منتخبی از بهترین اشعار کوتاه و شاه بیتِ غزلهای ناب ✅
خواستم نوح شوم موج غمت غرقم کرد
کشتیام را شب طوفانی گرداب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظهی آب گرفت؟
🌿
ظاهری خاکستری با فکرهای رنگیام
جمعه را هم دوست دارم عاشق دلتنگیام ...
🌿
دلتنگ تر از همیشه غم ریخته است
آواز بنان به زير و بم ریخته است ...
🌿
تو هم خنجر بزن ، من زخم کاری دوست دارم
شبیه موزہ هایم ، یادگاری دوست دارم
شکوہ بیستون هستم که از تکرارها خستهم
بیا فرهاد شو ، من کندہکاری دوست دارم
فقط لج می کنی ، من عاشق این کارها هستم
گلم ! من شاعرم ناسازگاری دوست دارم
تو دعوت نیستی در خلوتم اما بیا گاهی
بیا که میهمان افتخاری دوست دارم
🌿
گفتم كه با فراق مدارا كنم، نشد
يك روز را بدون تو فردا كنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم كه مصرعى
در شأن چشم هاى تو پيدا كنم، نشد
شاعر شدم كه با قلم ساحرانه ام
در قاب شعر، عشق تو را جا كنم، نشد
🌿
ادبيات شايد نتواند جلوي جنگ و خونريزي را بگيرد ..
شايد نتواند از مرگ يك كودك جلوگيری كند ..
ولي ميتواند كاري كند كه دنيا به آن فكر كند...
🌿🖤
تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه
تو بودی که گفتی چمن میدَود
تو گفتی که از نقطهچینها اگر بگذری
به اَسرار خواهی رسید
تو را نام بردم
و ظاهر شدی
تو از شعلهی گیسوانات
رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند.
🌿
تو لب گشودی و من محو یک سلام شدم
و بی مقدمه درگیر این درام شدم
ورق زدی و تمام دلم به حرف افتاد
ورق زدی و به حرف تو زود خام شدم
ورق ورق شدم و در غروب بُر خوردم
و در مسیر عبور تو قتل عام شدم
غرور ساکت من در مرور سادهی تو :
مرا درست نخواندی و من حرام شدم ...
🌿
یک نفر نیست صدایم بزند برگردم
می برم با چمدان این همه تنهایی را...
🌿
آن بوسه ی آخر که گرفتم اثرش هست
بر روی لبم طعم غلیظ شکرش هست
تعبیر دل انگیز دل و یک بغل آغوش
در قهوه ی قاجاری چشم قجرش هست
خندید و غزل ریخت از آن خندهی زیباش
با خنده غزل گفتن و کشتن نظرش هست ...
🌿
می نویسم باران ...
دیگر پروانه و باد خود می دانند،
پاییز است یا بهار ...
🌿
از بس که ترک بر دلم انداخته چشمت
لبخند من از طایفهی بغض انار است...
🌿
موجی که نپیوست به ساحل به من آموخت
در عین توانستن ، پرهیز قشنگ است ...
🌿
شب كه شد ، آوازی از ديوان شمس الدين خوش است
دست و پا ياری كند ، رقصی شلنگ انداز هم
خواستم يك لحظه از ياد تو بگريزم ولی
نام تو تكرار می شد در صدای ساز هم
مستی نامت عجب عقل از سرم انداخته
چون هراسم نیست از اين شهر پر سرباز هم ...
🌿
شب كه شد تاری بياور ، يك بغل آواز هم
شور تحرير «بنان» را ، پنجهی «شهناز» هم
شب كه شد ، سكر تمنای تو بيرون ميزند
از خم سربسته و از شيشههای باز هم
🌿
از تمنای نگاهم تا نگاهش نقطه چین....
آرزوی بوسه تا میل گناهش نقطه چین....
در دل هر نقطه چینی صد هزاران راز و رمز
چشم من مانده به در، تا پیچ راهش نقطه چین.....
عشق میخواهد دلم شعر و شراب و نقطه چین......
از نوک انگشت او تا روی ماهش نقطه چین........
حرفهای ناتمامت نقطه چینی تا خداست
از سکوت قلب من تا سوز آهش نقطه چین......
دکمه پیراهن او نقطه چین تا شرم من
از دلم تا برق چشمان سیاهش نقطه چین.....
داغ بوسه اشتباها خورد بر لبهای او
از خطای دید من تا اشتباهش نقطه چین....
🌿
.
هنوز پنجرههایی که بیتو دلگیرند
مرا بدون نگاهت بغل نمیگیرند
هزار شعلهی روشن، هزار اشکِ غماند
ستارهها که به سمت زمین سرازیرند
درون سینه، به دیوار میزند قلبم
وَ این صدای نفسها، صدای زنجیرند
چه بود رازِ حضورت؛ مگر هوا بودی؟
که روزهای پس از تو چنین نفسگیرند
بخند و حادثه شو در سکوتِ بیغزلی
که شاعران جهان تشنهی تصاویرند
تویی که معجزه، باران، غزل، تولد، عشق
برای آمدنت بهترین تعابیرند
شبی به کوچه بیا و دوباره روشن کن
نگاهِ پنجرهها را که بیتو دلگیرند...
🌿
امشب بیا که تشنه ی یک همنشینی ام
دیگر امید نیست که فردا ببینی ام
فردا مرا _ تمام مرا _ باد می بَرد
ای کاش جای باد ، تو امشب بچینی ام
خورشید ، فرصتی است که از من گذشته است
تاریک ، مثل سایه ی تَنگِ پَسینی ام
لحظه به لحظه از دل هم دور می شدیم
از بس تو آن همانی و من این همینی ام
دیگر من آن چنان که تو هستی نمی شوم
آخر تو جای من ... چه کنم !؟ این چنینی ام
با این همه هنوز دلی مانده ، دیر نیست
من که هنوز عاشقِ عشق آفرینی ام
پیش از تو این همه شبِ من آسمان نداشت
بر من بتاب عشقِ قشنگِ زمینی ام
🌿
خوش آمدی بنشین ، آفتاب دم کردم
که چای دغدغهی عاشقانهی من نیست ...
🌿
نمیدانم رسیدن چیست
اما بیگمان مقصدی هست
که همهی وجودم به سوی آن جاری میشود ...
کاش میمردم و دوباره زنده میشدم
و میدیدم که دنیا شکل دیگری است
دنیا این همه ظالم نیست
و هیچ کس دور خانهاش دیوار نکشیده است ...
🌿
دیگر این ابیات هم تحت تسلط نیستند
مثل آن فرماندهای هستم که پرچم دار نیست ...
🌿
باهوشها چندان به دنبال تنهایی نیستند ،
آنها به دنبال فرار از هیاهوی ابلهان هستند .
🌿
دیدم نهنگ عاشقی را مانده در گل ...
ما دل به دریا می زنیم آن ها به ساحل!
🌿
روزی که مجبور بشویم زمین را تخلیه کنیم ، روی سیّارهی مسکونی جدید ، عطر میفروشم .
عطر خاک باران خورده
چمن کوتاه شده
عطر زعفران و برنج ...
اکنون اينها رايگان در دسترسم هستند ، زندگى را آسانتر میگیرم و از دوست داشتنیها لذت میبرم .
مخصوصا عطر آدمهايى كه نمیدانيم تا كى مجال بودن در كنارشان را داريم ...
🌿
از کوچه ی ما هم چو نسیمی گذری کن
می میرم اگر کم بشود مهر و وفایت ...
🌿
از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هر فصل به روی بوم ، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد...
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید !
صبح اولین روز اولین ماه پاییزتون بخیر و برکت و شادمانی عزیزانم
مهریها تولدتون مبارک ☘❤️
🌿