من هر آن تازه خواهم شد
و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد
بگذار هر بامداد،
آفتاب بر این دیوارِ آجری بتابد
تا ببینی روانِ من، هر بار در شورِ تماشا چه میکند.
دریغ که پلکها در این پرتوِ سرمدی گشوده نمیگردد
دلهایی هست که جوانه نمىزنند.
من این را درد يافتم و سخت باورم شد.
چه هنگام آیا روانها بادبان خواهد گسترد.
و قطرهها دریا خواهد شد.
نپرسیم
و با خود بمانیم.
و درونِ خویش را آب پاشی کنیم
و در آسمانِ خود بتابیم
و خویشتن را پهنا دهیم
و اگر تنهایی از نفس افتاد
در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم.
سهراب_سپهری
@tamadoneghoomes
.
حکایت بر دار آویختن منصور_حلاج
پس حسین را ببردند تا بر دار کنند. صدهزار آدمی گرد آمدند... درویشی در آن میان پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز، فردا و پس فردا بینی!
آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند، یعنی عشق این است.
پس در راه که میرفت میخرامید، دست اندازان و عیار وار میرفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه میروم.
چون به زیر دارش بردند بوسهای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مَردان سرِ دار است.
پس جماعت مریدان گفتند: چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید، به صلابت شریعت میجنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع.
هر کس سنگی میانداخت؛ شبلی را گلی انداخت، حسین منصور آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آن که آنها نمیدانند، معذورند؛ از او سختیم میآید که او میداند که نمیباید انداخت.
پس دستش را جدا کردند خندهای بزد، گفتند: خنده چیست؟
گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در میکشد، قطع کند.
پس پایش ببریدند تبسمی کرد، گفت: بدین پای سفر خاکی میکردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید.
پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد، گفتند: چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان، خون ایشان است.
گفتند: اگر روی به خون سرخ کرد، ساعد چرا آلودی؟ گفت: وضو سازم.
گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون. پس چشمایش برکندند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ میانداختند، پس گوش و بینی بریدند و... پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد...
عطار_نیشابوری
تذکرة_الاولیا
/channel/tamadoneghoomes
ای ز فروغ رخات، تافته صد آفتاب
تافتهام از غمات، روی ز من برمَتاب
زنده به بوی توام، بوی ز من وامَگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب
عراقی
@tamadoneghoomes
ای صبا گر بگذری
بر کوی مهرافشانِ دوست
یار ما را گو سلامی
دل همیشه یادِ اوست
حافظ
@tamadoneghoomes
گل خورشید وا میشد شعاع مهر از خاور
نویدصبحدم می داد شب ِتیره سفر می کرد
جهان از خواب برمی خاست و خورشید جهان افروز
شکوهش میشکست آنگه خموشی ِشبانگاه دژم رفتار
و می آراست عروس صبح را زیبا
حمید_مصدق
عکس: شقایق حیدری
@tamadoneghoomes
ولادت امام رضا علیه السلام برهمگان مبارک
میلاد رضا مشهد ما غرق صفا شد
آن صحن به هر لحظه پراز نورخدا شد
خدام؛ بپاشید همه جا عطر گلاب را
از عطردل انگیز؛ دل ازغصه رها شد
گلها همه روئید از آن گلشن هستی
گلزار پر از گل شده ونشو نماشد
از نغمه آوای حرم دل شده بی تاب
آن دل؛زعشق حرمش سربه هواشد
آن گنبدرعنا ؛چه زیبا بدرخشید
دلها به شعف آمدو هنگام دعاشد
هرسال که رفتیم به حریم شه والا
آن گوهر حق نورامیدبر دل ماشد
بیتابی عشاق زوفابود به عشقش
هرلحظه به یادش دلم ازسینه جداشد
هردانه اثر هاست ازآن خرمن پر جوش
هردانه لطفش به همه جود وسخاشد
بر نقش وجودش چه بسادست نیاز است
خوش بر دل عاشق که حاجات رواشد
عالی بگرفت از قدهش جام شفا را
باعشق بنوشید که هر لحظه دواشد
✍عالیه کشاورز دامغانی
با من بخوان ترانه خورشید را
در صبح بینظیر
با من بخوان
از عشق
از نور
از صبح باشکوه
@tamadoneghoomes
یار با ماست چه حاجت
که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن
مونس جان ما را بس..
حافظ
@tamadoneghoomes
وَ خیلی نزدیکی !
سایه اَت... سایه اَت
همه جا هست ؛
کنارِ موسیقی وُ باران وُ
جاده وُ نور وُ کلمه...
بیژن_الهی
@tamadoneghoomes
من فقط می دانم
دليل زنده ماندن درخت ها
اين صبح هاي فصول
و کودکان کيف هاي تهي از روز
تو هستي
من گياه ندارم
تا از تو با او
گفتگو کنم
اگر در بهار به خانه ي ما آمدي
نام گياهان خانه ات را
با درخت کوچه ي ما بگو.
احمدرضا_احمدی
@tamadoneghoomes
وقتی تصویر گل محمدی در آب افتاد، ماهی ها صلوات فرستادند.
پرویز_شاپور
@tamadoneghoomes
یعنی دوباره می شود شانه به شانه
در شهر دستم را بگیری عاشقانه...
در کوچه ها دیوانگی مان گل کند باز
با بوسه ای که می زند پنهان جوانه
اما برایت تازگی فرقی ندارد
لختی ِ موهایم که می ریزد به شانه
هستی کنارم... هستی اما بی تفاوت
این روزها دیگر نمی گیری بهانه
هر بار خوابم می برد در انتظارت
وقتی که شبها دیر می آیی به خانه
آهنگشان انگار آهنگ جدایی ست
این روزها...این روزهای بی ترانه
من مرغ عشقم حق بده از غم بمیرم
وقتی نباشد جفت من در آشیانه...
سیده_تکتم_حسینی
.....
عکاس: راضیه کاتبی
@tamadoneghoomes
http://www.ghoumes.ir
گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است
کانال واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/JxHTW0KxwEg9uGgRtWo1II
@Mohsenkasirian 👈 ارتباط با ادمین
تنها شراب چشم خمار تو قادر است
میخانه را دوباره پر از
مشترے ڪند .....
#علیرضا_آذر
@tamadoneghoomes
www.ghoumes.ir
نگاهی نو به تاریخ پرافتخار سرزمین قومس و شهر باستانی دامغان، پایتخت اشکانیان
@Mohsenkasirian 👈 ارتباط با ادمین
درگاه کمک مالی به کانال:
https://ghoumes.ir/donation/
کانال واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/JxHTW0KxwEg9uGgRtWo1II
گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است
نبرد دامغان یا نبرد مهماندوست
نبرد دامغان یا نبرد مهماندوست، جنگی است که در سال ۱۱۰۸ ه.ش در اطراف دهکده مهماندوست ، ۲۵ کیلومتری شرق دامغان بین نیروهای نادر قلی افشار و اشرف افغان درگرفت . اشرف بعد از پسرعمویش محمود افغان از پشتونهای قندهار که با کنار گذاشتن شاه سلطان حسین خود را شاه ایران میخواند، بر بخش شرقی ایران در دوران صفوی حکم میراند.
این نبرد به پیروزی نادر منجر شد و نبرد نهایی در مورچه خورت اصفهان افغانها را با شکست نهایی، واگذاری اصفهان و پیوستن سربازانشان به نادرقلی افشار روبرو ساخت.
آرایش جنگی افغانان
دست چپ سپاه افغانها را صیدال خان و دست راست آن را محمدامین خان اعتمادالدوله هر کدام با بیست هزار سپاهی رهبری میکردند. کل سپاه افغانها بیش از پنجاه هزار نفر بود.
آرایش جنگی سپاه نادر
نادر کلیه قوای خود را که بیست و پنج هزار نفر بودند به صورت یک واحد یکپارچه در آورد و تأکید کرد که پیش از فرمان او کسی کمترین حرکت یا شلیکی نکند.
پیشینه
شاه طهماسب دوم، که بازیافتن تاج و تخت نیاکانش را نزدیک می دید و مشتاق بود که شکست پدر را جبران کند و انتقام خون هزاران تن از اتباع خود را بگیرد، تصمیم گرفته بود که به اصفهان بشتابد و اشرف را وادار به جنگیدن کند. ولی نادر او را از این نقشه منصرف کرد. سردار زیرکش به او چنین گفت که بُعد مسافت تا پایتخت دشواریهایی در پیش دارد؛ و گذشته از این، کارهایی که اشرف در اصفهان انجام داده است حاکی از آن است که وی قصد دارد به رویارویی اعلیحضرت بشتابد، و در نتیجه افغانها ضمن حرکت بیشتر خسته و کوفته خواهند شد و نیروهای تازهای نیز به اشرف نخواهند پیوست، زیرا او تنها کسانی را درون سپاه کرده که به آنها باور داشتهاست.
همچنین یادآور شد که هر چه بیشتر اشرف از اصفهان دور شود، پس نشینی او دشوارتر و خطرناک تر خواهد بود؛ ولی، برای آنکه او(نادر) خراسان را نمایشگر جنگ نکند و از سوی دیگر از خدمتهای اتباع باوفای اعلیحضرت مانند قاجارها و بیاتها محروم نماند، نیاز است که مسافتی به رویارویی اشرف بشتابد. بنابراین، پس از گذر چندین فرسنگ راه به آهستگی، با پادشاه و همه سپاه در پیرامون دامغان اردو زد، و این کار را پیش از رسیدن اشرف به آن نزدیکی انجام داد. نادر با این محل که در نزدیکی رشته کوههای کرانههای دریای کاسپین جای داشت آشنا بود و می خواست در هنگام نیاز به آن بخش فرار کند. پس از آنکه نادر به هنگام لشکرگاه خود را نشان کرد و تا چند روز سربازان را به آسودگی واداشت، اشرف با همه نیروهای خود در رسید.
نبرد
دیر پاییده بود که افغانها بیشتر به کشتار ایرانیها پرداخته و با آنها جنگی نکرده بودند و بیشتر نه با توانایی برتر و آشنایی بیشتر با جنگ افزار، بلکه با نعرهها و یورشهای سخت آنها را وادار به فرار ساخته بودند؛ و چون در این هنگام باور به پیروزی خود داشتند به اشرف پافشاری میکردند که یورش را آغاز کند اشرف از دیدن جاگیری مناسب ایرانیها دریافت که با سرداری آزموده سروکار دارد و باید با احتیاط بسیار جنگ را آغاز کند، به ویژه آنکه سرنوشت او مربوط به سرانجام آن بود. در ساعتهایی که وی اوقات خود را در تردید می گذرانید، افسرانش به او گفتند که اگر شایع شود که وی از حمله به ایرانیها بیم دارد، کشاورزان دیگر آذوقه نیاز را به لشکرگاه او نخواهند آورد و افغانها وادار خواهند شد با دشواری بیشتر جنگ را آغاز کنند.
بنابراین اشرف، پس از آنکه نیروهای خود را هماهنگ کرد، در دوم اکتبر ۱۷۲۹ به همان سختی که افغانها آن را پیروزآور می دانستند به دشمن یورش برد. نیروهای نادر در برابر او پایداری کرد و با سرآمد هماهنگی به شلیک توپخانه او پاسخ داد و در تأثیر افغانها قرار نگرفت. اشرف که از هماهنگی دستههای سپاه ایران در شگفت مانده، ولی وامانده نشده بود نیروهای خود را از یورش بازداشت، و به نیرنگی که در جنگ با ترکان عثمانی از آن بهره برده بود کمک گرفت. برای این کار، به دو گروه از سربازان که هر یک برگرفته از سه هزار تن می شد فرمان داد که زیر فرمان کار آزمودهترین افسرانش دور بزنند و از پشت و گوشهها به دشمن یورش برند، و خود از جلو به رویارویی ایرانیها شتافت. طهماسب قلی که هر بخش را زیر نظر داشت آماده یورش به دشمن شد، و با چنان دلاوری یورش آنها را پس راند که همگی را تارومار ساخت؛ و پس از آنکه شلیک توپها را رو به روی آنها کرد، نوبت او رسید و به سختی به آنها یورش برد و به آسانی بر آنها چیره شد.
فرجام
پیدا نیست در این جنگ از پای در آمدههای دو سو چه اندازه بود. میتوان حدس زد که افغانها کشتههای زیادی دادند و شترها و زنبورکها و چادرها و همه باروبنه آنها بدست پیروز شوندگان افتاد. افغانها پس از این شکست به تهران گریختند و مسافت دویست میل را در دو روز طی کردند.
@tamadoneghoomes
من
پاره پاره های تو را
جمع خواهم کرد
و خود در تو خواهم خفت
و تو در من خواهی رویید...
شیرکو_بیکس
@tamadoneghoomes
طبيبانم چه میدانند !
دردم دردِ تنهاییست
تو نبضم را بگیری
بیگمان آرام میگیرم ..!
دهلوی
@tamadoneghoomes
#تسامح_در_شاهنامه
ازامروز تاسال هشتاد وپنج
بکاهدش رنج وفزایدش گنج
ازآن پس به چین اندرآرد سپاه
همه مهتران برگشایند راه
درودبریاران فرهیخته
این بیتها ازدیباچه گونه ای است که حکیم درسیزده بیت بر هزار وچندبیت دقیقی (بخشی ازداستان پادشاهی گشتاسپ یاگشتاسپ نامه ی دقیقی)سروده است.
اززبان دقیقی شاعر که درخواب بااوسخن می گوید -یک اندیشمند روس برآن است که شگردهای داستانویسی درحدودپنجاه تا هستند که یکی هم خواب دیدن است - قهرمانان شاهنامه و استاد توس نیز دراینجا وچندجای دیگر شاهنامه خواب می بینند یا بهتر است بگوئیم شاعر ازشگرد خواب دیدن، سود می برد.
اگرفرافکنی -خواب دیدن ،چرا ندارد- را به کناری نهیم ،هردو موضوع (اشاره به سال هشتاد وپنج ولشکر کشی به چین )نادرست است وتسامح شده است .
فرهیخته ای گرامی پیشتر فرمودند تسامح ازحکیم فردوسی بهیچ روی پذیرفته نیست واستاد توس دور از هرگونه لغزش است.
من چنین می داوم (ادعامی کنم)که استاد توس نیز ازلغزش مبرا نیست ودر شاهنامه هم نادرستیهایی هست .
البته نگاه ما به حکیم بزرگ توس وسروده ی سترگ او، شاهنامه که ازپس هزارسال همچنان برتارک ادبیات حماسی جهان می درخشد ؛نمی تواند ونباید ازنوع سیاه نمایی باشد.
اگرنادرستیهای دانش هزارسال پیش را به کناری بنهیم ،
تاریخها درشاهنامه به کلاف سردرگمی می ماند که باید ازآن چشم پوشی کرد .
قافیه های نادرست دراین کتاب - اگرچه ویژه ی حکیم نیست ومن چندین جا دراین زمینه ازاستاد توس دفاع کرده ام - مشکل سازاست تا انجا که درویرایش سترگ استاد خالقی به سامان نشده است ومایه ی نادرستیهایی درخوانش واژگان دیگر نیز شده است .
بازگشت بفرمایید به :دکتر میرجلال الدین کزازی،جستارقافیه درشاهنامه چاپ شده در جلد پنجم نامه ی باستان ،رویه ی سیزده تابیست وسه پیشگفتار .
یکی دیگرازاین نادرستیها ،گزارش نامهای منوچهر ،رستم واسکندراست .
دربیتهای بالا نیز نخست : سال هشتادوپنج با اغماض باید سربرآوری محمود درجنگهای خراسان دربرابر سرداران شورشی سامانی دانسته شود که در ۳۸۴مهی رویداده است .
اما من بااردت به استاد توس خواستم توجیهی کرده باشم وازتاریخ بیهقی نبرد اندرخ را بیرون کشیدم که محمود -والی نیشابور-فرمانده ی سپاه است وحکیم فردوسی ،که باشنده وفرزند همین دیار است (چون اندرخ روستایی ازطابران توس است که هم اکنون هم پابرجاست ) ممکن است او را درین نبرد دیده باشد .
دودیگر: محمود هرگز به چین لشکرنکشیده است -می دانید که منظورازچین ایالت سین کیانگ یا ترکستان کهن است ونیاکان ما سرزمین اصلی چین را ماچین یعنی مهاچین ،چین بزرگ می خواندند -
اگر چین وماچين بگیری رواست
برآن رای ران دل همی کت هواست
نيازاردت کس به توران زمین
همان گر گرایی به ماچين وچين
اما چین همسایه ی شمال خاوری هند است ،بازهم تسامح شده است.
محمود غزنوی به آزمندی گنجخانه های هند ولی بانام جهاد اسلامی سیزده بار هندوستان را ویران ساخته است .
هنوزازپس هزارسال مادران هندی کودکانشان رابه محمود می ترسانند .
بازگشت بفرمایید به :سید محمد علی جمالزاده ،قصه ی ما به سررسید ،داستان دربارگاه سلطان.
بزرگان و با دانش آزادگان
نبشتند ازمن سخن رایگان
نشسته نظاره من از دورشان
توگفتی بدم پیش مزدورشان
اینکه درحیات حکیم فردوسی شاهنامه ی سروده ی او دردست مردمان بوده است ومی تواند با انچه که درمراحل پسین حکیم ویرایش کرده است خلط شود سخن درستی است.
ویرایش نخست شاهنامه دوبار یکی در۳۹۰مهی ودودیگر میانه ی ۳۹۶ تا ۳۹۸مهی به دربار محمود فرستاده شده است -گرچه پذیرفته نشده وچیزی به حکیم نداده اند - پس افرادی به آن دسترسی داشته اند.
حکیم درویرایش دوم که درسال ۴۰۰مهی ودرهفتاد ویک سالگی خود سروده می فرماید که کسانی ازبازنوسی کتاب او سود برده اند .
اما اینکه تسامح ازسوی استادتوس پذیرفتنی نیست سخن دیگری است .
جایی نوشتم :
من بایدنقدبشوم ،شما باید نقدبشوی و او(حکیم فردوسی )هم باید نقدبشود
با این سخن، انتقاد ازاستادان گرانسنگ شاهنامه پژوهی -که هیچگاه در درازای تاریخ بدین شمار و پایگاه بلند نرسیده بودند - فراتر می رود ودامن خود حکیم راهم می گیرد ونباید کسی را بدآید
شیفتگی به حکیم فردوسی نباید درنقد را ببنددکه دوستداران او هرسخن نادرسی را دستبرد کاتبان یا منابع حکیم بینگارند .
برخی ازسروده های استادتوس باید نقد شود واین البته جستارهای چندی را بایسته می دارد.
سرافراز و تندرست باشید
#محمود_اميرعبداللهيان
@amirabdolahian1400
در بـاور صبــح، عشــق و امیــد تویی
بــاغ غــزل و شکــوفــه ی بیــد تویی
از دسـت نـده فرصـت خوشبخـتی را
برخیز و طلوع کن که خورشید تویی
شهراد_میدری
@tamadoneghoomes
#پایان_شاهنامه
ازاین نامـه ،از نامـداران شهر
علی دیلم وبودلف راست بهر
حُـی٘ـی قُتـیب است ازآزادگان
که ازمن نخواهد سخن رایگان
ازاویم ،خور وپوشش وسیم وزر
ازاو ، یافتم جــنبش وپای وپر...
نامه ی باستان
درودبریاران فرهیخته
بیت های پایانی شاهنامه که بی بهرگی استاد توس را باز می گوید.
علی دیلم یا علی دیلمی که گویا کاتب شاهنامه نامبرده شده است ،بربنیاد نسک بوسه برخاک پای حیدر ، پژوهش علی ابوالحسنی (منذر)، ازسادات آل بویه و پدر سیده خاتون همسرفخرالدوله دیلمی ونیای مادری مجدالدوله دیلمی است که بر ری فرمان می رانده اند .
نام علی دیلم همین یکبار درشاهنامه آمده است ودر چاپ مسکو به کوشش دکترسعید حمیدیان این گونه است .
ازاین نامور نامداران شهر ،
علی دیلمی بود کوراست بهر
می بینید که نام بودلف ازاین بیت انداخته شده .
اما بودلف یا ابودلف که راوی شاهنامه باشد یکباردیگر هم درشاهنامه نام برده شده است .
این سخن که امروزه درخور اعتماد نیست از چهار مقاله آمده است .
نظامی عروضی می نویسد :
"فردوسی شاهنامه را تمام کرد .نساخ او علی دیلم بود و راوی بودلف و وشکرده (کارگزار) حی قتيبه که عامل طوس بود وبه جای فردوسی ایادی داشت ...
حيي قتيبه عامل طوس بود و این قدر او را واجب داشت و از او خراج فرو نهاد .لاجرم نام او تا قیامت بماند و پادشاهان همی خوانند .
پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت و فردوسی بودلف را برگرفت ورو به حضرت غزنين نهاد *."
برخی برآنند که بودلف وعلی دیلم یکنفرهستند وآنچه که این پندار را استوار می دارد آنست که بودلف کنیه است ونه نام ومی تواند برعلی دیلم نهاده شده باشد.
حُی٘ی قُتیب یا حی٘ قتیب ،
که کارگزار خراج درتوس بوده واستاد را یاری می کرده است،ازایرانیان تازی تبار است که دل درگرو فرهنگ ایرانی نهاده است .
این نام درریخت ابن قُتیبه وحسین قُتیب ــ که یک نام شیعی است ـ نیز در نسکهای شاهنامه دیده شده است.
در بیتهائی که ازپس آمده است، کمکهای پورقُتیب ستوده شده واو دربرابر علی دیلم یا ابودلف وعلی دیلم آمده است که گویا کتاب حکیم را برای بزرگان می خوانده ومی نوشته اند وزر وسیم می گرفته اند وچیزی به خود استاد نمی رسیده است.وبیتهای پیشین درسروده ی استادبیانگرآنست .
بزرگان و بادانـش آزادگان
نبشتند یکسر ،همه رایگان
نشسته نظاره من از دورشان
توگفتی بدم، پیش،مزدورشان...
چوسالم برآمد به هفتاد ویک
هـمی زیر بیت اندر آرم فلک
تن شـاه محـمود آبـاد باد
سرش سبز باد ودلش شادباد
چنانش ستایم که اندرجهان
سخن ماند از آشکارونهان...
واپسین بیتهای شاهنامه آگاهیهای ارزشمندی را به ما می دهد.
نخست اینکه درپایان شاهنامه وسال چهارصد خورشیدی ،استادتوس ،هفتاد ویکساله بوده است ،پس زادروز او در۳۲۹ خورشیدی استواراست .
سرآمد کنون قصه ی یزدگِرد
به ماه سپنــدار مذ روز اَرد
زهجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جـــهانداور کـــردگار
شایان ذکر است که بیت دویم درچاپ ماکان به کوشش شادروان دکتردبیرسیاقی اینگونه است.
زهـجرت شده سیـصداز روزگار
چوهشتاد وچهارازبرش برشمار
۳۸۴ خورشیدی سال ویرایش نخست شاهنامه است ،که درویرایش پسین به چهارصد دگریده است ودراین ویرایش حکیم، نامه ی ورجاوند خودرا که با نام خداوند جان وخرد می آغازد دراینجا به نام جهانداورکردگاربه پایان می برد .
دودیگر ،برجا ماندن ستایش محمود دربیتهای پایانی شاهنامه ودرویرایش دویم ـ تنها به امید نگهداری وبازماندن شاهنامه دردرباراست ــ جائی برای سرودن هجو نامه وبناوردانستن آن نمی گذارد.
اگرحکیم توس، محمود راستایش نمی گفت ویا پس ازناامیدشدن ازدربار ستایشها را حذف می کرد احتمالا بدستورسلطان ،کتاب او نابود می شد چنانکه مسعود عزنوی ازکتاب گرانسنگ تاریخ بیهقی تنها بخشی که گزارش
پادشاهی خوداوست را باقی گذاشته وبقیه را نابود کرده است (البته این سخن مخالفانی هم دارد .)
حتی اگر چنین نمی شد ولی شاهنامه شانس بازنویسی وساختن نسخه های نو ازآن درکتابخانه ی درباررا ازدست می داد بازهم شانس کمی برای ماندگارشدن داشت .
*نگاه کنید به :دکتر میرجلال الدین کزازي ،نامه ی باستان،انتشارات سمت ،جلد نهم ،رویه ی ۵۶۸
پیروزوتندرست باشید.
#محمود_امیر_عبداللهیان
@amirabdolahian1400
دوباره دستهای تو
آن دسـتهای قادرِ عاشق
همسانِ یک شکوفه، یک گل
خواهد شـکفت
وخورشیدی خواهی گشـت
بر فرازِ دیوارهای سیاه
همیشه خوشآفتاب،
همیشه بیغروب...
خسرو_گلسرخی
@tamadoneghoomes
و تو
بلندتر از تمام درختان جنگل
در من رویيدی
و اكنون من توام
من یک درختم بلندتر از تمام درختان دنيا
رضا براهنی
@tamadoneghoomes
شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد
وَ قَدْ تُفَتَّشُ عَینُ الْحَیاةِ فِي الظُّلُماتِ...
سعدی
@tamadoneghoomes
جان است که در بدن روان است
عالم بدن است و عشق جانست
تن زنده به جان و جان به جانان
دریاب که قول عاشقان است
عطار
@tamadoneghoomes
گفت: به چه کار آمدهای؟
گفت: تا از تو آسایشی یابم و مؤانستی.
عطار
@tamadoneghoomes
با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را
بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را
خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را
ما را فقط به خاطر هم آفریده اند
آن گونه ای که خواجه و شاخ نبات را
نام تو با نسیم نشابور می رود
تا از غبار غم بتکاند هرات را
یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را
حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیر کرده ای همه کائنات را
تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند
بر روی ما مبند کتاب نجات را ...
✍ #علیرضا_بدیع
.....
استاد فرزانه دکتر سید محمد ترابی
@tamadoneghoomes
www.ghoumes.ir
نگاهی نو به تاریخ پرافتخار سرزمین قومس و شهر باستانی دامغان، پایتخت اشکانیان
@Mohsenkasirian 👈 ارتباط با ادمین
درگاه کمک مالی به کانال:
https://ghoumes.ir/donation/
کانال واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/JxHTW0KxwEg9uGgRtWo1II
گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است
زمانی که اشکانیان به قدرت رسیدند، شهر تیسفون را در کرانهی شرقی رود دجله، رو به روی سلوکیه پایهریزی کردند و کوشیدند تا بار دیگر یک شهر را جایگزین بقایای پولیسی یونانی کنند. نام تیسفون، که در منابع یونانی در شکل کتِسیفون (حرف ک ساکن است) ثبت شده، به روایتی از نام پارسیِ توسبون یا توسفون گرفته شده است. منابع سریانی و ارمنی هم از این نام به ترتیب به صورت قطسیفون و تیزبون یاد کردهاند. چنین مینماید که این منطقه در دوران باستان به خاطر جمعیتی از کاسیهای مقیم آن شهرتی داشته باشد، چون نخستین سند تاریخی که بدان اشاره کرده، کتاب "عزرا" است که نامش را در دوران هخامنشی به گونهی "کَسفیا" آورده و بخش نخست این نام از "کاس" گرفته شده که نام قومی ایرانی است و در نامهای قزوین و کاشان و دریای کاسپین نشانهاش را میبینیم. این منطقه در آغاز ورود پارتیان همچون قشلاقی برای زمستانگذرانی اردوی شاهنشاه مورد استفاده قرار گرفت و پس از آن به تدریج به شهری شکوفا دگردیسی یافت. ناگفته نماند که شاهنشاهان اشکانی در پیروی از سرمشق هخامنشیان اردویی متحرک داشتند و در یک شهر مقیم نبودند. چنان که استرابو نوشته تابستانها را در همدان، زمستانها را در تیسفون و بخشی از سال را در گرگان سپری میکردند. طرح تیسفون کاملاً با شهرهای سنتی ایرانی منطبق بود و تنها تفاوتش با بابلِ باستانی که در همان نزدیکی قرار داشت، آن بود که محلهها و بناهایی نوساخته و بزرگ داشت و یکی از مرکزهای حکومت اشکانی در آن مستقر بود. در دوران وردان یکم بود که چیرگی کامل و برگشت ناپذیر تیسفون بر سلوکیه رقم خورد و شهر سلوکیه به تدریج خالی از سکنه شد و اهالیاش به تیسفون یا شهرهای پیرامون کوچ کردند...
📚 تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی
👤 شروین وکیلی
@tamadoneghoomes