صبوحی
@shakhsaar
برداشت آسمان را
چون کاسه ای کبود،
و صبح سرخ را
لاجرعه سر کشید.
آنگاه
خورشید در تمام وجودش طلوع کرد...
#هوشنگ_ابتهاج
به نام عطری که بر گردن باد سفر میکند - آن عطر زخمی-
به نام مرگی که درون من انیسانه به صحبت نشسته - و ادعا میکند که من همانند اویم-
به نام لیلی، بثینه، میّه، هند - جانی که از فراق به خود درپیچد-
و بند هجران که دیوارهایش بیانتهاست.
به نام چیزهایی که نامی ندارند
به نام نامهای ناشناس
به نام نامهای گمشده در نامهای دیگر
و به نام نامهایی که تغییر میکنند و فنا میشوند
به نام عشق
جخ امروز با تمام خستگیهایم
با آن ستاره ملاعبه کرد خواهم
و بر آنم
که آسمان را به بستر خویش کشانم.
@shakhsaar
علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
آیا زمین ما
زبانی باستانی است
که اسرارش را
تنها
با کلماتی از جنس کشتار بشر
باز میگوید؟
@shakhsaar
#آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
یادداشتهایی برای شعری که هرگز نمی توان نوشت
@shakhsaar
1
اینجا جاییست
که خوشتر داری از آن چیزی ندانی،
اینجا جاییست که در تو جای خواهد گرفت،
اینجا جاییست که نمیتوانی تصورش کنی،
اینجا جاییست که سرانجام از پا درت خواهد آورد.
جایی که کلمهی چرا خود را پوچ و تهی میکند.
این است قحطی و گرسنگی.
2
دربارهاش شعری نیست که بتوانی نوشت،
ماسهزاری که بسیاری در آن مدفون شدند و
بیرون کشیده شدند،
رد رنجی طاقتفرسا هنوز بر پوستشان.
نه یک سال یا چهل سال پیش
که هفتهی پیش اتفاق افتاد.
همواره اتفاق افتاده است،
اتفاق میافتد.
ما تاج گلی از صفتها برایشان میسازیم،
همچون دانههای تسبیح میشماریمشان،
آنها را بدل میکنیم به آمار و سلسله گزارشهایی مبسوط
و به شعرهایی مثل این شعر.
هیچچیز کارگر نمیافتد.
آنها همانگونه میمانند که هستند.
3
زن روی فرش سیمانی نمناک می خوابد
زیر تابشی بیوقفه،
آثار سوزن بر بازوهایش نشسته
که مغز را از کار بیندازد
و ماتش برده که چرا دارد میمیرد.
دارد میمیرد چرا که گفت.
دارد میمیرد به خاطر کلمه.
این کالبد اوست، خاموش
و بیانگشت، در حال نوشتن این شعر.
4
به عمل جراحی میمانَد،
اما نه آن است
نه به رغم پاهای از هم گشوده و خون و نالههای خفه،
زایشی در کار است.
تا حدی یک شغل به حساب میآید،
تا حدی نمایش مهارت است،
مثل یک کنسرتو.
به خود میگویند:
میتواند خوب یا بد از آب درآید.
تا حدی هنر به حساب میآید.
5
حقایق روشن این جهان
از خلال اشکها دیده میشود،
پس چرا میگویی
مشکل از چشمهای من است؟
به روشنی دیدن، بی آن که لرزه بر اندامت افتد،
بی آن که روی برگردانی،
عذابی الیم است،
چنان که انگار چشمهای بسته در فاصلهی دو اینچیِ خورشید باز شوند.
چه میبینی آنگاه؟
کابوس؟ وهم؟
خیال؟
چه میشنوی؟
تیغ بر تخم چشم
بریدهای از فیلمی قدیمیست
اما حقیقت نیز هست.
گواه آن،
چیزیست که تو باید تحمل کنی.
6
تو در این سرزمین هر چه که دوست داری می توانی گفت
چرا که هیچکس به هیچ روی به تو گوش نخواهد داد،
به قدر کافی بیخطر است، در این سرزمین میتوانی تلاش کنی که بنویسی
شعری را که هرگز نمیتوان نوشت،
شعری که جعل نمیکند
و عذر نمیتراشد،
چرا که تو خود هر روز جعل میکنی و خود را معذور میداری.
در جای دیگر، این شعر جعل نیست.
در جای دیگر، این شعر شهامت میخواهد.
در جای دیگر، این شعر باید نوشته شود
چرا که شاعرانش پیش از آن مردهاند
در جای دیگر، این شعر باید نوشته شود
چنان که انگار پیش از آن تو مردهای،
چنان که انگار کاری دیگر نمیتوان کرد
یا چیزی نمیتوان گفت که تو را نجات دهد.
در جای دیگر تو باید این شعر را بنویسی
چرا که کاری دیگر نمیتوان کرد.
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین
اگرچه راههای زیادی برای مردن هست،
اما آواز مرگ، تنها یکیست،
به رنگ مِه
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
آواز کرمها
@shakhsaar
ما زمانی بس طولانی زیر خاک بودهایم،
به کار خود مشغول.
ما بسیاریم و یکی
زمانی را به خاطر داریم که انسان بودیم.
میان ریشهها و سنگها زیستهایم،
آوازها خواندهایم اما هیچکس نشنیده است،
شبها به هوای آزاد میآییم
تنها برای دوست داشتن،
بیزار از کف چکمهها،
از مذهب خشک چرمیشان.
میدانیم چکمهها شبیه چیستند
وقتی که از زیر میبینیمشان،
با فلسفهی چکمهها آشناییم،
با حکمت لگدهایشان و نردبان ترقیشان.
ما از چکمهها هراسانیم
اما پاها را حقیر میشماریم که به آن نیازمندند.
مانند علفهای هرز،
بزودی همهجا را فتح خواهیم کرد، اما آهسته آهسته.
علفهای اسیر با ما طغیان خواهند کرد،
حصارها فروخواهند ریخت،
دیوارهای آجری موج برمیدارند و میریزند،
دیگر چکمهای نخواهد ماند.
در این اثنا که گِلولای میخوریم و میخوابیم،
زیر پاهای شما انتظار می کشیم.
وقتی بگوییم «حمله!»
ابتدا هیچ نخواهید شنید.
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین
و در پس این روزهای بیخوابی
صیادی
در کمین آهوان گریزپای ماست
و آسمان
جامهایست که آرزوهای ما بر تن میکنند
هر بار اندوهی آن را میدرید
ابرها
به ترفندی پینهاش میزدند.
این ها آخرین سخنان پیامبری نومید است.
#آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
به امیدی که گاهی گستراند سایه بر خاکم
به خون دل، به بار آوردهام سرو روانی را
#حزین_لاهیجی
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
هیچ دیگر در تنم موج برنمیدارد
که میراث گذشته را با خود ببرد.
مرا تنها یکی شراره در دست است
و سینهام جولانگاه اوست.
و تمام رازهایم را تنها با او میگویم.
راز این زمان را
که در آبهای سرزمینی محال
خشکیده است.
علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
خواهیم حزین، آنقدر از خویش رمیدن
کاوازه به جایی نرساند خبر ما
@shakhsaar
#حزین_لاهیجی
حصار عافیتم، چون حباب، خاموشیست
کشیدن نفسی، میکند خراب مرا
#حزین_لاهیجی
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
افسردگی شعری دارد که هر چیز را
از ریشهاش
از تجلیگاهش
و از تأویلاتش
میشناسد.
افسردگی، دانش است.
علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
آغاز هر چیز یک تبعید است
و آغاز هر تبعید، یک گیتار.
«تبعید شدی و تبعیدگر نیستی.»
کورهراهی است!
آری!
آن روز تو نیز چنین گفتی!
و امرؤالقیس
آن رفیق شفیق گمراه
غریقِ جادههای جهان شد
چنان که شعر تو.
محال، آنجا ترانهای میخواند
و بر چشمان خویش سرمه میکشد
با آن راهِ گمشده بگو:
شعر نیز از تبعید آغاز میشود!
@shakhsaar
علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
تصویر کودکِ سَحَر را
بر کفِ دست زمان
نقشی میزنم
و سکوتِ مکان را میخوانم.
منم "آن" وقت
منم آن منتظر خورشید
در خلوتِ مسافری غریب.
که به عربده میگویم:
این هستی سراسر یکی موج است
و من مسافر دریاها
موج را درمینوردم
در جانِ پر تلاطم آن جاری میشوم.
آه! موج هم گویی به حبس اندر است!
@shakhsaar
علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
من از فقدان رنجوری مینالم، که رنجوری بدان هنگام بوده است که این تن را اندامها بوده است.
#متنبی
ترجمه موسی اسوار
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
دیوانگان
@shakhsaar
ما را سوزاندند
فقط یادشان رفت گلومان را با خودمان چال کنند
ما را به جرم حرف زدن با مردگان نسوزاندند
ما دیوانه نبودیم
خیال نمیکردیم سمت راستمان گاو است
از سمت چپمان جویهای شیر و عسل بیرون میریزد
زخمهامان را باز نمیکردیم
خودمان را نمیزدیم
حس نمیکردیم بیرون از دهانمان راه میرویم
حتی به موجود بهتری با بالهای نقرهای بدل نمیشدیم
ما فقط وقتی هنوز باران نباریده بود
زیر درختان کاج میایستادیم
و از خودمان صدای پرندهای در میآوردیم
که قرنها پیش مرده بود.
#عطیه_عطارزاده
یاد
ابراهیم یونسی نویسنده، مترجم و عضو برجستهی کانون نویسندگان ایران، در خرداد ۱۳۰۵ در بانه به دنیا آمد و در نوزدهم بهمن ۱۳۹۰ درگذشت. او مترجمی پُرکار بود که بسیاری از بزرگترین آثار ادبی جهان را به فارسی برگرداند، و چهارده رمان نیز منتشر کرد.
یونسی از اعضای پایدار کانون نویسندگان ایران بود، بر اصل آزادی بیان و قلم و اندیشه بی هیچ حصر و استثنا پای میفشرد و تا سالهای پایانی دههی ۱۳۷۰ در همه مجامع عمومی کانون شرکت فعال داشت و یکی دو نوبت نیز به سمت رئیس سنی جلسه برگزیده شد.
یونسی از افسران بازماندهی شبکه نظامی حزب توده ایران در سالهای پیش از کودتای ۲۸ مرداد بود که پس از کودتا بازداشت و سپس محکوم به اعدام شد، اما چون یک پای خود را ضمن خدمت در ارتش از دست داده بود با یک درجه تخفیف حکم حبس ابد گرفت. او ترجمه و تالیف را از همان زندان آغاز کرد. «هنر داستاننویسی» و ترجمهی رمان «آرزوهای بزرگ» اثر چارلز دیکنز، که از دانشگاه تهران جایزه گرفت، از جمله آثار دوران زندان اوست.
از میان رمانهایی که از ابراهیم یونسی به یادگار ماندهاند میتوان به «گورستان غریبان»، «دعا برای آرمن» اشاره کرد و «زمستان بیبهار» که رمانی زندگینامهای است. و از مجموعهی بزرگ ترجمههای او، که طیف گستردهای از رمان و آثاری در زمینهی هنر و ادبیات و جامعهشناسی را در بر میگیرند، میتوان تاریخ ادبیات یونان (رز هربرت جنینگز)، جنبش ملی کرد (کریس کوچرا)، تریسترام شندی (لارنس استرن)، صهیونیسم (یوری ایوانف)، تس دوربرویل (تامس هاردی) و یادداشت های روزانه (داستایوفسکی) را برشمرد.
یادش گرامی و یادگاران تابناکاش ماندگار!
https://telegra.ph/%DB%8C%D8%A7%D8%AF-02-08
حقایق روشن این جهان
از خلال اشکها دیده میشود
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
دارد لب خاموش، همآغوشی معنی
بر چهرهی اندیشه نقاب است سخنها
@shakhsaar
#حزین_لاهیجی
آواز جغد
@shakhsaar
من قلب زنی مقتولم
که راه خانهاش را به اشتباه رفت،
زنی که در جایی خلوت خفهاش کردند و رهایش کردند،
زنی که با گلولهای دقیق زیر درختی از پا درآمد،
زنی لتوپار شده با چاقویی تیز.
از ما بسیارند.
من پروبالی یافتم و راهم را از او جدا کردم؛
شکل قلبی پوشیده از پر شدهام.
دهانم دشنهایست،
دستهایم جنایتی که دستها مرتکب شدهاند.
در جنگل مینشینم و به آهنگی یکنواخت
از مرگ میگویم.
اگرچه راههای زیادی برای مردن هست،
اما آواز مرگ، تنها یکیست،
به رنگ مِه:
میگوید: چرا، چرا؟
نه انتقام، نه کفاره، هیچیک را نمیخواهم،
تنها میخواهم از یکی بپرسم
چه شد که راهم را گم کردم،
چه شد که راهم را گم کردم.
من قلبِ گمکردهراهِ آدمکشی هستم
که هنوز نکشته است،
که هنوز نمیداند که میخواهد بکشد،
که هنوز مثل دیگران است.
دنبال او میگردم.
او برای من پاسخها دارد،
مراقب کارش هست،
محتاط خواهد بود و خشن،
پنجههای من بر دستهای او خواهد رویید
و چنگالهایی خواهند شد.
او به دام نخواهد افتاد.
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین
آیا تاریخ یکی میخ است که سرها را چون قبایی ژنده در آن میآویزیم؟
#آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
@shakhsaar
#با_هم_بشنویم؟
شهادت میدهم که زمین ما
در ازدحام پیامبرانی که بر آن قدم نهادهاند
گم شده است.
@shakhsaar
#آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
خواندن روزنامه خطرناک است
@shakhsaar
هنگامی که من در بازی با ماسهها
قصرهای قشنگی میساختم،
گودالهایی با شتاب
از جسدهای روی هم ریخته پُر میشد
و آنگاه که تر و تمیز با موهای شانه زده
به سوی مدرسه میرفتم،
پا نهاده بر تَرَکهای سیمان،
بمبهایی آتشین منفجر میشد.
حالا بزرگ و باسواد شدهام.
مینشینم روی صندلیام
خاموش، چنان که چاشنیِ بمبی.
و جنگلها شعلهور میشوند،
بوتهها دستخوش تاختوتاز سربازها.
نامهای روی نقشههای پیچدرپیچ
دود میشوند و به هوا میروند.
علت منم؛
من اندوختهای از اسباببازیهای شیمیاییام.
پیکرم آلت قتاله است.
با عشق دست میگشایم، دستهایم تفنگند.
نیتهای خیرم یکسر مرگبارند.
حتی چشمهای منفعلم
هر چه را که مینگرم
به عکسی سیاهوسفید و آبلهگون از جنگ تغییر شکل میدهد.
چگونه میتوانم خود را بازدارم؟
خواندن روزنامه خطرناک است.
هر بار که دکمهای از ماشین تحریرم را فشار میدهم،
در حالی که سخن از آرامش درختان است،
دهکدهای دیگر منفجر میشود.
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین
ما، پس از سیل
@shakhsaar
تنها باید ما مانده باشیم
در این مه که همه جا را فراگرفتهست و
این جنگل را هم.
از پل عبور میکنم
به سمت نقطهای امن
روی بلندی
(نوک درختها مثل جزیره است.)
همچنان که مهِ سپید مثل آب
در اطراف پاهایم جریان دارد
استخوانهای غوطهورِ مادران غرق شده را جمع میکنم.
( در دستم گرد و سخت میآیند.)
در جنگل زیر پای ما
لابد ماهیها دارند شنا میکنند
از شاخهای به شاخهی دیگر، مثل پرندهها
و فرسنگها دورتر
شهر گم شده، گسترده و خاموش
در اعماق دریا خوابیده است.
تو سلانهسلانه کنار من قدم میزنی،
از زیبایی صبح میگویی،
حتی خبر هم نداری
که سِیلی اتفاق افتاده است.
از فراز شانهات بیهدف
به درون مه انبوه
سنگ پرتاب میکنی.
بی آن که بشنوی
اولین صداهای پای لرزان کسی را
که تقریبا زاده شده است،
دارد (آهسته آهسته) پشت سرمان میآید.
بی آن که ببینی
چهرهی درندهخوی تقریبا-انسان را،
دارد (آهستهآهسته)
از جنس سنگ میشود.
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین
باده از پردهی شب، ساقی ما صاف کند
شفق صبح بود دُرد تَهِ ساغر ما
این سیاهی به سر ما، نه ز داغ است «حزین»
پرتو انداخته بر تارک ما، اختر ما
@shakhsaar
#حزین_لاهیجی
فایل صوتی سخنرانی با عنوان "تحلیل فرهنگی جنبش انقلابی زن،زندگی،آزادی" که در آن نشان داده ام چگونه یک نظام سیاسی می تواند با کشتن و اعدام مخالفان خود زمینه ساز خلق یک "هولوکاست" در جامعه شود.
http://t.me/mostafamehraeen
یکی از دوستان در این کانال کتابهای خود را به فروش گذاشته و لیست، در حال بهروز شدن است.
پیشنهاد میکنم سری بزنید برای کتابی که ممکن است خودتان بخواهید یا دوستانتان
/channel/Ophelias_Books
راهی و خاطرهای منزّه
چه بر خاک، چه در خاک!
آه! خاک قبا پوش!
وقتِ من قبای توست!
راه
و این آتشی که دم به دم در من فروزانتر میشود.
و راه
ورود من به آسمانِ اشاره.
چیست؟ :
و دقیقتر شدم و دقیقتر
چه چراغها در من میسوزد
و نام تمام چراغها زخم است.
@shakhsaar
علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
آنان نگاهبانِ طاغوت خویشند
و زنجیرها را
برای دیگران میبافند
آنک دستانشان!
که تنها در بند
کف میزنند.
@shakhsaar
علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
حقیقت آشکار
@shakhsaar
حقیقتیست آشکار: تو دریایی.
پلکهایت
خمیده بر آشوبهاست.
دستان من
هر جای تو را لمس میکنند
جزیرههای کوچکی میسازند؛
زندگی در آنها جاری.
به زودی تمام زمین خواهی بود:
دیاری آشنا،
موطنی.
#مارگارت_اتوود
ترجمه شهاب مقربین