📜🕯️🖋️۲۱ آذر سالروز آزادی آذربایجان
#چشم_و_چراغ_ایران_شاد_باد
✅جعفر پیشه وری به عنوان رهبر فرقه ی دموکرات آذربایجان در سال های 1324 و 1325 حکومت خود مختار آذربایجان که با نام رسمی حکومت ملی آذربایجان شناخته می شد، در تبریز تشکیل داد . ایجاد این دولت، در چهارچوب یک پروژه ی دقیق برنامه ریزی شده از سوی شوروی برای اشغال و جدا کردن شمال غربی ایران و ضمیمه کردن آن به شوروی انجام شد. اسناد محرمانه ای که اکنون پس از پایان قرن بیستم در مورد جنگ سرد افشا شده است، نشان می دهد تشکیل این حکومت با دستور مستقیم استالین بوده است.فرقه دموکرات آذربایجان در ابتدا تحت پوشش دفاع از خواسته های قومی کار خود را دنبال می کرد، ولی با اتکاء بر اتحاد شوروی، راه خود را به سمت کمونیسم سوق داد.
✅شوروی در پی تحقق جدایی آذربایجان از ایران بود، ولی زمانی که با توافق سادچیکوف - قوام تصور کرد می تواند امتیاز استخراج نفت از سرزمین های شمال ایران را بدست آورد نیروهای خود را از آذربایجان خارج کرد و دست از حمایت از فرقه دموکرات برداشت.
✅در نتیجه ارتش ایران توانست با پشتیبانی مردم آذربایجان وارد تبریز شود . بدین ترتیب با سقوط دولت خودمختار پیشه وری بار دیگر این تجربه بزرگ تاریخی به اثبات رسید که کشورهای سلطه جوی خارجی هیچگاه تامین کننده منافع مردم نیستند و آنها تنها بدنبال کسب امتیازها و نفوذ بیشتر در کشورها هستند.
✅اکثریت قاطع مردم غیور آذربایجان از نیروهای ارتش ایران استقبال کردند و قویاً حفظ یکپارچگی ایران را به وابستگی به شوروی ترجیح دادند.
🆔@conference_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_منوچهر بخش سوم 👇👇:
«براساس چاپ مسکو»
کنون پرشگفتی یکی داستان
بپیوندم از گفتهٔ باستان
نگه کن که مر سام را روزگار
چه بازی نمود ای پسر گوش دار
نبود ایچ فرزند مرسام را
دلش بود جویندهٔ کام را
نگاری بد اندر شبستان اوی
ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
از آن ماهش امید فرزند بود
که خورشید چهر و برومند بود
ز سام نریمان همو بارداشت
ز بارگران تنش آزار داشت
ز مادر جدا شد بران چند روز
نگاری چو خورشید گیتی فروز
به چهره چنان بود تابنده شید
ولیکن همه موی بودش سپید
پسر چون ز مادر بران گونه زاد
نکردند یک هفته بر سام یاد
شبستان آن نامور پهلوان
همه پیش آن خرد کودک نوان
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوب جفت
یکی دایه بودش به کردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر
که بر سام یل روز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
پس پردهٔ تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماه روی
تنش نقرهٔ سیم و رخ چون بهشت
برو بر نبینی یک اندام زشت
از آهو همان کش سپیدست موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی
🆔@shahname_iranvich🔥
•
#پادشاهی_منوچهر بخش ۲
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
🏹🏹🏹
« آرش » کنار قله البرز سربلند
با قامتی به هیات سرو فرازمند
در هاله ای ز نور سحرگاهی سپند
برپا ستاده بود
در چله کمان غرور آفرین خویش
تیر از پی رهایی میهن نهاده بود
با یاد و نام نامی دادار مهربان
سربرفراشت زمزمه خوان سوی آسمان
با نیروی خدایی و افزونترین توان
تیر از کمان کشید
آن را نه از کمان که ز ژرفای جان کشید
تا تیر جان خویش به باد وزان سپرد
شد پاره پاره پیکر و افتاد و جان سپرد
جان عزیز را به ره آرمان سپرد
🏹🏹🏹
اکنون هزاره ها سپری شد از آن زمان
آرش حماسه ای ست به تایخ جاودان
ایران بجاست همچو مه و مهر و آسمان
بادا هزاره های دگر باز در جهان.
"توران شهریاری"
تیرگان شاد باد
🆔@conference_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_منوچهر بخش اول 👇👇:
«بر اساس چاپ مسکو»
منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
بهشتم بیامد منوچهر شاه
بسر بر نهاد آن کیانی کلاه
همه پهلوانان روی زمین
برو یکسره خواندند آفرین
چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد
جهان را سراسر همه مژده داد
به داد و به آیین و مردانگی
به نیکی و پاکی و فرزانگی
منم گفت بر تخت گردان سپهر
همم خشم و جنگست و هم داد و مهر
زمین بنده و چرخ یار منست
سر تاجداران شکار منست
همم دین و هم فرهٔ ایزدیست
همم بخت نیکی و هم بخردیست
شب تار جویندهٔ کین منم
همان آتش تیز برزین منم
خداوند شمشیر و زرینه کفش
فرازندهٔ کاویانی درفش
فروزندهٔ میغ و برنده تیغ
بجنگ اندرون جان ندارم دریغ
گه بزم دریا دو دست منست
دم آتش از بر نشست منست
بدان را ز بد دست کوته کنم
زمین را بکین رنگ دیبه کنم
گراینده گرز و نماینده تاج
فروزندهٔ ملک بر تخت عاج
ابا این هنرها یکی بندهام
جهان آفرین را پرستندهام
همه دست بر روی گریان زنیم
همه داستانها ز یزدان زنیم
کزو تاج و تختست ازویم سپاه
ازویم سپاس و بدویم پناه
براه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نویم
هر آنکس که در هفت کشور زمین
بگردد ز راه و بتابد ز دین
نمایندهٔ رنج درویش را
زبون داشتن مردم خویش را
برافراختن سر به بیشی و گنج
به رنجور مردم نماینده رنج
همه نزد من سر به سر کافرند
وز آهرمن بدکنش بدترند
هر آن کس که او جز برین دین بود
ز یزدان و از منش نفرین بود
وزان پس به شمشیر یازیم دست
کنم سر به سر کشور و مرز پست
🆔@shahname_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش سی ام «پایانی» :
«براساس چاپ مسکو»
خروشی بر آمد ز پرده سرای
که ای پهلوانان فرخنده رای
ازین پس به خیره مریزید خون
که بخت جفاپیشگان شد نگون
همه آلت لشکر و ساز جنگ
ببردند نزدیک پور پشنگ
سپهبد منوچهر بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان
سوی دژ فرستاد شیروی را
جهاندیده مرد جهانجوی را
بفرمود کان خواسته برگرای
نگه کن همه هر چه یابی به جای
به پیلان گردونکش آن خواسته
به درگاه شاهآور آراسته
بفرمود تا کوس رویین و نای
زدند و فرو هشت پرده سرای
سپه را ز دریا به هامون کشید
ز هامون سوی آفریدون کشید
چو آمد به نزدیک تمیشه باز
نیا را بدیدار او بد نیاز
برآمد ز در نالهٔ کر نای
سراسر بجنبید لشکر ز جای
همه پشت پیلان ز پیروزه تخت
بیاراست سالار پیروز بخت
چه با مهد زرین به دیبای چین
بگوهر بیاراسته همچنین
چه با گونه گونه درفشان درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
ز دریای گیلان چو ابر سیاه
دمادم بساری رسید آن سپاه
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه
فریدون پذیره بیامد براه
همه گیل مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله
پس پشت شاه اندر ایرانیان
دلیران و هر یک چو شیر ژیان
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر
پس ژنده پیلان یلان دلیر
درفش درفشان چو آمد پدید
سپاه منوچهر صف بر کشید
پیاده شد از باره سالار نو
درخت نوآیین پر از بار نو
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بران تاج و تخت و کلاه و نگین
فریدونش فرمود تا برنشست
ببوسید و بسترد رویش به دست
پس آنگه سوی آسمان کرد روی
که ای دادگر داور راستگوی
تو گفتی که من دادگر داورم
به سختی ستم دیده را یاورم
همم داد دادی و هم داوری
همم تاج دادی هم انگشتری
بفرمود پس تا منوچهر شاه
نشست از بر تخت زر با کلاه
سپهدار شیروی با خواسته
به درگاه شاه آمد آراسته
بفرمود پس تا منوچهر شاه
ببخشید یکسر همه با سپاه
چو این کرده شد روز برگشت بخت
بپژمرد برگ کیانی درخت
کرانه گزید از بر تاج و گاه
نهاده بر خود سر هر سه شاه
پر از خون دل و پر ز گریه دو روی
چنین تا زمانه سرآمد بروی
فریدون شد و نام ازو ماند باز
برآمد برین روزگار دراز
همان نیکنامی به و راستی
که کرد ای پسر سود برکاستی
منوچهر بنهاد تاج کیان
بزنار خونین ببستش میان
برآیین شاهان یکی دخمه کرد
چه از زر سرخ و چه از لاژورد
نهادند زیر اندرش تخت عاج
بیاویختند از بر عاج تاج
بپدرود کردنش رفتند پیش
چنان چون بود رسم آیین و کیش
در دخمه بستند بر شهریار
شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
جهانا سراسر فسوسی و باد
بتو نیست مرد خردمند شاد
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۹
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۸
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
📜🕯️🖋️جشن سده شاد باد
✅جشن فرخنده سده؛ یادمان غرور آفرین، سرمایه مینوی و از جشن های بزرگ و باستانی سرزمین ایران است که شعله های آن، سر به آسمان و درخشش بی مانندش، گرمی بخش دلها و روشنگر اندیشه های پر افتخار مردمان این کهن بوم و بر است.
✅همه ساله در شهرهای ایران زمین به روز مهر از ماه بهمن، آتش جشن سده را برای بزرگداشت این آفریده سودمند و نیک پروردگار یکتا و مهربان، در سردترین روزها میافروزیم.
✅جشن سده، جشن پیروزی روشنی و مهربانی و دانش بر تاریکی و بی مهری و نادانی بر همگان خجسته باد.
🆔@shahname_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش بیست و هفتم :
«براساس چاپ مسکو»
به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه
وزان تیرگی کاندر آمد به ماه
پس پشتش اندر یکی حصن بود
برآورده سر تا به چرخ کبود
چنان ساخت کاید بدان حصن باز
که دارد زمانه نش یب و فراز
هم این یک سخن قارن اندیشه کرد
که برگاشتش سلم روی از نبرد
کالانی دژش باشد آرامگاه
سزد گر برو بربگیریم راه
که گر حصن دریا شود جای اوی
کسی نگسلاند ز بن پای اوی
یکی جای دارد سر اندر سحاب
به چاره برآورده از قعر آب
نهاده ز هر چیز گنجی به جای
فگنده برو سایه پر همای
مرا رفت باید بدین چاره زود
رکاب و عنان را بباید بسود
اگر شاه بیند ز جنگآوران
به کهتر سپارد سپاهی گران
همان با درفش همایون شاه
هم انگشتر تور با من به راه
بباید کنون چارهای ساختن
سپه را بحصن اندر انداختن
من و گرد گرشاسپ و این تیره شب
برین راز بر باد مگشای لب
چو روی هوا گشت چون آبنوس
نهادند بر کوههٔ پیل کوس
همه نامداران پرخاشجوی
ز خشکی به دریا نهادند روی
سپه را به شیروی بسپرد و گفت
که من خویشتن را بخواهم نهفت
شوم سوی دژبان به پیغمبری
نمایم بدو مهر انگشتری
چو در دژ شوم برفرازم درفش
درفشان کنم تیغهای بنفش
شما روی یکسر سوی دژ نهید
چنانک اندر آیید دمید و دهید
سپه را به نزدیک دریا بماند
به شیروی شیراوژن و خود براند
بیامد چو نزدیکی دژ رسید
سخن گفت و دژدار مهرش بدید
چنین گفت کز نزد تور آمدم
بفرمود تا یک زمان دم زدم
مرا گفت شو پیش دژبان بگوی
که روز و شب آرام و خوردن مجوی
کز ایدر درفش منوچهر شاه
سوی دژ فرستد همی با سپاه
تو با او به نیک و به بد یار باش
نگهبان دژ باش و بیدار باش
چو دژبان چنین گفتها را شنید
همان مهر انگشتری را بدید
همان گه در دژ گشادند باز
بدید آشکارا ندانست راز
نگر تا سخنگوی دهقان چه گفت
که راز دل آن دید کو دل نهفت
مرا و ترا بندگی پیشه باد
ابا پیشهمان نیز اندیشه باد
به نیک و به بد هر چه شاید بدن
بباید همی داستهانها زدن
چو دژدار و چون قارن رزمجوی
یکایک بروی اندر آورده روی
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر چاره آماده دل
همی جست آن روز تا شب زمان
نه آگاه دژدار از آن بدگمان
به بیگانه بر مهر خویشی نهاد
بداد از گزافه سر و دژ بباد
🆔@shahname_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش بیست و ششم :
«براساس چاپ مسکو»
به شاه آفریدون یکی نامه کرد
ز مشک و ز عنبر سر خامه کرد
نخست از جهان آفرین کرد یاد
خداوند خوبی و پاکی و داد
سپاس از جهاندار فریادرس
نگیرد به سختی جز او دست کس
دگر آفرین بر فریدون برز
خداوند تاج و خداوند گرز
همش داد و هم دین و هم فرهی
همش تاج و هم تخت شاهنشهی
همه راستی راست از بخت اوست
همه فر و زیبایی از تخت اوست
رسیدم به خوبی بتوران زمین
سپه برکشیدیم و جستیم کین
سه جنگ گران کرده شد در سه روز
چه در شب چه در هور گیتی فروز
از ایشان شبیخون و از ماکمین
کشیدیم و جستیم هر گونه کین
شنیدم که ساز شبیخون گرفت
ز بیچارگی بند افسون گرفت
کمین ساختم از پس پشت اوی
نماندم به جز باد در مشت اوی
یکایک چو از جنگ برگاشت روی
پی اندر گرفتم رسیدم بدوی
بخفتانش بر نیزه بگذاشتم
به نیرو ازان زینش برداشتم
بینداختم چون یکی اژدها
بریدم سرش از تن بیبها
فرستادم اینک به نزد نیا
بسازم کنون سلم را کیمیا
چنان چون سر ایرج شهریار
به تابوت زر اندر افگند خوار
به نامه درون این سخن کرد یاد
هیونی برافگند برسان باد
فرستاده آمد رخی پر ز شرم
دو چشم از فریدون پر از آب گرم
که چون برد خواهد سر شاه چین
بریده بر شاه ایران زمین
که فرزند گر سر بپیچید ز دین
پدر را بدو مهر افزون ز کین
گنه بس گران بود و پوزش نبرد
و دیگر که کین خواه او بود گرد
بیامد فرستادهٔ شوخ روی
سر تور بنهاد در پیش اوی
فریدون همی بر منوچهر بر
یکی آفرین خواست از دادگر
🆔@shahname_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش بیست و پنجم :
چو از روز رخشنده نیمی برفت
دل هر دو جنگی ز کینه بتفت
به تدبیر یک با دگر ساختند
همه رای بیهوده انداختند
که چون شب شود ما شبیخون کنیم
همه دشت و هامون پر از خون کنیم
چو کارآگهان آگهی یافتند
دوان زی منوچهر بشتافتند
رسیدند پیش منوچهر شاه
بگفتند تا بر نشاند سپاه
منوچهر بشنید و بگشاد گوش
سوی چاره شد مرد بسیار هوش
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد
ببرد از سران نامور سیهزار
دلیران و گردان خنجرگزار
کمینگاه را جای شایسته دید
سواران جنگی و بایسته دید
چو شب تیره شد تور با صدهزار
بیامد کمربستهٔ کارزار
شبیخون سگالیده و ساخته
بپیوسته تیر و کمان آخته
چو آمد سپه دید بر جای خویش
درفش فروزنده بر پای پیش
جز از جنگ و پیکار چاره ندید
خروش از میان سپه بر کشید
ز گرد سواران هوا بست میغ
چو برق درخشنده پولاد تیغ
هوا را تو گفتی همی بر فروخت
چو الماس روی زمین را بسوخت
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست
برآورد شاه از کمین گاه سر
نبد تور را از دو رویه گذر
عنان را بپیچید و برگاشت روی
برآمد ز لشکر یکی های هوی
دمان از پس ایدر منوچهر شاه
رسید اندر آن نامور کینه خواه
یکی نیزه انداخت بر پشت او
نگونسار شد خنجر از مشت او
ز زین برگرفتش به کردار باد
بزد بر زمین داد مردی بداد
سرش را هم آنگه ز تن دور کرد
دد و دام را از تنش سور کرد
بیامد به لشکرگه خویش باز
به دیدار آن لشکر سرفراز
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۴
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۳
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۲
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
•
#پادشاهی_منوچهر بخش ۳
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
📜🕯️🖋️هفت ابان سالروز ورود کوروش بزرگ به بابل گرامی باد
✅بیش از 2500سال از کالبد تو چیزی بر جای نمانده است،تنها یادگارت نام و بینش و منش توست،شنیدن نام نیکت وحشت وطن فروشان اجنبی پرست است،تو چه کرده ای که پس از هزاران سال از نامت میترسن؟؟
✅ما فرزندانت دوباره شادی و آزادی و افتخار را به این سرزمین اهورایی باز میگردانیم.
🆔@conferene_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_منوچهر بخش دوم 👇👇:
«براساس چاپ مسکو»
همه پهلوانان رکوی زمین
منوچهر را خواندند آفرین
که فرخ نیای تو ای نیکخواه
ترا داد شاهی و تخت و کلاه
ترا باد جاوید تخت ردان
همان تاج و هم فرهٔ موبدان
دل ما یکایک به فرمان تست
همان جان ما زیر پیمان تست
جهان پهلوان سام بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد راست
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
ز تو داد و ز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی
گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگهدار باد
دلت شادمان بخت بیدار باد
تو از باستان یادگار منی
به تخت کئی بر بهار منی
به رزم اندرون شیر پایندهای
به بزم اندرون شید تابندهای
زمین و زمان خاک پای تو باد
همان تخت پیروزه جای تو باد
تو شستی به شمشیر هندی زمین
به آرام بنشین و رامش گزین
ازین پس همه نوبت ماست رزم
ترا جای تخت است و شادی و بزم
شوم گرد گیتی برآیم یکی
ز دشمن ببند آورم اندکی
مرا پهلوانی نیای تو داد
دلم را خرد مهر و رای تو داد
برو آفرین کرد بس شهریار
بسی دادش از گوهر شاهوار
چو از پیش تختش گرازید سام
پسش پهلوانان نهادند گام
خرامید و شد سوی آرامگاه
همی کرد گیتی به آیین و راه
🆔@shahname_iranvich🔥
•
#پادشاهی_منوچهر بخش ۱
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@sahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۳۰
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
🌟خرداد روزِ فروردین ماه در گاهشمار ایران باستان برابر با ششم فروردین ماه خورشیدی.
✨زادروز بزرگ مرد آیین مهر، آموزگار نیکی و راستی، اخلاق و منش ، اشو زرتشت اسپنتمان ، بر همه ایرانشهریان نژاده شاد و خجسته باد. که پندار ما نیک، گفتار ما نیک، کردار ما نیک باد.
⭐️اشوزرتشت در روز ۶ فروردین ماه در زمان فرمانروایی لهراسب در خانه پدرش، کنار رود درجی که به دریای چی چست (دریای اورمیه ) میریخت از مادرش « دغدو » زاده شد. چون نام خاندان پدرش اسپنتمان بود او را زرتشت اسپنتمان نام نهادند .
💫ششم فروردين، زادروز اشو زرتشت، پيامبر ايرانی، تنها پيامبری كه از ميان آرياييان برخواست و انديشهی نيك، گفتار نيك و كردار نيك را ندا و گسترش داد و جهان را با اين منش و خو پرورش داد، فرخنده باد.
🔥او در زمان شاه گشتاسب كیانی از سوی اهورامزدا به پیامبری برگزیده شد.
🆔@conference_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش بیست و نهم :
«براساس چاپ مسکو»
همه لشکر سلم همچون رمه
که بپراگند روزگار دمه
برفتند یکسر گروها گروه
پراگنده در دشت و دریا و کوه
یکی پرخرد مرد پاکیزه مغز
که بودش زبان پر ز گفتار نغز
بگفتند تازی منوچهر شاه
شوم گرم و باشد زبان سپاه
بگوید که گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان او نسپریم
گروهی خداوند بر چارپای
گروهی خداوند کشت و سرای
سپاهی بدین رزمگاه آمدیم
نه بر آرزو کینه خواه آمدیم
کنون سر به سر شاه را بندهایم
دل و جان به مهر وی آگندهایم
گرش رای جنگ است و خون ریختن
نداریم نیروی آویختن
سران یکسره پیش شاه آوریم
بر او سر بیگناه آوریم
براند هر آن کام کو را هواست
برین بیگنه جان ما پادشاست
بگفت این سخن مرد بسیار هوش
سپهدار خیره بدو دادگوش
چنین داد پاسخ که من کام خویش
به خاک افگنم برکشم نام خویش
هر آن چیز کان نز ره ایزدیست
از آهرمنی گر ز دست بدیست
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد
شما گر همه کینهدار منید
وگر دوستدارید و یار منید
چو پیروزگر دادمان دستگاه
گنه کار پیدا شد از بیگناه
کنون روز دادست بیداد شد
سران را سر از کشتن آزاد شد
همه مهر جویید و افسون کنید
ز تن آلت جنگ بیرون کنید
🆔@shahname_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش بیست و هشتم :
«براساس چاپ مسکو»
چو شب روز شد قارن رزمخواه
درفشی برافراخت چون گرد ماه
خروشید و بنمود یک یک نشان
به شیروی و گردان گردنکشان
چو شیروی دید آن درفش یلی
به کین روی بنهاد با پردلی
در حصن بگرفت و اندر نهاد
سران را ز خون بر سر افسر نهاد
به یک دست قارن به یک دست شیر
به سر گرز و تیغ آتش و آب زیر
چو خورشید بر تیغ گنبد رسید
نه آیین دژ بد نه دژبان پدید
نه دژ بود گفتی نه کشتی بر آب
یکی دود دیدی سراندر سحاب
درخشیدن آتش و باد خاست
خروش سواران و فریاد خاست
چو خورشید تابان ز بالا بگشت
چه آن دژ نمود و چه آن پهن دشت
بکشتند ازیشان فزون از شمار
همی دود از آتش برآمد چوقار
همه روی دریا شده قیرگون
همه روی صحرا شده جوی خون
تهی شد ز کینه سر کینه دار
گریزان همی رفت سوی حصار
پس اندر سپاه منوچهر شاه
دمان و دنان برگرفتند راه
چو شد سلم تا پیش دریا کنار
ندید آنچه کشتی برآن رهگذار
چنان شد ز بس کشته و خسته دشت
که پوینده را راه دشوار گشت
پر از خشم و پر کینه سالار نو
نشست از بر چرمهٔ تیزرو
بیفگند بر گستوان و بتاخت
به گرد سپه چرمه اندر نشاخت
رسید آنگهی تنگ در شاه روم
خروشید کای مرد بیداد شوم
بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی براه
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت
زتاج بزرگی گریزان مشو
فریدونت گاهی بیاراست نو
درختی که پروردی آمد به بار
بیابی هم اکنون برش در کنار
اگر بار خارست خود کشتهای
و گر پرنیانست خود رشتهای
همی تاخت اسپ اندرین گفتگوی
یکایک به تنگی رسید اندر اوی
یکی تیغ زد زود بر گردنش
بدو نیمه شد خسروانی تنش
بفرمود تا سرش برداشتند
به نیزه به ابر اندر افراشتند
بماندند لشکر شگفت اندر اوی
ازان زور و آن بازوی جنگجوی
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۷
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۶
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
#پادشاهی_فریدون بخش ۲۵
با خوانش بسیار زیبا و روان .
🌞🌞🌞
#شاهنامه_خوانی
لطفا گوش فرا دهید.
🆔@shahname_iranvich🔥
🔥
برمی گزینم کیش مزدیسنا را که آورده زرتشت است و استوارم بر این کیش.
می ستایم اندیشه نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک را
می ستایم دین نیک مزدیسنا را که نکوهنده جنگ و خونریزی و ستایشگر آشتی و از خودگذشتگی و پارسایی است.
درود به فروهر پاک اشوزرتشت مهر اسپنتمان.
🆔@shahname_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش بیست و چهارم :
«بر اساس چاپ مسکو»
بدان گه که روشن جهان تیره گشت
طلایه پراگنده بر گرد دشت
به پیش سپه قارن رزم زن
ابا رایزن سرو شاه یمن
خروشی برآمد ز پیش سپاه
که ای نامداران و مردان شاه
بکوشید کاین جنگ آهرمنست
همان درد و کیناست و خونخستن است
میان بسته دارید و بیدار بید
همه در پناه جهاندار بید
کسی کاو شود کشته زین رزمگاه
بهشتی بود شسته پاک از گناه
هر آن کس که از لشکر چین و روم
بریزند خون و بگیرند بوم
همه نیکنامند تا جاودان
بمانند با فرّهٔ موبدان
هم از شاه یابند دیهیم و تخت
ز سالار زر و ز دادار بخت
چو پیدا شود پاک روز سپید
دو بهره بپیماید از چرخ شید
ببندید یکسر میان یلی
ابا گرز و با خنجر کابلی
بدارید یکسر همه جای خویش
یکی از دگر پای منهید پیش
سران سپه مهتران دلیر
کشیدند صف پیش سالار شیر
به سالار گفتند ما بندهایم
خود اندر جهان شاه را زندهایم
چو فرمان دهد ما همیدون کنیم
زمین را ز خون رود جیحون کنیم
سوی خیمهٔ خویش باز آمدند
همه با سری کینه ساز آمدند
سپیده چو از تیره شب بر دمید
میان شب تیره اندر خمید
منوچهر برخاست از قلبگاه
ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه
سپه یکسره نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند
پر از خشم سر ابروان پر ز چین
همی بر نوشتند روی زمین
چپ و راست و قلب و جناح سپاه
بیاراست لشکر چو بایست شاه
زمین شد به کردار کشتی بر آب
تو گفتی سوی غرق دارد شتاب
بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل
زمین جنب جنبان چو دریای نیل
همان پیش پیلان تبیره زنان
خروشان و جوشان و پیلان دمان
یکی بزمگاهست گفتی به جای
ز شیپور و نالیدن کرّه نای
برفتند از جای یکسر چو کوه
دهاده برآمد ز هر دو گروه
بیابان چو دریای خون شد درست
تو گفتی که روی زمین لاله رست
پی ژنده پیلان به خون اندرون
چنان چون ز بیجاده باشد ستون
همه چیرگی با منوچهر بود
کز او مغز گیتی پر از مهر بود
چنین تا شب تیره سر بر کشید
درخشنده خورشید شد ناپدید
زمانه به یک سان ندارد درنگ
گهی شتهد و نوش است و گاهی شرنگ
دل تور و سلم اندر آمد به جوش
به راه شبیخون نهادند گوش
چو شب روز شد کس نیامد به جنگ
دو جنگی گرفتند ساز درنگ
🆔@shahname_iranvich🔥
پادشاهی فریدون ۲۳
به تصحیح دکتر خالقی مطلق
منوچهر با قارَن رزمزن
بُرون آمد از بیشهی نارون
بیامد به پیش سپه برگذشت
بیاراست لشکر بر آن پهندشت
چپ لشکرش را به کرشاسپ داد
ابر میمنه سامِ یل با قباد
رده بر کشیدند هر دو سپاه
منوچهر با سرو در قلبگاه
همی تافت چون مَه میان گروه
نبود ایچ پیدا ز افراز کوه
۷۹۵ سپه کَش چو قارَن، مبارز چو سام
سپه تیغها برکشی از نیام
طلایه به پیش اندرون با قباد
کمین ور چو گُردِ تَلیمان نژاد
یکی لشکر آراسته چون عروس
به شیران جنگی و آوای کوس
به تور و به سلم آگهی تاختند
که کینآوران جنگ را ساختند
ز بیشه به هامون کشیدند صف
ز خون جَگر بر لب آورده کف
۸۰۰ دو خونی همان با سپاهی گران
برفتند آگنده از کینْ سَران
کشیدند لشکر به دشتِ نبرد
اَلانان و دریا پسِ پشتْ کَرد
یَکایَک طلایه برون شد قباد
چو تور آگهی یافت آمد چو باد
بدو گفت: نزد منوچهر شَوْ
بگویش که ای بیپدر شاه نَوْ
اگر دختر آمد ز ایرج نژاد
ترا تیغ و کوپال و جوشن که داد؟
۸۰۵ بدو گفت: آری گزارم پیام
بَرین سان که گفتی و بردی تو نام
وُلیکن گر اندیشه گردد دراز
خرد با دل تو نشیند براز
بدانی که کاریت هَولست پیش
بترسی از این خام گفتار خویش
اگر بر شما دام و دد روز و شب
همی گِریَدی نیستی بس عجب
که از بیشهی نارون تا به چین
سُواران جنگاند و مردانِ کین
۸۱۰ دِرفشیدن تیغهای بنفش
چو بینید با کاویانی درفش،
بدرد دل و مغزتان از نِهیب
بلندی ندانید باز از نِشیب
قباد آمد آنگه بنزدیک شاه
بگفت آنچ بشنید از آن رزمخواه
منوچهر خندید و گفت آنگهی
که چونین نگوید مگر، ابلهی
سپاس از جهاندار هر دو جهان
شناسندهی آشکار و نِهان
۸۱۵ که داند که ایرج نیای منست
فریدون فرّخ گوای منست
کنون چون به جنگ اندر آریم سر
شود آشکارا نژاد و گُهر
به زور خداوند خورشید و ماه
که چندان نمانم وُرا دستگاه
که بر هم زند چشم زیر و زَبَر
اَبی تن به لشکر نُمایمْش سر
٨٢٠ بفرمود تا خوان بیاراستند
نشستنگه رود و مَی خواستند
#شاهنامه_بخوانيم
#فردوسی_شاهنامه_شاهنامه_خوانی
🆔@shahname_iranvich🔥
#سروده_های_حکیم_پادشاهی_فریدون بخش بیست و دوم :
«بر اساس چاپ مسکو»
به سلم بزرگ آنگهی تور گفت
که آرام و شادی بباید نهفت
نباید که آن بچهٔ نرهشیر
شود تیزدندان و گردد دلیر
چنان نامور بیهنر چون بود
کش آموزگار آفریدون بود
نبیره چو شد رایزن با نیا
از آن جایگه بر دمد کیمیا
بباید بسیچید ما را به جنگ
شتاب آوریدن به جای درنگ
ز لشکر سواران برون تاختند
ز چین و ز خاور سپه ساختند
فتاد اندر آن بوم و بر گفتگوی
جهانی بدیشان نهادند روی
سپاهی که آن را کرانه نبود
بدان بُد که اختر جوانه نبود
ز خاور دو لشکر به ایران کشید
به خفتان و خود اندرون ناپدید
ابا ژنده پیلان و با خواسته
دو خونی به کینه دل آراسته
سپه چون به نزدیک ایران کشید
همان گه خبر بافریدون رسید
بفرمود پس تا منوچهر شاه
ز پهلو به هامون گذارد سپاه
یکی داستان زد جهاندیده کی
که مرد جوان چون بود نیکپی
به دام آیدش ناسگالیده میش
پلنگ از پس پشت و صیاد پیش
شکیبایی و هوش و رای و خرد
هژبر از بیابان به دام آورد
و دیگر ز بد مردم بد کنش
به فرجام روزی بپیچد تنش
به بادافره آن گه شتابیدمی
که تفسیده آهن بتابیدمی
چو لشکر منوچهر بر ساده دشت
برون برد آنجا ببد روز هشت
فریدونش هنگام رفتن بدید
سخنها به دانش بدو گسترید
منوچهر گفت ای سرافراز شاه
کی آید کسی پیش تو کینه خواه
مگر بد سگالد بدو روزگار
به جان و تن خود خورد زینهار
من اینک میان را به رومی زره
ببندم که نگشایم از تن گره
به کین جستن از دشت آوردگاه
برآرم به خورشید گرد سپاه
از آن انجمن کس ندارم به مرد
کجا جست یارند با من نبرد
بفرمود تا قارن رزم جوی
ز پهلو به دشت اندر آورد روی
سراپردهٔ شاه بیرون کشید
درفش همایون به هامون کشید
همی رفت لشکر گروها گروه
چو دریا بجوشید هامون و کوه
چنان تیره شد روز روشن ز گرد
تو گفتی که خورشید شد لاجورد
ز کشور برآمد سراسر خروش
همی کر شدی مردم تیز گوش
خروشیدن تازی اسپان ز دشت
ز بانگ تبیره همی برگذشت
ز لشکرگه پهلوان تا دو میل
کشیده دو رویه رده ژنده پیل
از آن شصت بر پشتشان تخت زر
به زر اندرون چند گونه گهر
چو سیصد بنه بر نهادند بار
چو سیصد همان ازدر کارزار
همه زیر برگستوان اندرون
نبدشان جز از چشم ز آهن برون
سراپردهٔ شاه بیرون زدند
ز تمّیشه لشکر به هامون زدند
سپهدار چون قارن کینهدار
سواران جنگی چو سیصد هزار
همه نامداران جوشنوران
برفتند با گرزهای گران
دلیران یکایک چو شیر ژیان
همه بسته بر کین ایرج میان
به پیش اندرون کاویانی درفش
به چنگ اندرون تیغ های بنفش
🆔@shahname_iranvich🔥