تا گریزگاه هر کمری
به تناسخ چشمهایت پر کشیده ام
حالا برگرد به پیلهی تنم
پروانهی شب
ــــــــــــــــــــــــ
شهیا_مفرح
همه چیز میرفت
عادت جلو فعل نبود
مثلا از پشت به جلو یا گاه دو سه قدم که عجیبتر از مکرر در تکرار میشد
تصمیمم به صمیمیتام نمیرفت با ضمائم بی نقطه
همین که میرفت ام
به نارفتنی عجیب پای ام باز نمیشد
حالا کاری ندارم
میشد به ضمائم یک قورباغه ماهور کشید
یا به آلت ...دست شد با مضراب چند مگس
من در حشره شناسی
ترمهای کوالالامپور را
به دریبلهای کوتاه و بلند پاس زده ام
میدانم باور نمیکنید
اما کرم کدو
آغاز روده درازی است
#شهیا_مفرح
سمپوزیوم به صرف کلمات تیز
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
خود انقلاب را فقط انسانها میتوانند انجام دهند. انسانهایی که افکار و احساساتشان از سلطهی نظام حاکم رهایی یافته است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
جورج_لوکاچ
لنار در مقالهی «جامعه شناسی ادبیات و شاخههای گوناگون آن از این نکته آغاز میکند که: ادبیات در آن واحد و به طرز جداییناپذیر هم کتاب است، هم اثر ادبی و هم خواندن یا مطالعه: کتاب، یعنی کالایی که در یک چرخهی بازرگانی، توزیعی و نهادی قرار میگیرد؛ اثر ادبی، یعنی کار بر اندیشه و زبان، کاری که ارجاعات مفهومی و خیالی، تخیلی یا واقعی دارد؛ خواندن، یعنی مکالمه و ارتباط میان نوشته (نویسنده) و خواننده، جامعه و گروههای سازندهی جامعه یا گروههای کمابیش بیگانه با آن.
در ادامه، لنار ذیل عنوان «ساختارهای ذهنی و ساختارهای زیباییشناختی» به آثار لوکاچ اشاره میکند. ساختارهای زیبایی شناختی که در نظر کانت و هگل ساختارهایی یکپارچه و سازندهی ذاتِ اثرِ هنری هستند، برای نخستین بار در آثار لوکاچ به ساختارهای اجتماعی پیوند داده میشوند. این جملهی لوکاچ در واقع اصلِ اساسیِ جامعهشناسیِ دیالکتیکیِ ادبیات است: «عاملِ حقیقتا اجتماعی در ادبیات، همانا فرم است». توجه لوکاچ به فرم، که همانند هگل آن را در پیوندی ناگسستنی با محتوا میداند، بازگشتی به روش دیالکتیکی و تاریخی است که زیر آوار تفاسیر مبتذل مارکسیسم عامیانه مدفون شده است.
به عقیدهی لنار، مسئلهی مهم در جامعهشناسیِ خواندن، درک پدیدهی اساسیِ خواندن است. یعنی فعالیتِ فکری و لذتبخشِ خواندن برای خواننده، یا به عبارت دیگر، تجربهی زیباییشناختیِ خواندن. هر گروه اجتماعی با توجه به میزان تحصیلات و جایگاه اجتماعی خود و انتظاراتی که در نتیجهی این دو عامل شکل میگیرد، متن را برای انطباق با کاربرد دلخواه خود دگرگون میکند.
با رنج تناوبت
آشکار که میشدی
به زاویهی پیدا و پنهانات
سرک میکشید انتهای ایستگاه
با دلواپسیهایی که بلیط میفروخت و نوچ وسط چهار راه دستمال میکشید شیشههای پشت چراغ قرمز را با عینکهای متافیزیک
عنقریب پس می افتاد زیر صندلی
تا از کجای جهنمی با سوت داور به روایت فتح برسد
گردن دراز و کوتاه نمی آمد
مگر چقدر بهانه میشد تا روی تخت قیژ قیژ بشود با لورازپامهای افسرده
و پنکههای سقفی
که گیج می افتاد از هالوژن
هیچ از سر اعتیاد متادون نداشت
و بی واکنش به کاتالیزور چشمهایش نگاه نمیکرد اسید سولفوریک
از لیموهای عمانی
وسط یک بعدازظهر داغ
از استکانها بالا میکشید تا عرقهای بوق سگ
که پشت کوچههای بغلی تلو تلو میخوردند به مذهبهای جدید
و قاره ی یک اندام
درست وسط پاهای چاق زنی که از تاکسی پیاده میشد کشف و ثبت میشد
گینس آه میکشید
من از خانه پنجم جدول می پریدم
و تو با آن کهربای چشمانت
وسط دو نان تست
شیرین میشدی
#شهیا_مفرح
سمپوزیوم به صرف کلمات تیز
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
اعتباری نیست
به پشتههای بلند سفید
و تو سفید برفیتر
از هر شعری
از لای هرجنگلی که
میگذری
هفتصد کوتوله را
با خشتکهای
جنبیده جا میگذاری
و من
فراتر از چنگال
انتقاد
به این فکر میکنم
روی صورت
آدم برفی
جای هویج
میتوانم یک
مشت بکارم ؟
#شهیا_مفرح
امید را پای حوصله ام
کوتاه نکن
دریا هنوز
بوی ماهی را
به سبدهای بندر
مهمان میکند
و مرگ ارتفاع قلاب را
#شهیا_مفرح
سمپوزیوم به صرف کلمات تیز
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
در روایت اندیشه همان قاعدهی گریز مرکز اگر نگوییم به شکل تناقض آمیزی برای ذهن، چالش برانگیز بوده، حیرت انگیز مینمود که چگونه جهان زندگی روزمره و جهان تخیلی میتوانند تا این حد با یکدیگر تقارن پیدا کنند، به گونهای که اعتماد به آنچه واقعی محسوب میگردد، از میان برود.
اگر چنین شرایطی جهانی شود و با این فرض که کل شرایط فرهنگی میتواند سورئالیستی یا به شکل امروزی تر به قول بودریار" هایپر رئالیستی" توصیف شود، آنگاه میتوان با الهام از روانکاویی فرویدی پرسید آیا برآوردها دربارهی این که برخی جنبههای حاکم بر شرایط اجتماعی که در سطحی قوی تر از خیال و اوهام و تفاسیر معوج و در نتیجه در سطحی بالاتر از ابهام و سودرک از آنچه در واقع اتفاق میافتد در مقایسه با گذشته قرار دارند، مناسبند یا خیر ،میتوان اشاره کرد بر عدم انسجام ادبیات که براستی گسست را شاهدیم که میتواند مجموعه ای از فرایندهای ساختاریافته به طرق گوناگون تعبیر گردد که تجربهی بشری را تحریف میکند به جای آن که آن را به شکلی پخته و تکامل یافته درآورند. این بدین معناست که آن چه به عنوان بهنجار در فرهنگ فتورئالیستی_سوررئالیستی پذیرفته میشود یعنی وارونهسازیها، آشفتگیها، دگرگونیها و آمیزش میان جهان به لحاظ فیزیکی ملموس و سخت و جهان تخیلی بر ساختههای اجتماعی ، هنگامی که از منظر شرایط واقعیتری به آنها نگریسته شود، ممکن است نابهنجار تلقی شوند چون دیدگاه اخیر فرد را به این نتیجه میرساند که قدرت تخیل، داستان پردازی ، چرخش کلامی در جهان امروزی به صورتی افراطی اعمال میشود. کسانی که برداشتی بعضا سورئالیستی و گیج کننده از نظم اجتماعی دارند، در جایگاهی قرار میگیرند که میزان برساخته شدن مصنوعی نظم اجتماعی را درک نمایند درست همان گونه که یک روانکاو میتواند حالات ذهنی بیماران خود را از درون درک کند و همچنین این حالات را با حالات ذهنی خود مقایسه کند که گمان میرود به شکل فکورانه و معقولی درک میشوند.
با این اوصاف نظام شمایلهای فرهنگی، نظامهای نشانه شناختی اند که از دالها و مدلولهای خاصی تشکیل میشوند . اینجا به عنوان نمونه ای از تفسیر و تحلیل ساختارگرا و نقد فرهنگی بارت ، حتی آن گونه که در مطالعات انسان شناختی لوی استروس قطعا دیدیم و خواندیم با تمرکز بر چنین گسستی در تحلیل نشانهشناختی بارت و مواضع گستردهی آن سهیم باشم، اشاره میکنم بر علم روز و مصنوعات فرهنگی مانند شعر، داستان در راستای دست یابی بر نقدی مدرن، که سعی دارم یک گام عقب تر بایستم و چنین مطرح دارم مفهوم نگارش در واقع به این معناست که زبان یک نظام گسترده است که هیچ یک از رمزگانهای آن برتر یا اگر این صفت را ترجیح دهیم، مرکزی نیستند و بخشهای مختلف آن در یک سلسله مراتب پرنوسان به یکدیگر ربط پیدا میکنند.
اگر بر بارت و نقد سرمایه داری استناد کنیم سخنی به گزاف نگفته ایم، از نظر بارت"مولف" کانون تمرکز نقد ادبی طی چند صد سال گذشته بوده که آگاهیم تفسیر متون به طور سنتی به بازیابی معنای مورد نظر مولف معطوف بوده یعنی معنایی که گمان می رود در متن تجسم یافته باشد و از طریق فرایند صحیح تفسیر قابل بازیابی باشد. بارت همچنین در مییابد که در نتیجه تاکید او بر بازیابی نیات مولف، خود متن نادیده انگاشته میشود تا جایی که شخصیت نویسنده و کارکردهای درونی ذهنش به هدف اصلی نقد ادبی تبدیل شده است. بنابراین بارت تاکید سنتی را غلط میداند و دغدغهی اصلی اش تغییر تمرکز نقد و تفسیر به آن چیزی است که به باور او به حق به آن تعلق دارد. تصویری از ادبیات که در فرهنگ روزمره یافت میشود به گونه ای مستبدانه بر مولف، شخص او، زندگی او ، سلیقه و احساسات او متمرکز میباشد و در همان حال، نقد همچنان تا حدود زیادی شامل این گفته است که آثار بودلر بازتاب شخصیت انسانی او، آثار ون گوگ بازتاب جنون او و یا بعضا آثار چایکوفسکی بازتاب خباثت اوست. تبیین اثر همواره در وجود انسانی جستجو میشود که آن را تولید کرده است، گویی در نهایت همواره از طریق تمثیلی تخیلی و کما بیش شفاف صدای شخصی واحد، مولف وجود دارد که به ما اعتماد کرده است.
جر خوردن کاغذها و خیسی لای انگشتهای خودکار خورده در پاشیدن جوهر با المانهای چند جهتی از شعری که راست کرده توی مخ مخاطب برود از دست من در رفته ...رفته توی ته یک مالیخولیا که فرا دست مینویسم فرو میرود
فرو که میرود ارگاسم شعر یعنی دریا را هورت بکشی تو ذهن یک اختاپوس و برای ستارههای دریایی بنویسی روز زن دهانتان سرویس نیست
#شهیا_مفرح
سمپوزیوم به صرف کلمات تیز
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
شراب
از لبان تو
صبح را روی
هر حوصله ای
مست میکند
دهانت را ساقی کن
ــــــــــــــــــــــــــ
شهیا_مفرح
نگاه کن
غروب از لای سطرهای من
جمعه را یک ساعت کمتر میکند
حوصله کن
ـــــــــــــــــــــــ
شهیا_مفرح
به آن جماعت انتظار
بفهمان
دب اکبر هیاهوی ستارگان آشوبی است
که امید را بهانهی راه شیری کرده
هیچ آبی بیکرانی
به فردا ختم نخواهد شد
و افق جایی است
که دریا مرگ را
با آسمان قسمت
میکند
#شهیا_مفرح
سمپوزیوم به صرف کلمات تیز
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
عصر سایبری و تکنولوژی یا همان ماشینیزم را به وضوح در بعدی متفاوت در فیلم عصر جدید چارلی چاپلین دیدیم و اگر نیم نگاهی به نظریهی کانت داشته باشیم ( انسانشناسی وجه جامع اندیشه کانت است و میتوان آن را حاصل اندیشه انتقادی و جزء وجوه عملی اندیشه وی به حساب آورد. کانت در انسانشناسی سعی در تبیین طبیعت انسان از نگاهی پراگماتیک – نه ذات گرایانه- دارد. کانت طبیعت انسان را به وجوه اجتماعی آن مانند تمدن، جامعه پذیری، تربیت و جز آن گره میزند. وی سعی میکند تبیین جامعی از وجوه فردی و جمعی انسان ارائه دهد. به این ترتیب در تعریف انسان شناسی از منظر کانت می توان گفت:«انسان شناسی دانشی تجربی، جهانی و فلسفهای عملی است که با رویکردی پراگماتیستی و غایتشناسانه به وسیلهی خرد حزم اندیش و روش مشاهده درصدد شناخت طبیعت انسان و تعلیم و تربیت انسانهایی است که تنها دارای علوم نظری صرف نباشند بلکه با داشتن مهارت های لازم به مثابه شهروندی از جهان به حساب آیند.») می بینیم که خرد گرایی و یا نگاه فلسفی به انسان در عصر امروز با چیزی که ذره ذره در اندیشه و فرهنگ و در واقع روح ما را با آن تغذیه میکنند کم کم رویهی خرد و حتی اخلاقیات همه در زیر مجموعه این دادهها قرار خواهد گرفت انسان ماشین ورود و خروج تجزیه و تحلیل مسائل خرد و کلانی خواهد بود که نه با تبیین و تحلیل بدان دست یافته باشد بلکه لقمهی جویدهی سیستمی است که به مرور در دهان اندیشهی فرد و اجتماع تزریق میشود
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شهیا_مفرح
با نهایت تاثر و همدردی، تسلیت به دوست خوبم صحرا کلانتری شاعر،نویسنده و کارگردان سینما که در غم فقدان تنها برادر گرامیشان به سوگ نشستهاند
ـــــــــــــــــــــ
الیاس_خوری: «وقتی کسی که دوستش داریم میمیرد، چیزی در ما میمیرد. زندگی همین است، زنجیرهٔ درازی از مردن. دیگران میمیرند و چیزهایی در ما میمیرد؛ کسانی که دوستشان داریم میمیرند و باعث میشوند بعضی از اعضای بدن ما هم بمیرد. آدم منتظر مرگ خودش نمیماند، بلکه با آن زندگی میکند. آدم در درون خودش با مرگ دیگران زندگی میکند و وقتی به مرگ خودش میرسد، بخش اعظمِ خودش را از دست داده
و دیگر چیز زیادی نمانده است.»
/channel/rahasahra
ـــــــــــــــــــــ
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
روشنفکر دینی یک پارادوکس در معنا و مفهوم مطلق است و این صرفا یک شوخی یا یک سفسطهگری است که برای دینگرایان واژهسازی کنیم چون در صورت مساله و در بدو وجودیت و تاثیر پذیری از چیزی به عنوان گرایشی مقدس و تعیین خط و مشی تردید آمیز که علم آن را رد میکند در وجود یا اثبات حقانیتش اینکه برایش قائل به تبصرهی بروزگرایی شویم، صرفا بازی با ابژه و یا همان تناقض است
اما مکاتب انسانی چون ادعایی از جانب الهام و دستور و مافوق بشری نیستند قائل به بروزگرایی و تغییر هستند اما اوهام دینگرایی در تمامی سطوح اگر دچار تغییر و به قولی روشنفکری و تجدد شوند چون از پایه بر مبنای تسلیم و اطاعت و پذیرش بی چون و چرا و از مرکزیت غیر قابل تغییر الوهیت صادر شده اند پس نظام هستنِ خود را به زیر سوال میبرند
بهعنوان مثال نماز که یکی از ارکان دین اسلام است اگر بروز شود میتوان به خاطر کمبود وقت زیر لب زمزمه کرد و در هنگام رانندگی خواند. یا در اصول دین از شکنجههای دوزخ صرف نظر کرد آیا خداوند امروزی مهربانتر و خودمانیتر از خدای قدیم خواهد شد ؟
ــــــــــــــــــــــ
شهیا_مفرح
باید به زبانِ استخوان مسلط بود
به دستورِ زبانِ مفصلها
این کلماتِ گوشتی که تویِ سطور لولیدند
تفالههایِ دهان نبودند؟
قلنجِ منشورها از همانها نبود؟
روبروی دندههایت نشستهاند
به مجازاتِ اخراجِ گوشتها و چربیها
سینهات را از خلطهای پستمدرن صاف میکنی
چند دنده از پوستات جلو میآیی
امشب نیم ساعت به جسد مانده
به "استخوانپارتی" دعوتید
زبانات را به دورهی صامت میچرخانی
و از مصوتِ استخوانهایت
هزار هجا در سنینِ مختلف به گورستان میروی
چند هجا با مهسا استخوانتر میشوی
چند واج با نیکا/ ساریناتر
چند مهرشاد با محسن / یلداتر
باید به زبانِ استخوان مسلط بود
بنویسید
هر شب یک قفسهی سینه از روی حدیث بنویسید
از روی کیان چند قفسه
تا رنگینکمان از سینهی فرهاد طلوع کند
یک دنده اگر جا بماند
گوشتها حمله میکنند
دوباره قرقرهات میگیرد
باید تهماندهی منشورها را تف کنی
از گلویِ باکرهات
تا استخوانها دهان در بیاورند
و رها شوند از مغزهایِ تا ابد محبوسشان
یکی دارد رویِ خط آخرِ دنده.هایت مینویسد "ستار"
تا بهشت تویِ دستهای گوهر تقسیم شود
نوید/ کیان را تا کمانهای رنگی بالا میاندازد
دیگر همه به زبانِ استخوان مسلطاند
وقتی هزار ریشه از تیشهی فرهاد بیرون زده است
ــــــــــــــــــــــ
صحرا_کلانتری
@rahasahra
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
چیزی در فاصله رفت و برگشت
عقب تر از پدیده احتمالی ابر
در صدای فریاد می غلتد
پله ها اریب می شوند
و سایه از چنار بالاتر
لای جرز دیوارها
سرک میکشد
گوشهای استفراغ
صاعقه تر از هر انفارکتوسی
میزنم عصیان را
کاریزما از کمرم میریزد تا
بلوغ عشق را
روی صورت آینه
اصلاح کنم
کمی ادوکلن سر دستهایم
و چیزی که از تست حاملگی مثبت میزند بیرون
ویار چشمهایی ست
که هنوز کف فنجان قهوه
خشکیده و
بالا و پایین نمیپرد
از جوش
#شهیا_مفرح
سمپوزیوم به صرف کلمات تیز
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
مادامی که اندیشه آزاد و از همینرو، سَرزنده باشد، هیچ سازشی در کار نیست؛ وقتی چنین وضعیّتی مهیّا نشود، همهیِ سرکوبهایِ دیگر نیز ممکن هستند، و پیشاپیش تحقّق یافتهاند، به طوری که هر کنشی مجرمانه است و هر زندگیای تهدید میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــ
ژیل_دلوز
وندالیسم در سویه باز تعریفی خود گزارهی عملی ایجاد انتروپی در وضعیت موجود است
یعنی خلق اکتی در بازخورد سویه روندی در بازنمایی اجتماعی سیاسی که به مثابهی یک جهش در روند سیستمیک یک بازهی اجتماعی اتفاق می افتد و جریان را دیاکتیو و یا ایجاد دمانس یا چیزی شبیه کمدی بزن و بکوب، واقعیت امر را به شبه حقیقت ، تقلیل میدهد یا مسیرهای غیر اصولی و اشتباهی را در روند شکلگیری یک اتحاد اجتماعی ایجاد میکند تا با نقص سیستم آبراه یا شریان اصلی حرکت به بیراهه بیفتد و مسیر حرکت به شعبات نادرست، یک خیزش را در مسیر اتفاق دچار ریزش کند
چیزی که در تمامی انقلابها حرکتهای اصولی نظاممند را به اغتشاش تقلیل داده و با ایجاد ناامنی حمایت تودهی خواص را از دست داده و حکومت یا دیکتاتور یا هر کنشگری که در تقابل حرکت اجتماعی مردم ایستاده است در ایجاد این روند وندالی و مخشوش کردن حرکت مردم استفادهی بهینه را خواهد برد. تاریخ ، شعبان استخوانیها و سویه استفادهی مبرهن نظام از لمپنها و ایجاد انتروپی در فضای انقلابها را به خاطر دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
شهیا_مفرح
باز هم به مواردی میتوان گریز داشت .بارت هم استدلال میکرد مثلا در دههی 1960 و حتی پیش از ان، تفسیر اغلب بازتاب ایدئولوژی فردگرا بوده یعنی یک ایدئولوژی که همزمان با ظهور سرمایهداری و تلقی مدرنیستی از هر شخص به عنوان موجودی مستقل پدید امد . از این رو،اساس تجویز او برای تغییر تمرکز نقد ادبی ، چه بود؟
مشخص است نقد جامعه سرمایهداری مدرن چون بارت خواستار دموکراتیک سازی نقد بود که قدرت نویسنده را در چارچوب نقد ادبی به چالش بکشد همان گونه که حاکمان اقتدارگرا مانع مشارکت متوازن شهروندان در فرایندهای حکومتی میشوند، این سطرها را ملزم میدانم چنین خاتمه دهم ؛ بارت معتقد بود که به همین شکل، نگرش احترام بردهوار به مولف متن مانع مشارکت متوازن تفسیرگران متن در فرایندهای تفسیر میگردد.
ضمن این که معترفم هنگامی که ما پروژه نگاه به زیرساخت زبانی برای معنای درونی، پنهان یا اساسی متن را رد میکنیم چاره ای نمیماند جز این که توجه خود را به سطح در جهات واگرا و متقاطع معطوف کنیم.
شایسته است لحظه ای به این فرض بارت بیندیشیم که مولف با متن اثرخود همان رابطه پدر با فرزند را دارد. از انجا که بارت از مرگ مولف به موازات مرگ پدر سخن می گوید.
سخن آخر این که همانطور که بر ذات متن اشاره دارم، علاوه بر آن، بر لذت متن نیز تاکید میکنم . این بیشتر پیوندی وجودی بین خوانش و اغواگری است که ردپای ان را میتوان در آلبرکامو جستجو کرد. پیوندی که بارت ان را لذت متن توصیف میکند و مجموعه ای بدیل از ارزشهای زیباشناختی با ایدهی ماهیت چند بعدی متن و نفوذناپذیری نامحدود آن سنخیت داشته باشد را مطرح میکند. پس از این، زیبایی شناسی بارت در تقابل با ارزشهای کلاسیک وحدت، محدودیت، انسجام، ساختار و ضرورت رمزگشایی از طرحها و نیز تهوع وجودی نامطبوعی قرار میگیرد که گاه می تواند در تجربهی بشری رسوخ پیدا کند.
آن جنگلی که خاموش است
هزار پرنده دارد
و در لابه لای سایهها شعر خود را پنهان کرده است
آن اره ماهی که در لابه لای خزهها
به دنبال بالههای رنگارنگ است
زیر جلبکها شعر خود را پنهان کرده است
آن سربازی که آخرین گلوله را
در خشاب میگذارد
در سنگر شعر خود را پنهان کرده است
آن کودک خیابانی که کفش مرا واکس میزند
میان چرکهای سیاه
آن پل خاموش که سفید رود را میشناسد
آن چراغ قرمز که در خیابان ِ رادیو دریا
چشمک میزند
این اشیا که در اتاق من بی حرکت در سکون
خوابند
شعر خود را در کشوها در لباسهایم پنهان کرده اند
آن تابلو که جیغ میکشد
با رنگهای آبستره
شعرش را زیر امضای مونک پنهان کرده است
این شعرهای مخفی که بی صدا در کتاب ها راه میروند
یک جا بر سر من خواهند ریخت
و شبی مرا که صدایم را سانسور نمیکنم
دار خواهند زد
#شهیا_مفرح
سمپوزیوم به صرف کلمات تیز
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
افراد چندین سلفِ (خود) ناسازگار دارند که حقیقی هستند. برای فهمیدن ِ یک فرد باید تضادهایش را تحلیل کرد نه اینکه برای حلِ آنها تصمیم گرفت
ـــــــــــــــــــــــــــ
مسعودخان
شراب و شمشیر
از کپهی کلهها میجوشد
و غولها از شعبدههای چراغ
بیرون میریزند
من خدای ساعتهای عقب مانده میشوم
چند عقربه را نیش میزنم
در جهات جهانی که موازی نیست
و از عصارهی دهانام
مارها در شانههای زنی
شبیه به مهتاب
بلند میشوند
مثل برهمنی در جغرافیایی سیاه
مارها همزاد پستانهای اختهی
تمام زنان جهان هستند
و آنها که نمیخندند
یا دندانهایشان را در موعظهی حرفهای
رمانتیک در دهانشان شکستند
حالا نوح از کشتی کاذب اش
گلههای بی پستان را
مشت مشت به عرشه میآورد
و خورشید لباس اش را
پیش ناخدا در میآورد
تن لخت تو
روی آبی اقیانوس
آفتاب است
#شهیا_مفرح
اینجا کلمات هم فرانشیز میدهند
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS
آنگاه که ادبیات و سیاست در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند ، استبداد بزرگترین فشار خود را به ادبیات وارد میآورد ، در حالی که علوم نظری هرگز تا بدین اندازه در خطر نیستند. همین نکته تا حدودی گویاست که چرا در همهی کشورها ، برای دانشمندان آسانتر است که در صف دولت قرار گیرند تا برای نویسندگان
ــــــــــــــــــــــــــــ
جوروج_اورول
ادبیات در جامعه دیکتاتوری
شاید این آخرین حلقه باشد
از همان حلقه های پبچیده که خانه را افلیج کرد
و شهر را با پاورقیهایش انداخت به توهم تنفس
نگو دوباره میروی به سراغ گردنم
به سراغ حلقههای مفقود
به ملاقاتِ طول و عرضی که هنوز روایت یک خط را مرور میکنند
پیش نرو
بایست
فشارِ خونِ صفحه ام؛ فشار فصولت را بالا میبرد
و رمانی از انهدام یک کلمه میروید
من که وارونهی هزار ریشه در زبانم
نه رویشِ جوانهای اسکیزوفرن بر پرزهایِ زبان
دست نکش به فسیلهای کبود
به پارینههای گردنی محکوم به چهل و پنج درجه چرخش
بگو
از سیصد و شصت درجه بگو
گردنم به پاره خط نزدیک است
آیا پشتِ نود درجه هم استخوان از آسمان میریزد؟
نسخه پیچیده اند:
هر شب باید یک فصل را بالا بیاورم
تا کالریِ پاراگرافهایم برسد به جمله
و جمله ام به کلمه
و کلمه ام به حرف
میگویند کلسترولِ حروفت بالا رفته است
صدایش را میشنوی:
او که در چرخشِ صفر درجه تنها جیغ میزند
حروفم را بستهاند به رژیمهای لاغری
راستی از یکصد و هشتاد درجه بگو
آنجا هم به پرفورمنسِ پانتومیمِ لبها دعوت میشوی؟
اصلا" تو از اضافهوزنِ کلمه چیزی میدانی؟
به گردنم برمیگردی:
این خط رگ ندارد
هی می کوبی به محیطِ لاغرش
یک کلمه باد میکند تا سوزنت را بگیرد و برود به برون ریزیِ پاراگرافها
می گویم: شاید مرده است
گردنم به پارهخط نزدیک بود
از تویِ دیوار مانیتوری بیرون میآید
سلسله کوههایی با تاجهای حلقهای که تپه تپه آب میروند
شنیدهام شهر نیز دره دره؛ ارتفاع بالا میآورد
و مومیاییِ کوههایش را کتیبهها میبلعند
با مانیتور به بحث میافتی
فریاد میزند ضخامتِ این گردن برای چهل و پنج درجه مناسب نبود
و مادرم در ریسمانی آویزان هی پارهخط فرو میکند به سوزنی که گلویش گرفتگیِ موروثی دارد
و رو به مانیتور میگوید:
الحمدلله
تو چند درجه میاندازی زیر زبانم
میگویم: از سیصد و شصت درجه بگو
اما
حروف میافتند
کلمهها میافتند
و پاراگرافها میپاشند به مانیتور
کسی ابتدای شهر خرناس میکشد
و گردنم به آنسوی پاره خط خیره میشود
ــــــــــــــــــــــ
صحرا_کلانتری
/channel/rahasahra
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
/channel/shahya_m
ANARCHY OF WORDS