یا أُنْسَ كُلِّ مُسْتَوْحِشٍ غَرِیبٍ
ای آرامشِ هر ناآرامِ غریب ..🪴
#خدایمن
الهی به امید تو ✨
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هفدهم
ساعت یازده صبح با صدای گوشی از خواب بیدار شدم. یاسمین بود. حوصله نداشتم رد دادم. میدونستم اگه رد بدم امکان نداره دوباره زنگ بزنه. بلند شدم و سرجام نشستم. دوباره یاد رفتن عمو افتادم. هرچند با این کارش یه ذره ازش زده شده بودم ولی هنوز هم دوستش داشتم و نمیتونستم نبودش رو تحمل کنم . کاش میتونستم پشیمونش کنم ولی میترسم بگه نه. منم که اصلا طاقت نه شنیدن نداشتم. کاش حداقل دلیلش رومیپرسیدم. قانعش میکردم که نره. واقعا نمیتونستم دور بشم از کسی که این همه سال مدام پیشش بودم.
با صدای زنگ در به خودم اومدم. دوباره این دوتا زود اومدن!
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم. نمیدونم مامان کجا رفته بود. اول یاسمین پرید بغلم و بعدش هم شقایق.
شقایق: خوب اعتراف کن چرا گفتی بیایم اینجا.
برعکس دیشب که اصلا عین خیالمم نبود الان بابت رفتن عمو حسابی ناراحت بودم. با فکر کردن به رفتن عمو اشک گونم رو خیس کرد و طبق معمول شونه دختر خالههام قرارگاه اشکای من شد. هردوشون تعجب کرده بودن یه دفعه یاسمین با صدایی که نگرانی توش موج میزد پرسید : چی شده؟
بین گریه هام فقط گفتم: عمو داره برمیگرده.
یه دفعه جیغ شقایق بلند شد: عه! حالا گفتم چی شده. خوب نمیره بمیره که . اصلا بهتر بذار بره. بلکه ما خانم رو یه بار درست و حسابی ببینیم. همش عمو عمو.
_ خب من همش پیش عمو بودم، دلم براش تنگ میشه. میفهمی چی میگم؟ مثل پدرم میمونه. درسته که طلاق زن عمو باعث شد یکم ازش زده بشم اما نه در حدی که بتونم دوریاش رو تحمل کنم. دیشب که گفت میخواد بره انقدر خونسردانه برخورد کردم که فکر کنم ناراحت شد.
یاسی: خوب حالا ابجی. با گریه تو که چیزی درست نمیشه. بیخیال. به جاش برو .....
با صدای موبایل شقایق حرفش قطع شد.
شقایق: اوه اوه یاسی مامانته خاک تو سرمون شد فکر کنم.
شقایق: جونم خاله؟
_
شقایق: اها . باشه. بای.
تلفن قطع کرد. خطاب به ما که منتظر چشم دوخته بودیم بهش گفت:
شقایق: برخیزید . پیش به سوی ناهار خوشمزه خاله!
_ ها؟
شقایق:کله پوک جونم. خاله گفت مامان من و مامان تو الان اونجان. تشریف ببریم منزل این یکی کله پوک( یاسمین) برای صرف ناهار.
_ من نمیام حوصله ندارم.....گفتن این حرف مصادف شد با کتکی که از یاسی جون خوردم.
نیم ساعت بعد دم خونه خاله اینا بودیم. دم در چشمم افتاد به امیر پسر چندش خاله زری. پس اونا هم اینجا بودن. امیر یه پسر ریاکار جانماز آب بکش و فوق العاده رو مخ بود. چون جلو همه وانمود میکرد که یه پسر پاک و معصومه در حالی که فقط من آمارشو داشتم. اون به لطف همون یه ترم دانشگاه! داشت دم در با تلفن حرف میزد که با دیدن ما تلفن رو قطع کرد و سرشو انداخت پایین و آروم ولی طوری که ما بشنویم گفت: استغفرالله.
استغفرالله و...... پسره..... وااااااای .
_ علیک سلام پسرخاله
امیر: سلام خواهر بفرمایید.
خیلی آروم ولی طوری که بشنوه گفتم: به خواهرای دانشگاه هم سلام برسون.
بدبخت کپ کرده بود. هه. فکرشم نمیکرد کسی، اونم من، آمار کاراشو داشته باشه. چون هیچ کس حتی خودش هم نمیدونست ما تو یه دانشگاهیم..... بعد از ناهار زود رفتم خونه و منتظر مامان اینا نموندم. چون میخواستم برای مهمونی شب آماده بشیم. از بابا سوییچ ماشین رو گرفتم. که سر راه هم برم برای عمو یه هدیه بگیرم و قرار شد مامان ایناهم با ماشین امیرعلی برگردن.
ساعت چهارونیم بود که مامان اینا اومدن. همزمان با اومدنشون اومدم از خونه برم بیرون که امیرعلی دستمو گرفت و آروم تو گوشم گفت: به عمو از اون حس و حالت چیزی نگی بهتره. مواظب خودت هم باش.
بعد دوباره همون لبخند که دل آدم رو میبرد. یه چشمک و لبخند جواب نگرانی داداش مهربونم بود.
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
@TALANGOREKHODAYI
🔵 خودت را روبروی امام زمان ببین ...
🔴 راه حل مرحوم آیت الله مصباح برای خطورات نفسانی..
#امام_زمان
وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ(فرقان۵۸)🪴
و تو بر خدای زندهی ابدی که هرگز
نمیرد توکل کن و به ستایش ذات او
وی را تسبیح و تنزیه گو.
❞خدا رو صدهزار مرتبه شُکر
انقد روزای خوب، عشق و احساسات
واقعی، خندهٔ از ته دل، آدمای وفادار و
دوستداشتنی، پیشرفت، شبای قشنگ،
امید و آرزو و حالِ خوب وسط این دنیا
هست که هنوز تجربهشون نکردیم که نیاز
نباشه واسه رفتن یه سری آدم، واسه
شکست، واسه نرسیدن و واسه هرچیزی
غصه بخوریم🪷🎐❝
🔸 روایت پیامبر اسلام (ص ) در خصوص بلائی که این سه گروه بر سر دین می آورند...
1️⃣ دانشمند بد عمل
2️⃣ زعیم و پیشوای ستمکار
3️⃣ مقدس مآب نادان.
✨
برکاتی که تلاوت قرآن به همراه دارد
عن النبی صلى الله عليه و آله و سلّم: يا بُنَيَّ، لا تَغفُلْ عَن قِراءةِ القرآنِ؛ فإنَّ القرآنَ يُحيِي القَلبَ، ويَنهى عنِ الفحشاءِ والمُنكَرِ والبَغيِ.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلّم فرمود: فرزندم! از خواندن قرآن غافل مباش؛ زيرا كه قرآن دل را زنده مى كند و از فحشا و زشت كارى و ستم و گناه باز مى دارد.
كنز العمّال، 4032 - منتخب ميزان الحكمة، 460
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_پانزدهم
امیرعلی: تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن که الان خودت تجربهاش کردی. در مورد رفتارهایی هم که گفتی ؛ من بهت حق میدم اطرافیان ما تو دین و اعتقاداتشون یه سری تعصبات خاص دارن ؛ تعصب، اجبار، ریا و.... البته من فرد خاصی مد نظرم نیستش. کلا گفتم. همین تو، یاسمین و شقایق رو از دین زده کرده .
یاسمین و شقایق دختر خاله های من بودن که البته اونا یه عمو مخالف مثل من نداشتن ولی حجاب و نمازشون فقط,و فقط تا سیزده سالگی اونم به زور همراهشون بود و بعد از اون اجبار خاله ها و مادربزرگ دقیقا برعکس جواب داد. چون پدرهاشون هم باحجابی و بدحجابی براشون فرقی نداشت. یعنی اجباری در کار نبود از جانب پدرها. دیگه کسی نتونست مانعشون بشه. تو فکر بودم که با صدای امیرعلی دوباره از فکر اومدم بیرون.
امیرعلی: شاید خاله اینا به جای اجبار، بهتر بود راهنماییشون کنند. مثل مامان و بابا. تو که کلا همهاش پیش عمو بودی ولی من از جانب مامان و بابا فقط و فقط راهنمایی شدم و بعد خودم در مورد راهی که انتخاب کردم، تحقیق کردم. شاید برخوردای عمو هم به خاطر همون تعصبات و اجبارهایی بود که تاثیر عکس گذاشته.
حرفای امیر علی آشفتگی ذهنی منو بیشتر کرد. حالا سوالام بیشتر شده بود و من جواب هیچ کدوم رو نمیدونستم. یاد برخوردای مامان بزرگ اینا افتادم که همش تحت تاثیر خالهشون بود که بعد از مرگ همسرش با مادربزرگ مادری من زندگی میکرد....
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
@TALANGOREKHODAYI
چرا #زمین بیقراری می کند⁉️
🔵رسول خدا(ص) فرمودند:
"در امت من #زلزلهای رخ میدهد که در آن 10 هزار، 20 هزار، 30 هزار نفر نابود میشوند. (خداوند) آن را برای پرهیزکاران پند، برای مومنان رحمت، و برای کافران عذاب قرار میدهد.1".
🔴امام صادق (ع) فرمودند:
"ای مفضل! بیندیش ... اگر کسی گفت: چرا این زمین میلرزد؟ (در پاسخ) به او گفته شود: زلزله و مانند آن، پند و هشدارهایی است که مردم را تهدید میکند تا رعایت کنند و از گناهان دست بردارند.
رحلت پیامبر اکرم(ص) ، ژولیده نیشابوری
آسمان گشته سیه پوش و عزادار امشب
از غم ختم رسل احمد مختار امشب
از غم ختم رسل خیل رسل می گریند
می کند ناله چو نی بوذر و عمار امشب
دیده از دار جهان بست رسول مدنی
کز غمش ماه نتابد به شب تار امشب
من《ژولیده》دل از سوز جگر میگویم
آسمان گشته سیه پوش و عزادار امشب
ژولیده نیشابوری
ذکر مصیبت رحلت_پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله و سلم😪😭
به بیان مرحوم_کافی
@TALANGOREKHODAYI
🌹🌹 رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت هشتم
🌸چشم بابا جان هر چی تو بگی.
خم شدم و صورتش رو بوسیدم با لبخند گفت:عزیزم دارم رانندگی می کنم حواسم پرت میشه. مثل خودش تکرار کردم_چشم بابا جان هر چی تو بگی. هر دوخندمون گرفت حالا که به مقصد نزدیک شده بودیم انرژیم دو برابر شده بود..
🌷چادرمو سرم کردم بابام متعجب نگام کرد بلافاصله گفتم:_هدیه محترم خانومه از کربلا اورده بود یادتون نمیاد؟ چادرای اینجا رو همه می پوشند من دوست ندارم، بخاطر همین با خودم اوردم. مجبور شدم اینطوری بگم که خدا رو شکر بابا باور کرد و پیگیر نشد.
🍀یه دل سیر زیارت کردم و حرف هایی که تو دلم تلنبار شده بود رو به زبون اوردم بیشتر از قبل احساس سبکی می کردم.
🍂بابام با تلفن حرف میزد اصلا متوجه نشد با چادر تو ماشین نشستم با یکی از همکاراش بحث می کرد نزدیک مسجد که شدیم تلفن رو قطع کرد از بس فکرش درگیر شرکت بود به ظاهرم ایرادی نگرفت..
🌸نفس عمیقی کشیدم و وارد حیاط شدم بچه ها مشغول بازی بودند نگاهی به اطراف انداختم بلاخره دیدمش قلبم تو سینه بی قراری می کرد لرزش دستام رو نمی تونستم مهارکنم لباس طلبگی تنش بود عمامه سیاه و عبای همرنگش و قباش قهوه ای روشن بود هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسه که عاشق یک طلبه بشم کسی که همین چند سال پیش با سارا در موردش حرف میزدیم و می خندیدیم اماحالا فکرمو به خودش مشغول کرده بود
🌼پسر بچه ای کنارش رفت فکر کنم ازش سوالی پرسید چون به قسمتی از حیاط اشاره کرد که همون موقع نگاهش به من افتاد حیرت و تحسین رو تو چشماش دیدم. اماخیلی زود رنگ بی تفاوتی به خودش گرفت! ای کاش می شد از عمق نگاهش به راز دلش پی برد....
🍂اخر مجلس حال فاطمه خانم بدتر شد.خوب نمی تونست نفس بکشه. یکی از خانم ها گفت:_به اقا سید خبر بدید بنده خدا قلبش مشکل داره این همه بی قراری براش خوب نیست. بدون هیچ حرفی بلند شدم.
❄نگاهی به سمت اقایون انداختم یکم جلوتر رفتم تا از کسی بخوام صداش کنه._شما اینجا چی کارمی کنید!! به عقب برگشتم حالا در دو قدمی من ایستاده بود. کلا یادم رفت چی می خواستم بگم .چون جلوی راه رو گرفته بودم اقایی که می خواست بیرون بیاد با تشر گفت: _برو کنار دختر خجالت هم خوب چیزیه. با شرمساری کنار رفتم.
🌻دلخور نشید چون شما رو اینجا دید تعجب کرد من بخاطر لحن بدشون عذرخواهی می کنم!.
شیفته همین اخلاق و رفتارش بودم با اینکه اشتباه از من بود ولی سعی کرد به روم نیاره تازه معذرت خواهی هم کرد! خاص ترین ادمی بود که تو عمرم می دیدم.
_در ضمن چادر خیلی بهتون میاد!.
🌱باورم نمی شد بلاخره یک بار به چشمش اومدم داشتم ذوق مرگ میشدم. نگاهش کردم این بارهم سرش رو پایین انداخت! حضورمن اون هم مقابل دوست و اشنا معذبش کرده بود با دیدن فاطمه خانم که با کمک چند نفر به سختی راه می رفت هول کردم. این فراموش کاری ازم بعید بود مسیر نگاهم رو دنبال کرد حسابی رنگش پرید و با عجله به سمتشون رفت
کمکش کردیم تو ماشین نشست نمی دونستم چی کار کنم برم یا نه که سید منو از بلاتکلیفی درآورد
🌼_اگه زحمتی نیست ممنون میشم همراهمون بیاید. منم از خداخواسته قبول کردم.
تو اورژانس بستری شد متخصص قلب که تو بخش اورژانس بود با چند تا پرستار بالاسرش حاضر شدند تو دلم از خداخواستم مشکلی پیش نیاد.
🌾فضای بیمارستان حالم رو بد می کرد به محوطه حیاط رفتم و روی صندلی نشستم
تازه یاد بابام افتادم حتما تا الان نگران شده بود شمارش رو گرفتم و ماجرا رو گفتم ادرس بیمارستان رو گرفت تا زود خودش رو برسونه.
🌺کتابم رو از کیفم درآوردم صفحه ای که بازکردم زیارت عاشورا بود نسبت به قبل خیلی بهتر بودم و کمتر غلط داشتم به سجده که رسیدم لحظه ای مکث کردم نمی دونستم قبله کدوم طرفه! یا تو این شرایط چطوری باید بخونم
🌹_ازجایی که نشستید یکم به این سمت برگردید قبله ست.
تعجب کردم اصلا متوجه نشدم کی اومد از کجا فهید چه دعایی رو می خونم ؟ به همون سمتی که ایستاده بود برگشتم دست راستش رو روی پیشانی اش گذاشت منم همین کار رو کردم و سرم رو پایین انداختم و با صدایی اروم ولی پر سوز سجده زیارت عاشورا رو خوند.
⭐بعد اون نمازی که با هم توحرم خوندیم این سجده زیارت هم به دلم نشست.
🍃بابام که اومد نیم ساعت بیشتر تو بیمارستان نموندیم خدا رو شکر خطر رفع شده بود و خیال ما هم راحت شد موقع رفتن به سید گفت که متخصص خوبی تو تهران میشناسه حتما خبر میده تا سر فرصت فاطمه خانم رو برای مداوا بیارن .
💐کلی تشکر کرداما هنوز همون غرور و حیا رو داشت.
تا خواستم سوار ماشین بشم بابام ....
ادامه دارد ...
اینو بهت میگم
بعدا نگی کسی نبود بهم بگه:
«لذتهای زودگذرِِ گناه
بدبختی های ماندگار
برات درست میکنه!!»
#چهارشنبه های امام رضایی
◾ روز شمار: ۳ روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
آقا سلام میدهم از جان و دل به تو
تا اینکه بشنوم «وَ علیک السّلام» را
💔السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ، وَحُجَّتَهُ عَلَىٰ عِبادِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیه السلام
حضرت عبدالعظیم حسنی از
💠امام محمد تقی علیهالسلام نقل میکند که فرمود:
◾ «کسی که به زیارت پدرم نائل شود، و (در راه زیارت) به او آزاری مانند باران یا سرمایی یا گرمایی برسد، جز این نیست که خداوند پیکرش را بر آتش (دوزخ) حرام مینماید.»
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۴۳۹
مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً ۚ وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٢٤٥﴾
کیست آنکه به خدا وام نیکو دهد، تا آن را برایش چندین برابر بیفزاید؟ و خداست که [روزی را] تنگ می گیرد و وسعت می دهد؛ و [همه شما برای دریافت پاداش] به سوی او بازگردانده می شوید.
🌹سوره بقره آیه ۲۴۵🌹
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_هجدهم
ساعت پنج بعدازظهر بود. بابا که مغازه بود ، مامانم که طبق معمول پاتوق همیشگی آشپزخونه. دلم حسابی گرفته بود دلم میخواست برم با امیرعلی حرف بزنم ولی داشت تو اتاقش درس میخوند. دل رو زدم به دریا در زدم و بعد از اینکه اجازه ورود داد رفتم تو.
امیرعلی: سلام بر خواهر شیطون خودم. میگم خوب شد عمو رفتا دلیلی شد که به ماهم سر بزنی. تازه الان فهمیدم یه خواهری هم دارم.
_ سلام.
امیرعلی:خانم دکتر چرا ناراحتی؟
_ اولا که جوجه مهندس! کی رو دیدی با یه ترم درس خوندن دکتر بشه که من دومیش باشم. بعدشم دلم گرفته.
امیرعلی: اونوقت جوجه مهندسو با من بودی؟
_ کمی تا حدودی. امیر تو وقتی دلت میگیره چیکار میکنی ؟
امیرعلی: موقعیت جور باشه امامزاده صالح، شاه عبدالعظیم ، و و و مزار شهدا.
_ پروفسور تو هم چه پیشنهادایی میدیا . اونم به من.
امیرعلی: خواهر پروفسور پیشنهاد نبود. در ضمن بعضی وقتا هم درددل میکنم.
_ با کی؟
امیرعلی_ همون پسر خوشگل و خوشتیپه.
_ داداش خل شدی رفت . پاشو پاشو ببرمت دکتر. با مرده حرف میزنی. نکنه رفتی تو کار احضار ارواح؟
امیرعلی: اولا که شهید شده. دوما شهدا زندهان . بعدشم میتونی یه بار امتحان کنی.
_ مثله تو خل بشم؟
امیرعلی: این خل شدن به آرامشش می ارزه.
آرامش ! یاد مشهد افتادم؛ چه آرامشی داشت اون جا. کلا حسابش با زمین جدا بود. ولی نمیتونستم با یه شهید درددل کنم. از کجا میخواست بشنوه.
_ امیر.
امیرعلی: جونم ؟
_ خانواده ما و خاله اینا و مامان بزرگ اینا و بقیه فامیل همه مذهبین ، درسته؟
امیرعلی: خب؟
_ پس علت این همه تفاوت چیه؟ چرا مامان بزرگ اینا انقدر سخت میگیرن؟ یا بهتره بگم چرا اسلام انقدر سختگیره.
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
@TALANGOREKHODAYI
#حسنات
💠 رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
✨ چهار چیزند که در هر که باشند و سر تا پایش گناه باشد، خدا همه آن گناهان را به حسنه تبدیل کند:
1⃣ راستگویی
2⃣ حیــا
3⃣ خوش خلقی
4⃣ شکرگزاری
📚 اصول کافی جلد۴ ص ۳۲۵
سلام امام خوب زمانم#
🦋 #قیامتے_است_آمدنت 😔
زیبای نهان هستی و سر منشأ حاجات ❤
دلتنگ تو هستم همه روز بهر مناجات 😭
امروز فقط از خالق تو ، حاجتم این است 🤲
از پرده در آیی و کنی رفع کروبات 😔
💚 أللَّھُمَّ عـَجِّـلْ لِوَلیِّڪَ ألْفَرَجْ 💚
وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٤٤﴾
و در راه خدا پیکار کنید و بدانید که یقیناً خدا شنوا و داناست.
🌹سوره بقره آیه ۲۴۴🌹
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_شانزدهم
تقریبا ساعت یکونیم بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود.با حیاط کوچیکی که من و امیر علی عاشقش بودیم. از حیاط گذشتم و در شیشهای پذیرایی رو با کلید باز کردم و وارد شدم. سریع رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. حسابی کلافه بودم . خوابم نمیبرد و حوصلهام هم حسابی سر رفته بود. گوشیام رو از تو کیفم برداشتم و روشنش کردم. یازده تا تماس بی پاسخ از عمو. اوه اوه. چیکار داشته بی توجه به ساعت شمارشو گرفتم. با شنیدن صدای سرخوشش فهمیدم خواب نبوده.
عمو: سلام خانمی. سرت شلوغه ها.
_ سلام ببخشید. عمو کاری داشتی؟
از سردی لحنم تعجب کرد ولی خوب چیکار باید میکردم. دست خودم نبود. از بعد شنیدن قضیه طلاقشون، حس بدی دارم نسبت به عمویی که همه اعتقاداتم تحمیل حرفای اون بوده و تمام این یازده سال رو بیشتر از خانوادهام پیش اون بودم.
عمو: زنگ زدم بگم، من دارم برمیگردم ترکیه . فردا یه مهمونی گرفتم برای خداحافظی با بچه ها.حتما حتما بیا چون میخوام اونجا با طناز هم آشنا بشی.
_ چی؟ برای چی میخوای بری عمو؟ طناز کیه؟
عمو_ همسر آیندم. اون اینطوری خواسته.
از یه طرف دلم براش تنگ میشد. از یه طرف هم فرصت خوبی بود برای اینکه تو این شک و تردید ها به یه نتیجهی واحد برسم.
با صدای عمو که پشت تلفن داشت صدام میکرد به خودم اومدم.
عمو: تانیا.
_ بله؟
عمو: ناراحت نشیا. خوب تو هم میتونی چندوقت یه بار بیای بهم سر بزنی دیگه، بزرگ شدی. ناسلامتی نوزده سالته!
_ باشه. عمو مهمونی فردا خانوادگیه ؟
چه سوال مسخره ای. عمو و خانواده؟ محاله
عمو: نه بابا مثل مهمونیای همیشگی. میدونی که. خودت بودی بیشترش.
همون پارتی. یه عده دختر و پسر بیکار که پسرا دنبال کیف و حال خودشون. دخترا هم دنبال عشوه و طنازی هستن. از همون اول هم از این مهمونیا خوشم نمیومد و حضورم به اصرار عمو بود.
_ باشه. ولی بعید میدونم بتونم بیام. بهت خبر میدم.
عمو: نیای دیگه نه من نه تو. من پس فردا صبح پرواز دارم.
_ باشه. فعلا...
عمو: فدات. بای
تلفن رو قطع کردم . کاش حداقل شقایق و یاسی رو هم دعوت کنه. هرچند اگه خاله اینا بفهمن کجا قراره برن، عمرا بذارن . البته منم باید به بهونه دیدن عمو برم. مامان اینا هیچ وقت از این مهمونیا خبر نداشتن.....
نتم روشن کردم و رفتم تلگرام. اووووووه چقدر پیام. بیخیال پیاما. رفتم تو گروه سه نفریه خودمون. اخ جووون بچه ها آنلاین بودن.
_ سلام
یاسی: سلام و........ معلوم هست دو هفته کجایی تو؟
_ مچکرم نفسم .
یاسی: بابت؟😒
_ استقبال گرمت
شقایق: هیچ معلوم هست کجایی تو؟ خونه رو که جواب نمیدی.گوشیتم که همش خاموشه. آنلاینم که نمیشی.
_ اقا منو نخورید. بچه ها شدیدا خوابم میاد باید برم. اومدم بگم فردا ساعت دوازده بیاید اینجا. بای.
منتظر شنیدن فحشاشون نشدم. نت رو خاموش کردم. به محض اینکه گوشی رو گذاشتم کنار، خوابم برد.
#ادامه_دارد
.
#ح_سادات_کاظمی
@TALANGOREKHODAYI
#یک_پند_یک_معرفت ۳۳۲
حکیم سخنوری همیشه می گفت: لحظات عمر به نفع دنیایی که به ضرر شما، عمرتان از شما می دزدد تمام نکنید، بلکه همیشه با انجام کارهای نیک به دنیا نارو بزنید.....
✍حسین جعفری خویی
🆔 @akhlagh_marefat
داستانها و پندهای اخلاقی
رحلت نبی اکرم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
محضر مولا صاحب الزمان عجل الله و پیرانش تسلیت باد🖤
یا حسن بن علی(ع)
▪️تو عاشقی چه حالیه تو عاشقی چه رازیه
▪️حسینیا بگید حسن شب غریبنوازیه
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد
@TALANGOREKHODAYI
🔹جوانان آخرالزمان ، اگر راه را گم نکنند و پای دین بایستند ...
#استاد_دانشمند🎙
#دین
#آخرالزمان
✨
📝ده پند از امام رضا علیه السلام:
🔸اول: در خوشحال کردن مردم بسیار
بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال تان
کند.
🔹دوم: تا می توانید سکوت اختیار کنید
که سکوت موجب محبت می شود
و راهنمای هر خیری است.
🔸سوم: در خواندن سوره حمد استمرار
بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و
آخرت درآن گرد آمده است.
🔹چهارم: به روزی اندک خدا راضی باشید
تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
🔸پنجم: در برقرار کردن صله رحم ثابت
قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری
از آزار خویشاوندان است.
🔹ششم: به کسی که از خدا نمی ترسد
امید نداشته باشید که نه تعهد دارد،
نه نجابت و نه کرم.
🔸هفتم: بسیار احسان کنید که خداوند
در قیامت یک نصفه خرما را مانند
کوه احد بزرگ می کند.
🔹هشتم: حق الناس را رعایت کنید
که دوستی محمدوآل محمد بدون
آن پذیرفته نیست.
🔸نهم: از بخششی که زیانش برای تو
بیش از سودی است که به دیگران
میرسد، حذر کن.
🔹دهم: بسیارمراقب کردار خودباشید تا
مورد تهمت واتهام قرار نگیرید،
که در آن صورت حق ملامت ندارید.
🌼السلام علیک یا صاحب الزمـــــان🌱
یڪ شب رسد ڪھ شام فراقت سحر شود
خورشید عارضت ز حرم جلوھ گر شود
با طول غیبتت نشود ڪم امید ما ..
این روزگار تلخ زمانے بھ سر شود!
🌼اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
🤍