shahpour_shahbazi | Unsorted

Telegram-канал shahpour_shahbazi - شاهپور شهبازی

-

نویسنده و کارگردان @shahpourshahbazi

Subscribe to a channel

شاهپور شهبازی

اتحاد انان که رنج می کشند، لذا می اندیشند، با انان که می اندیشند، لذا رنج می کشند، شرط تغییر جهان است. (کارل مارکس)
روز جهانی کارگر گرامی باد.
#شاهپور_شهبازی

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

«بحران نظریه» و علتِ فروپاشی «منشور همبستگی مهسا»
شاهپور شهبازی

«منشور همبستگی مهسا» که بسیار خوشبینانه و با کلی تبلیغات آغاز شد در عرض چند ماه به افتراق و شکست منجر شد. پرسش این است چرا؟ یکی از علت‌های اصلی شکست «منشور همبستگی مهسا» و سایر منشورهای دیگر که مدعی همبستگی حداکثری هستند اما از سطح حرف بیشتر جلو نمی‌روند، از جمله «منشور اتحاد جمهوری‌خواهان»، «همایش گفتگو برای نجات ایران» و... فقدان «نظریه‌پردازی» در مورد انقلاب ژینا به عنوان یک «کلیت واحد» است (دلائل مهم دیگری هم وجود دارد اما فعلا فقط همین یک مورد را بررسی می کنیم)

همانگونه که در تحلیل‌ها و سخنرانی «دراماتورژی انقلاب ژینا» نوشتم و گفتم، چیزی به نام نقطه‌ی عطف اول (قیام ابان ماه) یا نقطه‌ی عطف دوم (کشته شدن مهسا امینی) یا گام فاجعه (سخنرانی مادر کیان پیرفلک) و نقطه‌ی اوج انقلاب ژینا (لشکرکشی نظامی به کردستان) «واقعیت مادی» ندارند. آنچه که در ایران به عنوان واقعیت اتفاق می‌افتد یک سری رویدادهای اعتراضی واقعی متفاوت، مشابه و...در زمان‌ها و مکان‌های مختلف است اما انسان از کانال مفهوم‌سازی‌های ذهنی در سطح تجرید (نقطه عطف اول و دوم و ...) در قالب «نظریه» به انها «واقعیت عینی» می‌بخشد. از این منظر واقعیت به عنوان روایت، یک «امرزبانی» و «گفتمانی» است و هنگامی این مفهوم‌سازی در سطح تجرید در قالب «نظریه» به بیان درآید، رویدادها «معنا» می‌یابند. در واقع معنا محصول صورت‌بندی‌های ذهنی از رویدادهای واقعی است.

در واقعیت چیزی به نام «میوه» وجود ندارد؛ بلکه ما فقط با چیزهای واقعی مانند سیب، گلابی، پرتقال...مواجه هستیم که از کانال تشخیص تعینات ( سلب و ایجاب) و تشابهات و تمایزات این چیز‌های واقعی در سطح تجرید به مفهوم ذهنی «میوه» می‌رسیم. اما سپس از کانال این مفهوم تجریدی و ذهنی، در واقعیت قادر هستیم، نه تنها تفاوت میوها را از سبزیجات یا صیفی‌جات و....مشخص کنیم. بلکه دقیقا تعیین کنیم میوه‌ی خوب در چه آب و هوایی، چگونه، چه نوع زمین و چه مقدار آب و... به ثمر می‌نشیند. این رابطه‌ی دیالکتیکی »نظریه» و «واقعیت» است. واقعیت پایه‌ی مادی نظریه، و نظریه پایه‌ی معنوی واقعیت را می‌سازد و رابطه‌ی این مادیت و معنویت، واقعیت را به عنوان یک «کلیت واحد با معنا» بازتولید می‌کند. بنابراین هر ضلع این دو قطبِ واقعیت غائب باشد، تغییر واقعیت براساس ماهیت و هویت آن ناقص یا انحرافی صورت می‌گیرد و محصول تلاش‌ برای تغییر واقعیت، منجر به بی‌ثمری باغ خواهد شد. این یکی از دلائل اصلی شکست انواع و اقسام منشورهای همبستگی است.

اکثر کسانی که مبتکر و پیش‌قدم در چنین همبستگی‌هایی هستند فاقد توان «نظریه‌پردازی عینی» از «رویدادهای واقعی» ایران هستند. در بهترین حالت انها به توصیف و تحلیل رویدادها می‌پردازند و یا نتایج آن را بررسی می‌کنند و براساس این توصیف و تحلیل و ادراک نتایج در کنار هم با نیت درازمدت اما به طورموقت قرار می‌گیرند اما چون هرگز به مرحله‌ی تبیین این علت‌ها و نتایج آن در قالب نظریه، به عنوان حلقه‌ی وحدت و همبستگی دراز‌مدت نمی‌رسند.، در فرایند عمل و در مواجهه با رویدادهای واقعی و طراحی تاکتیک هابا هم دچار اختلاف و انشقاق و فروپاشی اجتناب ناپذیر می‌شود، زیرا آن مکانیزمی که وحدت و همبستگی واقعی را ایجاد می‌کند، تبیین معنا در قالب نظریه به عنوان علت رویدادهای واقعی است، نه فقط تحلیل رویدادها به عنوان معلول و کنار هم قرار گرفتن صوری به مثابه‌ی وحدت.
به همین‌دلیل مسیح علی‌نژاد بعد از انشعاب اعضای منشور مهسا در مصاحبه، بدون اینکه علت اصلی این شکست را تشخیص داده‌باشد، به دلیل حس گناه از وعده‌های خوشبیانه‌ای که داده بود، از مردم عذر‌خواهی و بابت اینکه نتوانستند اتحادشان را حفظ کنند اظهار شرمندگی کرد اما کماکان وعده داد که در اینده و در مسیر مبارزه دوباره این افراد همدیگر را پیدا خواهند کرد و...

چرا مسیح علی‌نژاد وعده می‌دهد که در اینده افراد جدا‌شده بار دیگر در کنار هم خواهند آمد؟ به یک دلیل ساده، که علت اصلی و مادی اتحاد اپوزسیون، نه به شکل صوری و «از بالا»، بلکه به دلیل خوانش واقعی علت‌ها «از پائین» در قالب «نظریه» صورت می‌گیرد. اما اگر هر منشور و جریانِ مدعی رهبری نتواند مانند اینه صدای واقعی جنبش «از پائین» باشد، با هزار من سریش هم نمی‌توان انها را با همدیگر متحد و همدل و همبسته نگه داشت. ممکن است در اثر رشد جنبش به طور موقت کنار هم قرار گیرند اما یا در طراحی تاکتیک‌ها و واکنش به رویدادها، و یا با فروکش جنبش، حباب اتحاد آنها نیز خواهد ترکید..

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

قسمت دوم
«همایش گفتگو برای نجات ایران» یا «احیای جنبش مرده‌ی سبز»
شاهپور شهبازی

اپی‌میندس فیلسوف می‌گفت: «همه‌ی اهالی کرت دروغ می‌گویند.» پارادوکس در این بود که اپی‌میندس خودش نیز اهل «کرت» بود. یعنی حتی زمانی که اپی‌میندس راست می‌گفت، داشت دروغ می‌گفت. برگزارکنندگان «همایش گفتگو برای نجات ایران» وارثان خلف اپی‌میندس، و در چارچوب گفتمان دروغ، راستگو هستند.

شب دوم «همایش گفتگو برای نجات ایران» نیز دیشب برگزار شد. سخنرانان جدید مطلب تازه‌ای اضافه نکردند؛ فقط هویت اپی‌میندسی همایش را آشکارتر به نمایش گذاشتند. همان حرف‌های تکراری. همان انشاهای دبیرستانی؛ بدون اینکه یک خط در مورد ماهیت متمایز انقلاب ژینا سخن بگویند. تنها تفاوت دیشب با شب قبل همایش دراین بود که بیانیه‌ی موسوی زیر نورافکن ستایش و تمجید سخنرانان درخشید. این میزان از بیگانگی، واپسگرایی و هراس سخنرانان از انقلاب ژینا واقعا حیرت‌انگیز است. روزگار غریبی است نازنین!

به نظرم برگزار‌کنندگان همایش بسیار آگاهانه، گزینشی و جهت‌مند سخنرانان را انتخاب کرده بودند. (منظور قضاوت شخصیت سخنرانان از منظر حقیقی نیست بلکه دیدگاه آنها به لحاظ حقوقی است) اما جای خاتمی، روحانی، زید‌آبدی، حجاریان، مهاجرانی، فرخ‌نگهدار و...بسیاری دیگر از فعالان سیاسی و مبارزان اهالی «کرت» در همایش خالی بود.

من پیش این در تاریخ 17 بهمن 1401، زمانی که موسوی بیانه‌اش را صادر کرد، به محتوی متن بیانیه و علت صدور آن پرداختم. بن‌مایه اصلی متن بیانیه موسوی را در عنوان مقاله‌ام آوردم: «تاکتیکِ فشار به بالا، چانه‌زنی درپائین» (این متن در کانال صفحه تلگرامم موجود است) نمی‌خواهم همان مطالب را دوباره تکرار کنم اما آنچه را که به متن قبلی می‌توانم؛ اضافه کنم؛ این است که؛ حتی در چارچوب تائید بیانیه‌ی موسوی، سخنرانان همایش هیچ کدام، مطلقا هیچ کدام به پرسش «نمی‌دانم» موسوی پاسخی به عنوان راه‌حل و اجرایی‌شدن پیشنهاداتش ندادند. تمام سخنرانان کم‌وبیش بر پیشنهاد رفراندوم سراسری، قانون اساسی جدید، گذر از جمهوری اسلامی، تشکیل مجلس موسسان، جمهوری سکولار، جدایی دین از سیاست، برقراری دموکراسی...و عبور از جمهوری اسلامی به شکل مسالمت آمیز و کم هزینه را تائید کردند؛ اما هیچ کدام نگفتند؛ چگونه؟

آیا سخنرانان می‌خواهند سیادت طبقاتی و فاسدِ حاکمیت و دولت ج.ا. را زمانی که هیولا در خواب است از میان ببرند، بدون اینکه هیولا از خواب بیدار شود؟ به نظرم اما برعکس است، یعنی سخنرانان سیادت فاسد و طبقاتی هیولا فقط در خواب از بین می‌برند. به قول ارسطو اما: «کسی که در لیبی در خواب ببیند در آتن است، پس از بیدار‌شدن برنمی‌خیزد که به سوی تالار موسیقی ادئون آتن برود». مگر اینکه مجنون و خواب‌زده باشد اما سخنرانان همایش در بیداری هم این کار را می‌کنند.

مگر غیر از این است که دو محافظ نقاب‌دار سرتا پا اهنین اقلیت ج.ا.، «دیوان‌سالاری مفتخور» و «لشکر نظامیان» تا بن دندان مسلح هستند که مانند «هیداری» افسانه‌ای هر سرشان را که بزنی سر جدید‌ی جایش می‌روید. به فرض اینکه هیولا خوابش ببرد و یا حتی بیشتر، خواب به خواب شود، تکلیف دو نگهبان محافظ هیولا با هزاران سر هیولایی که نقش دفع خطر در شرایط بحران دارند؛ چه می‌شود؟ آیا آن هنگام؛ نباید برای تسلیم لشکر مافیایی فاسد و صاحبِ منافع هیولای ج.ا.، از خواب ناز بیدار شوید. پایتان را روی زمین سفتِ واقعیت بگذارید و دست به دامن هراکلیس رهایی‌بخش انقلاب ژینا شوید؟

البته انصافا چند تن از سخنرانان همایش شجاعانه چگونگی این گذار را که در متن بیانیه‌ی موسوی به شکل «زیر‌متن» پنهان است، به «متن» تبدیل کردند. مثلا عبدالله ناصری اشکارا از اینکه «انقلاب مهسا راه را برای عملی‌کردن بیانیه موسوی هموار کرده است، سخن گفت» (نقل به مضمون) اما صادقانه‌ترین و شجاعانه‌ترین «راه‌حل» را علی گشتگر از جناح سابق چپ اکثریت سازمان فدائیان خلق در اولین جمله‌ی سخنرانی‌اش به بیان درآورد. «همبستگی حداکثری از طریق توافق بر سر منشور حداقلی» (نقل به مضمون)

محتوی تمام سخنرانان در این جمله‌ی علی کشتگر فرموله شده‌است. «زیرمتن» این جمله اما این است: « توافق بر سر احیای روح مرده‌ی جنبش سبز و به خاک‌سپاری انقلاب ژینا». این جوهر بنیادی و هدف اصلی همایش بود. یعنی همان چیزی که قبلا در مورد بیانیه موسوی نوشتم: « دوش‌به‌دوش‌شدن تفنگ‌ها از شانه‌ی فرادستی به شانه‌ی فرادستی دیگر»

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

قسمت اول
نقد سخنرانان «همایش گفتگو برای نجات ایران»
شاهپور شهبازی

دیشب اولین جلسه از «همایش گفتگو برای نجات ایران» در کلاب‌هاوس با حضور تعدادی از چهره‌های سیاسی برگزار شد. قبل از هرگونه نقد این جلسه تاکید می‌کنم که برگزاری این گونه جلسات برای رسیدن به ائتلاف حداکثری و با رویکرد گفتگو برای نجات ایران، فارغ از اهداف واقعی و نتایج آن، در حد تمرین دموکراسی مثبت است. (من تمام سخنرانی‌ها را نشنیدم و نقد و قضاوتم شامل اکثر سخنرانی‌هایی است که شنیده‌ام)
بعد از صحبت‌های شرکت‌کننده در پنل اول، فرج سرکوهی (به عنوان مخاطب) در فاصله‌ی کوتاه چند دقیقه‌ای اساسی‌ترین انتقادها را طرح کردند (که به نظرم به اندازه ی کافی این انتقادها کامل بود و لازم نیست چیزی به آن اضافه کرد)، از جمله نقد تشکل اصلاح‌طلبان یا تحول‌خواهان در قالب چالش گفتگو برای نجات ایران، ستایش از بیانه‌ی موسوی، حضور چپ سنتی و بدون حضور نیروهای جوان چپ، قرائت انشائی و بحث‌های تکراری، عدم تئوری گذار و راهکارهای عملی برای سرنگونی بدون ارائه حتی یک تز، به جز تز نرگس محمدی پیرامون تقویت نهادهای صنفی برای دوران گذار و...
در پنل‌های بعد کماکان همین فضا بر سخنرانی‌ها حاکم بود که به برخی از انها به طور کوتاه می‌پردازم. مخاطب اصلی پیام تاج‌زاده، در پاسخ «به رهبر و رفع انواع و اتهامات بود و در پاسخ به پرسش ما کیستیم، تاکید بر اعتقادات، شعائر و اسطوره های دینی، روحانیت، 22 بهمن، استقلال، عدالت، تمامیت ارضی، دموکراسی مبتنی بر حقوق شهروندان، مخالفت با حجاب اجباری، جمهوری و ...
مهرداد درویش‌پور تقابل گفتمان دموکراسی با گفتمان امنیت‌گرایی را به شکل بسیار فشرده از انقلاب مشروط تا امروز طرح کردند.
ابوالفضل قدیانی با تائید بیانه‌ی شجاعانه موسوی، بیشترین تاکید را بر نقش مخرب خامنه‌ای و اینکه هیچ راهی به جز انقلاب از کانال خیابان و پذیرش خطر برای نجات ایران نیست، گذاشتند و به ارمان زن، زندگی، آزادی، اظهار وفاداری کردند.
مهرانگیز کار از گشوده شدن افق جدید، تغییر قانون اساسی به قانون اساسی سکولار، عدم امکان اصلاحات، تغییر حکومت، وفاداری حاکمیت به دو یا سه میلیون نفر از طرفدارانش و ملت فاقد دولت پرداخت.
فرازهایی از متن سعید مدنی خوانده شد که رد نگرش خشونت‌طلبانه‌ی فرانتس فانون و امار کشته شده شدگان در انقلاب‌ها (فرانسه، انگلیس، روسیه، چین، نیکاراگوئه، ایران و... ) و هزینه های سهمگینی که مردم در انقلاب، یا بعد از انقلاب پرداخته‌اند (البته امار کشته‌شدگان غالبا مربوط به بعد از پیروزی انقلاب‌ها بود) و به تائید راه‌حل‌های خشونت‌پرهیز گاندی، مارتین لوترکینگ، تاکید بر مقاومت و نافرمانی مدنی و...
الهه حسینی (امیر انتظام) با نقد بیانیه‌ی موسوی و اینکه چیزی جدیدی نداشته است و امیر انتظام بیست سال پیش چنین هشدارهایی را داده‌اند، به برگزاری انتخابات، نفی شعارهای احساسی زن، زندگی، آزادی، تاکید بر عدالت و عقلانیت بدور از هر گونه احساسات گرایی، نفی بیگانه طلبی و...
آخرین متن متعلق فائژه رفسنجانی بود که شامل همان کلی‌گویی‌های سابق ایشان مانند آشتی دادن اراده انسانی و اراده الهی، توجه به نظم طبیعی و.... غیره بود.
در یک جمله فضای حاکم بر اکثر این سخنرانی‌ها گذار مسالمت آمیز از ج. ا. با کمترین هزینه بود اما مطلقا هیچ‌کدام از سخنرانان راه‌حل عملی موثر پیشنهاد ندادند، (و نمی‌توانند بدهند) به جزء همان کلی‌گویی‌های تکراری که فرج سرکوهی در مورد سخنرانان پنل اول طرح کرد.
اما مهمترین و اصلی‌ترین پاشنه‌ی اشیل اکثر سخنرانی‌ها بیگانگی مفرط و بی‌بدیل انان از انقلاب ژینا و آرمان زن، زندگی، آزادی بود. این همه بیگانگی شگفت‌انگیز و غیرقابل‌باور است. حتی یکی از سخنرانان در حد چند دقیقه به ماهیت متمایز انقلاب ژینا و تفسیر آرمان زن، زندگی، آزادی نپرداخت. این بیگانگی نظری و عملی با انقلاب ژینا و گفتمان حیرت‌انگیز آن، به میزانی عمیق بود که تحلیل اکثر سخنرانان، حتی نزدیک به عمق نگاه و تحلیل دقیق دو دانش‌آموز نوجوان با نام‌های مستعار مهسا و نیکا که در یک گفتگوی ویدئویی با مسیح علی نژاد به تحلیل علت بمب‌های شیمیایی در مدارس دخترانه پرداختند، نشد.
مگر همایش گفتگو برای نجات ایران بدون تعریف ماهیت متمایز انقلاب ژینا و شنیده شدن صدای این نسل سرزنده و آگاه و تعریف استراتژی و تاکتیک‌هایش براساس ارمان‌های انقلاب ژینا ممکن است؟
استراتژی یعنی فاصله‌ی بین مبدا (مطالبات مردم) و مقصد (تحقق مطالبات مردم)، یعنی چگونه، با تکیه بر چه نیروهایی، با چه ابزاری و به رهبری چه کسانی این مسیر طی شود؟

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

https://youtu.be/n7yTJ2Ukx7M

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

مشکل رابطه‌ی نظریه‌پردازی با واقعیت و توده‌ای و مادی شدن نظریه در این است که، هر شناخت و معرفتی از واقعیت در قالب نظریه به معنی رد یا قبول برخی نظریه‌ها و داوری‌های دیگر است. بنابراین پیش‌فرض تمام نظریه‌پردازی‌ها و اعمال افراد معطوف به تحقق اهداف غائی خاصی است که سرشت نظریه‌ها و اعمال را می‌سازد. در واقع شناخت، هم به شکل نظریه و هم به شکل عمل، با مقوله‌ی «ارزش» سروکار دارد. بنابراین قبل از پرداختن به تکثر بیشمار تجلی‌های ارزش در نظریه‌پردازی‌ها، انسان ابتدا می بایستی به پرسش بنیادی جوهر ارزش چیست؟ بپردازد. در واقع بدون تعریف جوهر ارزش، تحلیل تمام اشکال تجلی ارزش در سطح خواهد ماند. زیرا به قول لوکاچ:«به محض اینکه داوری معینی را می‌پذیریم در واقع به تلویح پذیرفتن آنرا وظیفه‌ی همه دانسته‌ایم.» اما چگونه در عرصه ی علوم انسانی و جامعه شناسی می‌توان نظریه‌ایی طراحی کرد که سایر نظریه‌ها و داوری‌ها مانند بردگان روسای جمهور ایران در مقابل فراعنه‌ی ولایت فقیه زانو بزنند؟ اگرچه واقعی، علمی، عقلانی، اخلاقی و انسانی بودن هر نظریه‌ایی برای توده‌ای‌شدنش پیش‌شرط ان است اما به قول مارکس: "انسان‌ها انگونه که می اندیشند، عمل نمی‌کنند، بلکه انگونه که عمل می‌کنند، می‌اندیشند»
بنابراین حتی علمی‌بودن یک واقعیت، برخلاف پندار خوشبینانه و کودکانه ی اصحاب علم، در حوزه‌ی علوم اجتماعی الزام توده‌ای‌شدن ان نیست. به رغم انبوه دلائل علمی مبنی بر ضرر سیگار، هنوز این واقعیت عینی و انکار ناپذیر به اندازه‌ی یک نخ سیگار هم نتوانسته است از تعداد سیگارهایی که من می‌کشم، کم کند، وای به حال زمانی که پای منافع طبقاتی افراد به میان آیدکه با هستی، معنا، حیات مادی و معنوی افراد و خانواده شان گره خورده است. در این حالت واقعی‌ترین، علمی‌ترین، عقلانی‌ترین، اخلاقی‌ترین و انسانی‌ترین نظریه‌ها از بند کفشِ چارلی چاپلین در فیلم «جویندگان طلا» که آنرا به جای اسپاکتی با اشتها می‌خورد، بی‌ارزش‌ترست. حتی لیلا‌ی دلسوز، مسئول و خانواده‌دوست در فیلم «برادران لیلا» وقتی پای چهل سکه درمیان می‌اید ، هیچ تردیدی از نواختن سیلی آبدار در گوش پدر پیزوری و تحقیر‌شده‌اش به دل راه نمی‌دهد. اگر کسی اصل «منافع طبقاتی» را در انتخاب نظریه‌ها هنوز نفهمیده باشد به قول لنین «باید مانند کانگورو‌های استرالیایی آنرا در قفس گذاشت و به او خندید.»
به زبان دیگر؛ به قول لوکاچ: «مسئله این نیست که داوری‌ها از آن رو درستند که به ما می‌گویند؛ واقعیت در حقیقت چگونه است. برعکس ما چیزهایی را واقعی می‌دانیم که باید در داوری ما به رسمیت شناخته شود...میان حقیقی‌بودن که به حوزه‌ی معرفت تعلق دارد و حقیقت‌جویی به عنوان وجهی از رفتار هدفمند فرق است. کنش‌های شناختی، حقیقت را نمی‌سازند، بلکه آنرا تشخیص می‌دهند
#شاهپور_شهبازی (دوشنبه. 28 فروردین. 1402)
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

https://twitter.com/Aliyuseficinema/status/1646444942053588993?s=20

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

ابعاد شعور دختران و زنان انقلاب ژینا شگفت انگیز است، نه تنها عمق این اندیشه با مهمترین رهبران نظام ج.ا‌ قابل مقایسه نیست بلکه حتی فراتر از بسیاری از رهبران اپوزسیون خارج از کشور است. متن را گوش بدهید. دو دختر نوجوان در رویکرد تحلیل عمیق به رویدادها غوغا می کنند.
شاهپور شهبازی

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

نشر سیب منتشر کرد. "مثلث مولف، متن، مخاطب". شاهپور شهبازی.

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

https://www.clubhouse.com/invite/PEFtZ1Wd

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

hey - you should join us Sun Apr 16 "دراماتورژی انقلاب ژینا با حضور شاهپور شهبازی مدرس سینما". https://www.clubhouse.com/invite/PEFtZ1Wd
ساعت ده شب به وقت ایران

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

قسمت ششم
فلسفه انقلاب ژینا و «نظریه‌ی جهانی انقلاب»
شاهپور شهبازی

نوشتیم؛ قرن هجدهم و با وقوع انقلاب بورژوازی فرانسه (1789)، حق تاریخی «فئودال‌ها در تصرف شب زفاف» توده‌های زحمتکش به بورژواها واگذار شد اما سلطه‌ی کامل بورژوازی به عنوان «خفاشان خون‌آشام» در قرن نوزدهم به وقوع پیوست.
آغاز انقلابات مدرن با انقلاب کبیر بورژوازی فرانسه 1789 کلید می‌خورد و جهان و انسان وارد دوران تازه‌ای می‌شوند که انرا به شکل بنیادی با گذشته متفاوت می‌کند. از این تاریخ تا وقوع انقلاب شگفت‌انگیز کمون پاریس 1871 دوران تلاطم و طوفان انقلاب محسوب می‌شود که شبح آن سراسر اروپا را دربرگرفت.
در اوج دوران رقابت سرمایه‌داری و انقلابات سراسری اروپا در نیمه قرن نوزدهم 1848، مارکس و انگلس «مانیفست حزب کمونیست» را نوشتند و ضمن تحلیل نظام بورژوازی، خطاب به کارگران جهان به عنوان نیروی محرک و گورکنان سرمایه داری اعلام کردند: «کارگران میهن ندارند و آنچه را که ندارند؛ نمی‌توان از آنان گرفت...پرولتاریا در این انقلاب چیزی جز زنجیرهای خود را از کف نخواهد داد ولی جهانی را به چنگ می‌اورند» . از دل نقد نظام بورژوازی، آرمان «کارگران جهان متحد شوید» متولد شد و مبارزه‌ی طبقاتی در قرن نوزدهم و بیستم با این اموزه عجین شد که «رهایی طبقه‌ی کارگر، رهایی بشریت است».
رویدادهای تاریخی بعد از شکست انقلاب کمون تا آغاز قرن بیستم 1900 در عرصه‌ی سیاسی؛ همزمان با رشد اندیشه‌ی «اصلاحات» و «سوسیال دمکراسی» به عنوان آلترناتیو انقلاب همراه بود اما در عرصه‌ی اقتصاد سیاسی بنابر روایت «لنین» در کتاب «امپریالیسم به مثابه‌ی اخرین مرحله ی سرمایه داری» بین سال های 1900 تا 1903 «زمان تبدیل قطعی سرمایه‌داری سابق به سرمایه‌داری نوین واقع شد». در این دوره «کارتل‌ها به جای یک پدیده‌ی گذرانده به یکی از ارکان تمام زندگی اقتصادی مبدل شدند...و سرمایه داری به امپریالیسم تبدیل گردید »
با انقلاب 1905 روسیه و تحت تاثیر آن انقلاب‌های ملی لهستان، گرجستان، فنلاند، انقلاب مشروطه ایران و انقلاب 1908ترکیه و...شکل گرفتند و دیری نپائید که در سال 1914 «نهنگان عظیم برای بلعیدن میهن دیگران» و تامین منافع سرمایه‌داران و تقسیم بازارهای جهان آتش جهان جنگ جهانی اول را برافروختند و کارگران کشورهای سرمایه‌داری با خزعبلات و مهملات بورژوازی و به بهانه‌ی دفاع از میهن یکدیگر را از پای درآوردند.
اولین انقلاب سوسیالیستی جهان، برخلاف تئوری‌های مارکس، نه در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری، بلکه در روسیه تزاری عقب مانده در اکتبر 1917 به پیروزی رسید. بعد از این تاریخ، انقلابات مدرن در سطح جهان وارد دوران تازه‌ایی شد. به نظر می‌رسید، دیگر دوران نظریه‌ی انقلاب جهانی «مارکس» که در آرمانِ اتحاد زحمکتشان همه‌ی جهان تجلی می‌یافت و معطوف به رفع رنج جهانی بشر فراتر از مرزهای میهن بود، در گرایشات شوینیستی جنگ جهانی اول پایان یافته بود، بنابراین بتدریج اندیشه و شعار رهایی کارگران یک کشور به عنوان اردوگاه زحمتکشان و ترویج و تبلیغ آزادی تدریجی و جداگانه‌ی کارگران سایر کشورها به جای انقلاب جهانی در دستور کار قرار گرفت.
جهان به دو اردوگاه امپریالیسم و سوسیالیسم تقسیم شد و در پرتو تضاد این دو قطب، انقلاب المان، لهستان و...در اروپا به وقوع پیوست. در دوران ثبات اردوگاه سوسیالیسم تا فروپاشی شوروی، انقلابات زیادی در سراسر جهان به وقوع پیوست که مستقیم و غیر مستقیم تحت تاثیر «گفتمان چپ» یا «اردوگاه سوسیالیسم» بودند. انقلاب 1947 چین به رهبری «مائو»، انقلاب کوبا به رهبری «فیدل کاسترو» 1959، جنبش های دانشجویی 1968 در اروپا و سراسر جهان، انقلاب 1978 نیکاراگوئه به رهبری ساندنیست ها و...مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر افکار چپ مارکسیستی و یا در چالش جدی با اردوگاه سوسیالیسم شکل گرفتند. جنبش استقلال‌طلبی هند که در سال 1918بیش از 50 میلیون نفر را به رهبری «گاندی» به خیابان کشاند و در سال 1947 به پیروزی نهایی رسید.
به رغم تضاد دو اردوگاه سوسیالیسم و امپریالسم و تاثیر این تضاد در رشد انقلاب ها تا امروز، اردوگاه سوسیالیسم اما خیلی زود با قدرت‌گیری «استالین» تبدیل به یکی از وحشیانه‌ترین اشکال توتالیتاریسم و منجر به تروریسم سیستماتیک دولتی شد. افشاگری و استالین‌زدایی توسط «نیکیتا خروشجف» بعد از مرگ «استالین» تا اصلاحات اقتصادی «میخیائیل گورباچف» موسوم به «پروستریکا» در سال 1985 و قدرت گیری «بوریس یلتسین» و «ولادیمیر پوتین» تا امروز تغییر بنیادی در این نظام بوجود نیاورده است.

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

قسمت اول
«برادران لیلا»، پارادوکس عشق و نفرت.
شاهپور شهبازی

مقدمه: در یادداشت بسیار کوتاهی که بر فیلم «برادران لیلا» نوشتم، به‌رغم اینکه تاکید کردم در این شرایط نقد فیلم موضوع ذهن من نیست، سوتفاهم‌هایی ایجاد شد که مرا ناچار می‌کند به نقد مفصل‌تر فیلم بپردازم. اگرچه هنوز هم نقد فیلم موضوع ذهنم نیست اما با توجه به اینکه فیلم «برادران لیلا» با مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه ایران و خانواده و زن ارتباط مستقیم دارد، تلاش می‌کنم، در رویکرد نقد فیلم «برادران لیلا» در حد نقد فیلم باقی نمانم بلکه از رویکرد نقد پلی به جامعه شناسی و روانشناسی انسان ایرانی بسازیم.
اگرچه ارزش‌های زیبایی‌شناسانه‌ی هیچ فیلمی از محتوی‌ایش جدایی‌پذیر نیست اما در رویکرد معنازدایی به این وجه از فیلم‌ «سعید روستایی» نمی‌پردازیم. این شکل از نقد فرمالیستی ایدئولوژیک را به منتقدینی که هنوز هم در رویکرد نقد فیلم مرعوب «اندازه نما»، «زاویه نما» و «حرکت نما»و...به نام «فرم» هستند، واگذار می‌کنیم.
قبل از هر چیز باید تاکید کنم که فیلم «برادران لیلا» در چارچوب فیلم‌های قوی، ضعیف است و این ضعف بیش از هر چیز ناشی از زاویه و عمق نگاه در روایت یک ناامیدی تهوع‌آور است. در یادداشت بسیار کوتاهی که بر فیلم «برادران لیلا» نوشتم، تاکید کردم که در رویکرد و نگاه آلوده‌ی فلسفی «سعید روستایی» به طبقات فرودست از همان فیلم اولش انتی‌پاتی داشتم، اما اکنون در موقعیتی هستم که یک کتاب در مورد مانیفست وارونه‌اش در دفاع از طبقات فرودست، خانواده و زن بنویسم.
واقعیت این است که «سعید روستایی» با اولین فیلمش «ابد و یک روز» خوش درخشید و مانند «اصغر فرهادی» که با فیلم‌هایش موج تازه‌ای در سینمای ایران را از کانال بارز‌کردن بحران‌ها و تناقضات طبقه‌ی‌متوسط ایجاد کرد، به نظر می‌رسید، «سعید روستایی» هم مصمم است با فیلم‌هایش رویکرد تازه‌ای را نسبت به اقشار فرودست در جامعه بارزکند و تلاش می‌کند؛ الترناتیو بسیار قدرتمندی را در تقابل با فیلم‌های «فرهادی» به سینمای ایران پیشنهاد دهد.
با این وجود و به‌رغم این حضور قدرتمند، انهم تنها با سه فیلم، من به جز یادداشت بسیار کوتاه هفته‌ی پیش، تاکنون یک خط هم در مورد فیلم‌های «سعید روستایی» ننوشتم. دلیل آن مشخص بود. ورای دفاع اگاهانه‌ی «سعید روستایی» از اقشار فرودست و تصویر درد و رنج آنها، بازی‌های خوب، زبان سینمایی قدرتمند علی‌الخصوص در صحنه‌های پرجمعیت و... یک عنصر آزاردهنده‌ی ناشناخته در فیلم‌هایش وجود داشت که مرا به عنوان مخاطب پس می‌زد و برایم ناشناخته بود. بنابراین تا زمانی که به کشف این پارادوکس حسی نمی‌رسیدم؛ در موقعیت منتقد نمی‌توانستم با متن فیلم‌های «سعید روستایی» صادق و روراست باشم و در قضاوت خوانش صداهای درون متن انصاف و عدالت را رعایت کنم. فیلم «برادران لیلا» طلیعه‌ی کشف این عنصر ازاردهنده و پارادوکس بود و اکنون در موقعیتی هستم که آنرا با شما در میان بگذارم.
ابتدا فیلم «برادران لیلا» را در چند روایت خواهیم خواهند. در هر روایت از منظر «تماتیک» و «زاویه نگاه» با دقت عناصر و اجزاء فیلم را زیر میکروسکوپ می‌گذاریم و تا حد ممکن سطوح مختلف «متن» را کالبدشکافی می‌کنیم. در این «کالبد‌شکافی ابژکتیو» تلاش می‌کنیم تا حدممکن بی‌طرف باشیم و فقط به توصیف و گزارش «واقعیتِ متن»، ضعف‌ها و قوت‌هایش بپردازیم.
بعد از مرحله‌ی «توصیف» به مرحله «تبیین» خواهیم رفت و در پرتو «جامعه‌شناسی متن» و «روانشناسی شخصیت‌ها» به «متنِ واقعیت» در فیلم «برادران لیلا» و ریشه یابی پارادوکس عشق و نفرت «مولف» نسبت به خانواده، جامعه، طبقات فرودست و زن خواهیم پرداخت. در این سطح «متن» (فیلم برادران لیلا) را به مانند «بیمار» بر تحت روانکاوی می‌نشانیم و از لابه لای ادعاهای آشکار بیمار، سطوح پنهان و سرکوب‌شده‌‌اش را به عنوان «روان‌رنجوری متن» کالبدشکافی خواهیم کرد تا راز «پارادوکس عشق و نفرت» مولف را بارز کنیم. (ادامه در پست بعد) (لطفا تکثیر کنید)

#شاهپور_شهبازی (پنج شنبه. 10فروردین. 1402)

@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

بنابراین «مهدویان» پاداش واقعی اش را از رهبر انقلاب گرفت، البته هنوز فیلمی راجع به مرد پولادین، اسدالله لاجوردی، یکی از هیولاهای دهه ی شصت، نساخته است و بعید می دانم، چنین فیلمی را هم بسازد، زیرا «فیلسمازان اپورتونیست» بعد از نشان دادن ارادت به نظام، برخورداری از امکانات و سیاه مشق فیلمسازی از جیب بیت المال، معروف شدن و گذشتن خرشان از پل موفقیت، نوبت به موج سواری فاز دوم آنها، با ساختن «شیشلیک» و «زخم کاری» می رسد که بسیار نامحسوس و آرام به طرف اپوزسیون شیفت بدهند تا در فاز سوم، اگر باد به نفع اپوزسیون چرخید، آنان همراه با جهت باد ادعای سروری تازه کنند.چگونه؟

همان گونه که در شخصیت پردازی سریال «زخم کاری» شاهد هستیم. یعنی «مهدویان» بر اساس داستان مکبث شکسپیر، شخصیت هایی را در زمان حال می سازد که همه اراده ی معطوف به قدرت و ثروت دارند و همه در این راه دستشان به خون آلوده می شود. بنابراین سریال راوی جاه طلبی روحی و روانی افرادی می شود که در راه قدرت تباه می شوند، بنابراین «مهدویان» به عنوان نماد هنرمندان مردمی در می اید که به دفاع از مردم، قدرت و جاه طلبی سیاسی سیاستمداران معاصر را نقد می کند. فارغ از اینکه مهدویان، مکبثِ سینماگران معاصر است که برای ارضای جاه طلبی و قدرت فردی خویش، در ماجراهای یک نیمروز تلخ، بدون احساس عذاب وجدان، تیغ را به رگ گردن یک ملت و تاریخ کشید.

به سخن آغازین «هگل» برگردیم. منظور هگل از «دوران پسین همانا حقیقت دوران پیشین است»، چیست؟ یعنی اینکه، اگر فیلم «ماجرای نیمروز» که ترورهای دهه شصت سازمان مجاهدین خلق را روایت می کند، در دهه ی شصت ساخته می شد، در خوشبیانه ترین و بهترین حالت، می توانستی آنرا بیان اعتقادات و اندیشه های یک هنرمند روده دراز جاه طلب که مانند عوام، تبدیل به ابزار سرکوب نظام قدرت شده است، تلقی کرد، اما وقتی چنین فیلمی در سال نود و پنج ساخته می شود، چیزی نیست جز اراده ی اگاهانه ی یک اپورتونیست ایدئولوژیک طالب قدرت. چرا؟ برای اینکه به قول هگل «دوران پسین همانا حقیقت دوران پیشین است» یعنی آنچه از فساد، بی اخلاقی، بی عدالتی، کثافت، دزدی، سرکوب، ریاکاری ... امروز در جمهوری اسلامی شاهد هستیم، «حقیقت» جمهوری اسلامی در دهه ها ی گذشته (دوران پیشین) است. بنابراین اگر کارگردانی فیلم «ماجرای نیمروز» را در دهه شصت می ساخت، شاید تا حدودی عذرش توجیه پذیر بود، چون هنوز جمهوری اسلامی برای عوام نقاب از چهره برنگرفته و حقیقتش را آشکار نکرده بود اما نه در سال نود پنج که خبر اعدام های دسته جمعی قرون وسطی دهه ی شصت جمهوری اسلامی جهانی، و سرکوب خونین دهه ی هفتاد و فیلم پرت کردن دانشجویان توسط انصار حزب الله از بالکن خوابگاه ها عمومی شده است و یا در دهه ی هشتاد بخش عظیمی از مردم سرکوب جنش سراسری سبز را تجربه کرده اند.

در جامعه شناسی سیاسی شما نمی توانید «شبدر» بکارید و «شلغم» درو کنید. آنچه امروز در جامعه ی ایران اتفاق می افتد، برایند تمام علت هایی است که از آغاز پیروزی انقلاب به وقوع پیوسته است. ساده است. بر گذشته جبر حاکم است. شما با کمک تمام دانشمندان جهان نمی توانید یک قاشق تغییر به حوادث دیروز اضافه یا کم کنید، درست برعکس زمان حال و آینده، که آمیزه ایی از «جبر» و «اختیار» حاکم است. به همین دلیل ما برای فهم گذشته، از تحلیل حوداث گذشته آغاز نمی کنیم تا به امروز برسیم، بلکه از نتایج زمان حال و امروز آغاز می کنیم تا به علت و حقیقت رویدادها در گذشته برسیم. همانگونه که به قول مارکس «ما از اناتومی انسان آغاز می کنیم تا به میمون برسیم» و نه برعکس.

حقیقتِ فاضلاب جمهوری اسلامی در امروز، نتیجه ی تخم ریزی کثافتی است که در گذشته، از کانال حذف سایر دگر اندیشان به وقوع پیوسته است. دورانی که حقیقت جمهوری اسلامی برای توده های میلیونی هنوز مستور و ناکامل بود و باید از نقاط عطف سرکوب و اعدام های دهه ی شصت و هفتاد و هشتاد و نود می گذشت تا حقیقتِ عمیقِ انحصارگر و دنیوی اش برملا شود.

با کامل شدن انحصار قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی توسط «کاست آخوندها» عملا ثابت شد؛ برخلاف تظاهر غول آسای «کاست آخوندها» به شعارهای آزادی و عدالت، و ریاکاری اغراق آمیز در نفی مقام و قدرت، و ادعاهای عارفانه دینی مبنی بر زهد و ساده زیستی و ترجیح زندگی معنویی، به شدت اهل مقام، قدرت، مادیت و دنیاپرستی هستند، فقط فرصت تاریخی آنرا نداشته اند. انقلاب این فرصت تاریخی را برای آنها فراهم کرد تا خودشان را به عنوان کاست برتر طبقاتی تثبیت کنند و طبیعی است بنابر اصل «مبارزه ی طبقاتی»، حتی طلبه های صفر کیلومترش هم حاضر به از دست دادن این موقعیت برتر طبقاتی به نفع مردم نیستند و در صورت لزوم برای حفظ یک پست مدیریتی حقیر و چند سکه طلا درآمد بیشتر حاضر به راه انداختن جوی خون هستند.

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

«چه باید کرد؟» (قسمت هفدهم)
«انقلاب یا اصلاح؟»
نویسنده: شاهپور شهبازی

موضوع اصلی کتاب «آسیا در برابر غرب»، همانگونه که از عنوان کتاب مشخص است، مواجه تمدن های اسیایی، علی الخصوص ایران با غرب است.

اندیشه ی شایگان در این تقابل؛ بر این پیش فرض اصلی استوار است که به لحاظ فلسفی، جهان بینی انسان غربی بر عکس فلاسفه ی شرق مبتنی بر فلسفه ی دو بنی است. تقابل آپولون و دیونیزوس.

«در آغاز رنسانس دو جنبه ی دیونیزوسی و آپولونی فرهنگ غربی دوشادوش هم موجود بود و به موازات هم بسط می یافت و هر یک راه خود را می رفت و به اتفاق صور فرهنگ فاوستی را که حامل دوگانگی نهفته در ساخت بنیادی تفکر غربی است بوجود می آورد.»

از نظر شایگان تا دوران رنسانس این دو روح فلسفی در اندیشه ی غرب دوشادوش یکدیگر پیش می رفتند اما بعد از رنسانس میان این دو انشاق می افتد. روح دیونیزوسی بیشترمحدود به عرصه ی هنر می شود که منجر به پیدایش مکاتب هنری از جمله رمانتیسم می شود. اما در سایر عرصه ها روح خرد گرا و تقلیل گر آپولونی حاکم می شود. در اندیشه سیاسی؛ این روح را ماکیاول نمایندگی می کند. «مثلا اصل سیاستمداری ماکیاول با توجه به رنگ فرصت طلبانه آن، اساس سیاستمداری عهود بعدی و پایه ی قدرت و جهان گشایی شد.»

بنابر پراگماتیست سیاسی ماکیاول، که مبتنی بر روح تقیل گرای آپولونی است، فلسفه ی سیاسی از حوزه ی نظری و تقدس خارج می شود و راه را برای جهان گشایی کشورهای غربی هموار می کند. در واقع به این صورت تفسير هستي و زندگي انسان در سياست از انحصار مفسران ديني خارج مي شود و جنبه ی زمینی و رئال پیدا می کند.

در معماری، با آغاز رنسانس به معماری دوران قرون وسطی که محصول کار معماران متفاوت بود کنار گذاشته می شود و هنرمندانی که به دلیل فردیت و نبوغشان شناخته شده بودند مسئولیت طراحی معماری ها به عهده می گیرند. در نقاشی نیز رئالیسم و پرسپکتیو حاکم می شود. در مجسمه سازی بازنمایی طبیعی از پیکر انسان اهمیت می یابد. در فلسفه اندیشه ی تقلیل گرا با دکارت و با اصل کوگیتوی او آغاز می شود اما سه اندیشمند غربی نیچه، مارکس و فروید اندیشه ی تقلیل گرای انسان غربی را به اوج می رساند.

در سیاست پراکسیس مارکس مسلط می شود؛ زیرا انگیزه ی پراکسیس معطوف به ارضای نیاز مادی است که از غریزه ی بقا ناشی می شود. فروید هستی را مبدل به جنسیت می کند و مارکس به غریزه تولید.

از نظر شایگان فروید و مارکس آخرین وجه تقلیلی تفکر غربی هستند. راسیونالیسم به تکنیک و فکر محدود به برنامه ریزی می شود. برنامه ریزی به تصرف همه چیز به عنوان یک کمیت صرف و قابل مصرف نگاه می کند. برنامه ریزی شبکه ی عظیمی از ارتباطات می افریندکه دیگر گریزگاهی باقی نمی گذارد. حکومت غریزه از یک سو و قدرت هیولایی تکنیک از سوی دیگر دو وجه نابود کننده ی تفکر غربی هستند.

این تقلیل گرایی در حوزه ی اندیشه به ابسورد و نیهیلیسم منجر می شود که منشا بحران انسان غربی است و به دو ساختار سیاسی در روسیه و آلمان منتهی می شود که علت اصلی جنگ جهانی به حساب می آید. همزمان این تغییر رویکرد انسان غربی به تقلیل گرایی در حوزه تکنیک موجب برتری اقتصادی و پیشرفت روز افزون غرب نسبت به شرق، و این پیشرفت موجب تسلط تفکر تکنیکی غرب می شود. بنابراین شرق برای اینکه این عقب ماندگی نسبت به غرب را جبران کند یا محکوم به تقدیر تاریخی غرب است یا بایستی راه حل دیگری برگزیند.

تز اصلی شایگان در کتاب «آسیا در برابر غرب» بر تعریف و تفاوت «دوران فترت» در غرب و آسیا است. آنچه که شایگان به نام «دوران فترت» در آسیا و ایران قلمداد می کند موضوع تازه ایی نیست.

جلال آل احمد یکی دیگر از روشنفکران ایران در دهه ی چهل شمسی با دو کتاب «غرب زدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکران» مفصل به این موضوع پرداخته است.
#شاهپور_شهبازی
http://t.me/shahpour_shahbazi
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

در واقع «نظریه» هم علت بحران‌ها را درست تئوریزه می‌کند و هم از دل شناخت علت‌ها، پاسخ‌های درست و تاکتیک‌های مناسب با سرشت علت‌ها را طراحی، پیشنهاد، سازمان‌دهی و به اجراء در می‌اورد. همانگونه که علت تکثر سیب‌ها و گلابی‌ها و پرتقال‌ها در وحدت «میوه» به عنوان «نظریه» تجسم می‌‌یابد، در واقعیت نیز سیب‌ها، گلابی‌ها و پرتقال‌های گندیده را به عنوان« میوه»، اگر دور نریزند، مسلما بدون مصرف خواهند بود.

#شاهپور_شهبازی (یکشنبه 10 اردیبهشت 1402)
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

درحالی‌که دقیقا وارونه‌ی جمله‌ی علی کشتگر به لحاظ تئوریک و پراکتیک راه‌حل نجات ایران است. یعنی «توافق بر سر رادیکاترین منشور برای ایجاد همبستگی حداکثری». مگر اکثریت مردم ایران در دو فراز قیام ابان نودوهشت و انقلاب ژینا 1401 به صراحت و به طور سراسری شعار سرنگونی ج.ا. را نداده‌اند؟ بنابراین آیا شما به عنوان اقلیت باید با اکثریت مردم اعلام همبستگی کنید؛ تا سرنگونی محقق شود، یا اینکه برعکس، اکثریت مردم ایران موظف هستند با شما به عنوان اقلیت اعلام همبستگی کند تا شما با ج.ا. معامله کنید؟ این همه هنرمندی در کوبیدن نعل وارونه از کجا می‌اید؟ آیا مخاطبان اصلی همایش فقط اهالی «کرت» هستند؟ اما برای چپ‌نماهای «اهالی کرت» از زبان مارکس سخن می‌گویم: «یاکوب بوهمِ پینه‌دوز فیلسوف بزرگی بود، بسیاری از فیلسوفان خوش‌آوازه فقط پینه‌دوزان بزرگی هستند»
تفاوت دو تاکتیک فوق به اندازه‌ی تفاوت پرسش هاملت فقید است. «بودن یا نبودن پرسش این است؟» در واقع برگزارکنندگان همایش حفظ منافع خودشان و طبقه‌ی خودشان را در قالب نجات ایران به عنوان معیار همبستگی پیش‌فرض می‌گیرند. در حالی که می‌بایست، مردم ایران و حفظ منافع آنان را به عنوان معیار همبستگی برای نجات اقلیت خودشان پیش‌فرض بگیرند. این دو نگرش، دو نوع تاکتیک متفاوت نیست بلکه دو نوع «هستی» متفاوت است.

واقعیت اما این است، برگزارکنندگان همایش به لحاظ زمانی در سال 88 و مطالبات جنبش سبز به شکل واقعی و عملی درجا زده‌اند، حتی هنوز نتوانسته‌اند خودشان را در حد ارتفاع شعار سلبی قیام کبیر ابان «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا» بالا بکشند. رسیدن به قله‌ی رنگارنگ ایجابی انقلاب ژینا اما، شیدایی «زن»، شرافتمندی «زندگی» و شورمندی «آزادی» را با غایت جان می‌طلبد.

برگزار کنندگان «همایش» هنوز نفهمیده اند، موضوع فقط تغییر نظام سیاسی ج.ا. نیست، این شرط تغییر است، موضوع مهمتر اما این است؛ سلطه‌ی اورستِ تعفن و تزویر ج.ا. که سایه‌اش ناپیداترین سلولهای سلامت انسان ایرانی را در طی چهل‌و‌چهارسال سرطانی و آلوده کرده است، تنها در زلالی و پاکیزگی اقیانوس خروشان انقلاب ژینا پاکیزه می‌شود، تا انسان ایرانی بار دیگر بتواند در آینه چهره‌ی خویش را ببیند، بدون اینکه از شرمِ ناتوانی گذشته‌اش آب شود.

موضوع این است؛ انسان ایرانی، هم از منظر روانشناسی و هم به لحاظ جامعه‌شناسی، پس از گذشت چهل‌و‌چهارسال سیادت عفونی ج.ا. و حضور نمایشی در یک «ما»‌ی جعلی، زمانی متولد شد که انقلاب ژینا برای اولین بار نیرویی جادویی در «منِ» شخصیتِ انسان ایرانی دمید و آنرا به گونه‌ای در قدرت سحرانگیز «ما»ی واقعی ذوب کرد که «غیب‌شدگی»اش را، آنهم زیر بارش خطر، با آزادی و اختیار خودش، در مقیاس جمعی و سراسری به «حضور» و «پیداشدگی» مبدل کرد، هرچند به بهای بسیار سنگین از دست رفتن زیباترین فرزندانش.

انسان ایرانی بیمار، آلوده، فریب‌خورده، خسته، خشمگین، تحقیر‌شده، افسرده، سرکوب‌شده، منتقم، دلزده، منفعل و... در فرایند پیوستن به انقلاب ژینا فعال، سالم، امیدوار، شورانگیز، پیگیر، بخشنده، سرافراز، سربلند و...در صحنه حضور یافت، تا به تعبیر «هانا آرنت» ترازوی عدالت را دوباره به حال ترازمندی درآورند یعنی همان چیزی شد که «ژان پل سارتر» از آن به عنوان «دگرگونی انسان به مقیاس توده‌گیر» سخن می‌گوید.

موضوع مهم این است، چهل‌و چهار‌سال سیادت هیولای ج.ا. به ظاهر و به نام اخلاق و دین اما در باطن و عمل در بوقِ ترجیح خودخواهی‌های فردی انسان ایرانی دمید به گونه‌ای که بی‌اخلاقی تنها اخلاق رایج و رسمی شد اما انقلاب ژینا بار دیگر سرشت اجتماعی انسان ایرانی را به او بازگرداند تا بتواند به طرز فعال و موثری برای «تغییرِخویش و جهان» عمل کند. یعنی ظهور انسان‌هایی که تلاش می‌کنند، دیگر به طور سراسری و جمعی دروغ نگویند، ریا نکنند، نمایش جعلی را اجراء نکنند، چاپلوسانه کرنش ‌نکنند تا هوس‌های خودشان و اربابانشان را رفع کنند.

موضوع مهم انقلاب ژینا تلاش برای ساختن جهانی است که انسان ابزار سلطه‌ی بر انسان نیست. جهانی که به قول مارکس «در آن عشق را با عشق و اعتماد را با اعتماد مبادله می کنند»

به آغاز سخن باز می‌گردیم. انقلاب ژینا از سه‌سو از طرف اهالی «کرت» محاصره شده‌است. از روبرو، چشم در چشم با هیولای ج.ا. می‌جنگد. از بغل، از طرف اپوزسیون راست مدعی رهبری در خارج از کشور و از پشت، از طرف اپوزسیون راست مدعی رهبری داخل کشور، بر جسم و جانش زخم می‌زنند. انقلاب ژینا اما فرزند زمین است و تمام نیروی شگفت‌انگیز افسانه‌ای‌اش را از مادرش زمین وام می‌گیرد. خستگی ناپذیر، انقدر با هیولا می‌جنگد تا حتی اهالی فریبکار و فریب‌خورده‌ی «کرت» را با اکسیر عشق از افسون هیولا رهایی بخشد. (لطفا تکثیر کنید)
#شاهپور_شهبازی (یکشنبه. 3 اردیبهشت. 1402)
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

این الزمات استراتژیک، نیازمند طراحی «تاکتیک‌ها» به معنای وظایف عملی و نقشه‌ی راه، معطوف به تبیین ماهیت انقلاب ژینا به معنای علت اصلی رفع تضادها و بحرانها است. مگر ارائه و تبین استراتژی و تاکتیک‌ها به عنوان یک امر مجرد و انتزاعی، بدون رجوع به منشا و سرچشمه‌ی اصلی علت اصلی رفع بحران، یعنی انقلاب ژینا، ممکن است؟ مگر رابطه‌ی استراتژی و تاکتیک‌ها بدون تحلیل شرایط مادی انقلاب ژینا ممکن است؟
آیا نباید پرسید، چرا در انقلاب ژینا، به رغم تمام سرمایه گذاری‌های آشکار و پنهان رسانه‌های قدرت در جهت‌دهی انقلاب ژینا، حمایت سلبریتی و...شعار «رضا شاه، روحت شاد»، سلطنت‌طلبان سراسری نشد؟ چرا شعار «کار، مسکن، آزادی» چپ های سنتی مردمی نشد؟ چرا شعار «مرد، مهین، آبادی»، ناسیونالیست‌های افراطی توده‌ای نشد؟ چرا از میان این همه ترانه، ترانه شروین حاجی پور در انقلاب ژینا جهانی شد؟ مگر بدون فراهم نبودن شرایط مادی و برایند آگاهی‌های جمعی در یک جامعه، به زور تبلیغات می‌توان شعار‌سازی و رهبرسازی جعلی کرد؟ مگر انقلاب مطابق دستور‌العمل‌های رئیس اداره به کارمندانش ایجاد می‌شود که ورود و خروج آنها را بتوان با کارت ساعت تنظیم کرد؟ مگر فرانسوی‌ها نمی‌دانستند که انقلاب 1789 انها را ناپلئون و جنگ‌هایش بلعید که غریب یک قرن، انقلاب پشت انقلاب کردند و فقط در انقلاب کمون پاریس در یک کشور دو میلیونی بیش از سی‌هزار کشته دادند؟ مگر روسیه از فرجام انقلاب انگلیس، کمون پاریس باخبر نبود؟ مگر چین از نتایج انقلاب فرانسه، انگلیس و روسیه خبر نداشت؟ مگر نیکاراگوئه از نتایج آماری انگلیس، چین و روسیه و فرانسه باخبر نبود، پس چرا باز انقلاب کرد؟ مگر انقلاب علم امار است که انسان مدعی شود «زمانی که بدانم چند موی سر کسی در می‌اید، سر آن کس را می شناسم.» اگر طرف طاس بود تکلیف چه می ‌شود؟مگر انقلاب‌ها «بنابر دستور‌العمل‌های فنی که در جیب رهبران حزبی هستند ایجاد می‌شوند»؟ مگر می‌توان بدون شرایط مادی انقلاب حتی به اندازه‌ی جمعیت یک مهد‌کودک مردم را، آنهم زیر بارش گلوله از زمین و آسمان به خیابان کشاند؟ پس امر «تکین بودگی» انقلاب‌ها چی می‌شود؟ هندی‌ها با همان هیولائی مواجه بودند که ما ایرانی‌ها؟ بعداز چهل‌و‌چهار سال سابقه‌ی وحشیانه‌ترین سرکوب‌ها در قبال مدنی‌ترین روش‌ها‌ی اعتراض، آیا کماکان این توهم خوشبینانه‌ی کودکانه به تغییر اراده‌ی کسانی که در قدرت هستند، برای گذار مسالمت آمیز، بیش از هرچیز مردم متهم نمی‌شوند که متوسل به خشونت انقلاب شده‌اند؟ انگار مردم از شادی در انقلاب با دمشان گردو می‌شکنند از اینکه فرزندان برومندشان را با دست‌های خودشان به گور می‌سپارند؟ مثل اینکه طی این مدت ج.ا. اینهمه نیروهای نظامی مزدور را پروار کرده‌است که فقط با آنها عکس یادگاری بگیرد؟ و آنها نیز همچو پیلاطس فقط دستور کشتار می‌دهند و دست‌هایشان را در تشت آب می‌شورند و به پشت سر هم نگاه نمی‌کنند؟
اکثر سخنرانان، عظمت انقلاب ژینا را در حد برگزاری مهمانی شب‌های رمضان برای اشتی صوری ملی و رفع کدورت و همه با هم سر یک سفره هستیم، اشتباه گرفته‌اند، و اصل ابتدایی تضاد و منافع طبقاتی که در جامعه‌شناسی سیاسی و تعیین موضع‌گیری افراد که انسان‌ها حتی سر برادران خودشان را به این بهانه که این به نفع خود آنهاست، می‌زنند، نمی‌شناسند. فرض محال گذار مسالمت‌آمیز را بپذیریم تکلیف ترومای هولناکی که مردم در طول سلطه‌ی چهل‌و‌چهارسال جنایت در اعماق جانشان نفیر می‌کشد، چه می‌شود؟ عاملان جنایت و سرکوب و کشت و کشتار محاکمه خواهند شد یا مردم را به جرم دادخواهی باید سرکوب کرد؟ آیا در هر دو صورت فقط تاریخ جنگ و کشتار را به عقب نیانداخته‌اید؟ یعنی تا این اندازه از روانشناسی توده‌ها بی‌اطلاع هستید که اگر یک راه برای درمان قطعی این ترومای هولناک و بخشش عمومی وجود داشته باشد، فقط در پرتو تجربه‌ی شادی جمعی پیروزی انقلاب ژینا به رهبری زنان دلیر و تحقق روح پر از عطوفت آرمان زندگی و آزادی ممکن می‌شود و لاغیر.
در یک کلام هیچ کدام از سخنرانان به عظمت انقلاب ژینا و پس‌لرزهای آن که بنیان‌های ج.ا. را بعد از چهل‌و‌چهارسال برای اولین بار به شکل بنیادی به لرزه در آورده، نپرداختند. تبیین استراتژی و تاکتیک‌ها فقط از دل شناخت عمیق این سرچشمه‌ی سیال می‌جوشد.
نشست اول سخنرانان همایش گفتگوی نجات ایران با ماهیت انقلاب ژینا و آرمان هایش، زن، زندگی، آزادی فاصله‌ی کهکشانی داشت و به طرز غریبی نومیده‌کننده بود. صدای رسا و شگفت‌انگیز انقلاب ژینا به رهبری زنان دلیر ایرانی اما از اعماق و بزودی سخنرانان خواب‌زده را بیدار خواهد کرد.
#شاهپور_شهبازی (شنبه. 2 اردیبهشت. 1402)
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

فایل سخترانی و پرسش و پاسخ دراماتورژی انقلاب ژینا. متاسفانه در بخش های اول سخنرانی در سه مرحله سخنرانی به طور موقت قطع و پس مدت کوتاهی دوباره وصل می شود. بنابراین دوستانی که مشتاق شنیدن کل بحث هستند، در این بخش ها، می بایستی کمی شکیبا و صبور باشند.
شاهپور شهبازی

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

قسمت هفتم
نظریه‌پردازی، دراماتورژی، انقلاب ژینا، زنان و تاکتیک‌ها
شاهپور شهبازی

حقیقت یعنی اینکه با اعیان (واقعیت) به مثابه‌ی بیگانه برخورد نکنیم. (هگل)

اگر انسان همواره و همیشه در طول تاریخ تابع منافع طبقاتی‌اش بوده است و «همواره مصالح و منافع ماست که ما را وادار می‌سازد چیزهایی را دوست بداریم و یا از انها متنفر باشیم» (کارل مارکس)، بنابراین هر نظریه‌ایی که داعیه مردمی‌شدن دارد ابتدا می‌بایستی بتواند از این سد کبیر بگذرد. (فعلا به لحاظ فلسفی موضوع بحث ما نیست اما بعدا به این مبحث خواهیم پرداخت) این موضوع در رابطه با نظریه‌پردازی انقلاب ژینا و وحدت میان اقشار و طبقات مختلف جامعه نیز صادق است. موضوع مهم در این مرحله از انقلاب ژینا این است که «حقیقت نه تنها نتیجه بلکه راه رسیدن به آن را نیز در برمی‌گیرد». (کارل مارکس) فرایند راه و راه و روشِ محقق کردن عملی واقعیت به عنوان میانجی مکمل نظریه‌پردازی، بیانِ عینی تکامل‌یافته‌ی واقعیت به عنوان «امرکلی» است، زیرا در عمل و در راه و روش‌ها، عناصر ذهنی و پراکنده‌ی واقعیت، به شکل عینی و واقعی در کنار هم قرار می‌گیرند؛ بنابراین تصویر دقیق‌تر، یکدست‌تر، کامل‌تر و تکامل‌یافته‌تری را از واقعیت به نمایش می‌گذارند. بر اساس تمرکز بر فرایند راه و عمل است که می‌توان جعلی‌بودن نظریه‌پردازی های بسیاری از صداهای مسلط اپوزسیون مدعی رهبری در خارج از کشور و پارادوکس اظهار نمایش وفاداری به آرمان‌های انقلاب ژینا را با اعمال آنها برملا کرد.
«شناخت جامعه همان خودشناسی جامعه است» (جورج لوکاچ) یعنی همانگونه که در خودشناسی فردی، تئوری از عمل جدا نیست، شناخت جامعه نیز در جریان عمل انقلابی‌ تغییر جهان به خودشناسی می‌رسد. بنابراین عمل انقلابی به مثابه‌ی خودشناسی جامعه با درک جهان و تغییر آن از یکدیگر متمایز نیستند؛ بلکه عملی یگانه‌اند.
«آگاهی» به عنوان ابژه، چراغ جادوی گمشده، خارج از عمل انسان نیست که با یافتن و زدودن گردوغبارش بتوان غول حلالِ مشکلات را از حبس تاریخی آزاد کرد و به پاسخ همه‌ی پرسش‌ها در نظریه‌پردازی رسید. نه چنان چراغ جاودیی در خرابه‌های تاریخ وجود دارد و نه هیچ انسانی به عنوان غول افسانه‌ای قادر است، محبوس در کنج چراغ جادو به همه‌ی پرسش‌های بی‌پاسخ بشر پاسخ دهد. اگرچه آگاهی (نظریه‌پردازی) به میانجی فرد محقق می‌شود اما به هیچ عنوان خالق و مالک آن فرد نیست، بلکه این آگاهی تنها سرشت اجتماعی فرد را بارز می‌کند. آگاهی به فرد تعلق دارد اما به هیچ عنوان شخصی نیست؛ بلکه به معنای کانتی آن، «پیشینی»، اما نه فراتاریخی، و به معنای مارکسی ان، اجتماعی و تاریخی، است.
«اجتماعی‌شدن صرفا یک واقعیت تاریخی نیست بلکه جزیی لایتجزا از ساختار آگاهی انسان است. محتوی خود انسان مستلزم وجود جامعه‌ی انسانی است. فردیت یک افسانه و جامعه واقعیت دارد. بنابراین محتوی هر آگاهی فردی ناچارا اجتماعی شده‍‌است. زبان که بیان‌کننده‌ی محتوی این اگاهی است، خود میراثی اجتماعی است. حیات یک جامعه نسبت به افرادی که انرا تشکیل می‌دهند جنبه‌ی ثانوی ندارد؛ بلکه شبکه‌ای است از روابطی که این افراد را در بر‌می‌گیرد. انسان بنابر ذات خود اجتماعی است. اجتماعی‌بودن او صرفا به این دلیل نیست که با دیگران به دلائل غریزی یا سود‌جویانه حشر و نشر می‌کند. همان‌گونه که در تحلیل مارکس عینیت ظاهری کالاها به صورت روابط اجتماعی درمی‌اید، نمودهای آگاهی فردی نیز به صورت یک «آگاهی کلی» درمی‌اید که افراد را به یکدیگر پیوند می‌دهد. ما دانسته یا ندانسته در هنگام ایجاد ارتباط با دیگران اندیشه‌های خود را به آگاهی برترین ربط می‌دهیم که در روابط میان انسان‌ها تبلور می‌یابد؛ همانگونه که ارزش در ارزش مبادله متبلور می‌گردد. (جورج لوکاچ)
بنابراین «اگر انسان ساخته ی محیط است پس باید محیط را انسانی ساخت. اگر انسان فطرتا اجتماعی است، فطرت حقیقی خود را تنها در اجتماع آشکار خواهد ساخت. انسان شرور نیست بلکه تابع منافع خود است. موجودات بشری در بدو تولد نه خوبند و نه بد بلکه برحسب منافع مشترکشان که آنان را با هم متحد یا از هم جدا می کند، مستعد آن می‌شوند که این باشند یا آن. انسان فقط می‌تواند در چیزهایی که بدانها علاقمند است خود را دوست بدارد.» (کارل مارکس. خانواده مقدس)
در یک کلام؛ در هر نظریه‌پردازی، ضمن پاسخ به پرسش نقش منافع طبقاتی که علت اصلی افتراق میان انسان‌ها و اینکه چه نظریه‌ای را بپذیرند و رد کنند، باید پرداخت، اما نمی‌بایستی اصل تضاد طبقاتی، راه‌حل‌های نظری و عملی انسان برای وحدت را فلج کند.
«شناخت از جنس پیش‌بینی هوا نیست که در آن تغییراتی که رخ می‌دهد یکسره خارج از اختیار پیش‌بینی‌کننده باشد. دیالکتیک، یعنی کنش متقابل ذهن و عین تاریخی در جریان حرکت به سوی وحدت. (جورج لوکاچ)

#شاهپور_شهبازی (چهارشنبه 30 فروردین. 1402)
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

قسمت ششم
نظریه‌پردازی، دراماتورژی، انقلاب ژینا، زنان و تاکتیک‌ها
شاهپور شهبازی

انقلاب ژینا وارد فاز جدیدی از مبارزات شده است. شناخت مختصات این فاز، ضرورت اتخاذِ آگاهانه‌ی تاکتیک‌های جدیدی را برای پیشبرد مبارزات الزامی می‌سازد. این امر مستلزم درک و فهم گذشته‌ی انقلاب ژینا و تئوری انقلابی (نظریه پردازی، دراماتورژی) آن به عنوان «امرکلی» است. یعنی ضرورت نظریه‌پردازی انقلاب که «مارکس» انرا به عنوان نسبت دیالکتیکی میان «تئوری» و «عمل» توضیح می‌دهد: «نظریه همینکه توده‌گیر شد به نیروی مادی تبدیل می‌شود»
پرسش مهم اما این است، با توجه به قدرت رسانه‌ها و منافع طبقاتی آشکار و پنهانِ گفتمان‌های قدرت، رجالگی اپوزسیون مدعی رهبری انقللاب ژینا، شبکه‌های مجازی و حضور توده‌ای و انبوه بیشمار تحلیل‌های سطحی جهت‌مند متاثر از قدرت رسانه‌ها در راستای به انحراف یا به باتلاق نشاندن انقلاب ژینا چگونه نظریه‌ی انقلابی می‌تواند به عنوان روایت کلان و گفتمان اصلی واقعیت تبدیل به سلاح رهبری جمعی زنان به عنوان ناخدای انقلاب ژینا شود؟
پاسخ را کماکان در آموزه‌های مارکس پیدا می‌کنیم. مارکس می‌نویسد: «مسله‌ی ضروری‌تر در اینجا آن است که هم برای نظریه و هم برای شیوه‌ی توده‌گیر شدن نظریه...باید جوهر عملی نظریه را از نظریه و رابطه‌ی نظریه با موضوع آن را از عینیت بیرون کشیم، در غیر این صورت توده‌ای‌شدن چه بسا به نمودی توخالی بدل شود.»
در این عبارات مهمترین معیار توده‌ای‌شدن نظریه از نسبت عینی ان با واقعیت نشات می‌گیرد. در واقع واقعیت هم منبع نظریه و هم آغاز نظریه و هم داور نظریه است و هم خودش انباشته از نظریه است. اما آنچه نظریه را از تحلیل‌های سطحی واقعیت متمایز می‌کند به قول لوکاچ؛ شاخت واقعیت به عنوان کل است. «حقیت در کلیت است»
بنابر دیدگاه لوکاچ؛ «کل مقدم بر اجزاء ان است و جز را باید در پرتو کل تفسیر کرد... حقیقت جز در کل نهفته است و اگر هر جز را به درستی وارسی کنیم کل را در آن باز می توان شناخت". به این اعتبار فهم مختصات فاز جدید مبارزه، ارائه تاکتیک ها معطوف به شناخت امرکلی (نظریه پردازی، دراماتورژی) در انقلاب ژینا است. اگرچه در انقلاب عمل متقدم بر تئوری است اما تقدم عمل نمی‌بایستی خودمختاری نظریه‌پردازی را زیر سئوال ببرد، زیرا هیچ کدام وظیفه ی ان دیگری را به عهده نمی‌گیرد؛ بلکه هرکدام در حین عمل کردن به وظیفه‌ی خویش در همان حال به وظیفه‌ی دیگری نیز عمل می کند. بر این اساس است که لوکاچ به ضرورت نسبت تعادل میان «امرکلی» و «امرجزئی» به عنوان میانجی ها تاکید می‌کند و می‌نویسد: «اگر نتوانیم کلی بیندیشیم تابع وضع موجود می‌شویم و از سوی دیگر اگر ضرورت میانجی را نادیده بگیریم در معرض این خطر قرار می‌گیریم که همه‌ی پدیده‌ها را در کل واحد نامتمایز یک کاسه کنیم و سرشت ویژه‌ی جنبه‌های گوناگون زندگی و فرهنگ را نادیده بگیریم."
به همین دلیل لوکاچ برای تحقق وحدت نظریه و عمل که پیش‌شرط کارکرد نظریه‌ی انقلابی است چند اصل پیشنهاد می‌کند که مهمترین آن برای شرایط امروز ایران اصل اول و دوم است. یکم: «کسب آگاهی به گام قطعی فرایند تاریخی به سوی پایان شایسته‌ی خود بدل شود. یعنی پایانی که ساخته‌ی اراده‌ی انسان است اما تابع اختیار یا ابداع ذهن انسان نیست. این اصل کمک خواهد کرد که مغلوب و مرعوب سرشت دو‌گانه‌ی دترمنیسم مکانیکی یا اراده گرایی سطحی نشویم. به زبان دیگر اینکه، هم اصل قانونمندی انقلاب را بپذیریم و هم نقش اراده‌ی انسان‌ها را به صفر تقلیل ندهیم، بلکه با شناخت ضرورت‌ها و قانونمندی‌های حاکم بر انقلاب و جامعه، پایان شایسته‌ی آنرا را با اراده‌ی آگاهانه انسانها متعین سازیم. زیرا به قول لوکاچ: «تقدیرگرایی و اراده‌گرایی فقط در نظرگاهی غیردیالکتیکی و غیر تاریخی متضاد هستند اما از نظرگاه دیالکتیکی آنها امتدادی به هم پیوسته‌اند که متقابلا یکدیگر را تکمیل می کنند.» دوم اینکه: « کارکرد تاریخی نظریه، امکان عملی برداشتن این گام را فراهم می‌آورد» زیرا: «نظریه کاری جزء تثبیت و آگاهانه کردن هر گام لازم نمی‌کند، در عین حال به پیش شرط ضروری گام بعدی بدل می‌شود»
بنابراین نیروی ذهنی و رهبری انقلاب وظیفه‌ی نظریه‌پردازی برای توده‌ایی و مادی شدن ان را به عهده دارد. یا انگونه که مارکس در نامه به روگه پیش (1843) نوشته است: « پس پی می‌بریم که دنیا دیر زمانی است که رویای چیزی را در سر دارد که تصاحب واقعی ان در گرو تصاحب آگاهانه‌ی آن است... کافی نیست که اندیشه به سوی واقعیت روی اورد، واقعیت نیز باید به سوی اندیشه روی آورد.»

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

یادداشت کوتاهی بر فیلم «جنگ جهانی سوم»
شاهپور شهبازی

دیشب فیلم «جنگ جهانی سوم» (هومن سیدی) را دیدم. سال‌ها پیش در کتاب «دراماتورژی فیلم» نوشتم: «سینما چشم نیست، چشم‌هاست. صدا نیست، صداهاست. دهان نیست، دهان‌هاست. سینما رنگین‌کمان هزاران چهره است. آینه‌ای در برابر آینه. سینما سمفونی شکوهمند رقص خیال است. کهکشان تسلای دشنه و درد. صدای زخم قربانی. تردید پاهای خسته. یقین دست‌های امیدوار. سینما تردستی با گوی قلب و زبان و فهم است ...»
فیلم «جنگ جهانی سوم» اما به ما می‌گوید، سینما صدا نیست، نکبتِ خفقان است. دهان نیست، وراجی منافع است. چشم نیست، کوری جمعی است. نگاه نیست، تباهی دیدن است. اخلاق نیست، فروپاشی ارزش‌هاست.
سینما دوست نمی‌سازد، دشنه می‌افریند. رستگار نمی‌کند، دوزخ می‌سازد. عطوفت نمی‌بخشد، بیگانگی تقدیم می‌کند. رهایی نمی‌آورد، زنجیر را اکسیژن می‌کند. اخلاق نمی‌سازد، افق‌‌ها را محو می‌کند.
سینما خیال می‌آفریند اما خاکستر تقدیم می‌کند. پناه می‌دهد اما ویران می‌کند. امید می‌سازد اما گورستان حفر می‌دهد.
سینما از قربانی، جلاد می‌سازد. از همکار، همدست جنایت. از کارگردان، تفرعن بیگانگی، از کارگر بیکار، کارگردان مرگ، از تهیه کننده‌ی سینما، هم‌پیمانِ قرمساق. سینما از عاشقِ شکیب، هیلترِ شقی می‌سازد و از سینمایی‌های هنرمند، نازی‌های اتاق گاز.
سینما تنوع چهره‌ها، دست‌ها، دهان‌هاست که از زلالی و آلودگی یک چشمه سبز می‌شوند. زیبایی و زشتی توامان. هم این است و هم آن.
«جنگ جهانی سوم» سینماست.

#شاهپور_شهبازی (سه شنبه 22 فروردین. 1402)
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

https://www.instagram.com/reel/Cq2cjUQrJ40/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

خودکشی هنرمند در سالخوردگی فاجعه است.
می بایستی مراسم خاک سپاری پوراحمد را تبدیل به میزانسن اعتراص بر علیه حکومت هنرمندکش کرد.
شاهپور شهبازی

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

تسلیت
در اخبار آمده است: «کیومرث پوراحمد از سرناامیدی، بی‌آیندگی و بیهودگی خودکشی کرد».
سریال‌های پوراحمد را ندیده‌ام. هیچ‌کدام از فیلم‌هایش را دوست نداشتم، بدترینش «پنجاه قدم آخر» بود اما هیچگاه، حتی یک خط هم، در مورد فیلم‌هایش ننوشتم.
نقدهایش را اما دوست داشتم. آزاد و رها، صمیمی و روان و سرشار از عاطفه و شعر.
فقط چند بار او را از نزدیک دیدم اما هیچگاه با هم گپ و گفتگو‌ی جدی نداشتیم. نمی‌دانم تا چه اندازه «با افق‌های باز نسبت داشت» و تا چه اندازه «به شکل خلوت خود بود» و نمی‌دانم چرا آگاهانه «رفت تا لب هیچ».
اما میدانم با اینکه عاقبت انسان «پشت حوصله‌ی نورها» خواهد خوابید اما «دشنام کبود دار» را آگاهانه برگزیدن مستحق هیچ انسانی نیست. حقِ هیچ انسانی «ناامیدی، بی‌آیندگی و بیهودگی» نیست. حقِ انسان سرخوشی امید ا‌ست. حق انسان لذتِ زندگی با آینده است. حق انسان تجربه‌ی معنابخش آزادی ست. تمام حقوقی که ایران امروز از آن محروم است.
#شاهپور_شهبازی
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

در بلوک امپریالیسم، پس از دو جنگ جهانی و تسلط انحصاری کارتل‌ها، در دهه‌ی هفتاد میلادی با استفاده‌ی کاربردی کامپیوتر و عمومی‌شدن آن در دهه‌ی هشتاد و متعاقبا انقلاب دیجیتالی دهه‌ی نود، شکست انحصاری اطلاعات و جهانی شدن اطلاعات و تبدیل جهان به دهکده‌ی جهانی و متعاقبا انقلاب «هوش مصنوعی» در دهه‌ی کنونی و تاثیرات آن که در آینده‌ی نزدیک بارز خواهد شد، سرمایه‌داری توانست متناسب با روند پیشرفت تکنولوژی در اشکال سیاسی نئولیبرالیسم و دولت‌های رفاه تا امروز کماکان به حیات خلل‌ناپذیر ایدئولوژیکش ادامه دهد.
در اشکال جدید سرمایه‌داری براساس نظریه فیلسوف ژاپنی «کوجین کاراتانی» در کتاب «کانت و مارکس» ترکیب و تعادل تازه ای میان «دولت»، «ملت» و «سرمایه» شکل گرفته است که انقلاب کارگری را از مدار اصلی «گفتمان انقلاب‌« در کشورهای سرمایه‌داری خارج کرده است. (دوباره به این موضوع در بررسی نظریه‌های انقلاب خواهم پرداخت)
تمام انقلابات دوران مدرن از سال 1789 (انقلاب بورژوازی فرانسه) و ادامه‌ی ان در قرن نوزده و بیستم، به رغم «تمایزات»، دارای «تشابهات» هستند که می‌توان آنها را در چارچوب «نظریه‌های جهانی انقلاب» تئوریزه کرد. این امر حتی شامل جنبش‌ استقلال‌طلبی هند و جنبش‌های ازادی‌بخش کشورهای افریقایی مانند الجزایر در سال های 1954تا 1962 و...می شود اما انقلاب ایران1979 (1357) به رهبری «خمینی» که در دوران تضاد اردوگاه سوسیالیسم و سرمایه داری و دوران تسلط کشمکش‌های جنگ سرد به وقوع پیوست، در تاریخ انقلابات جهان یک استثنا محسوب می شود، به همین دلیل دارای ویژگی «تکین بودگی» است.
امر «تکین‌بودگی» معطوف به «امر تمایز» از وحدت «نظریه‌های جهانی انقلاب» است که از دو جنبه‌ی مثبت و منفی به تائید یا تکذیب این وحدت می‌پردازد. بطور مثال انقلاب 1917 روسیه به عنوان تائید «نظریه‌های جهانی انقلاب»، نظریه‌ی «تغییر انقلابی» مارکسیسم را بارز می‌کند اما امر «تکین‌بودگی» را_ به عنوان کشوری فئودالی که انقلاب سوسیالیستی می‌کند_ خلاف «نظریه‌ی تغییر انقلابی مارکسیسم» را به اثبات می‌رساند. به همین دلیل یک نسبت دوگانه با «نظریه‌ی جهانی انقلاب» دارد. نسبت تائید و تکذیب. در تائید، تشابهات و در تکذیب، تمایزات در فوکوس قرار می‌گیرند. انقلاب 1979 ایران نیز از این امر مستثنی نیست اما امر «تکین بودگی» انقلاب 1979 ایران با شعار، «نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی»، نه در راستای تائید گفتمان لیبرالیسم غربی و سرمایه‌داری بود و نه در راستای تائید نظم اردوگاه سوسیالیسم. هم نهادهای دموکراتیک جوامع غربی را تکذیب و هم بی‌رحمانه‌ترین شکل سرمایه‌داری دولتی، مافیایی را بنیاد گذاشت. تمام جنبه‌های منفی و مخرب هر دو نظم سرمایه‌داری و سوسیالیسم را در یک سنتز ارتجاعی و بازگشت به عقب در دفاع از گفتمان شوینیسم شیعه‌گرایی امت اسلامی محقق کرد. (ادامه در پست بعد) (لطفا تکثیر کنید)

#شاهپور_شهبازی (دوشنبه. 14 فروردین.1402)
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

دوستان عزیز با سلام
به‌رغم اینکه وعده داده بودم که نقد فیلم «برادران لیلا» را در چند روایت خواهم نوشت؛ اما به دلیل فرایند سوگواری درون برای عزیزانی که در «انقلاب ژینا» بر خاک افتادند، هنوز به لحاظ روحی در موقعیتی نیستم که بتوانم این وعده را عملی کنم و ترجیحم این است که فعلا در این شرایط وارد «بازی نقد فیلم» نشوم.

#شاهپور_شهبازی (جمعه. 11فروردین. 1402)

@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

اینها حقایقی است که در سریال هایی مانند «آقازاده» و «زخم کاری»... به دروغ طور دیگری القا می شوند تا بار مسئولیت پدیده ی «آقازاد گی» و «زخم کاری» این چهل و چند ساله ناشی از کاستی های ساختاری یک نظام را به نفس پرستی افراد غیرروحانی محدودی تقلیل دهند که علت مادی گرایی شان، سوء تفاهم تربیتی، و یا معلول عقده ها ی روانی عموزاده های تریاکی و رقابت دهاتی های تازه به دوران رسیده در یک روستای ناکجاآباد به نام جعفر آباد است. انگار رشد این خصائل با گذشته ی پر افتخار نظام دهان بند جمهوری اسلامی و قوانین ارعاب آمیز تفتیش عقاید و سرکوب آزادی های سراسری اجتماعی و سیاسی توسط لات و لوت های چماقدار که راه قدرت گیری دارو دسته ی کفتارهای سیاست باز و سود جو و فاسد و تنگ نظر را که به شرم آورترین شیوه ها تاج و تخت قدرت را کسب کردند و آزمندانه مانند انگل های طفیلی شیره ی حیاتمند ملت را تا غایت جان مکیدند، هیچ ارتباط ماهوی ندارد. انگار پدیده ی دویست و پنجاه هزار ابر میلیارد ایرانی و اعوان و انصار طفیلی و مفت خورشان، هیچ ارتباط ماهوی با حیله های مذهبی کاست آخوندها، روش های پیچیده ی حذف مخالفان توسط امنیتی ها و حکومت پلیسی نظامی ها و دیوان سالاری آلوده به فسادِ سیستماتیکِ دولتی ها ندارد.

سال هاست که نقاب ها برافتاده است. سال هاست که دیگر مشکل مردم آگاهی نیست و سریال هایی مانند «زخم کاری» و «آقازاده»، هر چقدر خوش ساخت و انتقادی، در حد روشنایی کرم شب تاب هم آگاهی بخش نیستند. بیدادِ ابتذال «دراکولا» و «مردم معمولی» هم طعم تلخ دوران را بزک نمی کند.

واقعیت اما این است، سریال «زخم کاری» مهدویان، حقیقتِ «دوران پیشین» را پنهان می کند تا از آب گل آلوده ی «دوران پسین» مانند مکبث ناکام به نفع خودش ماهی بگیرد اما برای آنان که وجدانشان را به حافظه ی تاریخی شان گره زده اند، سریال «زخم کاری» چیزی نیست، جز یادگار تلخ دورانی که «زخم» کین آن «کاری» است و تا درد این «زخم کاری» در واقعیت التیام نیابد، نقد منتقد هم نمی تواند بی طرف و فقط معطوف به «زیبایی شناسی اخته» باشد.
#شاهپور_شهبازی
http://t.me/shahpour_shahbazi
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

تباهی «مکبث» یا زخم کاری «مهدویان» (یادداشت کوتاهی بر سریال «زخم کاری»)
نویسنده: شاهپور شهبازی

«دوران پسین همانا حقیقت دوران پیشین است.» (هگل)

فعلا این جمله ی جاودانه از «هگل» را به خاطر داشته باشید، دوباره به سراغ آن باز خواهیم گشت. یکی از ویژگی ها ی هر منتقد و نقدی این است که منتقد می بایستی فاقد پیش داوری، و نقدش می بایستی معطوف به «زیبایی شناسی» باشد و انصاف و عدالت را در نقد رعایت کند.

من اما در همین آغاز اعلام می کنم که در نقد سریال «زخم کاری» مهدویان، از قبل و پیش از دیدن اولین قسمت سریال، تصمیم را برای قلع و قمع کردن آن گرفته بودم و دیدن سریال هم تغییری در عقیده ام ایجاد نکرد. بنابراین به هیچ عنوان جانبداری تخریبی ام را پنهان نمی کنم و اگر فردی تصور کند که از طریق این متن می تواند معیارهایی را برای ارزش گذاری سریال «زخم کاری» بدست بیاورد، اشتباه می کند اما شاید بتواند از این نقد، معیارهایی را برای قضاوت نقد و منتقد و یا معیارهایی را برای قضاوت مولف (مهدویان) به دست بیاورد.

در واقع این یادداشت کوتاه، تصعید یک خشم ویرانگر در قالب نقد جانبدارانه تخریبی در تخطئه کردن ارزش های سریال «زخم کاری» است و پرسش این است، چرا؟

یادم می آید در سی و پنجمین جشنواره فجر بعد از نمایش فیلم «ماجرای نیمروز» در بین منتقدان آنچنان شیفتگی در ستایش زیبایی شناسی فیلم ایجاد شده بود و آنچنان به نفع ساختار تریلر و رئالیستی این فیلم بین آنها اتفاق نظر وجود داشت که اگر منتقدی جرئت می کرد و به «زیبایی شناسی فاشیستی» فیلم در تحریف تاریخ از منظر قدرت اشاره می کرد، یا به دفاع از سازمان مجاهدین و ترورهایش متهم می شد و یا به بی سوادی سینمایی. (به زیبایی شناسی فاشیستی فیلم «ماجرای نیمروز» در مجموع مقالات «تاریک اندیشان ایدئولوژیک سینما» بطور مفصل و جزئی خواهم پرداخت)

به همین دلیل در سی و پنجمین جشنواره ی فجر، فیلم «ماجرای نیمروز» هم برنده ی سیمرغ «بهترین فیلم» جشنواره شد و هم بهترین فیلم از «نگاه ملی» و هم بهترین فیلم از «نگاه تماشاگران». بنابراین هرگونه مخالفتی با فیلم اولا، به معنی مخالفت با صدای داوران جشنواره بود که صدای اصلی نظام قدرت را نمایندگی می کردند و ثانیا، به مثابه ی مخالفت با صدای «زیبایی شناسی متن» قلمداد می شد که از کانال تائید منتقدان و کارشناسان به عنوان «بهترین فیلم» برگزیده شده بود و ثالثا؛ نوعی مخالفت با توده های مردم به حساب می آمدکه از «نگاه ملی» فیلم را انتخاب کرده بودند.

یعنی فیلم «ماجرای نیمروز» بیان وحدت عالی میان «نظام قدرت»، «منتقدان» و «مردم» بود. به زبان دیگر، یعنی همدستی «روشنفکران روغن مال» با «هنرمندان رفوکار» و «توده های رستگار» در تحریف تاریخ و تئوریزه کردن زیبایی شناسی جنایت. با این وجود آقای «مهدویان» به این اندازه از جوایز هم راضی نبود و سهم خودش را در پاداش گرفتن به خاطر این خدمت ارزنده به مراتب بیشتر می دانست.( و به حق نقش این فیلم به اندازه ی انصار حزب الله در به خاک و خون کشیدن دانشجویان در سال 77 موثر بود) به همین دلیل هنگام دریافت جایزه، در حال آدامس جویدن، و پشت به داوران جشنواره، به آنها بی اعتنایی کرد.

اتفاقا این میزان خدمت به نظام قدرت از نظر دور نماند و طبق گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی، «رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار عوامل فیلم ماجرای نیمروز فرمودند: «این فیلم بسیار خوب بود. همه اجزاء فیلم عالی بود، کارگردانی عالی بود. بازی‌ها عالی، قصه عالی بود. فیلم خوش ساخت بود.»
رهبر معظم انقلاب با اشاره به سکانسی از این فیلم درباره محاصره و پاکسازی خانه موسی خیابانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی فرمودند: «آن روزی که این قضیه (محاصره منزل موسی خیابانی) اتفاق افتاد من محضر امام(ره) بودم. بچه‌ها آمدند و گفتند؛ از جمله همین آقای سیف‌اللهی؛ آمدند و گفتند که قضیه تمام شده. آمدند که به امام گزارش بدهند. با دیدن فیلم شیرینی آن روز تکرار شد.» ایشان درباره لزوم توجه سینما به شهید لاجوردی خطاب به کارگردان ماجرای نیمروز فرمودند: «انشاالله یک کاری هم برای آقای لاجوردی بکنید. ایشان از آن شخصیت‌هایی است که شایسته است برایشان کار انجام بشود. در این فیلم اسمش بود اما لاجوردی کسی است که از قبل از انقلاب ما به او می‌گفتیم “مرد پولادین» مقام معظم رهبری در پایان نیز خاطر نشان کردند: «فیلم خیلی خوب بود. خیلی عالی بود.»

Читать полностью…

شاهپور شهبازی

مسلما سلول سرطانی «معیارهای دوگانه ی متناقض» محدود به موضع گیری های سیاسی انجمن نمی نماند بلکه رشد سریع این عفونت در نحوه ی برخورد تبعیض آمیز «هئیت مدیره انجمن» با اعضایش نیز سرایت می کند. به طور مثال، من یکی از اعضا انجمن منتقدان هستم که در دو دهه ی گذشته علاوه بر تالیف چندین جلد کتاب و نگارش ده ها مقاله ی تئوریک و نقد در مجلات و سایت های سینمایی رسمی، صدها مطلب و مقاله ی مستقل تئوریک، نقد اثار سینمایی، تلویزیونی، فیلم ها و سریال ها را بدون التزام به رعایت قانون سانسور و خودسانسوری، و از منظر یک منتقد مستقل منتشر کرده ام و بدون اغراق، اگر در فضای مجازی فعالترین عضو انجمن نباشم، یکی از فعال ترین آنها هستم. یکی از فعالیت های «هئیت مدیره انجمن منتقدان» در فضای مجازی پیام عرض تسلیت به اعضای انجمن هنگام درگذشت عزیزان آنهاست که حتی شامل عمو و پدر زن و... می شود؛ با این وجود به رغم اینکه بیش از یک هفته از فوت برادر عزیز من گذشته است، نه تنها «هئیت مدیره انجمن منتقدان» به شکل رسمی از انتشار پیام تسلیت دریغ کرده است، بلکه حتی «اعضای هئیت مدیره انجمن»، بطور غیر رسمی و خصوصی عاجز از بیان هرگونه همدردی و همدلی بوده اند. مسلما منظور من از طرح این موضوع به هیچ عنوان بیان یک دلخوری شخصی نیست؛ و من کماکان به عنوان ارتش یک نفره با توپخانه ی قلم دژ محکم دلقک های سینمایی دربار قدرت را در حد توان محدودم خواهم کوبید، بلکه منظور من بیش از هر چیز احساس خطر از ابزاری شدن تشکل صنفی انجمن منتقدان در همسویی با نظام قدرت و تلاش برای حذف یا منزوی کردن هر گونه صدای انتقادی مستقل است. پرسش مهم این است؛ اگر من آن مقالات سینمایی انتقادی را در فضای مجازی منتشر نمی کردم، آیا کماکان «هئیت مدیره انجمن منتقدان» از انتشار پیام تسلیت رسمی اجتناب می کرد؟

جناب آقای خسرو دهقان عزیز
من از سال 1385 عضو «خانه سینما» و «انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی» هستم و تا کنون از این دو نهاد، سه جایزه ی فرهنگی «قلم زرین» بهترین تالیف سینمایی، «تندیس طلایی» بهترین تحلیل فیلم، و «پلاک طلایی» خدمات ارزنده به فیلمنامه نویسی را دریافت کرده ام. سالها پیش در اعتراض به خبر «پلمپ خانه سينما» نوشتم: «سينما، خانه ي ماست. سینما، خانواده ي ماست. سینما، وطن ماست. مگر می شود خانه و خانواده و وطن را پلمپ كرد؟» هم اکنون اما اعلام می کنم که «خانه سینما»، خانه ی من نیست. خانواده ی من نیست. وطن من نیست. خانه و خانواده و وطن من، به «شمشیرِ تهدید» و به «شقاوتِ تبعیض» و به «شرمساری تطمیع» گردن نمی نهد. به همین دلیل، با کمال احترام قلبی به تمام اعضای فرهیخته و مستقل خانه سینما و انجمن منتقدان، به عنوان اعتراض به «معیارهای دو گانه ی متناقض»، ضمن اعلام انصراف رسمی از عضویت در انجمن منتقدان، هر سه جایزه ی فرهنگی ام را به «خانه سینما» پس خواهم فرستاد. «ما به سرکردگی رهبران روحانی مان تنها یکبار در جمع آزادی حضور یافتیم، روز تدفین آن»
با ادب و احترام، شاهپور شهبازی.
#شاهپور_شهبازی
http://t.me/shahpour_shahbazi
@shahpour_shahbazi

Читать полностью…
Subscribe to a channel