زندهیاد شهرام شیدایی 1346_1388 ما تمامِ فاصلهها را در دلتنگیمان زیستهایم و روزبهروز تاریکیِ چسبیده به سینه به گلومان نزدیکتر میشود... لینک ارتباطی با ادمین کانال @vahidteymuri
@shahramsheydayi
بازی را باخته ام
ولی تو به جای من گریه میکنی
تو که میگویند
بُردهای
#شهرام_شیدایی
#شعرکوتاه
@shahramsheydayi
@shahramsheydayi
اگر ستارهها برایِ شب
کافی بودند
و ما٬
برایِ تنهاییمان.
#شهرام_شیدایی
#آتشی_برای_آتشی_دیگر
@shahramsheydayi
@shahramsheydayi
نیاز به تاریکی داریم نیاز به روشنایی
و بیش تر از این دیگر نمی توان گرسنگی کشید
در خواب دیدن اندیشیدن
گرسنگی در دوست داشتن
ما وقت زمین را گرفته ایم
وهیچ نکرده ایم
بعد از پیکاسو
دیگر هیچ کس نفس نمی کشد
دیگر کسی خواب جدیدی نمی بیند
ما مرده ایم و بلد نیستیم حرف بزنیم.
حتی ما جلو کنده شدن یک برگ را از شاخه ای
نمی توانیم بگیریم
به کتاب ها استناد کردن دل بستن مسخره است.
زبان هایی که ما با آن ها حرف می زنیم همه بیگانه اند
فکر کن،باد چیزی را ترجمه نمی کند.
پنگوئن ها شعر نمی گویند
اما زندگی می کنند
ماسه های ساحل
پرنده ها و درخت ها
همه،بی نیاز شعر،ادامه می دهند.
ما اینجا می نشینیم
و چیزی از ساحل ها را،پرنده ها و شهرها را
روی کاغذها می گذاریم.
_که چه؟_
یک روز می شنوی آدم ها عوض شده اند
کلمه《من》حذف شده
و هیچ کس خاطره ای برای بالارفتن از خود
یا برگشتن پیدا نمی کند.
یک روز می شنوی
همه چیز خنثی شده
و 《زمان》کاری به کار کسی ندارد.
یک روز:
بالا آمدن دریا عددی می خواهد
عاشق نشدن من عددی
و زیر خاک بودن تو
با فرمول های ریاضیات و فیزیک روشن نمی شود.
یک روز:
کسی که سکوت می کند
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم.
یک روز:
می دانی که زمین
برای چرخیدن خود باید از ما حرف بکشد.
مدت هاست که شعرهایم را به جای آدم ها
برای کتم که رو به رویم آویخته ام می خوانم.
《مسئولیت صداها و چهره ها با کیست؟》■
.
#شهرام_شیدایی از کتاب #خندیدن_در_خانه_ای_که_میسوخت
#شاعر #شاعران_دهه_هفتاد #نویسنده #مترجم #ادبیات #شعرخوب #شعرکوتاه #شعربلند #شعرفارسی #شعرمعاصر #شعرسپید #پیکاسو #شعرمدرن #کتاب #شعر #شاعر #شعرسپید #آتشی_برای_آتشی_دیگر #داستان_نویس #سنگی_برای_زندگی_سنگی_برای_مرگ #پناهنده_هارابیرون_می_کنند #نشر #کلاغ_سفید #shahramsheydayi
@shahramsheydayi
#زردِ_پُررنگ
سرم را از برف بیرون میآوردم
و فکر میکردم هنوز وقتش نرسیده
نمیدانستم وقتِ چه !
زمستانهایم را درونِ دریاها میبُردم
ــ خواب در خواب تکان میخورْد ــ
زبانم را گم کرده بودم
زبانِ راهرفتنم را.
بغض و اندوهم پرت میگفت.
ــ باید اینها نیز رؤیا باشد ــ
و میدیدم که دفنم میکنند
پُشت به موسیقیها، پُشت به نقاشیها
چند سیبْ در بشقاب، کنارم، روی میز.
چند بار سایهروشن. چند بار بعدازظهر.
زردِ پُررنگ خواب میدیدم
و خونم در خواب بیرون بود.
چسبیده بودم به سالهای زندهها
به سالهای سنگ
به خوابهای خلوت.
چسبیده بودم به باد.
چند سال در قطار. چند سال در صداها.
پنجره میشکند
چند دیالوگ به اتاق میریزد:
... ــ زمستان برمیگردد...
... ــ زمین دیگر پیر شده است...
و ناگاه هجومِ همآواها:
ــ مرخصی باید بدهند، مرخصی.
پاها از کنارم میگذرند، پوتینها.
زندهگیِ دیگران میآید، بادبانها.
عدهای از کنسرت بیرون میآیند
عدهای از فیلم.
ــ شب در شب جابهجا میشود ــ
با من حرف میزنند
من آنجا نیستم.
بیخوابی / بیخوابی
طبل یا پُتک؟
از کسی اینها را میپرسم.
روی پلهها زانو زدهام.
همهجا دستِ باد
همهجا خالی.
برگها را باد به صورتم میچسبانَد.
ــ زرد در زرد زاری میکند ــ
چند کلاغ
روی دیوار
نگاهم میکنند.
12 / 10 / 1373
#شهرام_شیدایی
از کتاب #آتشی_برای_آتشی_دیگر
@shahramsheydayi
چهقدر همه چیز جدی گرفته میشود
چهقدر خوب است که هنوز این آدمها
مشغولیتهایی برای خود دارند
اینهمه مسئله جدی برای ادامهدادن
چهقدر خوب است که با اینها میخوابند و
بیدار میشوند و وقت ندارند پشتِ خالیِ زندهگی را ببینند...
@shahramsheydayi
#شهرام_شیدایی
#بخشی_ازشعربلند
از کتاب: سنگی برای زندگی سنگی برای مرگ
#نشر #کلاغ_سفید
برای تهیه کتاب های شهرام شیدایی میتوانید از طریق لینک زیر در تلگرام سفارش دهید
@vahidteymuri
و یا با فروشگاه کتاب پارسه به آدرس خیابان ولیعصر روبروی دوراهی یوسف آباد پلاک ۱۹۴۱ تماس بگیرید ۰۲۱۸۸۸۹۱۸۹۴
همچنین میتوانید از سایت بنوبوک هم کتابها را خریداری کنید
Www.bennubook.com
#شاعران_دهه_هفتاد #شاعر #نویسنده #شعرترک #داستان_نویس #کتاب #ترجمه #شیمبورسکا #اورهان_ولی #ملیح_جودت_آندای #بوف_کور #صادق_هدایت #مجموعه_شعر #شعرسپید #شعربلند #شعرترجمه #شعرترکیه
به کانال تلگرام ما بپیوندید
@shahramsheydayi
شما هم دکلمه هایتان را میتوانید ارسال کنید
@vahidteymuri
@shahramsheydayi
این صدا مالِ چهکسیست در من ؟
چرا همیشه از حرفزدنم میترسم
از صدایم یکه میخورم ؟
به تمامیدریافتنِ اینکه هوا در شعری سرد است
بسیار کارِ مشکلیست
و اینکه سوزِ سرما را در صدای کسی بتوان حس کرد
دیگر یخبندان از همانجا آغاز شده است .
دفنکردنِ کسانی که تواناییِ یخبستن را داشتهاند
دیوانهکننده است
کسی آمد ایستاد و فریاد کرد
دیگر هیچیک از شماها حقِ دستزدن به تکهتکه این تنها را ندارید
تکتکه تنهایی که از بیداریِ مُـفرط بیرون افتادهاند
نه، حقِ شما نیست دست زدن به این سرمایی که در آن
همهچیز را توانسته بود تمام کند .
بهتدریج سرما را در خودگرفتن پس ندادن
و ناگهان یخبستن .
این مفهومِ دقیقِ انفجار را در خود دارد .
از صدا شروع شد از صدای کسی سرما
سوزِ صدا یا سرما ؟ دیگر نمیتوانی جداشان کُنی از هم
و اینسوز اینصدا اینسرما آنقدر به خود نزدیک شد
خودش را پیدا کرد که همهچیزِ دنیا در سرش مثل حُـبابها ترکیدند
و بیآنکه بداند ناگهان پا به بیداریِ بزرگ گذاشت
و بعد اینسوز این صدا این سرما شروع به نشت کردن در خوابها کرد
و خواب دیگر از بیداری جدا نشد . ■
@shahramsheydayi
#شهرام_شیدایی
از کتاب #خندیدن_در_خانه_ای_که_می_سوخت
@shahramsheydayi
آزادی که بپذیری
آزادی که بگویی نه
و این
زندانِ کوچکی نیست.
آزادی که ساعتها دستهایت در هم قفل شوند
چشمهایت بروند و برنگردند، خیره! خیره بمان
و ما اسمِ اعظم را به کار میبریم:
_اسکیزوفرنیک.
آزادی که کتابها جمع شوند زیرِ دیرکی که تو را به آن بستهاند
و یکیشان
آتش را شروع کند.
آزادی که به هیچ قصه و شهر و کوچهای
به هیچ زمانی برنگردی
و از اتاقهای هتل
صدای خنده به گوش برسد. ■
25 / 3 / 1377
#شهرام_شیدایی
از کتاب
#خندیدن_در_خانه_ای_که_می_سوخت
نشر #کلاغ_سفید
@shahramsheydayi
بیآنکه بدانید ٬ بیآنکه از من خواسته باشید ٬ بیآنکه صدایِ من خوب باشد ٬ برای شما آواز خوانده بودم و وسطِ آواز بیآنکه بدانم چرا ٬ زده بودم زیرِ گریه .
۱۳۷۷/۳/۷
بخش پایانی داستان #مجارها
از #کتاب #پناهنده_ها_را_بیرون_می_کنند
#شهرام_شیدایی
نشر #کلاغ_سفید
@shahramsheydayi
@shahramsheydayi
#اتاق_انتظار
زیرِ باران فکرکردن
دست به کوچههای شهر ساییدن
شهر را در آتش و رؤیاها بوسیدن
حس کردنِ اینکه
همهچیز را میتوانی در آغوش بگیری
جا دهی
زمانی خیسشده را در خود حس میکنم
زمانی گریسته را
احتمالاً مرگ در تو آرام نمیگیرد
تو خیسی،
از صدای مادرانی که
دردناکیِ تاریکشدنشان را
فاصلۀ بزرگشدنِ فرزندان میخراشد
خیسی
از روزهای ملاقاتِ زندان بیمارستان
خیسی
از زرد و نارنجی و کلاغ
از حملۀ تاریکی و آتش
آنقدر خیس که
همیشه سرما پیدایت میکند
و در استخوانهایت میگرید
باید صدای همدیگر را بشنویم
به همدیگر نامه بنویسیم
اگرچه تو در جنگ کشته شده باشی
اگرچه پشتِ پنجره نشسته باشی
خیره بر تکدرختِ حیاطِ قدیمیتان، چند سال،
و همۀ اینها رؤیا باشد
اگرچه تو، خودِ من نیز باشی
من حرف میزنم
تا مثلِ برگها نخشکم
من حرف میزنم
تا ترسم را پنهان کرده باشم
و دروغ میگویم
تا حقیقت دست از سرم بردارد
ــ باید دوباره به همدیگر دروغ بگوییم ــ
چشمهای من اتاقانتظارِ تمامِ هستی شده است
میدانی؟
اشیایی که نمیتوانند با همدیگر سخنی بگویند
اتاقانتظارِ سربازانی که کسی مُردۀ آنها را پیدا نکرد
صدای بههم کوبیدهشدنِ درها
صدای شیون و گریههایی بومی
صدای ضجّه و بیرون کشیدهشدنِ ماه از دریا
و صداهایی که در سکوت دفن شدهاند
میدانی؟
اتاقانتظار
اتاقانتظارِ اینهمه که
مرگ آنها را نمیکُشد
که پیرشدنِ تدریجی
سعی کن که من به خوابِ تو راه پیدا نکنم
چونکه بعد از بیداری
با صدای کلاغها دار زده خواهی شد
چون آنوقت مثلِ من
در زمانی خیس زندهگی خواهی کرد
آری
احتمالاً مرگ در من آرام نمیگیرد:
شدت در گذر از زیستن
و از اینسوی
میلِ شدیدی به اتاقی که در آن نشستهام و مینویسم
شعرهایم را در کتابها زندانی خواهند کرد
و روزی که تو بگشاییشان
«روزِ ملاقات» ...
نامِ شعر
نگهبانیست که به سوی «زندانی» میآید:
ــ «ملاقاتی»
و تو میخوانی:
من حرف میزنم تا جلوی خشکیدهشدنِ برگها را بگیرم
جلوی مُردنِ انسانها را
(و چند صفحۀ بعد: )
آنقدر نمیبارد باران
که حسابت با همهچیز تسویه شود
( ... ) :
زندهگی را آرام بگذار
15 / 8 / 1373
#شهرام_شیدایی
از کتاب #آتشی_برای_آتشی_دیگر
@shahramsheydayi
#لباس_کهنه_می_خرم
لباس کهنه میخرم
میخرم و ستاره درست میکنم
موسیقی غذایِ روح است
دیوانه موسیقیام
شعر میگویم
شعر میگویم و لباس کهنه میخرم
لباس کهنه میدهم و موسیقی میخرم
اگه یه بارِ دیگه بتونم ماهی بشم تو شیشه راکی
#شعر #اورهان_ولی
#ترجمه #شهرام_شیدایی
@shahramsheydayi
**اندیشیدن**
فسق و فجوری بدتر از اندیشیدن وجود ندارد.
مثل گردهافشانی علفی هرز، این بیبندوباری تكثیر میشود
در ردیفی كه برای گل مارگریت كرتبندی شده.
هیچ چیز برای آنهایی كه میاندیشند مقدس نیست
هرچیزی را همان مینامند كه هست
تجزیههای عیاشانه تركیبهای فاحشهوار
شتابی وحشی و هرزه دنبال واقعهای عریان
لمس شهوانی موضوعهای حساس
فصل تخمریزی نظریهها ـ اینها خوشایند آنهاست.
چه در روز روشن چه در تاریكی شب
به هم میآمیزند در شكل زوج، مثلث، دایره.
جنسیت و سن طرف مقابل اینجا مطرح نیست
چشمهاشان برق میزند، گونههاشان گل میاندازد.
دوست دوست را از راه به در میكند
دختر بچههای حرامزاده پدر را منحرف میكنند
برادری خواهر كوچكترش را وادار به فحشا میكند.
میوههای دیگری از درخت ممنوع
متفاوت با باسنهای صورتی مجلات مستهجن
بیشتر از تصاویر واقعا مبتذلِ این مجلات، به مزاجشان خوش میآید
كتابهایی كه آنها را سرگرم میكند تصویر ندارد
تنها تنوع آنها
جملات خاصیست كه با ناخن یا مداد رنگی
زیرشان خط میكشند.
چه وحشتناك آن هم در چه حالاتی
و با چه سادهگی افسارگسیختهای
ذهن موفق میشود در ذهن دیگر نطفه ببندد
از آن حالات حتا كاماسوترا خبری ندارد.
به هنگام این قرارهای مخفی عاشقانه، حتا چایی به سختی دم میكشد.
آدمها روی صندلی مینشینند، لبهایشان را تكان میدهند
هر كسی خودش پا روی پا میاندازد
اینگونه یك پا كف اتاق را لمس میكند
پای دیگر آزادانه در هوا میچرخد
گاهبهگاه گسی بلند میشود نزدیك پنجره میرود
و از روزنهی پرده
خیابان را دید میزند. □
#ویسواوا_شیمبورسکا
ترجمه : #مارک_اسموژنسکی #چوکا_چکاد #شهرام_شیدایی
از کتاب #آدم_ها_روی_پل
#نشرمرکز
پ ن : این شعر از چاپ چهارم به بعد از کتاب آدم ها روی پل حذف شد
خوانش یک داستان کوتاه و چند شعر توسط یکی از مخاطبان کانال 👇👇
Читать полностью…@shahramsheydayi
#ما_رها_نمیشویم
کسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
که در این اتاق که در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
که دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِ مرا از خویش بالا کشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یک رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیکشد؟
در همۀ این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
هر بار که کتابی را میبست
شیطنتِ بازوبستهشدنِ یک در
در تو بیقراری میکرد.
زندهگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
میدانی؟!
در بهیادآوردنِ اینها نیز زمان میگذرد
و همهچیز را دور میکند و درو میکند.
ما رها نمیشویم
چشمهایت را در خودت زندانی کن
و نگذار دریا چیزی از تو بیرون بکشد.
چرا همهچیزِ این سیاره از ما
برای پیوستن به خود میکاهد؟
چرا پیوستن برای پیوستن صورت نمیگیرد؟
میترسم نکند این سیاره سرِ بُریدهای در آسمان باشد
بیصورتیِ این چهره
وحشتم را با شاخوبرگِ درختانش میپوشانَد.
و میدانم دیدنِ اینها همه خوابدیدن است.
همیشه ترسیدهام که از روی این دایره پرت شوم.
چرا هیچکس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پسمیگیرد
و ما فکر میکنیم که زمان میگذرد.
شاید زمین آن سیارهای نیست که ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میمانَد
و به این زندهگی برنمیگردد.
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویدهایم:
ــ ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهاییست.
کسی در من همهچیز را خواب میبیند.
21 / 10 / 1373
#شهرام_شیدایی
از کتاب #آتشی_برای_آتشی_دیگر
@shahramsheydayi
مُردهها بدبختند
چون دوباره نمیتوانند بمیرند
این را، به تنها ماشینِ پارکشده در خیابان میگفتم
و با پا به سپرش میکوبیدم
و مدام تکرار میکردم
#شهرام_شیدایی
#شعرکوتاه
@shahramsheydayi
@shahramsheydayi
زمینِ قدیمی
انتظار را بر این صندلی دوخته اند
این کُت و این گیتار «گذشته» است
هر چیزی که به دنیا میآید
گذشته آن را میگیرد
زمان
خطرناکترین شوخیایست
که در نگاه و فکر و حسِ ما
جاگرفته است
هرچیزی که به دنیا میآید
به زمانِ گذشته برمیگردد
اینجا هنوز فردا
چون شایعهای شهر را بازی میدهد
اینجا هنوز فکر کردن
رایجترین بیماریست
ما هنوز هم همان انسانهای قدیمی هستیم
اینجا هنوز
دنیای دیگری داخل نشده است
دلم میخواهد آسمان چیزی پارهشدنی میبود
دلم میخواهد زمین
مردی بود که به زیرِ مشتهایم میگرفتمش
...
همه حرفها، همه حسها
همهچیز اینجا قدیمی شده
میدانی؟
چیزی برای زندهگی
پیدا نمیکنم
باید دوباره ترسهامان را آب و دانه دهیم
قایقهامان را بیرون بیاوریم
باید دوباره بر این خشکی
پارو بزنیم
توهّم
توهّم ما را سرِپا و زنده نگه میدارد ■
۱۳۷۳/۱۰/۲۱
@shahramsheydayi
#شهرام_شیدایی
از کتاب:آتشی برای آتشی دیگر
دستهامان را بالا میبریم
خیابان تا آسمان بالا میرود
نگاهمان را پایین میاندازیم
بامها در زمین فرو میروند
از هر دردی
که به زبان نیاوریم
درختِ شاهبلوطی میروید
که پشتِ سرِ ما تاریک بر جای میماند
از هر امیدی
که زنده نگه داریم
ستارهای جوانه میزند
که پیشِ رو دور از دسترسِ ما به راه میافتد
میتوانی آیا صدای گلوله را بشنوی
که دورِ سرمان میچرخد؟
میتوانی آیا صدای گلوله را بشنوی
که منتظر است به بوسهی ما شبیخون بزند؟
از کتاب #دوردست_های_درون_ما
#واسکو_پوپا
#ترجمه #شهرام_شیدایی ، #آزیتا_بافکر و #کامران_تهرانی
نشر کلاغ سفید
@shahramsheydayi
اینجا میزبان همیشه تاریکی است و نورها میهمانانی گریزپایند...💕
Читать полностью…دکلمه زیبای شعر #ایثار با صدای علی فلاحت عزیز و با اجرای زنده پیانو
این دکلمه را از دست ندهید
این دکلمه را قبلا قرار داده بودیم
شعر #شهرام_شیدایی
با صدای #علی_فلاحت
👇👇👇👇👇👇👇
@shahramsheydayi
سیزدهم نوروز است
خدایان پایین آمدهاند
به بازی های ما دست میزنند
به بچهها و زنها و دختران و مردانِ ما دست میزنند و شادی میکنند
اژدهای من ترانه فروردین را به آنان یاد میدهد و
آنان دست در دستِ هم
میخوانند...
_______________________
#شهرام_شیدایی
#بخشی_ازشعر
از کتاب:سنگی برای زندگی سنگی برای مرگ
نشر:کلاغ سفید
@shahramsheydayi
@shahramsheydayi
#shahramsheydayi
فکر نمیکردی تنهاییِ من
پنجرهای کوچک را در گلویم آنقدر بفشارد
که در دستهایم زندانی شوم؟
در چشمهایم؟
آیا عشق، تنها برای کورکردن و سر بریدنِ ما میآید؟
#شهرام_شیدایی 🌷
#بخشی_از_شعر
@shahramsheydayi
@shahramsheydayi
چهقدر همه چیز جدی گرفته میشود
چهقدر خوب است که هنوز این آدمها
مشغولیتهایی برای خود دارند
اینهمه مسئله جدی برای ادامهدادن
چهقدر خوب است که با اینها میخوابند و
بیدار میشوند و وقت ندارند پشتِ خالیِ زندهگی را ببینند...
@shahramsheydayi
#شهرام_شیدایی
#بخشی_ازشعربلند
از کتاب: سنگی برای زندگی سنگی برای مرگ
#نشر #کلاغ_سفید
@shahramsheydayi
سکوت کلمهایست که برای ناشنواییمان ساختهایم
وگرنه در هیچچیزی رازی پنهان نیست...
#شهرام_شیدایی
#بخشی_از_شعر
#خندیدن_در_خانه_ای_که_می_سوخت
#نشرکلاغ_سفید
@shahramsheydayi
این صدا مالِ چهکسیست در من ؟
چرا همیشه از حرفزدنم میترسم
از صدایم یکه میخورم ؟
به تمامیدریافتنِ اینکه هوا در شعری سرد است
بسیار کارِ مشکلیست
و اینکه سوزِ سرما را در صدای کسی بتوان حس کرد
دیگر یخبندان از همانجا آغاز شده است .
دفنکردنِ کسانی که تواناییِ یخبستن را داشتهاند
دیوانهکننده است
کسی آمد ایستاد و فریاد کرد
دیگر هیچیک از شماها حقِ دستزدن به تکهتکه این تنها را ندارید
تکتکه تنهایی که از بیداریِ مُـفرط بیرون افتادهاند
نه، حقِ شما نیست دست زدن به این سرمایی که در آن
همهچیز را توانسته بود تمام کند .
بهتدریج سرما را در خودگرفتن پس ندادن
و ناگهان یخبستن .
این مفهومِ دقیقِ انفجار را در خود دارد .
از صدا شروع شد از صدای کسی سرما
سوزِ صدا یا سرما ؟ دیگر نمیتوانی جداشان کُنی از هم
و اینسوز اینصدا اینسرما آنقدر به خود نزدیک شد
خودش را پیدا کرد که همهچیزِ دنیا در سرش مثل حُـبابها ترکیدند
و بیآنکه بداند ناگهان پا به بیداریِ بزرگ گذاشت
و بعد اینسوز این صدا این سرما شروع به نشت کردن در خوابها کرد
و خواب دیگر از بیداری جدا نشد . ■
@shahramsheydayi
#شهرام_شیدایی
از کتاب #خندیدن_در_خانه_ای_که_می_سوخت