منتخبی از بهترین اشعار کوتاه و شاه بیتِ غزلهای ناب ✅
آنقَدَر در میزنم این خانه را
تا ببینم روی صاحبخانه را ...
🌿
دوشَت به خواب دیدم و
گفتم خوش آمدی
ای خوشترین خوشآمده ،
بار دگر بیا ...
🌿
مگو در کوی او
شب تا سحر
بهر چه میگردی
که دل گم کردهام آنجا
و میجویم نشانش را ...
🌿
مثل یک گل که تنش پر شده باشد از خار
خوبم و از همهی غصهی عالم سرشار ...
🌿
بر من از یوسفِ من هیچ نشانی نفرست
نکند پیرهنش بوی زلیخا بدهد
در تلاشم که خودم را بسپارم به کسی
که صمیمانه مرا در بغلش جا بدهد ...
🌿
فصل تا فصلِ خدا ، بیتو هوا یکنفره ست
از سرم ، میل به پاییز و بهار ، افتاده
هر دو سرخیم ولی فاصله ی ما از هم
پرده هایی ست که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پای چنار افتاده...
🌿
هزار دشمنی افتد به قولبدگویان
میان عاشقومعشوق دوستی برجاست ...
🌿
از بس شبیه شمـع چکیدم دلم گرفت
از بس دویـدم و نرسیدم دلم گرفت
از بس که خودم را به جدایی زدم ولی
درخلوت از تو دل نبریدم دلم گرفت ...
🌿
چرا ما با تو ای معشوقِ طناز
به صُلحیم و تو با ما در نَبردی؟
🌿
شعری که جوشید ازدلم این بار ، باشد مال تو
احساس شیرین دلی تبدار ، باشد مال تو
جز شعر چیز دیگری ، در چنتهام پیدا نشد
قابل ندارد این غزل ، بردار باشد مال تو ...
🌿
بنشین و تماشا کن از این فاصله من را
فوارهام ، افتادن من نیز قشنگ است
بنشین و ببین زردم و نارنجی و قرمز
پاییز همین است ، غمانگیز قشنگ است...
🌿
چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشته ام
خیس و خسته آمده ام
و حالا
شاعر که نه
بارانم !
🌿
بی تو مهتاب شبی کوچهی تکراری را
رفتم و باز به یادت همه اشعاری را
که شبانگاه به نام تو سرودم خواندم
و در آن ظلمت شب پاکت سیگاری را
دود میکردم و با حلقه ی خاکستریش
می کشیدم شب و تنهایی و بیداری را
یادم آمد که شبی دست من و دستانت
رسم کردند چلیپای وفاداری را
آسمان محو غزلخوانی ما بود ، ولی
ابر و باد و مه و خورشید ، ستمکاری را...
سالها رفته ، ولی شاعر تنها هر شب
می رود تا ته آن کوچه ی تکراری را ...
🌿
ای كه قانون وفايت حد دوری دوستی ست
مردم از دوری كمی نزديك بينی لازم است
بايد از شورِ شراب چشمهايت مست شد
دائم الخمر و شراب اينچنينی لازم است
سر به زيری اقتضای سن دوران ديده هاست
دزدكی هم می شود گاهی ببينی لازم است
كيف دارد عاشق عشق خدايي بود نه؟
زين جهت عشق خداوند زمينی لازم است
گاهگاهی نه هميشه بايد اينجوری نوشت
در زمستان يك شبی با نازنينی لازم است ...
🌿
خفته بودم که خیالِ تو
به دیدارِ من آمد
کاش آن دولتِ بیدارِ مرا
بود دوامی ...
🌿
من به میل خود به پایت سر نهادم ، جان بخواه
جان به قربانت ! چرا این پا و آن پا میکنی ؟
🌿
کتابی خلوتی شعری سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانیست
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانیست ❤️😉😊
🌿
شعر اگر دل به دل شاعر رسوا بدهد
واژه را در بغل بغض ، اگر جا بدهد
آنچنان سجده به درگاه قلم خواهم زد
که خداوند تو را بر من تنها بدهد
پشت این قافیه ها حرف زیاد است ولی
عشق باید غزلی ناب و مقفا بدهد
فال حافظ زدم و گفت که: میآید او
نگرانم ، نکند وعده به فردا بدهد !
🌿
عالمی دارم ، که در عالم ندارد هیچکس 😊😉❤️
یلداتون مبارک همراهان عزیزم ❤️
امیدوارم همیشه تنتون سالم و لبتون خندان باشه 😊🌹☘
🌿
من اندوهگین نیستم
خود ، اندوهِ جهانم
و سرزمینی در سینهام گریه میکند ...
🌿
دیوانه تر از آنچه که بودید ، من هستم
صدپاره تر از آنچه که دیدید ، گسستم
امروز خزان است و دلم فکر بهار است
آن چیز که در سینه ی ما نیست قرار است
دریاب مرا ، ای نفست باد سحرگاه !
آه دل ما بر نفس درد ، سوار است ...
🌿
اگر زِ گور ، به جایی دری نباشد چه ؟!
وگر تمام شود ، محشری نباشد چه ؟!
کفنکِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه ؟!
🌿
موجهای بیقرار و گوشماهیها که هیچ
عشق گَهگاهی نهنگی را به ساحل میکشد ...
🌿
این کار خدا بوده که یکباره بیفتد
در تنگ بلور شب من مثل تو ماهی
🌿
واللهِ روا نیست که من چشم بپوشم
از منظره ی چشم نوازی که تو باشی
🌿
وقت رفتن ، پشت سر آهسته تر در را ببند
از غمت تنها نه من ، دیوار میریزد به هم ...
🌿