آه عزیزم؛
حجم عظیمی از اندوه روی قلبم سنگینی میکند. کاملاً میتوانم احساسش کنم. خودم را نگه داشتهام برای چه؟ سردم و در نگاهم بیحسی پلک های خسته معلوم است.
تو میتوانی لباس قیراندود غم را از تن رنجورم در بیاوری. شاید هم با هیچ محبتی این درد ناشناخته از تنم جدا نشود. نمیدانم... هنوز هم بعد از گذشت سالها، نمیدانم جوابم به تمام سوال هاست. عمیقاً همه چیز ملال آور است.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌧
شب است و بوی تاریکی به مشام میرسد. از میان مه به سمت تنهایی میروم. دلتنگم و حرفم نمیآید. غصه بسیار است و قصه اندک. دوست داشتم بیایم کنارت و بگویم نوشتهی جدیدم را بخوان اما میلی به نوشتن نیست و میدانم تو هم میلی به خواندن حرف های تکراری نداری. خستهام و مایلم در عمق مه خودم را گم و گور کنم.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌑
زندگی نبود، تماماً منجلابِ گُه بود، لایق فحش های رکیک و ناموسی، لایق تُف بر پایه و اساساش.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🥀
کاش از پارچهها پارگی رو یاد گرفته بودم
که اینطوری چهل تیکه نشم لای تَرکهام
کاش یکی بیاد روی صورت من ها کنه
یخ اندوهگین روح منو وا کنه
کاش یکی بیاد که بدون شکستن من
پروندهی همه دیدههامو تا کنه
کاش خودتونو توو من توان دیدن بود
کاش میوهی آینهها برای چیدن بود
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 𝗦𝞺𝗼𝐭𝐢𝐟𝞬
امواج دریا نبودیم اما معنی آشوب را فهمیدیم برادر
عاشق شدیم و روی دیوار کهنهای در کوچهای خلوت، دل را جا گذاشتیم
اولین قطره باران روی ریشهای خشک، اشک های ما بود، معجزه کجاست؟
قلب های ما ترک خورد از رفتن های بیبرگشت، ما خودِ معنای شکستایم برادر
شمع بودنت آب شد و گرمای مهربان بودنت در آغوشمان خالیست
ما ریشه درختان ضعیف در پسِ خشکی لحظه هاییم
اگر بودی با هم تلاش میکردیم که میوه دادن را بفهمیم
خودمان بودیم یا نبودیم را نمیدانم
اما تنهایی را حالا که نیستی بهتر فهمیدیم
با بچه ها، سنگ ها را به آب پرتاب میکنیم
تا معنای رفاقت را بفهمیم
تو کوه بودی، مگر کوه را هم میشود دفن کرد برادر؟
نُت نشدیم تا لذت دست های خالق را بفهمیم
اما تو حالا نُت سیاهی
میان سکوت های جنگ
حماسه سرودن سرود های جنگ
برادر، من خوب معنای نشنیده شدن را فهمیدم
من خودم شعر شدم و حالا برای تو...
ما هیچ شدیم و تو معنای نبودن را به ما فهماندی
پدر هم نشدی تا معنای خدا را بدانی
ولی نور شدی و کاش لذت گرمای عشق را فهمیده باشی
تو
همهی ما شدی
هر کجا باشیم کنارمان یک جا هست که خالیست...
نمیدانم
نمیخواهم که بدانم
با خودم میگویم رفتهای اراک و باز خواهی گشت
من منتظرم و انتظار کشیدن را خوب میدانم
راستی
هنوز هر کودکی از کنارم رد میشود
میدانم که جز اولین نسلیست
که سرش را بالا میآورد تا من را ببیند...(:
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🖤
از یه جایی به بعد
تنها مُسکن روحت زهره ماریه
اَه، از یه جایی به بعد
آروم آروم میفهمی زندگی یه دروغه و
سر کاری چه تلخ
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 𝗦𝞺𝗼𝐭𝐢𝐟𝞬
زندگی، بنایی روی گسل مرگ است
گفت و رو به رویم نشست
در سایهاش خفاش ها پناه گرفته بودند
از حنجره شب صدایی شوم میآمد
از شقیقه رویا خون میچکید
طعم تلخ تمام درد های روی زمین
بر زبانم آشکار شد
خواستم خودم را در دل تاریکی گم کنم
ولی او مدام دم گوشم زمزمه میکرد
زندگی، بنایی روی گسل مرگ است
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌑
No one else survives, I've seen you live, now watch me die
But we don't see the writing on the wall
And as I close my eyes, alone in here, I realize
The one that kills the least still kills us all
🖤
Sorry me, I do believe I've failed you
Time again to show you what I know
Suddenly I feel the need to save you
So stay right here until it's time to go
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 𝗦𝞺𝗼𝐭𝐢𝐟𝞬
قلب تو لعل است
بگو چند؟ خریدارم!
همآغوشی پیکر و ارواح مان
سبب زدودن غبار اندوه از جلدِ کتابِ بودنمان شد
تو مرا بین هر حادثهی تلخ حضورم، میخندانی
از یاد میبرم تلخی و خونآلودی کامم را
وقتی که در میان هر هقهق
بیشتر دوستم داری.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ ✨
در اول جوانی
شقیقه ها سفید شدند
یا تیر خوردند
برای رسیدن یک روز خوب
زمان درنگ کرد
آدمیزاد، آدمیزاد را رنگ کرد
آسمان ترک خورد
طرح تخریب خنده های ما کلنگ خورد
وسط پیشانی اهل هنر تیر خورد
تا آمدیم راه بیوفتیم
جاده به بن بست خورد
تا آمدیم شکم را سیر کنیم
غذاها را به غارت بردند
تا عاشق چشم های یار شدیم
چشم ها را کور کردند
تا به دنبال سرپناه گشتیم
خانه آرزو شد
قلب ما
تمام عمر را درون جنگها مُرد
و ما قطره قطره
کم شدیم از هم
صحرا شدیم
مثل طبیعت اطرافمان...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🥀
اینجا اگه به دستام دستبند بزنن میخندن. اینجا اگه خودمو از بلندی به سمت مرگ پرتاب کنم میخندن. اینجا اگه به هنرم مجوز ندن کسی ککش نمیگزه. اینجا اگه منو بکشن تهش یه سوژه میشم برای رسانه های ایرانیِ خارج از کشور که اونا هم از عقده پرن و دلسوزیشون برای مردم نیست. اینجا مردم خیلی عجیب شدن. دارن مثل حکومت رفتار میکنن، پشت گوشی خزعبل تولید میکنن و به خودکشی یه دختر میخندن. به دردها میخندن و قضاوت میکنن. توی کافه ها بیخیال میشینن و به دستگیری یه هنرمند میخندن. دردِ جامعه از خودمون شروع میشه.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🥀
منتظر موندم ببینم کی فردا میشه
که اگه فردا بشه بهت میگم چرا غمگین بودم
فردا اگه سرپا بودم میگم چجوری دوام آوردم
بهت میگم از امیدی که نداشتم
میگم چجوری ذهنی که انقدر مشغول بود رو زنده نگه داشتم
فردا اگه زنده بودم بهت میگم چجوری توی اوج بیکسیها از "بودن" نوشتم
بهت دردی که ناشناخته موند رو روی تنم نشون میدم
اگه فردا شد بهت میگم چقدر خسته بودم
بهت زخم روی دفترم رو نشون میدم
حالا اگه فردا زنده موندم بغلت میکنم و میگم تموم شد
بهت میگم خیلی مردم توی خودما ولی ببین زنده موندم...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌿
رها در باد
بادی در پس باد
میکشد نعشم را بر آسمان
پلک هایم در مبارزه با خاکها عاجزند
دستانم از کمک خواستن عاجز
و پایم از صبر کردن
در آسمان رازی میشوم
بدرود میگویم زمان و مکان را
من درد تکه های مریض انباشته شده در دلم
باد میشوم در پاییز
و با تمام وجود میوزم به رفتن
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍂
مرگ مغزی شدهام
فاصله آنچه که میخواستم باشم
و الان هستم
یک دنیاست
اکنون به همین فاصله
از خودم هم دور افتادهام.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🍁
When all the stars are falling down
Into the sea and on the ground
And angry voices carry on the wind
A beam of light will fill your head
And you'll remember what's been said
By all the good men this world's ever known
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 𝗦𝞺𝗼𝐭𝐢𝐟𝞬
دوست داشتم
موج هایی باشم بر روی دریایی آرام...تا معنی آشوب را بدانم.
دوست داشتم دیوار کهنه ای باشم در کوچه ای خلوت...تا معنای عُشّاق را بدانم.
دوست داشتم اولین قطره ی بارانی باشم بر روی ریشه ای خشک...تا معنای معجزه را بدانم.
دوست داشتم ترک روی قلب باشم...تا معنای شکست را بدانم.
دوست داشتم شمعی باشم در خانه ی خانواده ای تهی دست...تا معنای گرما را بدانم.
دوس داشتم ریشه درختی ضعیف باشم...تا قدر تلاش برای میوه دادن را بدانم.
دوس داشتم خود باشم...تا معنای تنهایی را بدانم.
دوس داشتم سنگ درون آب باشم...تا کنار سنگ های زیر اب معنای رفاقت را بدانم.
دوست داشتم کوه باشم...تا معنای کوچکی را بدانم.
دوس داشتم نُت بودم...تا لذت دست های خالق را بدانم.
دوست داشتم شعر باشم...تا معنای نشنیده شدن را بدانم.
دوس داشتم هیچ باشم...تا معنای بودن را بدانم:)
دوس داشتم پدر باشم...تا معنای خدا را بدانم.
دوس داشتم خدا باشم...تا معنای اشتباه را بدانم.
دکس داشتم نور باشم...تا لذت گرمای عشق را بدانم.
دوس داشتم تو باشم،او باشم،شما،ما،آنها...همه باشم....تا "خود"را بدانم.
دوس داشتم دوست داشتن باشم...تا عشق را ، بدانم.
میدانی؟
اگر بدانم،
شماهم میدانید.
من را.
همراه تو میآیم
حتی اگر خودت را به درون چاه پرت کنی
با تو بوی دِهات میگیرم
صدای سکوت بر گوشهایم حکم میکند
و زبانم بند میآید
وقتی که به تو زل میزنم
همراه تو میآیم
اگر میروی
اگر به رفتن قدم برمیداری
با تو قلبم از نو کودک میشود
و روحم به سوی آرامش، کودکانه میدود
وقتی که به من زل میزنی
همراه تو میآیم
میآیم تا دوباره سبز شوم
تا دوباره شکوفه های جوانی
بر وجودم نمایان شوند
همراه تو میآیم
قصهام با تو
نباید مثل هیچ کتابی باشد
همراه تو میآیم
از رد درد ها در کوچه های سرد عبور میکنم
میآیم به دنبال رد عطرت
حضورت را در آغوش میکشم
و تا نفس میرود و میآید
کنار تو میمانم
حتی اگر برود و دیگر نیاید...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🪐
به خودمون اومدیم دیدیم شدیم منهای یک
یه خنده از بین خنده هایی که بخیه بود کم شد
دوتا پا از آسفالت های خیس رشت کم شد
کوچ فصل ها به پاییز با گریه شروع شد
«این پاییز عجب آشغالیه»
بچه ها هنوز منتظرن
یه بدقول از راه برسه
تا تو پارک های این شهر تکراری
رویاهاشونو هل بدن تا مرز دیوونگی
دارم از خودم میپرسم
«بهای نفس های رفته چیه؟»
پسرِ رنگیِ کله شقِ پُر امید
هر سفرت برگشتی داشت
اما آخرین سفرت بلیط برگشتی نداشت
در ضمن
«هیچکس هم بالاتر نیست، جای همه تو خاکه»
- برای مهدی 🖤
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ ۴۰۴
ساعت ها میگذرن
ثانیه ها غمگینن
باز نمیشه نیشِ عقربه
نیشِ عقربِ روزگار گردنمو میگزه
مینویسم
به یاد درخت غوره که سرپناه بود
و چاه که چارهای برای اتمام رنج زندگی بود
به یاد توپ دولایهای که دورش رو چسب برق میزدیم
به یاد اون کوچه که هنوز رد خون رو روی تنش حس نکرده بود
یاد درد دل هام توی پارک با ممرضا به خیر
که جونمون رو هل میدادیم به سمت مرگ
یاد شکستن غرور جوونی
دل کندن از جمع و آدم هاش
یاد شأن سکوتم لا به لای حرافی ها
دل کندن از محله قدیمی و کوچه خاکی هاش
ساعت ها میگذرن
حافظه لقه
یه روز نیش عقربه باز میشه
با آغوش باز به خاک میریم تا درخت شیم.
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌳
بیشمار نشد رو گذاشتم پشتِ سر
بیشمار نمیشه ی دیگه پیشِ روم
لرز میکنه بدنم ولی درس میگیرم از ترس
رحم نداره این روزگار کینه جو
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 𝗦𝞺𝗼𝐭𝐢𝐟𝞬
در غیاب لحظه های خوش
در پس زندگیِ قسطیام
در جان گرفتن رنگ پیری بر چهره بیلبخندم
بیهویت و خالیام
مثل تمام شخصیت های خیالی نوشته هایم
مرا نادیده بگیر و تنهایم بگذار
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌑
چیزی برای گفتن نیست
هیچوقت هم چیزی برای گفتن نداشتم
از خودم خستم
دوست دارم بدونم کی فردا میشه
از این خستم که باید خودمو ثابت کنم
از اینکه کسی منِ واقعی رو نفهمید
شاید من راه رو کج رفتم
شاید من نمیدونم برای بهتر شدن باید چیکار کنم
برای همینه همه چی رو بیشتر خراب میکنم
برای همین دوباره میگم
منتظر موندم ببینم کی فردا میشه...
†𝜶𝖗ұ𝜶𝖌ћ 🌵