درد تو آنقدر عمیق است که پشت چشمت گیر کرده و اگر بخواهی گریه کنی اشکت در نمیآید.
-صادق هدایت
میدونی حس خفگی فقط برای دریا نیست،
فقط برای اتاق گاز گرفته نیست،
خفگی واقعی مال حرف هاست؛
مال کلمه هاست.
آدم ها خیلیهاشون تو حرفهای نگفتهشون غرق میشن.
این خفگی نمیکشتت،
اما زندگیت رو ازت میگیره...
حرف بزن،
حرف زدن یعنی زندگی...
کسی که یک عمر برای دیگران فداکاری کرده و غم خورده است، اگر روزی خودش اندوهی به دل داشته باشد همه دچار حیرت و بهت میشوند و از او انتظار ندارند برای خودش غصه بخورد.
Читать полностью…میدونی انگار عادت کردیم به نداشتن و نخواستن ، انگار عادت کردیم به جنگیدن برا یه لقمه نون، انگار عادت کردیم هر روز سفره مون کوچیک تر شه ، انگار عادت کردیم معمولی ترین چیزا بشه آرزو ، خلاصه انقد به مرگ گرفتن که به تب شدید راضی شدیم .
ولی خب همیشه میگن تهش قشنگه و بعد هر سختی یه آسونیه برا همین بیشترمون یه کورسوی امید داریم که به همون دل خوش کردیم و براش میجنگیم ، کاش اون بالایی یکم بیشتر هوامون رو داشته باشه تو این اوضاع که این یذره امید هم نپره چون اون موقع دیگه کارد میرسه به استخون و چیزی برا از دست دادن نداریم ..
گفت چطور اینقدر راحت میبخشی آدمها رو؟
گفتم خودم رو جای اونها تصور میکنم
و بهشون حق میدم که گاهی حالشون بد باشه، گاهی نخوان حرف بزنن،
گاهی بیطاقت بشند، و گاهی بیحوصلهتر از اونی که با آرامش و لبخند پاسخم رو بدن و حرفهای خوب بزنند.
خودم رو جای آدمها میذارم. جای تموم آدمهایی که با تمام خویشتنداری و وقارشون، از حادثههای تلخ و غمگینی برمیگردند، و دارن شرایط سخت و بیمهریهای زیادی رو تحمل میکنند.
آدمهایی که زیر فشار مشکلات مادی، روحی، جسمی یا عاطفی زیادی، کمر خم کردن و ناچارن با تمام سختی و درد، صبور باشن و همرنگ جماعت بشند.
من حق میدم گاهی بیحوصله باشند. من حق میدم گاهی کم بیارند، پس خودم رو جای اونها میذارم و بهشون فرصت جبران میدم، نه باور به اینکه آدم بدی هستند، نه باور به اینکه با هر لغزشی به بد بودن عادت کنند، و خوب بودن رو رها.
پس تا جایی که در توانم باشه، بهشون لبخند میزنم، اونها رو میبخشم، و بهشون فرصت خوب بودن دوباره رو میدم …
دیگر نمیخواهم کسی به من عادت کند. من به کسی عادت کنم. یک روز باید جدا شد. باید تنها ماند. باید شکست. اما در این شکستگی، تنها، فقط به تو فکر میکنم!
Читать полностью…- هیچکس مثلِ حرفاش نیست.
لبخند زدم و به طرفِ دیگه ای نگاه کردم:"میخوای بگی شبیه حرفام نیستم؟"
- آره. حرفایِ قشنگ و امیدوار کننده ای میزنی، ولی من فقط درونتو میبینم، که چقدر شکستس.
نفسِ عمیقی کشیدم و از سرِ جام پاشدم:"درسته؛ من شبیه حرفام نیستم. ولی توهم اونقدر عقل نداری که متوجه شی این حرفارو بهت میزنم که مثلِ من درونت شکسته نباشه."
به این جماعت دل خوش نکن ...؛
اینجا دنیای منفعت است !!
توقع زیادیست
کسی باشد تو را، “بخاطر خودت بخواهد”
تو بالاتر از خدا که نیستی !!!
اینجا خدا را هم به خاطر وعده هایش می پرستند...!
درون خود را مانند زخمی بازکرد؛ تمام وجود خود را دید: افکار، افکارِ درباره افکار، افکارِ درباره افکارِ ناشی از افکار ...
Читать полностью…آدم ها یکی پس از دیگری در من مُردند، من به قبرستانی تبدیل شدم که تنها یک قبر از بین آن ها بود که هر لحظه به مزارش سر میزدم و حتی شب هارا کنار قبرش می خوابیدم...
Читать полностью…اصلا دلم نمیخواهد امشب از تلخی های رفتنت بنويسم، شيرينی همان حضور كوتاهت را بيشتر دوست دارم،همانقدر دلچسب،همان قدر مهربان،همان قدرخواستنی كه بودی... :)
Читать полностью…یه جا نوشته بود :
کسی رو قضاوت نکنید ،
فقط برای اینکه گناهانش
با گناه های شما فرق داره!
و جسدی جان دار امّا بی روح ناشی از نگفتنِ حرف هایی که به اندازه یک عمر به روحش جان میداد.
Читать полностью…دوست داشتن،چیزی شبیه به گم شدن است، در یک آدم دیگر؛هرچه بیشتر کسی را دوست داشته باشی عمیق تر گم میشوی، یک جایی دیگر نمیدانی برای خودت داری زندگی میکنی یا برای او…!
Читать полностью…اما متوجه شده بودم که متاسفانه به طور ذاتی میل عجیبی به غمگین بودن داشتم . در شلوغترین مکانها، در آغوش فردی که قلبم برایش میتپید، در بین آدمهایی که حتی توانایی خنداندنم را داشتند من با لجبازیِ تمام غمگین بودم…
Читать полностью…نمیدانم که آیا تو واقعا زیبا بودی یا من خیلی دوستت داشتم به هر حال چیزهایی که از تو به خاطر میآورم حتی تلخترینهایشان، جز زیبایی نیستند… :))
Читать полностью…هزاران حرف با کسی داشتم که هیچ حرفی با من نداشت ، پس هر روز حرف هایم را در ذهنم با اون تصور کردم و کم کم این گفت و گو به یک زندگی تبدیل شد ، کاش میشد رفت در ذهن و گاهی تورا یک دلِ سیر بغل کرد...
Читать полностью…نه که بدمون بیاد عاشق بشیم ،
فقط دیگه حوصله ی شناخت یه غریبه یا اثبات خودمونُ بهش نداریم..
یه جا یه تعریف قشنگی از اشک خوندم که میگفت:
"و اشک تاوانی است که چشم ها باید بابت درست ندیدن بپردازند"
حواستون باشه واسه کی دارید تاوان میدین...
من آنقدرها هم که فکرش را میکنید بیکس و کار نیستم. همین دیروز بود که پریشانی آمد و پردههای خانه را کشید، دلواپسی برایمان چای تازه دم کرده بود. نشستیم و خاطرات سرگردانیها را باهم مرور کردیم...
Читать полностью…و منی که هرشب زیر سقفِ نمناکِ چشمان ابری خود با خاطرات خود نیمه شب هایِ دودی تلخم را به صبح میرسانم… :))
Читать полностью…بعضی چیزا متفاوتن، مثل اینکه هیچ وقت نخواستم کسی رو دوست داشته باشم و بهش وابسته باشم اما با این حال هیچ وقت پشیمون نشدم که تو رو استثنا قرار دادم
Читать полностью…