soltanghazal | Unsorted

Telegram-канал soltanghazal - سلطان غزل

214

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Subscribe to a channel

سلطان غزل

چواز بنفشه‌ی شب بوی صبح برخیزد
هزار وسوسه در جان من برانگیزد

کبوترِ دلم از شوق می‌گشاید بال    
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد

#فریدون_مشیری

درود دوستان صبحتان عالی

Читать полностью…

سلطان غزل

و چای ...
دغدغه‌ی
عاشقانه‌ی خوبیست ...
برای با تو نشستن...
بهانه‌ی خوبیست...❤️

درود دوستان صبحتان بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

چه بوی امـروز همـراه صبا بود
که جانم تازه گشت و روحم آسود

صبـا گفتی کـه بـوی یارم آورد
کـه جـانی در تن بیمـارم آورد

#وحشی_بافقی

درود دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

کانال کافه شعر شما را به گلچینی از اشعار وغزلیات ناب و منحصر به فرد از شعرا و غزلسرایان نامی ومشهور دعوت می نماید.

به جمع مابپیوندید

@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

تو ای نسیم صباحی
که پیک دلشدگانی
علی‌الصباح روان شو
به جستجوی صباحی

سراغ منزل آن
یار مهربان چو گرفتی
چو صبح خرم و خندان
شتاب سوی صباحی


#هاتف_اصفهانی
#صبحتـون_پراز_شوروشـوق

Читать полностью…

سلطان غزل

صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همى ریخت به پایش گهر

باد ندانسته همى با شتاب
ناله زدى تا که برآید ز خواب

#نیما‌یوشیج

سلام دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

زلالِ چشمه‌ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبحِ بی غبار تویی

دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه ات
بخوان که جاریِ آواز جویبار تویی

#حسین_منزوی

Читать полностью…

سلطان غزل

امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ،اما شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده ی شیرین تو شکرخا شد

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

ز باغ پیرهنت چون دریچه‌ها وا شد
بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

رها زسلطه‌ی پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو در بازوان من وا شد

به دیدن تو همه ذره‌های من شد چشم
و چشم‌ها همه سر تا به پا تماشا شد

تمام منظره پوشیده از تو شد یعنی
جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه
به نام تو که در آمیختم گوارا شد

فرشته‌ها تو و من را به نشان دادند
میان زهره و ماه از تو گفتگوها شد

تنت هنوز به اندازه‌ای لطافت داشت
که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد

شتاب خواستنت اینچنین که می‌بالد
به دوری تو مگر می‌شود شکیبا شد؟

امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ،اما شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده‌ی شیرین تو شکرخا شد

قرار نامه‌ی وصل من و تو بود آنکه
به روی شانه‌ی من با لب تو امضا شد

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

با عشق تنفس نیز، یک حادثه‌ی تازه‌ست
در قصّه‌ی ما چیزی، تکرار نخواهد شد

شاید دلی از یک دل آزرده شود، امّا
هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد

#حسین_منزوی

Читать полностью…

سلطان غزل

ناز تو و نیاز تو، شد همه دلپذیر من
ناز تو دلپذیر شد، هستی ناگزیر من

جز تو هوس نمی‌کند، گویه‌ی کس نمی‌کند
دم ز تو می‌زند همین، خوی بهانه‌گیر من

اینک و آنکم دگر، از تو شده است بارور
آه که بی تو شد هدر، پار من و پریر من

ای به منِ گرفته خو ! بی تو به کار جست و جو
خود نرود به هیچ سو، دست و دل اسیر من

به هر چمن رسیده‌ام، از تو نشان ندیده‌ام
تو در کجا شکفته‌ای، ای گل بی نظیر من؟

من همه با تو راستم، چشم تو گفت و خواستم
خواستی و جسور شد، خواهش سر به زیر من

چشم گلاب خانه‌ات، مشک رها به شانه‌ات
نافه‌ی آهوانت، قافله‌ی عبیر من

به هر کجا می‌گذرم، به هرکسی می‌نگرم
عکس تو قاب می‌کند‌، آینه‌ی ضمیر من

کوکبیان چشم تو، طاق هزار کوکبند
باغ معلق شب‌اند، خم شده بر کویر من

عشق تو بود و شعر ما : یک وطن و دو پادشا
گفتم شان که از شما، تا که بود، امیر من؟

پاسخ من از آن میان، عشق تو داد و گفت: هان!
سینه‌ی تو سریر او، سینه‌ی او ، سریر من

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

مگر، این بادخوش، از راه عشق آباد، می‌آید؟
که بوی عشق‌های کهنه، ازاین باد، می‌آید

کجا و کی، دراین اقلیم، بی معنی است، این عشق است
وعشق ازبی « زمان »، از « ناکجا آباد » می‌آید

به هفت آرایی مشاطه‌گان، او را نیازی نیست
که شهر آشوب من، با حسن مادرزاد می‌آید

« هراس از باد هجرانی نداری؟ » - وصل می‌پرسد -
و ازعاشق جواب « هر چه باداباد » می‌آید

جهان انگار، در تسخیر شیرین است و تکثیرش
که از هر سو، صدای تیشه‌ی فرهاد می‌آید

گشاده سینگی کن، عشق اگر بسیار می‌خواهی
که سهم قطره ودریا، به استعداد می‌آید

همایون بادعشق، آری، اگر چه شکوه ازگل را،
درآوازه چکاوک، غلتی ازبیداد می‌آید

مجزا نیستند از عشق، وصل و فصل و نوش و نیش
شگفتا او، که با ترکیبی از اضداد، می‌آید

توبوی نافه را، از باد، می‌گیری و می‌نوشی
من از خون دل آهوی چینم، یاد می‌آید

مده بیمم زموج آری که خود ترجیع توفان است
که در پروازهای مرغ دریا زاد، می‌آید


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

پاسخ استاد شجریان به این سوال که ، چرا تا کنون از غزلهای "حسین منزوی" در آثارشان استفاده نکرده اند


@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

با نهایت تاسف آخرین بازمانده‌ از دوره طلایی موسیقی کلاسیک ایران استاد "امین الله رشیدی" در سن نود و نه سالگی روز جمعه در سکوت خبری درگذشت.

مرحوم رشیدی خواننده و آهنگساز برجسته ایرانی بود که تصانیف جاودانه‌ی بسیاری در طول چند دهه فعالیت به گنجینه موسیقی ایران اضافه کرد.

پیکر آقای رشیدی برای تحقیقات به دانشگاه علوم پزشکی اهدا خواهد شد.

#امین_الله_رشیدی

Читать полностью…

سلطان غزل

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح
که گیتی منور است

#سعدی

درود دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

آهای تو که یه جونمت هزار تا جون بها داره
بکش منو با لبی که بوسه شو خون بها داره

بذار حسودی بکشه رقیب و وقتی می کشه
سرش تو لاک خودش _ چیکار به کار ما داره

سرت سلامت اگه باز میخونه ها بسته شدند
با چشم مست تو آخه به می کی اعتنا داره

خوشگلا خوشگلن ولی باز تو نمیشن کی میگه
خوشگل خالی ربطی با خوشگل خوشگلا داره

کی گفته ماه و زهره رو شبیه چشمای توان
چه دخلی خورشیدای تو به اون ستاره ها داره

قصه من با *تن تو ، قصه آب و ماهیه
وگرنه کی یه* خوابیدن این همه ماجرا داره

من خودمم نمی دونم چجوری عاشقت شدم
چیزی که ابتدا نداشت چطوری انتها داره

نترس از اینکه عشق من با تو یه روز تموم بشه
چیزی که ابتدا نداشت چطوری انتها داره

#حسین_منزوی

telegram.me/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

معشوق من! بعد از تو جایت همچنان خالی است
خالی است جایت در دلم، تا جاودان خالی است

جز تو برای عشـق، کس کاری نخواهد کرد
وقتی نباشی بی تو شهر از عاشقان خالی است

جز تو زنی آغوش من را پر نخواهد کرد
تو می‌روی و تا ابد این آشیان خالی است

می‌دانی آیا بی تو در من این خلأ چون است؟
انگار از خورشید روشن آسمان خالی است

از کام و جامم زهر می‌جوشد مرا وقتی
از شهد ناب بوسه‌های تو دهان خالی است

دیگر کسی مستم نخواهد کرد بعد از تو
ای باده‌ای که بی توام رطل گران خالی است

شاید کسی فصلی شود در قصه‌ام اما
دیگر ز آب و رنگ عشق این داستان خالی است



#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

کانال اشعار فاضل نظری
شما را به گلچینی از اشعار و غزلیات استاد فاضل نظری دعوت می نماید.

به جمع مابپیوندید

@fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

عشق رازی است که خورشید به بارانش گفت
نیز رمزی که شقایق به گلستانش گفت

روزی این راز خود از پرده برون شد که هزار
در چمن با گل صد رنگ به دستانش گفت

فاش شد نکته‌ی پوشیده همان روز که گل
با خوش آمد به سحر خوانی مرغانش گفت

ای که ایمان به کسی داری و چیزی بی شک
عشق بود آنچه دلت با همه ایمانش گفت

نیست جز جلوه ی ناگفتنی عشق، آن چه
حافظش مهر کنایت زده و آنش گفت

کاروان گم شد و از آتش خاموش شده
باد بس قصه که با خار مغیلانش گفت

راز آشفتن و از جوش نهانی گفتن
داستانی است که دریاچه به طوفانش گفت

من بر آنم که همه نکته ی رازآلودی است
آن چه زلف تو به دلهای پریشانش گفت

آه از آن قصه که غربت به نیستان دم زد
وای از آن قصه که غم در نی چوپانش گفت

نیست جز نکته‌ی صیرورت ایام آنچه
قصر نو ساخته با کلبه‌ی ویرانش گفت

یک شب آن پنجره بگشای به شب تا شنوی
آنچه را شعر به گوش دل عرفانش گفت

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

برده بهتم به تماشاگه زیبایی دوست
که چه رازی است، در این حسن معمایی دوست

بی گمان ،پرده از این راز، براندازم، اگر
بار یابم به سراپرده تنهایی دوست

خوانده خواهم شدم آخر به مددکاری عشق
خط به خط، دفتر رنگین شناسایی دوست

دل، نهنگانه، به دریا زدنی می‌خواهد
راه بردن به حریم دل دریایی دوست

"من یزید"ی است که جان، داو نخستین وی است
تاچه بیرون برد از معرکه، سودایی دوست

آه! شیدا ...نه همینیم، تو و من، ای دل!
باش کز ره برسد، نوبت شیدایی دوست

دوست می گوید و من می شنوم، تا ببرد
از دلم تلخی ایام شکرخایی دوست

راز کم گفتم این است که می ترسم، من
تا لب خود بگشایم ، به هم آوایی دوست

کز حدیث غم من، سنگ صبورم ترکید
چه کند چینی بی تاب شکیبایی دوست؟


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

سلام ای صبح زیبا
خدایا کمک کن، تا فکرم را آزاد کنم ،
زیرا به زودی مرا از پای در می‌آورند تا فقط تو،
تنها خدای آسمان قلبم شوی.
امروز تمام کائنات همدست می‌شوند تا آرزوی مرا محقق گردانند و من در برآورده شدنش ایمان کامل دارم .
خدایا سپاسگزام.
صبح‌تون بخیر🌺🌺

Читать полностью…

سلطان غزل

گفتی: " مرا از خویش می‌ترسانی، ای یار!
وقتی به دریاها مرا می‌خوانی ای یار"

"ترسای من! " گفتم که: " بگذار این چه و چون
چندم از این تردید، می‌لرزانی ای یار ؟ "

آخر تو پروای چه می‌داری ؟ مگر نه
خود در دل و جانت، پر از طوفانی ای یار؟

بگذار تا رودت کشاند، سوی دریا
آخر نه تالابی که یک جا مانی، ای یار!

دریا ، برای ما ، گرفته جشن طوفان
با من بیا ، با من ، به این مهمانی ای یار !

با من بیا با اصل خود، باری بپیوند
ای جویبار کوچک انسانی! ای یار!

تو، جوی کوچک نیستی، دریایی، آری
کاین سان مرا در خویش می‌گنجانی ای یار!

عطر گلی وحشی برایم می فرستی
در باد گیسو را که می افشانی ، ای یار !

من با تو، با تو، با تو ، با تو زنده هستم
تو جا ن جان جان جان جانی ای یار !

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

به چه می‌اندیشی؟
نگرانی بیجاست!
عشق اینجا و تو اینجا و
خدا هم اینجاست...

صبح بخیر🍁

Читать полностью…

سلطان غزل

در این مدار، که هم ماه، جز غریبی نیست
غریبی تو و من، قصه‌ی عجیبی نیست

به وعده دل چه کنی خوش که چون بیندیشی
بهشت نیز سرانجام جز فریبی نیست

حجاب چون بدری زین فرشتگان چه کسی ست
که پشت صورتکش صورت مهیبی نیست؟

اگر بخواهی اگر نه کشیده می‌بردت
به وعده گاه، که با کاروان شکیبی نیست

من و تو را هم از این قصه‌ای که می‌خوانیم
به جز شکستگی و خستگی، نصیبی نیست

چرا که صاحب این کاسه‌های مهمان کش
به جز لئیم نظرتنگ نانجیبی نیست

مگر تدارک این شور و شر، برای بشر
همه به جزیه‌ی دندان زدن به سیبی نیست؟



#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

و کلمه بود و جهان مسیر تکوین بود
و دوست داشتن آن کلمه‌ی نخستین بود

و عشق روشنی کائنات بود و هنوز
چراغ‌های کواکب، تمام پایین بود

خدا، امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق برای فرشته سنگین بود

و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کزین دو، حادثه‌ی اولی، کدامین بود

اگر نبود، به جزپیش پا نمی‌دیدیم
همیشه عشق، همان دیده‌ی جهان بین بود

به عشق ازغم و شادی کسی نمی‌گیرد
که هرچه کرد، پسندیده و به آیین بود

اگر که عشق نمی‌بود، داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود؟

و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

در هیاهوی زندگی اگر آرامیم
دلمان به خدا گرم است
چرا که خوشبختی میتواند از درون
تلخ ترین روزهای زندگی زاده شود
.


سلام صبحتون بخیر🌱❤️

Читать полностью…

سلطان غزل

گفتی که می ترسی آری
کز عشق ها، می گریزی

اما تو خود نفس عشقی
از خود کجا می گریزی؟

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

گفتی که می‌ترسی آری، کز عشق‌ها، می‌گریزی
اما تو خود نفس عشقی، از خود کجا می‌گریزی؟

دیگر، که‌ات می‌رهاند، از ورطه‌ها، زورق من؟
وقتی به سودای ساحل، از ناخدا می‌گریزی

با عشق نتوان اگر خفت، باری از آن می‌توان گفت
از صحبت عاشقانه، دیگر چرا می‌گریزی؟

در زیر فرمان عشق‌اند، هر جا و هر لحظه، آری
با « بی زمان » می‌ستیزی، از « ناکجا » می‌گریزی

از دور عشق، آهوی من! راه برون شُد نداری
بار از خُتن چون ببندی، سوی ختا می‌گریزی

گفتی نمی‌خوای از تو افسانه‌ای ساز گردد؟
این نیز خود ماجرایی است، کز ماجرا می‌گریزی

هر سو، شوی جاری، افسوس، طیفی است آلوده‌ی رنگ
پاک زلالم! که چون آب از رنگ‌ها می‌گریزی

هرچه گریزی، پلشتی است، دنیای ما غرق زشتی است
شاید به جایی برون از دنیای ما، می‌گریزی؟

در اشتیاقت کسی نیست ، از من به تو آشناتر
سوی کدامین غریبه، زین آشنا می‌گریزی؟

همخوانِ شور درونت، چون من، نی عاشقی نیست
ای روح نی ! کز نیستان، با صد نوا می‌گریزی

کو خوش‌تر از عشق حالی؟ وز شعر خوش‌تر هوایی
دیگر به سوی کدامین حال و هوا، می‌گریزی؟

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

گوارای من آه! ای شعر ناب من! سلام ای عشق!
به جام شوکران من، شراب من! سلام ، ای عشق!

زمین خاکی‌ام، گرد سرت می‌گردم و هستم
سلام، ای زندگی بخش آفتاب من! سلام، ای عشق !
درِ عرفان زیبایی، به روی من، تو وا کردی
سلام ای معرفت را فتح باب من! سلام، ای عشق !
دو فصل گمشده، پیدا شد آخر با تو، زین دفتر
تو ای آغاز و انجام کتاب من، سلام، ای عشق!

سلام، ای خط زده، کابوس‌هایم را، طلوع تو
از آفاق پر از آشوب خواب من، سلام، ای عشق!

به هنگام غروب خویش هم، با آخرین خطش
رقم بر صفحه‌ی شب زد شهاب من « سلام، ای عشق ! »

به دور افکنده ام ، غم و شادی های کوچک را
تو ای رمز بزرگ انتخاب من ، سلام ، ای عشق !

تو عقل سرخ را ، با واژه هایم آشتی دادی
سلام، آه ای شعور شعر ناب من! سلام، ای عشق!

حقیقت با تو از آرایه و پیرایه، عریان شد
سلام، ای راستین ِ بی نقاب من! سلام، ای عشق!

درود، ای آبی بودایی! ای تمثیل زیبایی!
گل نیلوفر باغ سراب من! سلام، ای عشق !

« چرا هستم ؟ » سوال بی جوابم بود از هستی
تو دادی، با سلام خود، جواب من، سلام، ای عشق !

اگرچه با تو ، دور زندگی تند است ، اما ، باز ،
سلام ای شط شیرین شتاب من! سلام، ای عشق !

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند

گر به جنت هم نشین با ابلهان باید شدن
کاش دوزخ را خدا یک جا مقام من کند

#فروغی_بسطامی

Читать полностью…
Subscribe to a channel