ما گریستیم و واژه ساختیم📝 او به ریشِ شعرِ ما میخندد❗️ #مهلا_زمانی _______________________________________ سامانه سازماندهی وزارت ارشاد کد شامد: ۱_۱۷۰۷۴۸_۶۱_۴_۱ من اینجام🌱 @mahla804
این سال ها
شماره تلفن ِ خیلی ها را خط زده ام📞
غزاله، هوشنگ، شاملو، محمد...
عدّه ای مرده اند
عدّه ای نیستند
عدّه ای رفته َند🥀
و دور نیست روزیکه
بسیاری شماره تلفن مرا خط خواهند زد🍃
زندگی همین است
یک روز می نویسیم و روز ِ دیگر خط می زنیم〰
#سیدعلی_صالحی
مادرم
نخ هاى قالى را دار مى زد
دادگاه،
روشنفكران را🌱
از عدالت مادرم گل مى رويد؛
از عدالت آنها قبر🥀
#نيما_توکی
آقاجان به پشتی تکیه میده
قبل از اینکه حرفمو ادامه بدم
میگه:
نه بابا جان! آدما خوبن❣
به شرطی که تو یه کم خنگ و کر و کور باشی🌱
#ابرک
سفره خانه مظفرالدین شاه🥹❣پره حس خوبی که من میمیرم واسش…
Читать полностью…مامان همیشه می گفت:
هرگز
تمام خودت را
برای هیچ مردی خرج نکن❗️
من اما
خساست مادرم را به ارث نبرده ام🍃
حیف...!
شاید حالا
کمی از خودم
ته ِ جیبهایم باقی مانده بود🫠
#هستی_دارايی
این موزیک
منو پرت میکنه تو دهه های شصت!
توی نوستالژی هایی ک تو کودکی،باهاشون داشتم🥹
منو یاد فیلم های دهه شصت میندازه!
یاد فیلم لحظه گرگ و میش❣
یاد آرامش اون خونه و صفای آدمهاش
دکور و وسایل و چیدمان قدیمی🌱
مانتوهای گشاد اپل دار و مقنعه چونه دار✨
با این موزیک،میتونم دست کودکی مو بگیرم و باهم، ساعتها، توی اون دهه،
قدم بزنیم🌼
چشماتون ببندین و گوشش بدین!
#لحظهای
باصدای چاووشی، این متنِ خانم شاه حسین زاده ،تو ذهنم تداعی شد🥀
Читать полностью…یکبار از من پرسید وقتی مرا میبینی یاد چه چیزی میاُفتی❓
من در جـواب برایش نوشتم:« انگار که از فیلمهای نوستالژی دهه سی آمده باشی🥹
من داشآکل بودم و تو مرجان.
آغوشت بوی خاک باران خورده را در خاطرم تازه میکند✨
تو همچون دمنوش نعنـایی که مادربزرگ در عصرهای تابستان دم میکرد، هستی🍃
تو را با دامنِ مشکیات درحالی که از مرزعه زیتون برمیگردی میبینم. به راستی که صدهـا شعر سپید در پس هرنگهت آرام گرفتهاند.»🫠
❬ 🕯️مصـاحبهباجنابِنویسنده، شهریور۱۳۷۸ ❭ #آباندخت
تنهایی،
شاخهی درختیست پشتِ پنجرهاَم🥀
گاهی لباسِ برگ میپوشد
گاهی لباسِ برف
اما، همیشه هست⭐️
#رضا_کاظمی
من از دوردستها آمدهام ❣
از کوچههای کودکی
از شهر رنگین قصههایِ پدر
در شبهای کشدار زمستاٰن🫠
#من
در میان
استخوانهایم
زنی آواز میخواند 🎶
و صدایش
چون نسیم
سوی جنگلهای آفاق طلايی
میشتابد🌱🌹
#حسلطیف
زنهای زیادی در من زندگی می کنند❣
اقدس خانم چادری است و سر وقت نمازش را می خواند.
لباس های گشاد به تن می کند و رویش را از غریبه ها می پوشاند🍃
بقیه زنها مسخره اش می کنند، می گویند فکرش بسته است.
من لبم را گاز می گیرم که:« چکارش دارید کاری به کارش نداشته باشید.» ⭐️
اقدس خانم کوتاه نمی آید
و میخواهد همه را به راه راست، هدایت کند
فتانه خانم ناخن هایش را سوهان می کشد و به سر انگشتانش فوت می کند، می گوید:« به تو چه! مگر ما را با تو توی یک قبر می گذارند❓ عیسی به دین خود، موسی به دین خود!...» ❕
اقدس خانم زیر لب استغفراللهی می گوید و دانه های تسبیح را لای انگشتانش می گرداند. من نگاهشان می کنم، خودکار را بین دو انگشتم تکان می دهم♻️
پروانه خانم ِهمیشه محجوب، سوزن را آرام توی پارچه فرو می کند و می پرسد:« عصبی هستی❓ از صبح ساکتی!...»
مونس خانم هم همیشه ساکت است اما کسی نگران او نمی شود، از صبح می سابد و می شوید و می روبد، لاکلام حرفی نمی زند مگر وقتی از او سوال کنند💫
شکوه خانم اما برعکس او، صبح تا شب حرف می زند💥
به قول فتانه خانم فک می زند، گاهی حتی صندلی می گذارد دم در خانه می نشیند و به عابرها نگاه می کند، گاهی به آنها سلام می کند🌼
شهلا خانم دم توت فرنگی ها را می گیرد🍓 و آنها را توی قابلمه می ریزد، از روی کتاب رزا منتظمی به اندازه شکر می پاشد
شراره اما اهل کار خانه نیست، هر روز به خودش می رسد و از خانه بیرون می رود، توی هر آینه ایی خودش را نگاه می کند، توی شیشه ی مغازه حتی🤷♀
جمیله خانم توی سرم لزگی می رقصد، زنها دوره اش می کنند و دست می زنند، فتانه خانم می گوید:« تن جمیله استخوان ندارد از بس نرم است، نرم می رقصد...» 🧚
اقدس خانم را صدا می کند، اقدس خانم از همان دور، دست می زند.
من به شمعدانی هایم آب می دهم و برایشان آواز می خوانم🪻🪷
#مریم_سمیع_زادگان
ﻣﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩﻡ❗️
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻏﺮﻭﺏ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺩﻭﺭﯼ
ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ🚬
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ،ﺩﻭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ
ﺑﺨﺎﺭ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ☕️
ﺑﻌﺪ ﺗﮑﯿﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻟﯽ
ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ
ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﮐﻤﺮ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﭼﺎﯼ ﺩﺍﻍ
حلقه ﻣﯽ کرﺩﻡ،
ﺗﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺮﻭﯼ🌱
ﻧﺎﻣﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩﻡ…ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ🥀
ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ…اﻣﺎ❓
ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺯﻧﻢ…ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ
ﭘﯿﺮﻫﻨﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ👕
#ﺭﻭﯾﺎ_ﺷﺎﻩﺣﺴﯿﻦزﺍﺩﻩ
غمگین
زیبا
امیدوار
معنای دختران اینجاستـــــ❣🌱
#علی_سلطانی
همانطور که دیروز
سیگارم 🚬
هفتهی قبل
خودکارم
و ماه پیش
آن کتابچهی شعر شاملو را
پیدا کردم 📕
تو را هم خواهم یافت
فقط امیدوارم حوصله داشته باشی🌱
گوشهایت
حرفهای یک عمر بیخوابی را
به زبان من، بدهکار است✨
#علی_سلطانی
آخر من تو را چگونه رنجانم❓
که اگر بر پای تو بوسه دهم
ترسم که مژهی من در خَلَد، پای تو را خسته کند🍃
#مقالات_شمس
جایت کنارم خالیست🥀
مثل نبات کنار چای☕️
مثل گلپر روی انار
مثل بویِ نم، وقت باریدن باران
همینقدر ساده
همینقدر مهم
همینقدر حیاتی🌱
#نازنین_سپهرداد
در تنهايى من و تو
نبودنت چقدر مى تواند سهيم باشد
در سرد شدن چاى روى ميز چطور❓
بيدار مى شوم
ميان سرفه هاى عميق و دود
ميان سكسكه هاى ممتد...
و خانه اى كه تو را ندارد🍃
نشسته ام روى تخت
كنار پنجره
و بى خوابى ميان مه گم مى شود☁️
دستى كه در خانه نمانده است
به كتف هايم ضربه مى زند✨
مى چرخد در اتاق
و مى پرسد:
نبودنش چقدر مى تواند
در سرد شدن چاى عصرانه ات سهيم باشد❓
#نیما_معماریان
برایم کتاب بخر و صفحهی اولش بنویس:
«برای لبخندت، موقع بو کردنِ برگههایش»🫠❣
#کتاب
تو آن سو موهایت را می بافی❣
من این سو
رویاهایم را
چه تفاهم غم انگیزی💫
#محمد_شیرین_زاده
گفت: پس لبخند معصوم و
نگاه بیآلایشت را چه خواهی کرد❓
گفتم: بیم نداشته باش مادر جان
لبخند و نگاهم را
در حریر زیبایی میپیچم
و به یادگار نگه میدارم🌱
#عباس_نعلبندیان
بغلت گرم و
دل کوچک من سرمایی ست❗️
زیر پیراهنت ای کاش برایم جا بود...
#سوسن_درفش🤍