، یادآور مولوی است که همواره در لحظهای پرشور و صمیمی از عواطف شعری سیر میکند و هرگز در جستجوی حالت آفرینش و شاعر بودن نمیماند.
همین سادگی تداعیها و طبیعی بودن رشتههای تخیل او درسی است برای مدعیان شعر امروز که با اصرار احمقانهای میپندارند که هرچه مفاهیم کلمات در مجموعه ترکیبی شعر دورتر از یکدیگر باشند، تخیل شاعر وسیع تر است!
مثلاً اگر از «زعفران» تداعی «محبس» و از محبس تداعی «جوراب ابریشمی» و از جوراب ابریشمی تداعی «شناسنامه» داشت، میگویند تخیل او نیرومند است!
تخیل نیما از این دست تخیلهای وسیع نیست. تخيل او تخیل ساده و لطیف یک روستایی است که میتوان آغاز و انجامی برای آن تصور کرد و در فاصلهٔ این آغاز و انجام، معانی ذهنی او را همچون کاروانی از رهگذران آشنا چهرهٔ زندگی دریافت و حس کرد و با زبان شعر او زمزمه کرد.
نیما پریشان گویی نمیکند، چرا که اندیشهٔ وسیع او نیازی بدینگونه تظاهرات ندارد. او رودخانهای است که در هر سویش آبشخوری لطیف و گوارا و زلال است.
از کتاب «با چراغ و آینه»
بخش نیما یوشیج
نوشتهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
#نیما_یوشیج
۲۱ آبانماه، سالروز تولد نیما یوشیج
@shafiei_kadkani
__
خواندن بخشهایی از کتاب
#با_چراغ_و_آینه
از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
در مورد #نیما_یوشیج
بخش نخست
#صوت
*این صوت به مناسبت سالروز درگذشت نیما یوشیج منتشر شد اما در ۲۱ آبانماه، همزمان با سالروز تولد این شاعر فقید دوباره بازنشر شده است.
شب عبدالحسین زرینکوب
و با یادی از قمر آریان
حضور در شبهای بخارا برای همگان آزاد و رایگان است.
ورود به دانشکده از خیابان ۱۶ آذر
به امید دیدار!
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبارِ این کوچه باغها را
که در زلالش
سَحَر بجوید
ز بیکرانها
حضورِ ما را.
به جستوجوی کرانههایی
که راهِ برگشت از آن ندانیم
من و تو بیدار و
محوِ دیدار
سبکتر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شطِّ نور و نرما
ترانهای بر لبان بادیم
به تن همه شرموشوخِ ماندن
به جانِ جویان،
روانِ پویانِ بامدادیم.
ندانم از دور و دوردستان
نسیمِ لرزانِ بالِ مرغیست
و یا پیام از ستارهای دور
که میکشاند
بدان دیاران
تمام بود و نبودِ ما را.
درین خموشی و پردهپوشی
به گوشِ آفاق میرساند،
طنینِ شوق و سرودِ ما را.
چه شعرهایی
که واژههای برهنه امشب
نوشته بر خاک و خار و خارا
چه زادِ راهی بِه از رهایی
شبی چنان سرخوش و گوارا!
درین شب پای مانده در قیر
ستاره سنگین و پابهزنجیر
کرانه لرزان در ابرِ خونین
تو دانی آری،
تو دانی آری
دلم ازین تنگنا گرفته.
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبارِ این کوچه باغها را
که در زلالش سَحَر بجوید
ز بیکرانها
حضورِ ما را.
محمدرضا شفیعی کدکنی
تهران، ۱۳۴۹
دفتر «مثل درخت در شب باران»
#بگو_به_باران
آهنگساز: پیام جهانمانی
تنظیم: اشکان آبرون
خواننده: آرمان گرشاسبی
▪
ای فَسان فسانهرنگ جهان
در همه عهد در همه عالم
با تو شد تیز از تو شد خونریز
چنگ و دندان حاکمان ستم
های آزادی ای دروغ بزرگ
سوختم من در آرزوی دروغ
به دروغم نشانهیی بفرست
خانهات هست گر به کوی دروغ
خون من خون هر که مظلوم است
خون آزادگان به گردن تُست
خورده از تو فریب خلق جهان
خون خلق جهان به گردن تُست
#مظاهر_مصفا
____________
▪دکتر مظاهر مصفّا
▪@mazahermosaffa
_________
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
هفتم آبانماه
روز بزرگداشت کوروش هخامنشی
#کوروش
#آبان
ریا
و خودکامگی
جامعهٔ ایرانی بعد از اسلام در طول تاریخ ده–دوازده قرنیاش دو آسیبِ بزرگ دیده که هنوز هم در عوارض ذاتی همان آسیبها گرفتار است و به این زودی هم راهِ نجاتی برای این جامعه نمیتوان یافت؛ که درین دایره صاحبنظران حیرانند. ریا و خودکامگی دو ضربهای بوده که بر پیکر اجتماع ما خورده است و ما هنوز هم زیرِ ضرباتِ دردناکِ ریا و دیکتاتوری به سر میبریم و از آنجا که با ریا و محیط ریازده و دیکتاتوری و محیط دیکتاتوریزده متولّد میشویم و با عوارض ریا و دیکتاتوری زندگی میکنیم و در سایهٔ همان میمیریم و نسلهای پی در پی ایرانی متولّد میشوند و میپژمرند و میمیرند کسی کمتر متوجه زیانهای ریا و دیکتاتوری میشود و آنها که میشوند یا به زبان هنر اعتراض خود را بیان میکنند و یا به زبان سیاست.
آنها که به زبان سیاست معترضاند، قربانیِ صراحت لهجهٔ خود میشوند، مثل فرّخی یزدی یا احمد کسروی. ولی آنها که زبان هنر را ابزار بیان اعتراض خود بر دیکتاتوری و ریا قرار دهند کمتر به سرنوشتِ این گونه معترضان گرفتار خواهند شد، اگرچه درین وادی هم «کس را ندادهاند براتِ مسلّمی».
شغرِ مغانهٔ فارسی، صورتِ هنریِ اعتراض مردم ایران است به این دو بلیهٔ اجتماعی.
همهٔ خودکامگان تاریخ مغلوب هنر بودهاند، چه دانسته باشند و چه ندانسته باشند. لشکری که حافظ با هنر خویش علیه خودکامگی و ریاکاری برانگیخته است از لحظهٔ انتشار نخستین شعرهایش تا همین لحظه که ما خوانندگانِ دیوان او هستیم، تا هر لحظهای که انسانی در رویِ کره زمین یا یکی از کُراتِ دیگر زندگی کند و سعادت فهم سخنِ خواجهٔ شیراز را داشته باشد، یعنی زبان فارسی بداند، این لشکر همچنان تیغِ آخته و چیره بر استبداد و ریا، بیهیچ خستگی در کار خویش است:
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی(دربارهٔ شعر حافظ)
جلد اول، صص ۵۰–۴۸
#یکشنبه_ها_و_حافظ
@shafiei_kadkani
ادبیات و هنر، فُرم است و فُرم است و فُرم است و دیگر هیچ. حتّی همان چیزی را که شما در ادبیات و هنرها و ادیان و اسطورهها «مضمون» و «معنی» یا «پیام» یا «محتوی» میخوانید، وقتی شناخت عمیقی از آن به دست آوردید متوجه میشوید که چیزی جز صورت و ساختار و فرم نمیتواند باشد.
اگر در بحث از «هنرِ» سعدی شما نتوانید به مسائل «فرمِ» شعر او بپردازید، راهی نخواهید داشت جز اینکه «شعر»های سعدی را تبدیل به «نثر» کنید و عبارات مبتذل و مکرّر خودتان را جانشینِ بلاغت شگفتآورِ او سازید.
در حوزهٔ عرفان و دین نیز همین است و در قلمرو اسطوره نیز چنین است و در موسیقی و نقّاشی و تئاتر و سینما هم همین است. هر چه در قلمروِ این هنرها گفته شود و بیرون از بحث دربارهٔ «فرم»های این هنرها و تحوّل این فرمها یا کم و کسر این فرمها یا کمال این فرمها یا مشابهتِ این فرمها با فرمهای دیگر و یا تأثیرپذیری این فرمها از یکدیگر بگویید «انشانویسیِ» توخالی و فریبنده است و میتواند ساعاتی از وقت خوانندهٔ بیخبر را به هدر بدهد و دیگر هیچ.
محمدرضا شفیعی کدکنی
مطالعهٔ بیشتر:
رستاخیز کلمات،
بخشِ «صورت» تنها میدانِ تحقیق ادبی
صص ۲۱۲–۲۱۱
[به بهانهٔ هشتادوشش سالگی]
دیر یا زود
زود یا دیر
آنچه باید برآید، ازین باغ،
خواهد آمد
تو نخواهی توانیش هرگز
در شُدایند بستن به زنجیر
زود یا دیر
دیر یا زود
آنچه باید ازین شاخ روید
روید و رازِ دل با تو گوید
هیچ کاری زِ تو بر نیاید
خسته و خُرد و درمانده مانی
از شنا سوی رهپویی رود
زود یا دیر
دیر یا زود.
محمدرضا شفیعی کدکنی
از دفتر شعر «نامهای به آسمان»
#ایران
#شفیعی_کدکنی
عکس: سهیلا ادیب
به محمدرضا شجریان:
در آن زلال بیکران
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد
به روی نقشهٔ وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد
برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانهای به زیب و فر برآورد
چو موجِ آن ترانهها برآید از کرانهها
جوانههای ارغوان زِ بیشه سر برآورد
بهارِ جاودانهای که شیوه و شَمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد
سیاهی از وطن رود، سپیدهای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمهات زِ شب شرر برآورد
شب ارچه های و هو کند، زِ خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد
صدای تُست جادهای که میرود که میرود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد
بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد
سفیرِ شادی وطن صفیر نغمههای تُست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
دریغا افشار!
[۱۶ مهرماه؛ همزمان با صدمین سالروز تولد فرزانهٔ فروتنِ ایرانمدارِ ما؛ زندهیاد استاد ایرج افشار]
حدود نیمقرن با او زندگی كردم در كوه و دشت، در سفر و حضر، در وطن و سرزمینهای بیگانه، و یک جملهٔ سیاسی از او نشنیدم.او روزنامه نمیخواند و در منزلش رادیو و تلویزیون نداشت.
به راستی او، اهل سیاست نبود و اهل هیچ حزب و دستهای نبود ولی یک سیاست بزرگ را همواره پیش چشم داشت و با آن زندگی میكرد و آن سیاست، مصلحتْاندیشی دربارهٔ سرنوشت جهانِ ایرانی بود.
در مراكز علمی جهان و در حوزههای ایرانشناسی دانشگاههای كرهٔ زمین، هیچكس از معاصرانِ ما، اعتبار و حرمت ایرج افشار را ندارد.
البته، در کنارِ او، یارشاطر را هم به یاد میآورم.
پژوهشگرانِ عرصهٔ ایرانشناسیِ جهان، در حوزههای تاریخ، مردمشناسی، ادبیّات فارسی، باستانشناسی، كتابشناسی و كتابداری و اطّلاعرسانی، همواره، در آثار خویش وامدارِ ایرج افشار بودهاند و خواهند بود.
بزرگا مردا كه او بود و دریغا و بسیار بار دریغا كه به پنجاه چهرهٔ ممتاز هم نمیتوان جای خالیِ آن یگانه را پُر كرد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
بخارا، شمارهٔ ۸۱
مدرسهٔ بیبیجان
[به یاد مادر گرامی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی]
به زودی...
این مدرسهٔ ۶ کلاسه با انتخاب و اصرار ایشان در منطقهٔ کردنشین و با هزینهٔ شخصی ایشان ساخته شده است و به زودی اخباری از افتتاح رسمی این مدرسه منتشر خواهیم کرد.
از همت و پایکاری جامعهٔ یاوری فرهنگی و بنیاد خیریهٔ نور احسان سپاسگزاریم.
پاینده ایران!
https://yavari.ir/
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اخوانیهٔ اخوان ثالث برای پرویز ناتل خانلری
▪️بزرگوار عزیزا، مباش رنجه که چرخ
نمود چهره دگرگون و کرد کارِ دگر
زمین بگردد و گردون بسی پدید کند
زمانهٔ دگر و روز و روزگارِ دگر
بلایِ صعبِ زمستان یقین شود سپری
دوباره نوبت دیگر رسد بهارِ دگر
شنیدهای مثلِ سیب را و میدانی
مَثَل حکایت از اینسان کند هزارِ دگر
هزار چرخ زَنَد سیب برفکنده فراز
که زی فرود بیاید به دست، بارِ دگر
بزرگوارا، گیتی ستم بسی کردست
چنانکه بر تو و بر بس بزرگوارِ دگر
تو یادگار نهادی بسی بزرگآثار
کزان، جهانِ ادب دارد افتخارِ دگر
بمان و باز بِهِل در فنونِ فضل و ادب
چنانکه هِشتی، بسیار یادگار دگر
دوباره باز بهار آید و پدید آرد
درختِ خشک و تهی نیز برگ و بار دگر
چنین غریب نمانَد فضایلِ ایران
ز دور دیده فراوان چنین مدارِ دگر
چنان نمانده چنین نیز هم نخواهد ماند
گذشت چرخ کند باز هم گذارِ دگر
سهشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۵۸
پاسخ دکتر خانلری به اخوان ثالث:
▪️عزیز من، ز توام این پیامِ دلداری
دهد نوید که آید بهار بار دگر
بلی، زمستان گر فصل سردی و سختی است
امید هست که آرد ز پی، بهارِ دگر
ولی چه سود؟ که پیرانهسر نگردد باز
نشاط و شادی و امّیدِ روزگارِ دگر
کنون که از تَفِ اندُه گداخت شمعِ امید
منم نشسته و در پیش، شامِ تارِ دگر
به کنجِ عزلت اگر هیچ غمگسار نماند
کجا روم ز پی یارِ غمگسارِ دگر
زعمر، آنچه به جا مانده یادگارِ غم است
چرا به سر نهمش باز یادگار دگر
هر افتخار که اندوختم وبالم شد
چه بایدم که درافزایم افتخارِ دگر
زمانه قاصد شر است و پیکِ بیداد است
گمان مدار که گردد به یک مدار دگر
توشادمانه بزی ای رفیقِ عهدِ شباب
که هست بر دل من زین بهار بار دگر
پنجشنبه، ۲۵ بهمن ۱۳۵۸
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک
درگذشت مهدی اخوان ثالث (م. امید) را به اطلاع جامعهٔ فرهنگی ایران میرسانیم.
[اطلاعیهٔ درگذشت مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۶۹
[به بهانهٔ سالروز درگذشت شاعر فقید؛ مهدی اخوان ثالث]
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اهمیت درفش کاویانی برای ایرانیان
نوشتاری از دکتر جلال خالقی مطلق
▪️ در یکی از متنهای پهلوی به نام یادگار زریران از درفش کاویانی با صفت پیروز نام رفته است که نشان فال نیک زدن برای پیروزی در جنگهاست.
در شاهنامه برای درفش کاویانی دو نوع صفت یاد شده است.
یکی صفات تابان، درفشان، فروزان، فروزنده و دلانگیز که اشاره به درخشندگی و زیبایی درفش کاویانی دارند، چه از جهت ریشههای رنگارنگ درفش (سرخ و زرد و بنفش) و چه به خاطر گوهرهای گوناگونی که بدان
آویخته یا دوخته بودند «و درفش کاویانی چنان میدرخشید که اندر شب تیره چون شید بود.»
و دیگر صفات همایون و خجسته که نشان تقدیس درفش کاویانی در میان ایرانیان است.
از این رو پیش از حرکت سپاه، پنج موبد درفش کاویان را بر میافراختند.
در هنگام نبرد، ایرانیان، چشمی به درفش کاویانی داشتند و اگر آن را در جای خود نمیدیدند و یا درفش به دست دشمن میافتاد روحیهٔ خود را میباختند.
برای مثال در جنگ پَشن وقتی فریبرز فرماندهٔ سپاه ایران با درفش کاویانی از جنگ میگریزد، بسیاری از پهلوانان، میدان نبرد را ترک میکنند و حتی گودرز نیز آهنگ گریز میکند.
در این هنگام گیو، پسر خود بیژن را به نزد فریبرز میفرستد که یا بازگردد و یا درفش را به بیژن دهد.
ولی فریبرز نه خود باز میگردد و نه درفش را به بیژن میدهد، بدین بهانه که درفش باید همیشه با سپهسالار باشد و پهلوانان دیگر شایستگی حمل درفش کاویان را ندارند.
بیژن که وضعیت سپاه ایران را در خطر میبیند شمشیر کشیده، درفش را به دو نیمه میکند و با نیمهای که به چنگ میآورد به سوی سپاه باز میگردد. در این هنگام ترکان که او را با درفش میبینند برای گرفتن درفش کاویان بدو حمله میکنند و از آن سو ایرانیان نیز به کمک بیژن میشتابند و در این نبرد بسیاری از پهلوانان ایران در راه دفاع از درفش کاویان جان میسپارند و از آن میان ریو نیز پسر کیکاوس.
در شاهنامه صحنۀ دیگری نیز هست که اهمیت درفش کاویان را نمایش میدهد.
در داستان جنگ گشتاسپ با ارجاسب ـ و همچنین در صورت پهلوی آن یادگار زریران - وقتی در گیراگیر نبرد، درفش کاویان بر زمین میافتد، یکی از پهلوانان ایران به نام «گرامی» از اسب پیاده شده، درفش را بر میگیرد و پس از زدودن آن از خاک دوباره بر اسب مینشیند، ولی در این هنگام ترکان او را دیده و محاصرهاش میکنند و یک دست او را میاندازند. گرامی، درفش را به دندان میگیرد و با یک دست میجنگد تا کشته میشود.
دکتر جلال خالقی مطلق
شاهنامهشناس و مصحّح شاهنامه
سخنهای دیرینه به کوشش علی دهباشی
صص ۲۰۵- ۲۰۲
@shafiei_kadkani
__
خواندن بخشهایی از کتاب
#با_چراغ_و_آینه
از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
در مورد #نیما_یوشیج
بخش دوم
#صوت
*این صوت به مناسبت سالروز درگذشت نیما یوشیج منتشر شد اما در ۲۱ آبانماه، همزمان با سالروز تولد این شاعر فقید دوباره بازنشر شده است.
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
ای مهربانتر از برگ در بوسههای باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینهٔ نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران
بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
ای جویبار جاری! زین سایهبرگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف، دادند بیشماران
گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمیتوان کرد حتّی به روزگاران
محمدرضا شفیعی کدکنی
ویدیو: شب عبدالحسین زرینکوب و با یادی از قمر آریان
دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران به همت مجلهٔ بخارا
۱۹ آبانماه ۱۴۰۴
بگو به باران
ببارد امشب
بشوید از رخ
غبارِ این کوچه باغها را
که در زلالش
سَحَر بجوید
ز بیکرانها
حضورِ ما را.
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
بغضی که برای همقطار و دوست پنجاهساله شکست.
[سالگشت خاموشی زندهیاد استاد مظاهر مصفّا]
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در آغاز جلسهٔ درس خود از استاد فقید دانشگاه تهران و شاعر و محقّق برجستهٔ روزگار ما دکتر مظاهر مصفا برای دانشجویان و علاقهمندان گفت:
▪️همهٔ حالات خصوصی او، خشمش، نفرتش، شادیهاش، غمهاش، اصیل و نجیب و ملّی بود.
خیلی سخت است برای من!...
دانشگاه تهران استاد بسیار برجسته و ممتاز و بیمانندی را از دست داد.
زبان فارسی شاعر بزرگ و تراز اولی را در نوع خود از دست داد.
حوزهٔ پژوهشهای شعر فارسی و ادب فارسی محقّق بسیار بسیار برجستهای را از دست داد.
و جوانمردی و آزادگی یکی از مصادیق اجلی و اتمّ خودش را با فقدان ایشان از دست داد.
باید برای بزرگداشت و تکریم او و معرفی فضیلتها و ارزشهای هنری او مجالسی در دانشگاه تهران تشکیل بشود و صاحبنظران هرکدام گوشهای از چشمانداز پهناور خلاقیّت او را بررسی کنند.
یادم آمد که در همین اتاق من با او چه حالات... واقعاً شاگردی من و استادی ایشان.
محمدرضا شفیعی کدکنی
سهشنبه، ۱۴ آبان ۱۳۹۸
دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران
#مظاهر_مصفا
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
تسامحِ [آسانگیری] کوروشی
و مسألهٔ وحدت امپراطوری در ایران باستان
▪️در ماجرای طلوع و غروب امپراطوری هخامنشی آنچه بیش از هر امر دیگر میتواند برای دنیای امروز آموزنده باشد مسألهٔ آسانگیری شاهنشاهان هخامنشی در مورد عقاید است که در تمام ادوار عظمت خویش، امپراطوری پارس آن را تقریباً به منزلهٔ یک اصل کشورداری رعایت میکرده است و تجربههای ادوار و اقوام بعد خاصه در امپراطوری رم، امپراطوری ساسانی، امپراطوری عباسی، امپراطوری مغول و امپراطوری عثمانی نیز نشان داد که انحراف ازین سنت هر دولتی را که همچون دولت هخامنشیها از عناصر و اقوام بسیار گونهگون تشکیل شده باشد بهسوی تجزیه میبرد یا انحلال.
این آسانگیری در عقاید نسبت به آنچه فرمانروایان آشور و بابل در مورد اقوام و سرزمینهای تابع انجام میدادند در دنیای آن روز تازگی داشت. درست است که در دنیای روزگار کوروش آنچه امروز تسامح در عقاید میگویند ناشناخته بود و حتی کوروش ازین که به خاطر تأمین پیروزیهای خویش گهگاه یک آیین را بر ضد آیین دیگر تقویت کند ابایی نداشته است چنانکه در فتح بابل به کاهنان آیین مردوک تکیه کرد تا نبونید را که کوشیده بود به جای نیایش مردوک نیایش سین _خدای ماه_ را در آن سرزمین رواج دهد براندازد و حتی برای جلب پشتیبانی کاهنان مردوک معابد نوبنیاد سین را که نبونید در آن سرزمین ساخته بود طعمهٔ آتشسوزی و ویرانی ساخت.
تسامح: آسانگیری
زندهیاد استاد عبدالحسین زرینکوب
از کتاب نه شرقی، نه غربی، انسانی
#ایران
#کوروش
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
بیهقی توانست.
[به بهانهٔ اول آبان و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی.
بزرگا مردا که این بوالفضل بود!]
◽️فصلی خوانم از دنیای فریبندهٔ به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهر کشنده، گروهی را به محنت آزموده کرده و گروهی را پیراهنِ نعمت پوشانیده، تا خردمندان را مقرّر گردد که دل نهادن بر نعمتِ دنیا مُحال است، و متنبّی گوید،
*و مَن صَحِبَ الدّنیا طَویلاً تقلّبَتْ
عَلی عَینهِ حَتّی یَری صِدقَها کِذبا
این مجلّد اینجا رسانیدم از تاریخ، پادشاه فرخزاد جانِ شیرین و گرامی به ستانندهٔ جانها داد و سپرد. و آب بر وَی ریختند و شستند و بر مرکبِ چوبین بنشست، و او از آن چندان باغهایِ خرم و بناها و کاخهایِ جدّ و پدر و برادر، به چهار پنج گز زمین بسنده کرد و خاک بر وی انبار کردند. دقیقی درین معنی،
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن رادمردانِ جهاندار
چنین باشند کوته زندگانی
تاریخی بیهقی، فصل در معنی دنیا
▪️اگر بخواهیم سه کتاب از شاهکارهای نثر فارسی انتخاب کنیم، یکی از آن سه کتاب «اسرارالتّوحید» است. آن دو کتاب دیگر به نظر من «تاریخ بیهقی» است و «تذکرةالاولیاء».
محمدرضا شفیعی کدکنی
موسیقی شعر، ص ۲۳۸
▪️ادبیات، جابجاییهای سمانتیک، معناشناختی و زبانشناسیِ کلمههای هر جمله است. حافظ توانسته، سلمان ساوجی خیر. بیهقی توانسته، گردیزی خیر.
[در ادبیات و هنر یک «جمله» میتواند چند معنی داشته باشد. جملهٔ «دیشب باران فراوان بارید» یک معنایی را به ذهن متبادر میکند که معنای شمارهٔ ۱ است. اما اگر جای کلمهٔ «باران» را عوض کنیم و آن را به اولِ جمله بیاوریم یا «دیشب» را به آخرِ جمله ببریم در دید اول معنی همان است، اما از نظر سمانتیک یا معناشناسی و زبانشناسیِ جدید بین این جملات تفاوت احساس میشود. در این جمله محور جانشینی تغییری نکرده چون کلمهای از بیرون نیاوردیم که معنی را تغییر دهد. به این معنی «معنی شمارهٔ ۲» میگوییم با این مفهوم بینهایت معنی میتوانیم داشته باشیم.
ادبیات معنی شمارهٔ ۲ است. اگر به معنی شمارهٔ ۱ حرف بزنیم تنها یک معنی دارد. آنچه در دیوان حافظ وجود دارد معنی شمارهٔ ۲ است، و الّا معنیِ شمارهٔ ۱ در دیوان باقی شاعران، در دیوان سلمان ساوجی و...، نیز وجود دارد. قلمرو معنی شمارهٔ ۱ قلمرو محدود و بستهای است. بیهقی معنیِ شمارهٔ ۲ و گردیزی معنی شمارهٔ ۱ است.]
محمدرضا شفیعی کدکنی،
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۳۲۲–۳۲۱
* کسی که برای مدتی طولانی با این جهان مصاحبت کند، احوال آن در چشم او دگرگون خواهد شد تا آن جا که راستِ آن را دروغ خواهد یافت. از قصیدهایست در مدح سیف الدّوله حمدانی با مطلع
فَدَیْناک مِنْ رَبْعٍ و اِنْ زِدتَنا کربا
فَأنّکَ کُنتَ الشًَرقَ لِلشّمسِ و الغَربا
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان
بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعیای که نعره زند در جوابتان
غوکنامه
محمدرضا شفیعی کدکنی
بدون فرم؛ محاله!
سخنرانی زندهیاد، ناصر تقوایی دربارۀ نجف دریابندری در شبِ نجف دریابندری به همت مجلۀ بخارا با حضور و سخنرانی:
محمدعلی موحد، داریوش شایگان، محمود دولتآبادی، منوچهر انور، حسین معصومی همدانی، ایرج پارسینژاد و...
سوم اردیبهشت ۱۳۹۳
مستانِ نیمشب به ترنّم
آوازهای سرخِ تو را باز
ترجیعوار زمزمه کردند
نامت هنوز وردِ زبانهاست.
محمدرضا شفیعی کدکنی
#محمد_رضا_شجریان
#شجریان
۱ مهرماه ۱۳۱۹ | ۱۷ مهرماه ۱۳۹۹
آوازِ زندگی را
با هر مرکّبی که نوشتیم
بزدودش این پلیدکِ غدّارِ بدگمان
وِمروز
آموختیم از تو
که با مرگی اینچنین
آوازِ زندگی را
باید نوشت و
رفت
تا جاودان بماند در زیر آسمان.
محمدرضا شفیعی کدکنی
#ایران
عکس: سهراب شفیعی
نفر اول ایرج افشار است!
[نخستین شب گرامیداشت یکصدمین سالروز تولد استاد ایرج افشار به همت مجلهٔ بخارا]
در مورد ایرج افشار صحبتکردن در یک کلام و دو کلام واقعاً ظلم به فرهنگ ملی ماست. من نمیتوانم بگویم که با فرهنگ اروپایی و فرهنگ امریکایی سر سوزنی معرفت و آشنایی دارم؛ اما نسبت به کشورهای اسلامی رویِ علاقهای که داشتم همیشه جستجوگر بودم و دلم میخواسته کسانی را که از این سرزمینها در حوزهٔ فرهنگ برخاستهاند، خودشان یا کارهایشان را بشناسم و میتوانم ادعا کنم که نسبت به کشورهای اسلامی اندک معرفتی به رجال فرهنگی این سرزمینها دارم. این هم حاصل عمری زندگی کردن با ایشان بوده است.
پنجم مهرماه ۱۴۰۴
#ایران
#ایرج_افشار
#شفیعی_کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اخوان ثالث از نگاه استادانی چون زرینکوب، شفیعی کدکنی، غلامحسین یوسفی، عباس زریاب خویی، و...
[ بخارا، سال چهاردهم، شمارهٔ ۸۳، مهر-آبان ۱۳۹۰]
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه
خودآگاهِ جمعیِ ایرانیان است.
▪️هویّت ایرانی ریشه در اسطورههایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آنها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستانهای حماسی دربارهٔ شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم در تاریخ ایران، پشتوانههای فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملّی را تقویت میکرد. از سپیدهدمِ تاریخ تاکنون، ایرانیان، به رغم آنکه ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده و گاه با انقراضِ سلسلهٔ شاهنشاهی سرتاسر کشور به دست بیگانگان افتاده، هیچگاه هویّت خود را فراموش نکردند و در سختترین روزگاران که گمان میرفت همهچیز نابود شده، حلقههای مرئی و نامرئی هویّت ملّی چنان آنان را با یکدیگر پیوند داده که توانستند ققنوسوار از میان تلی از خاکستر دگربار سر بر آورند.
پس از فتح ایران به دست اعرابِ مسلمان یکپارچگی سیاسی و دینی از ایران رخت بربست. اما اندیشهٔ یکپارچگی ایران با ترجمهٔ خداینامه به زبان عربی و فارسی دَری باقی ماند و در قرن چهارم هجری با سروده شدن شاهنامه شکل نهایی یافت.
پس از فردوسی، هویّت ایرانی نه در بستر حکومتی یکپارچه بهلحاظ سیاسی و دینی بلکه در بستری فرهنگی، ادبی و هنری استمرار یافت. ایرانیان شاهنامه را چون شناسنامهٔ ملّی خود حفظ کردند و منتظر فرصتی بودند تا یکپارچگی سیاسی و جغرافیائیِ روزگار کهن را زنده کنند که کردند. پس از پدید آمدن شاهنامه تا پانصد سال بعد که صفویان یکپارچگی سیاسی را به ایران بازگرداندند، بهرغم وجود حکومتهای محلی، مفهوم ایرانشهر همچنان به حیات خود ادامه داد. گواه این معنی در مدیحههای شاعرانی چون سنایی، نظامی، خاقانی، خواجوی کرمانی و عبید زاکانی نهفته است که پادشاهان، ممدوح خود را هر چند بر قلمروی در گوشهای از ایرانزمین حکم میراندند، شاه ایران یا خسرو ایران خطاب میکردند.
هویّت ایرانی در شاهنامه در تحقیر ملّتهای دیگر نیست که رنگ و جلا مییابد بلکه خود بر بنیادهای فکری و معنوی و اخلاقی نیرومندی استوار است. از همین رو، ملّیگرایی ایرانیان در طول تاریخ هیچگاه به نژادپرستی نفرتانگیزی چون نازیسم و فاشیسم در قرن بیستم مبدل نشد. در قرن بیست و یکم ایرانیان میتوانند بر پایهٔ همان بنیادها، به ویژه بنیادهای اخلاقی که در سرتاسر شاهنامه موج میزند، در جهانی که در اثر پیشرفتهای برقآسا در فناوری ارتباطات، بیم آن میرود که بسیاری از فرهنگهای بومی فراموش شوند، هویّت ایرانی خود را حفظ کنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اینکه اگر دیوان حافظ ناخودآگاه جمعی ایرانیان را باز میتاباند، شاهنامه خودآگاهِ جمعی ایرانیان است.
هویّت ایرانی در شاهنامه
دکتر ابوالفضل خطیبی
نامهٔ فرهنگستان، شمارهٔ ۸
#شاهنامه
#فردوسی