با رکابی عرق کرده از خواب پریدم، خودم را کنارم دیدم که خون از دهانش سرازیر است و فهمیدم من اصلا خواب نبودهام!
@taaryagh 🦉
دین باوریست که خوشی و لذت های دنیوی را در فضایی غیر قابل معقول و در فرای جهان هستی تداعی میکند و به گونهای ما را سرکوب میکند که انتظارات یک زندگی ایدهآل همراه با لذت و زیبایی را در گور ببینیم!
@taaryagh 🌓
میخواهم از مدار خاطرهها دور شوم، داد بزنم دیروزها گم شوید، فرداها دور شوید. سردرد از دردسر ها دست بردار نیست، در من تیر میکشد و نقش قرصها را به پشم بدل کرده است. پشت خودم گیر کردهام و حرفهایم پر از تپق شده است و نگاهم سردتر از بهمن. ایستادهام و فراموشی در هندسهی ذهنم به قضیهای میماند که اثبات نمیشود. میخواهم از مدار خاطرهها دور شوم و مثل باد به هرجایی سر بکشم و بروم و باز هم درخت سکوت را در خودم پرورش دهم. من که خواهم رفت و اگر روزی باد مرا با خود برد به حرمت نوشتههایی که برایتان همچون غریبهای آشنا بود، هرجایی که اسم مرا دیدید یک "خالی" بگذارید!
@taaryagh 🍂
میان دعوا با مسئول نادان واکسيناسيون که میگفت: اگر شما ده درصد کلیهات آسیب دیده باشه واکسن استارازنکا کلیهات رو از کار میندازه! ماسکش را برداشت و گفت: من حالیمه همه اینارو بلدم نفهم نيستم، من به اندازه مو های سرت کتاب خوندم جاکش!
مازیار، دانشجوی هنر با استایل هیپی کنار همسرش با قبول خزعبلات طرف مقابل و فحاشی به او، توهم دارد که همهچیز را میداند و ادعای عقل کامل میکند و احساس برتری نسبت به دیگران دارد!
@taaryagh ✨
در امتداد همین خیابانها
محلی است ساکت و سیاه
بیدغدغه و سر سپرده به باد تهی
معنی واقعی خوف و پوچی
ساکنین آنجا عزیزند
مردم دوستشان دارند
همگی آنها را میپرستند
ساکنین آنجا صاحب سنگهایی سیاهاند
که مردم روی سنگها را میبوسند
به راحتی حسادتت را برمیانگیزند
به شخصه دوست دارم با خیلیهایشان دشمن بشوم
اسم تکتک ساکنین آنجا "مُرده" است
آنجا اهالی "زیرخاکی" هاست
اهل قبور...
ما نیز روزی به محل سکونت آنها
نقل مکان خواهیم کرد!
@taaryagh 🥀
حساب پولهایش از دستش در رفته است و استوری میگذارد: پول خوشبختی نمیآورد و باید از زندگی در هر صورتی لذت برد!
و من هنوز یک هفته و چند روز مانده به اتمام ماه، موجودی حساب بانکیام به زیر ده هزار تومان رسیده است و احساس میکنم بسیار خوشبختم، در واقع در محال!
@taaryagh 💸
مادر
من هنوز همان کودکم که تازه راه رفتن را آموخته
برای امروز دوباره اسباب بازی هایم را میخواهم
من همان پسر خوب توام
که در جیبم سیگار ندارم
که قبل از یازده به خانه میآیم
حداقل برای همین امروز...
امروز دست مرا بگیر و از خیابان رد کن
و امشب وقتی که میخواهم به خانه بیایم
به دنبالم بیا
امشب قبل از خواب
دوباره برایم لالایی های عجیبات را بخوان
مادر
تو مرا با ریش میبینی
میبینی که دیگر نیاز نیست مرا به مقصد برسانی
میبینی که دیگر برای خودم کار میکنم
اما من هنوز همان کودکم که تازه راه رفتن را آموخته!
@taaryagh 🍀
زمان فقط تسکین میدهد و به طور مثال به تو یاد میدهد که با ریه هایی انباشته شده از سرب و زخم بتوانی نفس بکشی.
@taaryagh 🕚
من سکوت را که قورت میدادم میدانستم شاید روزی خفهام کند. شاید روزی منفجر شوم و گوشت و استخون هایم هر کدام به سویی پرتاب شوند. میدانستم این سکوت خونم را میمکد. میدانستم بلاخره روزی خواهم ترکید. و اکنون وقتش بود.
دوباره...
میخواهم خودم را فریاد بزنم
از درد هایمان بگویم
از زجری که به ما دادهاند
از چیزی که به ما گذشت
و قطعا از معنا نیز حرف خواهم زد
از خوبیها، از عشق
اکنون اینجا ایستادهام
با قد کوتاهم
روی پنجه پایم
چنگ میزنم به آسمان
نمیخواهم غرق شوم
آخر من هیچوقت شنا یاد نگرفتم...
@taaryagh 🌊
در کوچه پس کوچه های روشنِ قلبت، مَردی تنها و دست به جیبم که در آغوشِ تو جان تازهای میگیرم. با رقصِ لبانت به رویِ لب هایِ کبودم، لبم سرخ تر از رژِ لبت شد. چشم هایِ تارم با دیدنِ چشم هایِ تو به سو آمد، همچون عقابی رویِ قله هایِ تنت. سرمایِ تنم با به تن کردنِ تو، داغ تر آفتاب مرداد ماه شد. تو را از من نگیر که بیتو ولگرد ترین مَرد، در کوچه هایِ خیس و تاریک این شهر میشوم!
@taaryagh 💙✨
حسی که من به زندگی داشتم مثل یک ناتوانی جنسی،کنار یک فاحشه تجربه گر بود.
@taaryagh 🖤
You're my home away from home
Home's inside of you
But you are not alone
You'll never be alone
I'm on my way back home
And I've been gone so long
@taaryagh 🎹✨
The wounded forms appear
The loss, the full extent
And simple kindness here
The solitude of strength
@taaryagh 📝
این داستان یک تویه پرانتز مرده
که میم نداره حق داری بکنی تو بش میر حواله
مقبول درگاه خویش میشه و
منتظر اسبی نمون که زین نداره
@taaryagh 🥀
به ما میگن بچههای پاییز که با برگ های زرد شدیم گلاویز
هرچی سبزه ماله توعه بهاری میخوام برم دیگه باهام کاری نداری؟
@taaryagh 🖤
جای پاهای تموم قصه ها، رنگ غربت تو تموم لحظه ها، مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا!
@taaryagh 🪞
تو می غم نوخور مار جان کی تی غم بوخوره
مامان تی جان قوربان، تی او چومانَ قوربان مَرَه حلال کُون مار، وَگَردَم جان مامان
@taaryagh 🌼🖤
Still the water bears the sound
Of my eternal plea
And all I found
And all I will
@taaryagh 🌙
اشک ریختم رو خاک روحم
دیدم حالم گِله
همون خونه ای که یه روزی بود انتخابم
امروز فقط توش یه رباتم ولش...
@taaryagh ❤️🔥
بیه مَرَه یاری بَدَن
می دیلِ دیلداری بَدَن
کی زندگی همش غمه
ای دونیا غم می همدمه
@taaryagh 🖤💔
من با تمام خاطره هایم
با تمام شرمندگی هایم
روبروی خودم ايستادهام
مرگ ستاره های محزون را
درون چشم هایم میبینم
من چه مرده باشم
و چه زنده
باز هم این شب ها ادامه دارند
شب ها تمام نمیشوند
کسی که روی تختم خوابیده را
کنار میزنم
در این ویرانه
من های بسیاری خفتهاند
که شب ها را ادامه میدهند
و افسوسی پایان ناپذیر
بر سطحم جاری است
و صدای آهنگ
بلندتر
بلندتر
بلندتر میشود
و خواب...
@taaryagh 🌘
رفیق!
از نو یک روز بلند آفتابی
میان کوکاکولا نوشیدنها
من در فرغون مینشینم
تو مرا هُل میدهی
تو در فرغون مینشینی
من تورا هُل میدهم
در ساعات همآغوشی خورشید و آسفالت
توپ پلاستیکی را شوت میکنم
به شیشهی پنجرهی همسایه
به مغازهی "مشتِ آقا"
داد و هوارشان و فرار کردنها
خندیدنها
گرگم به هوا بازی کردنها
وسطی و استپ هوایی
از نو یک روز بلند آفتابی
میآید از پس روزهای جوانی
من خواب دیدهام که از نو میآید
خواب دیدهام بازم از ته دل میخندیم
و بیدغدغه در کوچهها قدم میزنیم
من دلم روشن است...
@taaryagh ✨
سیزده تُن تَنِ بیتابِ تبدارِ تبرخورده از تبارِ تابوتهای تباهِ دسته دوم، زیر آسمانی تار و تیره و تاریک، دورهمی فاسد شدنیها و پسماندها، بحران انسان در جهان!
اینجا: کوه پسماند انسانها، منطقهی حفاظت نشده!
@taaryagh 🌑
کوله پشتیمان خالی
پشتمان خالی
استیصال بعد از میخوارگی
مُردگانی دارای علایم حیاتی
استفراغ از نخوت در رفتار های همنوع
دست جمعی درد کشیدن
جاریایم در سراسر جسمهایمان
نبض های ما هنوز میزند
اما وقتی که ایستاد
در کتاب تاریختان میان دروغها بنویسید:
آنها درد کشیدند و شکنجهگر شدند!
@taaryagh 🌏