وقتی که رفتی . . .
فقط میتونستم نگاه کنم . . .
یه حسی هی میگفت نزار بره . . .
هی میگفت لعنتی تو هنوز دوسِش داری . . .
میگفت اگه اون بره داغون میشی
قدم آخرو که برداشت . . .
خواستم داد بزنم نرو !
انگار یچیزی مانعم شد . .
«با چشم خویش دیدم که جانم میرود🙃🖤»
میدونی دلبر . . ؟
من تورو خیلی دوستت دارم ،••͡
از اون مدل دوست داشتن هایی . .
که بلد نیستی .
که قدرشو نمیدونی . .
که نمیفهمی .
که نمیفهمی :)
یہ تئـورـی قشنگ هسـت کہ میگہ ؛
وقتی لبـت ترـک میخورـه ینی کسی ـتو خیالش ـت رو بوسیده:').
-گفتم ؛
بلاخرہکہ فراموشش می کنی اینجوری نمیمونہ `
نفسعمیقی کشیدو گفت :
یادبعضی آدما هیچوقت تمومی ندارہ ' !
با اینکہ نیستن . .
با اینکہ رفتن . .
ولی ؛
هیچوقت خاطرشون تموم نمیشہ ")
گفتم : ولی همین کہ نیستش ~
کم کم همچی تموم میشہ . ^
گفت : بودن بعضی آدما
تازه از نبودنشون شروع می شہ .))!^
الان باید یہ رفتگرِ نارنجی پوش بودم کہ . !
داشتم کوچہ دلبرُ جارو میزدم و این بیتُ بلند میخوندم ؛
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شببخیر ای نفسَت شرح پریشانیِ من .^)
کجا ؛
در کدام مکان ؛
در کدام وقتِ بیوقت ؛
خواهی گفت کہ دوستم داری ؟؛
این مسئلہ فوریست ؛
ابدیت ما دارد بہ آخر میرسد ؛
-ولی تو فراموش نمیشی؛
مثلِ همہ زمستونآیی کہ برف نیومد ،
مثلِ همہ زخمآیی که بزرگ شدیم و یآدمون نرفت ،
مثلِ همہ روزآیی کہ بعدا بهشون نخندیدیم : )
ینه اونمہ !
زل میزنه به آنلاین بودن من. . !
یا
فقط من دیونح شدم ( :
ناراحتی نوعی واکسنہ!
مقاوم میشی برای زندہ موندن در برابر دردهای بزرگتر:))
تو را بہ جای همہی کسانی کہ نمیشناختہام "
دوست میدارم "
تو را بہ جای همہی روزگارانی کہنمیزيستہام "
دوست میدارم "
برای خاطر عطر نان گرم و برفی کہ آب میشود "
و برای نخستين گناـہ "
تو را بہ خاطر دوست داشتن، دوست میدارم "
تو را بہجای تمام کسانی کہ دوست نمیدارم "
دوست می دارم "
تمام نیازـمندی ِ من از ـدنیا ،
همین حالا ،
اینہ کہ یہ نفـر ـدوتا دست یخ کرـدمُ بگیرـه
بہ لب هاش بچسبونہ ـو تو اونا ‹ ها › کنہ").
همینقـد سادہ💍`
مِثل یہ بَچہ کِہ وقتی یِہ جایی یِہ چیزی میبینہ ؛
ذُوق میکنہ . .
نِق میزنہ . .
خُودشو بِہ درو دیوار میزنہ ،
بیتابی میکُنہ واسِہ داشتنش !")
مَن الان اونطوریم نَہ واسِہ داشتنتا !
واسِہ یہ لَحظہ دیدَنت .
در فراسویِ مرزهای ..
تنت ، تو را !
دوست مید.ارم (💍)
در فراسوی مرزهای تنم...
تو را دوست میدارم در '
فراسوی عشق ،
در فراسوهای `
پیکرهایِمان. با من ("
وعدهی دید.اری بده....
با بغض میگفت : برای تو چہ فرقی میکنہ وقتی بدون من زندگیت رو داری (:
Читать полностью…چرا اینقد همه چیز کسل کننده شده ....
ادم هیچ انگیزه ای برا از خواب بیدار شدن نداره .....
ب نظرتون اسمش زندگیه ؟
چرا واقعا حس هیچی نیس 🥺
این وسط دارم دنبال خودم میگردم ک با خودم ب توافق برسم .....
داروی درد ادَما نہ قُرصه نہ شربَتنہ هیچ چیز دیگہ "
دارویادما فقط یہ ادَمہ دیگس : ) همون ادَمی کہ وَسط درس خوندَن.
یا وَسط کارکردن میاد تو ذهنِت !
هَمونی کہ بافکرکَردن بِهش .یہ مُنحنی زیبا روصورَتت شِکلمیگیره '))
همونی کہ وَقتی حالت بَده با تصور بغلش
حالِت خوب میشہ .
همونی کہ الان داری بخاطرش ، زِندگیمیکُنی !
اره داروی درد ادما ؛ یہ آدم دیگس
اینو هَمہ میدونَن هَمہ !
دلتنگی میدانی چیست؟!
غرق شدن در یادت ؛
فکر بہ صدایت ؛
و مرور هر شب خاطراتت ؛
دلتنگی سادـہتر از همہ معانی است ؛
دلتنگی یعنی ؛
تو نباشی
و من تو را زندگی کنم ؛
داشتم فڪر میڪردم دیگہ بس کنم،
انقد دربارہ تو و نبودنت و رفتنت ننویسم،
توڪہ با این چیزا بر نمیگردی؟نہ؟
توڪہ با این حرفا مال من نمیشی،میشی؟
چیزی ڪہ عوض نمیشہ،میشہ؟
مسلما ، نہ!
توڪہ با ڪلی تشریفات رفتی،
حالا زشتہ ڪہ با چهارتا ڪلمہ برگردی :)