"Cause and effect" نمايشگاه نقاشى رفيق جانم افشين ناغونى و برادر مرامىام ممد نوغانى
Читать полностью…به امروز و فردا و ١٠ سال، ٢٠ سال فكر نكن. نترس و إنكار كن. ما بهرحال مىميريم اما به نسلهاى بعد فكر كن كه از ما چه چيزى به إرث مىبرند. #همدست_نشو 🌵❤️✌️
Читать полностью…فارغ بخشى از مفاهيم مثل تعهد كه در هنر خطرناكند، نوشتهى تنگستانى يك پرسش را نو ميكند: چه كنيم تا هنر به مردم و اجتماع باز گردد؟ بحث بزرگىست اما پله اول اين است: هنر بايد رايگان شود
Читать полностью…“این یک شعر نیست“
برای شاهرخ زمانی
خبرسازی بیهوده:
مرگ طبیعی یک زندانی
كدام واقعیت بود؟
نام: شاهرخ
فامیل: زمانی
شغل: کارگر، نقاش ساختمان
جرم: میدوید تا کارگران بیتشکل چند روز بیشتر زنده بمانند
سه روز پس از زادروز من رفت
۲۲ شهریور ۹۴
روزنامه بیرحم است
واقعیت را میسوزاند.
تنها واژهي “زندانی“ در تیترش حقيقت داشت.
تا یادمان نرود که او بیهوده بود، طبیعی مرد و البته خبرساز شد!
شاید روزی فرودستان
نعش رفقیانشان را با شعرهای “برشت“ به گور بسپارند
و نه با صدای خداوندگاران مرگ
و در تیترهای زرد بوقهای مسلط
خبرساز شدن یعنی تنبان بیبضاعت من
که آنقدر شهامت نداشتم تا غلاف از آلت مبارک برکشم و ذولفقارم را همچون رفقایم
با عشق و احترام فراوان به سیمای کریه میهمان نامحترم رسانه پرت کنم.
خبرسازشدن یعنی بازکاشت آن صدای ابتذال
تا نونهالان سردرگم، کنار حرم و شمع و کتاب باز خدای حاکم،
به استغاثه بایستند
کفترهای بیچاره ای كه با اصواتی نامفهوم، رمهوار
آزادی مگس در بند را
از عنکبوت گدایی کنند.
که البته به ناحق در زندان است
او را به سیرک بسپارید تا شادمان کند!
زندان چاهیست عمیق
تا امامان زمانمان غرق شوند!
حجلهایست تا دختران خدا
ـ چریکهای باکره ـ اضاله شوند
سینههایی که با گلولهها خوابیدند تا فردا کودکان خشم و هیاهو از حاشیهها سربرآورند
که کجایند مادران و پدرانمان، آن روایتگران فردا؟!
بایِّ ذَنبٍ قُتِلَت
دامادی را میشناختم
وقتی شعر میخواند
در حنجرهاش عاطفه تیرباران میشد
عاطفه که بچه را زایید تا بمیرد!
و گفت پیش از اینکه بمیری جاودانه میشوی
و هیچکس در انتظارمان نیست
آنها به ما وعدهای نمیدهند
وعدههایشان را در سوراخهای بخارآلود خیابانهای نیویورک و در بوی گند شاش بچههای اعماق ریختهاند
در اوکلند و نمایش شبانه پلیسهای مهربان
و مردان غریبهای در دستبند
با شلوارهایی گشاد و رهاشده
با لهجهی بردهای که هنوز میخواهد فرار کند انگار
بردگانی که از سر حادثه سیاه یا سرخند!
تا مکزیکیهای خطرناک در سرزمین خویش غیرقانونی بمیرند
تا عربها از بمب به دریا فرار کنند
تا فلسطین فراموش شود
تا سومالی بسوزد
آنقدر که
همیشه یادمان باشد تنها دو راه میماند:
یا با آنها ، یا با آنها!
و راهی که من میشناسم:
کشتی را سوراخ کن!
و من چقدر شما را که در زندان میمیرید دوست دارم!
اندامتان سالها از شعورتان پیرتر،
عصبها متلاشی میشوند
امید نخي سیگار است.
لبهاییست که با اشک زمزمه میشود:
دوستت دارم
مغز مینویسد
انگشتانت مشت میشود برای چه؟
میروی که ما بمیریم و عنکبوتها بگویند مرد؟
طبیعی مرد؟!
کاملا طبیعی؟
مثل بچههای افغانستان؟
با گوشهایی پر از گوگرد و سرب و خاک؟
کاملا طبیعی
مثل خشم من در شعر
که فروغ بخوانم و سردم شود و بگویم
قرار است انگار بزودی با آتش گرم شوم
کاملا طبیعی!
برای همین شعر مینویسم
تا همینجا بمیرم
تا دست کم در شعرم برایت یک کیلو گوشت بیاورم
با استخوان و دنبه
نخود و لوبیای کافی
و پنهانی کُردی بپوشم
از مرز تنم بگذرم
آنقدر سیر که گرسنگي قصه شود
والبته با آتش و لباسهای لاکچری تو! سفیدبرفی متوسط من!
با آتش و بوی پوست سفیدت!
“اون شلوارک کوتاهه رو بپوش
دوستاتم بگو بیان“
زعفرانیه چقدر گران است که نمیشود روی برنج تایلندی بریزم
حالا مدیر اصرار دارد که شاهرخ بیهوده بود
فراموششدگان بیهوده
كه نود و پنج درصد مردم جهان اند
تنها همان ۵ درصدند
آنها که میتوانند و میدانند که باهودهاند!
تا اما گلدمن را سلب تابعیت کنند
مایاکوفسکی دیوانهای باشد در کوچهها
تا گاوهای اسپانیا به ایگلسیاس سقوط کنند
تا دالی از والتدیسنی لب بگیرد
و خروار خروار فعال حقوق بشر
با پروندههای باز تجاوز و توهین و تهدید
از زنان مثل اسبی مرده روی دوش کولبران حمایت کنند
و بکنند
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي
وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي
وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي
يَفْقَهُوا قَوْلِي
“پشت هرنشانه آن خودانگیزنده، آن امر پنهان و مرموز
چندگانهای حفر میکند
هر گزاره دشنهایایست که فرمان ایست میدهد
كه دریده شویم
که دریده شویم…“
ما بربرهای نامتمدن که هنوز بدبینانه به انسان امیدواریم
تا هستیمان را
کارمان را
زنان و مردان و کودکانمان را بگیرند و به شهر زیبایمان لبخند بزنند
تا لبخند بزنیم
تا يادمان نرود كه زنده ايم
كه همدست نيستيم
همسنگريم!
ديونيزوس را ما نميشناختيم و قطعا فهم چنين خدايى براى "ضعفاى در جان" دشوار و جانكاه است، اما چرا بايد از پيچيدگى بترسيم؟ چرا بايد معطل پاسخ باشيم و فرصت و لذت عشقبازى با پرسشها را از دست بدهيم؟ چطور مىتوانيم تاب بياوريم؟ چگونه مىتوانيم قوى و باشعور و شاد باشيم؟ ما مىتوانيم هنر راديكال را به فلسفه برسانيم و بايد هرچه ساخته شده و ساختيم را در آينده نابود كنيم و دوباره بيافرينيم. آن "ديوانهى عاقل و عاشق" مىدانست كه هنر، ويرانگرى مداوم و زيستن در پيچيدگىهاى آسان و يكباره است! چيست جز هنر، آنچه كه هم سلاح باشد و هم غار؟ آنچه كه هم دشمن باشد و هم يار؟
Читать полностью…اينو در پاسخ به كاظمى كه عكس رو ميكنه!
پ.ن: در اين عكس كه دوازدهساله هستم نكاتى وجود دارد كه عرض مىكنم. اين عزيز قهرمان در حياط خانهشان، با دمپايى و دستهگلى كه براى يك بيمار آورده بودند و بكگراند طناب رخت، پز يك قهرمان فوتبال را گرفته و همانطور كه مىبينيد، دهانش از انبوهى تشويقكنندگان باز مانده است، يعنى خيلي هيجانزده شده! متاسفانه زيپ ژاكت ورزشىاش خراب بود و قطعا شلوار ورزشى هماهنگ هم نداشت. با اين حال به افق خيره شده و به دوردستها مىنگرد. آخرين اميد اين نوگل پرپر وقتى نابود شد كه به او گفتند: شاهين جان شما فوتبال نكن، برو شعرتو بنويس!
نكته مهم: چند روز پيش در پارك با چند نفر هشت تا ده سال بازى كردم و دوازدهساله شدم و بازى را بردم!
قسمت دوم اجراها در کنسرت و گفتگو در وین از شاهین نجفی منتشر شد
☑️ دانلود بدون فیلتر برای ایران
↪️ https://www.4radiofaryad.com/music-video/shahin-najafi-live-vienna-ii
☑️ دانلود برای خارج کشور
↪️ https://www.radiofaryad.com/music-video/shahin-najafi-live-vienna-ii
☑️ لینک یوتیوب
↪️ https://www.youtube.com/watch?v=bNCILlndqNY
↪️ @RadioFaryad
اين عكس رو ارسلان فرستاد تا منو نابود كنه. هواى مادر و پدر رو داشته باشين. مرگ بر مرگ...
Читать полностью…فايل صوتى در تلگرام: /channel/shahinnajafimusic #راديكال يك سفر است.
1. نقشهى راه توسط "خداوندان هنر" نوشته شده و به هنرمندان(واسطهها) مىرسد و سپس به مخاطب به امانت سپرده مىشود. هيچگاه از راهنماى سفر تندتر و جلوتر نرو، راه را گم مىكنى.
2. سفر يعنى حركت، تجربه و خطر! هيچ هدف نهايى وجود ندارد جز هنر و زندگى.
3. در سفر نمىتوانى از جيب قافله بخورى و با دزدان سرگردنه هم رفيق باشى.
4. در سفر هر چيزى كه موجب حركت شود و پيشبرنده باشد عقلانىست و هرآنچه موجب توقف و بازگشت باشد، غيرعقلانى
5. سفر حركتى جمعيست و رفتارهاى فردى و منفك و منزوى مغاير با شعور سفر، غيرعقلانىست
6. سفر هزينه دارد بخشى از اين هزينهها با كسانىست كه سفر را مديريت مىكنند(خلق اثر)و بخشى هم با خود همسفران است(تلاش براى فهم، تأويل و تفسيراثر)
7. هر سفرى هم غم و سختى و ناراحتى دارد و هم شادى و رقص و بازى. هم دعوا دارد و هم آشتى. سفر امكان آشكارشدن تفاوتها براى فهم بيشتر و سادهتر كردن راه است.
8. بدترين همسفر، آدم تكرو، تكخور، بهانهجو، كمحوصله، كمطاقت و پرگوست!
9. سفر عجالتا با ٤ مسئله اساسى روبروست: هنر،قدرت، جنسيت و اقتصاد. فهم سفر بدون فهم اين چهار مقوله ناممكن است.
10. همه چيز در حركت است. همه چيز تغيير مىكند. هيچ چيز جاودانه نبوده است، نيست و نخواهد بود.
با سپاس فراوان از همراهى و حضور هميشگى شما رفقاى ناب دور و نزديك، مخصوصا مجيد كاظمى و على باغبان
تعهد تحمیلی در هنر و چرا این یک شعر نیست محمد تنگستانی @mtangestani
جمعه ۱۹ شهریور ماه در تبریز مردم کنار مزار شاهرخ زمانی تجمع کردند. شاهرخ زمانی سال گذشته در زندان سکته مغزی کرد و مُرد. وقتی که این کارگر زندانی درگذشت برای چند روز تیتر رسانهها شد. ملت احساساتی و فراموشکار و جوگیر هم چند روزی در شبکههای اجتماعی برایش عزاداری کردند و بعد تمام شد. خود من هم کلا فراموش کرده بودم، تعارف که نداریم همه فراموش کرده بودیم. چند روز پیش شاهین نجفی نوشتهای به نام «این یک شعر نیست» را به یاد شاهرخ زمانی منتشر کرد. در حال حاضر میانگین تیراژ کتابهای منتشر شده در ایران ۴۰۰ نسخه است. نوشته شاهین در کانال تلگرامش ۱۷۵ هزار بازدید داشت. من شگفتآور بود. شگفتی من از بازدید زیاد نبود. چند وقت پیش در یادداشتی نوشتهام بودم که شاهین نجفی و مابقی هنرمندان نسل امروز در شبکههای اجتماعی موفقتر از هر رسانهای در جلب و جذب مخاطب هستند، که اتفاقی طبیعی است. اما چرا شگفتزده شدم: شگفتی من به خاطر تعهدی بود که این هنرمند به بدنه جامعه و طبقه کارگری دارد. چیزی که در هنر و ادبیات امروز ما عملا وجود ندارد. هیچ یک از اتفاقات سیاسی و مدنی و اجتماعی در ادبیات جدی و مستقل ما بازتاب ندارد و به همین دلیل است که جامعه فراموشکار ما زودتر از همیشه آن وقایع را از یاد میبرد. شعر برای من روایتی منصفانه از اجتماع و تاریخ است. شعر احساس و عاطفه نیست. شعر برای من اندیشه و صنعتیست که منجر به فرهنگ سازی میشود. برای من تعهد و اندیشه در خلق هنر مهمتر و با اهمیتتر از هر ساختار و فرمی در شعر است. اما چرا از ابتدا «این یک شعر نیست» نوشته نجفی را شعر خطاب نکردم. به ارجای فوکویی نام اثر کار ندارم. تعهدی که در یادآوری نام شاهرخ زمانی در این نوشته وجود داشت، برایم با اهمیتتر بود. با توجه به اینکه ادبیات امروز ادبیاتی غیرمتعهد است، نتوانستم «این یک شعر نیست» را جنگزده کنم و دربهدر و تا حد چاخانهایی که امروز به
عنوان شعر منتشر میشوند به سطح بکشم.
یک نکته: یکی از علتهایی که زیاد در مورد نجفی مینویسم تعهدیست که به جامعه دارد، و این تعهد را به هنر، برخلاف جریان جاری تحمیل میکند.
به گمان من قبل از خلق اثر وظیفه هنرمند تعهد به اتفاقات اجتماعی است.
اخبار هنری، گفتوگو با شاعران و نویسندگان و مابقی اتفاقات خوب و بد فرهنگی را در کانال زیر دنبال کنید:
@mtangestani
این یک شعر نیست را چند پست بالاتر گوش کنید.
او مدل دشواريست! اين گولاخهاى مزدبگير، بيخود پشت اسم تختى پنهان مىشوند. در بهترين حالت بايد كفش اطلاعاتىهاى درجه چندم را جمع كنند و نوكر محفل عيش فلان سپاهى باشند. او تختى بود و نشان داد پهلوانى با دهان گشاد و لاتبازى و زنستيزى و قمهكشى و پادويى قدرت و نان به نرخ روز خوردن، بيگانه است.
#زادروز #تختى
گفتم چرا من؟ اينهمه بازيگر حرفهاى سينما هست. گفت اين نقش شخصيت چهل و پنج سالگى خودته! تست گريم زديم. فكر كردم، جرات نكردم بازى كنم.عكس سال ٢٠١٣
Читать полностью…اين عكس تابستون سال ١٣٨٣ در تهران توسط رفيق نازنينم اميرناصر از من گرفته شده كه نشون ميده من بازهم مشغول ضبط و ميكس و اين داستانا هستم. يعنى ١٢ سال پيش...
#majidkazemi #oldiesbutgoldies #tehran