shahradmeidary | Unsorted

Telegram-канал shahradmeidary - شهراد میدری

15429

ارتباط با ادمین : @shahrad147 سفارشات شعر و ترانه و متن به مناسبتهای مختلف و نیز ویراستاری سروده ها جهت چاپ و انتشار پذیرفته می‌شود.

Subscribe to a channel

شهراد میدری

حریر   ناز    را    برمی‌گزینم

جهانی  راز   را   برمی‌گزینم

غزل‌پردازم  و  از این‌همه گل

گل   شیراز   را    برمی‌گزینم

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

درود بر مهربانان و مهربانوان فرزین و فرزانه
پسین دمان مهشید روزتان نسیم نواز کوچه باغهای عطرآگین اردیبهشتی؛
پاینده و همواره تابنده باشید
سپاس از مهرتان

Читать полностью…

شهراد میدری

گل نقشی و طاووس خرام  آمده ای باز

رقصانی و خوشبو به مشام آمده ای باز

باران  بهاری   و   در  این  صبح   دلاویز

تا   پنجره   مشتاق   سلام   آمده ای  باز

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

درود بر دریا دلان زلال اندیش
صدف صدف مروارید آفتاب به ارمغان می آورید و ورق ورق گل به کرانه هایم می بخشید، سپاسگزار واژه واژه ی پرمهرتانم و ارجگزار همراهی شادی افزایتان
🌺🌸⚘️🌤🌈🌱🦋💚🎶💎‌

Читать полностью…

شهراد میدری

درودهای هزاران ساله ام پیشکش درگاه مانا و پرفروغ فرزانگی تان
شباهنگامتان خوش نغمه ی کبوتران سپیدبال غنوده در آشیان دلبرانگی؛
دلتان خرم و بربطتان کوک و آسمانتان کوکب آرا...
سپاسهایم ارزانی گنجینه ی مهرتان...

Читать полностью…

شهراد میدری

غم  مهر  و  غم  آبان   گرفته

چنان آذر چه بی پایان گرفته

در  این  پاییز  دودآلود  ابری

دلم   اندازه ی   تهران   گرفته

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

سلامی خیس در رگبار کافی‌ست

غروب و کافه و گیتار کافی‌ست

کمی آذر، کمی قهوه، کمی تو

برای اولین دیدار کافی‌ست

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

به دوشت گیسوان دسته دسته

دو پلکت خیس باران، چتر بسته

چه خوشبختم که در تنهایی ام باز

خیالت روبه‌روی من نشسته

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

هرچند که ویران شده ی پاییزیم

هرچند که از غصه و غم لبریزیم

سوگند به برگ برگ افتاده به خاک

یک روز دوباره سبز برمی‌خیزیم

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

به نم نم های باران می‌رساند

به اندوه زمستان می‌رساند

تو دیگر برنمی‌گردی و این درد

مرا یک شب به پایان می‌رساند

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

چه کنم گریه ی من بند بیاید، تو بگو
که به لب غنچه ی لبخند بیاید، تو بگو

بعد سهراب به تهمینه چه گویم به وداع
که به داغ از پی فرزند بیاید، تو بگو

بابکی کو که به خونخواهی ایران قدیم
تا بخارا و سمرقند بیاید، تو بگو

غیر از این ارگ به جا مانده و غم چیزی هست
که به شیراز پس از زند بیاید، تو بگو

خورده زخم از پی زخم این وطن، آخر پس کی
بارش تیر بلا بند بیاید، تو بگو

سهم چندین سده ظلمت‌کده، کو خورشیدی
که درخشان و ظفرمند بیاید، تو بگو

چه لباسی به‌جز از داغ شقایق داریم
که به قد قامت الوند بیاید، تو بگو

تن‌مان برف کفن، مرده دلیم و چه نیاز
که بهار از پی اسفند بیاید، تو بگو

خسته و جان به لب روز و شب تکراریم
جان به لب، اینهمه تا چند بیاید، تو بگو

سهممان در دل تاریخ، فقط غم بوده
شور و شادی به چه ترفند بیاید، تو بگو

چاره ی گریه، غزل شد، چه کنم چاره ی درد
که به چشمان خداوند بیاید، تو بگو

#شهراد_میدری
telegram.me/shahradmeidary
facebook.com/shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

به سر شوری جنون آمیز انداخت

به دل شوق نم یکریز انداخت

حیاط و برگ برگ خاطراتش

مرا یاد تو و پاییز انداخت

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

خدا را چه دیده ای
شاید باران
تمام گرد و غبار در و دیوارهای شهر را
یکجا شست
و بوی نم خاک و عطر کاهگل
با رایحه ی ریحانها در هوا پیچید
تا گلها آکاردئون بنوازند و
پروانه ها با بالهای رنگین
باله برقصند
خدا را چه دیده ای
شاید فرشته ای خوش خبر
بر روی پل رنگین کمان
کلاه به دست
خم شد و
تصویر خودش را لبخند زنان
در حوض فیروزه ای حیاطمان
به تماشا نشست
و به ما یک سبد شاتوت تعارف کرد
تا طعم رویاها را مزمزه کنیم
خدا را چه دیده ای
شاید بعد از زنگ بیداری
کبوتران با رنگ سپید
دوباره پر کشیدند
و باز دفتر نقاشی آسمان
پر از پروازهای دسته جمعی شد
تا نمره ی بیست آفتاب
خوشرنگ تر از همیشه
گوشه ی صفحه ی خوشبختی مان
خودنمایی کند
خدا را چه دیده ای
شاید فردا صبح
که لحاف مخمل را کنار زدی
گرمای دلچسب علاالدین نفتی مادربزرگ
به ما عطر چای بابونه و بهار نارنج
تعارف کرد
و عصای چوب گردوی بابا بزرگ
با ما در برگ‌ریز باغ قدیمی همقدم شد
و تو هم مثل من
به سنجاقک ها سلام کردی و
دلت برای آنهمه شادی نداشته غنج رفت
خدا را چه دیده ای
شاید فردا صبح
که از خواب برخاستیم
با شادی مرا بغل کردی و
با هیجان کودکانه ات گفتی
خواب خوشه های زرین گندمزار
خواب زیتون و آویشن
خواب ترانه و چشمه سار
خواب زیبا شدن آینه ها را دیده ای
و من با شوق از تو پرسیدم
خواب خدا را چه؟ دیده ای؟
خدا را چه دیده ای
شاید به زودی
خدا قهوه اش را سر کشید و
پاک کنش را برداشت
و با دست مهربانش
چکه چکه اشکها را
از گونه های من و تو
پاک کرد
و این بار بر لبانمان گلی ارغوانی کشید
که نقشش در گالری هزار توی هیچ بهاری نیست.

#شهراد_میدری
telegram.me/shahradmeidary
facebook.com/shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

به آهی سوزناک و غرق پژواک

شکسته ساز با آواز غمناک

به دل حسرت، به لب نام گلی سرخ

صدای گریه ای می آید از خاک

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

اجازه! می‌شود که باز برگردم
به آن دنیای دیرین و
به آن رویای شیرین و
به آن خوشبختی محضی که نامش کودکی ها بود
به آن شوق کلاس درس
به آن بوی نم باران و عطر دفتر کاهی
به آن پاییزهای مهرآغازین
که هر برگش سرود مهربانی بود
که غرق نغمه خوانی بود
که یک جعبه مداد رنگی رنگین کمانی بود
اجازه! می‌شود یک شاخه گل در جیب بگذارم
و باز از نو میان کیف چرمی سیب بگذارم
که هرکس را که دیدم غصه ای دارد
ببخشم‌ قاچی از آن را
و از لبخند پر سازم
تمام کوچه و پس کوچه ها و هر خیابان را
اجازه! سخت دلتنگم
برای خنده های از ته دل که
فضای خانه ها را مست خود می‌کرد
برای برق امیدی
که در چشمان هر همسایه پیدا بود
برای شادی و شوری
که در غوغای هر آوازه خوان دوره گردی بود
برای روزگاری که
نه اندوهی نه دردی بود
و شاید غصه توپی بود بازیگوش و شیطان که
دوباره در حیاط پر گل همسایه می افتاد
اجازه! سخت دلتنگم
برای صبح و برنامه کلاسی و
برای صف گرفتن ها
و گاهی دیر کردن ها و
اخم خط کش ناظم
برای خنده ی بابای پیر مدرسه
با خش خش جارو که با هر برگ پاییزی سخن می‌گفت
اجازه! سخت دلتنگم
برای روزهایی که
تمام پول توجیبی
طلوع آفتاب ده ریالی بود
و شاید معنی خوشبختی ما بی‌خیالی بود
اجازه! سخت دلتنگم
برای خاطراتی که
به هر برگ خزانش شعر زیبایی، تو را می‌خواند
به غوغای دویدن ها
و خندان از پی هم خیس از باران رسیدن ها
به پچ پچ های پیچک وار سرریز از کلاس درس
اجازه! خسته ام از قد کشیدن‌ها
و از آن دلخوشی ها دل بریدن ها
اجازه! خسته ام از رنگ آرامش ندیدن ها
اجازه! می‌شود کودک شوم کوچک شوم
که از هوای سربی مسموم و از هرچه بزرگی
خسته ام خسته
که سرتاسر دروغ است و فریب است و ریاکاری‌ست
و سهم هر دلی اندوه تکراری ست
اجازه! می‌شود یکبار دیگر باز برگردم
به آن کوچه
به آن خانه
به آن دنیای دیرین و
به آن احساس شیرین و
به آن خوشبخت بودنها
به آن درس و کلاس و نیمکت هایی
که چوبی بود
و سرشار از صفا و لطف و خوبی بود
به دنیایی که عطر زندگی می‌داد
کنار همکلاسی های بازیگوش و شیطانی
که شاد و خنده رو بودند
که شوخ و بذله گو بودند
که غرق های و هو بودند
اجازه! می‌شود آیا
بیایم‌ باز بر تخته سیاه شب به خط نور بنویسم
که از احساس ناب زندگی با شور بنویسم
که باز از نو بپیچد عطر نان در سفره ی بابا
که از نو بشکفد لبخند بر روی لب مادر
اجازه! قول خواهم داد
اگر بگذاری از نو باز برگردم
به آن باغ الفبا و کلاس و عطر یاس و شمعدانی ها
به گنجشکان نخواهم گفت دیگر سنگ
نمی خندم به آواز کلاغ خیس از باران
و از پروانه ای که بی‌هوا از خواب آویشن پراندم
عذر می‌خواهم
اجازه! قول خواهم داد
پشت هفت پشت خانه ی همسایه
زنگی را نخواهم زد
به غیر از زنگ بیداری
به شوق صبحی از اندوه و غم عاری
که گاریچی بخواند: آی برخیزید
شب رفته ست
نور تازه، شور تازه آوردم
دوباره دلخوشی و شوق بی اندازه آوردم
اجازه! می‌شود
یکبار دیگر
بار دیگر
بار دیگر
باز برگردم
اجازه! سخت دلتنگم
برای بار دیگر زندگی کردن...
#شهراد_میدری
telegram.me/shahradmeidary
facebook.com/shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

با  تنبک  و  تار،  یا  دف  آمد  خوش باش

گلچهره  و یا  گل به کف آمد خوش باش

لب  بر  لب  جام  یا  که  لب  بر  لب  جان

مستانگی  از   هر  طرف  آمد  خوش باش

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

تک و تنها و  غمگین،  گاه و بیگاه

سکوتم تلخ و بغضم خیره بر ماه

من آن نقاش دلتنگم  که  هر شب

به  جای   خالی   تو   می‌کشم  آه

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

الماس   نشانِ     معبدِ     بودا     باش

خورشیدِ  طلوعِ  شنبه ای  زیبا  باش

با  نامِ   خدایِ  عشق  و   لبخند زنان

آغازگرِ     هفته یِ     شادی ها     باش

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

آمد صدا، گفتم شما، گفتی که در وا کن منم
گفتم که هستی نیمه شب، خندیدی از این گفتنم

گفتم که ناهیدی مگر، گفتی تو فهمیدی مگر
از پشتِ در دیدی مگر، چشمانِ رنگِ روشنم

در را گشودم وایِ من، تعبیر شد رویایِ من
بودی تو بی همتایِ من، افسونگرِ سیمین تنم

وا کرده آغوشِ صدف، گفتم عجب از این طرف!
گفتی که مرواریدم و آورده موجی خرمنم

گفتم گُلِ زیبایِ من، با عشوه گفتی وایِ من
از چه برابر میکنی با نرگس و با سوسنم

من ابر و تو قرصِ قمر، تو دلربا من شعله ور
انداختی بس عشوه گر دستی به دورِ گردنم

گفتم پلنگت بیش از این، طاقت ندارد نازنین
گفتی شکارم کن که من آهویِ دشتِ ارژنم

تا من غزل‌نوشت شوم، بدمستِ آغوشت شوم
وا شد رها شد دکمه دکمه دکمه یِ پیراهنم

با آذرخشی از شراب و با لبالب پیکِ ناب
توفان شد و آتش خروشان شد به رگهایِ تنم

جشنِ جنون، محوِ فسون، ماه و سه تارِ ذوالفنون
آیینه یِ شب نقره گون، مبهوتِ بشکن بشکنم

رازی مگو، سازی مگو، در پرده آوازی مگو
واژه به واژه نقطه چین شد بر زبانِ الکنم

صبح آمد و پروانه ها، بر بسترم شاد و رها
این شعر جایت مانده بود از آنهمه بوسیدنم

عاشقانه های #شهراد_میدری
telegram.me/shahradmeidary
facebook.com/shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

نخواهم    شد   پلنگانه   دچارت

به رخ کمتر بکش نقش و نگارت

شکار   تو     برایم    افت    دارد

برو ‌  ای   بچه  آهو     رد   کارت

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

اندوه انار و نم نم بارانند

نجواگر تلخ قصه ی پایانند

پاییز هزار برگ غم، رفتنی است

این را همه ی کلاغها می‌دانند

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

پاییزی درد است‌ هوایم بدجور

لرزان شده از بغض، صدایم بدجور

بر پنجره ام نشسته باران، نم نم

دلتنگ تو و خاطره هایم بدجور

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

شبم اندوه بی پایان گرفته

سکوتم بغض و بغضم جان گرفته

به چشمان تو می اندیشم و باز

هوا عطر نم باران گرفته

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

درود بر تک تک دوستان خوب و مهربانم
سالهاست به‌جز فیس بوک و تلگرام در هیچ پلتفرم و پیام رسانی فعالیت ندارم و اینستاگرام هم توسط ادمین های بزرگوار اداره میشود (گویا به تازگی با نام و آیدی و تصویر من در "ایتا" اکانتی راه اندازی شده!!!)
سپاسگزار دوست مهربانمان میشوم این اکانت را غیرفعال نمایند
با مهر و فروتنی: برادر کوچکتان "شهراد میدری"
telegram.me/shahradmeidary
facebook.com/shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

در گستره ی تاریخ، زخم دلهایمان آتشفشان در آتشفشان، داغ جان‌سوز و جهان‌سوزند که هزاران سال غممان را واژه می مویند و از ویرانه های درد می گویند و دشتا دشت شقایق می رویند...
سپاسگزار زلالینگی نم نم باران‌ واژگانتانم
به امید جهانی سرشار از مهر و شادی و برابری و آرامش...
🙏💙🌷🍀🌺🌸🥀🍃🍁🍂🌱

Читать полностью…

شهراد میدری

نجواگر یک شعر غم انگیزم کن

از خاطره های خیس، سرریزم کن

هرگاه که باران زد و دلتنگ شدی

یاد از من و دلتنگی پاییزم کن

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

شب پاییزی سردی که داریم

غم و اندوه شبگردی که داریم

هوا ابری، صدا ابری، دل ابری

چه باید کرد با دردی که داریم

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

با گریه ی خاک، هم‌صدایی باران

یادآوری خاطره هایی باران

این گونه که از حال زمین باخبری

من مطمئنم اشک خدایی باران

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

نشسته گوشه ای
بغ کرده ای چیزی نمی‌گویی
نخی سیگار
مانده لای انگشتان‌ لرزانت
شده راوی درد و رنج پنهانت
چنین مغموم و دلخسته
چنین خاموش و لب بسته
چنین آشفته و تنها
تو هم انگار دلتنگی
که غیر از تیره و خاکستری رنگی
به قاب آرزوهایت نمی بینی
نشسته در گلویت بغض تلخی
تلخ تر از قهوه ای که از دهان افتاد
فالی و خیالی خط به خط شاید ته فنجان
نگاهی خیره بر نقش و نگار آن
اگرچه عاصی و سرخورده
از وعده وعید فالها هستی
اگرچه خسته از این ماجرا هستی
به روی شیشه های پنجره
نت می نوازد باد
چکه چکه بی وقفه
چه نم نم های یکریزی
چه سمفونی دلتنگی پاییزی
چه احساس غم انگیزی
نگاهت خیره بر یک نقطه ی موهوم
حیرانی
نمی‌دانم ولی شاید
تو هم محو شب و مبهوت بارانی
نمی‌دانم ولی شاید
تو هم پاییزی اندوه مهر و درد آبانی
نمی‌دانم ولی شاید
از این بادی که می آید
تو هم تا ژرفنای استخوان از سوز سرمایش
هراسانی و لرزانی
نمی‌دانم ولی شاید
در این قصه تو هم چون من
پس از اینها
یکی بود و کبود از دست شلاق زمستانی
ولی باور کن ای ناباور دلخسته ی مغموم
از نو
از بلندای دماوند هزاره
می‌دمد خورشید زرین تاب
و یخها آب خواهد شد
و بر هر شاخه ای از نو
جوانه نقش می‌بندد زمرد وار
و از نو غنچه می‌خندد چنان یاقوت
و شادی
سبزه آرای هوای تازه خواهد شد
چنان که می‌توانی با سرانگشت نسیمت
خوشه خوشه گیس مخمل‌گون گندمزار را
از نو برقصانی
ببین کی گفته ام این را
پس از این باد برگ آشوب پاییزی
پس از این دهشت کابوس
این کولاک طاقت سوز سرمای زمستانی
بلندا ساقه و سبزینه برگ و گل به روی لب
غزل پرورده ی خوشرنگ و بوی ما
بهار آرزوی ما
خرامینه به سوی ما
دوباره باز خواهد گشت...

#شهراد_میدری
telegram.me/shahradmeidary
facebook.com/shahradmeidary

Читать полностью…

شهراد میدری

خیس از نم شعر و در هوای من و توست

در خاطره ها صدای پای من و توست

هر برگ خزانی که به خاک افتاده

یادآور عاشقانه های من و توست

#شهراد_میدری
@shahradmeidary

Читать полностью…
Subscribe to a channel