talangorekhodayi | Unsorted

Telegram-канал talangorekhodayi - تلنگر خدایی

1083

🌿🌺﷽🌿🌺 به کانال خودتون خوش آمدین الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 🌺رعد آیه ۲۸ دلت که شکست سرت را بگیر بالا یادت باشه دل شکسته خدایی دارد❤️

Subscribe to a channel

تلنگر خدایی

#رمان_مه‌_لقا

قسمت هفدهم ۱۷ 👇


بعد از مراسمهای بابابزرگ، ما به خونه اربابی نقل مکان کردیم. امورات خونه اربابی رو سید خانوم رتق و فتق میکرد و اونجا همه کاره بود.

سید خانوم که خاله پدرم بود یه بار تو جوونی هاش ازدواج کرده بوده و چون بچه ش نمیشده ،شوهرش طلاقش میده و ولش میکنه میره شهر.
بعد از اینکه مادربزرگم سر به دنیا آوردن بابام، سر زا میره،....
بابابزرگم به وصیت زنش با سید خانوم ازدواج میکنه.

سید خانوم برای بچه ها و بیشتر از همه بابام،حکم مادر رو داشت و احترامش واجب بود .به خاطر اینکه سید بود و از خانواده با اصل و نسبی بود، همه بهش احترام میذاشتن و کسی رو حرفش حرف نمیزد.

البته خودشم زن بزرگ زاده و دانا و با اقتداری بود.

یادمه وقتی به خونه اربابی نقل مکان کردیم،سید خانوم گفت وسایلای ما رو بزران تو دو تا اتاق که با یه در چوبی وسطش از هم جدا میشد.

وسایلای مهری رو هم گذاشتن تو یه اتاق دیگه.

مهری رفته بود برای بابا گریه و زاری کرده بود که اینا منو دوست ندارن و به من اتاق کوچیک دادن و اتاق خوبه رو دادن به بهجت. اینا منو عروس خودشون نمیدونن و فقط بهجت رو عروس خودشون میدونن‌.

وقتی بابا به سید خانوم اعتراض کرده بود، سید خانوم بهش گفته بود تو چرا عقلتو دادی دست یه زن کم سن و سال حسود؟ عقلتو صدا کن مرد!! بهجت دو تا بچه بزرگ داره،من یه اتاق بدم بهشون ؟

بعدم اومد و سر سفره شام، جلو همه به مهری گفت دخترم تو این خونه تو خودت صاحبخونه ای. اگه مشکلی داری، گلگی داری،بیا درست به کسی که ازش ناراحتی بگو، پشت سر حرف زدن حق دفاع کردنو از آدم میگیره. خدایی نکرده ظلم در حق اونی که پشتش گلگی میکنی حق الناسه ، خدا هم نمیگذره ازش.



من اگه اون اتاقو دادم به بهجت، چون بهجت دو تا بچه داره.بعدم تو هم مثل بهجت زن شوهر داری میفهمی چی میگم، باید یه جایی باشه که بتونه به وقتش خلوت کنه دیگه.

مهری آشکارا عصبی شده بود و با دندون هی گوشه لبشو میکند و نون تو دستشو هی ریز ریز میکرد.

وقتی حرفای سید خانوم تموم شد، مهری گفت شما بزرگ و صاحب اختیار مایین سید خانوم. من اگه چیزی گفتم بابت اتاق نبود. من دلم میخواد شما منو دوست داشته باشین.من مادرم ازم دوره و اینجا غریبم. دلم میخواد شما رو مادر خودم بدونم و شمام منو دختر خودتون بدونید
سید خانوم گفت من همه رو دوست دارم، تو هم هیچ وقت نگو غریبم. زنی که مردش کنارشه، هیچ جا غریب نیست. غریب اون زنیه که مردش کنارش نیست ، حالا هرجای دنیا که باشه.

بعد سید خانوم یه نگاه به بابا کرد که سرشو انداخته بود پایین و صورتش قرمز شده بود.

مهری که کاملا متوجه کنایه سید خانوم شده بود، خواست بحث رو عوض کنه گفت الهی بمیرم، برای دلتون سید خانوم .مردتون کنارتون نیست خدا بیامرزتش، ولی ما همه پیشتونیم آقا خسرو هم هستن.

سید خانوم گفت من منظورم خودم نبود دخترم، مرد من که تا زنده بود مثل کوه پشتم بودو برام از مردی کم نگذاشت.حالا هم که مرده،من فقط پشتش خدا بیامرزی میگم.آقا خسرو هم خدا برای زناش و بچه هاش نگهش داره.انشاالله برای جفت زناش مردی کنه وبعد هزار سال بعد مرگش، پشت سرش فقط خدا بیامرزی باشه،نه ناله و و نفرین.

مهری خون داشت خونشو میخورد.بابا سرش پایین بود و تو خودش بود.مامان بی تفاوت به همه داشت غذا میخورد.ولی من احساس میکردم چشماش نم داره.

‎✼═══┅💖💖┅═══✼

Читать полностью…

تلنگر خدایی

‼️قیامت، روز امنیت چه کسانی‌ست‼️

✅امام كاظم عليه‌السلام:

🔹خداوند در زمين، بندگانى دارد كه براى برآوردن نيازهاى مردم مى‌كوشند؛ اين‌ها ايمنى‌يافتگان روز قيامت هستند.

📚الكافى ، جلد۲ ،صفحه ۱۹۷

Читать полностью…

تلنگر خدایی

یا_باب_الحوائج ؛
درد بی‌درمانی است این بی‌کسی‌های آخرالزمان!
دست نجات ما و دامان شما 🌟...

Читать полностью…

تلنگر خدایی

✨بر آینه ے جمالِ داور
🌸صلوات
✨بر نورِ دو‌ دیده ے پَیمبَر
🌸صلوات

✨بفرست تو
🌸بر امامِ خوبان، امروز
✨ناز قدمِ موسےِ جعفر
🌸صلوات

🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸



ولادت امام موسی کاظم علیه السلام مبارک🌹

@TALANGOREKHODAYI

Читать полностью…

تلنگر خدایی

🌸✨آن درگهی که پایه‏اش از عرش برتر است

🤍✨دولت‏سرای حضرت موسی بن جعفر است

🌸✨آیینه جمال خداوند سرمدی

🤍✨هم مظهر علوم و خصال پیمبر است

🌸✨ولادت امام موسی کاظم

🤍✨عليه السلام مبارک باد
.

Читать полностью…

تلنگر خدایی

یکی بود یکی نبود !
غیر از خدا هیچکس نبود !
این کل داستان آفرینش است ...
این داستان را جدی بگیرید !
غیر از خدا هیچکس نیست ...!
هر چه هست،
برای او وبخاطر اوست ...!❤️


"الهی قمشه ای"

Читать полностью…

تلنگر خدایی

#رمان_مه‌_لقا

قسمت شانزدهم ۱۶ 👇



کاووس خانوم و کشتن، مارو یتیم کردن.

مامان رفت و سید خانومو بغل کرد و گریه کرد.

عمه هام یکی یکی سر میرسیدن و گریه میکردن و شیون میکردن و تو سر و صورتشون میزدن.

یه کم بعدش مامورای نظمیه اومدن و جسد پدربزرگ رو بررسی کردن و از بابا سوال جواب کردن .

بابا گفت موقع تیر خوردن بابابزرگ باهاشون نبوده. ولی مظفر اونجا بوده.

مظفر یکی از تفنگ چی های بابابزرگ بود که همیشه همراهش بود. بابا مظفرو صدا کرد و اون با گریه گفت که  کاووس خان داشته میرفته برای سرکشی به زمینهای برنج که از لای درختها بهش شلیک کردن.دوتا تیر خورده به دست مراد که اون یکی تفنگ چی خان بود و الان تو مریضخونه س،، دو تا تیرم خورده تو سینه و سرخان که از اسب افتاده که وقتی رسوندیمش به مریضخونه گفتن تموم کرده.

مامور نظمیه گفت به کسی ظن ندارین؟

بابا گفت پدرم به خاطر موقعیتش دشمن زیاد داشته. ما از کجا بدونیم کار کدومشونه.

مامورنظمیه تسلیت گفت و همه چی رو یادداشت کرد و رفت.

بعدش جسد بابابزرگو رو دست گرفتن و راه افتادن به سمت قبرستون روستا.

ما هم دنبالشون رفتیم.گریه میکردیم و تو سر و صورتمون میزدیم. جمعیت هی بیشتر و بیشتر میشد. وسطای راه بودیم که زیور و مهری رو دیدم که اونام گریه کنون داشتن پشت سر جنازه میومدن.

بعد از دفن پدربزرگ، همه برگشتیم خونه ارباب.

خدمه مشغول درست کردن حلوا شدن! چایی گذاشتن و برای شام گوسفند کشتن و دیگهای غذا رو  بار گذاشتن.

همه چیز مثل روز عروسی بابا بود. همون آدما داشتن همون کارا رو میکردن. فقط لباساشون مشکی بود.

بعد فوت بابابزرگ، بابا شده بود خان روستا!

همون شب تصمیم گرفته شد که ما بیایم تو خونه ارباب زندگی کنیم.

تو مراسمهای بابابزرگ با ورود مهری همه سرشونو تو گوش هم میکردن و پچ پچ میکردن. ولی مهری سرشو بالا میگرفت و با غرور راه میرفت و زیورو دنبال خودش میکشوند.

میرفت بالای مجلس مینشست و سعی میکرد با دستور دادن امورات مراسمو دست بگیره. میگفت باید مراسم پدرشوهرم با آبرو برگزار شه‌.

طلعت میگفت اوه اوه، ببین چه جور از راه نرسیده، دور برداشته. داره واسه خودش دستور میده.

بعد از مراسمهای بابابزرگ، ما به خونه اربابی نقل مکان کردیم. امورات خونه اربابی رو سید خانوم رتق و فتق میکرد و اونجا همه کاره بود.

سید خانوم که خاله پدرم بود یه بار تو جوونی هاش ازدواج کرده بوده و چون بچه ش نمیشده ،شوهرش طلاقش میده و ولش میکنه میره شهر.

بعد از اینکه مادربزرگم سر به دنیا آوردن بابام، سر زا میره،....

‎✼═══┅💖💖┅═══✼

Читать полностью…

تلنگر خدایی

✨بشنویم از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره اخلاق:


🤍فى سَعَةِ الاَخْلاقِ کُنوزُ الاَرْزاقِ.
گنج‌هاى روزى در وسعت اخلاق نهفته است.
«کافى، جلد ۸، صفحه ۲۳»

❆❆❆


💚اکمَلُکُم ایماناً أحسَنُکُم خُلقاً.
کامل‌ترین شما از نظر ایمان، نیکوترین شما از حیث اخلاق است.
«بحار الانوار، جلد ۶۸، صفحه ۳۸۷»


❆❆❆


🤍خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً إنْ مِتُّمْ مَعَها بَکَوْا عَلَیکُم، وإنْ عِشْتُم حَنُّوا إلَیکُم.
با مردم چنان رفتار کنید که اگر مردید بر شما بگریند، و اگر زنده ماندید به شما عشق ورزند.
«نهج البلاغه، حکمت ۱۰»


❆❆❆

💚مَن حَسُنَت خَلیقَتُهُ طابَت عِشرَتُهُ.
هر کس خوش اخلاق باشد، زندگى‌‌اش پاکیزه و گوارا مى‌گردد.
«نهج البلاغه، خطبه ۱۸۴»


❆❆❆

🤍حُسنُ الخلاقِ یُدِّرُ الرزاقَ وَیونِسَ الرِّفاقَ.
خوش اخلاقى روزى‌ها را زیاد مى‌کند و میان دوستان انس و الفت پدید مى‌آورد.
«نهج الفصاحه، حدیث ۷۸۱»

Читать полностью…

تلنگر خدایی

❇️هشت گروه طلبکار

🔷🔹از حضرت زین العابدین امام سجاد (علیه السلام) سؤال کردند: چگونه صبح کردی؟

🔶🔸 حضرت در پاسخ فرمود:
صبح کردم در حالی که، هشت گروه از ما طلبکارند:

1⃣◀️ خداوند، طلب عبادت می کند؛

2⃣◀️ پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) می خواهد به سنّتش عمل کنیم؛

3⃣◀️ خانواده، نفقه و خرجی می خواهند؛

4⃣◀️ نفس، خواهش هایی از ما دارد؛

5⃣◀️ شیطان، می خواهد از او پیروی کنیم؛

6⃣◀️ دو فرشته موکل (رقیب و عتید)، می خواهند درستکار باشیم؛

7⃣◀️ عزرائیل در پی گرفتن جانمان است؛

8⃣◀️ قبر در انتظار جسد بی جان ما است.

📒 بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۶۹

اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🤲

Читать полностью…

تلنگر خدایی

🪻

مولاعلی‌علیه‌السلام فرمود:
زمانی که به نفسِ خود
بیشترین اعتماد را داری،
از فریب او بیشتر بترس!✨

أللّهُمَّ وَ لا تَکِلْنِی إلیْ نَفْسِی طَرْفَۀ عَیْنٍ أبَداً

🪻

Читать полностью…

تلنگر خدایی

‹ اَللّهُمَّ اِنّی اَرْغَبُ إِلَیْك ›
همه‌ی خواسته‌هام به تو ختم میشه.

Читать полностью…

تلنگر خدایی

خدایا میان من و دشمنی که گمراهم کند
و آرزویی که نابودم سازد و عیبی که
مرا فراگیرد فاصله انداز
🫧🤍

#صحیفه_سجادیه

الهی به امید تو ❤️

Читать полностью…

تلنگر خدایی

#رمان_مه‌_لقا

قسمت چهاردهم ۱۴ 👇



تابستون بود که مهری حامله شد و ادا و اطواراش شروع شد.

هر روز به زیور دستور پخت ویارونه های مقوی میداد و از بابا میوه ها و خوراکیای نیست در جهان میخواست.

زیور هر روز براش اسپند دود میکرد و بلند بلند تو دالون میخوند، اسپند و اسپند دونه، اسپند سی و سه دونه ، بترکه چشم حسود از خودی و بیگانه.



مامان اما هیچ کدوم اینارو انگار دیگه نمیدید و تو خودش بود. وقتایی که من و منصور میرفتیم مکتب خونه، اونم تو خونه نمیموند. انگار بی ما تو اون خونه احساس غربت میکرد.

گاهی گاری می گرفت و میرفت امامزاده زیارت. بعضی وقتام میرفت خونه ارباب، پیش سید خانوم و طلعت.

گاهی هم میرفت به باغ پرتقالش سر میزد. باغ پرتقال  لب رودخونه مِلک مرغوبی بود که چشم خیلی ها دنبالش بود.

محصول خوبی میداد و  عواید محصولش هر سال مبلغ چشمگیری میشد.

مامان اختیار امورات باغ رو داده بود به پدربزرگ. پدربزرگ عواید فروش پرتقال رو به مامان میداد و مامان یواشکی پس اندازشون میکرد.

خانواده مهری با شنیدن خبر حامله شدنش یه روز اومدن اونجا دیدنش، مادرش و خواهرش و زن برادرش همراه دو تا از تفنگ چی های خان بودن. البته چون مردی همراهشون نبود بهرامم با خودشون آورده بودن.

مامانم داشت به اصرار من توی حیاط برامون نون با ساج میپخت که اومدن.

وقتی ما رو تو حیاط دیدن اومدن برای سلام علیک ، مادر مهری شبیه خودش بود ولی چاق بود.

همون اول که وارد شدن با دیدن مامان که داشت نون میپخت با لحن تحقیر آمیزی گفت اِوا شما زن خسرو خانین؟ خوبین،  شک کردم ،گفتم بپرسم.

از هیچ کدومشون خوشم نمیومد. دلم میخواست زودتر برن.

اونا یه جوری با ما رفتار میکردن و ما رو برانداز میکردن که انگار مادر من اومده بود سر دختر اونا!

هی میگفتن این خونه واسه زندگی دو خانواده خیلی کوچیکه. فکر میکردیم اینجا بزرگتر باشه.

از همه بدتر نگاهای خیره بهرام بود.بی پروا زل میزد تو صورتم و یه جوری نگاهش رو بدنم میچرخید، انگار یه حشره داره از تنم بالا میره. نگاهش همون نگاه روز عروسی توی حیاط خونه ارباب بود، نمیشد فهمید چی تو نگاهشه.

وقتی اونا رفتن پیش مهری و مامان نونا رو پخت، یه بشقاب بهم داد که ببرم بالا.

گفتم ولشون کن مامان، کوفت بخورن.

مامانم گفت میخوای بره به بابات بگه نون با ساج پختن به من ندادن، بچم کج و کوله شد؟ جدا از اون زن حامله س، گناه داره. خودش عفریته س، بچه تو شکمش که گناهی نداره. یه وقت بوش بهش خورده باشه بهش ندیم، بچش عیب و علت میکنه. بردار ببر بده بهشون زود بیا پایین.

‎✼═══┅💖💖┅═══✼

Читать полностью…

تلنگر خدایی

💠معنویت تراپی با
تسبیحات امیرالمؤمنین علیه السلام

✔آيا مي دانيد كه تسبيحاتي داريم به نام تسبيحات اميرالمؤمنين عليه السلام كه داراي فضيلت بسيار زياديه؟

🔵 كيفيت اين تسبيحات:
✨١٠ بار سبحان الله
✨١٠ بار الحمدلله
✨١٠ بار الله اكبر
✨١٠ بار لا اله الا الله

فضيلت اين تسبيحات:
اميرالمؤمنين عليه السلام به براء بن عازب فرمودند؛:
آيا كاري به تو ياد دهم كه چون آن را انجام دهي، از اولياي خدا خواهي بود؟؟
فرمود: بله. حضرت تسبيحات فوق را به او آموزش داداند و سپس فرمودند:
هر كس اين تسبيحات را بعد از هر نماز بخواند، خدا هزار بلاي دنيوي را از او دور مي كند، كه آسان ترين آن بازگشت از دين است و در آخرت براي او هزار منزلگاه آماده مي كند كه يكي از آن منزلت ها مجاورت رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

📚 مستدرك الوسائل، ج٥
بحار الانوار، چ بيروت، ج ٨٣

Читать полностью…

تلنگر خدایی

جمعه‌های با ولیّ عصر ارواحنافداه   💔

🍀 میثاق الله!

حضرت امام صادق سلام‌الله‌علیه درباره‌ی غدیر فرمودند:
غدیر در زمین "یوم المیثاق الماخوذ" ، "روز پیمان گرفته شده" است.
📚 مستدرک الوسائل، ج 6، ص 274

🌸 امام زمان ارواحنافداه آخرین بازمانده‌ی پیمان غدیر هستند. در زیارت آل یاسین خطاب به ایشان می‌گوییم:
"اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيثاقَ اللهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ"
"سلام بر تو اي پیمان خدایی که خداوند از خلق گرفت و آن را محكم و مؤكّد گردانيد.

Читать полностью…

تلنگر خدایی

خدا مؤمن را به بن‌بست نمی‌رساند.
ممکن است او را به گوشه‌هایی ببرد
و تحت فشار قرار بگیرد
که به تعبیر امیرالمؤمنین
"رأیَ اللهُ صِدْقَنَا" اتفاق بیفتد
که خدا صدق ادعای این مؤمن را
ببیند، ولی هیچ‌جا برای مؤمن
بن‌بست نیست :)

#حاج‌آقاقاسمیان

Читать полностью…

تلنگر خدایی

بسم الله الرحمن الرحیم
📗 #روزی_یک_صفحه_قرآن #صفحه_276

Читать полностью…

تلنگر خدایی

کلیپ کوتاه از زندگینامه_امام_هفتم حضرت موسی کاظم علیه السلام .

Читать полностью…

تلنگر خدایی

🌱ای سرور سادات کجایی؟

#امام_زمان
#غدیر_مهدوی
@TALANGOREKHODAYI

Читать полностью…

تلنگر خدایی

شب ولادت باب الحوائج🥰🌸🌺🍃

Читать полностью…

تلنگر خدایی

🧐چرا دوازده امام داریم؟

🗞️اگر اینکه در احادیث شیعه و سنی وجود 12 امام کاملا مشخص است را کنار بگذاریم و اگر در منابع یهود و مسیحیت که به این نحوی که در زیر بیان شده و به دوازده امام اشاره شده را هم کنار بگذاریم🔍

🖇️خدا گفت و در مورد ییشماعِل تو را اجابت کردم. اینک او را برکت خواهم داد و بزرگش خواهم کرد به واسطه‌ی مئودمئود (محمد ص) و دوازده امام که به وجود خواهد آورد به قوم بزرگی مبدلش خواهم ساخت
📜 سفر پیدایش باب 17 آیات 18-20

🖇️علامتی عظیم در آسمان ظاهر شد، زنی که آفتاب را دربر دارد و ماه زیر پاهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است و آبستن بود. پسری را بزایید که در آینده همه امّت‌های زمین را به عصای آهنین (شمشیر) حکم‌رانی خواهد کرد
📜 يوحنا 12: 1 9‌

🌿قوم بنی اسرائیل به 12 سبط (گروه) تقسیم شدند
🕊️تعداد حواریون حضرت مسیح 12 نفر بودند
🎞️در داستان حضرت یوسف 12 برادر شرکت داشتند، یازده برادر در مقابل برادر دوازدهم به همراه حضرت یعقوب و همسرش به سجده افتادند. و تداعی کننده 14 معصوم هستند
🗃️سوره یوسف دوازدهمین سوره قرآن است
📖در قرآن فقط 12 بار کلمات «امام» و «ائمه» تکرار شده اند
💫تعداد ابعاد 12 است که فعلا در بُعد سوم و در حال صعود به بُعد پنجم هستیم
🌙تعداد ماه ها 12 است

🪽باید بدانید عدد 12 یکی از اعداد مقدس الهی میباشد که خداوند در قالب آن نورش را کامل نموده است. خداوند هرچیزی را به اندازه نازل میکند و به شماره می آورد، فلسفه ای پشت این عدد 12 وجود دارد. پس به هیچ عنوان این پازل طراحی شده خداوند در دنیا بدون امام دوازدهم حضرت مهدی
عج تکمیل نخواهد شد.🌼

Читать полностью…

تلنگر خدایی

#رمان_مه‌_لقا

قسمت پانزدهم ۱۵ 👇



بشقاب نون ساجی رو برداشتم و رفتم بالا. شنیدم یکیشون داشت میگفت حالا رفتی پیش این پیرزنه که این دختره زیور گفت یا نه؟ این کاره س یا بلوف میزنه؟

مهری گفت نه نشده هنوز، دوره! اونور امامزداده است. باید با گاری برم. با این وضعیتمم که نمیتونم برم فعلا!

در زدم و مادر مهری اومد پشت در.

بشقابو گرفتم جلو و گفتم بفرمایید.

مادرش گفت ا  تویی؟ ماشالات باشه، چه بی صدا اومدی بالا، ما اصلا متوجه نشدیم اومدی!

چیزی نگفتم. دوباره بشقابو تعارف کردم. مادرش یه نگاه مشکوک به بشقاب کرد و گفت مادرت داده؟

گفتم بله. پرسید خیلی وقته بالایی؟ گفتم نه. همین الان اومدم. گفت دستت درد نکنه، یکیشو خودت بخور که مام دلمون بیاد بخوریم دیگه.

خودش یه نون ساجی برداشت و داد دستم و گفت بخور آفرین.

یه گاز از نون زدم و قورت دادم،بعد اومدم پایین.

فکرم درگیر بود. یعنی داشتن در مورد کی حرف میزدن؟

اومدم پایین و برای مامان تعریف کردم.

مامان گفت ولشون کن. مرده شور اون مهری و اون زیورو ببرن، که لنگه همن. خدا در و تخته رو خوب جور میکنه. تو پدرسوختگی و بدجنسی از هم سبقت میگیرن این دوتا.

تابستون گذشت و اوایل پاییز بود که یه روز ظهر با صدای جیغ و داد و آه و ناله مهری از اتاق بیرون اومدیم.

زیور رو دیدیم که داره میزنه تو سر خودش که خانوم خونریزی کردن، خانم خونریزی دارن.

مامان تندی منصور رو فرستاد دنبال قابله. وقتی قابله اومد گفت بچه سقط شده.

مهری گریه میکرد و صورتشو ناخن میکشید و میگفت خدایا چرا دشمن شادم میکنی؟ الان دیگه خوش خوشانشونه که این بچه تلف شد. دارن با دمشون گردو میشکونن.

مامان میگفت خدا جای حق نشسته، نتیجه اعمال خودشه که اینجوری بهش برگشته.

اواخر پاییز بود که یه روز منصور بدو بدو اومد خونه. گریه میکرد و میگفت پدربزرگو با تیر زدن.

مامان زد تو صورتش و گفت خاک بر سرم یا اباالفضل العباس. کی زده؟ چه خاکی به سرمون شد؟

منصور گفت من نمیدونم ، چو افتاده تو ده که پدربزرگو زدن.

من و مامان و منصور تندی رفتیم خونه بابابزرگ.مردیم و زنده شدیم تا رسیدیم اونجا.

از بیرون سر و صدای شیون و ناله و گریه می اومد.

مامان پاهاش سست شد و یه لحظه ایستاد .بعدش با گریه گفت ای خدا، یتیم شدیم و دوید تو خونه‌.

جسد بابابزرگ همونجا گوشه حیاط بود و روش یه چادرشب انداخته بودن‌ وچادرشب خونی بود.
همه دورش جمع شده بودن و گریه میکردن. سید خانوم میزد تو صورتش و موهاشو میکند.بابا هم اونجا بود و دستشو گذاشته بود رو صورتش و شونه هاش تکون میخورد. طلعت که مامانو دید گفت بیا خانوم که بی صاحب شدیم....

‎✼═══┅💖💖┅═══✼

Читать полностью…

تلنگر خدایی

✨پنج چیز قلب را نورانی می‌کند:

1- زیاد قل هوالله احد را خواندن
2- کم خوردن
3 نشستن با علماء
4- نماز شب خواندن
5- راه رفتن در مساجد

آیت الله مجتهدی(ره)

اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🤲

Читать полностью…

تلنگر خدایی

امام علی علیه السلام:

همچون زنبور عسل باش كه خوراك پاك و پاكيزه مى‌خورد
و محصول پاك و پاكيزه توليد مى‌كند،
و هر گاه روى شاخه‌اى مى‌نشيند، آن را نمى‌شكند

📚غررالحكم حدیث 7186

اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🤲

Читать полностью…

تلنگر خدایی

بسم الله الرحمن الرحیم
📗 #روزی_یک_صفحه_قرآن #صفحه_275

Читать полностью…

تلنگر خدایی

#سلام

.اولین سلام روز هفته

Читать полностью…

تلنگر خدایی

خدايا هدايتمان كن به آن راهى
كه ابتدا تا انتهايش رضاى توست

مسيرى كه ابتدايش على ست
و انتهايش مهدى (عليهماالسلام) ...🍃
@TALANGOREKHODAYI
شبتان مولوی🌹

Читать полностью…

تلنگر خدایی

#رمان_مه‌_لقا

قسمت سیزده ۱۳ 👇



بابا گفت سر چی؟

مامان برآشفته و عصبی رو کرد به زیور و گفت من چه دعوایی با اون کردم، چرا دروغ میبافی؟

زیور مثل آدمای وحشت زده گفت خانوم اصلا به من چه، من غلط کردم حرف زدم ببخشید. تو رو خدا به من کاری نداشته باشین.

بعد رو کرد به بابا که متعجب ونگاه پر از سوال به مامان و زیور نگاه میکرد و گفت با اجازتون و دوید و رفت بیرون.

بابا رو کرد به مامان و گفت چه خبره تو این خراب شده؟ معلومه؟ این چش بود؟ چی کارش کردی مگه؟ سر چی با مهری دعوا کردی؟



مامان گفت این دختره زیور،معلوم نیست چشه، پرت و پلا میگه. من چی کار با اون دارم، من با زیور دعوا کردم. اون خودشو انداخت وسط طرف زیورو گرفت.

بابا گفت این دختره کم عقل که رفت. من برم مهری رو صدا کنم برای شام، ببینم دردش چیه؟

بابا که رفت تو نگاه مامان یه حس نگرانی دویید ، مامان بالا رو نگاه کرد و گوش تیز کرد ببینه چی میشه.

از واکنش مامان ،من و منصورم دست از غذا کشیدیم و مثل مامان گوش تیز کردیم و منتظر موندیم.

ولی وقتی چند دقیقه ای گذشت و خبری نشد دوباره مشغول غذا خوردن شدیم.

یه چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای پای بابا که به سرعت پله ها رو پایین میومد و صدای لرزون مهری که پشت سرش داشت میومد و میگفت آقا خسرو آقا خسرو، تورو خدا ول کن، کشش نده ، اصلا من غلط کردم گفتم. تو رو خدا بیا برو بالا. بچه ها گناه دارنا. من راضی نیستم به خدا.

مامان هراسون پا شد و وایساد تو جاش.

من و منصور لقمه تو دهنمون مونده بود و ترسیده به در نگاه میکردیم.

پایین پله ها بابا به مهری گفت تو کاریت نباشه، من باید تکلیف این دیوونه خونه رو امشب روشن کنم.

بابا اومد تو و توپید به مامان که تو چته بهجت؟ دق دلیت از منو چرا سر این بنده های خدا خالی میکنی؟ این زن تو این ده غریبه. چرا هر روز لیچار بارش میکنی؟ میخوای واسه من جا پاتو محکم کنی؟ میخوای ثابت کنی تو همه کاره ای؟صاحب این خونه تویی؟ به چه حقی به ناموس من جلو این دختره گفتی بی آبرو؟ نمیگی این بره بیرون از اینجا چی میگه به مردم؟ میخوای منو تو این ده بی آبرو کنی؟

مامان رو کرد به مهری و گفت من به تو گفتم بی آبرو؟ من اصلا به تو حرفی زدم؟بگو من چی گفتم؟

مهری با لحن دلسوزی گفت ، هیچی بابا هیچی نگفتین. همش تقصیر این دختره دهن لقه، بهش گفتم چیزی از جنجال امروز جلو آقا بروز نده، به گوشش نرفت.

مامان گفت کدوم جنجال؟جنجالی هم اگه بود که تو به پا کردی،من فقط گفتم این رو طاقچه ای یادگار مادرمه.

مهری با لحن مظلومی گفت اصلا تقصیر از منه که بیخود تو این خونه اختیار داری کردم.ببخشید،دم عید بود.ذوق الکی داشتم.غلط کردم،قول میدم  بی اجازه تو دیگه تو این خونه کاری نکنم.شما هم از سر تقصیرات زیور بگذر،دیگه کاریش نداشته باش.

مامان عصبانی شد و گفت چرا داری مهمل میگی؟چرا...

بابا پرید تو حرف مامان و گفت هر چی این بیچاره باهات محترمانه  حرف میزنه و معذرت خواهی میکنه ،تو داری پرروتر میشی.الان نشونت میدم یه من ماست چقدر کره میده.

رفت بیرون و رو طاقچه ایی هایی که مامان شسته بود و رو بند انداخته بود رو برداشت و  پاره کرد و پرت کرد جلوی مامان.

گفت بیا وردار یادگاریاتو.اینا رو داشته باش تا  یاد بگیری از هر فرصتی واسه چزوندن این زن مظلوم استفاده نکنی.

مهری گریه میکرد و میگفت آقا خسرو چی کار کردی؟چرا اینجور کردی؟گناه داره به خدا!

بابا رو کرد به مهری و گفت دلت واسه این نسوزه،این نمیخواد سر به تن تو باشه.

بعدم گفت پاشو بریم بالا و رفت.مهری هم دنبالش رفت.

مامان طفلکم رو طاقچه ای های پاره رو برداشت و با گریه رفت تو اتاق.همه رو پهن کرد کنار بخاری که خشک شه.بعدم دونه دونه تاشون کرد و گذاشت تو یه بقچه گذاشت تو گنجه!

دلم برای مامانم میسوخت.مهری داشت بابا رو از مامان متنفر میکرد.میخواست با اینکار کم کم  بابا رو مال خودش کنه و انگار داشت موفق میشد.....

‎✼═══┅💖💖┅═══✼

Читать полностью…

تلنگر خدایی

ـ💚✨💚✨
هر ذره به هر کجا رسیده‌ست،
از مرحمت شما رسیده‌ست.
                       با تو نرسیده­‌ها رسیده‌ست،
                      خیرِ تو علی به ما رسیده‌ست.

💚✨💚✨

Читать полностью…

تلنگر خدایی

پنججمین سال تاسیس کانال تلنگر خدایی☝️
تبریک 🤌

Читать полностью…
Subscribe to a channel