shakhsaar | Unsorted

Telegram-канал shakhsaar - شاخسار

-

عمری ست که ما گمشدگان گرم سراغیم... ارتباط با من: @mohsenoo_panahi ادبیات و فرهنگ

Subscribe to a channel

شاخسار

- حضور مضاعف!
حضور مضاعف؟ پس درست است که آدمی طاقت توقف در عدم را ندارد.
من در تعاون عظیم مرگ بودم که با من می‌گفت:
- من از معاشرت دو قفس می‌آیم.
قفس را که نشانم داد قفس خویش را ساختم، سرم را روی قبر نهادم و بر زمین دراز کشیدم.
شرم ستاره با من، وقتی که مرگ با فکر مرگ تطبیق می‌کند، می‌گفت:
- روی بالش، جمجمه‌ها مهربان‌ترند.
@shakhsaar

#یدالله_رویایی

Читать полностью…

شاخسار

ماهِ کنار خوابم
@shakhsaar

برمی‌خیزم و بی‌هوا چشم می‌گردانم تا ببینم
گل سرخی را
که کنار خوابم بود و دیگر نیست
...
پس، ناتمامی‌هایم را
حس می‌کنم و دوردست‌ها را می‌پایم
- مهی، که هراسان انگار-
بر سینه می‌برد
قربانی عزیزش را تا معبد یخ
...
چه بگویم چگونه تکلم کنم در این‌ طلسم
چگونه بازگردم به آب‌های سایه
اکنون که درخزیده‌ام از خواب و
به جای گل سرخ، کنار رویایم
با برگ‌های خاکستری
درخت غریبی می‌بینم
بی‌سبزینه
در شکل پوزخندی
که ماهی
از جنس فلزی خشک
سمت شمالِ سردِ بیداریم
می‌تاباند.



#منوچهر_آتشی

Читать полностью…

شاخسار

در آسمان خسته درختان خسته‌تر
خاموش مانده، جلوه تاریک خویش را
اندیشه می‌کنند:
شاید نسیم نوری؟

-شاید!

«ای اشتیاق گفتن!
با این زمین گیج پیامی نمی‌رود
این‌جا دهان کیست که می‌سوزد از کلام؟

حرفی اگر نگفته هنوز است
ای مژده شنیدن!
گوش کدام خسته تهی مانده از پیام
قلب کدام خام؟»

از دور دست، باد تهی‌دست
بیدار کرده با وزشی دردمند،
هذیان شاخه‌ها را:
شاید غریو دوری؟

-شاید!
@shakhsaar
#یدالله_رویایی
دریایی‌ها

Читать полностью…

شاخسار

چندین نفر بودیم
یکی از ما
در باران
در آینه‌ای
گم شد.
یک روز چهارشنبه
یکی از ما
اعتماد از دست داده بود:
روی پله‌های خانه‌ای ماند
همه‌ی عمر
به دنبال کفش‌های گمشده‌اش
در باد بود.
یکی از ما
تلفظ سعادت را
نمی‌دانست:
در پاییز خاکستری عمر
در میان برگ‌ها
پنهان شد.
آخرین‌مان
عمر نمی‌خواست
ابر را به خانه آورد
در باران آغاز کرد
در باران عاشق شد
و در آفتاب
مُرد.


@shakhsaar


#احمدرضا_احمدی

Читать полностью…

شاخسار

نرم و سبز و سرخ
@shakhsaar

نرم اگر اندیشه می‌کردم
شاید این آفاق گردآلود
داربستِ تارهای نازکِ جاجیم باران بود
و بهار پنجه‌های تو بر آن‌ها پودهای سبز و زرد و سرخ می‌تاباند
و به مضرابی شتاب‌آمیز
رشحه‌ای از خون انگشتان چالاکت
بر زمینه می‌دوید و شاخه‌ای از ارغوان می‌بست
بلبلی ناگاه
پرزنان می‌آمد و بر شاخه‌ی گلْ‌جوش
می‌نشست
و تو را می‌خواند.

*

سبز اگر اندیشه می‌کردم
شاید این گز بوته‌های شور
جنگل سیراب اوجا یا اقاقی بود
وین‌همه بغض گره خورده
_بغض سبز تیغ‌دار تلخ_
در گلوی خشکْ‌رود پیر دشتستان نبود.

*

سرخ اگر اندیشه می‌کردم
_نرم و سبز و سرخ_
شاید این دریای شورِ بی‌قرارِ هار
پهنه‌ی سرسبز شبدر بود
در تپش از باد
و همین خورشید نارنجیِ آویزان ز باغ عصر
سیب سرخی می‌شد و با یک تکان از شاخه می‌افتاد

*

ژرف اگر اندیشه می‌کردم
شاید اینک چاهی از‌ کفتر
پرزنان فواره می‌شد تا هلال نازکِ کمرنگ
و تو دور از من نبودی این همه خورشید...
این همه فرسنگ...


#منوچهر_آتشی

Читать полностью…

شاخسار

کودکان
@shakhsaar

کودکان در کنار سبدهای سیب سرخ
اسبان را شبنم می‌دادند
می‌گفتند: دریغ از عشق
دریغ از عشق
اسبان چهار نعل
از سایه‌های خود می‌گریختند
قطار ایستاده بود
اسبان، مردان، کودکان در افق
گم شدند
قطار حرکت کرد
کنار ایستگاه سبدهای سیب سرخ
در بخار قطار مانده بود.
بر کتیبه‌های ایستگاه راه‌آهن
پیرمردان با قلم‌های فلزی
بر دیوارهای سیمانی می‌نوشتند:
دریغ از عشق
دریغ از عشق



#احمدرضا_احمدی

Читать полностью…

شاخسار

و گاه بی آن که بدانیم در شب سخن می‌گوییم 
و صبح از چشم خود می‌فهمیم
گریسته‌ایم 
آن قدر که در پلک‌هایمان
انارهای شکسته بسیار است.
@shakhsaar
#هرمز_علی‌پور

Читать полностью…

شاخسار

واریاسیون‌های‌ ظهر بردار ۲۳
@shakhsaar

تنها گاهی
کز شیبِ سپیده صدایی می‌آید
در شیبِ سپیده صدایی دیگر
روی لبی لاغر برهنه می‌آید
صداها برهنه‌اند

صدا همیشه برهنه است
تنها وقتی
در کوچه زنی نام تو را می‌گوید
آینه‌هایی خراب از طناب پایین می‌آیند
و سنگ‌های دیدنی
بر ساعت‌های ندیدنی
شرمِ شکستهٔ ما را بر ما هزار هزار تکه می‌تابانند
با حلقه‌هایی بر در
و حلقه‌هایی در معبر
این منتظرِ پا _ تشنهٔ چندین چراغ _
آن منتظرِ دست
_ تشنهٔ کوبه‌های سخت _

چوبه چرا چوبه نیست؟
کسی می‌پرسد

در جست‌وجوی آن لغت تنها
#یدالله_رویایی

Читать полностью…

شاخسار

من مگر این مرگ‌های جوان را مُردَم؟
من مگر این خونِ ریخته‌ام؟
@shakhsaar
#رضا_براهنی

Читать полностью…

شاخسار

یک عمر
به انتظار دیدارت
در خاموشی و دریا
به انتهای کوچه
خیره شدیم
در یک پاییز
در انتهای شبی
که آویخته به گل‌های یخ بود
نقبی زدیم
و به انتهای زمین رفتیم
فرسنگ‌ها از خانه دور شدیم
در انتهای زمین
ایستاده بودی
و ساعت حرکت قطار را
که به بهشت می‌رفت
پرسیده بودی
جواب تو
در زیر زمین بخار می‌شد.
ملایم مرده بودی.


@shakhsaar

#احمدرضا_احمدی

Читать полностью…

شاخسار

برج بابل پیتر بروگل (۱۵۶۳)
متروپلیس فریتز لانگ (۱۹۲۷)
@shakhsaar

Читать полностью…

شاخسار

آینه (۱۹۷۵)
#آندری_تارکوفسکی
@shakhsaar

Читать полностью…

شاخسار

به نخفتن گفته آری و جهان را اما خفته آن‌جا‌ در مخفیدر.

#رضا_براهنی
@about_clair

Читать полностью…

شاخسار

‏آندری تارکوفسکی: آن‌هایی که جهان شخصی‌ خود را می‌سازند، "عموماً" شاعران‌اند.
@shakhsaar

Читать полностью…

شاخسار

‏هر کسی نقطە رویینی در تن خویش دارد و هر کسی یک چهره را از تمامی چهره‌ها بهتر می‌شناسد، و من همیشه چهرە تو را در برابر نقطە رویین تن خویش دیده‌ام. و اگر تنم در میان کرکسان حراج شده باشد، نقطە رویین تنم مدام در برابر چهرە تو ایستاده است. ‏چرا که تو، آسمان قدیم من و چهرە شناختە من و عمق مفرغی خواب‌های من و سیاه‌چال ظالم درون من هستی.
@about_clair
رضا براهنی

Читать полностью…

شاخسار

پیش از روز آخر
@shakhsaar

فردا آیا دوباره از چشمانت برمی‌خیزم؟

می‌شنوی:
آمده‌ست
خانه‌به‌خانه چو انتظاری هر روزه
جایی در زیر پلک‌ها پیدا کرده است.

می‌شنویم:
روشنی ساده‌ی ملافه‌ها را خاموش کرده است.
خونی لخته شده‌ست در جایی از ساعتی.
خانه صدای فرود آمدنی را شنیده است.
کوچه سنگینی عبوری را دیده‌ست در خاموشی.

می‌شنوند:
بالشی از خواب برنمی‌خیزد.
پرهیز می‌کنند بچه‌ها از کنج اتاقی که هر شب با هم می‌خوابیدند.
پیرهنی چند روز می‌ماند بر بند رخت.
کفشی بی‌استفاده می‌ماند در کنجی.


یک نفر این خواب را به تعبیری بشکافد
عشق سراسیمه است
شله‌ی کهنه کشیده از مهتابی‌ها تا ماه
عقربه‌ها سر به هم به نجوا برخواسته‌اند.
عقربی از درز‌ استخوانی بیرون می‌خزد.
برقی در شیشه‌های پنجره همسایه را پریشان کرده است.
کوچه به سمتی چشم دوخته‌ست.

فردا می‌خواستم دوباره از چشمانت برخیزم.



#محمد_مختاری

Читать полностью…

شاخسار

🔹 نصرت فتح‌علی خان، پاکستان
🔸 چشم مست عجبی
🔻 متن شعر:
سرمد، در دین عجب شکستی کردی
ایمان به فدای چشم مستی کردی
عمری که به آیات و احادیث گذشت
رفتی و نثار بت‌پرستی کردی (سرمد هندی)
چشم مست عجبی، زلف دراز عجبی
می‌پرست عجبی، فتنه‌طراز عجبی
بهر قتلم چو کشد تیغ، نهم سر به سجود
او به ناز عجبی، من به نیاز عجبی
وقت بسمل شدنم آب ننوشاند مرا
مهربان عجبی، بنده‌نواز عجبی
بلعجب حسن و جمال و خط و خال و گیسو
سرو قد عجبی، قامت ناز عجبی
پری‌پیکر نگار سروقد لاله‌رخساری
سراپا آفت دل بود شب جایی که من بودم (امیرخسرو)
شیوہ و شکل و شمائل حرکات و سکنات
حسن یوسف دَم عیسا، ید بیضا داری (جامی)
نه قیامی، نه قعودی، نه رکوعی، نه سجود
بر در یار گذاریم نماز عجبی
@musicsharqi

Читать полностью…

شاخسار

شتاب مکن
که ابر بر خانه‌ات ببارد
و عشق
در تکه‌ای نان گم شود.
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می‌کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات کال و نارس را
به عابران تعارف می‌کند.
آدمی را توانایی عشق نیست
در عشق می‌شکند و می‌میرد.


@shakhsaar

#احمدرضا_احمدی

Читать полностью…

شاخسار

نشست مجازی (۵)
یکشنبه بیست و نهم بهمن، ساعت ۱۹

با پوریا جهانشاد
پژوهشگر مطالعات انتقادی شهر و هنر معاصر

لینک شرکت در نشست پیش از جلسه در کانال تلگرام رادیو مردم‌نگار قرار خواهد گرفت

Читать полностью…

شاخسار

آواز درختی
@shakhsaar


در خانه‌ام درختی است که می‌شناسدت
...
با شاخه‌های در هم
فالی می‌زنم
برگی به شبنم آغشته می‌گوید «آری» وُ
با باد روانه می‌شوم.

بغل گشاده بر آبی‌های دور
در خانه‌ای درختی است که می‌شناسدم
و چون فرا می‌رسم آن‌جا با باد
شرمی زنانه
طالع می‌شود از گل‌هاش
فراز آغوشی بسته
...
در خشکْ‌سار زمانه
باغی ناپیدا حضور دارد که ما را می‌داند
و گاه که به سایه‌سار ناپیدایش قدم می‌‌زنیم
پرندگانی می‌خوانند
که از کرانه‌های افسانه آمده‌اند.


#منوچهر_آتشی

Читать полностью…

شاخسار

لبریخته‌ی ۱۷۰
@shakhsaar

چه شاخسار سبزی روی زبان توست
وقتی نسیم سرد دهان‌های سرخ
با شاخسار سبز تو در بازی است

و بازی زبان تو افتاده‌هاش را
به شاخسار دیگر می‌بازد
افتاده‌های بازی اما خود
با شاخسار سرد دیگر
به بازی نسیم بر می‌خیزند
و میوه‌های سرخ زبان تو
در بازی‌های باد که می‌افتند
همیشه برگ آخر بر نوک شاخسار
واژه‌ی آرام مرگ
هول بزرگ بازی
افتادن.

لبریخته‌ها
#یدالله_رویایی

Читать полностью…

شاخسار

آواز

@shakhsaar
من نمی‌دانم
پشت شیشه‌ها، زیر برگان درختان
این چه آوازی است می‌رانند عاشق‌های قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است می‌خوانند به سوی من؟
و نمی‌دانم کنارم زیر ابر آتشین نور
کیست می‌خندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟
کیست می‌گرید چو مجنون در پناه عشق سوی من؟
و نمی‌دانم ز روی دیده‌ام گه رام و نآرام
کیست می‌رقصد به سوی این دل آرام، نا آرام؟
مغز من کوهی است، این آواز
جوشش یک جویبار سرد از ژرفای تاریکی است
برف این آواز،
ذره‌ذره می‌نشیند بر بلند شاخه‌های پیکرم آرام
شاخساران درخت پیکرم از برف،
میوه‌هایش برف،
چون زمستان‌های دورِ کودکی، دنیای من، رویای من، پر برف
من نمی‌دانم چه دستی گاهوارِ عشق ما را می‌تکاند
و نمی‌دانم که این ناقوس‌های مهر را در شب،
کیست سوی بازوان و دست‌هایم می‌نوازد؟
کیست از اعماق تاریکی به سوی صبحگاه نور می‌آید؟
پشت شیشه، زیر برگان درختان، من نمی‌دانم،
این چه آوازی است می‌رانند عاشق‌های قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است می‌خوانند سوی من؟


آهوان باغ
#رضا_براهنی

Читать полностью…

شاخسار

برای تو که گفته بودی «جمعه حرف تازه‌ای برام نداشت». و برای ما که در سالروز تو بعد از بیست و یک سال نبودنت، همچنان جمعه‌ها جای بارون روی سرمون خون می‌چکه.
@about_clair
به یاد فرهاد عزیزم.

Читать полностью…

شاخسار

مرض مرگ
#مارگریت_دوراس
@shakhsaar

Читать полностью…

شاخسار

در سفر پیدایش در تورات، داستان برج بابل به عنوان افسانهٔ اصلی علت پیدایش زبان‌های مختلف دانسته می‌شود. طبق این داستان، پس از طوفان نوح، مردم به یک زبان صحبت می‌کردند. آنان به سمت شرق حرکت کردند و به سرزمین شنعار (در بابل) رسیدند. در آنجا، آنان توافق کردند که برجی بلند بنا کنند تا به آسمان برسند و بدین طریق نامی برای خود دست و پا و از تنوع زبان‌هایشان جلوگیری کنند. خدا که می‌ترسید اگر انسان‌ها تک‌زبان باشد، دیگر هیچ چیز نخواهد توانست جلویشان را بگیرد، پایین آمد و زبان آنان را مختلف قرار داد تا حرف یکدیگر را نفهمند و آنان را در زمین پراکنده‌ساخت.

@shakhsaar
(برج بابل/بروگل، نسخه‌ی موزه‌ی وین.)
زوم کنید و جزییات دیوانه‌وار رو ببینید.

Читать полностью…

شاخسار

از غم گریزیم نیست؛ چنان غمگینم، که گرچه می‌کوشم به هیچ نیندیشم، سنگینی همین هیچ هم مرا از پای درمی‌افکند.
@shakhsaar

Читать полностью…

شاخسار

واریاسیون‌های‌ ظهر بردار ۱۷
@shakhsaar

بی‌نهایت نهایت در تو می‌گیرد
بی‌نهایت نهایت از تو می‌بازد.

کبودِ بالا چرخی زد
کبود بالا طولِ طناب شد
فرود آمد
و زیر پای تو چرخی شد
با ساق‌های تو چرخِ کبود    پَر
با ساق‌های تو چرخِ کبود    پا
با ساق‌های تو چرخِ کبود    یک دایره پا
یک دایره پَر برای یک دایره پا     کبود
کبودِ ساق‌های تو   چرخِ تو
کبودِ ساق‌های تو    پای تو
پای تو    پرّه
پای تو    پَر
حالا که بی‌نهایت از تو نهایت می‌گیرد.

در جست‌وجوی آن لغت تنها
#یدالله_رویایی

Читать полностью…

شاخسار

رثای غزاله
@shakhsaar

لا
حالی که به نخجیر آیی از کشمیر
شالی از دریا آیی با
حالی که به آن گودی بی ما آیی
و سیاه آیی خوابایی از مخفیدر
حالی که ندانی که نمی‌دانی نه، دانی می‌دانی
با آن لب بالا برگشته بالا
لالا لالا تو غزاله لا
حالی که تو بازوها را خالی کردی از خیل سودا
برگشتی به زبانِ پیش از بودنِ خود لا
با سینه‌ی مغروری مفرد سرشاری از خود بی شیرازه لا لالا لا
«گِریم تا او نکشاند خود را
ما را بکشد خود را نکشاند»
این را یک زن‌کودکِ عاشق پیش از خود مرگیدنِ او می‌گفت
حالی که بجنباند به بیابان سر را گورآهو
که ببوساند خود را به فضای پوشان
که بیندازد دنیا را شرقی در مخفیدر
نه، دانی می‌دانی تو غزاله لا
خوابی و بخوابی خوابی و بخوانی دربردر
اویانم دنیا را تا زیبا شد
بِتوام خود را تا حدِ نمنیدن
لالایم تا مرز خود ــ مرگیدن
که شوم کفنش
و زنیدن را طلبم
بتِ چینی خفته در پرده
که خراسانِ ابروهایش آمودریا را دربردر
حالی که مویم نیمه‌ی آن مینیاتور بی عاشقه را مویم لا
خشک آید آن جنگل که تو را از خود ناویزدها
خشک آید! نیمه‌ی آن بی عاشقه را لا حالا مویم
معشوقه در گودی آن شانه‌ی خوابآور و خرابآباد
طاوسی روی آور
محزونه‌ی ذیلِ ناهیدِ باران
بالا بالا
بارانِ بالا
و بلایی مشتق از شقه‌ی شاعر و کفن در وا
به نخفتن گفته آری و جهان را اما خفته آن‌جا‌ در مخفیدر
حالا به مصاف آید با مور آن‌جا آن میلاوِ رودکی‌ی ریگِ آمودریا
و زبانش میلاویه از او و سه بوس از آن سبزه با لب‌های بی چشمِ شاعر
لالا
تو غزاله لا
لالا
مویم لا بی صاحبِ «شب‌های تهران» را
و نگفتن را گویم گفتن را که نگفتن را گفتن لا
و زنیدن را طلبم
اویانم دنیا را تا زیباشد
نمنم از از
از از نمنم ای «راحله»ی «گردوشکنان»، گویم با باتو بی از
و جلوتر نروم
طاهر شدنت را نتوانم دیدن زیرزمینی شدنت را نتوانم
و بیایم این زیرزمین
که هسته‌ی خرما را برمی‌گیریم
و مغز گردو را در خرما می‌کاریم
طاووسی روی آور در مغز گردو در خرما لا لا
گیسو از روی پیشانی با انگشتی خونین به کنار
و طراوت غوغا تو غزاله
لا لا لا

#رضا_براهنی

Читать полностью…

شاخسار

عطر دیار دور
@shakhsaar

چون با دو چشم فروبسته، در شب گرم پاییزی،
بوی سینه‌ی مشتاق تو را به‌دم درمی‌کشم،
ساحل‌های سعادت‌بخشی در نظرم گسترده می‌شوند.
تافته در اشعه‌های آفتاب گدازان؛

جزیره‌ای تن‌آسان که طبیعت در آن به بار می‌آورد،
درخت‌های عجیب و میوه‌های خوشگوار
مردانی که پیکرهای باریک و نیرومند دارند،
و زنانی که سادگی و صفای نگاهشان بیننده را به حیرت می‌افکند.

بوی تو مرا به اقالیم دلاویز می‌برد،
بندری گران‌بار از بادبان‌های و دکل‌ها می‌بینم
که هنوز از خستگی امواج دریا نیاسوده‌اند.

بدان‌هنگام که عطر تمربُن‌های سبز،
که در هوا شناور است و بینی مرا می‌آگند
در روانم با سرود دریانوردان درمی‌آمیزد.

#شارل_بودلر
گل‌های بدی
ترجمه‌ی محمدعلی اسلامی ندوشن

Читать полностью…

شاخسار

چرا نباید بلند بخندم یا مسخرگی کنم؟
یه چیز دیگه...
من حتی بلدم بلند داد بزنم.

@shakhsaar

سکانسی از چریکه‌ تارا؛ به بهانه‌ی زادروز #بهرام_بیضایی

Читать полностью…
Subscribe to a channel