somayerafiee | Unsorted

Telegram-канал somayerafiee - somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

-

سمیه رفیعی‌ام؛ یه نویسنده که عاشق تجربه‌کردن چیزهای جدیده، یه جست‌وجوگر که می‌خواد از همه‌چی سر در بیاره و یه تبلیغ‌نویس که سیری‌ناپذیره از یادگیری.

Subscribe to a channel

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

کپسول بدبختی

اردیبهشت 98 بود که برآن شدیم هیچ‌زنان و کوچ‌زنان مرز شمالی ترکیه را بنوردیم. در یکی از شهرها، هم‌وطنی ما را به منزل دعوت کرد؛ بی‌خبر از اینکه قرار است بشویم بشکۀ باروت و آتش زیر خاکستر زندگی‌اش را شعله‌ور کنیم. 
ماجرا از سفرۀ شام شروع شد؛ زمانی‌که ماست خریداری‌شدهٔ خانم‌ خانه، تابان، کشک از آب درآمد و دوستم گفت: «هنوز ترکی رو راه نیفتادید؟». و به این ترتیب جرقۀ دعوای آن دو زده شد.
_(تابان با آه) نه، دوساله اینجاییم، نمی‌ذاره که برم کلاس
_ گرونه. بعدم مهسا دیگه داره می‌ره مدرسه، با اون بشینه یاد بگیره؛ بد می‌گم؟
_ بهانه‌شه، ایرانم نذاشت درسم رو تموم کنم، دوست داشتم برم دانشگاه.
و آن وسط فقط تعارف‌های‌شان که از قلم نمی‌افتاد: ترخدا از اون دلمه‌ها بخورید
_ هنوزم نمی‌ذارم، دانشگاه زن رو خراب می‌کنه. بریم تو حیاط، سیب‌زمینی‌آتیشی بزنیم
_ به روح بابام خودش مداام با دخترا تیک‌وتاک می‌زنه، خوب قربونت برم ‌و عزیزم خرج‌شون می‌کنه. هوا سرده
_ اگه چیزی بود که بهش نشون نمی‌دادم، می‌دادم؟ مهسا پاشو چندتا سیب‌زمینی خوب جدا کن
_ اصلاً من می‌خوام برگردم
_ خواهرش و شوهرش همین‌عیدی یه هفته اومدند اینجا موندند پیششا
_ پس ‌بگو ‌چی رو دلش مونده...

ما هم مثل تماشاگران پینگ‌پنگ، سرمان از این‌سو به آن‌سو می‌چرخید ‌و‌ نمی‌دانستیم چه کنیم. جانب هر کدام را که می‌گرفتیم طرف مقابل، دو برگِ دیگر می‌گذاشت روی میز که «آ، حالا چی؟ حق با کدومه؟» آخرش هم شب، با قهر آن دو تمام شد.
فردای آن روز با تابان کلی گپ زدیم. او از دلتنگی‌اش گفت و فشار مهاجرت و مشکلات زندگی‌اش. و ما هم از تغییر شرایط ایران گفتیم و از سختی‌ها و چالش‌های‌ خودمان. باورمان نمی‌شد که همین ذکر مصائب بشود آبی بر آن آتش ‌و‌ قائله را بخواباند و شب بتوانیم در صلح‌وصفا سیب‌زمینی آتشی بزنیم.

از آن به بعد هرازگاهی تابان پیام می‌داد که «چه حال؟ چه خبر؟ اینترنت‌تون قطعه؟ با کرونا چه می‌کنین؟ با گرونی چه می‌کنین؟ هنوز سفر می‌رید؟ هنوز زنده‌اید؟» 
و ما به‌صورت پیش‌فرض می‌دانستیم که باز، آتش تردیدهای او الو‌ گرفته و برای اطمینان، به کپسول بدبختی‌ نیاز دارد.

خبر خوب اینکه چندوقتی است دیگر پیامی از او نداریم. به گمانم بالاخره مطمئن شده که اینجا دیگر بالاتر از سیاهی رنگ نیست.
شاید وقتش‌شده که این‌بار ما به او پیام بدهیم: «چه حال؟ چه خبر؟ میزبانی جام ملت‌های اروپا رو نگرفتین؟»
هاان؟ موافقید؟


🖋 سمیه رفیعی
😵‍💫 دل‌نوشته

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

کندی داستان، هنر است یا نقص؟

دوستی از کارگردان فیلم کوتاه «اکو» پرسید: «چرا این همه ریتم فیلم کند بود؟ می‌شد سی‌‌دقیقه رو تو یه‌ربع جمع کرد».
در جواب گفت: «شب سختی بود، از اون شبایی که هر چی به ساعت نگاه می‌کنی تموم نمی‌شه».

همۀ ما چنین لحظاتی را تجربه کرده‌ایم؛ لحظاتی که کش می‌آیند، لحظاتی که بار سنگین یک تصمیم‌‌گیری، اضطراب‌وانتظار یک خبر یا غمبادی از حادثه‌ای تلخ را به دوش می‌کشند و عقربه‌های ساعت جلو نمی‌روند. در اینجا هم همین قانون حکم می‌کرد؛ چراکه عده‌ای باید تا طلوع صبح، خود را قربانی دریا می‌کردند و داوطلبانه ریق رحمت را سر می‌کشیدند.

دنیایی فیلم و کتاب می‌شناسیم که از چنین سبکی بهره می‌برند. در این آثار، کندی، نقص نیست بلکه بخشی از مفهوم اثر است و راهی برای بیان چیزی که به کلمه‌وزبان نمی‌آید.

به نظرم می‌توان «اسب تورین» بلاتار را در صدر تمام آن‌ها قرار داد؛ دوساعت‌ونیم به تماشای زندگی پدرودختری می‌نشینیn که به خاطر کولاک در خانه محبوس شده‌اند و در سکوت، صبح را شب و شب را صبح می‌کنند. اما وقتی نشانه‌ها را کنار هم می‌چینید و مفهوم پشت آن را متوجه می‌شوید، هوش از سرتان می‌پرد. آن‌وقت است که می‌فهمید که این کندی بی‌دلیل نیست و کلیدی برای درک فلسفۀ عمیق داستان محسوب می‌شود؛ جهانی که در هفت‌روز آفریده شده، حالا قرار است ذره‌ذره در هفت‌روز هم نابود شود؛ نمایشی از خشم خداوند.

کارگردانانی چون نوری بیلگه جیلان هم خودخواسته این آهستگی را برمی‌گزینند تا زندگی را همان‌طور که هست نشان دهند؛ مجموعه‌ای از اتفاقات کوچک و به‌ظاهر ساده. چنین دور کندی به اثر عمق می‌بخشد و هیچ‌گاه از ارزش بالای آن نمی‌کاهد.

پس، وقتی فیلم یا داستانی می‌بینیم‌ومی‌خوانیم، یا خودمان دست به قلم می‌شویم، باید یکی از معیارهای ارزیابی‌مان این باشد که آیا ریتم در خدمت داستان است یا نه؟ تند یا کندبودنش اهمیتی ندارد. تنها باید با فضای اثر و حس نهفته در آن متناسب باشد. خدا را چه دیدید شاید آن وقت خودمان هم تصمیم گرفتیم که آهسته، خیلی‌خیلی آهسته پیش برویم.


🖋 سمیه رفیعی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

رقیب رفیق باشیم

امروز دیپلم دیرینه‌شناسی آفتابه گرفتم و دیگر قشنگ در این زمینه ادعایم می‌شود. ماجرا از گردنبندی شروع شد که در بساط یکی از عتیقه‌فروشان منوچهری به چشمم خورد؛ گردنبند بلند میخکی که کلی سکۀ مسی قدیمی به آن آویزان بود. با دیدنش وا رفتم. مادرم که بداند حکم تیرم را صادر می‌کند. آخر من هم یک گردنبند میخک فسقلیِ عزیزکردۀ کردستان دارم؛ اما از ترس آنکه میخک‌هایش بشکنند، آن را به دیوار آویخته‌‌ام و هیچ‌احدالناسی که چه عرض کنم، احدالحشره‌ای هم اجازه ندارد از ده‌قدمی‌‌اش رد شود. این همه خون خودم‌وبقیه را در شیشه کردم آن‌وقت اینجا همچین زلم‌زیمبوهایی را به آن ریسه‌ کرده‌اند. شما بودید وا نمی‌رفتید؟
برای همین گفتم چندوچون آن را از فروشنده جویا شوم:
_ آقا این گردنبنده...
_ اونا برای من نیستند خانم؛ تا شما از اینا یه عکس بندازید اون بنده‌خدام میاد
مطمئن نبودم که درست فهمیده‌ام پس خودم هم اشاره کردم و پرسیدم:
_ اینا رو می‌گید؟
_ آره؛ دیدم اون‌طرف عکس گرفتید، اینام قدیمیه
و بعد سر دل فروشش را باز کرد:
_ این‌آفتابه‌لگن مال دوران صفویه‌‌ست، پتیه‌شو نگاه کن، بیا از نزدیک ببین چه قلم‌کاری سنگینی داره، چقدر ظریف کارشده. قدیما اینا رو واسه جهیزیۀ عروس می‌دادند، برا عروس آب‌پاشون پر می‌کردند، سر سفره دستاشون رو می‌شستند، تو فیلما دیدید دیگه؟
این یکی آفتابه‌هه هم مسیه؛ مس خالص؛ دستت بگیری می‌بینی چه سنگینه. مال 50 سالِ پیشه، اصل قاجار اصفهان، حکاکی‌هاش کارِ دسته...

کم‌کم داشتم فکر می‌کردم یک‌ کوچکش را بخرم. آخر مجذوب معرفتش شده بودم؛ هر آن انتظار داشتم برای زیورآلات مقابل خودش هم بازارگرمی کند و مشتری رقیب را غر بزند، اما دریغ از یک اشاره.
شانس یارم بود که رفیقش آمد و گرم گپ‌زدن شدند. من هم که دیرم شده بود خیلی ریز زدم به چاک. اما اینکه این‌همه هوای همکارش را داشت بدجور به ذهنم چسبیده. همین رفاقت‌ها نیست که رقابت‌ها را قشنگ می‌کند و ارتباطی عمیق‌تر با مشتری‌ها می‌سازد؟ مرسدس بنز وقتی از بی‌ام‌و بابت صدسال‌ رقابت‌شان تشکر می‌کند، درواقع یک‌جورایی دارد از مخاطبان خودش دل می‌برد. حالا یک‌سری بیایند انحصارطلبی‌ کنند و ضعیف‌کشی. آخرش کی ضرر می‌کند؟

راستی پرسش‌های آفتابه‌ای خود را می‌توانید بفرستید تا استاد جواب دهد.



🖋 سمیه رفیعی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

خوراکی برای روح و قلم

مادران و دختران مهشید امیرشاهی، خوراک نویسنده‌ها و کپی‌رایترها است؛ پُرواژه و پُراصطلاح. بماند که داستان شیرین و گیرایی هم دارد و بسیار به دل می‌نشیند. خلق چنین اثری هم دانش و تسلط بالا می‌طلبد، هم گستردگی زیاد واژگان، هم داستان‌سرایی و قلمی قوی. به نظر می‌رسد نویسنده جمع خوبان را همه، یک‌جا دارد و حیف، اینکه در میان آثار پرتب‌وتاب بازار به‌ندرت نامی از ایشان و امثال ایشان دیده می‌شود.

این مجموعۀ چهارجلدی داستان زندگی شخصیت‌های مختلف را در قالب طنز و در دل حوادث تاریخی و اجتماعی ایران به تصویر می‌کشد. و به این شکل، ما را با شیوۀ زندگی، فرهنگ و تفکرات مردم در آن برهۀ زمانی آشنا می‌سازد.

یکی دیگر از نکاتی که در این داستان خیلی پُررنگ، به چشم می‌آید، استفادۀ هنرمندانه از لهجه‌ها و گویش‌های مختلف است. مهشید امیرشاهی با آوردن گویش قزوینی یا لهجۀ خارجیِ فارسی به شخصیت‌ها عمق می‌بخشد و روایت داستان را شیرین‌تر و باورپذیرتر می‌کند.

دیگر تعریف‌وتمجید را بیش‌ازاین کش نمی‌دهم که شاعر می‌گوید مشک آن است که خود ببوید. به‌جد پیشنهاد می‌کنم خوانش آن را در برنامه‌های‌تان بگنجانید تا ببینید چه عطروبویی دارد.

دوستانی که کتاب را خوانده‌اید؛ شما چه فکر می‌کنید؟ کدام بخش یا ویژگی این مجموعه برای‌تان جذاب بوده و بیشتر در ذهن‌تان مانده؟


🖋 سمیه رفیعی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

_ مرگِ من این‌قدر این یارو رو آدم حساب نکن
_ به بخت پدرم، آدم حسابش نکردم...

شرایط مهیا نبود، وگرنه گوش تیز می‌کردم تا بفهمم یارو کی بوده و چی کرده. اما عبارتی که مرد به کار برد، برایم جالب بود: «به بخت پدرم»



🖋 سمیه رفیعی
🔺 مشاهدات میدانی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

نامه‌ای به مشتریان VIP: چیزی که نیکول نمی‌دانست

صاحب یک فروشگاه محصولات بهداشتی آقایان، قصد دارد برای مشتریان VIP خود نامه‌‌ای بفرستد؛ الکترونیکی یا کاغذی‌اش هنوز مشخص نیست و محدودیتی هم برای تعداد کاراکترها تعیین نشده است. داستانی کوتاه و گیرا می‌خواهد که مخاطب آن را تا آخر بخواند. هدف چیست؟ معرفی یکی از محصولات بهداشتی آقایان که سه ویژگی کلیدی دارد: به صورت تر و خشک قابل استفاده است، ضد آب است و باعث جوش‌زدن صورت نمی‌شود. با همین بریف ناکامل، شما بودید چطور می‌نوشتید؟ به این نمونه نگاه کنید:

«سلام مهیار جان
احیاناً شما فیلم‌ساز خوب سراغ داری؟ یکی را می‌خواهیم که بتواند از اثری با ژانر وحشت، یک ملودرام خانوادگی کول بسازد. فیلم «خز» را حتمی باید دیده باشی؛ اگر هم ندیده‌ای، به‌خاطر خودت هم که شده، دست‌نگه‌دار تا نسخۀ جدید آن آماده شود. فعلاً فقط در این حد بدان که لیونل، کاراکتر مردِ داستان، از همان‌هایی‌ست که به ثانیه نکشیده تا کجا ریش‌وپشم در می‌آورد. بد دردی است؛ خدا برای هیچ‌کس نخواهد.
لیونلِ بنده‌خدا هم خسته از این وضعیت، می‌خواهد دور هر چی اصلاح‌مصلاح است را خط بکشد که یکهو نیکول وارد می‌شود. بله؛ همین نیکول کیدمن نازنین و شیرین خودمان را می‌گوییم که اینجا با ملاحت تمام آستین را بالا می‌زند و جنایتی را که نباید مرتکب می‌شود.
اووف، مغز آدم می‌پوکد؛ مگر می‌شود؟ ژیلت، آخر؟ مرد بینوا، بعد از آن همه ژیلت‌زنی، تمام بدنش پر از جوش و زخم شد. به احتمال زیاد هم بعد از ساخت فیلم، دوباره عطای اصلاح را به لقایش بخشیده و به کنجی پناه برده باشد. این ژانر وحشت را هر مردی ببیند از ترس پس می‌افتد. حیف که آن‌موقع ما نبودیم تا محصول‌مان را بدهیم دست‌شان و مانع از چنین عذابی شویم. بماند که برخلاف این تیغ‌های دوزاری، هم ضد آب است، هم روی پوست خشک‌وتر جواب می‌دهد.

خب، ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه‌ست؛ همین شد که تصمیم گرفتیم ورژن جدیدی از خز را بسازیم. اگر کارگردان زبده‌ای دوروبرت می‌شناسی منت بگذار و معرفی‌اش کن. البته فیلم جدید، خواهی‌نخواهی کوتاه می‌شود. آخر با این محصول، اصلاح به ایکی‌ثانیه‌‌ تمام می‌شود. دوستان هم می‌توانند به‌جای تمام ساعات اصلاح، بیشتر برای پروراندن احساسیِ باقی سکانس‌ها وقت بگذارند.

مهیارجان آدرس‌مان را این پایین می‌گذاریم؛ به جمع ما بپیوند تا با آگاهی بیشتر و محصولات درخور، با هم به حمایت از جامعۀ مردان و جنبش نه_به_ظلم_علیه_مردان برخیزیم».

البته که داستان باید هم کوتاه‌تر باشد و هم بر خود محصول متمرکزتر. در اینجا لحن برند هم اهمیت زیادی دارد. اما با همین فرضیات موجود، شما بودید چه داستانی برای معرفی این محصول در نظر می‌گرفتید؟

🖋 سمیه رفیعی
▪️داستان‌سرایی برای فروش محصول

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

فاينالى ایت ايز رِدى❤️‍🔥

این شما و این، لغت‌نامه نسل زد 😁😎

اگر در فهم زبان نسل زد مشکل دارید، اگر یه سری چیزا می‌بینید توی فضای مجازی بخصوص توییتر، و یا حتی در دنیای واقعی یه چیزایی می‌شنوید که انگار از یه دنیای دیگه اومدن، دیگه غم‌تون نباشه.

با این لغت‌نامه می‌تونید حداقل 80 درصد حرف شون رو بفهمید 👽

تشکر ویژه از بچه‌هايى که پا به پا اومدن و بى چشم‌داشت زحمت كشيدن
مهسا رودحله
مریم زمانی
محمد عبداللهی
حسنا امیری
الیار پوراکبر (رُز)
کیمیا قاسم‌پور
روژان زَرآبادی‌پور


براى اديت و اصلاح اصلا خجالت نکشید و یه ایمیل بفرستید واسم:
Soroush.nage@gmail.com

اگه نسل زدی، یا پدر، مادر، پدربزرگ و یا مادربزرگ یه نسل زدی هستی، اینو بفرست برای بقیه که کمتر زجر بکشن :))



نسل زد همون به اصطلاح دهه هشتادی‌های خودمونن، که به طور دقیق می‌شن متولدین 1376 تا 1390 توی ایران

Telegram : /channel/soroushnaghizadeh_k
YouTube : SoroushNaghizadeh_K" rel="nofollow">http://www.youtube.com/@SoroushNaghizadeh_K

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

منتقد درون‌مان را بیدار کنیم

ساعت 9 صبح بود که به قزوین رسیدیم. هوا سرد بود و سوز صبح‌گاهی با وجود آفتابی که در آسمان خودنمایی می‌کرد، تن‌وبدن‌ را می‌لرزاند. مستقیم به پارک ملت رفتیم تا یکی از دوستان را ببینیم. همان‌جا بود که پیرمرد و پیرزن را دیدیم. در پارک چادر زده بودند. از قامت فشردۀ زن و گونی‌هاوپتوهایی که روی چادر انداخته بودند، مشخص بود که حسابی سردشان است. خب سفر است و چالش‌هایش دیگر؛ نه؟ چه شب‌هایی که خودمان را به پیک‌نیک‌وپلاستیک‌وحرکات آکروباتیک‌وار بستیم که قندیل نبندیم. به‌نظرم چیزی غیرعادی نبود تا اینکه دوست‌مان گفت:
_ اینا از بهار اینجاناا
_ بهار؟
_ آره، آخه همیشه میام اینجا پیاده‌روی
_ قزوین مگه چقدر جای دیدنی داره که چندماهه اینجاند؟
_ شاید رفتند اطرافم ببینند
_ خوبی؟ اونی که مثلاً می‌ره الموت چرا باید برگرده اینجا باز؟
_ راستیاا...تو این سرما اینجاموندنشون چیه واقعن؟
_ فکر کن برای یه دستشویی و آب، هر بار تا اون سر پارک بری
_ من که تا برگشتن، بازم دستشویی‌لازم می‌شم

سعی کردیم خودمان را توجیه کنیم که به ما ربطی ندارد، که فضول مردم نیستیم ما، که صلاح خودشان را خودشان می‌دانند. اما نشد که نشد. درنهایت کاشف به عمل آمد که زن‌ومرد مستأجر بوده‌اند؛ اجاره‌ها و پیش‌ها که سر به فلک برداشته، دیگر از پس آن برنیامده‌‌اند و به‌ناچار در پارک اتراق کرده‌اند؛ به همین‌ سادگی. راه‌کارهای ما هم به دردشان نمی‌خورد چرا که از قبل به نهادهایی مثل کمیتۀ امداد و بهزیستی مراجعه کرده بودند. و حتی سازمانی که ترس داشتند از نام‌بردنش، به اسم این دو پولی جمع‌آوری کرده و به آن‌ها نداده بود.
ذهن‌مان حسابی درگیر موضوع بود که چه باید کرد؛ یکی‌مان خبرنگاری می‌شناخت و به او اطلاع داد تا اگر می‌تواند خیری را برای کمک به این زوج پیدا کند. یکی دیگر از طرح جدید دادگستری خبر داد و از آشنایی خواست تا ببیند می‌تواند کاری برای آن‌ها انجام دهد یا نه. در همین حال، از پارک داشتیم بیرون می‌آمدیم که زنی چادری در حالی که با گوشی حرف می‌زد، از کنارمان رد شد؛ لبش را کج کرد و سرش را به نشانۀ تأسف چندباری به این‌طرف‌وآن‌طرف چرخاند. به‌نظر، لچکِ به‌سرنداشتۀ ما بیش از تلخی گوشۀ پارک به چشمش آمده بود.

قبول دارید که دانستن بعضی چیزها برای ما مسئولیت می‌آورد؟ در این شرایط انتخاب با خود ماست که بفهمیم یا راه‌مان را کج کنیم و از کنارشان بگذریم. ما انتخاب می‌کنیم که چه چیزی را ببینیم و چه چیزی را نه. ما انتخاب می‌کنیم که چه چیزی را بشنویم و چه چیزی را نه. چون دیدن‌وشنیدن به پرسیدن ختم می‌شود، پرسیدن به دانستن، دانستن به حس مسئولیت و مسئولیت به اقدام.
اوضاع وقتی سخت‌تر می‌شود که این پرسش از خودمان باشد و افکاروعقاید خودمان را زیر سؤال ببرد. موضوع فقط دربارۀ مسائل اجتماعی و سیاسی نیست؛ در دنیای کسب‌وکار و مارکتینگ هم همین‌طور است. مشتریان هم به‌سختی عقایدشان را تغییر می‌دهند؛ چرا که همه به‌ذات تمایل دارند در امنیت و اطمینان باورهای‌شان بمانند.

اما اگر از همان کودکی تفکر نقادانه را به‌عنوان مهارتی نرم یاد می‌گرفتیم، چطور؟ شاید آن‌وقت با دیدی بازتر و نگرشی وسیع‌تر با شنیده‌ها و باورهای‌مان روبه‌رو می‌شدیم. شاید آن‌وقت همیشه برای پرسش‌گری و روبه‌رویی با جواب آن آماده‌ بودیم؛ نه؟


🖋 سمیه رفیعی
▪️رفتارشناسی اجتماعی-تفکر نقادانه یا انتقادی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

کلماتی که تاریخ دادگاه‌ها را تغییر دادند

جری اسپنس را بهترین وکیل جنایی آمریکا می‌دانند؛ فکرش را بکنید 41 سال کار کنید و هیچ شکستی در کارنامه‌تان نباشد. راز موفقیت او تنها استدلال قوی‌اش نبود؛ جری شگرد موفقیت خود را در استفادۀ ماهرانه از کلمات می‌دانست. او برای هر پرونده جمله‌ای‌ ساده، جذاب و ریتمیک می‌ساخت و آن را در بیانیۀ دفاعیاتش می‌گنجاند. سپس در طول دادرسی این عبارت را بارها تکرار می‌کرد تا در ذهن هیئت منصفه ماندگار شود و بر قضاوت نهایی‌شان تأثیر بگذارد. کلارنس دارو و برخی وکلای برجستۀ دیگر هم از همین تکنیک بهره می‌بردند. بیایید به برخی از پرونده‌های این‌سبکی نگاهی بیندازیم.

▪️پروندۀ کارن سیلک‌وود و جری اسپنس
کارن سیلک‌وود، کارگری در شرکت کر-مک‌گی بود که در حین کار متوجه آلودگی‌های رادیواکتیوی محیط و نقص استانداردهای ایمنی آن شد. او قصد داشت افشاگری کند اما به طرز مشکوکی در یک تصادف جان باخت. خانوادۀ کارن از شرکت شکایت کردند.
جری اسپنس در دادگاه داستانی تعریف می‌کند از اینکه فردی، شیری را به ملک شخصی‌اش می‌برد، اما شیر فرار می‌کند و به همسایه صدمه می‌زند. و بعد این داستان را با شعاری به شرکت وصل می‌کند: «شیر که فرار کند، کر-مک‌گی باید خسارت را بپردازد». در نهایت هم کر-مک‌گی متهم و به پرداخت غرامت محکوم شد.

▪️پروندۀ سیمپسون و جانی کاچران
سیمپسون متهم به قتل همسر سابق و دوستش بود. او در دادگاه نتوانست دستکشی را که با آن قتل انجام شده بود به‌راحتی به دست کند. جانی کاچران، وکیل او از فرصت استفاده کرد و گفت: «دستکش که اندازه نباشد، تبرئه‌ای». این جمله نقشی کلیدی در تبرئۀ سیمپسون ایفا کرد.

▪️پروندۀ رندی ویور و جری اسپنس
رندی ویور متهم به کشتن مأمور پلیس بود و از جنجالی‌بودن پرونده‌اش همین بس که در طرف مقابلش پلیس فدرال قرار داشت. دادستانی تلاش می‌کرد با پیچیدگی و ایجاد حواشی، ذهنیت هیئت منصفه را منحرف کند. اما اسپنس با جمله‌ای ساده و عمیق توانست آن‌ها را متمرکز بر موضوع اصلی نگه دارد و نظرشان را تغییر دهد:
«می‌دانید که حقیقت تنها یک لباس بر تن دارد و آن لباس، سادگی است؟» این جمله، تصویر درستی از محاکمه و دفاعیات ویور را به نمایش گذاشت و او در پایان تبرئه شد.

▪️برایان استیونسون و مبارزه برای عدالت
برایان استیونسون وکیل مدافع حقوق بشر بود و اغلب در دفاع از کسانی که به‌ناحق محکوم به مرگ شده بودند می‌گفت: «ما بیشتر از بدترین کاری که انجام داده‌ایم هستیم». این جملۀ ساده اما عمیق، حس همدلی و عدالت را در هیئت منصفه برمی‌انگیخت و کمک می‌کرد از قضاوت یک‌جانبه دوری کنند.

این نمونه‌ها نشان می‌دهند که چطور وکلای بزرگ با جملات کوتاه و پرمغز موضوع را به هیئت منصفه را منتقل می‌کنند و بر قلب و ذهن آن‌ها تأثیر می‌گذارند. اگر این تکنیک را خیلی ریز به زندگی عادی خود بیاوریم چه؟ برای مثال زمانی که می‌خواهیم پروژۀ خود را به کارفرما ارائه دهیم؟ یا زمانی که قرار است در جمع سخنرانی کنیم؟ به‌نظرتان جواب می‌دهد؟


پ.ن:
If a lion gets away, Kerr-McGee must pay.
If the glove doesn’t fit, you must acquit.
Do you know that truth only wears one garment, and that garment is simplicity?
We are more than the worst thing we have done.


🖋 سمیه رفیعی
📇 هنر استفاده از کلمات در دفاعیات

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

برای اونایی که مثل خودم ممکنه معنی بعضی اصطلاحات رو ندونند ☝️☝️☝️

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

یک آگهی کند ده‌ساعته

این موضوع، یکی از تبلیغات اوشن اسپری (Ocean Spray) را برایم یادآوری کرد. تبلیغی که در تعطیلات سال نو میلادی منتشر شد و همه را غافل‌گیر کرد: یک ویدیوی ده‌ساعته. آن هم در شرایطی که همۀ متخصصان از اهمیت کوتاه‌بودن آگهی‌ها می‌گویند. در این ویدیو، فضایی طنزآمیز حاکم بود؛ یک شومینۀ قدیمی در پس‌زمینه و سه‌ سس ژله‌ای لرزان در مقابل آن. تنها صدای چرق‌چروق آتش و زمزمۀ ریز «جیگل‌جیگل» از سس‌ها شنیده می‌شد. در تمام ده‌ساعت نه این تصویر تغییر می‌کرد و نه صدای آن.

متأسفانه نتوانستم ویدیو را پیدا کنم. اما اگر اشتباه نکنم، نسخۀ کوتاه‌شده‌ای از آن در حدود ده‌دقیقه در رسانه‌های‌شان پخش شده بود و نسخۀ کامل آن در یوتیوب در دسترس قرار گرفته بود.

اوشن‌ اسپری تصمیم داشت به این شکل گرمابخشی و آرامش خانه و خانواده را القا کند که موفق هم شد. این کمپین در زمان خود سروصدای خوبی به‌پا کرد و کاربران زیادی با الهام از آن ویدئوهایی را در تیک‌تاک منتشر کردند.

فقط خواستم بگویم که به نظر می‌رسد کندی، یک‌وقت‌هایی در تبلیغات هم کلیشه‌ می‌شکند و جواب می‌دهد؛ پس در گوشۀ ذهن‌مان داشته باشیم آن را.


🖋 سمیه رفیعی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

کمی از وحشت و دل‌ریشی فیلم «اره» را با طنز آثار «نیل‌ سایمون» مخلوط کنید و حسابی هم بزنید. خوب که خودش را گرفت به‌عنوان چاشنی، تلخی مستند «خونۀ مامان شکوه» را به آن بیفزایید؛ معجون حاصل می‌شود نمایشنامه‌های مارتین مک‌‌دونا.
مزه‌‌اش باب سلیقۀ همه ممکن است نباشد. اما من نتوانستم تنها به یک نمایشنامه‌اش اکتفا کنم.

مک‌‌دونا قلمی اثرگذار دارد و نوشته‌هایش تصویر می‌سازد. هنوز هم شکسته‌شدن پای عیسی مسیح کوچک، بیماری بیلیِ از روزگار خیرندیده و پایان مورینِ عقل‌باخته در ذهنم جان دارد و یادآوری‌اش منقلبم می‌کند.
نویسنده، خشونتی بیهوده و بی‌مایه را به تصویر نمی‌کشد. او برای تک‌تک شخصیت‌های خود داستان دارد و به رفتارهای آن‌ها از منظر روان‌شناختی نگاه می‌کند؛ زنی که با سنگ حرف می‌زند، اضطراب دارد، بازپرسی که عاشق کشتن متهمان است، از پدرش آسیب‌دیده، دختری که رفتارهایش به آینه‌ای از مادر بدل‌شده هم همین‌طور؛ انگار نویسنده می‌خواهد ما هم از دیدگاه او شخصیت‌ها را ببینیم و برای همین هم با تحلیل‌های خود همراه‌مان می‌کند.
علاوه بر این، در آثار مک‌دونا، به‌ویژه در نمایشنامه‌های ملکۀ زیبایی لی‌نین و چلاق آینیشمان، به‌طور غیرمستقیم و با ریزبینی خاصی نگرش و تغییر سبک زندگی مردم ایرلند هم به تصویر کشیده می‌شود.

به‌نظرم اگر به آزمودن سبک‌ها و مزه‌های نو و متفاوت علاقه‌مندید و مثل منِ این اواخر، دربارۀ شیوۀ کاراکترسازی نویسنده‌ها کنجکاو هستید، این معجون می‌تواند انتخاب جالبی برای شما باشد.
فکر می‌کنید طعم آن را دوست داشته باشید؟ از خورش ماست که خوشمزه‌تر است، خود دانید.😉


🖋 سمیه رفیعی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

تبلیغات بیمه؛ هول‌وولا یا نورونوا؟

تبلیغات بیمه را می‌سازند تا یک هول‌وولایی به دل‌مان بیندازند. البته گاهی، چاشنی طنز هم به آن‌ها اضافه می‌کنند تا از زهرشان بکاهند، اما خب در اصل موضوع که همچنان با حس ترس و حسرت بازی می‌کنند، تفاوتی ایجاد نمی‌کند.
آیا نمی‌توان زاویۀ نگاه را تغییر داد و با زبانی مثبت و القای حسی خوب، مخاطب را جذب کرد؟ به‌نظرم بیمۀ عمر سامان هم در تیزینگ اخیر خود بر این بوده که چنین کاری انجام دهد:
«پایان یک زندگی، آغاز نسل بعدی
بیمۀ سامان، چون زندگی ادامه دارد...»

این کپی به فکرم واداشت که چه شعار مثبت اثرگذاری می‌توان برای بیمۀ عمر نوشت؛ برای مثال:

🔺عمرت به سامان بگذرد
این را از همان دعای آشنای «پیر شی، جوون» وام گرفته‌ام. این کپی، هم محبت و خیرخواهی برند را می‌رساند، هم به‌صورت دوپهلو به اسم خود شرکت اشاره دارد.

🔺زمستان با ما، تابستانت را به جیک‌جیک بگذران
این کپی هم برداشتی مثبت از داستان ملخ‌ومورچه است؛ به این معنا که در روزهای سخت و سرد، بیمه همراه توست تا بی‌دغدغه از لحظۀ حال لذت ببری.*

البته برندهایی هستند که در شعارشان روی حس آرامش و امنیت متمرکز شده‌اند:

Allstate: You’re in Good Hands
State Farm: Like a Good Neighbor, State Farm is There


به نظرم این تغییر زاویۀ نگاه، تمرین خوبی می‌تواند باشد. اما آیا نتیجۀ آن به‌اندازۀ ترس در ذهن می‌ماند؟ فکر می‌کنید حس مثبت و امیدوارانه، همیشه برای بیمه جواب می‌دهد؟


پ.ن: *می‌شد به جای واژۀ جیک‌جیک، از «آواز» یا «خوشی» استفاده کرد. ولی ممکن بود اشاره به مثل معروف در آن گم شود.


🖋 سمیه رفیعی
✔️ کارکرد احساسات در تبلیغ‌نویسی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

توییت اخیر اسنپ نشان داد که این شرکت هنوز در دنیای صورتی خودش غرق است و گمان می‌برد جایگاهی ویژه در دل‌ها دارد.
اگر اشتباه نکنم یک‌بار هم یکی از دوستان محتوا در پستی پرسیده بود: «سه شرکتی که از آن متنفرید کدام‌ند؟» و باز اسنپ شمارۀ یک فهرست‌‌ مخاطبان بود. منظورم این است که وقتی من این پست را دیده‌ام چطور ممکن است آن‌ها ندیده باشند؟ اگر تنها ذره‌ای فضای شبکه‌های اجتماعی را رصد کنند متوجه شکایت‌ها و نارضایتی‌ها می‌شوند؛ نه؟ البته شاید هم مثل دیجی‌کالا خود را قانع کرده‌اند که در بین بسی بسیار کاربرانی که دارند، تاحدی نارضایتی امری طبیعی است. اما به نظر می‌رسد از «تاحدی طبیعی» فراتر رفته و غیرمعمول می‌زند.
اسنپ که از همان آغاز از عذرخواهی‌‌کردن و جواب‌پس‌دادن به کاربر و از این‌دست احترام‌محترام‌های دم دستی عارش می‌آمد؛ این‌بار هم چون دفعات پیشین تصمیم گفت تمام پست‌ها و کامنت‌های منفی را نادیده بگیرد.

این در حالی است که برندهایی مثل رامک و تپسی را می‌بینیم که پیوسته در حال رصدکردن شبکه‌های اجتماعی هستند و به موارد مرتبط به خود واکنش نشان می‌دهند.
یا هفتۀ گذشته بود که شخصی از سوزش پوست کودک خود شکایت کرد و مای‌بی‌بی چنان برای آزمایش محصول خود و دلجویی از او عمل کرد که کاربر انگار کرده بود، در ژاپن زندگی می‌کند.

رصد شبکه‌های اجتماعی، اصلی اساسی در دنیای بازاریابی و برندینگ به حساب می‌آید و نمی‌دانم چرا کسب‌وکارهای بزرگ ما آن را پشت گوش انداخته‌اند. شاید به‌راستی آن‌ها پیچش مویی را می‌بینند که ما تنها به مویش بند کرده‌ایم. کاش کسی از دوستان و مدیران اسنپ چندوچون ماجرا را جویا شود و بپرسد.

جدای از این موضوع، فکر می‌کنم واقعیتی دیگر هم اینجا مطرح شود: آیا تعداد زیاد کاربران و مشتریان همیشه به معنای محبوبیت یک کسب‌وکار تلقی می‌شود؟


🖋 سمیه رفیعی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

داستان‌هایی که از مرز گذشته‌اند

شاهنامه را که می‌خوانی، ناخودآگاه به یاد داستان‌هایی می‌افتی که از کودکی شنیده‌ای:
▫️همای چهرزاد داراب را در صندوقی به آب می‌سپارد، و هاجر، موسی را؛
▫️سیاوش از آتش می‌گذرد، و ابراهیم آتش را گلستان می‌سازد؛
▫️فریدون و همراهانش با اسب از میان آب می‌گذرند، و موسی آب را برای عبور قوم بنی‌اسرائیل می‌شکافد؛
▫️سودابه به سیاوش بهتان می‌زند، و زلیخا به یوسف؛
▫️ایرج، عزیزکرده است با برادرانی حسود، و آن طرف، یوسف عزیزکرده را داریم‌ در میان حسادت برادرانش.

و همین‌طور می‌توان به این فهرست باز هم اضافه کرد. آیا این شباهت‌ها تصادفی‌اند؟

ندوشن در بخشی از «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه» به همین موضوع می‌پردازد. او به شباهت داستان‌های شاهنامه و اساطیر یونان اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه داستان‌ها از دل تاریخ و فرهنگ ملل مختلف عبور کرده‌اند و هر جا بنا به شرایط رنگ‌وبوی تازه‌ای به خود گرفته‌اند.

▫️برای مثال او تراژدی فریدون و مرگ سه فرزندش را با تراژدی شاه‌لیر شبیه می‌داند؛ با این تفاوت که شاه‌لیر سه دختر داشت، نه پسر.
▫️یا داستان عشق نافرجام فدر به پسر همسرش، هیپولیت و تهمتی که به او می‌زند را با داستان سودابه و سیاوش مقایسه می‌کند. (به نظر این داستان در زمان خود طرفداران زیادی داشته 😬)

البته تفاوت‌هایی هم دارند که ندوشن در این‌باره می‌گوید: «تفاوت بین دو سنت ادبی ایران و اروپا باعث شده است که هم در بیان و طرح داستان‌ها و هم در پروراندن آن‌ها، دو شیوۀ متفاوت به کار رود». در سنت یونان، خشم خدایان و سرنوشت، تراژدی‌ها را می‌سازد؛ مانند فدر که راوی او را زنی انسانی می‌داند که تنها اسیر خشم خداوند و تیرگی تقدیر شده است. اما در سنت ایرانی، شخصیت‌ها مظهر فضیلت یا خطا هستند؛ مثل سیاوش که فردوسی، پاکی و وفاداری‌اش را به نمایش می‌گذارد.

این شباهت‌ها و تفاوت‌ها چیزی فراتر از هنر داستان‌سرایی‌اند. آن‌ها به ما یادآوری می‌کنند که انسان‌ها در هر دوره و هر گوشه‌ای از جهان، برای حل مشکلات پیش رو، ایجاد امید و آرزو، قهرمان‌سازی یا حتی نهادینه‌کردن باور و آرمانی خاص، از قدرت قصه بهره گرفته‌اند.

اما آیا باید داستان‌ها را بی‌چون‌وچرا پذیرفت و مبنای اعتقادات و باورها قرار داد؟ یا هر بار با شنیدن‌شان چونان که مسحور می‌شویم، باید تلاش کنیم جهان‌های دیگر و نگاه‌های پشت آن را بشناسیم؟


🖋 سمیه رفیعی
📘به وقت کتاب‌خوانی- زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

هنر کاراکترسازی

شاید شما هم اندرو اسکات را به‌عنوان بازیگری توانمند بشناسید، اما به‌نظر من او در کاراکترسازی و به‌ویژه در مونولوگ‌گویی بی‌نظیر است. فیلم-تئاتر «دایی وانیا» با بازی او، این موضوع را به‌خوبی اثبات می‌کند. این تئاتر براساس نمایشنامه‌ای به همین نام از چخوف ساخته شده است. و باور کنید که حتی دانستن داستان هم از زیبایی آن نمی‌کاهد و باعث نمی‌شود نگاه از آن بردارید.

ساخت کاراکترهای متفاوت برای بسیاری از نویسندگان چالشی بزرگ به حساب می‌آید؛ چرا که هر چقدر هم تلاش کنیم، باز در نهایت شخصیت خودمان در کاراکترها بازتاب می‌یابد و اگر اسم‌ها را برداریم، خواننده تفاوت کاراکترها را متوجه نمی‌شود. حالا در این فیلم-تئاتر، اندرو اسکات با مهارتی باورنکردنی به‌تنهایی نقش چندین شخصیت را بازی می‌کند. او در کسری از صدم ثانیه کاراکتر را تغییر می‌دهد و شما در لحظه می‌فهمید که او حالا چه کسی است. اینکه بتوانید در کنار دیالوگ‌ها تمام احساسات هر شخصیت را هم به نمایش بگذارید، هنری تمام‌عیار می‌طلبد.

دربارۀ کلیت داستان اگر بخواهید بدانید ماجرا به زندگی دایی وانیا و خواهرزاده‌اش سونیا برمی‌گردد. آن‌ها در مزرعه‌ای به‌ آرامی روزگار می‌گذرانند که سروکلۀ پروفسور سربریاکوف و همسر جوانش یلنا پیدا می‌شود و این جریان ساکن را به هم می‌زند. دایی وانیا که ازقضا از زندگی خود ناراضی است، به یلنا علاقه‌مند می‌شود. از آن طرف دکتر آستروف هم به یلنا علاقه دارد و این موضوع مثلث عشقی پنهان و پیچیده‌ای ایجاد می‌کند. این وسط هم پروفسور تصمیم به فروش مزرعه می‌گیرد و تنش‌ها را به اوج می‌رساند.

تماشای این فیلم-تئاتر برای کسانی که به پیچیدگی‌های کاراکترسازی علاقه دارند، می‌تواند الگوی الهام‌بخشی باشد. و به‌جد پیشنهاد می‌کنم دیدن آن را در لیست‌ برنامه‌های‌تان بگذارید.


🖋 سمیه رفیعی

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

برای رقبا تبلیغ نکنیم (2)

و اما برسیم به اینکه چندوچون محتوای تیزینگ چطور باشد تا بودجه‌مان را هدر ندهیم:

🔺در درجۀ اول اینکه فاز باز و بسته از لحاظ محتوایی (چه بصری و چه پیامی) باید به هم مرتبط بوده و اشتراکاتی داشته باشند.
یعنی این‌طور نباشد که یکی شرق باشد و یکی غرب؛ مخاطب باید به‌نوعی ارتباط بین این دو را متوجه شود. برای مثال دورتو در فاز اول می‌گوید «توت‌فرنگی را با بوی پیاز نخورید»، اما در اپنینگ یکهو می‌پرد به معرفی مایع دستشویی خود، بی‌اینکه ربط این‌ دو را برای کاربر مشخص نماید. بسیاری از کاربران متوجه نشدند که محتوای تبلیغی اول هم متعلق به دورتو بوده است.

🔺درست است که فاز بسته باید کنجکاوکننده باشد اما باید راه بدهد به اینکه مخاطب معمایش را حل کند و بکشفد محتوا برای چه شرکت و محصولی است.
برای همین هم رنگ، شعار یا تصویری را که نمایان‌گر هویت کسب‌وکار است، در تیزینگ به کار می‌برند. گاهی هم برند خیلی واضح هویت خود را برملا می‌سازد و تنها می‌خواهد افراد خبر یا محصول جدیدی را که در راه است حدس بزنند. سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است که آیا داریم از نشانۀ درستی در محتوا استفاده می‌کنیم؟ اگر نشانه‌هایی بیاوریم که خاص برند ما نیستند، باخت می‌دهیم؛ چون با دیدن آن برندهای دیگر به ذهن مردم می‌آیند و به نفع آن‌ها تمام می‌شود.

اتفاقی که برای تیزینگ توسن افتاد هم از همین جنس بود؛ در حوزۀ ابزار، رنگ سازمانی چند برند دیگر هم قرمز است. از طرفی «کار حرفه‌ای» هم عبارتی‌ست که تقریباً تمام صنف ابزار از آن استفاده می‌کنند؛ همین شد که اغلب کاربران، تبلیغ آن را به رونیکس و آروا نسبت دادند.

🔺و در آخر، وقتی تازه کار خود را آغاز کرده‌ایم یا چندان شناخته‌شده نیستیم، چرا باید تیزینگ برویم؟
اورکلین، تیزینگی رفت که قاعدۀ اول محتوا یعنی مشابهت عناصر فاز و بسته در آن رعایت نشده بود. اما از آن مهم‌تر هیچ‌کس اسمی از این شرکت و محصولش نشنیده بود. قطع به یقین اگر مبلغ خرج‌شده برای هر دو تبلیغ را صرف معرفی مستقیم خود می‌کرد به نتیجۀ بهتری می‌رسید.
چنین مجموعه‌هایی حتی اگر اصرار به تیزینگ باشد، باید کاری از جنس گوریلامارکتینگ انجام دهند؛ یعنی حرکتی بسیار گیرا بزنند تا به عمق ذهن مخاطب سنجاق شوند؛ چیزی شبیه به کاری که ستاک و شب در تیزینگ‌هایشان انجام دادند و با المان‌های بصری متفاوت و نو، شاخک‌های همه را تیز کردند.

در پایان باور کنید که تیزینگ فقط لفاظی و بازی با کلمات نیست و فقط هم به تبلیغات محیطی ختم نمی‌شود؛ تیزینگ می‌تواند جلوۀ بصری داشته باشد، یا شنیداری باشد و در رادیو اجرا شود، یا محتوایی که در فضای آنلاین دست‌به‌دست می‌چرخد. بهتر است سریع مُدزده نشویم و بودجۀ خود را هوشمندانه صرف خودمان کنیم.


🖋 سمیه رفیعی
📈 تبلیغات تیزینگ_بخش دوم: محتوا

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

برای رقبا تبلیغ نکنیم (1)

خدا نکند که یک چیزی مُدش درآید دیگر همه بی‌ربط و باربط از آن استفاده می‌کنند؛ حالا هم که مُد، مُد تیزینگ است در تبلیغات. یاشار مشیرفر خیلی خوب توانسته با طرحش وضعیت فعلی تبلیغات کشور را نشان دهد؛ تیزینگ پشت تیزینگ، معما پشت معما؛ خیلی‌ از آن‌ها فقط یک بار به چشم مخاطب می‌خورند و بعد به فراموشی سپرده می‌شوند و اصلاً کسی پی‌‌اش را نمی‌گیرد که برای کدام شرکت بوده و چه ماجرایی داشته. می‌دانی این وسط چه چیزی بیشتر دل آدم را می‌سوزاند اینکه کلی هزینه کنی اما تبلیغت به اسم یکی دیگر تمام شود یا از آن بدتر، خرجِ رقیبت شود. درست مثل اتفاقی که برای «برات گرون تموم می‌شه»ی بیمه‌دات‌کام هم افتاد.
اما چه کنیم که تیزینگ‌مان به نفع یکی دیگر تمام نشود؟ این بحث بسیار گسترده است و مسلم، یاری متخصصان و مشاوران حوزۀ تبلیغ را می‌طلبد اما درنظرگرفتن همین چند نکتۀ ساده هم می‌تواند کارساز باشد و نجات‌مان دهد.

در اجرا
🔺اپنینگ خود را باید درست همان‌جایی که تیزینگ اجرا شده، منتشر کنیم؛ برای مثال اگر اولین محتوا سر اتوبان همت اکران‌شده، همان‌جا هم دومی را برویم.

🔺فاصلۀ بین فاز بسته و باز تیزینگ نه آنقدر کوتاه باشد که بذر آن در ذهن مخاطب ننشیند و نه آنقدر طولانی که هیجانش بخوابد یا به پای یکی دیگر نوشته شود. ماجرای بیمه‌دات‌کام هم به‌نظرم بیشتر از همین جنس بود و شاید اگر این شرکت سر بزنگاه اپنینگ را می‌رفت، از بیلبوردهای او به مقاصد دیگر استفاده نمی‌شد. جدای از آن کافی‌ست که رقیب شما کمی بدجنس باشد؛ آن‌وقت می‌تواند در همان بازۀ زمانی، تبلیغی برود و تیزینگ شما را به نام خود در ذهن مردم جا بیندازد.

🔺اغلب این‌هایی که کسی نمی‌فهمد تیزینگ رفته‌اند و موفق نیستند، یادشان می‌رود که از قدرت شبکه‌های اجتماعی استفاده کنند. حتی اگر محتوای تبلیغ خیلی کنجکاوکننده باشد جوری که همه مثل بلبل سخن‌گو در شبکه‌های اجتماعی از آن حرف بزنند، باز هم باید خودمان یک‌جاهایی این موج را به سمت جلو هل دهیم.

ادامه دارد...

🖋 سمیه رفیعی
📈 تبلیغات تیزینگ_بخش اول: اجرا

Читать полностью…

somayerafiee | ذهن‌‌توشه‌های یک جست‌وجوگر

مقابله با افکاری که پاچۀ ذهن‌مان را ول نمی‌کنند

«چشم‌ها را ببندید و با دقت به صداهای اطراف خود چه در داخل و چه بیرون گوش بسپارید. بعد دربارۀ نوع و کیفیت صداهایی که شنیده‌اید بنویسید و دربارۀ هر کدام پرسشی مطرح کنید».

این تمرین یکی از تمرین‌های کتاب راهنمای عملی نمایشنامه‌نویسی (نوئل گرگ) است که مدت‌ها قبل خوانده بودم. به‌تازگی متوجه شدم که گاه بی‌اراده این تمرین را انجام می‌دهم اما نه به قصد نوشتن. وقتی ذهنم مشوش است، فکری دارکوب‌وار مدام به پس کله‌ام می‌زند، نگرانم یا خوابم نمی‌برد، مغزم فرمان می‌دهد که گوش کن؛ می‌شنوم و سعی می‌کنم بفهمم منبع و علت هر صدا چیست. این‌طور، ریسمان افکار و نگرانی‌های قبلی‌ام را می‌بُرد و به زمان حال یا آن لحظه برم می‌گرداند.

اگر شما هم گاه‌به‌گاه گرفتار یک‌سری افکار سمجِ بی‌معنا می‌شوید، شاید بد نباشد این راه را امتحان کنید. خوشحال می‌شوم اگر نتیجه را با ما هم در میان بگذارید.


🖋 سمیه رفیعی
🌀 کنترل ذهن

Читать полностью…
Subscribe to a channel