instagram: sharr_text_graphy . که رمز ماست ایستاده مُردن .
" ناکَسان را تَرک کن بهرِ کَسان "
@shar_text_graphy
سوزنی و من انبار کاه. در من گم شدهای. شاید از شاهرگ نزدیک ترم باشی و من نبینمت. پشت گوشم چسبیده باشی و متوجهات نباشم. حول یک ستون میچرخیم و از رسیدن ثابتیم. عقربه های یک ساعت خراب که روی شانزده و شانزده دقیقه خوابش برده. جزئی از یکدیگریم و گردنمان قوت چرخیدن ندارد.
پیدا نمیشویم.
@shar_text_graphy
"از هيچى بهتره" ى آدما نباشيد .
@shar_text_graphy
از وقتی که یادم میاد، باید بگم من آدم خوششانسی نبودم.
البته بصورت دیفالت به شانس باوری ندارم اما خب منکر این نمیشه شد که اگر احیانا باورم داشتمش، آدم خوششانسی نبودم.
مثلا بچه که بودم، از هر جای این عالم هستی اگر توپی، مدادی،کتابی، جامدادی، چیزی پرت میشد و سرنوشتش بین هوا و زمین معلق بود، بدون هیچ شک و تردیدی، دماغو سروکله منو به عنوان مقصد نهایی انتخاب میکرد.
بزرگتر که شدم، به لطف ظاهر متفاوتراز بقیه و غلط اندازتر از بقیهم، هرجای این عالم هستی هر اتفاقی که میفتاد، انگشت اشاره همه اگر گفتی سمت کی بود؟ افرین. خوشم اومد ک بلدی.
روزا بیشتر میگذشتن و من بزرگتر میشدم و ارتباط بین مشکلاتم و سنم اصلا نسبت میزون و ترازی نبود.
هیچ وقت نبود.
مغزم عادت کرده بود سریعا پاسخگو واقع شه. تو هر شرایطی یادگرفته بود هندل کنه منو.
مثل یه سگ خونگی یادگرفته بود بعداز نجات من از مهلکه، بهم یادآوری کنه" این چیزا عادیه. تو به بدتراز اینا عادت داری"
الان از اون روزا خیلی ساله که میگذره.
ولی قسمت جالب ماجرا اینجاست که هر روز با یه کاسه آش از سمت کائنات طرفم که یه وجب روغن روشه. و خب مغزم هرچقدرم تلاش میکنه سگ خوبی برام باشه، دیگه از یه جایی به بعد بیشتر نظارهگر واقع شده.
میشینه یه گوشه الکل میخوره، سیگار میکشه و به من نگاه میکنه.
گاها از فرط گریه به خودش میاد و التماسم میکنه که بخوابم. بخوابم. بخوابم.
حق داره. نمیخواد منو زیاد ببینه شاید.
جدیدا میشینه تاریک روشن یه شمع میذاره واس خودش و مست میکنه و آواز میخونه.
انقدکه اخرین باری که هوشیار دیدمش خیلی وقت پیش بود.
گاها تلو تلو خوران میاد وایمیسته جلو آیینه، خیره میشه به خودش،
به من،
به خودش،
به ما.
دیشب خیلی عجیب خسته بود.
اومد پیشم دراز کشید که زودتر خوابش ببره.
هی با خودش داشت تکرار میکرد:
"میدونم حالت خوب نیس،
ولی به فکر هیچی نباش،
بسپارش به من، همه چیو درست میکنم"
دلم میخواست باورش کنم.
نتونستم.
دستمو بردم سمت کیفم که گوشه تخت پرتش کرده بودم.
چاقو جیبیمو در آوردم..
امروز صبح که بیدار شدم، دیگه ندیدمش.
دیگه صداشم نشنیدم. هیچ نشون و یادداشتی هم پیدا نکردم. حتی دیگه از خونه بوی الکل نمیاد.
بوی خون میاد. بوی تعفن میاد. ولی هرچی میگردم نمیدونم از کجاست این بو.
تو سرم احساس سبکی دارم. که خوبه. مدت زیادی سرمو در سنگینترین حالتش، حمل کردم.
از صبح یچیزی سر جاش نیست.
انگار بدم نیست. منکه گفتم بهت شانس نداشتم هیچوقت؟ ها؟ گفته بودم؟
بهرحال؛ انگار مغزمم سگ نبوده، یه گربه گشنه بوده که الانم سیر شده.
مثل بقیه گربهها و آدما،
ول کرده رفته.
رفته دیگه. رفته.
الان بهتره.
چرا انقد حرف زدم؟!
میخواستم تهش به چیزی برسه لابد.
نمیدونم کی قراره یادبگیرم ته اکثر چیزا بگایی منتظره فقط.
ولی خب فک کنم میخواستم بگم امروز صبح، بدون مغزم، روز خوبیو شروع کردم.
شایدم اگر زودتر مغز گربهوارم ول میکرد میرفت، خیلی بهتر میشد.
اما هرچی فک میکنم یادم نمیاد چاقوم چرا خونیه.
شاید بازم بخوابم. حداقل یه بیدار بیمغز نباشم.
یا حداقل پاشم برقصم. یه رقصنده بیمغز؟ ها؟ نظرته؟
@shar_text_graphy
چه هوای خوبی است امروز. آنقدر خوب که نمیدانم چای بنوشم یا خودم را دار بزنم.
(منتسب به چخوف)
@shar_text_graphy
خوبی ایدز نداره؛ بکنید گاهی
@shar_text_graphy
دهنم مزه خون میده
انگار حرفامو کُشتم
@shar_text_graphy
«در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام.»
" مولانا "
@shar_text_graphy
همه یه زخم مخفی دارن،
بعضیا فقط بهتر از دیگران پنهونش میکنن
📺 The Night Manager
@shar_text_graphy
چند روز بود که با ورق فال میگرفتم، نمیدانم چطور شده بود که به خرافات اعتقاد پیدا کرده بودم، جداً فال میگرفتم، یعنی کار دیگری نداشتم، کار دیگری نمیتوانستم بکنم، میخواستم با آینده خودم قمار بزنم.
نیت کردم که کلک خود را بکنم، خوب آمد!
📕 #زنده_بگور
@shar_text_graphy
خلبانی خستهام که دوست دارد
این بار به جای بمب خودش را رها کند.
@shar_text_graphy
امید واهی به هر وهم محدود به خیالی!
@shar_text_graphy
از هر چی بترسی سرت نمياد،
سرت ميارن!
@shar_text_graphy
سِه شَنبه ساعت دَه صُبح هیچ چاره ای جُز عاشق شُدن بَرام باقی نَموند ...../
@shar_text_graphy
اشتباه از ما بود
که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم
دستهامان خالی
دلهامان پر
گفتگوهامان، مثلا یعنی ما
کاش میدانستیم هیچ پروانهای پریروز پیلهگی خویش را بیاد نمیآورد
حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم
از خانه که میآیی
دستمالی سفید، پاکتی سیگار،گزیده شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است...
@shar_text_graphy
«صورتم را در دستهايم گذاشتم و به اين فكر كردم كه نبايد بيش از حد دست و پا بزنم؛ دانستم كه خيلی چيزها به اختيار آدم نيست، زندگی خوابهای گذشته است كه تعبير میشود، زندگی تاب خوردن خيال در روزهايی است كه هرگز عمرمان به آن نمیرسد.»
@shar_text_graphy
به آغوشم بیا
حتی به شکل گلولهای ...
@shar_text_graphy
ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺏ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺧﺒﺮ ﺑﺪم ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ!
@shar_text_graphy
همه چیز را به خوبی درک میکنم
و این بالاخره مرا خواهد کشت ...
@shar_text_graphy
+ روانشناس داخل تلویزیون میگفت: اگر میخواهید آرامش داشته باشید باید آدمهای منفی زندگیتان را کمتر ببینید.
"همه ی آینه ها را از خانه جمع کرد"
@shar_text_graphy