من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعدهٔ فردای زاهد را چرا باور کنم
#حافظ
من که امروز از می و شاهد به نقدم در بهشت
چشم چون زاهد چرا بر نسیۀ فردا نهم
(دیوان #جامی ، تصحیح هاشم رضی: 553)
✅@ShereHafez
شرابِ خانگیِ ترسِ محتسب خورده
به روی یار بنوشیم و بانگِ نوشانوش!
#حافظ
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست!
#مولانا
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد!
#حافظ
✅@ShereHafez
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام مِی و گفت: عیب پوشیدن
#حافظ
✅@ShereHafez
مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت
مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟
مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریادِ دَف و نِی بخش
که سازِ شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ
که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد
#حافظ
✅@ShereHafez
دلی که غیبنمای است و جام ِ جَم دارد،
زِ خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد؟
به خطّ و خال ِ گدایان مَده خزینهیِ دل
به دست ِ شاهوَشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفا یِ خزان
غلام ِ همّت ِ سرو اَم که این قدم دارد
رسید موسم ِ آن کاز طرب چو نرگس ِ مست
نهد به پا یِ قدح هر که شش دِرَم دارد
زر از بها یِ می اکنون، چو گل، دریغ مدار!
که عقل ِ کُل به صد ت عیب متّهم دارد
زِ سرّ ِ غیب، کس آگاه نیست، قصه مخوان!
کدام مَحرم ِ دل رَه در این حرَم دارد؟
دلام که لاف ِ تجرّد زدی، کنون صد شغل
به بو یِ زلف ِ تو با باد ِ صبحدم دارد
مراد ِ دل زِ که پرسم؟ که نیست دلداری
که جلوهیِ نظر و شیوهیِ کَرَم دارد
زِ جیب ِ خرقهیِ حافظ چه طَرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد!
#حافظ
@ShereHafez
اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت، نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّهٔ لیلی
رخسارهٔ محمود و کفِ پایِ ایاز است
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهٔ من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبهٔ کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبلهٔ ابروی تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوزِ دلِ حافظِ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
#حافظ
@ShereHafez
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن نور جهانبین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ او دمبهدم از چشمهی چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بماندیم چو از دستْ دوا رفت
دل گفت: «وصالش به دعا باز توان یافت»
عمری است که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اينجا است
در سعی چه کوشیم چو از کعبه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
«هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت»
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه
زآن پیش که گویند که از دار فنا رفت
#حافظ
تصحیح پرویز ناتل خانلری
✅@ShereHafez
در آستین مُرَقَع پیاله پنهان کن
که همچو چشمِ صراحی زمانه خونریز است.
#حافظ
✅@ShereHafez
اینهمه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
#حافظ
✅@ShereHafez
جهان پیر رعنا را، ترحم در جِبِلَّت نیست؛
ز مهر او چه میپرسی؟ در او همت چه میبندی؟
#حافظ ب سعی سایه
✅@ShereHafez
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینهٔ دل هر آن چه میدارم
بهجز خیال جمالت نمینماید باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره میشمرم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو میسراید باز
#حافظ
✅@ShereHafez
چنین که خرقه می آلوده ام من از مستی
کجاست وقت عبادت چه جای ورد و دعاست؟
#حافظ
✅@ShereHafez
دیوان قدسی
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
#حافظ
✅@ShereHafez
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد؟!
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟!
چه راه میزند این مُطربِ مقامشناس
که در میان غزل، قول آشنا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغِ نغمهسرا سازِ خوشنوا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیرِ و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سمن صفا آورد
صبا به خوشخبری هدهدِ سلیمان است
که مژدۀ طرب از گلشنِ سبا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مکن
که بادِ صبحْ نسیمِ گرهگشا آورد
علاجِ ضعفِ دل ما کرشمۀ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مریدِ پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بهجا آورد!
به تنگچشمیِ آن ترکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یکقبا آورد
فلکْ غلامیِ حافظ کنون به طَوع کند
که التجا به درِ دولت شما آورد
#حافظ
@ShereHafez
عشق، دردانهست و من، غوّاص و دریا، میکده
سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر برکنم...
#حافظ
@ShereHafez
حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچهی ترکیب تختهبند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافهی ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
#حافظ
@ShereHafez
این قافلهی عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی! غم فردای حریفان چه خوری؟!
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
#خیام
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
#حافظ
@ShereHafez
#بزرگداشت خیام
هر روزتان #خیام
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بهجز از کشته ندرَوی
#حافظ
منظور حافظ از «دهقان سالخورده» فردوسی است و نظرش به بیت زیر است
از خطبهٔ آغاز داستان سیاوش:
نگر تا چه کاری همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
شاهنامه، ج۲، ص۲۰۲، ب۱۷
@ShereHafez
#بزرگداشت حکیم #فرودسی
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
#حافظ
✅@ShereHafez
هيچكس منكر شكسپير، هومر، پوشكين، گوته، متنبّى و دانته نيست، ولى #حافظ
ديوان #حافظ ،دريچهی آزادى روح انسانِ ايرانى است. درست است كه هر اثرِ هنرى، مى تواند مصداقِ دريچهی آزادى روح به شمار آيد امّا براى قوم ايرانى هيچ اثر هنرى در حدّٓ ديوانِ #حافظ اين توانايى را ندارد كه باچنين لطافتى تابوهاى حاكم بر جامعه را مورد تجاوز خود قرار دهد و در عينِ حال همواره عزيز و قدسى بماند و در طاقچهی منازل در كنار قرآن. [ شنيده ام كه در بعضى مناطقِ ماوراء النهر، هنوز، وقتى مادرانْ طفلِ خُردسالِ خود را براى مدتى كوتاه در منزل رها مى كنند، ديوان #حافظ را در زيرِ بالش طفل مى گذارند و عقيده دارند كه معنويّتِ «حضرت #حافظ » در مدّتِ غيبتِ مادر، پاسدار طفل خواهد بود. ]
.
.
هيچ ملتى چنين شاعرى نداشته است و نخواهد داشت. هيچ كس منكر شكسپير و هومر و پوشكين و گوته و متنبى و دانته نيست، ولى اين چنين حضور شگفت آورى در زندگى يك ملّت در تمام لحظه هاى تاريخى يك جامعه از عهدهی هيچ شاعرى تاكنون برنيامده است.
#شفيعى_كدكنى
قلندريّه در تاريخ
ص ٥٠-٥٤
✅@ShereHafez
ایران در سال ۱۲۴۰ میلادی یک اندیشمند اخلاقگرا همچون #سعدی را پرورش داد و گفت:
بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوهارا نماند قرار
در همان قرن ۱۲ میلادی در اروپا قبایل وایکینگ و ژرمنها پس از تاراج آذوقه زنان و دختران یک قبیلهی شکست خورده، مردان را سر میبریدند و بعد از خالی کردن جمجمه سر آنها میساختند و خون مقتول را در کاسه جمجمه ریخته و بعد از بهم زدن کاسهها بهم میگفتند(skool) و آنرا سر میکشیدند
یک اردیبهشت، روز بزرگداشت سعدی، فرخنده باد.