اما بغل.
بغل چیزِ عجیبیه.. دو تا آدم، دستاشونو دراز میکنن، نزدیکِ هم میشن و یه سمت قلبِ خودشون میکوبه و سمت دیگه ی سینهشون قلبِ طرف مقابل..
عجیبه اونحجم از آرامش و امنیت. انگار که اون دستا بین تو و دنیا یه دیوارِ محکم کشیده باشه.. انگار که بگه تو اینجایی، میون دستای من، و هیچکس و هیچچیز نمیتونه نزدیکت شه، هیچچیز! بعد تو انگار با دستات میپرسی:«حتی فاصله ها؟»
و اون محکمتر بغلت میکنه و تو میشنوی که دستاش میگن:
«حتی فاصله ها...»
شماره های اضطراری که بدردتون میخوره:
شماره ۲۱۸: اگه جلوی در خونتون یه ماشین پارک شده و صاحبش نیست این شماره ی راهوره باهاش تماس بگیرید شماره پلاک رو بگید، بهشون زنگ میزنن!
شماره ۱۹۱: اگه جایی به داروخونه نیاز داشتی، اسم و آدرس داروخونه های نزدیکتو بهت میده.
شماره ۲۱۵۱: آمبولانس حیوانات خانگیه!
شماره ۱۲۴: اگه جایی گرون فروشی کردن میتونین به این شماره اطلاع بدین.
شماره ۰۹۶۶۹: واسه گردشگری استان هاست و برای جاهای دیدنیش
راهنماییت میکنه!
شماره ۱۹۹: اطلاعات کامل پرواز رو بهت میده مثلا بفمی پرواز تاخیر داره
یا نه!
لیست فیلمای چالش برانگیز :
1- Inception (2010)
2- Mulholland Drive (2001)
3- Donnie Darko (2001)
4- The Game (1997)
5- Shutter Island (2010)
6- Predestination (2014)
7- The Prestige (2006)
8- Enemy (2013)
9- Oldboy (2003)
10- Primer (2004)
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
#سعدی
گر رَوَد دیده و عقل و خِرَد و جان، تو مَرو
که مرا دیدنِ تو بهتر از ایشان، تو مرو
آفتاب و فلک اندر کَنَفِ سایهی توست
گر رود این فَلَک و اخترِ تابان، تو مرو
ای که دردِ سُخنَت صافتر از طبعِ لطیف
گر روَد صَفوَتِ این طبعِ سُخَندان، تو مرو
اهل ایمان همه دَر خوفِ دَمِ خاتَمَتند
خوفم از رفتنِ توست ای شَهِ ایمان، تو مرو
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا مینبری با خود از ین خوان، تو مرو
با تو هر جزوِ جهان باغچه و بُستان است
در خزان گر برود رونقِ بستان، تو مرو
هجرِ خویشم منُما، هجر تو بس سنگدل است
ای شده لعل ز تو سنگِ بَدَخشان، تو مرو
که بُوَد ذره که گوید: "تو مرو ای خورشید"؟
که بُوَد بنده که گوید به تو سلطان: تو مرو؟
لیک تو آبِ حیاتی همه خَلقان ماهی
از کمالِ کرَم و رحمت و احسان، تو مرو
هست طومارِ دلِ من به درازایِ اَبَد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان"تو مرو"
گر نترسم زِ ملالِ تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران، تو مرو
#مولوی
«به نظرت من چی کم دارم؟» پرسید.
چه جوابی میشد به او بدهم، که خیلی مستقیم نباشد؟ زنی که خودش میدانست که موهایش را نباید زرد رنگ کند، چون مویِ مشکیِ خودش زیباتر است، میشود رویِ صورتش لایهای از پودر و کرِم نمالد، چون پوستِ صافِ خودش جذاب است، نباید همیشه زیاد توضیح بدهد، چون سکوت از بیدلیل حرف زدن مناسبتر است، زنی که برای زیبا بودن باج نگیرد و همچنان زنانگیاش یادش نرفته باشد، قطعا چیزی کم نداشت.
در شیوه من چیزهایِ مهم (ترجیحا) مستقیم بیان نمیشوند، پس جواب دادم: «این سوالِ خودت است، نه من.»
تمام خواستهی من از خانوادهم اینه که این در رو ببندن و همین هم درست انجام نمیدن.
Читать полностью…موقعیت:
تصور کن دختری که فمنیست نباشه
دوست اجتماعی پسر نداشته باشه
رو خودش و رابطه با تو تمرکز کرده باشه
مهاجرت ديگه كفايت نمىكنه. بايد يك روز تو يك جغرافياى درستى از خواب بيدار شى و ديگه فارسى هم ندونى. نخونى و نشنوى و كسى رو هم پشت سرت جا نگذاشته باشى. و نگاهت به اين خبرها بايد نگاه غريبهاى باشه با چند ثانيه مكث و يك «اوه!» از سر انساندوستى به صورت كلى.
Читать полностью…از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رخ یار
شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار
کار من شد چو سر زلف سیاهش درهم
حال من گشت چو خال رخ او تیره و تار
گفتم ای جان شدم از نرگس مست تو خراب
گفت در شهر کسی نیست ز دستم هشیار
گفتم این جان به لب آمد ز فراقت گفتا
چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار
گفتم اندر حرم وصل توام مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار
گفتم از درد تو دل نیک شود، گفتا نی
گفتم از رنج تو دل باز رهد، گفتا دشوار!
گفتم از دست ستمهای تو تا کی نالم
گفت تا داغ محبت بودت بر رخسار
گفتم ای جان جهان چون که مرا خواهی سوخت
بکشم زود وزین بیش مرا رنجه مدار
در پس پرده شد و گفت مرا از سر خشم
هرزه زین بیش مگو کار به من بازگذار
گر کشم زار و اگر زنده کنم من دانم
در ره عشق تو را با من و با خویش چه کار
حاصلت نیست ز من جز غم و سرگردانی
خون خور و جان کن ازین هستی خود دل بردار
چون که عطار ازین شیوه حکایات شنود
دردش افزون شد ازین غصه و رنجش بسیار
با رخ زرد و دم سرد و سر پر سودا
بر سر کوی غمش منتظر یک دیدار
#عطار_نیشابوری
گرچه دیر، اما گمانم دیگر آموختهام کسی را دوست داشتن، یعنی از آرامش او مراقبت کردن. یعنی تلاشی تمامنشدنی برای بهتر و بیشتر شناختن او، و خود، و ارتقای کیفیت مای متشکل از این دو عنصر ناهمگون.
یعنی مکالمهی مستمر بدون تحکم، از یاد نبردن شوق ابتدای وصل، و تبدیل کردن هیجان اولیه به اشتیاقی دائمی. یعنی شناختن، و شناختن، و شناختن. یعنی پذیرش همزمانی مسئولیتها و مزایا. یعنی استقرار علاقه در محلی امن، بدون بدل کردنش به زنجیری دور پا، یا گردن، یا کلمه. یعنی محترمشمردن تفاوتهایی که ریشه محبت را خشک نمیکند.
کسی را دوستداشتن یعنی از یاد نبردن نوازش کلامی، و از یاد نبردن نوازش جاری در رفتار حامیانه. یعنی کشف اهمیت یکسان بوسیدن عاشقانه لبان یک زن، با جمعکردن موهای بلندش پشت سرش وقت تهوع. یعنی آغوش را به امنترین نقطهی دنیا بدل کردن. یعنی حفظ تازگی حس، و عمیق کردن لذت. یعنی ترکیبی همگون از مراقبت، حمایت، و مستقل دانستن یار.
و بله، چنان که آقای دوباتن میگوید "عشق یک روند طولانی است و زیاد ربطی به شوق اولین ملاقات ندارد، یک پروسه دائمی از یادگیری مهارتهاست." و چنان که حسین پناهی میگوید اغلب ما برای عشق آماده نیستیم. و چنان که جان تنهای من و مردم اطرافم میگوید ما شفابخشی محبت را از یاد بردهایم، و تاریکی را برگزیدهایم به جای زیستن در گرمای خواستنی خورشید.
آموختهام کسی را دوستداشتن، یعنی پناهش بودن، و به او پناهبردن.
همین
شاید اشتباهم اینجا بود که هیچوقت ازت دور نشدم نذاشتم نبودنمو حس کنی، اونقدر جلو چشمت بودم که برات تکراری شدم، اونقدر بودم که دلتو زدم... شاید لازم بود گاهی ازت دور شم تا یکم قدرمو بدونی، تا هربار که منو میبینی برات تازگی داشته باشم، شاید لازم بود گاهی انتظارمو بکشی، گاهی دلتنگم بشی... نمیدونم!
"ارسالی
آنها دروغ میگویند،
و میدانند که دروغگو هستند
و میدانند که میدانیم دروغگویند
و با این وجود،با صدای بلند دروغ میگویند!
"نجیب محفوظ"
اینکه برایِ کسی مهم باشی و جزءِ اولویت هاش، اصلا دستِ تو نیس!
آدما خودشون تصمیم میگیرن که به کی اهمیت بدن و سنجاقشون کنَن سَر دَرِ همه ی لحظه هاشون،
و کیو با همه ی بال بال زدناش جلویِ چشاشون برایِ همیشه نادیده بگیرن....
کاش، دیشب، مسلمان معتقدی بودم به اسمِ ایوب ساکنِ کرج. زنم را حوالی نیمه شب میکَردَم و بعد غسل، پشت بندش وضو و نماز. صبح برای همسرم شیرین خانوم و پسرم آقا محمدرضا نانِ گرم میخریدم با کمی عسل و سرشیر. از صبح لذت ببرند. سماور هم داشتیم، کاش.
Читать полностью…اینکه میگید «رفتارِ من بازتابِ رفتارِ خودتونه» خیلی مسخرست.
مگه دلقکِ ملتاید که هرکاری میکنن تکرار کنید؟
سَبکِ زندگی و اصالتِ خودتونو حفظکنید؛ اینطوری هم دوستداشتنیترید هم محترمتر
غمها تنها همان قسمتهایی از آدم را که برای نگه داشتنشان از قبل درست کرده بودیم را پرمیکنند، ولی اندوه این چنین نیست و همچون سیالی نامعلوم در آدم رسوب و جاهایی از آدم را پر میکند که پیش از آن اصلا نمیدانستیم که وجود دارند
Читать полностью…رابطه تاکسیک هیچ وقت عوض نمیشه
همیشه تاکسیک میمونه چون ترکیب شما دوتا ادم سمیه!
و همچین روابطی هرچی زودتر تموم بشم به نفع دو طرفه و حتی به نفع نفر اول بیشتر!
شما وقتی تو تلاش دوم برای درست کردن همه چی شکست خوردین دیگه نباید به دینامیک های اون رابطه اهمیت داد یا به فکر ریکاور کردن دوباره افتاد
باید بهش پایان داد