ارتباط باادمین کانال @zahra_tamizi
#خاطره_نویسی
✍استاد حسین لطف آبادی
همین که پام از اتوبوس به زمین رسید، تو دلم شوری عجیب احساس کردم، شده بود عینِ دیگِ سرکه می جوشید! معمولا اینجور وقتا پشت سرش یه اتفاقی پیش آمده. اما اینبار فرق می کرد. شاید چون صبح ناشتا پریده بودم تو اتوبوس تا زودتر برگردم خانه تو این راهِ دور و دراز، جاده پرپیچ و خَم و پر از چاله چوله و همچنین هوای کثیف و بویِ مشمئز کننده داخلِ اتوبوس؛ همگی دست به دست هم دادند تا حالا دیگِ دلم بجوش بیاد! فکر کردم خرافاتی شدم. هنوز سرِ این مسئله با خودم کلنجار می رفتم که وارد پیاده رو شدم، چندقدمی نرفته بودم، صدایِ فریادی مرا به خود آورد:"ایناها! اینم یک جوجه منافق". بی اختیار ایستادم، اَنگِ"جوجه منافق"این روزا خیلی ها را روانه زندان و حتی چوبه اعدام کرده. سرم را بالا گرفتم، وسط پیاده رو راست ایستاده، انگشت اتهامش را بطرفم نشانه گرفته بود. چشمهایِ گشاده پر از خشم دور و بَری هاش رویِ من براق شده بود. منگ و گیج بودم. اینجور وقتا واقعا جایِ ماندن نیست و می بایست گریخت. حسین آقا شوفر جلویِ قهوه خانه رو صندلی نشسته بود، به حسین آقا گوش بریده معروف بود،چند سال قبل ظاهرا تو یه دعوا، گوشش با چاقو بریده شده، اما لوطی و با مرامه. لیوان چایی دستش به من نگاه می کرد. چون از من بهتر موقعیت را درک کرده بود، با دست آن طرف خیابان را نشان داد. منظورش را فهمیدم، خطر خیلی جدی بود، به سرعت پریدم، عرضِ خیابان را در کسری از ثانیه طی کردم و خودمو انداختم تو مغازه محمود آقا خیاط. محمود آقا مردی مهربان و فهمیده بود، دوستیِ نزدیکی هم با پدرم داشت، کت شلوار عیدمان را همه ساله می دوخت. او که از پشت شیشه مغازه کل ماجرا را دیده بود، فوری کِرکِره مغازه را پایین کشید، در را پشتِ سرم بست. قلبم به شدت می تپید و به سینه ام فشار میآورد، گُر گرفته و عرق کرده بودم. دستمو گرفت پشت مغازه برد، درِ پشتی مغازه به سمتِ داخل پاساژ را باز کرد گفت: "از پله ها بِپَر بالا برو مطب دکتر و همونجا بمون! مبادا از جات تکون بخوری!". خودشم کِرکِره یِ پاساژ را پایین کشید و قفل زد.
طبقه بالا فقط مطبِ دکتر سهراب با سه تا اتاق بهم متصل بود. هر یک از خانواده مان وقتی مریض می شدیم، میآمدیم پیشش. خیلی دلسوز و دقیق بود. پدرم همیشه می گفت: "دکتر دستش سبکه، هر کی رفته پیشش با یه نسخه علاج شده!". جَلدی پریدم تو مطب، دکتر کنار پنجره ایستاده بود، خیابان را نگاه میکرد، از جلو پاساژ صدای هیاهو و شعارهای افرادی که با چوب و چماق جمع شده بودند، میآمد. مرتبا به کرکره می کوبیدند و میخواستند آنرا بشکنند. یکی شان با چماق محکم به در کوبید، شیشه بزرگِ در شکست و ریخت. دکتر متوجه من که شد، نگاهی انداخت، از سر تا پا منو ورانداز کرد و سری تکان داد! تا حالا اینجوری منو نگاه نکرده بود! خودم را نگاه کردم، اُوِرکُت امریکایی و شلوار سربازی تنم بود، کفش کتونی به پام و چند جلد کتاب هم زیر بغلم. حالا از نگاه دکتر همه چی را خواندم و اینکه چرا شایان به من اَنگِ جوجه منافق زده بود. او را خوب می شناختم، آدم فضول و فرصت طلبِ کم عقلی بود، اما آنهمه آدم با چوب و چماق اینجا چکار میکردند، چیزی بود که فکرم را به خود مشغول کرد. خواستم از دکتر بپرسم، خودش به حرف آمد: "از صبح اینجا معرکه س، دو تا دختر مجاهد دَمِ چهارراه روزنامه پخش میکردن، یه عده با چوب و چماق با وانت از راه میرسن و میریزن سرِ اونا و حسابی می زنندشان، بعد هم مامورای کمیته آمدند و اونا را بردند. اینام از اون موقع تو قهوه خانه بخور بخور میکردن که تو سر میرسی! آخه پسرجان اینروزا با این جور لباس تو خیابونا امنیت نداری، اونا هر کی را با این لباس ببینند، اَنگِ مجاهد بِهِش می زنند، هیچی هم جلودارشون نیست! کاپشنتو دربیار، این روپوش را بپوش". روپوش کارِ آمپول زن مطب بود. روپوش به تنم زار میزد، گشاد و بزرگ بود، تا رویِ پام میآمد. سرِ آستینا را بالا دادم و دکمه هاشو بستم. دکتر خندید و گفت :"عیبی نداره، کفشاتو درآر دم پایی بپوش". با روپوش گشاد و دم پایی کهنه یِ چِرکی به نظر مضحک میآمدم، ولی برای رهایی از دستِ آدمای متعصب چماق به دست لازم بود.
بعد یه کارتن پر از آت و آشغالایِ مطب را جلوم گذاشت، گفت: "از نربانِ رویِ دیوار میری بالا، از اونجا به کوچه راه داره، وارد کوچه که شدی برو بطرف هیئت، مبادا به سمت خیابان بروی! کارتن را هم با خودت ببر تا بهت شک نکنند، سرِ کوچه بنداز تو مکثف، پشتِ سرتم نگاه نمی کنی! یکراست میری خونه، فهمیدی پسرجان؟ کتابا، کفش و کاپشنت را شبی میدم بیارن خونه". از پیچ کوچه که گذشتم، تا خانه دویدم، در باز بود وارد شدم و در را پشت سرم بستم. نفسم را در سینه حبس کردم و گوش انداختم، خنده ام گرفت، باورم نمی شد که مرگ چه آسان می تواند به سراغ آدم بیاید.
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی، زاده ۲۸ تیر ۱۳۰۶. معلم،نویسنده،شاعر و غزل سرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگی اش بیش از ۶۰۰۰ غزل سرود که در بیست کتاب منتشر شده اند. شعرهای سیمین موضوعاتی هم چون عشق به میهن، جنگ،انقلاب، فقر،آزادی بیان، و حقوق برابر برای زنان را در بر می گیرند. اوبه خاطر سرودن غزل فارسی در وزن های بی سابقه به " نیمای غزل" معروف است.
سیمین بهبهانی دو بار در سال های ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲ نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و همچنین چندین جایزه بین المللی دریافت کرده است.
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
#مادرانه
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
اثر زیبای جناب علی فلاح
طراحی چهره با ترکیبی از زغال فشرده و پاستل گچی روی کاغذ
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
روز ِاعظم
این قامت ِ خمیده هلال ِ محرّم است
این ماه ِنو رسیده پرازماتم و غم است
از قحطِ آب و شور و نشور و تف ِ زمین
سوزو حرارتی ست که درجان ِشبنم است
این تابناک سر ، که به نیزهِ شدهِ بلند
از پیکر ِ بریده ی ِ اولاد ِ خاتم است
این ظلم ِبی حساب ز سقیفه شروع شد
ور نه حسین ، زاده ی نور ِمسلّم است
دستی اگر فتاده به روی ِ زمین ز ِکین
نقش ِزمین ز ِضربت ِاولاد ِمُلجَم است
این سوز ِالعطش که بلند شد به آسمان
در نینوا ، ز ِغفلت ِ این روز ِ اعظم است
این سرو ِخم شده ز ِستم ، دختر علی است
در التهاب جنگ ، چه پویا و محکم است
حلق ِ صغیر ِ اصغر ِ بی شیر ، ز ِتشنگی
بهر ِقبول ِتیرِ سه شعبه ، مُصَمّم است
قامت بهار ِ باغ ِ فدک ، پرچم ِ قیام
از دست ِروزگار ِفرو مایگان خم است
از غربتی که بر دل ِ اهل ِ حرم نشست
هر چه فلک به پیکر ما می زند کم است
تا ریخت خون ِحلق ِشَه دین ، بر زمین
دنیا و کار و بار ِجهان جمله درهم است .
✍️سید محمود سید موسوی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم؛
بیهوده نزیستهام!
اگر بتوانم رنجی را بکاهم
یا دردی را مرهم نَهَم
حاشا حاشا، که بیهوده نزیستهام!
📸 زهرا تمیزی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
رودخانه خور
📸 رصا رئوفی نژاد
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامي ذرات عالم است
گرخوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام که نامش محرم است
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
پیست موتور سواری نیشابور
📸جعفر مهدوی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
در تماشای تو
قانع نشوم
من به دو چشم
#شهریار
#تک_مصرع_ناب
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
اثر زیبای استاد مجسمه ساز نیشابوری جناب محمد کیانی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
هی رفیق
شناسنامه رو بی خیال!
محلِ تولدت، آغوش گرم
و پر محبت مـادره…😍
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
هنرمندچیره دست نیشابوری
استاد علیرضا روکی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
🔺سیدعلی درودی متولد ۱۳۱۷/۵/۲۱، بازنشسته بانک تجارت نیشابور است، وی از اواسط دهه سی فعالیت در ورزش زورخانه ای را شروع می کند و اکنون دارنده حکم رتبه ۹ (زنگ از درب زورخانه) است.
📸@Aminoroayayi
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
هی رفیق
اگر که سهمت زندگی آسان نیست، برایت ارادهای محکم،
اگر که زمانهات نامهربان است، برایت دلی مهربان
و اگر که روزگارت کم مداراست، برایت سینهای صبور آرزو میکنم.
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
زندگی آب روانیست
روان می گذرد
آن چه تقدیر من و توست
همان می گذرد.
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
متریال :رنگ روغن روی بوم
سبک:رئالیسم
اثر خانم مرضیه صحافیان
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
اول محرم
روز شعر وادبیات آیینی
و روز بزرگداشت محتشم کاشانی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
هی رفیق
آدم هايى كه تو زندگى هيچ رويايى ندارن، سعى ميكنن تو رو هم از رسيدن به روياهات منصرف كنن.
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
گوشهٔ چشم تو از
ملک جهان
ما را بس!
#صائب_تبریزی
#تک_مصرع_ناب
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
عجب علمی است
علم هیئت عشق
خوشنویسی زیبای
استاد ابوالقاسم دانشجو
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
#صحیح_بنویسیم
💠✨💠✨
💠
#خاستن و خواستن
اگر تفاوت خاستن و خواستن را بدانید و آن را به ذهن بسپارید، میتوانید بدون اینکه گیج شوید و نگران اشتباه شدنشان باشید، از آنها استفاده کنید.
خاستن: بلند شدن، عاید شدن و فایده داشتن
خواستن: خواهش کردن و طلب کردن
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
زیباترین تعریف خدا را فقط باید از زبان گلها شنید
📸 زهرا تمیزی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
اقدام زیبای دیگر
خیر مدرسه ساز نیشابوری
جناب عبدالرضا وکیلی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
هی رفیق
عادات بد مثل یک رختخواب گرم و نرم هستند، خوابیدن در اونا راحت ولی دل کندن ازشون مشکله.
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
هوایش دلکش وبس دلپذیر است
همان جایی که رودش چون حریر است
دراین بوژان *ترین ، بوژان زیبا
خروشان رود ایران ، بی نظیر است
---------
*بوژان=سرد، مکان خنک
✍جناب سیاوش ادینه
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
نیشابور در سال ۱۳۴۶😍
با سپاس از
کانال نیشابوریا
و جناب مجید مسلمی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
سلام بامدادتان نیک
بدلم افتاد که در پگاه روز جمعه شما عزیزان
گروه را به سفره شعر سرشار از پند ومعنویت
عالیجناب عطار دعوت
نمایم.
جوانمردا سخن در پرده
میدار.
که با هر دون نشاید گفت اسرار.
مرا عمر یست تا در بند آنم.
که تا با محرمی رمزی برانم.
ندیدم من یکی همدم موافق.
فغان از هم نشینان منافق.
دلا خاموش چون همدم
نبینی.
مزن دم تا که یگ همدم نبینی
روزگارتان شاد وگذر عمرتان بر شادمانی.
✍جناب علی سلطانیان
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
هیچ چیزی مانند خوش اخلاقی کفه ی ترازوی اعمال انسان را سنگین نمی کند.
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour
آبشار زیبای بوژان
📸 خانم فاطمه اکبر آبادی
کانال شهر من نیشابور
@shahremanneyshabour