#وریا_غفوری
✍مهدی تدینی
چرا وریا بزرگ و عزیز است؟ به دلیل همین یک دقیقه. مانیفست روشن یک ورزشکار که زندگی حرفهای خود را از زندگی اجتماعی جدا نمیکند. روشنتر از این نمیتوان صورتبندی کرد: وقتی دردی دامان مردم را میگیرد، ورزش دیگر اولویت نیست.
ما در دل آدمها نیستیم و نمیدانیم آنچه بر زبان میآورند چقدر راستین است و چقدر به آن پایبندند. اما نفس «صورتبندیِ» این اولویتبندی درسی برای همۀ ماست. اجرای اصول اخلاقی دشوار است. در متن زندگی، آدمی دائم در درون درگیر است. پایبندی اصول اخلاقی هزینه دارد. گاه کسی جز خود فرد از این هزینه مطلع نمیشود. گذشتن از سود، گذشتن از جایگاه، گذشتن از پول، رفاه، زندگی راحت... این جدالی برای همۀ ماست.
آری، وریا بزرگ و محترم است، زیرا این صورتبندی را واضح و شفاف بیان میکند. این پسر نیک کردستان درسش را به ما داده است. برای او و برای مردم عزیز کردستان آرزوی تندرستی میکنم. از کردستان سپاسگزارم که دامانی وریاپرور دارد.
@tafrijan
#چهلم
💢مراسم چهلم روانشاد بانو حمیده ابراهیمی
✔️زمان: پنجشنبه ۳ آذرماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۵:۳۰ تا ۱۷
✔️مسجد ولی عصر تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
🔹«خود کشتهای حافظ را خود تعزیه میداری!»
این مثل به صورتهای گوناگون در کتب امثال ثبت شده است :
الف. خودکشته را تعزیت نمیدارند (۱).
ب. خود کشته و خود تعزیه میداری (۲).
ج. خود کشتهای حافظ را خود تعزیه میداری (۳).
د. خود میکشی عاشق را خود تعزیه میداری (۴).
در امثال و حکم معنای این مثل نزدیک به معنای «خودکرده را تدبیر نیست» دانسته شده است. اما معنای درست را مرحوم امینی نوشته است: «تو خود کار زشتی را مرتکب شدهای [حالا]خودت هم در ذم آن سخن گویی»؟!(۵). استاد احمد بهمنیار دربارۀ این مثل توضیح داده که :«دربارۀ موذی حیلهگری گویند که از طرفی اسباب اذیت یا ابتلاء کسی را فراهم آورد و از طرف دیگر اظهار همدردی و غمخواری نسبت به او کرده تسلیتش گوید؛ مانند معشوقی که خود وسایل قتل عاشق را فراهم آورد آنگاه برای او مجلس عزا برپا ساخته تعزيه بدارد» (۶).
دیگر اینکه میدانیم مصراع «خود کشتهای حافظ را خود تعزیه میداری» از حافظ نیست. شاید استاد بهمنیار چون واقف بود که این مصراع از حافظ نیست ، به جای حافظ ، عاشق گذاشته است. بنویسم که البته در دیوان حافظ چنین بیتی هست:
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشتۀ غمزۀ خود را به نماز آمدهای
شاعران دیگر هم بیتهایی با چنین درونمایهای دارند. این بیت زیبای مولانا را به خاطر دارم:
خود کشته عاشقان را در خونشان نشسته
وآنگاه بر جنازۀ هریک نماز کرده
بگذریم. مثل و مصرع مورد بحث ما گویا از مصرعی که شاه قاسم انوار تبریزی - صوفی و عارف عصر تیموری (۷۵۷- ۸۳۷) - سروده برگرفته شده باشد:
خود کشتهای قاسم را خود تعزیه داری
ای یار به عیّاری تو یار ندیدیم (۷)
استاد سعید نفیسی قدیمیترین کتابی را که ترجمۀحالی از قاسم انوار دارد، مطلع سعدین و مجمع بحرین کمالالدین عبدالرزاق سمرقندی معرفی کرده؛ کتابی راجع به تاریخ عصر مغول و تیموری که تألیف آن سال ۸۷۵ به پایان رسیده است.
در مطلع سعدین نکتۀ خوب و روشنگری دربارۀ این مصرع هست:
«در این اثنا میرزا محمد جوکی که در حصار اختیارالدین [هرات] محبوس بود به "اضطرار اختیار سفر آخرت فرمود" و نعش او را به آیین تمام برداشتند و در مدرسۀ مهدعلیا و گوهرشادآغا مدفون شد و به فرمان حضرت اعلی[ سلطان ابوسعید] تعزیت بهعظمت داشتند. بیت:
خود کشتهای قاسم را خود تعزیه میداری[کذا]
ای یار به عیّاری تو یار ندیدم» (۸)
از عبارات فوق هم معنا و محلّ درست استعمال مثَل مسجّل میشود و هم معلوم میگردد که این مصرع دستکم در سال تألیف مطلع سعدین (۸۷۵ق) بر سر زبانها افتاده بود؛ یعنی سی و هشت سال پس از مرگ قاسم انوار.
شعر بهدردبخور بر زمین نمیماند. مردم به این مصراع نیاز داشتند. زبان لحظاتی از زندگی فردی و اجتماعیشان بود؛ هم میتوانست شکایت لطیف عاشقانهای از یار دلنواز باشد و هم در عرصۀ سهمناک زندگی کنایتی از ریاکاران به تعبیر استاد بهمنیار«موذی و حیلهگری» باشد که هم میکشتند و هم تعزیه میداشتند. شگفتا که در کهنترین سندِ کاربستِ این مثَل، سخنی از مجاز و کنایه نیست. بهواقع و درحقیقت کسی را کشتند و سپس کشندگان برای کشته تعزیت داشتند؛ تعزیتی بشکوه و باعظمت. از سوی دیگر مردم این «قاسم» را نمیشناختند. بنابراین شعر را به خواجه حافظ نسبت دادند که دم دستشان بود و آشنای دیرین و محرم رازشان بود! مشکل وزن و عروض هم در کار نبود و حافظ را بهآسانی جای «قاسم» نشاندند. تا آنجا که میدانم جامعالتمثیل حبلهرودی که در قرن یازدهم تدوین شده، قدیمترین منبعی است که در آن آمده:
خود کشتهای حافظ را خود تعزیه میداری!
پانوشت:
۱. خزینةالامثال، تصحیح احمد مجاهد، ص ۲۵۰ ؛ امثال و حکم دهخدا، ج۲، ص۷۵۶ ؛ فرهنگ امثال فارسی، یوسف جمشیدی پور، ص۱۲۳ ؛ ده هزار مثل فارسی، شکورزاده، ص ۳۳۹ ؛ فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، دکتر حسن ذوالفقاری، ج۱، ص ۹۲۳.
۲. مثمر، سراجالدین علی خان آرزو به نقل از فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، ج۱، ص۹۲۳
۳. جامعالتمثیل حبلهرودی، تصحیح دکتر ذوالفقاری، ص ۳۰۹ ؛ فرهنگ عوام، امیرقلی امینی، انتشارات علی اکبر علمی، ص۲۴۱؛ ده هزار مثل فارسی، شکورزاده، ص ۳۳۹ ؛ فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، دکتر حسن ذوالفقاری، ج۱، ص۹۲۳
۴. داستاننامۀ بهمنیاری، احمد بهمنیار، ص ۳۰۸.
۵. فرهنگ عوام، همان.
۶. داستاننامۀ بهمنیاری، همان.
۷. کلیات قاسم انوار، تصحیح استاد سعید نفیسی، ص ۲۱۸.
۸. مطلع سعدین و مجمع بحرین، تصحیح دکتر نوایی، ج۲، دفتر۲، ص۹۳۱. همین بخش از مطلع سعدین که نقل شد در تاریخ الفی – از کتب تألیف شده در نیمه دوم قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری- هم نقل شده به همراه مصرع اول بیت قاسم انوار. تاریخ الفی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، ج۸،ص۵۳۲۸.
✍️:ميلاد عظیمی
#سرمقاله_کانال_تفريجان
@Tafrijan
#چهلم
💢مراسم چهلم روانشاد تیمور حیدری
✔️زمان: پنچشنبه ۲۶ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۶ تا ۱۷:۳۰
✔️مسجدالمهدی تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
#چهلم
💢مراسم چهلم روانشاد تقی خسرویآذر
✔️زمان: پنجشنبه ۲۶ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۵ تا ۱۶:۳۰
✔️مسجد ولی عصر تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
#چهلم
💢مراسم چهلم روانشاد بانو خانمتاج فرهادیمقتدر
✔️زمان: جمعه ۲۷ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۰ تا ۱۲
✔️مسجد ولی عصر تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
#صبح_بخیر
مارال سربندی سرخ بر سر داشت و در میان فوج سواران شقایقی را میمانست نابجا و نابهنگام رُسته که زمستان بود و باد در شقایق بیهنگام رقصی بازیگرانه میداشت...
🔹کليدر، محمود دولتآبادی
@Tafrijan
#چهلم
💢مراسم چهلم روانشاد حاجمحسن معصومیان
✔️زمان: پنچشنبه ۱۹ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۵:۳۰ تا ۱۷
✔️مسجد ولی عصر تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
نادعلی در سوگ مادر خود با قدیر اینگونه درددل میکند:
- هم میکشندش؛ هم به دق میکشندش؛ هم دق مرگش میکنند و هم برایش مجلس روضه خوانی میگیرند. درد را نظاره کن تو، مرد! مرگ آدم را هم به بازی میگیرند؛ مرگ آدم!
"کلیدر - محمود دولت آبادی"
#صبح_بخیر
@Tafrijan
📝 حاکمیت و "قانون برادرکشی"
✍ حسن حضرتی، عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران
✅ به باور صاحب نظران تاریخ عثمانی، یکی از علل فروپاشی این امپراتوری که ادعای خلافت اسلامی را نیز داشت، اجرای "قانون برادرکشی" بود. این قانون را محمد دوم (فاتح) ابلاغ کرد: "هـر يـك از اولاد عثمـانی كـه سلطنت بر وی ميسّر گردد، برای بقای نظام عالم [دولت علیّه عثمانی] شايسته است بـرادرانش را بـه قتـل برساند." خود سلطان هم با صدور دستور قتل برادر شيرخواره خود، احمـد، اجرای قانون ابلاغی را آغاز کرد. این قانون چیزی در حدود صدوپنجاه سال در تاریخ عثمانی دوام داشت، تا این که احمد اول در سالهای آغازین سده هفده آن را باطل کرد. علت اصلی لغو این قانون قتل شمار زیادی از فرزندان ذکور خاندان آل عثمان در مدت اجرای آن بود. این امر بابعالی را به شدت با قحطالرجال روبهرو کرد. دیگر شاهزادهای که جسم و روان سالمی داشته باشد و بتواند بر تخت بنشیند، یافت نمیشد. زندگی قفسی شاهزادهها و ترس مدام از این که کِی یکی از برادران پس از مرگ پدر به تخت مینشیند و در نخستین اقدام حکم قتل بقیه برادرانش را میدهد، آنها را گرفتار انواع و اقسام بیماریهای جسمی و روحی میکرد. کار بدانجا رسیده بود که دیگر بر تخت سلطنت عثمان و اورخان و مرادها و بایزیدها و سلیم و سلیمان باشکوه، سلاطین بیمار و سبک عقلی چون سلیم دوم و مصطفای یکم (معروف به دیوانه) و محمد سوم و ابراهیم یکم (این هم معروف به دیوانه) تکیه زدند که از عهده اداره حرمسرای خود هم برنمیآمدند، چه رسد به اداره امپراتوری.
✅ اگر این قانون در قرن هفده لغو نمیشد و به دنبال آن بیدرنگ اصلاحات بنیادی در ساختار دولت عثمانی در دستور کار قرار نمیگرفت، بعید بود عمر این دولت به قرن هیجده هم برسد. بازگشت بابعالی از یک تصیم غلط و چند رویه ناصواب و آغاز اصلاحات بنیادی، به این "مرد بیمار" دویست سال دیگر هم عمر بخشید و آن را تا 1923م. زنده نگه داشت.
✅ نبش تاریخ کردم تا بگویم آنچه اینک در ساختار سیاسی کشور دیده میشود، اجرای عیان و آشکار قانون برادرکشی است. حاکمیت با این استدلال که حفظ نظام از اوجب واجبات است، دولتمردان و کارگزاران -حتا معتمد- خود را با شتاب زیاد خانهنشین میکند؛ از موسوی و کروبی و خاتمی و ظریف گرفته تا ناطق نوری و علی لاریجانی و... . این افراد یک زمانی یا نخستوزیر بودند یا رئیسجمهور و یا رئیس مجلس. یعنی در ساختار جمهوری اسلامی مناصب بالایی داشتند. این افراد هنوز هم به مبانی این ساختار وفادارند و به همین جهت الان حکم چوب دو سر طلا را دارند و از هر طرف فحش و ناسزا میخورند. اما ساختار آنها را در فهرست خلعا قرار داده است.
✅ نتیجه آن شده است که اینک سیاستورزی و سیاستگذاری در ایران به دست گروهی افتاده است که حتا الفبای آن را هم نمیدانند. حقایق و مصالح مملکت را درک نمیکنند. بیتجربهاند. حکمرانی را شوخی گرفتهاند. رمز و رموز نظام بینالملل را نمیشناسند. هیچ چیزی را مهم نمیدانند جز اظهار وفاداری به ساختار. حتا در این اظهار هم صادق نیستند که اگر بودند گاهی زبان به نقد کنشهای غلط ساختار باز میکردند تا وفادارانه زوال و فروپاشی آن را مانع شوند. در زمانی که کشور با بحرانهای بزرگ اجتماعی و زیست محیطی روبه روست، نمایندگان آن در مجلس به دنبال تصویب قانون برای سگ و گربه خانگی باشند، به این معناست که کشورداری را به کارگزارانی سپردهایم که سخت با آن غریبهاند.
این اتفاق یک پیامد خیلی بدی را هم پیش چشم ما گذاشته است. همانند عثمانی، در ساختار سیاسی ایران امروز، به سبب همان قانون نخبهکشی که با قدرت در حال اجراست، اهل قلم (دیوانیان) آنقدر ضعیف و ناتوان شده که در عمل اتخاذ تصمیمات اساسی به دست اهل شمشیر افتاده است.
✅ این که تبعات چنین وضعیتی که در آن قرار گرفتهایم چه خواهد بود برای تاریخنادانان روشن نیست؛ اما آنکه تاریخ خوانده است میداند که ساختار سیاسی دو راه بیشتر ندارد: یا بر ادامه این رویه غلط اصرار بورزد و تبعاتش را بپذیرد و یا این که خطای خود را بپذیرد و قانون برادرکشی (=نخبهکشی) را وانهد و تن به اصلاحات بنیادی و ساختاری بدهد تا مردم خود را از دست ندهد و مشروعیت خود را زایل نکند؛ بلکه ایران عزیزمان نجات یابد. رستگاری این مُلک و ملّت در عزیز شمردن نخبگان و به حاشیه راندن نادانان است و بس.
@tafrijan
#صبح_بخیر
گفتند بندگی چیست؟
گفت: خدایت آزاد آفرید، آزاد باش.
" ابوسعید ابوالخیر"
@Tafrijan
شمسههای ایران ۳
و اکنون ایران، مولویوار دارد تمرین عاشقی میکند و گرداگرد خویش میچرخد و میرقصد. و البته در این بیداری، گاهی مستی و بدمستی هم میکند، گاهی در سماع، عربده هم میکشد؛ ولی چه باک؟ کمکم خودش را پیدا میکند و زبانش باز میشود و سخنش شایسته و شیوا میشود و صدایش از عربده به سوی ترنمهای شاعرانه میرود و مهربانی را تمرین میکند. آری نگارش دیوان کبیر عاشقی تازه آغاز شده است؛ زمان میبَرد، شاید هم خیلی طولانی، اما اکنون شمسههای ایران ابیات نخستین این دیوان را سرودهاند. درواقع، اکنون عصر نوزایی (رنسانس) ایرانی آغاز شده است، گرچه ممکن است چند دهه یا چند قرن طول بکشد تا تکمیل شود اما مهم این است که آغاز شده است. ما صدوده سال است همه منابع ملیمان را برای رسیدن به این لحظه خرج کردهایم، اکنون باید خیلی مراقبت کنیم که سیمرغمان دوباره سی-مرغ نشود.
ما اکنون هیچ نداریم جز این سیمرغ. سیمرغ را پاس بداریم.
سلام بر مهسا، سلام بر شمسههای ایران، سلام بر سیمرغ و سلام بر توسعه.
✍محسن رنانی / چهلمین روز جنبش مهسا
#مهسا_امینی
**
برای مشاهده این مطلب در قالب پیدیاف به این لینک مراجعه کنید.
@tafrijan
✍دکتر محسن رنانی
شمسههای ایران ۱
مولوی خسته بود، فرسوده بود، از بارِ فقهی که سی سال بود عرق ریزان به دوش میکشید. البته که منافع کلانی برایش داشت؛ مفتی قونیه بود؛ در عالم اسلام شأنی داشت و منزلتی؛ حاکم قونیه محترمش میداشت و دم و دستگاه پُررونقی راه انداخته بود که از در و دیوارش رفاه میبارید. اما دلش راضی نبود. احساس میکرد سی سال درجا زده است، سی سال همانی بود که بود: افتا پشت افتا. نه صفایی در دل نه افقی در عقل. مرگ با سرعتی شتابان به سوی او میآمد و فرصتهایش داشت بهسرعت از دست میرفت. برای مدتها در خویش حیران بود که «چه کند؟» و نمیدانست.
شمس که آمد طولی نکشید که مولوی زیر و رو شد، بههمریخت و از دل این درهم ریزی وجود تازهای متولد شد. شروع کرد به رقصیدن و نواختن رُباب. روحانیان طعنهاش زدند، که مفتی قونیه موسیقی مینوازد و میرقصد. گفت کباب از آنِ شما، این رباب هم از آنِ من. با این تقسیم منافع، جنگ پایان یافت و هر کدام به راه خود رفتند. مولوی ماندگار شد اما اکنون هیچ اثری از آن روحانیان نیست. عشق که میآید، زندگی را معنا میدهد انسان را بالغ میکند، و فرد را ماندگار میسازد، گاهی چنان ماندگار که بسانِ چشمهای در بستر تاریخ روان میشود.
جوامع نیز تا به نقطه عشق نرسند و دست در دست شمسی نگذارند، همان راهی که چند قرن یا چند هزار سال رفتهاند را می روند، بیهیچ نو شدنی. ژاپن را شمسِ میجی بیدار کرد، هند را شمسِ گاندی بیدار کرد، آفریقای جنوبی را شمسِ ماندلا بیدار کرد، آمریکا را شمسِ لینکلن بیدار کرد، لهستان را شمسِ والسا بیدار کرد، و هر جامعهای که به دنیای نو پاگذاشت، شمس خودش را پیدا کرد.
نقطه عشق و آفرینندگی در فرد، جایی است که چشم از بیرون بر میدارد و به خود می دوزد. اولِ عشق، عاشقی بر خویشتن است. چنانکه عرفا می گویند، خلقت نیز از نقطهای آغاز شد که خدا بر خویش عاشق شد، خواست خود را ببیند و با خود عشقورزی کند، اما آئینه نداشت، هستی را و انسان را آفرید تا خود را در آئینه او ببیند و با او عشق بورزد.
عشق جایی شروع می شود که فرد، ظرفیت خود را و ارزش خود را و بیکرانگی خود را ببیند. آنگاه متوجه میشود که هیچ چیزی در دنیا نیست که همقیمت او باشد، پس شروع می کند به کشف خویش و دیدن خویش و پاکیزه کردن و ذخیره کردن و شکوفا کردن خویش.
عشق در جامعه نیز از جایی آغاز میشود که شروع به دیدن خویش میکند؛ دیدنی که او را به سوی کشف و مراقبت و پاکیزهسازی و شکوفایی خویش ببرد؛ از جایی که شروع به اتحاد و تجمیع و یکیسازی کند؛ از جایی که به تبعیض و نفرت و انحصار پایان بدهد و همه را در یگانگی خویش امنیت ببخشد. و هیچ جامعهای تا به نقطه عشق نرسد، توسعه را آغاز نخواهد کرد.
در فرد یا جامعه، فرقی نمیکند، برای شروعِ عاشقی، آمدن شمس کافی نیست، اول باید خودش مولوی شود و قدم در راه بگذارد، سپس شمس بیاید و راه را برایش روشن کند.
مـگو اصحاب دل رفتند و شهر عشق، شــد خـالی
جهان پُر شمستبریزی است، کو رندی چو مولانا؟
عباسمیرزا، قائممقام و امیرکبیر و شاید برخی دیگر، ستارگان بیبدیلی بودند که آمده بودند تا شمس ایران شوند اما دریغ که ایران هنوز مولوی نشده بود.
«بنیانگذار» که آمد همه ما باورمان شده بود که شمس ایران آمده است و آینده از آن ماست. اما دو مشکل بود که نگذاشت او شمس ایران شود. یکی این که ایران هنوز مولوی نشده بود؛ یعنی ایران هنوز غرق در باورهای عصر کودکی و کهن الگوهای فکری و فرهنگی خویش بود؛ ایران هنوز سوال نداشت؛ ایران گمان میکرد همه پاسخها در مشت اوست؛ ایران گمان میکرد تنها ملت نظرکرده عالم است؛ ایران هنوز سرگشتگی نداشت؛ ایران هنوز عرقریزان فرهنگی خود را طی نکرده بود؛ و ایران هنوز کودک بود و کشاکش بلوغ را تجربه نکرده بود. بچهها را دیدهاید که با تکهای گِل، عروسکی میسازند و با آن همبازی میشوند؟ ایران هنوز چنان کودک بود که چهره بنیانگذار را در ماه میدید و با آن نرد عشق میباخت.
@tafrijan
ایران و جهان
روزی که خدا بر همه عالم جان داد
رنج وغم وغصه همه بر ایران داد
از بهر همه فرنگیان خنده و می
اندوه جهان به بیشهی شیران داد
فرقی که گذاشت بین ایران و جهان
آنجا همه آزاد و به ما زندان داد
باران همه در ایالت کفر و فرنگ
سوراخ اُزُن بر سر ما سامان داد
در سفره آنها همه مرغ و ماهی
در سفرهی ما خوراک بادمجان داد
آنها که نکردند خدا را طاعت
شادند و به ما درد بی درمان داد
با این همه حال، اوست رحمان ورحیم
شاید که شبی به رنج وغم پایان داد
✍#عباس_نظری
@tafrijan
#چهلم
💢مراسم چهلم روانشاد بانو زينب فخاریواحد
✔️زمان: پنجشنبه ۳ آذرماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۵:۳۰ تا ۱۷
✔️مسجدالمهدی تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
🌑زبان حال مادر کیان در سوگ فرزندش🌑
به نام خداوند رنگین کمان
کجایی عزیز دلم ای کیان
دگر خسته گشتم ز نامردمان
بیا جان مادر برایم بخوان
ز اهریمنان قلب مادر گرفت
ز داغ تو میسوزد اینک جهان
چه شد خندههای تو ای جان من
مگر خسته گشتی تو از دودمان
ازاین خاک گویا که گشتی تو سیر
که رفتی تو در جمع افلاکیان
الهی هر آن کس به تو تیر زد
نباشد دلش تا ابد شادمان
✍#عباس_نظری
@tafrijan
برای #کیان_پیرفلک
✍شعر از سولماز نراقی
آه ای خدای رنگینکمان
ای درنگِ درگذرِ کوتاه
خیال مبهم یک آدمیبچهی سرگردان
آغاز و پایانت در کدام افق کور
محو شده است؟
ای خدای رنگین کمانهای سیاه و سفید
خدای آسمانهای اندوده با متان
خدایی که قرار است گناهانمان را ببخشایی
گناه غیبت کبرایت را کدامیک از راویانت گردن میگیرد؟
و کدامیک از بندگانت میبخشاید؟
آه ای خدای رنگینکمان
من زندگینامهات را خواندهام
تاریخ تحولت از سنگ تا آتش
از نور تا کلمه
از تصویر تا تصور
از کثرت تا وحدت
از فرمانروای آسمان تا انرژی جاری در کائنات
تو از تنهایی هولناک انسانی به دنیا آمدی
که به دیوار غار خیره بود
او نام ترسهای بیامانش را خداوند گذاشت
تا بر آن پیروز شود
حالا خدای رنگینکمانی
و آنقدر مهربانی که نگو و نپرس
فقط نمیدانم
چگونه است که از نام نامیات هنوز
خون میچکد
(راویان مشغول کارند)
راستی!
کیان پیر فلک صدایت میزد!
شنیدی؟
پیر فلک!
کیان!
«در هاویه کیست که تو را حمد میگوید ای خداوند؟
در هاویه کیست؟»
@tafrijan
#تسلیت
💢مراسم ترحیم شمسی(ملوک)اصلانی
✔️زمان: پنجشنبه ۲۶ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۶:۳۰
✔️مکان: حسینه سیدالشهدا تفریجانیها
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
عمری به هوای وصلت قانون
از چرخ برین گذشت افغانم
در عرصهی گیر و دار آزادی
فرسود به تن درشت خفتانم
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
وامروز چنان شدم که بر کاغذ
آزاد نهاد خانه نتوانم
ای آزادی، خجسته آزادی!
از وصل تو روی برنگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه تو را به نزد خود خوانم
✍ملکالشعرای بهار
#زن_زندگی_آزادی
#مرد_میهن_آبادی
@tafrijan
#گمشده
یک عدد سوئیچ ماشین در تفریجان گم شده است، از یابنده درخواست میشود برای رساندن آن به صاحبش با شمارۀ ۰۹۱۸۸۱۶۸۵۰۱ تماس بگیرد. با سپاس🙏
@tafrijan
#چهلم
💢مراسم چهلم روانشاد روحالله وحدتبصیر
✔️زمان: پنچشنبه ۱۹ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۶ تا ۱۷:۳۰
✔️مسجدالمهدی تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
#پیام_تشکر 🌑
بدینوسیله از حضور تمامی دوستان، آشنایان و مردم بزرگوار تفریجان که در مراسم تشییع، خاکسپاری و مراسم ختم روانشاد بانو حمیده ابراهیمی شرکت کردند و نیز از عزیزانی که حضوری، تلفنی و یا با نصب بنر و ارسال پیام از طریق فضای مجازی با این خانواده ابراز همدردی نمودند، کمال قدردانی و تشکر را داریم.
امید است بتوانیم این ابراز احساسات را در شادیهایتان جبران کنیم.🌺🙏
✍از طرف خانوادهی محمودی
@Tafrijan
#تسلیت
💢مراسم ترحیم بانو حمیده ابراهیمی
✔️زمان: دوشنبه ۱۶ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۵:۳۰ تا ۱۷
✔️مسجد ولی عصر تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan
🔍حکومت
«پرسش اصلی این نيست که چه کسی بايد حکومت کند (افلاطون)، بلکه اين است که در کدام نظام سياسی میتوان يک دولت بد و نالايق را بدون خونريزی برکنار کرد؟
یعنی موضوع صرفاً بر سر شايستگی و ناشايستگی حکمرانان نيست، بلکه موضوع بر سر این است که در صورت به قدرت رسيدن سياستمداران نالايق، امکان برکناری مسالمتآميز آنان از قدرت وجود داشته باشد.
و از آنجا که در یک نظام دموکراتیک میتوان قدرت را از هر دولت ناکارآمدی دوباره سلب کرد، هر دولتی که بر سر کار است ناچار است چنان رفتار کند تا شهروندان از آن خشنود باشند و دوباره آن را انتخاب کنند.»
✍️کارل پوپر
#نقطه_نظر
@Tafrijan
منم کوروش شهریار روشناییها
شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد؟
"حافظ"
۲۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمیداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمینهای سومر و اکد ترساننده باشد.
◀️بخشی از ترجمهی استوانهی کوروش
🌹هفتم آبان ماه روز بزرگداشت کوروش گرامی باد
@Tafrijan
شمسههای ایران ۲
و مشکل دوم اینکه، بنیانگذار و به تقلید از او جامعه ایران، بهجای نگریستن به خویش و پاکیزه کردن خویش و شکوفایی خویش، دائما به بیرون مینگریست و غیریت میساخت. ما آنیم که دشمن آمریکائیم؛ ما آنیم که میخواهیم اسرائيل را محو کنیم؛ ما آنیم که دشمن ضیاءالباطل و صدام یزید و شاه حسین اردنی و شاه حسن مراکشی هستیم. به جای آن که ما را در «آئینه ما» ببیند و کاستیها را نشانمان دهد و شکوفایمان کند، همه چیز را با دیگری سنجید و ما را در آئینه غیر به ما نشان داد و اصلا به کسی و جایی که نگاه نکرد به خودش بود و به ما بود.
آنچنان خیره به غیر بود و از خشم نسبت به غیر آکنده بود که ندید سیاستهایش با خودیها چه میکند. دلمان لک زده بود که یک بار بشنویم یا ببینیم که از این همه کودکی که به دعوتش به جبهه میرفتند و کشته میشدند مغموم باشد یا اظهار تاسف کند. رفتارش با منتقدان و زندانیان و فقیهانِ ناهمفکر که جای خود دارد.
خودی و نخودی که شروع میشود عشق تبخیر میشود. عشق جایی آغاز میشود که خودی و نخودی پایان مییابد. در همان اوایل، وقتی خودی–نخودی به میان آمد، حذفها هم شروع شد؛ حکومت گروههای سیاسی را از انتخابات و موقعیتهای قدرت حذف کرد، آنها هم ترورها را شروع کردند؛ و هنوز چهل سال است در همان چرخه خشونت میچرخیم. حتی وقتی سخن از خودکفایی گفتیم نه با نگاه به امکانات خویش و مصلحت خویش، بلکه برای مبارزه با استکبار جهانی باید خودکفا میشدیم. و چنین شد که منابع آبی چند میلیون سالهمان را برای خودکفایی، نابود کردیم. شرط شمس بودگی، یگانگی و یگانهسازی است نه بیگانگی وبیگانهسازی. این شد که بنیانگذار، شمس نشد. نه ما مولوی شده بودیم و نه او شمس شد. و دریغ که جانشین هم، گرچه مجبور نبود اما، همان راه بنیانگذار را پیمود.
و اکنون ما چهل سال بود آرام آرام با بار فقهی که بر دوشمان نهاده بودند و روزاروز بر آن میافزودند و نفسمان را بریده بودند، خوگر شده بودیم. داشتیم به خودمان و نسلهای از دست رفتهمان و آینده پر ابهاممان میاندیشیدیم و دائما منتظر شمسی بودیم که از راه برسد، دستمان را بگیرد و از این پریشانی و ناامیدی بیرون بکشد. در ۷۶ و ۸۸ با همین امید بود که در انتخابات شرکت کردیم، اما نشد. ما هنوز مولوی نشده بودیم، یا آنان که درپیشان راه افتاده بودیم هنوز شمس نشده بودند؟ نمیدانم. در این سالها که سنگ ستم از آسمان میبارید و سرها را در گریبان خویش کرده بودیم، داشتیم به خود میاندیشیدیم؛ داشتیم به ضعفها و ترسها و بیمها و امیدهایمان میاندیشدیم؛ داشتیم خطاهای گذشتهمان را مرور میکردیم؛ داشتیم به مرگی که روزاروز به ما نزدیکتر میشد فکر میکردیم و دنبال چارهای بودیم؛ داشتیم در درون خود نسلهایی را پرورش میدادیم که ضعفها و ترسهای ما را نداشته باشند؛ داشتیم برای شکوفایی نقشه میکشیدیم؛ در واقع ما داشتیم آرامآرام مولوی میشدیم و کم کم منتظر شمسمان بودیم.
خلاصه بیشمسی زمین گیرمان کرده بود. تا آنکه طوطیای مهسا نام، از منطقهای که به همان زیبایی هندوستان است، به تهران آمد. او منتظر نشد تا بازرگانی را بفرستیم که پیامش را بیاورد. خودش پرواز کرد و آمد تا با مرگ خویش راه پرواز را به ما بیاموزد. او به سراغ دیگر طوطیان رنگین این دیار، که همگی از جنس خودش بودند، رفت. طوطیانی که بیستوپنج قرن بود حذف شده بودند؛ بیستوپنج قرن بود به جای نگریستن به خویش، همواره به بیرون از خویش، یعنی به خانواده به فرزند به همسر به دین به آئین و به جامعه خویش مینگریستند و شمع وجودشان را در پای آنها آب میکردند. به آنان یادآوری کرد که اکنون دیگر بزرگ شدهاید؛ اکنون باید به خویش بنگرید و خویشتن را کشف کنید و تواناییهای خویش را شکوفا کنید.
داستان سیمرغ را در گوش آنها خواند و گفت شما میلیونها مرغید که اکنون دیگر پرِ پرواز دارید، همین که بالهایتان را بگشایید و به هم بپیوندید، سیمرغ میشوید. منتظر شمس نمانید، تکتکِ شما «شمسه»های ایرانید با همدیگر که باشید «شمس» می شوید (شمسه، خورشید زرینی است که بر پشت نشان شیروخورشید، بر تاج پادشاهان و بر گنبد امامان میدرخشد).
و چنین شد که شمسههای ایران بیدار شدند و به خویش نگریستند و قدرت خویش را باور کردند و بالهایشان را گشودند و پرواز را تمرین کردند و ظرفیتهای جامعه خویش را آشکار کردند و افقهای آینده را نشان دادند و نور امید را به همه جا تاباندند.
@tafrijan
🔹قصهی "لولوخورخوره"
در کتاب کلیله و دمنه(قرن ششم) داستانی هست به نام خرچنگ و مرغ ماهیخوار؛ این داستان زیبا و عبرتآموز در کتاب فارسی چهارم دبستان به نثر امروزی بازنویسی و چاپ شده است.
تلخیصی از آن را با هم میخوانیم:
مرغ ماهیخواری در کنار دریاچهای خانه داشت.
مرغ ماهیخوار به جز خوردن و استراحت کردن کار دیگری بلد نبود.
سالها گذشت و مرغ ماهیخوار پیر و از کار افتاده شد و دیگر توان ماهی گرفتن نداشت و ماهیها هم دیگر از او نمیترسیدند.
او خود را سرزنش می کرد که چرا در جوانی برای روزگار پیریاش کار مفیدی انجام نداده است. اما به هر حال باید در این ایام پیری هم غذايی به دست بیاورد؛ به همین جهت نقشهای کشید و اسم آن نقشه را "لولو خورخوره" گذاشت.
برای اجرای نقشه روزی به کنار دریاچه آمد و با خرچنگ پیری که در آنجا بود شروع به درد و دل کرد. خرچنگ از او دلیل ناراحتیاش را پرسید. ماهیخوار گفت که خطری ماهیها را تهدید میکند و من برای آنها ناراحتم. خرچنگ گفت: چه خطری؟ ماهیخوار گفت: دو صیاد(لولو خورخوره) در پی ماهیها هستند و قصد دارند آنها را شکار کنند و بخورند.
خرچنگ موضوع را باماهیها در میان گذاشت؛ ماهیها از مرغ ماهیخوار مشورت خواستند؛ او گفت که برکهای را میشناسد که در آنجا جانشان در امان است و باید به آنجا بروند.
ماهیخوار پذیرفت که ماهیها را به آن برکه ببرد اما در میانهی راه آنها را میخورد.
روزی خرچنگ از او خواست که آن برکه را به او نشان دهد، مرغ ماهیخوار او را هم برد ولی در میان راه خرچنگ از استخوان ماهیها متوجه موضوع شد. خرچنگ درحالیکه در آسمان در حال پرواز بودند گردن مرغ ماهیخوار را گرفت و او را کشت و به برکه برگشت و ماهیهای باقیمانده را از قضیه آگاه ساخت.
#برگی_از_تاریخ
@Tafrijan
#تسلیت
◾️شب هفت
💢مراسم هفتمین روز درگذشت روانشاد تقی خسرویآذر
✔️زمان: جمعه ۶ آبانماه ۱۴۰۱
از ساعت ۱۰ تا ۱۲
✔️مسجد ولی عصر تفریجان
روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@Tafrijan