shakhsaar | Unsorted

Telegram-канал shakhsaar - شاخسار

-

عمری ست که ما گمشدگان گرم سراغیم... ارتباط با من: @mohsenoo_panahi ادبیات و فرهنگ

Subscribe to a channel

شاخسار

در روح می‌گریزیم
از بی‌فرجامیِ
خاک
و روح چرخ‌زنان
ما را
در چنگال خود
می‌فشارد
تا در کدام غرقاب
رهایمان کند
@shakhsaar

#بیژن_جلالی

Читать полностью…

شاخسار

#گفتار_های_عمومی - #ناصر_فکوهی - برنامه صد و سی‌ و دوم / بهمن 1401 - فایل‌های تصویری و صوتی #فاشیسم_و_اقتدارگرایی در ‌#قرن_بیستم/ بخش اول/ مقدمه / پنج قسمت

قسمت چهارم از پنج قسمت

فایل‌ تصویری در کانال تلگرامی درس‌های ناصر فکوهی
/channel/c/1332178704/2481
فایل‌ صوتی در کانال گفتارهای عمومی
/channel/c/1159923002/723
کانال درس‌های ناصر فکوهی خصوصی است برای عضویت
/channel/+T2dvEGQx1drW3vv8
کانال گفتارهای عمومی خصوصی است برای عضویت
/channel/+RSMFOl4f1tkKmOmP

همچنین در ساوند کلاود
https://soundcloud.com/user-246177805-626286272/sets/mkyiuvrledob

Читать полностью…

شاخسار

#گفتار_های_عمومی - #ناصر_فکوهی - برنامه صد و سی‌ و دوم / بهمن 1401 - فایل‌های تصویری و صوتی #فاشیسم_و_اقتدارگرایی در ‌#قرن_بیستم/ بخش اول/ مقدمه / پنج قسمت

قسمت دوم از پنج قسمت

فایل‌ تصویری در کانال تلگرامی درس‌های ناصر فکوهی
/channel/c/1332178704/2479
فایل‌ صوتی در کانال گفتارهای عمومی
/channel/c/1159923002/721
کانال درس‌های ناصر فکوهی خصوصی است برای عضویت
/channel/+T2dvEGQx1drW3vv8
کانال گفتارهای عمومی خصوصی است برای عضویت
/channel/+RSMFOl4f1tkKmOmP

همچنین در ساوند کلاود
https://soundcloud.com/user-246177805-626286272/sets/mkyiuvrledob

Читать полностью…

شاخسار

حسرت مردگان

@shakhsaar

آنگاه که بخسبی
_ آه زیبای فسرده‌ی من!_
به زیر سنگ یادبودی برتراشیده ز مرمر سیاه،
آنگاه که سردی گودال گور تو را تختواب باشد و
شکسته‌ْ طاقی باران‌خورده‌ای عمارت اربابی‌ات،
آن دم که سردی سنگ باری‌ست سنگین بر سینه‌ی پر هراست
و جنبش رگ‌هایت خاموش می‌شوند به طلسم سکون
تا قلبت کاهلانه تپیدن از یاد ببرد
و تهی گردد دلت از هر چه آرزو
باری آن دم
گور،
آن رازدار رویاهای بی‌کران من
_ می‌دانی که شاعر و گور زبان یکدیگر را می‌فهمند! _
از میان آن ظلمت بی‌پایان
که مشوش می‌کند خواب را
تو را خواهد گفت:
« اینک تو را چه سود سببِ گریستن مردگان دانستن
ای موحش روسپیِ خوش‌پوش؟»
_ و کرم‌ها چونان حسرتی خواهند جوید پوستت را

#شارل_بودلر
ترجمه نیما زاغیان

Читать полностью…

شاخسار

لالایی برای هر روز
تا روز آخر

@shakhsaar

بارها، بارهای بار
آدم می‌خوابد، تنش بیدارش می‌کند؛
بَعد یک بار، فقط یک بار
آدم می‌خوابد و تنش را گم می‌کند.

#رنه_شار
ترجمه حسین معصومی همدانی

Читать полностью…

شاخسار

واژه‌هایی که سر بر خواهند آورد چیزهایی از ما می‌دانند که ما از آن‌ها نمی‌دانیم. ما یک دم خدمه‌ی این ناوگانِ فراهم آمده از واحدهای سرکش خواهیم شد و، به اندازه‌ی یک تندبار، دریاسالار آن. آنگاه باز دلِ دریا پذیرایش خواهد شد و ما می‌مانیم و تندآب‌های گل‌آلودمان و سیم‌های خردار یخزده‌مان.


@shakhsaar

#رنه_شار
ترجمه حسین معصومی همدانی

Читать полностью…

شاخسار

از‌ میکده‌ی عشق تو هر کس که خورد می
هشیار نگردد، به تقاضای قیامت

@shakhsaar

#حزین_لاهیجی

Читать полностью…

شاخسار

فریادی ز ژرفا
@shakhsaar

عشق تو را بدل به فریادی می‌کنم
- ای که تنها تو را دوست می‌دارم -
ز ژرفای تاریکْ مغاکی که در آن دلم درافتاده است؛
اینجا غمین دنیایی‌ست،
افقش از جنس سُرب و ملال
و بر خیزاب‌های شب‌هایش
کفر و خوف
دستادست
غوطه می‌خورند.
خورشیدی یخین بر فراز‌ شش ماه پرسه می‌زند
و شش ماه دگر
همه شولای تاریکی‌ست گسترده بر سردی خاک
باری
دیاری‌ست سخت غمین‌تر ز سرزمین‌های سترون قطب؛
نه جانوری، نه نهری
نه جوانه‌ای، نه جنگلی!
هر آینه هیچ وحشتی هرگز سهمگین‌تر نبوده است
ز سنگدلیِ سرد این آفتاب بلورین
و این شبِ سترگ که به آشوبِ ازل می‌ماند

بسی رشک می‌برم بر آن پست‌ترینِ جانوران
که می‌توانند در آغوش خوابی ابلهانه غرقه شوند
و به آهستگی
کلاف رشته‌های زمان را
پنبه کنند

#شارل_بودلر
ترجمه نیما زاغیان

Читать полностью…

شاخسار

نولته در کتابش بر یک فضای اجتماعی و سیاسی به نام اروپای لیبرال تاکید دارد و آن را می‌ستاید.
فضایی که فکر می‌کنم 3 خصوصیت آن در این کتاب اهمیت دارد:

1. در نظام لیبرال، نیروها و اندیشه‌های مخالف و متخاصم همزمان حضور و جدال همیشگی دارند اما نمی‌توانند یکدیگر را نابود کنند.

2. انقلاب‌هایی که در این فضا رخ می‌دهد همیشه ناتمام است. همین هم به تکامل نظام لیبرال کمک کرده. یعنی شما برای یک هدفی یک قدم برمی‌دارید و بعد از مدتی متوجه میشوید می‌توانید «یا باید» دو سه قدم دیگر هم بردارید. نولته می‌گوید نظام لیبرال، زمینه‌ و توانایی برداشتن گام‌های بعدی را در خود فراهم می‌کند.

3. این «فضا»، استعداد ابراز و تحقق «هسته‌های عقلانی» چپ و راست را در خود دارد.

Читать полностью…

شاخسار

#پیشنهاد_کتاب
قرن بیستم: ایدئولوژی‌های خشونت
ارنست نولته
ترجمه مهدی تدینی
گروه انتشاراتی ققنوس
207 صفحه
@shakhsaar

انتخاب از متن کتاب:


نظام لیبرال که دورانی طولانی ویژگی منحصربه‌فرد اروپای میانه و غربی بود و تکاملی کُند را پشت سر گذاشته بود ـ یعنی همان نظام منحصربه‌فردِ کشمکش‌های عمومی نیروها و ایدئولوژی‌های اجتماعی مختلف که موجودیت آزادانه اپوزیسیون رادیکال و سطح بالایی از آزادی عمل سیاسی و اجتماعی افراد را امکان‌پذیر میکرد ـ اتفاقاً به رغم ضعف ظاهری‌اش خود را چنان نیرومند و انعطاف پذیر نشان داد که توانست کمونیسم را به زانو درآورد؛ کمونیسمی که به حکومت تبدیل شده و به منزله ایدئولوژی سازمان دهنده تا آن زمان واپسین و نیرومندترین فراورده این نظام بود؛ چنان که این نظام پیشتر فاشیسم را نیز که خود نیرومندترین و مقلدانه‌ترین واکنش به کمونیسم بود به زانو درآورده بود.
در حالی که کمونیسم نوعی جهان‌گرایی ستیزه گرانه بود، نظام لیبرال نوعی جهان‌گرایی پیشروست، و تا بدین پایه تحقق همان چیزی است که «هسته عقلانی» کمونیسم بود، فارغ از امیدها به رهایی و شور اقتصاد برنامه‌ای که دیگر اجزای کمونیسم بودند. اما فاشیسم نیز به عنوان خاص‌گرایی ستیزه‌گرانه «هسته‌ای عقلانی» داشت، زیرا انسان‌ها فی‌نفسه کرانمند و به این ترتیب، موجوداتی‌اند که به گونه‌ای خاص تعین یافته‌اند و هیچ‌گاه نمی‌توانند انسان‌های «ناب» یا محض باشند البته این هسته عقلانی دوم را با دشواری‌های بسیار بیشتری میتوان به واقعیتی غیرستیزه‌گر و خودآگاه درآورد.

مهم‌ترین واقعیت بنیادین زمان حال به نظر در این مسئله نهفته است که نظام لیبرال، نظامی که تاکنون نظام اختلاف‌های بارور بود، اتفاقاً از لحظه پیروزی به نظر قطعی خود در کشورهای خاستگاهش ویژگی اصلی خود را در ازای وجود تنوعی محض از دست داده است؛ آن ویژگی اصلی عبارت بود از: تفاوت اخلاق‌های یزدان شناختی و انسان‌شناختی‌ای که در کشمکش‌های عمومی همدیگر را گرچه تضعیف میکردند نابود نمیکردند. امروزه به نظر میرسد که تنها نوعی انسان دوستی مبهم بر جای مانده است که گرچه آشکارا به نفع اقلیت‌ها عمل میکند، تنها با نوعی فردگرایی که به شکلی رادیکال و انحصاری درآمده است همخوانی دارد.

Читать полностью…

شاخسار

پژواک‌ها
@shakhsaar

در پرستشگاه طبیعت زندهْ ستون‌هایی برپاست
که گه‌گاه زبان گشوده‌اند به کلامی بی‌پژواک
و آدمی درنوردد این جنگل رازآمیز
که با چشم‌هایی آشنا
خیره مانده‌ است، عبورِ بی‌عبورش را
چونان چون مدامِ پژواک‌ها
که در دوردست،
غرقه در تلخیِ اتحاد
حاشا می‌کنند هستی خویش را در هستی هم،
بر پهنه‌ی شب،
و چون شکوه شکفتن خورشید
عطرها و رنگ‌ها در‌می‌‌یابند یکدگر را
و شمیمی شامه‌نواز؛
به سان برهنگی معصومانه‌ی پیکر نوزادی
یا رخوت شیرین حضور موسیقی
یا طلای دشت در دستان باد
و نیز آن دگر عطرها
که خود آکنده از غرورند و هوش‌ربا؛
به دلنوازی سخت سترگ
و در انباشتنِ سینه، بی‌قرار
آن عطرها که در طلب گستردگی انتشار
شعله‌ی اشتیاق‌اند در مَرغزار فنا؛
مشک و عنبر و کُندر
مُر و کهربا
سرایندگان سرود خلسه
@shakhsaar

#شارل_بودلر
ترجمه نیما زاغیان

Читать полностью…

شاخسار

#پیشنهاد_کتاب:
ساختار روانشناسی فاشیسم
ژرژ باتای
ترجمه سمانه مرادیان
نشر بیدگل
104 صفحه

@shakhsaar
انتخاب از متن کتاب:

نخستین مشخصه‌ی قدرت فاشیستی بنیان مذهبی و نظامی توأمان آن است. بنیانی که در آن نمی‌توان این دو عنصر به طور معمول متمایز را از یکدیگر جدا کرد. بنابراین قدرت فاشیستی از آغاز خود را همچون یک تمرکز یافتگی تحقق یافته آشکار می سازد.
با این حال وجه نظامی فاشیسم، سویه بارز آن است. روابط احساسی‌ای که پیشوا را به اعضای حزب پیوند می‌دهند و یکی می‌کنند همان طور که پیش تر تشریح شد عمدتاً مشابه روابطی‌اند که فرمانده را با سربازانش متحد می‌کنند. عرض اندام آمرانه پیشوا برابر با نفی جوشش انقلابی بنیادینی است که او از آن بهره‌برداری می‌کند؛ انقلاب که یک بنیان دانسته می شود همزمان از لحظه ای که سلطه داخلی به نحوی نظامی بر شبه نظامیان اعمال می شود، اساساً نفی می شود.
اما این سلطه داخلی بر نظامیان و در ارتش مستقیماً تابع کنش‌های واقعی یا محتمل جنگی نیست: این سلطه اساساً خود را به عنوان حد وسط سلطهٔ خارجی بر جامعه و دولت و نیز حد وسط ارزشی آمرانه و مطلق نشان میدهد. بدین ترتیب کیفیات مشخصۀ این دو سلطه (داخلی و خارجی، نظامی و مذهبی) به طور همزمان آشکار میشوند: کیفیات مأخوذ از همسانی درون فکنی شده، مثل تکلیف انضباط و فرمانبرداری و کیفیات مأخوذ از دگرسانی ذاتی همچون خشونت آمرانه و قراردادن فرمانده به عنوان ابژه متعالی عطوفت جمعی.  اما ارزش مذهبی فرمانده حقیقتاً ارزش بنیادین (اگر نه صوری) فاشیسم است که خصلت همخوانی احساسی خود را (متمایز از همخوانی احساسی کلی سرباز )به فعالیت شبه نظامی‌ها می بخشد. این فرمانده تنها تجلی اصلی است که چیزی جز تجلی هستی شکوهمند ملتی ارتقایافته به ارزش نیرویی الهی نیست.  (نیرویی که با از دور خارج کردن دیگر ملاحظات ممکن از اعضا نه فقط شور و شوق که سرسپردگی هیجانی می خواهد.)
بدین ترتیب فاشیسم نخست به عنوان نوعی تمرکز یعنی به اصطلاح تراکم قدرت (معنایی که عملاً در بار معنایی ریشه‌شناختی این اصطلاح بیان شده است) آشکار می شود. وانگهی این معنای عام باید از چند جنبه پذیرفته شود. وحدت تحقق یافته نیروهای تحکمی در صدر اتفاق می افتد، اما این فرایند هیچ بخش اجتماعی را غیرفعال باقی نمی گذارد. مشخصه فاشیسم در تضادی بنیادین با سوسياليسم، وحدت طبقات است. این طور نیست که طبقات با آگاهی از وحدت‌شان، سرسپردۀ رژیم شده باشند بلکه عناصر آشکار هر طبقه در حرکت‌های عمیق سرسپردگی‌ای بازنموده شده اند که به تسخیر قدرت منجر شده است. در واقع،  این نوع مشخص اتحاد از عطوفت نظامی نشأت می گیرد، و این بدان معناست که عناصر بازنمایانندهٔ طبقات استثمار شده تنها از طریق نفی طبیعت خودشان در این فرایند احساسی (شورمندانه) وارد شده اند؛ همان طور که طبیعت اجتماعی سرباز به وسیله یونیفورم ها و رژه ها نفی می شود.
این روند که صورت‌بندی های اجتماعی متفاوتی را در هم ادغام می کند، باید به عنوان فرایند بنیادینی در نظر گرفته شود که شمای آن ضرورتاً در خودِ صورت‌بندی فرمانده آشکار است؛ فرمانده‌ای که معنای کامل خود را از شریک بودن در زندگی بینوایانه و فقیرانه پرولتاریا میگیرد اما ارزش احساسی مشخصهٔ هستی فلک‌زده و فقیرانه همانند آنچه در مورد سازمان نظامی گفته شد به ضد خود تبدیل می شود؛ و این قلمروی وسیع هستی فقیرانه است که به فرمانده و کل سازمان نظامی امکان تخطی‌ای را می دهد که بدون آن هیچ ارتش یا فاشیسمی ممکن نیست.

@shakhsaar

Читать полностью…

شاخسار

آه از این راه که به ما نمی‌رسد
و در ما نیست
و از ما نیست
و هم مرده‌ریگِ ماست و معراج ما
شگفتا از این زندگانی
که تنها از مرگ
خبر می‌دهد.

@shakhsaar

#آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول

Читать полностью…

شاخسار

زمان لبخند
زمان شادی
به هر سو بنگری سیمای او در نظر آید.
اما به گاهِ رویت مکان
تو را بهتر آن که خم شوی و دستانت را به علامت ترس بالا بری.
روی بر درب این سرای بمال! چارچوبه را ببوس! سینه بچسبان!
و او را اشارتی کن!
بر شن‌زاران، قدم آهسته بردار
نرم و کوتاه
و به پرواز خطر مکن! و پنهان باش!
به هر کجای مکان که اندر شوی کشتار است.
پس پند غبار بشنو!
آه! در او بنگر که اینک برابر ما ظهور می‌کند
ببین چگونه سنگریزه‌ها را برای تبرک مکان، برمی‌دارد.
آن هم نه هر سنگریزه
بزرگ را برمی‌گزینند و تیز را.

و آن را به چپ و به راست پرتاب میکند.
به پیش و به پس
سواره یا پیاده یا نشسته
آری هماره به پرتاب مشغول است،
به هر سنگریزه که پرتاب میکند
آسمان، تسبیح میگوید
و فرشتگان او را می ستایند
چراکه او مأمور پرتاب ،است،
بیش از تابش خورشید
تا ژرفای لجه‌ی شب
و تا مرزهای تاریکی.
زمان اما شادی است.
زمان اما لبخند است.
و ما سراپاگوش ایستاده ایم آن خطبه ها را
که سربریدن می آموزند.
و قربان نمی کنیم مگر با اقتدا به گوسفندی که بَدَل از اسماعیل، سربریده شد.
چرا که قربان کردن، عبادت است
و خون ، مایه ی عبرت و ابزار شناخت.
و کتابت تاریخ
مایعی است که در این زمانه ی غفلت جریان دارد
گاهی روغن
گاهی سرکه
محلولی کدر
که مایه ی کدورت خویش را در خود نمیگوارد.
مکان اما آن سَیلانِ تلخ است.

و تو ای امرؤالقیس! تصویری از تو نخواهد ماند!
تو محوی!
دوست متنبی - که تو او را هیچ نشناسی - اکنون گمان میکند که هاله ها او را فراگرفته‌اند

#

و فرشته ای دستانش را بالا میبرد تا لشکریانِ او را مبارک باد گوید.
در شادیِ زمانه.
و سبزي روح را پیشکش میکند در آهنگ کلاه خودها
و شمشیرهای برّانی که هاله‌ای از وحی با خود دارند

شمشیرهایی که چون فرود می آیند و
فروتنانه گردِ سفره ها می نشینند
آسمان نیز فرود می آید
و می نشیند
و می‌اندیشد در توحش غریب این گیاهی که آدمی است.
و در احوال حیوانات منتشر در رگانش که از زخم واژگان بیرون می‌تراوند
چگونه کشتار، راه رسیدن او به مکانی شد که خداوند تصویر خویش در آن دید و فرمود: نیک است! نیک است
آیا بویی نبردی که تو را با این ابوالهول مهیب، این چهچهه زن خطبه های زمان
رابطه ای هست؟ : ـ این جا خطاب به متنبی سخن میگویم -

#

گفتیم آسمان فرود می آید و مینشیند و میتوانی با او به هر کجا بروی.
- این جا یک شخص خاص را خطاب قرار داده ایم ـ :

بنگر چگونه میرقصد و ترانه می سراید!
نگو که اینها همه عاریه است.
بگو او با شادی زمان خوش است.

سری از شانه ها هبوط میکند
و سخن می‌آغازد
اندامی متخلخل و نرم
که سرها و دست‌های دیگر را می‌مکد
آنگاه یکی میانجیِ ارواح را در طبق می‌گذارد
و از ترس شیاطین رویش را می پوشاند. - مکانی دیگر در این مکان شعله ور -
و از زهدانش
کودک کشتار بیرون می جهد
و این گونه رخ خواهد داد آن چه رخ دادنی است!
آمین!
این است شادی زمانه.
و کودککِ کشتار از لانه ای که در لامکان ساخته
به کمال
فرود می آید


آنک خاک را بنگر و خون افشانی او را.
و دیدارهایی که به بلعیدن آدمی دهان می‌گشایند
و آدمی را بنگر
دریوزه‌گر غبار!

و سخن را بنگر
که اجسادی را از گلوهایی بیرون می‌فکند.

مگر بخت و اقبالت چه باشد که از زندگانی بهره‌ای ببری
مخیّر میان مرگ و مرگ


پس هرگز ما را مپرس که گاه مردن چه خواهیم کردن؟
فنا
آیا منتهای لذایذ است؟

آیا فروتنانه در آینده‌ی تو خواهد اندیشید؟
و پیش و پس جنازه ات آیا حرکت خواهد کرد؟
در دستش آتش است یا نور؟
بانگ میزند یا خموش است؟
گور را تا سینه بشکافیم؟
پس سر تورا کجا بگذاریم؟!
ژرفای گور تو تا کجای زمین است؟
یک وجب کم یا پیش؟
آیا آب هم بر آن بپاشیم؟
پشنگی به نشانه ی احترام
پشنگی دگر به علامت بدرود
و پشنگی دگر
برای هیچ
آه! بر سنگت نقش و نگار چه خواهی؟
و مقبره ای شاید؟!
در آن مقبره بنشینیم آیا
تکیه دهیم آیا
راه برویم آیا؟
و اما آه پیش از اینها با ما بگوی
جنازه ات را شتابان ببریم یا ... چگونه؟! پس ما مؤمنانیم به نبوت.

الف) انسان به سمت طوطی در حرکت است
ب) گونه‌ای دیگر از حیوان زاده می‌شود
ج) خون، ساعتی شنی است که بادها چونان جنازه در او شناورند.
و این است شادیِ زمانه.


@shakhsaar

علی احمد سعید #آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول

Читать полностью…

شاخسار

دهخدا می‌گوید: شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم. در جامه سپید (که عادتاً در تهران دربرداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟». من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟»


زیرا خون وقتی بر خاک می‌ریزد
به چیز دیگری بدل می‌شود
"چرا نگفتی او جوان افتاد؟"

جسمِ کشته سنگین و فرّار است
جوان بودم
نمی‌دانستم تَن چگونه دریده می‌شود در خواب و بیداری
نمی‌دانستم تَن باری است بر دوش خودش
سنگین بودم
از ایستادنم صدای برخورد موج و صخره می‌آمد
و پاهایم وقت راه رفتن
تا زانو در ماسه فرو می‌رفت
همچنان که به سختی گام برمی‌داشتم
از حافظه‌ها می‌پریدم .
"چرا نگفتی او جوان افتاد؟"

ما به ناچار بر بلندی‌ها ایستاده بودیم
به ناچار گفتیم خدا بزرگتر از آن است که وصف شود
گفتیم و کلمات در هم فرو رفتند
گفتیم و همهمه چون نیزه‌ای ما را به هم دوخت
اکنون
ساکنان ذرات غباریم
مالکان خیابان‌ها...
به یاد بیاور آن دست‌های فرزانه را
که از لمس اصواتِ خون‌ریز برگشته بودند
و بگو
بگو از رودخانه‌ها چه می‌دانی؟
از پل‌هایی که بر دوش می‌کشند؟
و از آنچه در حافظه‌ی گل‌آلودشان دفن کرده‌اند؟

رودخانه می‌گذرد و انکار می‌کند خودش را
نباید دست در رودخانه می‌شستم
نمی‌دانستم رودخانه کلمات را از زیر پوست انگشت‌هایم بیرون می‌کشد
نمی‌دانستم فراموش می‌شوی جانا
و روح وحشیت
در دره‌های عقیم آواره خواهد شد

بنویس علیه فراموشی
علیه رفتن بوی باروت از جان پیراهن
علیه دل کندن کفش‌های دونده‌مان از خیابان‌ها
علیه تردید...
"چرا نگفتی او جوان افتاد؟"

دست در خون خودم شسته بودم
بر پاهای فراموشکار خودم ایستاده بودم
می‌لرزیدم و چنگ بر حافظه‌ی تهی می‌زدم
می‌لرزیدم و اخبار وطن تکه تکه‌ام می‌کرد
می‌لرزیدم و میخ صلح در استخوانم فرو می‌رفت

"چرا نگفتی او جوان افتاد؟"

طوفان آتش است اینکه از شش جهت می‌وزد
گندم است اینکه در دشت بریان می‌کنند
آیا رودخانه روزی از بوی خون تهی خواهد شد؟

چیزی به حافظه‌ام اضافه کن جانا
چیزی شبیه شعور نور
وقتی که بر نقش‌های پیچیده می‌تابد

@shakhsaar

#آیدا_عمیدی

Читать полностью…

شاخسار

#گفتار_های_عمومی - #ناصر_فکوهی - برنامه صد و سی‌ و دوم / بهمن 1401 - فایل‌های تصویری و صوتی #فاشیسم_و_اقتدارگرایی در ‌#قرن_بیستم/ بخش اول/ مقدمه / پنج قسمت

قسمت پنجم از پنج قسمت

فایل‌ تصویری در کانال تلگرامی درس‌های ناصر فکوهی
/channel/c/1332178704/2482
فایل‌ صوتی در کانال گفتارهای عمومی
/channel/c/1159923002/724
کانال درس‌های ناصر فکوهی خصوصی است برای عضویت
/channel/+T2dvEGQx1drW3vv8
کانال گفتارهای عمومی خصوصی است برای عضویت
/channel/+RSMFOl4f1tkKmOmP

همچنین در ساوند کلاود
https://soundcloud.com/user-246177805-626286272/sets/mkyiuvrledob

Читать полностью…

شاخسار

#گفتار_های_عمومی - #ناصر_فکوهی - برنامه صد و سی‌ و دوم / بهمن 1401 - فایل‌های تصویری و صوتی #فاشیسم_و_اقتدارگرایی در ‌#قرن_بیستم/ بخش اول/ مقدمه / پنج قسمت

قسمت سوم از پنج قسمت

فایل‌ تصویری در کانال تلگرامی درس‌های ناصر فکوهی
/channel/c/1332178704/2480
فایل‌ صوتی در کانال گفتارهای عمومی
/channel/c/1159923002/722
کانال درس‌های ناصر فکوهی خصوصی است برای عضویت
/channel/+T2dvEGQx1drW3vv8
کانال گفتارهای عمومی خصوصی است برای عضویت
/channel/+RSMFOl4f1tkKmOmP

همچنین در ساوند کلاود
https://soundcloud.com/user-246177805-626286272/sets/mkyiuvrledob

Читать полностью…

شاخسار

درازا و پهنای آسمان را
با کلام اندازه گرفتم
یکبار کلام از آسمان
فراتر رفت
ولی بار دیگر آسمان
کلام را درنوردید
و آن را در سکوت خود شکست
و خاموش کرد


@shakhsaar

#بیژن_جلالی

Читать полностью…

شاخسار

درباره‌ی شعر

@shakhsaar

کار تخیل این است که چندین شخص ناتمام را از عالم واقع بیرون کند و سپس، به پایمردی نیروهای جادویی و ویرانگر میل، پروانه‌ی بازگشت ایشان را در چهره‌ی حضوری رضایت‌بخش بگیرد. آنگاه واقعیتی خواهد شد خاموش ناشدنی و ناآفریده.

شاعر دمادم شکست را به پیروزی و پیروزی را به شکست بدل می‌کند؛ شاهی که هنوز زاده نشده جز به خرمن‌برداری از مزرع سبز نمی‌اندیشد.

جادوگر ناایمنی، خرسندی‌های شاعر همواره مقتبس است. خاکستری همیشه ناتمام.

شاعر، چون مستعد مبالغه است، زیر شکنجه درست برآورد می‌کند.

شاعر مثل عنکبوت، در آستانه‌ی ثقل، راه خود را در آسمان بنا می‌کند. او که از چشم خویش نیمه‌پنهان است، در پرتو ترفند بی‌مانند خود، در چشم دیگران تا حد مرگباری نمایان است.

شاعر باید در رهگذر خویش ردهایی بر جا بگذارد، نه شواهدی. تنها ردهاست که ما را به رویا فرو می‌برد.

شعر از بی‌خوابیِ مدام زنده است.

شعر عشقی است تحقق یافته، برخاسته از میلی که همچنان میل می‌ماند.

در مرکز شعر خصمی چشم به راه توست. او سرور توست. مردانه با او بجنگ.

شعر همین میوه‌ی رسیده‌ای است که ما با شعف در دست می‌فشاریمش، درست آن زمان که روی شاخه‌ی یخ‌زده‌، با آینده‌‌ای نامعلوم، در جام گل پیش چشم ما ظاهر می‌شود.

گاه می‌شود که در هم شکستن کشتی شاعر، در جستجوهایش، او را به ساحلی می افکند که دیرزمانی پس از آن، پس از نابودی او، در آن‌جا انتظارش را خواهند کشید.


#رنه_شار
ترجمه حسین معصومی همدانی

Читать полностью…

شاخسار

ما مثل این ماهیانی هستیم که زنده میان یخ‌های دریاچه‌های کوهستانی گرفتار می‌شوند. ماده و طبیعت ظاهرا نگهبان آن‌ها هستند، هر چند از فرصت صیاد چیزی نمی‌کاهند.


@shakhsaar
#رنه_شار
ترجمه حسین معصومی همدانی

Читать полностью…

شاخسار

فرو برده‌ست بیدادت به نوعی پنجه در خونم
که هر مو بر تنم انگشت زنهار است از دستت

@shakhsaar

#حزین_لاهیجی

Читать полностью…

شاخسار

نمی‌دانم چرا روح آشفته‌ی من
پریشان‌بال و شوریده، پر‌می‌کشد بر دریا
و عشق من آن‌چه که دوست می‌دارم را
با بال هراس می‌پوشاند
در مرز موج‌ها. آخر چرا؟ چرا؟


مرغ دریایی ،اندیشه‌ام، در پرواز سودایی‌اش
می‌رود با موج
چرخ‌زنان، با هر باد آسمان
کژ و مژ در جذر و مدی مورب
مرغ دریایی ،اندیشه‌ام، در پرواز سودایی‌اش
مست آفتاب و آزادی
راهنمای او، غریزه‌ای از دل این بیکرانگی.
نسیم تابستان
بر موجی گلگون
آرام می‌بَرَدَش تا گرمِ خوابی آرام

گاه چه اندوهناک ناله می‌کند
که دلشوره میگیرد کشتیبانِ دور
پس رها، در مسیر باد، موج میزند
غوطه میخورَد این بالِ زخمی
پر باز می‌کند و بعد دلتنگِ دلتنگ، ناله سرمی‌دهد

نمی‌دانم چرا روح تلخ من
با بالی پریشان و دیوانه پر می‌زند بر دریا
هر چه که برایم عزیز است
با بال هراس
عشق من می‌پوشاندش در سطح موج‌ها. چرا؟ چرا؟


#پل_ورلن
ترجمه آسیه حیدری

Читать полностью…

شاخسار

صدای بشر

@shakhsaar

سنگ و ستاره موسیقی‌شان را تحمیل نمی‌کنند،
گل‌ها ساکتند، اشیا چیزهایی را پنهان می‌کنند،
حیوانات، به خاطر ما انکار می‌کنند
هارمونی معصومیت و اختفایشان را،
باد همیشه بی‌پیرایگی ایما و اشاره‌ی ساده‌اش را دارد
و چه نغمه‌ای‌ است که فقط پرنده‌های گنگ می‌دانند
[ که ] در شب سال نو دسته‌ی نکوبیده‌ی گندمی را برایشان انداختی.
بودن برایشان کافی‌ است و آن ورای واژه‌هاست:
اما ما،
می‌ترسیم
نه فقط در تاریکی،
حتی در نور زیاد
همسایه‌مان را نمی‌بینیم
و درمانده از گرفتن جن
از وحشت فریاد می‌زنیم:
«تویی؟ حرف بزن!»

#ولادیمیر_هولان
ترجمه علیرضا حسنی
کتاب «بودن، آسان نیست»

Читать полностью…

شاخسار

چنین گر گریه‌ی مستانه را خواهم فروخوردن
مرا از هر بُن مو، چشمه‌ساری می‌شود پیدا

@shakhsaar

#حزین_لاهیجی

Читать полностью…

شاخسار

لبریز حیرتم به کمالی که روزگار
خشت بنای آینه ریزد ز قالبم

می‌ترسم از فراق به حدی که گاه حرف
در خون تپم اگر شود از هم جدا لبم

@shakhsaar

#بیدل_دهلوی

Читать полностью…

شاخسار

آینه‌ای از شن و علف
طاقچه‌هایی پر از غبار بیابان
منزلی از خشت خام
فصلی ویران
چار حصارِ بلندِ زندگی ماست.

آینه‌ای از شنِ رونده که دیری
محبوس این حصارهای بلند است
زندگی‌ای چون نسیم‌های فراری
کاین جا، در خون دلمه بسته، به بند است.

توفان از لابلای کرکره گهگاه
بارش ریگ آرد، بوی گل و کاه
چون که سبوی گِلی به باروی دژ خورد
آب مطلا از آن شکسته روان شد
(ظهری با ماه...)

می‌کوشم تا چهر خویش بازشناسم
در دل متروکِ این حیاطِ تنفس
لیکن در بادها به گوش می‌آید
آوازی، دور از شنود و تجسس
نغمه‌ی خواننده مثل چهره‌ی او، گم.

اینْت پیام از کویر، در خم زنجیر
وحی به این بایری که زندگی ماست
آوازش پرکشان به جانب یاران
مثل چکاوک، در آن زمان که بخواند
در غم باران:
خجسته باد بهاران!


@shakhsaar

#محمدعلی_سپانلو

Читать полностью…

شاخسار

چند هفته‌ای هست که به فکر معرفی کتاب و فیلم هستم.
با خودم فکر کردم هرگونه معرفی، رگه‌ای از جهت گیری و غرض معرف را نشان می‌دهد که اصلا چیز بدی نیست اما وضعیت اجتماعی و سیاسی اکنون ما به گونه‌ای‌ست که یک وجدان اخلاقی قاطع اما گاهی سرگردان که هستی و حضور و نقش خود را تا حد زیادی از خشم وام گرفته‌، جای بسیاری از مواضع را اشغال کرده است. بنابراین به کمترین مقدار غرض شخصی یعنی انتخاب متنی از کتاب یا یک برش از فیلم اکتفا می‌کنم.

Читать полностью…

شاخسار

آنک خاک را بنگر و خون افشانی او را.
و دیدارهایی که به بلعیدن آدمی دهان می‌گشایند
و آدمی را بنگر
دریوزه‌گر غبار!
و سخن را بنگر
که اجسادی را از گلوهایی بیرون می‌فکند.
مگر بخت و اقبالت چه باشد که از زندگانی بهره‌ای ببری
مخیّر میان مرگ و مرگ

#آدونیس
ترجمه امیرحسین الهیاری
الکتاب، جلد اول
@shakhsaar

#با_هم_بشنویم؟

Читать полностью…

شاخسار

رویایی
چون مرگ
در اشیا و واژگان جاری است.
آوازش را می‌لرزاند
در کوبش ترانه غرق می‌شود
دور
و گم
در لایه‌لایه‌های صدا.
مرگی چون یکی رویا
که به معنا چهره‌ای آبگون می‌بخشد
مرگی برابرِ مرگ
مرگی کشنده‌ی مرگ.

@shakhsaar

#آدونیس
الکتاب، جلد اول
ترجمه امیرحسین الهیاری

Читать полностью…

شاخسار

جدّ من
@shakhsaar

جد من زنی‌ست نیم صورتش سیاه
نیم دیگرش شبیه کسی که به هیچ‌کس شبیه نیست
می‌گوید طولِ عمر هر کس با سنگینیِ روحش رابطه دارد
گاهی پیرزن است
نخل‌های عاشق به هم می‌دوزد
گاهی گرگ
با شنیدن هر برگ پیشگویی می‌کند:
جهان تو از من نیست
گِرد است
به صحنه‌های عجیب عادت دارد
به این که هر روز کسی منفجر بشود
به اشیا دست نمی‌کشد
به جایشان اشاره می‌کند:
این شی نیست
حجم تلخی‌ست با انحنایی به طعم تنباکو
باید رنگش بزنی
باید به جهان پسش بدهی
گاهی به جرم‌های خودش اعتراف می‌کند
بچه‌هاش را به دندان گرفته فریاد می‌زند:
ما عقیم بوده‌ایم
جهان را به کسی داده‌ایم
و رفته‌ایم
جد من زنی‌ست که رازهاش را پای استخوان خودش چال می‌کند
هر صبح ترازویی به دست می‌گیرد
روح مرا وزن می‌کند
چاقویی روی گلوم می‌کشد
پای نایم می‌نویسد:
به همانجا که آمده‌ای برگرد
جهان به دردهای تازه محتاج است.

#عطیه_عطارزاده
زخمی که از زمین به ارث می‌برید

Читать полностью…
Subscribe to a channel